از جمله احادیثى كه مىتوان از آن جهت اثبات ارتباط و تقرّب كامل به خداوند استفاده كرد، حدیثى است كه مرحوم ابن فهد حلى، یكى از علماى بزرگ شیعه، آن را در كتاب عدة الداعى از طریق رسول خدا نقل كرده است كه خداوند فرمود:
یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنىٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ غَنِیّاً لا تَفْتَقِرُ، یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَىٌّ لا أَمُوتُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ حَیّاً لا تَمُوتُ؛ یَا ابْنَ آدَمَ أَنا أَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَیَكُونُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَیَكُونُ1؛
اى فرزند آدم، من بى نیازى هستم كه نیازمند نمىشوم، مرا در آنچه بدان امر كردهام اطاعت كن تا تو را بى نیاز كنم كه نیازمند نشوى.اى فرزند آدم، من زندهاى هستم كه نمىمیرم، مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را زندگى یى بخشم كه نمیرى.اى فرزند آدم، من به هر چه بخواهم، مىگویم: «باش» پس مىشود، مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را چنین سازم كه به هر چه بخواهى، بگویى «باش» پس بشود.
این حدیث كه از محتوا و مضامین بسیار عالى برخوردار است كه در فهم و تصور اذهان عادى نمىگنجد، از جوانب گوناگون قابل بررسى است و ما فعلا از این زاویه كه این حدیث
1. حلى، ابن فهد؛ عدة الداعى، ص 291.
مىتواند شاهد و مؤید مطلبى باشد كه با برهان عقلى ثابت شده است و آن اینكه انسان مىتواند ارتباط آگاهانه با خداوند داشته باشد و تا آنجا به خداوند تقرب جوید كه به همه گرایش هاى فطرى خویش، از جمله قدرت نامحدود، علم نامحدود، كمال و سعادت نامحدود، دست یابد و به واقع به همه خواسته هاى نامحدود خود برسد. بر اساس این روایت، اگر بندهاى از خداوند اطاعت كند، به او چنان رفعت و عظمتى مىبخشد كه براى ما قابل فهم و تصور نیست و او را از مظاهرى از صفات خود برخوردار مىسازد. خداوند جلوه هایى از قدرت لایزال خود را در اختیار او مىنهد تا او مظهرى از قدرت الهى گردد. همان طور كه خود غنى و بى نیاز است، او را برخوردار از صفت غنا مىسازد تا بجز خداوند به دیگران نیازمند نگردد. (چنان كه ملاحظه مىشود مؤمن از غنایى كه عین ذات الهى است برخوردار نمىگردد، بلكه خداوند مرتبهاى از غنا كه همان غناى از ما سوى الله است و رسیدن به آن براى مخلوق میسور مىباشد، در اختیار انسان قرار مىدهد.)
در اینجا این شبهه مطرح مىگردد كه وقتى ما در خود مىنگریم، نیازهاى فراوانى را براى خویش مىیابیم و به عیان در مىیابیم كه نیازمند عوامل، اسباب و پدیده هاى پیرامون خود؛ نظیر هوا، خورشید و آب هستیم. تازه بجز نیازهایى كه فعلا براى ما شناخته شدهاند، ما هنوز بسیارى از نیازمندى هاى خود را نشناختهایم و بشر با پیشرفت علمى و رسیدن به مراحل عالىتر بر نیازهاى جدید و ناشناختهاى واقف مىگردد. از زاویه دیگر، گرچه نیازهاى بشر بى شمار و رو به فزونى هستند، اما تأمین حتّى اندكى از آنها نیز دشوار است و گاهى تأمین یكى از نیازها و دسترسى به یكى از وسایلى كه براى زندگى مادى خود بدان محتاج هستیم، سالیانى تلاش و فعالیت مىطلبد: گاهى چندین نسل براى اختراع و دست یافتن به وسیلهاى كه بشر بدان محتاج است و از طریق آن بخشى از نیازهایش را تأمین مىكند، سرمایهگذارى مادى و علمى مىكند. با این وصف چگونه مىتوان پذیرفت كه انسان به مقامى مىرسد كه دیگر نیازى به مخلوقات و عوامل پیرامون خویش ندارد و خواسته ها و نیازهاى خویش را با اراده خود تأمین مىكند! اگر چنین باشد كه انسان بتواند با اراده خویش هر كارى را انجام دهد و
دیگر محتاج عوامل و اسباب نباشد، معاذ الله، به مقام خدایى رسیده است و چنین امرى محال و اعتقاد به آن شرك و ناشى از جهل است.
پاسخ شبهه این است كه دست یابى به قدرتى كه در پرتوآن انسان بدون عوامل و اسباب مادى و تنها با اراده خویش به خواستهاش دست یابد، ممكن است و در عین حال انسان شبیه خداوند نمىگردد. بهترین شاهد این مدعا، وجود پیامبران الهى است كه با اراده خویش كارهاى خارق العاده انجام مىدادند: با معجزه مریض را شفا مىدادند، كور زاده را بینا مىساختند، و حتّى مرده را زنده مىكردند! البته شكى نیست كه پیامبران، در دنیا، تنها به پرتو و شعاع ضعیفى از قدرت بى نهایت خداوند نایل گشته و چنان نبود كه آنان در مقام عمل و ارائه معجزه خویش مستقل باشند، بلكه با اذن و اجازه و اراده الهى معجزه از آنان صادر مىگشت.
مىنگرید كه مشیّت و اراده الهى پشتوانه و عامل اصلى صدور كارهاى خارق العاده و ارائه معجزه از سوى پیامبران است و به علاوه، گستره توانایى و قدرت انبیاء و سایر اولیاى الهى بر انجام كارهاى خارق العاده، در دنیا، محدود بوده است و آنان بر هر كار خارق العادهاى توانا نبودهاند. از این رو، شبهه فوق از اساس باطل است و اگر ما لازمه اعتقاد به امكان انجام كارى از غیر مسیر طبیعى و بدون استفاده از عوامل و وسایل طبیعى را شرك بدانیم، العیاذ بالله، باید معتقدم گردیدم كه انبیاى الهى مشرك بودهاند و خود را شریك خداوند مىپنداشتند و مردم را نیز به شرك دعوت مىكردند! چون آنها از مردم مىخواستند كه معجزه آنان را مشاهده كنند و شاهد باشند كه مثلاً چگونه مرده را زنده مىكنند. بنابراین، اینكه برخى از فریب خوردگان متأثر از وهابیت خیال مىكنند كه نسبت اعجاز به پیامبر، امام معصوم و امام زادگان و اولیاى خدا كفر و شرك است، ناشى از جهل و عدم آشنایى آنها به قرآن است. به عنوان نمونه، خداوند در قرآن درباره حضرت عیسى مىفرماید:
وَ رَسُولا إِلى بَنىِ إِسْرَائِیلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِأَیَة مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ
أُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِكُمْ...1؛
و عیسى را به عنوان رسول و فرستاده به سوى بنى اسراییل (قرار داده كه به آنها بگوید:) من نشانهاى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام: من از گِل، چیزى به شكل پرنده مىسازم و سپس در آن مىدمم و به فرمان خدا پرندهاى مىگردد؛ و به اذن خدا كور مادرزاد و پیسى را بهبودى مىبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم و از آنچه مىخورید و در خانه هاى خود ذخیره مىكنید به شما خبر مىدهم.
هم چنین در آن حدیث شریف خداوند مىفرماید اگر بندهام مرا اطاعت كند، به او حیات جاودان مىبخشم. شكى نیست كه انسان بیش از هر چیز از مرگ مىترسد، چون خیال میكند كه با مرگ زندگىاش به پایان مىرسد. براى او زندگى از هر چیزى عزیزتر است و تلاش ها و فعالیت هاى او در راستاى تداوم همین زندگى انجام مىپذیرد و از این جهت، بالاترین آرزوى او رسیدن به حیات ابدى است. البته ما معتقدیم كه با مرگ زندگى انسان خاتمه نمىپذیرد و روح پس از مفارقت از بدن به حیات خود ادامه مىدهد، اما چنان نیست كه همه ارواح از یك نوع حیات بر خوردار گردند و چنان نیست كه ارواح عموم مردم پس از مرگ حتّى به مانند پیش از مرگشان فعال و تأثیرگذار باشند و كماكان به فعالیت هایى كه در دنیا داشتند ادامه دهند. بلكه كسانى كه در دنیا مراحل تعالى و تكامل معنوى و نفسانى را پیمودهاند و در زمره اولیاء و دوستان خدا قرار گرفتهاند و به فرموده قرآن: أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ2، حیات ابدى و اخروى آنان بالندهتر و شكوفاتر است و پس از مرگ، سطح تأثیرگذارى و فعالیت هاى روح آنها گسترش مىیابد. چون آنها با مرگ از حصار بدن، محدودیت ها، تنگناها
1. آل عمران، 49.
2. آل عمران، 169.
و موانع رها مىگردند و به مانند پرندهاى مىگردند كه سنگى را كه به پاهایش بسته بودند، باز مىكنند و او پر مىگشاید و پرواز مىكند.
اگر كسى اولیاء و دوستان خدا را پس از مرگشان صدا بزند، آنها مىشنوند و پاسخ مىدهند و اهل دل پاسخ آنها را مىشنوند و اگر كسى از آنان كمك و یارى بطلبد، به او كمك مىرسانند. البته این مقام و منزلت اختصاص به انبیاء و ائمه ندارد و پیروان آنها و سایر اولیاى خدا نیز از چنین منزلتى برخوردار شدهاند. مهم این است كه ما توفیق شناخت آنها را پیدا كنیم كه در این صورت ،كرامت ها و آثار وجودى آنان برایمان قابل درك خواهد بود. اگر خداوند توفیق شناخت اولیاى خویش را به انسان عنایت نكند و او را از این نعمت بزرگ بى بهره سازد، دیگر او قدر اولیاى خدا را نمىشناسد و از آنان قدردانى نمىكند و رفته رفته كارش به جایى مىرسد كه بر اثر جهل و عدم معرفت به مقام و منزلت اولیاى خدا، كرامت هایى كه از آنها نقل شده افسانه مىپندارد.
نمونهاى از كرامت هاى مرحوم میرزاى قمى (ره): از زمره اولیاء و دوستان خدا كه پس از مرگ نیز كرامت هاى فراوانى از ایشان ظاهر گشته مرحوم میرزاى قمى است. فراوانند كسانى كه براى رسیدن به حاجت خود به مقبره ایشان در قبرستان شیخان، در قم، رفتهاند و پس از خواندن فاتحه و سوره یس به حاجت خود رسیدهاند. این شخصیت بزرگ در نزد خداوند چنان منزلت و مقامى یافته كه بى تردید آثار وجودى و كرامات ایشان فراتر از مواردى است كه در زمان حیات ایشان رُخ مىداد و كراماتى كه از ایشان سر زده به قدرى گسترده و فراوان است كه ضبط و جمع آورى آنها بسیار دشوار مىباشد.
حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالى، درباره یكى از كرامت هاى مرحوم میرزا در زمان حیات ایشان فرمودند: شخصى كه مقابل مقبره مرحوم میرزاى قمى دفن شده از اهالى قفقاز بوده است كه در زمان حیاتش با كاروانى از قفقاز ـ كه در آن دوران در قلمرو ایران بوده است ـ جهت انجام مراسم حج، عازم مكه معظمه مىگردد. پس از زیارت خانه خدا و انجام مراسم حج، قدرى سوغات مىخرد و در همیانش مىگذارد و به جده مىرود و سوار بر كشتى
مىشود تا به ایران برگردد. از بد حادثه همیان و سوغات و پول هاى داخل آن وسایر وسایلش در دریا مىافتد و او هر چه تلاش مىكند، موفق نمىگردد كه آنها را از آب خارج سازد. شدیداً ناراحت و افسرده مىگردد و چون دلى پاك و باصفایى داشته، خود را به نجف مىرساند و به حرم حضرت على(علیه السلام) مىرود و پس از زیارت، به حضرت عرض مىكند من همیانم را از شما مىخواهم! شب در خواب حضرت به او مىفرمایند: برو همیانت را از میرزاى قمى بگیر!
روز بعد مجدداً به حرم مىرود و به حضرت عرض مىكند: من میرزاى قمى را نمىشناسم و همیانم را از شما مىخواهم! شب دوم باز خواب مىبیند كه حضرت به او مىفرمایند: به قم برو و همیانت را از میرزاى قمى بگیر! صبح كه از خواب بر مىخیزد، پیش خود مىگوید: اینجا كجا و قم كجا و مجدداً به حرم مىرود و همیانش را از حضرت مىخواهد؛ اما شب سوم باز حضرت را در خواب مىبیند كه به او مىفرمایند: برو همیانت را در قم از میرزاى قمى بگیر. بالاخره چارهاى جز این نمىبیند كه روانه قم گردد و براى خرج سفر قدرى پول از رفقایش قرض مىكند و بالاخره به قم كه مىرسد سراغ خانه مرحوم میرزاى قمى را مىگیردو بعدازظهر خود را به خانه میرزا مىرساند. معمولاً در آن ساعت مرحوم میرزاى قمى به استراحت مىپرداخته، از این رو وقتى در مىزند، خادم پشت در مىآید و مىگوید: چه كار دارى؟ آن مرد مىگوید: با میرزا كار دارم. خادم مىگوید: میرزا استراحت كرده است، برو یك ساعت دیگر بیا. مرحوم میرزا از داخل خانه صدا مىزند كه من بیدارم و خادم را فرا مىخواند. وقتى خادم نزد ایشان مىرود، همیانى را به او مىدهد و مىگوید: این همیان را به آن مرد بده! آن مرد همیانش را مىگیرد و خداحافظى مىكند و متوجه نمىشود كه چه كرامت بزرگى از میرزاى قمى سرزده است.
وقتى به قفقاز مىرسد، پس از آنكه دیدارها و رفت و آمد دوستان و خویشان به منزل او تمام مىشود و خانه خلوت مىگردد و او خستگى سفر را از تن بیرون مىكند، با خانوادهاش به گفتگو مىپردازد و جریان سفر و از دست دادن و مجدداً به دست آوردن همیانش را نقل
مىكند. زنش مىگوید: چگونه همیانت در جده به دریا افتاد و تو آن را در قم به دست آوردى و آیا وقتى در قم سراغ همیانت رفتى از تو نشانىِ اجناس داخل آن را نپرسیدند؟ گفت: نخیر، من به در خانه میرزا رفتم و در زدم و خادم آمد و گفت: میرزا مشغول استراحت است، ناگهان میرزا از اندرون خانه خادم را صدا زد و همیان را به او داد تا به من بدهد. زنش گفت. آخر چطور نامت را نپرسید و از كجا مىدانست كه تو در خانه را زدهاى و از كجا مىدانست كه چه كارى دارى و اصلا چطور همیان سر از خانه میرزاى قمى درآورده بود!
مرد تازه متوجه شد كه چه كرامت بزرگى از میرزا صادر شده است و او غافل بوده! خیلى ناراحت و متأسف شد، زنش نیز او را سرزنش كرد كه چطور تو چنین كرامت عظیمى را از آن مرد الهى دیدى و لااقل داخل خانه نرفتى كه او را ببینى و دستش را ببوسى و همین طور همیان را گرفتى و آمدى! آن مرد تصمیم مىگیرد كه زندگىاش را در قفقاز رها كند و به قم بیاید و مقیم قم و خادم خانه میرزا گردد. روزى كه او به قم مىرسد، مرحوم میرزا رحلت كرده بود و مردم او را تشییع مىكردند. او نیز به جمع تشییع كنندگان ملحق مىشود و شدیداً متأثر مىگردد و مىگرید و بر سر و سینه مىزند و تصمیم مىگیرد كه خادم مقبره و مجاور قبر مرحوم میرزا گردد؛ بالاخره پس از آنكه مىمیرد، او را پایین قبر مرحوم میرزا دفن مىكنند.
هم چنین حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالى، از یكى از دوستانشان نقل مىفرمودند كه یكى از بزرگان به همراه مریدان و شاگردانش براى زیارت، شب هاى جمعه از تهران به قم مىآمد و به جهت آشنایى و رفاقت به منزل ایشان وارد مىشد. او براى حضرت آیت الله بهجت نقل كرده بود كه شبى پس از نماز مغرب و عشا كسى در زد، رفتم در را باز كردم و دیدم آن عالم بزرگ با همراهانش پشت در هستند؛ او و همراهانش را به خانه دعوت كردم. در آن زمان، امكان تهیه غذا از بازار براى ما میسور نبود و چون جریان را به همسرم گفتم، او گفت من براى دو نفرمان غذا درست كردهام و اگر او به تنهایى آمده بود مىشد آن غذا را سه
نفرى بخوریم؛ اما غذایى كه با آن بتوان بیست نفر را سیر كرد در خانه نداریم. من گفتم: به هر جهت آنها مهمان و محترمند و باید فكرى كرد و بالاخره به این نتیجه رسیدم كه بهترین راه این است كه جریان را به خود آقا بگویم، شاید او بتواند كارى بكند؛ چون با غذاى دو نفر كه نمىشود بیست نفر را سیر كرد و اگر براى آنها شام تهیه نشود، تصور مىشود كه ما كوتاهى كرده ایم.
بالاخره نزد آقا رفتم و آهسته جریان را به ایشان گفتم. ایشان گفت: هر وقت خواستید شام را بكشید مرا خبر كنید! نزد همسرم كه برگشتم، او گفت: به آقا جریان را گفتى؟ گفتم: بله. او پرسید كه آقا چه فرمود؟ گفتم: او فرمود كه به هنگام شام مرا خبر كنید. همسرم گفت: بالاخره باید كارى كرد، غذاى دو نفر را كه نمىتوان در اختیار بیست نفر قرار داد. من گفتم: حتماً آقا فكرى در سر دارد. وقتى شام آماده شد، من نزد آقا رفتم و گفتم: شام براى دو نفر حاضر است. آن عالم بزرگ به آشپزخانه آمد و گفت: پارچه سفید و خشك و تمیزى بیاورید؟ پارچهاى آوردیم. او پارچه را روى قابلمه خالى پهن كرد و دوسه بار دستش را تكان داد و ذكرى گفت و بعد فرمود: غذا را بكشید. در كمال شگفتى مشاهده كردم كه قابلمه پر از غذاست، به گونهاى كه همه خوردند و غذا زیاد هم آمد! آرى، نه تنها پیامبر قادر بود كه با معجزه، با ران گوسفندى غذا براى بیش از چهل نفر تهیه كند و تازه غذا زیاد هم بیاید، بلكه چنین كرامتى از پیروان صادق آن حضرت نیز ساخته است و این مصداق حدیث شریف قدسى است كه به توضیح و بررسى آن پرداختیم.
بى شك دست یافتن به چنین مقام عالى و بلندى كه با اراده و خواست سالك و ره یافته به قرب حق حاصل مىگردد، ممكن نیست، مگر با ایمان راستین به خداوند و تمرین و ریاضت در مسیر بندگى خدا و اطاعت و رضایت به خواست او و پشت پا زدن به خواسته هاى نفسانى و نیز عمل به سنّت پیامبر و پیروى ائمه معصومین. دراین صورت، اراده انسانى به اراده الهى متصل مىگردد و با اذن و مشیت الهى، در پارهاى موارد، حصار محدودیت ها و موانع را كنار مىنهد و فراتر از عوامل طبیعى، انسان به خواستهاش دست مىیابد و به طور حتم و مسلماً
ظهور و نُمود كامل آن مقام متعالى و نامحدود در بهشت و جهان آخرت است. مؤمنان راستین و اولیاى خدا پس از چشم بر بستن از دنیا و جهان ماده و بار یافتن به رضوان الهى و جهان آخرت و رهایى از همه محدودیت ها و اسباب و عوامل محدود ساز جهان ماده، به نقطه اوج قدرت و اراده نامحدودى مىرسند كه در پرتو اتصال آن دو به قدرت و اراده الهى، مؤمن ره یافته به قرب حق و رضوان خدا، به همه خواسته هاى نامحدود خویش خواهد رسید. آنجاست كه او با اراده خویش نعمت هاى لایزال حق را براى خویش مهیا مىسازد و هر چه بخواهد در اختیارش قرار مىگیرد: وَ فِیهَا ما تَشْتَهِیهِ الاَْنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَْعْیُنُ...1؛ و در آن (بهشت) آنچه دل ها مىخواهد و چشم ها از آن لذّت مىبرد موجود است.
پس وقتى دراین حدیث شریف و سایر احادیث از مقامات متعالى و عالىاى سخن گفته مىشود كه پیامبران و ائمه معصومین(علیهم السلام) كه برخوردار از ولایت تكوینى بودند، بدان ها دست یافتهاند ـ البته این مقامات اختصاصى به آنها ندارد و دستیابى به آن مقامات براى سایرین نیز میسور است ـ نباید پنداشت كه خداوند در این دنیا آن مقامات را به دوستانش عنایت مىكند. چنین پندارى ناشى از غفلت از حقارت، خردى و محدودیت دنیا در برابر جهان بى نهایت آخرت است. اگر نیك بنگریم، متوجه مىگردیم كه زندگى دنیا در برابر زندگى ابدى انسان در آخرت، چون چشم بر هم زدنى بیش نیست و دامنه زندگى ما در دنیا، در برابر امتداد و گستره زندگى ابدى ما، كوچكتر از حدّ تصور است و به واقع این زندگى محدود در برابر زندگى بى نهایت اخروى انسان، رقمى به حساب نمىآید. با این وصف چگونه مىتوان انتظار داشت كه مقامات نامحدود و خواست هاى نامحدود انسان در همین دنیا بروز و ظهور یابند؟
هم چنین در ارتباط با مقام اتصال و ارتباط با خداوند، امیرمؤمنان(علیه السلام)، در دعاى كمیل، به پیشگاه خداوند عرض مىكند:
1. زخرف، 71.
فَهَبْنى یا إِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَ هَبْنى یا إِلهى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلى كَرامَتِكَ...؛
اى خداى من و سید و مولا و پروردگار من، گیرم بر عذاب تو صبر كردم چگونه بر فراق تو صبر كنم. خداى من، گیرم بر حرارت آتشت صبر كنم، اما چگونه چشم از لطف و كرمت بپوشم.
كسانى كه مزه محبت و وصال خداوند را چشیدهاند، اگر به دیدار خداوند نایل گردند، چنان لذّتى از لقاى الهى مىبرند كه حتّى تحمل عذاب جهنم نیز براى آنها آسان مىگردد. براى آنها سخت ترین دردها، فراق و دورى از خداوند است كه بر ایشان از هر عذابى سختتر و كشندهتر است. (درد ورنج فراق وقتى در كام انسان مىنشیند، كه لذّت وصال محبوب را چشیده باشد و از این جهت، كسى چون على(علیه السلام) كه مزه وصال محبوب را چشیده، از تلخى و سوزش فراق مىنالد و شكوه مىكند.) گرچه درك این مطلب براى ما دشوار است، اما آن مطلب واقعیتى است كه اولیاى خدا بدان دست یافتهاند و شاهد صدق آن، سخن حضرت است. اگر كسى جز حضرت چنین سخنانى مىگفت، شاید امكان حمل آن بر اغراق و گزافه گویى بود؛ اما كسى چنین سخنى را بیان كرده كه معصوم و مقام خداوند را بیش از هر كسى شناخته است.
آرى، براى ما درد هجران و فراق دوستان قابل درك است، اما فراق خداوند را درك و فهم نمىكنیم؛ چون هر فراقى بعد از وصال رُخ مىدهد و چون ما به وصال حضرت حق نرسیده ایم، دركى از آن نداریم و از این جهت فراق او نیز براى ما قابل درك نیست. اما حضرت كه به وصال و معرفت كامل خداوند رسیده، مىداند فراق خداوند چقدر دردناك است كه عذاب جهنم در برابرش ناچیز به شمار مىآید. به قدرى لقاء و وصال حضرت حق براى ایشان لذّت بخش و فرح بخش است كه براى رسیدن به آن، تحمّل سخت ترین عذاب هاى جهنم نیز آسان مىگردد و تنها درد و فراق و هجران حضرت حق براى ایشان قابل تحمّل نمىباشد.
عدهاى كه از فهم این معانى و حتّى از تحلیل ذهنى و توجیه عقلانى آن معانى بلند ناتوانند و نه دركى از وصال دارند و نه درد هجران و فراق خدا برایشان مفهومى دارند و از تصور این معنا نیز عاجزند كه انسان مىتواند در مقام معرفت حق اوج بگیرد و به جایى برسد كه براى او فراق و هجران حضرت حق از هر عذابى سختتر باشد، وقتى در آیات و روایات به چنین جملاتى بر مىخورند، سعى مىكنند آنها را توجیه و تأویل كنند و گاه تأویل مبتذل و نامناسبى ارائه مىدهند؛ در صورتى كه آن جملات صریح و غیر قابل تأویل است. برخى فراق خداوند را به فراق و بى بهره ماندن از نعمت هاى خدا تأویل كردهاند كه این تأویل نادرستى است و مسلماً فراق از نعمت هاى الهى سختتر از تحمّل آتش جهنم نیست. هر قدر انسان به نعمتى دلبستگى و علاقه داشته باشد، در كنار برخوردارى از آن نعمت، تحمّل عذاب جهنم براى او آسان نمىگردد؛ آن هم عذابى كه با خشم و غضب خداوند برافروخته مىگردد. ما كه عذاب هاى دنیایى را نمىتوانیم تحمّل كنیم، چگونه مىتوانیم بر عذابى كه از خشم و غضب خداوند ناشى مىگردد صبر كنیم؟ بنابراین، سخن حضرت به وضوح و به روشنى بر امكان وصال به خدا و فراق از او دلالت دارد و در آن سخن، وصال حضرت حق چنان والا و ارزشمند معرفى شده كه در كنار آن تحمّل عذاب جهنم آسان مىگردد؛ اما تحمل فراق خداوند از تحمّل عذاب هاى جهنم نیز دردناكتر و دشوارتر مىباشد.
امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره رؤیت و دیدار حق مىفرمایند: ما رَأَیْتُ شَیْئاَ إِلاّ رَأَیْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ1؛ چیزى را ندیدم، جز آنكه خدا را پیش از آن و پس از آن و با آن دیدم.
با ملاحظه چنین روایاتى ما معتقدیم كه مرتبهاى از رؤیت خداوند براى شمارى از بندگان خدا و به طور قطع براى پیامبران و ائمه اطهار(علیهم السلام) حاصل بوده است و چنین مشاهده اى، چه در دنیا و چه در آخرت، محال است كه با چشم سر صورت پذیرد. در عین حال، با توجه به این
1. فیض كاشانى؛ كلمات مكنونه، ص 3.
كه مسأله رؤیت الهى در روایات ذكر شده است و تفسیرهاى مختلفى براى آن ارائه كردهاند، ما به دو تفسیر اشاره مىكنیم:
1ـ برخى از علماى اهل سنّت وقتى به واژه رؤیت الهى برخوردهاند و دریافتهاند كه آن مشاهده در دنیا و با چشم سر ممكن نیست، ادعا كردهاند كه این رؤیت در آخرت و با چشم سر تحقق مىیابد.
بى شك توجیه فوق ناشى از كوته بینى و عدم درك مسأله رؤیت خداوند است. باید به این عده گوشزد كرد كه تنها اجسام، قابل مشاهده حسى هستند و خداوند كه مجرد است، نه در دنیا با چشم مشاهده مىشود و نه در آخرت. بنابراین، مشاهده خداوند از مقوله مشاهده حسى نیست كه بتوان آن توجیه كوته نظرانه را براى آن ذكر كرد، بلكه مشاهدهاى معنوى و روحانى است كه با چشم دل صورت مىپذیرد و در دنیا نیز امكان تحقق دارد. از این رو، حضرت على(علیه السلام) در پاسخ ذعلب كه از حضرت سؤال كرد. هَلْ رَأَیْتَ رَبَّكَ؟ فرمودند: لَمْ أَكُنْ بِالَّذى أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَهُ؛ من خدایى را كه نبینم عبادت نمىكنم. باز ذعلب كه سخن حضرت براى اوقابل درك نبود، از حضرت درباره كیفیت رؤیت خداوند سؤال مىكند و حضرت در پاسخ مىفرمایند: لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الاَْبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقایِقِ الاِْیمانِ.1؛ خدا را چشمان مشاهده نكردهاند، بلكه او را قلب ها با حقیقت ایمانشان مشاهده كردهاند.
2ـ برخى رؤیت الهى را به معناى معرفت و علم به خداوند گرفتهاند و گفتهاند: كسانى كه به خداوند علم و معرفت دارند، گویا خداوند را مشاهده مىكنند. آنها براى ادعاى خود به روایاتى استشهاد جستهاند كه در آنها «رؤیت» به معناى «علم» به كار گرفته شده. این تفسیر نیز باطل است و رؤیت الهى، دریافت خاصى است كه براى اولیاى خدا حاصل مىشود و معناى مستقلى از علم و معرفت دارد. از این رو، وقتى كسى به وجود خدا معرفت دارد، نمىگویند خدا را مىبیند. هم چنین چنین مشاهدهاى كه با چشم دل صورت مىپذیرد براى هر كسى قابل درك نیست و در هر موردى كه معلوم مشاهده حسى نمىشود، ما نمىگوییم آن را با چشم دل
1. بحارالانوار، ج 4، ص 27.
مىبینیم. مثلاً ما كه به وجود سیاره مریخ علم داریم، وقتى نمىتوانیم آن را ببینیم نمىگوییم آن را با چشم دل مشاهده مىكنیم، و اگر هم چنین تعبیرى داشته باشیم، آن تعبیر مجازى و شاعرانه است.
رؤیت الهى حقیقتى است كه در همین عالم مرتبهاى از آن براى اولیاى خدا حاصل مىشود و بر اساس برخى روایات، مرتبه عالىتر آن در قیامت و براى اولیاى خدا رُخ مىدهد. از این جهت، همان كسانى كه در دنیا خداوند را مىبینند، از خداوند درخواست مىكنند كه در قیامت نیز به مشاهده حضرتش نایل گردند؛ چون مشاهده خداوند در قیامت كه تعلق روح از بدن قطع مىگردد و روح مستقل از بدن محدودیتى در مشاهده جمال الهى ندارد، شفافتر و گستردهتر است: در این عالم كه نفس به بدن تعلق دارد، هر قدر انسان اوج بگیرد باز تعلق به بدن حجاب روح است؛ مگر اینكه انسان به چنان احاطه و سعه وجودى برسد كه در همین دنیا بر آخرت احاطه یابد كه در این صورت محدودیت هاى مادى مانع مشاهده او نمىگردند و همان مشاهدهاى كه در آخرت براى اولیاى حق حاصل مىگردد، در این دنیا براى او رُخ مىدهد.
آنچه در ارتباط با رؤیت الهى ذكر شد، با شواهدى از روایات و رؤیاهاى صادقهاى كه براى برخى از بزرگان رُخ داده، هم چنین مكاشفاتى كه براى برخى از اهل كشف و شهود حاصل شده ـ كه در آن مكاشفات دریافتهاند بزرگ ترین نعمت مؤمنان در آخرت، مشاهده خداوند است ـ تأیید مىگردد.
حال كه از رؤیت الهى سخن گفتیم، جا دارد كه اشارهاى نیز به تجلى انوار ائمه معصومین(علیهم السلام) بر ساكنان بهشت داشته باشیم؛ از برخى از روایات به دست مىآید كه به حسب درجات مؤمنان در بهشت، گاهى هفتهاى یك بار، یا ماهى یك بار و گاهى سالى یك بار و حتّى گاهى چندین هزار سال یك بار، نور ائمه بر آنان ظاهر مىگردد. گاهى از تجلى نور ائمه بر آنان، چنان لذت و جذبهاى براى آنان حاصل مىگردد. كه از هوش مىروند. حال وقتى مؤمنان از درك مشاهده نور یكى از اولیاى خدا كه مرتبه نازله نور خداست چنان لذّتى را
درك مىكنند كه در وصف نمىگنجد و چه بسا براى آن مشاهده سالیان درازى انتظار مىكشند، تصور كنید كه از تجلّى نور خدا، بر آنان چه ابتهاجى حاصل مىشود؟ با این وصف آیا با رسیدن به این وصال، عذاب جهنم نیز براى انسان حقیر و آسان نمىگردد؟
دعاى عرفه از شمار دعاهایى است كه ارتباط با خداوند را به عالى ترین وجه بیان میكند. سیدالشهداء(علیه السلام) دعاى عرفه را كه آكنده از مضامین بلند وعالى است، در عرفات و در هنگامهاى ایراد فرمودند كه آماده حركت به سوى كعبه وانجام آخرین مراسم حج خویش مىگشتند و با توجه به حالت و معنویت خاصّى كه حضرت در هنگام خواندن دعا و پیمان سپارى با خداوند و وداع با عرفات داشتند ـ كه بر اساس برخى از نقل ها به هنگام ایراد دعا سیل اشك از چشمان حضرت جارى مىگشت ـ دعا داراى جاذبه و نورانیت خاصى گشته است. محتواى دعا علاوه بر اینكه از حالت و روح بندگى حضرت حكایت مىكند، حاكى ازعظمت معرفت ایشان به خداوند و وصول ایشان به عالى ترین مراتب قرب الهى نیز هست. در اینجا قسمت هایى از آن دعاى شریف را بر مىگزینیم و سپس به شرح و توضیح آنها مىپردازیم:
إِلهى، عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاْثارِ وَ تَنَقُّلاتِ الاَْطْوارِ أَنَّ مُرادَكَ مِنّى أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَىَّ فى كُلِّ شَىْء حَتّى لا أَجْهَلَكَ فى شَىْء... إِلهى، تَرَدُّدى فِى الاْثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَیْكَ بِخِدْمَة تُوصِلُنى إِلَیْكَ كَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْكَ. أَیَكُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَكَ حَتّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ. مَتى غبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إِلى دَلیل یَدُلُّ عَلَیْكَ وَ مَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الاْثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ إِلَیْكَ؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراكَ عَلَیْها رَقیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً. إِلهى، أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلىَ الاْثارِ فَارْجِعْنى إِلَیْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوارِ وَ هِدایَةِ الاِِْسْتِبْصارِ حَتّى أَرْجِعَ إِلَیْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ إِلَیْكَ مِنْها مَصُونَ السِّرِّعَنِ النَّظَرِ إِلَیْها وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِْعْتِمادِ عَلَیْها...
إِلهى، عَلِّمنى مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ صُنّى بِسَتْرِكَ الْمَصُونِ. إِلهى، حَقِّقْنى بِحَقایِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ وَاسْلُكْ بى مَسْلَكَ أَهْلِ الْجَذْبِ. إِلهى، أَغْنِنى بِتَدْبیرِكَ لى عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتِیارِكَ عَنْ إِخْتِیارى...
أَنْتَ الَّذى أَشْرَقْتَ الاَْنْوارَ فى قُلُوبِ أَوْلِیائِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ وَ أَنْتَ الَّذى أَزَلْتَ الاَْغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواكَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلى غَیْرِكَ. أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ وَ أَنْتَ الَّذى هَدَیْتَهُمْ حَیْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ الْمَعالِمُ. ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَآ الَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ. لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دُونَكَ بَدَلا وَ لَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغى عَنْكَ مُتَحَوِّلا...
إِلهى، أُطْلُبْنى بِرَحْمَتِكَ حَتّى أَصِلَ إِلَیْكَ وَ اجْذِبْنى بِمَنِّكَ حَتّى أُقْبِلَ عَلَیْكَ... تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَىْء فَما جَهِلَكَ شَىْءٌ وَ أَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ إِلَىَّ فى كُلِّ شَىْء فَرَأَیْتُكَ ظاهِراً فى كُلِّ شَىْء وَ أَنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَىْء...؛
خدایا، به وسلیه گوناگونى آثار (تو در جهان هستى) و دگرگونى هاى حالات و اطوار دانستم كه مقصود تو از آفرینش من این است كه در هر چیز خودت را به من بشناسانى تا در هیچ چیز از تو جاهل نگردم... خدایا، رفت وآمد و سروكار داشتن با آثار، موجب دور شدن دیدار تو مىگردد، پس توفیق خدمتى به من عطا كن كه مرا به تو رساند. چگونه چیزى را كه در هستىاش نیازمند توست دلیل بر وجود تو قرار مىدهند؟ مگر غیر تو، ظهورى دارد كه تو ندارى، تا او موجب ظهور تو گردد؟ كى غایب بودهاى تا نیازمند دلیل باشى؟ و كى دور بودهاى تا آثارات (دیگران را) به تو رسانند؟ كور باد و كور است چشمى كه تو را مراقب خود نبیند و در زیان است سوداى بندهاى كه بهرهاى از محبت خود را به او نداده اى! خدایا، امر كردهاى به رجوع به آثار، پس مرا با پوشش انوار و راهنمایى بینش قلبى به سوى خود بازگردان تا مانند لحظه دخول چنان بازگردم كه سرّ دلم از نظر به سوى آثار و اعتماد بر آنها مصون باشد...
خدایا، مرا از علم مخزون (و اسرار نهان) تعلیم ده و در سراپرده (لطف) خود محفوظ دار. خدایا، روانم را به حقایق اهل قرب آراسته گردان و مرا در طریق مجذوبان (و مشتاقان جمالت) ره سپار ساز. خدایا، مرا با تدبیر و اختیار خودت، از تدبیر و اختیار خویش بى نیاز گردان. تویى كه در دل هاى دوستانت انوار خویش را تابیدى تا اینكه به مقام معرفت تو نایل گشتند و تو را به وحدانیت شناختند، تویى كه اغیار را از دل هاى شیفتگانت زدودى تا جز توكسى را دوست نداشته باشند و به دیگرى پناه نبرند. تو در هنگامهاى كه همه چیز آنان را به وحشت اندازد مونس آنان هستى و تویى راهنماى ایشان، آن گاه كه آنان از هر نشان و برهانى دور شوند. آن كس كه تو را نیافت چه یافته، و آن كسى كه تو را یافت چه نیافته است؟ هر كس به جاى تو دیگرى را برگزید، نومید و محروم گشت و هر كس كه از درگاه تو روگردان شود زیان كار گردید...
معبودا، مرا به رحمت خویش بخوان تا به تو برسم و به فضل خویش جذبم كن تا روى (دل) به سوى تو آورم.... تو خود را به هر موجودى شناسانده اى، پس هیچ چیز به تو جاهل نیست و تویى كه در هر چیز خود را به من شناساندى پس تو را در هر چیز هویدا دیدم و تویى كه بر هر چیز هویدایى.
الهى علمت بااختلاف الاثار و تنقّلات الاطوار انّ مرادك منّى ان تتعرّف الىّ فى كلّ شىء...
بندگان مؤمن خدا تنها به هنگام عبادت، سجده و طواف كعبه ممكن است حضور خداوند را درك كنند و در حالات دیگر، چون هنگام خواب و خوردن غذا، حضور خداوند را درك
نمىكنند. اما اولیاى خدا كه همه حجاب ها از برابرشان كنار رفته است، به مقامى رسیدهاند كه در همه حالات و حوداث زندگى و به هر چه مىنگرند، تجلّى و جلوه خداوند را درك مىكنند. به واقع، براى آنان جهان جلوه خداست كه برگرفته از آیینه هاى گونه گونى است كه هر یك به شكلى صورت محبوب را نشان مىدهد و آنها همه جلوه هاى گوناگون حق را به نمایش مىگذارند.
از این جهت، حضرت این حقیقت را عیان مىسازند كه شناخت و معرفت ایشان به خداوند متعال و تجلّى انوار الهى بر ایشان تنها در حالاتى خاص و از زاویه خاصى نیست؛ بلكه همه آثار صنع الهى و حالات و اطوار گوناگونى كه در زندگى براى ایشان رُخ داده است، همه تجلیّات پروردگارند و در نظر ایشان هر یك دریچهاى و افقى به سوى معرفت و شناخت خداوند مىباشند. از این رو، زن و فرزند و مظاهر طبیعى و هر چه را كه وجود دارد، جلوه هاى حق مىبینند و حتى تلخ كامىها، دشمنى ها و بلاها را نیز مظاهر الهى مىدانند كه براى توسعه معرفت و شناخت ایشان به خداوند ظهور یافتهاند، و هم براى اینكه لحظهاى از خداوند غافل نگردند و پیوسته و در همه حالات ـ چه در حال عبادت و چه در هنگام جنگ ـ به یاد خداوند و نظاره گر جلوات حق باشند.
مشابه سخن حضرت، به گونه اى، در كلمات عرفا و اهل سیر و سلوك و شعرا بروز یافته است؛ چنان كه بابا طاهر عریان مىگوید:
به دریا بنگرم دریا ته بینم *** به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا ته بینم
براى ما روشن نیست كه آنچه دركلمات عرفا و شعرا ذكر شده، ناشى از اوج احساس و ذوق عرفانى و شاعرانه آنهاست و یا واقعاً آنها جلوات الهى را درك كردهاند، اما یقین داریم كه امام شعر وسخن ذوقى نمىگوید، بلكه ایشان واقعاً به مقام درك و شهود خداوند و جلوات او ره یافته بود و با كلام خویش واقعیتى انكارناپذیر را بیان مىفرماید.
در نظر حضرت، دگرگونى حالات، مثلاً تغییر حالت شادى به غم و وجود دوره هاى
گوناگون در زندگى انسان و نیز آمدن آثار در پى هم، همه به تدبیر ومشیّت خداوند انجام مىپذیرد؛ تا در هر حال انسان متوجه خداوند باشد و لحظهاى از او غافل نگردد و در وراى مشاهده هر چیز، تدبیر و جلوه الهى را مشاهده كند.
افسوس، ما كه در عالم محدود طبیعت آكنده از تزاحمات گرفتار آمده ایم، با توجه به هر چیزى، از باطن و حقیقت و ملكوت آن غافل هستیم. وقتى به پدیده هاى طبیعت مىنگریم، دیگر به خداوند توجه نداریم و در وراى آنها، دست صنع آفریدگار را مشاهده نمىكنیم و شناختمان به خداوند به یك سرى مفاهیم ذهنى خلاصه مىشود. با اینكه انسان مىتواند به مقامى برسد كه در هر چیزى خداوند را مشاهده كند و چیزى را ننگرد، مگر آنكه در آن جلوه الهى را بیابد. بى تردید ره یافته به این مقام، به فراتر از افق عالم ماده آكنده از تزاحمات توجه دارد و توجه به چیزى، او را از توجه به خداوند باز نمىدارد؛ بلكه با توجه به هر چیزى به خداوند نیز توجه مىیابد و هم زمان به دو چیز؛ یعنى مخلوق و خداوند توجه تام دارد. در توجهات مادى نیز برخى با تمرینات فراوان سرعت در انتقال توجه دارند و فوراً توجهشان از چیزى به چیز دیگرى جلب مىگردد. یا اینكه هم زمان به دو چیز توجه مىیابند و بخشى از توجه آنان به چیزى و بخش دیگر آن به چیز دیگرى است. براى آنان میسور است كه در عین صحبت كردن، مطالعه و یا فعالیت دیگرى نیز داشته باشند؛ یا هم زمان با چند نفر سخن بگویند و بى درنگ به هر یك پاسخ مناسبى بدهند.
إِلهى امرت بالرّجوع الى الاثار فارجعنى الیك بكسوة الانوار...
بى شك انسان ناگزیر است كه به آثار و عوامل موجود در طبیعت توجه یابد و از آنها سود جوید. ناگزیر است كه غذا تهیه كند و باآن خود را سیر كند؛ ناگزیر است كه با مردم معاشرت داشته باشد و... اما با توجه به اینكه دل انسان ظاهر و باطنى دارد و مىشود ظاهر دل انسان به نقطهاى متوجه باشد و باطن دل او به دیگرى توجه یابد، حضرت از خداوند درخواست
مىكنند كه در عین برخوردارى از مواهب طبیعى و توجه به اسباب كه خداوند بدان فرمان داده، با پوششى از انوار و بینش عمیق قلبى ایشان را از توجه به خویش، باز ندارد، تا در عین توجه به مخلوقات باطن و سرّ دلشان فقط به خداوند توجه داشته باشد و دل ایشان تنها محل توجه به خداوند و تجلى انوار او باشد و توجه به آثار، باعث نگردد كه حضرت از اعماق دل به آنها توجه یابد.
گرچه انسان ناگزیر است كه بخشى از توجه خود را به دنیا معطوف سازد، اما باید كوشید كه همه توجهمان به دنیا معطوف نگردد و از خداوند غافل نشویم؛ چنان كه افراد ضعیف وقتى به مظاهر مادى توجه مىیابند، همراه با توجه ظاهر دلشان به آن مظاهر، از اعماق دل نیز به آنها توجه مىیابند و از اعماق دل نیز به مظاهر مادى محبت و علاقه مىورزند و از این روست كه از توجه به محبوب اصلى و واقعى باز مىمانند. باید تلاش كرد كه توجه ما به مظاهر مادى از سنخ توجه و نگرش مؤمنان و دوستان خدا گردد كه در عین توجه و نظر افكندن به آثار و مظاهر طبیعى، در آنها نشانه هاى علم، حكمت و عظمت الهى را نیز ببینند و با مشاهده نعمت هاى دنیایى توجه آنان به خداوند جلب مىگردد. از این روست كه دنیا و نعمت هاى آن را آیات الهى تلقى مىكنند و در هر نظرى، ابتدا خداوند را مىبینند و سپس نعمت هاى الهى را تجلّى فیض الهى مىدانند.
گرچه اهل معرفت مراتبى را براى باطن انسان برشمردهاند، اما آنچه را فعلا ما در صدد بیان آن هستیم این است كه دل انسان از ظاهر و سطحى و عمقى برخوردار است. گاهى انسان به چیزى با نظر سطحى مىنگرد و عمق و نهان دلش به آن توجهى ندارد؛ مثل هنگامى كه با مصیبتى مواجه گردیده است و در این هنگام به امورى چون خوردن غذا وسخن گفتن با دیگران نظر سطحى دارد و از عمق دل به آنها توجه ندارد. چنان آن مصیبت عمق دل او را فرا گرفته كه گویى هیچ توجهى به غیر آن ندارد. یا كسى كه محبت و عشق شدیدى بر دل او چیزه گشته است و از این رو از عمق دل توجهى به غیر محبوب ندارد و به هر چه نگاه مىكند، به جهت اندك شباهتى كه در آن چیز به محبوب مىیابد، فوراً متوجه محبوب مىگردد. مانند
مجنون كه گفتهاند در بیابان حركت مىكرد كه ناگاه سگى را مشاهده كرد، آن را در آغوش كشید و به نوازش و بوسیدن آن پرداخت! وقتى از او پرسیدند: چرا این سگ را مىبوسى؟ در پاسخ گفت: این سگ به سگى شباهت دارد كه روزى از كوى لیلى مىگذشت!
اگر انسان چنین محبتى به خداوند داشته باشد، عمق و نهان دلش فقط به خداوند توجه مىیابد و گرچه در ظاهر به امور دیگرنیز توجه مىیابد، اما آن امور به عمق دل او راه نمىیابند و او با اعماق دل فقط با خداوند ارتباط دارد و بى تردید سیدالشهدا(علیه السلام)انسان برگزیدهاى است كه به بالاترین و شدیدترین محبت ها نسبت به خداوند دست یافته بود؛ از این رو مىفرماید: خداوند به من فرمان داده كه به آثار توجه داشته باشم و از عوامل و اسباب مادى استفاده كنم، اما از عمق دل به آنها توجه و اعتمادى ندارم. همین ویژگى را امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز در توصیف اهل یقین ذكر مىفرمایند:
وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بأَبْدان أَرْواحُها مَعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى1؛ با تن ها هم نشین دنیایند و جان هایشان در ملأ اعلى آویزان است.
هم چنین در توصیف متقیان و عدم علاقه آنان به زندگى دنیا مىفرمایند:
وَ لَوْلا الاَْجَلُ الَّذى كُتِبَ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْواحُهُمْ فى أَجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن شَوْقاً إِلىَ الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ...2؛
اگر اجل و مدّتى براى زندگى شان معین نشده بود كه باید گذراند، جان هایشان یك چشم به هم زدن در كالبد نمىماند؛ از شوق رسیدن به پاداش (آن جهان) یا از بیم (ماندن و گناه كردن دراین جهان و تحمل) عذاب.
آرى، عاشق دل باخته چنان غرق در وصال معشوق است كه به غیر از وصال معشوق نمىاندیشد، چه رسد كه به مظاهر دنیا توجه یابد. اما او سر به فرمان معشوق دارد و با اینكه
1. نهج البلاغه، كلمات قصار، 147 (14).
2. نهج البلاغه، خطبه 193.
مایل نیست لحظهاى دل از معشوق بكند و به غیر اوتوجه یابد، اگر او فرمان دهد كه در ظاهرمدّتى از او دور ماند و به غیر او نیز توجه یابد، اطاعت مىكند و در آن حال نیز از اعماق دل به معشوق توجه دارد و هیچگاه پیوند خویش با محبوب را نمىگسلد. بر خلاف كسانى كه وقتى با آثار و اسباب روبرو مىگردند، توجه شان فقط به آنها جلب مىگردد و به آنها اعتماد مىكنند. چون لازمه طبیعى اسباب این است كه بخشى از نیازهاى انسان را تأمین كنند؛ چنان كه وقتى انسان آب مىخورد، تشنگى او رفع مىشود و وقتى غذا مىخورد سیر مىگردد؛ آنها اسباب را تأمین كننده نیازهاى خود مىدانند وحتّى هوا را ضامن حفظ حیات خود مىشناسند. اما عاشق دل باخته خدا به هنگام توجه و بهره بردارى از اسباب، به مسبب الاسباب نظر دارد و لحظهاى دل از معشوق حقیقى و علّت حقیقى هستى نمىكند و هر چیزى را ناشى از اراده او مىداند.
او با همّتى عالى و در افقى بالاتر خداوند را فراتر از اسباب مىنگرد: وقتى گرسنه مىشود، گرچه بر اساس نظام حاكم بر طبیعت، مجبور است كه غذا بخورد تا سیر شود، اما او خداوند را سیر كننده خود مىداند و معتقد است كه حتى اگر غذایى هم نباشد، خداوند او را سیر مىكند. گرچه باید از طریق تحصیل و مطالعه و تلاش فكرى به علم دست یابد، ولى در نهایت آنها را ابزارى بیش نمىشناسد و معتقد است كه خداوند به او علم موهبت مىكند؛ و در كل اسباب و عوامل موجود در طبیعت را كوچكتر از آن مىبیند كه نیازى از انسان را پاسخ گویند و یا كمالى را در انسان پدید آورند.
إِلَهى، عَلِّمْنِى مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ صُنِّى بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ. اِلَهى حَقِّقْنِى بِحَقَایِقِ اَهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُكْ بِى مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ...
از جمله اول استفاده مىشود كه علمى نزد خداوند ذخیره شده كه خداوند آن را به هر كه خود بخواهد عنایت مىكند. این جمله مىتواند شاهدى باشد بر وجود غریزه حقیقت جویى
كه در بحث هاى قبلى بررسى شد و گفتیم بر اساس این غریزه، انسان خواهان احاطه علمى بر هر چیزى است و این غریزه كاملا اشباع نمىگردد، مگر انسان با خداوند چنان ارتباطى پیدا كند كه خداوند او را از علم نامحدود برخوردار سازد. این علم نامحدود كه خداوند مستقیماً به انسان افاضه مىكند، همان علم مخزون در نزد خداست كه حضرت در دعاى خویش آن را از خداوند درخواست مىكنند.
پیشتر گفتیم كه كمال نهایى انسان در قرب به خداوند است، دراینجا نیز حضرت حقایق مقام اهل قرب را از خداوند درخواست مىكنند و نیز درخواست مىكنند كه خداوند راه و مسیر اهل جذب را فراروى ایشان نهد. راه میانهاى كه براى بندگان خاصّ خداوند در نظر گرفته شده است و خداوند عنایت ویژهاى به آنها دارد و مىخواهد آنها را به سوى خود جذب كند و آنان با پیمودن آن راه، خیلى زود و با تلاش كمترى به خداوند مىرسند: گاهى انسان تنها با نیرو و توان خود به مقصد مىرسد، اما گاهى علاوه بر توان و نیروى متحرك، جاذبهاى نیز او را به سوى خود مىكشاند. در بین بندگان خدا، عدهاى علاوه بر تلاش و كوشش و به كار گرفتن نیرویى كه خداوند در اختیارشان نهاده، جاذبه الهى نیز آنها را به سوى خود مىكشاند و خداوند دل آنها را كاملا متوجه خویش مىسازد.
اهل سیر و سلوك و عرفا، براى اهل جذب و مراتب جذب، اصطلاحات خاصى دارند كه تا حدودى بر فرازهایى از دعاى عرفه كه مربوط به اهل جذب است، انطباق مىیابد. آنها معتقدند كه براى كسانى، در طریق رسیدن به قرب حضرت حق، جذبهاى رُخ مىدهد كه كاملا غرق در جمال ربوبى و توجه به حضرت حق و عدم توجه به ماسوى الله مىشوند. گرچه زمینه هاى دریافت این جذبه الهى را خود انسان فراهم مىكند، اما پیدایش آن جذبه اختیارى نیست و به عنایت خداوند رُخ مىدهد: ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَآءُ1؛ با آن حالت شیفتگى و شیدایى كه براى آنان پدید مىآید، شیرازه زندگى شان از هم مىپاشد و زندگى عادى بر ایشان غیرقابل تحمل مىگردد و نمىتوانند كارها و رفتارشان را بر اساس نقشه و محاسبات عادى
1. مائده، 54.
انجام دهند. گاهى جذبه و انجذاب براى سالك كوتاه خواهد بود و گاهى جذبات پى درپى سالك را فرا مىگیرند و در نتیجه، انجذابات او طولانى مىگردند. رفتارمجذوب حضرت حق با رفتار مردم عادى یكسان نیست و اگر كسى آنها را نشناسد، به جنون متهمشان مىكند. در كتاب هایى كه در شرح حال عرفا و اهل سیر و سلوك و مجذوبین حضرت حق نوشته شده، گاهى داستان هاى عجیب و شگفتى ذكر شده كه براى ما باور كردنى نیست.
حضرت، در دعاى عرفه، از خداوند درخواست مىكنند كه سلوكشان مجذوبانه باشد و در عین افاضه جذبه الهى، اختیار از ایشان سلب نگردد. چون در این صورت، سالك در دریافت خدمات الهى تكامل و تعالى فزون ترى خواهد یافت و جذبه، نقش بیشرى در تكامل او دارد؛ چرا كه اختیار از او سلب نگردیده است و او قدرت انتخاب دارد، والا جذبهاى كه بر اثر اعمال شایسته و ایجاد زمینه هاى لازم و با عنایت و توفیق الهى حاصل گشته است و در اثناى آن انسان بى اختیار مىگردد، یك عمل انسانى و فعلى اختیارى نیست و شاید همان جذبه، چندان اثرى در تكامل سالك نداشته نباشد. از این رو، عرفا گفتهاند كه سالك مجذوب، در هنگام دریافت جذبه الهى، به هر مقامى كه باید برسد مىرسد و پس از آن سیر تكاملى چشم گیرى ندارد. اگرسلوك توأم با جذب آگاهانه گشت، دو فایده در پى دارد: یكى حصول جذبه و انجذاب كه با عنایت و توفیق خداوند حاصل مىگردد و پس از آنكه محبت و شوق انسان به خداوند شدید گشت، سالك به روشنى جمال ربوبى را مشاهده مىكند و سرمست لقاى حق مىگردد. فایده دوم اینكه در هنگام انجذاب، با اختیار خویش قدم به قدم پیش مىرود و بى تردید با این سلوك اختیارى همراه با انجذاب آگاهانه كمال فزون ترى براى انسان حاصل مىگردد.
گذشته از آنچه درباره سلوك و جذبه الهى گفتهاند و ما نیز اشارهاى به آن داشتیم، آنچه ما فعلا نباید از نظر دور داریم این است كه گاهى خداوند دل انسان را مغناطیس وار به سوى خود جذب مىكند؛ از این جهت گاهى حالتى در انسان پدید مىآید و او در خویش رغبت و كشش حساب نشده و پیش بینى نشدهاى به خداوند احساس مىكند. این معنا در برخى از روایات نیز
ترسیم شده است، از جمله در روایتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فى أَیامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَها1؛ خداوند متعال در دوران زندگى شما بارقه ها و بخشش هایى دارد، بكوشید آنها را دریافت كنید.
هم چنین حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبالا و إِدْباراً فَإِذا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ وَ إِذا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرایِضِ2؛ دل ها اقبال و روى آوردن و روى برگرداندن دارد، اگر دل اقبال داشت آن را به مستحبات وادارید و اگر روى برگرداند، بر انجام واجبات بسنده كنید.
حضرت توصیه مىكنند آن لحظاتى را كه قلب انسان به خداوند اقبال و توجه یافته غنیمت شمریم و مشغول عبادت گردیم؛ چون اگر از آن لحظات و حالات بهره بردارى شایسته كنیم، تداوم مىیابند و نیز تكرار خواهند شد و آثار معنوى بیشترى برایمان به ارمغان مىآورند. بر عكس، اگر از آن فرصت ها استفاده نكنیم، آن حالت ها از بین مىروند و دیگر بر نمىگردند، بدون اینكه اثرى بر جاى بگذارند؛ به علاوه آن حالات بهترین نعمت هاى خداوند هستند و عدم بهره بردارى از آنها،كفران نعمت خواهد بود. پس انسان باید مترصد باشد كه اگر جذبه و انجذابى براى او رُخ داد و دلش از دنیا و زخارف آن كنده شد، توجهاش را كاملا به خداوند معطوف سازد و با او اُنس بگیرد و از موقعیت فراهم آمده بهترین استفاده را داشته باشد؛ نه اینكه حیران و سرگردان بماند و نداند چه كند و به كجا متوجه گردد و یا آن فرصت طلایى را صرف كارهاى مهمل و آفرینش هاى خیالى كند.
إلهى أغننى بتدبیرك عن تدبیرى و باختیارك عن اختیارى
در قسمت هایى از حدیث معراج كه قبلا بدان اشاره داشتیم، خداوند خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)
1. بحارالانوار، ج 71، ص 221.
2. نهج البلاغه، حكمت 312.
سخنى را فرمودند كه مضمون آن با مضمون این جمله از دعاى عرفه قابل انطباق است: در آن حدیث قدسى خداوند فرمود: «هر كس به خواست و رضاى من عمل كند... عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشین عقلش خواهم شد.» در این دعا نیز حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) از خداوند مىخواهند كه با تدبیر و انتخاب خویش ایشان را از تدبیر و انتخاب خودشان مستغنى سازد و وقتى در دو راهى انتخاب قرار دارند، خداوند به جاى ایشان راه مناسب را برگزیند. البته معناى این درخواست این نیست كه قدرت انتخاب از انسان سلب گردد و او كاملا مجبور و مسلوب الاختیار گردد، بلكه مفهوم سخن حضرت این است كه در جریان انتخاب و گزینش، تو راهى را كه باعث تقرب به تو مىگردد به من الهام كن و تو عهده دار انتخاب و گزینش من باش، تا نتیجه شایستهاى بر اختیار و انتخاب من مترتب گردد. بى شك وقتى مقدمات كسب و رسیدن به چیزى اختیارى بود، دست یابى به آن از حوزه اختیار انسان خارج نیست: اینكه انسان از خداوند درخواست كند دلش را متوجه خود كند، امرى است اختیارى و استجابت دعا و تفضل الهى، در متوجه ساختن دل بنده به خویش و تدبیر امور او، نتیجهاى است كه بر آن فعل اختیارى مترتب مىگردد. پس با عنایت خداوند و ارائه تدبیر و انتخاب خویش به انسان، او به اختیار خویش تدبیر و انتخاب الهى را اجرا مىسازد.
طبیعى است كه وقتى بندهاى اینچنین خود را تسلیم خداوند ساخت و رضاى او را پسندید و از او خواست كه دل بندهاش را به سوى خود جلب كند و در واقع قدمى به سوى خداوند برداشت، خداوند نیز در این دنیا پاداش مناسبى به او عنایت مىكند و در برابر هر قدمى كه بنده به سوى او بردارد، چندین برابر آن خداوند به انسان نزدیك مىشود؛ چنان كه در حدیث قدسى آمده است: مَنْ تَقَرَّبَ إِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إلَیْهِ ذِراعاً1؛ هر كس یك قدم به من نزدیك شود من یك ذرع به او نزدیك مىگردم.
یعنى وقتى انسان قدمى براى نزدیك شدن به خداوند برداشت، خداوند به او كمك مىكند تا توان یابد و قدم دیگرى نیز به سوى خدا نزدیك شود و با نزدیكتر شدن انسان به خداوند،
1. ابن ابى جمهور؛ عوالى اللئآلى، ج 1، ص 56.
گویا خداوند دو قدم به سوى انسان نزدیك شده است. تفضلات و پاداش هاى فزایندهاى كه خداوند در برابر عمل بنده خویش عنایت مىكند، از جمله بركاتى است كه خداوند به عمر و اعمال بندگان رستگار و شایسته خود مىدهد و نتایجى كه بر اعمال آنان مترتب مىشود، مسلماً از حدّ متعارف فزونتر است؛ چنان كه مىفرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا...؛ هر كس كار نیكى به جا آورد، در برابر آن پاداش دارد.
در مقابل، اگر كسى معصیتى مرتكب شد، خداوند تنها به اندازه آن معصیت او را عقوبت مىكند و بیش از آن بر عقوبتش نمىافزاید. وَ مَنْ جَاءَ بالسَّیِئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا...1.
بنابراین، اگر انسان از ته دل و با اخلاص تدبیر الهى را طلب كرد و امور خویش را به خداوند وانهاد و در این راه از آنچه از دستش برآمد و در توانش بود كوتاهى نكرد، خداوند بر توانش مىافزاید و اگر امروز بر انجام كارى توان نداشت، دیگر روز بر انجام آن توان مىیابد.
مضمون روایتى این است كه بندگان شایسته خداوند خیلى شجاع هستند. راوى از سخن معصوم تعجب مىكند، چون بندگان شایسته خداوند غالباً نحیف و لاغرند: كسى كه شب ها را به مناجات مىگذراند و اهل شب زنده دارى است و بر اثر بى خوابى نشاط كافى ندارد و یا كسى كه زیاد روزه مىگیرد، بدنش نحیف و لاغر مىگردد؛ حال چطور چنین شخصى شجاع است! حضرت براى رفع شبهه او فرمودند: از همین انسان هاى لاغر و نحیف كارهایى بر مىآید كه از انسان هاى قوى و نیرومند ساخته نیست. گرچه آنها از انجام كارهاى دنیوى زود خسته مىشوند، اما شبانگاه صد ركعت نماز مىخوانند و اصلا احساس خستگى نمىكنند. اگر آنها سه ساعت به نماز و انجام ركوع و سجده هاى طولانى سپرى كنند، احساس كسالت و خستگى نمىكنند، اما ما از اینكه چند دقیقه از وقتمان را به نماز اختصاص دهیم، خسته مىشویم؛ یا اگر در نماز جماعت شركت كنیم و امام جماعت قدرى ركوع وسجده را طول دهد، احساس
1. انعام، 160.
خستگى مىكنیم و نماز برایمان گران است: وَ إِنَّهَا لَكَبِیَرةٌ إِلاَّ عَلىَ الْخَاشِعِینَ1.
پس انجام عبادت هاى طولانى ناشى از توانایى و قدرتى است كه خداوند در بندگان مخلص خود قرار داده است و با توفیقى كه به آنها عنایت كرده، از مناجات با خدا لذّت مىبرند و احساس خستگى نمىكنند. گرچه در انجام عبادت هاى طولانى، عوامل طبیعى و روانى و تمرین نیز مؤثرند و وقتى انسان خود را به انجام كارى عادت داد، رفته رفته بر آن كار قدرت مىیابد و انجامش عادى و قابل تحمّل مىگردد، ولى عامل مهمتر و تأثیرگذار اصلى شوقى است كه خداوند در دل آنها قرار داده است و اُنسى است كه به عبادت دارند، والا اگر لطف و عنایت خدا نبود، دل انسان متوجه خدا نمىگشت و با مناجات با خدا اُنس نمىیافت. از این رو، اگر دیگران با كراهت و از ترس عذاب دوزخ نماز مختصرى مىخوانند و مىخواهند كه هر چه زودتر نمازشان پایان گیرد تا به كارهاى دیگر خود بپردازند، یا وجود انگیزه هاى غیرالهى مثل ملاقات دوستان موجب حضور آنان در مسجد و شركت در نماز جماعت مىگردد؛ دوستان خدا نه تنها از نماز احساس خستگى نمىكنند، بلكه براى آنان سخت است كه نماز را رها كنند و سراغ امور دنیوى بروند. وقتى بر حسب ضرورت مجبورند به كارهاى دنیوى بپردازند، با اكراه از محبوبشان جدا مىشوند.
بى تردید دست یابى به چنین مقامى براى هر كسى میسور است و خداوند استعداد رسیدن به كمال را در همه قرار داده است. اگر انسان طالب چنین مقامى باشد و اخلاص نیز داشته باشد، رفته رفته روزنه هایى به روى دلش باز مىشود و چشم دلش روشن مىگردد و روز به روز توجه او به خداوند افزایش مىیابد و خود آثار آن توجه را درك مىكند. اگر پیش از آن نماز برایش گران و سنگین مىبود و با كراهت نماز مىخواند، از آن پس او از خشوع وخضوع در برابر خداوند لذّت سرشارى مىبرد و در خود جاذبه و كششى به سوى خدا مىیابد كه قبلا آن را در خود نمىیافت. با استمرار این حالت و عنایت الهى به مرحلهاى مىرسد كه بر عكس دیگران، پرداختن به امور دنیوى برایش دشوار است و نمىخواهد لحظهاى دل از نماز و اُنس با
1. بقره، 45.
خداوند و خلوت با او بكند نظیر كسى كه در حضور محبوب خویش است و با او انس یافته و از او دل نمىكند كه اگر محبوب او را سراغ كارى بفرستد، براى انجام فرمان اوسراغ آن كار مىرود، اما باز دل از محبوب نمىبرد؛ نماز و عبادت و انس با خداوند و مناجات براى دوستان خدا وصال به محبوب است كه از آن دل نمىكنند.
اگر آنها به اشتغالات روزمره و رسیدگى به امور شخصى و اجتماعى مىپردازند، از آن روست كه خداوند از آنان خواسته است، والا آنان نمىخواهند به غیر خداوند توجهى، هر چند اندك، داشته باشند؛ تازه وقتى به كارى مىپردازند از ژرفاى دل به خداوند توجه دارند و منتظرند كه هر چه زودتر كارشان تمام شود و مثلاً وقت نماز فرا رسد، تا مشغول نماز و عبادت گردند. در این هنگام است كه احساس سبكى و راحتى مىكنند؛ چنان كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به هنگام فرا رسیدن وقت نماز و مشغول شدن به نماز احساس راحتى مىكردند و در آن هنگام با جمله أَرِحْنا یا بَلال1، از بلال مىخواستند كه اذان بگوید.
اكنون مقایسه كنید حال كسى كه وقتى اذان صبح گفته مىشود، حاضر نیست بستر گرم و راحت را رها كند و از خواب شیرین برخیزد ـ او تا اندكى مانده به طلوع آفتاب نماز را به تأخیر مىاندازد و تازه با كراهت و احساس سنگینى به نماز مىپردازد و آن قدر خواندن نماز براى او سخت و گران است كه هر لحظه مىخواهد نمازش پایان پذیرد. نظیر كسى كه در زندان و قفس گرفتار آمده است و به مجرد گشوده شدن در زندان بیرون مىجهد و خود را خلاص مىكند، او نیز با گفتن سلام نماز، بدون انجام تعقیبات نماز، از جا بر مىخیزد و سراغ كارش مىرود ـ با حال كسى كه هر لحظه منتظر شنیدن اذان است و از شوق اُنس با معشوق سر از پا نمىشناسد و منتظر است كه هر چه زودتر از جا برخیزد و با محبوبش خلوت كند.
طبیعى است كه وقتى انسان چنین ارتباط مستحكمى با خداوند داشته باشد، خداوند امور و طریق تأمین نیازهایش را به تدبیر او وا نمىگذارد و خود، بر اساس حكمت و با در نظر گرفتن نظام اسباب و مسببات و صلاح بنده خویش، به تدبیر امور او مىپردازد و او را از تدبیر و
1. بحارالانوار، ج 82، ص 193.
انتخاب راه دست یابى به خواستهاش بى نیاز مىگرداند و با فراهم ساختن وسایط و مقدمات و ارائه و تعلیم كوتاه ترین راه، كارها و تأمین نیازهایش را هموار مىسازد؛ تا نظر او بیشتر به عبادت و توجه به خداوند معطوف گردد و نیروهاى خود را صرف امورى كه ارزش چندانى ندارد نكند و در فكر و نیروهایش صرفه جویى شود و كمتر آنها صرف امور دنیایى شوند. مثلاً اگر دیگران براى تهیه خانه، باید مدّتى و گاه چند ماه وقت صرف كنند و به جستجو بپردازند تا در نهایت و با زحمت فراوان خانه مناسبى تهیه كنند، خداوند مقدمات و وسایل لازم را براى بنده سالك خود فراهم مىآورد و در نتیجه، گاهى با ارائه پیشنهاد و فروش خانه از سوى شخصى و بدون زحمت و براحتى خانه مناسبى براى او تهیه مىشود.
انت الّذى اشرقت الأنوار فى قلوب اولیائك حتّى عرفوك و وحّدوك...
هدایت الهى مراتبى دارد و به طور كلى آنها به دو گروه عمده تقسیم مىشوند: 1ـ هدایت هاى عمومى: این نوع هدایت را خداوند در پرتو نیروى عقل و تعالیم و راهنمایى هاى انبیاء براى عموم مردم فراهم ساخته است؛ وهمان طور كه آنان از اندام و سایر نعمت هاى مادى برخوردار گشتهاند، از هدایت هاى عام تكوینى و تشریعى نیز برخوردار شدهاند.
2ـ هدایت هاى خصوصى: وقتى انسان از هدایت هاى عمومى و همگانى خداوند استفاده كند و راه بندگى را برگزیند، لایق دریافت هدایت هاى خاصّ خداوند مىگردد، و كسانى از هدایت هاى خاصّ خداوند برخوردار مىگردند كه پیوندى ناگسستنى با خداوند یافتهاند و با همه وجود ولایت خداوند را پذیرا شدهاند و در نتیجه، محبت و ولایت خداوند نیز متوجه آنان گردیده و در زمره اولیاى خدا قرار گرفتهاند كه در این صورت، رابطه متقابلى بین آنان و خداوند ایجاد خواهد شد. چرا كه هر كس خداوند را ولى خود برگزید، خداوند نیز او را ولى خود قرار مىدهد: اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِینَ ءَامَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ...1؛ خداوند ولى و
1. بقره، 257.
سرپرست كسانى است كه ایمان آوردهاند و آنان را از ظلمت ها به سوى نور بیرون مىبرد.
مسلماً هدایت هاى خصوصى خداوند با تلاش فكرى و از طریق استدلال عقلانى و ادله نقلى قابل دست یابى نیست، بلكه آنها اشراقات وافاضاتى ربانى هستند كه بر دل بنده مخلص خدا مىتابند و دل او را نورانى به انوارى روحانى و ملكوتى مىكنند و دراین صورت، رفتار و نگرش ها وافكار كسى كه مشمول این هدایت ها شده، بسیار برجسته و متمایز از سایرین خواهد بود؛ و آنچه حضرت در جمله فوق بیان مىكنند، از زمره هدایت هاى خاص خداوند است. بى تردید این اشراقات ربانى تنها براى كسانى قابل درك و فهم خواهد بود كه در شعاع دریافت آنها قرار مىگیرند ودیگران از درك آنها عاجزند. بله نمودهاى ضعیفى از این اشراقات در دل دیگران نیز پدید مىآید كه اگر از توجهشان به خارج از خود كاسته شود و به درون خود توجه یابند، پى مىبرند كه حالات قلبى شان دگرگون مىگردد و گاهى حالتى معنوى براى شخصى پدید مىآید كه احساس مىكند از ظلمت خارج شده است وبه نور درآمده؛ در این صورت در خود احساس سكینت و آرامش مىكند. این جلوه محدودى از اشراق الهى است كه گاه كسانى كه كاملا غرق در دنیا و گرفتار ظلمت و تاریكى محض نشدهاند و بخشى از توجه شان به امور معنوى نیز معطوف است، در خود احساس مىكنند. به واقع، این نورانیت از وراى ظلمت ها و حجاب هاى مادى بر دل انسان مىتابد و با توجه به چنین حالتى، اگر ظلمت و روشنایى دل را با یكدیگر مقایسه كنند، به تفاوت فاحش آن دو حالت پى خواهند برد.
اما كسانى كه كاملا ظلمت و تاریكى بر دلشان سایه افكنده است و به كفر مبتلا شدهاند، هیچ نور هدایتى در دلشان راه نمىیابد و گاه چنان از مسیر هدایت فاصله مىگیرند كه به فرموده قرآن چندان لایه ظلمت و تاریكى در دلشان پدید مىآید كه دیگر امیدى به نجات آنها نیست:
أَوْ كَظُلُمَات فِى بَحْر لُجِىٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ
بَعْض إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَاهَا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُور1؛
یا (كردار كافران) مانند تاریكى هایى است در دریایى ژرف و پر از موج كه پیوسته موجى آن را بپوشاند و بالاى آن موجى دیگر است و برفراز آن ابرى (تیره). تاریكى هایى است روى یكدیگر (تاریكى شب و تاریكى دریا و تاریكى ابر)، گاهى كه دست خویش بیرون آورد نمىتواند آن را ببیند؛ و هر كه را خداوند به اونور نداده او را هیچ نورى نیست.
خداوند در این آیه شریفه، كافر و گمراهى را كه به ورطه هلاكت و ضلالت در افتاده است و روزنه هاى نور هدایت به رویش بسته شده، به كسى تشبیه مىكند كه در اعماق ظلمانى و تاریك دریا گرفتار شده است و چند لایه و چند طبقه موج بر روى دریا ایجاد شده كه بر ظلمت اعماق دریا مىافزاید، و به علاوه ابر گستردهاى در آسمان جلوى تابش خورشید به دریا را گرفته است و موجب مىگردد كه اندك نورى نیز به اعماق دریا راه نیابد؛ در آن شرایط سخت انسان حتّى دست خود را نیز نمىبیند. این باطن طغیان و كفرى است كه انسان گمراه و منحرفِ گریزان از خدا بدان مبتلاست كه دل وقلب او كاملا تاریك وظلمانى گشته است و خداوند نورى به قلبش مىتاباند تا روزنهاى به هدایت بیابد. چون اگر او توجه اندكى نیز به خدا مىداشت،گر چه اعمال ناپسند و زشتش پرده هایى از ظلمت بر قلبش نشانده، اما به جهت همان توجه و پیوند اندكى كه با خداوند دارد روزنهاى به سوى هدایت به رویش گشوده مىشد و مىتوانست از اعماق تاریكى ها، راهى به هدایت بگشاید؛ سپس با افزایش ظرفیت خویش و تلاش بیشتر در زدودن تاریكى ها، انوار بیشترى بر قلبش مىتابید.
كم و بیش ظلمت ها و تاریكى ها بر دل ما سایه مىافكنند و نشانه آن وحشت، ناراحتى ها، نگرانى ها و اضطراب هایى است كه در زندگى ما وجود دارد و همه آنها ناشى از ظلمت عدم معرفت به خداوند است والا كسانى كه به خداوند معرفت دارند، در هیچ شرایطى و در تنگناها و گرفتارى هاى فردى و اجتماعى خود را نمىبازند و صلابت، استوارى و آرامش خود را
1. نور، 40.
حفظ مىكنند كه آن استوارى و آرامش به وضوح در چهره آنان مشاهده مىشود. از زمره آنان مىتوان امام خمینى، رضوان الله علیه، را برشمرد كه در سخت ترین شرایط و شكننده ترین اوضاع، خیلى آرام بود و حتى گاهى لبخند مىزد و مىفرمود: این گرفتارى ها و بلاها براى ما رحمت است.
ایشان در حادثه 15 خرداد سال 42 كه بسیار سخت و تحملش دشوار بود، خم به ابرو نیاورد و اندك نگرانى و اضطرابى در ایشان مشاهده نشد. یا در جریان شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى، فرزندشان، و جریانات غمبار پس از انقلاب از آرامش و سكینت ایشان كاسته نشد و در جمع بزرگان، از همه بردبارتر و با تحملتر و شكیباتر بودند. این ناشى از روح عالى ایشان و ارتباط عمیقشان با خداوند بود، نه اینكه براى حفظ آرامش جامعه چنین روحیهاى را بروز مىدادند. آرامش ایشان در برابر حوادث، ناشى از بى تفاوتى و یا عدم احساس و بى عاطفگى نبود ـ كه روحیهاى نامطلوب و ناپسند است ـ بلكه ناشى از استوارى ایشان بود كه حوادث چونان پر كاه و یا نسیمى از برابرشان مىگذشت و ایشان چون كوهى استوار و محكم در برابر طوفان ها مىایستاد و با سخنان آرامش بخش خویش، اضطراب را از جامعه مىزدود و به آنان آرامش مىبخشید. چنان كه كوه ها ـ كه چونان میخ هایى در زمین كوبیده شدهاند ـ باعث استقرار و استوارى زمین مىگردند، چنین شخصیت هایى اوتاد جامعه هستند كه جامعه را در برابر تزلزل، اضطراب و از هم گستگى حفظ مىكنند.
بى تردید وجود چنین شهامت و شجاعتى كه لفظ و بیان از حكایت آن قاصر و ناتوان است، ناشى از لطف وعنایت ویژه خداوند است كه دل بنده خالص و پاكباخته خویش را به خود پیوند داده است؛ والا هستند كسانى كه گرچه به مقامات بالاى علمى رسیدهاند، اما تحمّل و طاقتشان اندك است و در برابر ناملایمات و سختى ها كنترل خویش از كف مىدهند و ناشكیبایى مىكنند. چنین روحیهاى ناشى از ضعف و عدم استحكام روحى انسان و عدم وجود پیوند راسخ با خداوند است. مردان خدا تسلیم فرمان معبود خویش هستند و بر او اتكا دارند. در جایى كه خداوند فرمان داده غضب كنند و خشمگین شوند، خشمگین مىگردند.
مثل هنگام جنگ كه باید نهایت غضب و خشم را در برابر دشمن از خود نشان داد؛ چنان كه حضرت على(علیه السلام) به هنگام جنگ جمل به محمد بن حنفیه فرمودند:
تَزُولُ الْجِبالُ وَ لاتَزُلْ عَضَّ عَلى ناجِذكَ. أعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ، تِدْ فِى الاَْرْضِ قَدَمَكَ:، إِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصىَ الْقَوْمِ؛ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ1؛
اگر كوه ها از جاى كنده شود، تو استوار باش، دندان ها را بر هم فشار و كاسه سرت را به خدا عاریت بده. پاى بر زمین بكوب و چشم به كرانه سپاه دشمن بیفكن و بیم برخود راه مد، بدان كه پیروزى از سوى خداست.
(در روایتى وارد شده كسى كه چهره خویش را براى خدا درهم نكشد، آتش جهنم چهره او را درهم خواهد كشید. پس در برابر هتك حرمت مؤمنان و تعدى و تجاوز به حدود و احكام و نوامیس الهى، انسان باید عصبانى و خشمگین گردد؛ البته نه به گونهاى كه كنترل از كف بدهد.)
براى تبیین فزونتر حصول آرامش و سكینت در پرتو تجلى نور حق بر قلب انسان، تمثیلى ذكر مىكنیم: شبانگاه كه ما در اتاقى نشستهایم و مشغول مطالعه ویا صحبت كردنیم، اگر برق برود احساس ناراحتى مىكنیم و تاریكى براى ما خوشایند نیست. چه بسا تاریكى زیانى به كار ما نمىزند و ما در تاریكى نیز مىتوانیم به آن بپردازیم، مثل وقتى كه مشغول صحبت كردن هستیم؛ اما انسان ذاتاً از تاریكى و ظلمت احساس دل تنگى و ناراحتى مىكند. اما وقتى برق مىآید و مجدداً اتاق روشن مىگردد، احساس خوشحالى و آرامش مىكنیم. در حالات معنوى نیز قضیه از همین قرار است: گاهى انسان در درون خویش احساس گرفتگى وتاریكى مىكند و سپس آشفته خاطر و مضطرب و نگران مىگردد؛ حال اگر او با ارتباط با خداوند به قلبش نورانیت و امید بخشد، نگرانى ها و اضطراب ها از دلش زدوده مىگردد و آرامش او را فراخواهد گرفت.
1. نهج البلاغه، خ 11.
و انت الّذى أزلت الاغیار عن قلوب احبّائك حتّى لم یحبّوا سواك و لم یلجئوا الى غیرك...
بزرگ ترین لذّت و شادمانى بنده خدا این است كه قلبش كانون محبت خداوند گردد. پس اگر او واقعاً خواهان محبت و عشق به خداوند و برون كردن غیر خدا از دل است ،وقتى جلوهاى از محبت الهى چونان نهالى تازه و جوان در دلش پدید آمد، با لطف وعنایت خداوند و استفاده از مقدمات و راه هایى كه خداوند فرا روى او نهاد، در پرورش آن بكوشد و به موازات این تلاش، سایر محبت ها وعلقه ها را از دل برون كند؛ تا رفته رفته آن نهال رشد كند و بالنده و بالغ گردد. در آن صورت، دیگر انسان به غیر خدا دل نمىبندد و در شعاع محبت خداوند، دوستى هایى كه با محبت خدا ناسازگارند در دل او راه نمىیابند؛ چون ممكن نیست كه دل به دو جا مرتبط گردد و دوست دار خدا، براى تأمین خواسته هایش، جز به در خانه محبوب به جاى دیگرى پناه برد. او كه به مقام عزّ ربوبى معرفت دارد و همه عوامل و اسباب را مسخّر قدرت او مىبیند، تنها خداوند را پناهگاه و تأمین كننده نیازهاى خویش مىشناسد و به فقر و نیاز ما سوى الله واقف است و از این جهت، ممكن نیست روى به غیر خدا آورد.
اَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ اَوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ...
وقتى براى انسان ناراحتى وحشتى رُخ مىدهد، اگر با كسى اُنس داشته باشد، به موازات بهره مندى او از انس با كسى، از وحشت و ناراحتى او كاسته مىشود، تا آنجا كه ممكن است در پرتوانس او حوادث وحشت زا و گرفتارى ها هیچ تأثیرى بر روح او نگذارند. مثلاً مادرى كه ناراحتى و گرفتاریى دارد، اگر فرزند مورد علاقه او پس از مدّتى دورى و فراق نزد او بیاید، او با دیدن فرزند و انس یافتن با او و از شوق، همه ناراحتى ها را فراموش مىكند. بى تردید انس اولیاى خدا با محبوب واقعى خویش فراتر از انس و محبت هاى عادى است و قابل توصیف نمىباشد. از این جهت، آنان در پرتو انس با خداوند ناراحتى ها وسختى ها را بسیار كوچك مىشمرند و دل به آنها مشغول نمىسازند و فارغ البال و بدون نگرانى و تشویش خاطر به انس
و ارتباط با خداوند مىگذرانند و چون روح آنان با محبت الهى عجین گشته، چنان صلابت و عظمتى یافته كه حوادث سهمگین و شكننده چونان قطره در برابر دریا خود مىنمایانند و هیچ تزلزل و اضطرابى در آنها پدید نمىآورند.
الهى، اطلبى برحمتك حتّى أصل الیك و اجذبنى بمنّك حتّى أقبل علیك...
بر اساس شدّت و ضعف ارتباطى كه انسان ها با خداوند دارند و بر حسب تدبیراتى كه خداوند درباره بندگان خویش دارد، حالات آنها در ارتباط با خداوند متفاوت مىگردد. عرفا و ارباب سیر و سلوك از این دگرگونى و تفاوت حالات به «قبض و بسط» تعبیر مىكنند.
هر كس، كم و بیش، نمونه هاى هر چند ضعیفى از انقباض و انبساط حالات در ارتباط با خداوند را در خود تجربه كرده است: گاهى انسان احساس مىكند كه دلش به خدا راه دارد و به نحوى حضور خدا را احساس مىكند و حالت انبساط در دل او پدید مىآید؛ و گاهى انسان احساس مىكند كه دلش قفل شده است و بر آن پرده و حجاب افتاده است و چنان تیره گشته كه راه به جایى نمىبرد و و سردرگم مىگردد؛ به واقع حالت انقباض براى او رُخ مىدهد. در مراحل آغازین سیر و سلوك، از این تفاوت حالات و روحیه ها به انقباض و انبساط حالات تعبیر مىگردد والا در مراحل عالى سیر و سلوك، در نظر عرفا، از قبض و بسط تفسیر دیگرى مىشود.
چنان كه عرض كردیم، در حالت انقباض انسان احساس مىكند كه راهى به خدا ندارد و احساس گرفتگى مىكند و انگیزهاى براى دعا و مناجات ندارد. بالعكس، در حالت انبساط دل انسان روشن مىگردد و حال دعا و مناجات پیدا مىكند. با پیشرفت انسان در مراتب سیر و سلوك و معرفت، حالت انقباض و انبساط شدّت مىیابد و گاهى براى متوسطین در سیر و سلوك، حالت انقباض بسیار سخت و غیر قابل تحمل و كشنده مىگردد و آن گاه كه حالت انبساط به آنها دست مىدهد و به مناجات با خدا مىپردازند، آن سان بى خود از خویش
مى گردند كه انسان از ارتباط آنها با خداوند در شگفت مىشود.
بالاخره، در مراتب عالى سیر و سلوك كه مراتب ظهور اسماء و صفات الهى است، واصل فقط به صفات الهى توجه دارد و آنچه را درك مىكند مظاهر صفات خداوند است؛ و به قول عرفا و ارباب سیر و سلوك، قبض و بسط به صورت تجلیّات اسماء جلالیه و جمالیه ظاهر مىگردد: وقتى اسماى جمال حق بر سالك تجلى و ظهور مىیابد و او علم، رحمت و سایر صفات جمال خداوند را مىنگرد، حالت انبساط مىیابد و زبان مىگشاید و لحن سخنش با پیش متفاوت مىگردد و سخنانى مىگوید كه با سایر سخنانش متفاوت است. اولیاى خدا در حالت انبساط و تجلّى اسماى جمال الهى، در مناجات و دعاهاى خود، تعابیر و جملاتى را به كار مىبرند كه حاكى از حالت تدلّل و ناز و غمزه عاشق در برابر معشوق است. به مانند محبّى كه در خلوت اُنس، مورد نوازش و ملاطفت محبوب قرار گرفته و زبان مىگشاید و بى پرده سخنانى مىگوید كه در غیر آن حالت از او انتظار نمىرفت. او چونان عاشقى است كه مدّتى از معشوق دور افتاده و اكنون به وصال او رسیده است و در خلوت با او، از معشوق مىخواهد كه دست او را بگیرد و در آغوشش كشد!
در حالت انقباض و تجلّى اسماى جلال الهى، ابهت و عظمت و جلال خداوند خوف و حیا در بنده ایجاد مىكند، چندان كه در پیشگاه خدا نزدیك است كه زبانش بند آید و به سختى جملاتى كه حكایت از تذلّل و التماس به پیشگاه پروردگار مىكند بر زبان جارى مىسازد. بى شك در هنگام تجلّى اسماى جلال الهى نیز بنده در حال وصل به محبوب است، اما ابهت و عظمت محبوب چنان بر وجود او سایه افكنده كه او در خود فرو مىرود و جرأت و جسارت سخن گفتن از دست مىدهد و سخنان او سراپا حاكى از ترس و وحشت است و این سخنان تفاوت زیادى با سخنان او در حال تجلّى اسماى جمال الهى بر او دارد كه تصور و دركش براى ما دشوار است. چطور كسى كه پیشتر مشغول ناز و غمزه در حضور معشوق بود، اكنون اختیار از كف داده و دهشت سراپاى او را فرا گرفته است؟
در دعاى ابوحمزه ثمالى به جملاتى بر مىخوریم كه نمایان گر تجلّى صفات جلال الهى و
ظهور آثار خوف و وحشت و نگرانى از عذاب هاى جهنم است؛ از جمله آنجا كه حضرت سجاد(علیه السلام) مىفرمایند: أَبْكى لِخُرُوجِ نَفْسى أَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى أَبْكى لِضیقِ لَحْدى أَبْكى لِسُؤالِ مُنْكَر وَ نَكیر إِیّاىَ أَبْكى لِخُرُوجى مِنْ قَبْرى...؛
مى گریم بر هنگامهاى كه روح از بدنم خارج مىگردد، مىگریم بر تاریكى قبرم، مىگریم بر تنگى آرام گاهم، مىگریم بر بازخواستى كه منكر و نكیر از من خواهند داشت؛ مىگریم (بر روز محشر) كه از قبرم برانگیخته مىشوم.
اما در جاى دیگر، لحن سخن عوض مىشود و معصوم به گونه دیگر سخن مىگوید؛ چنان كه حضرت على(علیه السلام) در مناجات شعبانیه مىفرماید:
إِلهى، إِنْ أَخَذْتَنى بِجُرْمى أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنى بِذُنُوبى أَخَذْتُكِ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِى النّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَها أَنّى أُحِبُّكَ؛
خدایا، اگر مرا به جرمم بازخواست كنى، تو را به عفوت بازخواست مىكنم؛ و اگر مرا به گناهانم بازخواست كنى، تو را به مغفرتت بازخواست مىكنم؛ و اگر مرا در آتش دوزخ در افكنى، اهل دوزخ را آگاه مىسازم كه من تو را دوست مىداشتم.
گویا حضرت با سخن خویش خداوند را تهدید مىكنند كه اگر مرا به جهنم ببرى، آنجا فاش مىكنم كه خدا دوست خود را به جهنم افكنده است. این لحن حاكى از تدلّل و ناز كردن عبد است كه در پرتو تجلى جمال الهى حاصل آمده است. به واقع، لطف و عنایت خداوند كریم چنان بنده را فرا گرفته كه او به خود اجازه مىدهد بدون ملاحظه و احساس محدودیت و بى پرده و عریان و با ناز در برابر خداوند سخن بگوید. بى شك خداوند نیز مىپسندد كه بندهاش به مجلس اُنس و خلوت او در آید و بهترین شاهد این ادعا، تعابیر ائمه معصومین(علیهم السلام)در مناجاتشان است كه حاكى از نوع برخورد خداوند و رابطهاى است كه بنده خالص مىتواند با خداوند برقرار كند. از الطاف عنایات خاص ائمه به ما این است كه این بیانات را در اختیار ما
نهادهاند، تا ما به انس و خلوت آنها با خداوند و مناجات آنها در آن هنگامه واقف گردیم و براى وصول به لقاى محبوب و اُنس با حضرت حق از آنها بهره شایان ببریم.
به هر حال، جمله اطلبنى برحمتك حتّى اصل الیك، حاكى از حالت انبساط و تجلّى جمال الهى بر قلب مقدّس سیدالشهدا مىباشد كه در پرتو آن حالت از خداوند درخواست مىكنند كه در پرتو رحمت خویش ایشان را به وصل خویش نایل كند تا غرق در نظاره جمال الهى گردند؛ در ادامه مىفرمایند: واجذبنى بمنك حتّى اقبل علیك. این جمله در عین بیان انبساط و تجلّى اسماء جمالیه حق تعالى، بر مرتبه عالى اعتقاد به توحید نیز دلالت دارد و بیان گر این است كه معرفت انسان ممكن است به سرحدى برسد كه حتّى حالات و توجهات قلبى خویش را نیز ناشى از اراده خداوند بیابد و به مقام كامل وصال الى الله كه در آیات و روایات ترسیم شده برسد. مقامى كه درك حقیقت آن از فراخور فهم و درك ما خارج است.
معرفت اغلب مردم در حدّى نیست كه همه چیز و از جمله رفتار انسان انتخاب گر را در حوزه اراده و مالكیت خداوند بنگرند؛ از این جهت براى خود نیز استقلال قائلند و رفتارى را به خود نسبت مىدهند. آن گاه وقتى با توفیق الهى به طاعت و عبادت خداوند مىپردازند و به انجام اعمال صالح و شایسته همّت مىگمارند، بر خداوند منّت مىنهند كه با تلاش و تحمّل سختى ها و در پرتو مبارزه با نفس اماره و زیر پا نهادن بسیارى از تمایلات و خواسته ها به بندگى خداوند پرداختند و با خداوند برخورد طلبكارانه دارند. البته ممكن است ـ مانند تعارفات ظاهرى كه با سایرین دارند ـ در مقام تعارف بگویند كه همه چیز به خداوند تعلق دارد و هر چیزى با مشیت و خواست او پدید مىآید؛ ولى در نهان به آنچه مىگویند اعتقاد ندارند و تا حدّى خود را مستقل، و اراده و خواست و تلاش خویش را در امور مؤثر مىدانند.
چنین نگرش و برداشتى حاكى از معرفت اندك به خداوند و نظام هستى است، اما با گسترش معرفت انسان و رسیدن به مراتب عالى معرفت، انسان در مىیابد كه همه چیز و حتّى
رفتار او با اراده و خواست خداوند تحقق مىیابند و اگر ما به انجام عبادت و اطاعت خداوند موفق مىگردیم، خداوند بر ما منّت دارد كه ما را بر عبادت و اطاعت از خویش موفق ساخته است:
یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلاَمَكُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاِْیْمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ1؛
آنها بر تو منّت مىنهند كه اسلام آوردهاند، بگو اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلكه خداوند بر شما منّت مىنهد كه شما را به ایمان هدایت كرده است؛ اگر (در ادعاى ایمان) راست گو هستید.
در مناجات شعبانیه حضرت على(علیه السلام) حاكمیت مطلق اراده و مشیّت الهى را چنین ترسیم مىكنند:
إِلهى، لَمْ یَكُنْ لى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ به عَنْ مَعْصِیَتِكَ إِلاّ فى وَقْت أَیْقَظْتَنى لِمُحَبَّتِكَ وَ كَما أَرَدْتَ أَنْ أكُونَ كُنْتُ فَشَكَرْتُكَ بِإِدخالى فى كَرَمِكَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْ أَوْساخِ الغَفْلَةِ عَنْكَ؛
خدایا، من قدرت و توانى كه با آن از معصیت دست كشم ندارم، مگر آنكه از روى محبت مرا بیدار گردانى و چنان كه تو مىخواهى باشم، و تو را شكر مىگویم كه مرا مشمول كرمت گرداندى و قلبم را از پلیدى هاى غفلت پاك و منزه ساختى.
در مسیر تكاملى معرفت، انسان به مرحلهاى از اعتقاد به توحید مىرسد كه كاملا خویشتن را مرتبط و وابسته به خداوند مىیابد و هستى، اراده و اختیار خویش را در ید قدرت خدا مىنگرد و خداوند را حاكم مطلق بر سراسر هستى مىشناسد. از این رو، حتّى براى توجه به خداوند نیز معتقد است كه خداوند باید دل او را متوجه خویش سازد و در غیر این صورت، او به خداوند توجه نمىیابد. با داشتن چنین اعتقادى است كه حضرت مىفرماید: خدایا، تو باید
1. حجرات، 17.
روى مرا به سوى خویش برگردانى و دلم را متوجه خود كنى، والا من خود نمىتوانم به سوى تو بیایم و دلم را متوجه تو سازم. چنین اعتقادى و باور به اینكه همه چیز در قبضه قدرت و اراده خداوند است، هماهنگ با معرفت دینى اصیلِ برگرفته از بیانات ائمه معصومین(علیهم السلام)است كه از جمله آنها حدیثى است كه از امام باقر(علیه السلام) نقل شده:
إِنَّ الْقُلُوبَ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ اللّهِ یُقَلِّبُها كَیْفَ یَشاءُ ساعَةً كَذا و ساعَةً كذا1؛ خداوند فراروى قلب ها دو طریق خیر و هدایت و شر و ضلالت را قرار داده و اوست كه هرگاه بخواهد قلب ها را به هر سو كه خود بخواهد متمایل مىسازد.
كسانى كه به چنین دركى و معرفتى رسیدهاند، گرچه رفتار ظاهرى آنان چون دیگران است و به مانند دیگران در عرصه هاى زندگى اجتماعى و فردى تلاش مىكنند و مثلاً به گاه مبارزه و جهاد، چون دیگران به جهاد مىپردازند؛ اما از زاویه معرفت خویش همه چیز را ناشى از اراده و مشیّت خداوند مىدانند. با داشتن چنین معرفتى، انسان در همه صحنه ها خداوند را حاضر و عامل مىبیند و مثلاً یا گرچه در جنگ، براى شكست دشمن، از سلاح هاى گوناگون استفاده مىكند، اما در نهایت پیروزى و موفقیت خویش را ناشى از یارى و حمایت خداوند مىداند: ... وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ2.
یا براى كسب علم و دانش كوشش مىكند، اما معتقد است كه این خداوند است كه او را از علم بهرهمند مىسازد: قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكیمُ...3.
یا براى كسب روزى خویش تلاش مىكنند، اما معتقدند كه خداوند به آنها روزى مىدهد: إِنَّ رَبَّكَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَ یَقْدِرُ...4.
1. بحارالانوار، ج 70، ص 53.
2. پیروزى نصیب نمىشود مگر از نزد خداى تواناى بى همتا و داناى استوار كار. (آل عمران، 126).
3. (فرشتگان) گفتند: پاك و منزهى تو، ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم دادهاى نمىدانیم، تو دانا و حكیمى. (بقره، 32).
4. به یقین، پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد، گشاده یا تنگ مىگرداند. (اسراء، 30).
البته باید مواظب باشیم كه گرفتار تسویلات و اغوائات شیطان نگردیم و از چنین تعابیرى كه در روایات به كار رفته و منشأ بودن اراده و مشیّت الهى را بر همه امور به اثبات مىرساند، براى تبرئه نفس خویش و توجیه بدكردارى خویش سود نبریم. مپنداریم كه دست یازیدن به معصیت و غفلت ما خواست خداوند است و هر وقت خداوند اراده كند و محبتش را در دلمان قرار دهد، از معصیت دست مىكشیم و هشیار مىگردیم. طبق فرمایش امیرمؤمنان(علیه السلام) اگر خداوند به ما اقبال كند، دلمان جذب او و كانون محبت و بندگى او مىگردد؛ پس اگر جذب خداوند نشدهایم از آن روست كه خداوند به ما اقبال ندارد!
باعث شگفتى است كه ما در رابطه با زندگى و امور دنیایى و آنچه مورد پسند و خواست دلمان هست، هر چه را به دست مىآوریم، مرهون تلاش و كوشش خویش مىبینیم. وقتى گرسنه مىشویم، نمىگوییم اگر خداوند بخواهد زنده بمانیم، خود نان را به دهان ما مىرساند! اگر كسى چنین سخنى بگوید، او را دیوانه مىانگاریم. اما در ارتباط با امور معنوى و پرهیز از معصیت و گناه، موحد مىشویم و همه چیز را به خداوند نسبت مىدهیم! بى شك این جبرانگارى و شانه تهى كردن از زیر بار مسؤولیت و تكلیف و دور ساختن كوتاهى ها و تقصیرات از خویش، ناشى از تسویلات و فریب هاى شیطانى و در جهت رهیدن از طوق بندگى و طاعت خداوند است.
نباید تصور كنیم كه اگر عبادات ما چون عبادات اولیاى خدا نیست، از آن روست كه خداوند به ما عنایت ندارد و اگر خداوند به ما نیز عنایت مىداشت و ظرفیّت وجودى ما را گسترش مىداد، ما نیز چون آنان عبادت مىكردیم. ما حتّى از ظرفیتى كه خداوند براى خودسازى و بندگى خویش به ما داده استفاده نمىكنیم، آن گاه درخواست مىكنیم كه عنایت بیشترى به ما شود و ظرفیت فزون ترى به ما ارزانى گردد؟ غافل از اینكه هر چه ظرفیت انسان بالا رود، تكلیف او نیز سنگینتر مىگردد و لغزش و سقوط او نیز خطر آفرینتر مىگردد. چنان نیست كه شخصیتى چون على(علیه السلام) با آن معرفت متعالى به بندگى خداوند مجبور باشد؛ بلكه انسان در هر مرتبه و مرحلهاى كه باشد، اراده و اختیار او دخالت تام دارد. از این جهت، با
گسترش معرفت انسان، مسؤولیت او نیز سنگینتر مىگردد و همان طور كه با داشتن ظرفیت معرفتى بالا پیشرفت انسان بیشتر است، در مقابل انحطاط و سقوط او نیز خطرآفرینتر خواهد بود؛ چنان كه اگر كسى كه در پله اول نردبان قرار دارد فرو افتد، صدمه مختصرى مىبیند، اما اگر كسى از قله كوه سقوط كند، كاملا متلاشى مىگردد.
بنابراین، كسانى كه از معرفت و ظرفیت بالایى برخوردارند، بیش از دیگران باید نگران عاقبت خویش باشند و كاملا مراقب كردار و رفتار خویش باشند، تا حتّى اندكى لغزش نیز از آنان سر نزند. با توجه به نكته فوق، ره یافتگان به معرفت متعالى همان طور كه در بندگى خدا راسخ ترند و بیشتر به عبادت مىپردازند، خوف و هراسشان نیز فزونتر مىباشد. همان طور كه رجا و امید بیشترى به خداوند دارند، بیمشان نیز بیشتر است، هر قدر آنان در مسیر معرفت الهى اوج مىگیرند، خود را كوچكتر و ضعیفتر مىنگرند، چون شناخت فزون ترى به خداوند دارند و بیشتر بر نقص و فقر ذاتى خویش واقف مىگردند. بنابراین، ما باید در تكاپوى عمل به وظیفه خویش و استفاده از ظرفیت وجودى خویش باشیم، و در پى بهانه جویى و مقایسه خویش با بزرگان و اولیاى خدا نگردیم و شانه از زیر بار مسؤولیت تهى نسازیم.
تعرّفت لكل شىء فما جهلك شىء...
حضرت در جمله فوق به معرفت عمومى در عالم تكوین اشاره مىكند كه در قرآن و روایات و ادعیه نیز مورد اشاره قرار گرفته و بیان شده است كه همه موجودات از مرتبهاى از شعور برخوردارند و بر اساس آن، به خداوند معرفت دارند و به تسبیح او مىپردازند؛ از جمله خداوند مىفرماید: ... وَ إِنْ مِنْ شَىء إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...1؛ و هر موجودى تسبیح و حمد او مىگوید.
در برخى آیات، خداوند متعال تصریح دارد كه حتّى پرندگان نیز نماز مىگذارند و به
1. اسراء، 44.
تسبیح خداوند مىپردازند: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبّحُ لَهُ مَنْ فىِ السَّمَاواتِ وَ الاَْرْضِ و الطَّیْرُ صَافَّات كُلٌ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسْبِیحَهُ...1؛
آیا ندیدى تمام آنان كه در آسمان ها و زمینند براى خدا تسبیح مىكنند و هم چنین پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گستردهاند؟ هر یك از آنها نماز و تسبیح خود را مىداند.
در آیه دیگر، مسخر گشتن كوه ها و پرندگان براى همراهى حضرت داوود در تسبیح گویى خداوند ذكر شده است: ... وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ كُنَّا فَاعِلِینَ2؛
امر سادهاى نیست كه كوه ها با حضرت داوود هم سخن شده و به همراه ایشان به تسبیح خداوند بپردازند. بى تردید چنان كه پیشتر نیز یادآور شدیم، درك این معانى براى ما دشوار است و تنها با توفیق و عنایت خاصّ خداوند بر فهم آنها توان مىیابیم؛ اما نباید این واقعیات را انكار كنیم و چون درك آنها از شعاع فهم و درك ما دورند، تصور كنیم كه دلیلى براى اثبات آنها وجود ندارد و از روى خودخواهى آنها را دروغ پنداریم. بى تردید براى وجود آن واقعیات و حقایق، قراین و شواهد بسیارى وجود دارد و از جمله، ما داستان دو دانشجوى آمریكایى را كه مىتواند شاهد مناسبى براى وجود آن حقایق باشد، ذكر مىكنیم:
شخصى مورد اطمینان و وثوق برایم نقل كرد كه در مشهد مقدّس و در منزل یكى از دوستان با دو دانشجوى آمریكایى كه زن و شوهر بودند ملاقات كردم. براى آن دو، داستان شگفت آورى رُخ داده بود كه به تقاضاى میزبان آن داستان را براى ما نقل كردند: آن دو جوان آمریكایى گفتند: وقتى كه ما در یكى از دانشگاه هاى آمریكا مشغول تحصیل بودیم، پیوسته در خود احساس خلأ مىكردیم. با اشاره به سینهاش گفت: احساس مىكردم كه اینجا خالى
1. نور، 41.
2. انبیاء، 79.
است. سپس خیال كردم كه این خلأ و كمبود ناشى از غریزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلأ پر مىگردد. از این رو، هر دو تصمیم گرفتیم كه با همدیگر ازدواج كنیم؛ اما پس از ازدواج نیز آن خلأ پر نشد و كماكان آن كمبود و خلأ را در خود احساس مىكردیم. از این امر سخت ناراحت گشتم و با اینكه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمایلى به او نشان نمىدادم و گاهى حتّى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم.
روزى براى عذرخواهى به او گفتم: اگر گاهى مىنگرى كه من حال خاصّى دارم و از شما دورى مىگزینم، خیال نكنید كه علاقهاى به شما ندارم؛ بلكه این ناراحتى و افسردگى و احساس خلأ از دوران دانشجویى در من بوده و تاكنون رفع نشده است و هر از چندگاه بدان مبتلا مىگردم. همسرم گفت: اتفاقاً من نیز چنین حالتى دارم. پس از آن گفتگو، پى بردم كه احساس خلأ درونى درك مشترك هر دوى ماست، و در نتیجه تصمیم گرفتیم كه براى رفع آن چارهاى بیندیشیم. در آغاز، بنا گذاشتیم كه بیشتر به كلیسا رفتوآمد داشته باشیم و به مسائل معنوى بپردازیم، شاید آن خلأ برطرف گردد. ارتباطمان را با كلیسا و مسائل معنوى گسترش دادیم و در آن زمینه، كتاب هایى را نیز مطالعه كردیم؛ اما آن خلأ و عطش معنوى رفع نشد. چون شنیده بودیم كه در كشورهاى شرقى، بخصوص چین و هندوستان، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به ریاضت و انجام تمرین هاى ویژهاى براى رسیدن به حقیقت دعوت مىكنند، تصمیم گرفتیم كه به آن كشورها سفر كنیم؛ و چون چین، از دیگر كشورهاى شرقى، به آمریكا نزدیكتر است ابتدا به چین سفر كردیم.
در چین، از مسؤولان سفارت آمریكا درخواست كردیم كسانى را كه در آن كشور در زمینه مسائل معنوى و ریاضت كشى سر آمدند به ما معرفى كنند و آنها شخصى را به ما معرفى كردند كه گفته مىشد رهبر روحانیون مذهبى چین و بزرگترین شخصیت معنوى آن كشور است. با كمك سفارت، موفق شدیم نزد او برویم و با راهنمایى و كمك او مدّتى به ریاضت مشغول شدیم؛ اما كمبود معنوى و خلأ درونى مان برطرف نگردید.
از چین به تبّت رفتیم و در آنجا و در دامنه هاى كوه هیمالیا معبدهایى بود كه عدهاى در
آنها به عبادت و ریاضت مىپرداختند. به ما اجازه دادند كه به یكى از معبدها راه یابیم و مدّتى را به ریاضت بپردازیم. ریاضت هایى كه آنجا متحمل مىشدیم بسیار سخت بود، از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن میخ هاى تیزى كوبیده بودند، مىخوابیدیم. پس از گذراندن مدّتى در آنجا و انجام ریاضت ها و عبادت، باز احساس كردیم خلأ درونى ما كماكان باقى است و رفع نگردیده. از آنجا به هندوستان رفتیم و با مرتاضان زیادى تماس گرفتیم و مدّتى در آنجا به ریاضت پرداختیم، اما نتیجه نگرفتیم و مأیوس گردیدیم. بالاخره این تصور در ما پدید آمد كه اصلا در عالم حقیقت واقعیتى نیست كه بتواند خلأ درونى انسان را اشباع كند.
ناامیدانه تصمیم گرفتیم كه از طریق خاورمیانه به اروپا و سپس امریكا رهسپار گردیم. از هندوستان به پاكستان و از طریق افغانستان به ایران آمدیم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شدیم و آن را شهر عجیبى یافتیم كه نمونه آن را تاكنون مشاهده نكرده بودیم. در وسط شهر ساختمانى جالب و با شكوه با گنبد و گلدسته هاى طلا كه پیوسته انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد. سؤال كردم: اینجا چه خبر است و این مردم چه دینى دارند؟ گفتند: این مردم مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در این شهر و این ساختمان یكى از رهبران مذهبى آنها كه به او امام مىگویند دفن شده است. پرسیدم: امام كیست و چه مىكند؟ گفتند: امام انسان كاملى است كه به عالى ترین مراحل كمال انسانى رسیده است و او با رسیدن به آن مقام، دیگر مرگى ندارد و پس از رخت بر بستن از دنیا نیز زنده است. چون این مسلمانان چنین اعتقادى دارند، به زیارت ایشان مىروند و با عرض ادب و احترام حاجت مىخواهند و امام حاجت آنها را برآورده مىسازد.
گفتم: قسمت هاى برجستهاى از قرآن را براى ما نقل كنید؟ به ما گفتند: در یكى از آیات قرآن آمده است كه هر چیزى خداوند را تسبیح مىگوید! آن سخنان براى ما معمایى شد كه چطور با اینكه امام آنها مرده است، باز او را زنده مىدانند و به علاوه، معتقدند كه همه چیز، حتّى كوه ها و درختان، خدا را تسبیح مىگویند؟ باور نكردیم و تصمیم گرفتیم براى تماشا وارد مشهد رضوى شویم. در صحن، یكى از خادمان كه وسیلهاى شبیه چماق با روكش نقره
در دست داشت، وقتى متوجه شد ما خارجى هستیم از ورودمان به صحن جلوگیرى كرد و گفت: ورود خارجى ممنوع است!
گفتم: ما چندین هزار كیلومتر در دنیا سفر كردهایم و به اماكن گوناگونى وارد شدهایم و هیچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگیرى مىكنید؟ قصد ما تنها تماشاى این محل است و نیّت بدى نداریم. هر چه اصرار كردم فایدهاى نبخشید و از ورود ما جلوگیرى كردند و ما با ناراحتى از آنجا دور شدیم و در آن حوالى روبروى مسافرخانهاى لب جوى آب نشستیم و مدّتى من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقیقتى باشد كه در اینجا نهان است و ما نشناسیم؟ ما كه آن همه زحمت و ریاضت را تحمّل كرده و نتیجهاى نگرفته ایم، اگر در اینجا خبرى باشد و آنان ما را راه ندادند كه از آن مطلع گردیم، برایمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمّل رنج سفر از رسیدن به آن حقیقت محروم بمانیم. بى اختیار گریهام گرفت و مدّتى گریستم.
ناگهان این فكر به ذهنم خطور كرد كسى كه آنجا مدفون است، یا امام و انسان كامل است و آنها راست مىگویند، یا دروغ مىگویند و او انسان كامل نیست. اگر آنها راست بگویند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مىداند كه ما به دنبال چه هدفى این همه راه آمدهایم و باید ما را دریابد؛ و اگر آنان دروغ مىگویند، ضرورتى ندارد كه ما به تماشاى آنجا برویم. همین طور كه اشك مىریختم و خود را تسلّى مىدادم، دست فروشى كه تعدادى آیینه، مهر و تسبیح در دست داشت نزدم آمد و به انگلیسى و با لهجه شهر خودمان گفت: چرا ناراحتى؟ سر بلند كردم و جریان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقیقت به چندین كشور سفر كردهایم و سال ها ریاضت كشیدهایم و اكنون كه به اینجا آمده ایم، به حرم راهمان نمىدهند.
گفت: ناراحت نباش، برو، راهتان مىدهند. گفتم: الان ما به آنجا رفتیم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه، فكر نكردم كه چطور آن دست فروش به انگلیسى آن هم به لهجه محلى با من حرف زد و از كجا خبر داشت كه قبلا خادمان حرم اجازه
نداشتند كه ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند؛ و چرا من راز دلم را براى او گفتم. بالاخره به طرف حرم راه افتادیم و وقتى به در صحن رسیدیم، خادم مانع ورود ما نشد. پیش خود گفتم، شاید ما را ندیده، برگشتیم و به او نگاه كردیم؛ اما او عكس العملى نشان نداد. وارد صحن شدیم و به راهرویى رسیدیم كه جمعیّت انبوهى از آنجا وارد حرم مىشدند، ما نیز همراه جمعیّت وارد راهرو شدیم. فشار جمعیّت ما را از این سو به آن سو مىكشاند، تا اینكه به در حرم رسیدم و گرچه فشار جمعیّت زیاد بود، اما ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هر چه جلو رفتم، پیرامونم خلوتتر مىشد و بدون مزاحمت، ناراحتى و فشار جمعیّت به پنجره هاى ضریح مقدّس رسیدم و مشاهده كردم كه در درون ضریح شخصى ایستاده.
بى اختیار تعظیم و سلام كردم، آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا دادند و فرمودند: چه مىخواهى؟ من هر چه قبلا در ذهنم بود، یك باره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگویم كه چه مىخواهم، چیزى به ذهنمم نیامد؛ فقط یك مطلب به ذهنم آمد كه در محضر حضرت گفتم و آن این بود كه من شنیدهام در قرآن نوشته شده همه موجودات خدا را تسبیح مىگویند. وقتى آن مطلب را عرض كردم، فرمودند: به تو نشان مىدهم. بعد بى اختیار از حرم بیرون آمدم و باز احساس كردم كه پیرامون من خلوت است و كسى مزاحم من نمىشود. خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم، اما مبهوت شده بودم. وقتى از حرم خارج شدم و به صحن وارد گردیدم، حالتى به من دست داد كه مىشنیدم هر آنچه پیرامون من هست، از در و دیوار و درخت و زمین و آسمان، تسبیح مىگویند. با مشاهده این صحنه، دیگر چیزى نفهمیدم و بى هوش بر روى زمین افتادم. پس از به هوش آمدن، خود را در اتاقى و بر روى تختى دیدم كه عدهاى آب به صورتم مىریختند تا به هوش آیم.
پس از آن واقعه، من متوجه شدم كه در عالم حقیقتى وجود دارد و آن حقیقت در اینجاست و انسان مىتواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او یكسان باشد و او مرگ نداشته باشد و هم چنین پى بردم كه قرآن راست مىگوید كه همه چیز تسبیح گوى خداست.
نكته جالب در داستان فوق این است كه با آن رخداد خارق العاده همه حقایق از طریق
شهود براى آن جوان ثابت شد. مسلّماً از طریق برهان و بررسى هاى علمى فرصت زیادى لازم بود كه او به همه حقایق واقف گردد؛ چون وقتى خواهان شناخت خدا مىشد، باید مدّتى را براى اثبات وجود خدا صرف مىكرد و پس از آن، نوبت به اثبات نبوّت و پس از آن اثبات امامت و سایر مسائل مىرسید. اما با یك حادثه، همه چیز براى او ثابت شد: او با شناخت امام هشتم(علیه السلام) و حقانیّت ایشان، حقانیّت شیعه و معتقدات آنان را نیز شناخت و دریافت كه امام مرگ ندارد و مرگ ظاهرى معصوم تأثیرى در رفتار و تداوم فعالیّت ها و تصرفات تكوینى و معنوى ایشان ندارد. هم چنین حقانیّت قرآن و سایر مقدّسات و اصول مذهبى و دینى ما براى او ثابت شد.
در پایان شرح و توضیح این بخش از دعاى عرفه، متذكر مىشویم كه از این دعا و سایر دعاها استفاده مىشود كه ممكن است خداوند چنان معرفتى به انسان عنایت كند و چنان او را با صفات جلال و جمال خویش آشنا سازد، كه در نظر او همه موجودات و اشیا آیینه هایى براى نُمایاندن خداوند گردند و انسان با نظر انداختن به موجودات، به وضوح خداوند را مشاهده كند. این حقیقتى است كه امام حسین(علیه السلام) بدان اعتراف مىكنند: وَ أَنْتَ الَّذِى تَعَرَّفْتَ إِلَىَّ فى كُلِّ شىْء فَرَأَیْتُكَ ظَاهِراً فى كُلِّ شَىء؛ و تویى كه با تجلى در همه موجودات خود را به من نشان دادى (تا با چشم دل) در همه چیز آشكارا تو را مشاهده كردم.
این همان حقیقتى است كه على(علیه السلام) نیز به وضوح به آن اشاره مىكنند: ما رَأَیْتُ شَیْئاً إِلاّ رَأَیْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ1؛ به چیزى ننگریستم، مگر آنكه پیش از آن و پس از آن و با آن خداوند را دیدم.
بى تردید چنین معرفت و مقامى در اثر ارتباط با خداوند و در سایه تقرّب به او حاصل مىگردد و انسان در سیر تكاملى و معنوى خویش به مرحلهاى مىرسد كه خداوند را متجلّى در همه موجودات مىبیند و در چنین مشاهده اى، قبل از آنكه توجه او به موجودات جلب شود، به خداوند جلب مىگردد و پس از مشاهده خداوند، سایر موجودات را مشاهده مىكند. نظیر
1. فیض كاشانى؛ كلمات مكنونه، ص 3.
كسى كه وقتى به آیینه مىنگرد، نظر استقلالى او متوجه تصویرى مىگردد كه در آیینه منعكس گردیده و بالتبع به آیینه توجه مىیابد، توجه استقلالى انسان ره یافته به معرفت شهودى خداوند، به خداوند است و نظر او به غیر خدا تبعى و طفیلى است و در حدّ نظر به وسیله و آیت و جلوهاى از جلوه هاى خداوند است.
از جمله دعاهایى كه وجود رابطه و امكان ارتباط بنده با خداوند را به روشنى بیان مىكند، مناجات خمس عشره منسوب به امام سجاد(علیه السلام) است و ما قسمت هایى از آن مناجات را برگزیدهایم و به شرح اجمالى آنها مىپردازیم:
امام زین العابدین(علیه السلام) در مناجات خائفین مىفرمایند: وَ لا تَحْجُبْ مُشْتاقِیكَ عَنِ النَّظَرِ إِلى جَمیلِ رُؤْیَتِكَ...؛ خدایا، مشتاقانت را از نظر به جمال دل ربایت محروم نفرما.
از جمله فوق بر مىآید كه مشاهده و رؤیت جمال الهى واقعیّتى است كه امام به آن اشاره مىكنند و چنان كه قبلا نیز متذكّر شده ایم، این مشاهده با چشم سر صورت نمىپذیرد، بلكه وقتى روح انسان تعالى یافت و به خداوند تقرّب پیدا كرد، از ارتباطى كه با خداوند برقرار مىسازد، به مشاهده جمال ربوبى تعبیر مىگردد.
در مناجات راغبین حضرت مىفرمایند:
أَسْئَلُكَ بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَ بِأَنْوارِ قُدْسِكَ وَ أَبْتَهِلُ1 إِلَیْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ وَ لَطائِفِ بِرِّكَ أَنْ تُحَقِّقَ ظَنّى بِما أُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزیلِ إِكرامِكَ وَ جَمیلِ إِنعامِك فی الْقُربى مِنْكَ وَ الزُّلفى لَدَیْكَ وَ التَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إِلَیْكَ...؛
خدایا، از تو درخواست مىكنم به حقّ تجلیّات رؤیت و انوار قدست و
1. ابتهال، حالت خاصّى است كه انسان در هنگام دعا دارد و در آن حالت، با بالا بردن دست ها به سوى آسمان و خم كردن سر و سرازیر شدن اشك از چشم، به درگاه خداوند، نهایت ذلّت و فروتنى و تضرع را از خود نشان مىدهد.
التماس مىكنم به عواطف رحمت و مهربانىات و لطایف احسانت كه امیدها و آرزوهایى كه به تو دارم، از اكرام و انعام نیكویت در مقام قرب و جوارت عطا فرمایى و مرا از مشاهده حسن و جمالت بهرهمند گردانى.
در كلام حضرت، تعبیر «انوار قدسك» به كار رفته كه بى تردید این انوار از قبیل انوار مادى و محسوس نیست و بلكه انوار ملكوتى و قدس ربوبى است كه از جمال الهى تلألؤ مىیابد. هم چنین «سبحات وجهك» به معناى جمال الهى است. زیرا خداوند مركب نیست كه اندامى به نام وجه و صورت داشته باشد و ا و مجرد و بسیط است و چنین تعبیراتى با نوعى تشبیه، به اعتبار صفات و تجلیّات الهى، از ذات مقدّس حق حكایت مىكنند. پس به جهت تجلیّات اسماء و صفات الهى، گاهى به «وجه اللّه» تعبیر مىشود، چنان كه از تجلّى قدرت الهى به «یداللّه» تعبیر مىگردد.
اكنون، با توجه به عدم تركیب و تكثّر و تجزیه در ذات خداوند، عقل ما ویژگى و خصلتى را از خداوند درك مىكند كه عبارت است از توجه خداوند به مخلوقاتش و مخلوقات با توجه به استعداد و قابلیتى كه دارند، وقتى با خداوند روبرو مىشوند، آنچه را از خداوند درك مىكنند «وجه اللّه» است.
(درخواست هاى همراه با تأكید حضرت دراین قسمت از دعا، به مثابه قسم است و به واقع حضرت خداوند را به آن ویژگى هاى ارزنده الهى قسم مىدهند كه ظن و امید ایشان را جامه عمل پوشاند و ایشان را به نزد خویش راه دهد و از لذّت و فوز مصاحبت خویش، كه زیباترین عنایت و اكرام الهى است، بهرهمند سازد و در نهایت، ایشان را غرق در تماشاى جمال خویش گرداند.)
حضرت در مناجات مریدین مىفرمایند: إِلهى فَاسْلُكْ بِناسُبُلَ الْوُصُولِ إِلَیْكَ وَ سَیِّرْنا فى أَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ علیك...؛ خدایا، مرا به طریق وصالت راه سپار و به نزدیك ترین راه رسیدن به حضورت سیر ده.
حضرت، در مناجات خویش حقیقت و واقعیت «وصول الى اللّه» را آشكار مىسازند و
گرچه خداوند به همه هستى محیط است و از انسان دور نمىباشد و این انسان است كه از خداوند فاصله مىگیرد، اما «وصول الى اللّه» در بیان حضرت، حقیقتى است كه تنها در پرتو عالى ترین مراتب تعالى انسانى حاصل مىگردد و بر این اساس است كه حضرت، از خداوند در خواست مىكنند كه از بین بى شمار راه هاى وصول به خویش، نزدیك ترین و كوتاه ترین راه را پیش روى ایشان نهد و راه هاى طولانى و پر پیچ و خم را از برابر ایشان كنار نهد، تا ایشان زودتر به وصال محبوب خویش برسند.
در ادامه مناجات، حضرت چنین مىفرمایند:
فَأَنْتَ لاغَیْرُكَ مُرادى وَ لَكَ لا لِسِواكَ سَهَرى و سُهادى وَ لِقاءُكَ قُرَّةُ عَیْنى وَ وُصْلُكَ مُنى نَفْسى وَ إِلَیْكَ شَوْقى وَ فى مَحَبَّتِكَ وَلَهى وَ إِلى هَواكَ صَبابَتى وَ رِضاكَ بُغْیَتى وَ رُؤْیَتُكَ حاجَتى وَ جَوارُكَ طَلَبى وَ قُرْبُكَ غایَةُ سُؤْلى...؛
تویى مقصودم نه غیر تو، بیدارى و كم خوابى من از شوق توست. تنها به دیدار تو چشم من روشن است و وصالت تنها آرزوى من است. اشتیاقم فقط به توست و در محبت تو واله و حیرانم و دل باخته هواى توام. خرسندى تو مطلوب من است و به مشاهده تو سخت نیازمندم. درخواست من نعمت مجاورت توست و مقام قربت منتهاى خواهش من است.
حضرت مناجات خویش را ادامه مىدهند، تا اینكه مىرسند به نقطه اوج مناجات خویش و با تعبیرى عرفانى كه نمونه آن كمتر مشاهده شده مناجات خویش را به پایان مىرسانند: یا نَعیمى وَ جَنَّتى وَ یا دُنْیاىَ وَ اخِرَتى؛اى تو نعمت و بهشت من واى دنیا و آخرت من .
یعنى خدایا، هم در دنیا به تو تعلق دارم و توجهى به غیر تو ندارم، و هم در آخرت فقط توجهام به تو خواهد بود و به غیر تو دل نمىسپارم. آنجا من طالب نعمت هاى بهشت و حورالعین نخواهم بود؛ چرا كه تو بهشت منى و هر كجا كه تو باشى آنجا بهشت من است. حتّى اگر تو را در جهنم بیابم، آنجا براى من بهشت و گلستان مىگردد. تومطلوب و دارایى منى و اگر نظرت از من برگردد، دیگر چیزى براى من باقى نخواهد ماند.
شاید اگر تعابیر فوق از شخص دیگرى صادر مىگشت، اغراق آمیز مىنمود؛ اما این تعابیر در مناجات كسى بروز یافته كه به بالاترین قله كمال انسانى و اُنس با حق و معرفت الهى صعود كرده و با همه وجود حقیقت و باطن هستى را دریافته است و آنچه مىگوید، حاكى از حقیقت و واقعیت ارتباط با خداست و هرگز گزافه و مبالغه نیست.
حضرت در مناجات محبین مىفرمایند:
الهى، فَاجْعَلْنا مِمَّنْ اصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِكَ وَ وِلاَیَتِكَ وَ أَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَ مَحَبَّتِكَ وَ شَوَّقْتَهُ إِلى لِقائِكَ وَ رَضَّیْتَهُ بِقَضائِكَ وَ مَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إِلى وَجْهِكَ وَ حَبَوْتَهُ بِرِضاكَ وَ أَعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَ قِلاكَ وَ بَوَّأْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فى جِوارِكَ...؛
خدایا، ما را در زمره كسانى قرار ده كه براى مقام قرب و دوستى خود برگزیدهاى و براى عشق و محبتت خالص گردانیده اى، و مشتاق دیدار و خوشنود به قضایت قرار دادهاى و نعمت دیدارت را به او عطا كردهاى و براى مقام رضایت برگزیدهاى و او را در برابر فراق و هجرانت، در پناه خود گرفتهاى و در جوار خود، در نشیمن گاه عالم صدق منزل داده اى.
در آغاز، حضرت از خداوند مىخواهند كه ایشان را براى مقام قرب خویش برگزیند. این درخواست حاكى است از عظمت مقام قرب الهى، كه هر كسى لیاقت رسیدن به آن را ندارد. هم چنین حضرت از خداوند درخواست مىكنند كه ایشان را در پناه خود گیرد و مبتلاى به هجران و فراق خود نسازد. چون پس از رسیدن به مقام وصل الهى، بدترین آفت براى واصل به خدا هجران و فراق معشوق است و از این رو، وقتى عاشق دركنار معشوق است، پیوسته نگران هنگامهاى است كه از معشوق جدا مىگردد كه لذّت وصل به درد فراق مبدل مىگردد. وقتى او كاملا آسوده مىگردد كه مطمئن شود براى همیشه در كنار معشوق خواهد بود و هیچگاه از او جدا نمىگردد.
در ادامه حضرت مىفرمایند: وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشاهِدَتِكَ؛ ما را در زمره كسانى قرار بده كه براى مشاهده خود برگزیده اى. در پایان این مناجات مىفرمایند: وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ إِلَیْكَ عَلَىَّ؛ به من، با نظر كردن به جمالت منت گذار.
هم چنین حضرت در مناجات متوسلین مىفرمایند: وَ أَقْرَرْتَ أعْیُنَهُمْ بِالنَّظَرِ إِلَیْكَ یَوْمَ لِقائِكَ وَ أَوْرَثْتَهُمْ مَنازِلَ الصِّدقِ فى جَوارِكَ؛ خدایا، (مرا از بندگان خاصّ خود قرار ده كه) دیدگانشان را به مشاهده حق و جمالت در روز ملاقات روشن كردى و آنان را وارث منزل هاى صدق و حقیقت در جوار خود گرداندى.
در مناجات مفتقرین نیز حضرت مىفرمایند:
وَ غُلَّتى لا یُبَرِّدُها إِلاّ وَصْلُكَ وَ لَوْعَتى لا یُطْفیها إِلاّ لِقاؤُكَ وَ شَوْقى إِلَیْكَ لا یَبُلُّهُ إِلاّ النَّظَرُ إِلى وَجْهِكَ وَ قَرارى لا یَقِرُّدُونَ دُنُوّى مِنْكَ وَ لَهْفَتى لا یَرُدُّها إِلاّ رَوْحُكَ وَ سُقْمى لا یَشْفِیهِ إِلاّ طِبُّكَ وَ غَمّى لا یُزیلُهُ إِلاّ قُرْبُكَ.؛
(خدایا،) آتش سوز و حرارت اشتیاقم را جز وصالت فرو نمىنشاند و شعله سوزان (دلم) را جز دیدارت خاموش نمىسازد و شوق من به تو را جز مشاهده جمال دل آرایت فرو نمىنشاند و جز به آستان قرب تو، دلم آرام نمىگیرد و اندوه و افسوسم جز در نسیم رحمت تو زایل نمىگردد و جز طبابت تو، درد و رنجم را شفا نمىبخشد و جز قرب و نزدیكى به تو، اندوه دلم را زایل نمىسازد.
یا در مناجات عارفین مىفرمایند: وَ قَرَّتْ بِالنَّظَرِ إِلى مَحْبُوبِهِمْ أَعْیُنُهُمْ... وَ ما أَطْیَبَ طَعْمُ حُبِّكَ وَ ما أَعْذَبَ شِرْبُ قُرْبِكَ فَأَعِذْنا مِنْ طَرْدِكَ وَ إِبعادِكَ؛ و چشمهایشان با نظر به جمال محبوب پرفروغ و روشن گردید... آه، كه طعم محبت و عشق تو، چه لذید و خوشایند است و شراب وصل و نزدیكى تو، چه پاك و مصفاست؛ پساى معبودم، ما را از دور داشتن و طرد شدن از درگاهت پناه ده.
هم چنین حضرت در مناجات ذاكرین مىفرمایند:
إِلهى، بِكَ هامَتِ1 الْقُلُوبُ الْوالِهَةُ وَ عَلى مَعْرِفَتِكَ جَمَعَتِ الْعُقُوُلُ الْمُتَبایِنَةُ، فلا تَطْمَئِنُّ
1. برخى گفتهاند «هیام» نهایت مرتبه عشق است كه از شدّت سرگشتگى و سرسپردگى، مشتاقان جمال ربوبى به حضرت حق به چنین حالتى كه به جنون شباهت دارد مبتلا مىگردند.
الْقُلُوبُ إِلاّ بِذِكْراكَ وَ لا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلاّ عِنْدَ رُؤْیاكَ... وَ أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیرْ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ راحَة بِغَیْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُور بِغَیْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْل بِغَیْرِ طاعَتِكَ؛
معبودا، دل ها حیران و عاشق دل باخته تواند و اندیشه ها با همه اختلاف و دگرگونى شان، در مقام معرفت و شناخت تو، متفقند، پس هرگز دل ها آرام نمىگیرند مگر با یاد تو و جان ها آرامش نمىیابند، مگر بامشاهده جمال تو... و من از هر لذّت و خوشى كه با یاد تو همراه نباشد، آمرزش مىطلبم و از هر راحتى و آسودگى كه جز از طریق انس و الفت با تو حاصل آید و از هر سرور و شادى كه بجز از راه قرب به تو حاصل شود و از هر كارى بجزطاعت و بندگى تو، درخواست مغفرت مىكنم.
برخى مىپندارند كه استغفار از كسى رواست كه مرتكب گناه شده است، از این رو مىپرسند: پیامبر و امامان(علیهما السلام) كه معصومند؛ پس چرا در جاى جاى سخنانشان از خداوند درخواست مغفرت مىكنند؟ آنها نه تنها از گناهان، بلكه از انجام مكروهات و مشتبهات نیز معصومند. در پاسخ باید گفت: استغفار آنها از توجهاتى است كه لازمه زندگى مادى است: انسان چون درگیر زندگى مادى است، بناچار به امور مادى توجه مىیابد و دست كم این توجهات دل را در مرحلهاى كه به ماده تعلّق دارد، ولو در حدّ ضعیف، به خود مشغول مىسازد. معصومان همین توجّه را كه لازمه ضرورى زندگى مادّى است، دور از شأن بندگى و مقام عصمت خود و گناه تلقى مىكنند. از این جهت، از خداوند استغفار مىجستند. آرمان و ایده نهایى آنها این بود كه به هر دلیل، لحظهاى از خداوند غافل نگردند و از هر عامل و اندیشهاى كه آنها را به خود مشغول مىساخت و از توجه مستقیم به خداوند باز مىداشت، سخت گریزان بودند. از این جهت مىنگریم كه حضرت سجاد(علیه السلام) حتّى از لذّتى كه به جز از راه خداوند حاصل مىشود، استغفار مىكردند. به عنوان مثال، از شادابى و لذّتى كه در هنگام وزش نسیم خنك پدید مىآید، و یا لذّتى كه از نوشیدن آب خنك گوارا حاصل مىشود،
استغفار مىكردند. از زاویه دید آنها، محب تنها باید در اندیشه محبوب و لذّت جویى از اُنس با او باشد و هر چیزى جز این، بیگانه با دل و قلب محب است و باید از حریم دل او زدوده شود.
یا حضرت در مناجات زاهدین مىفرمایند: وَ أَغْرِسْ فى أَفْئِدَتِنا أَشجارَ مَحَبَّتِكَ وَ أَتْمِمْ لَنا أَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ وَ أَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَ لَذَّةَ مَغْفِرَتِكَ وَ أَقْرِرْ أَعْیُنَنا یَوْمَ لِقائِكَ بِرؤْیَتِكَ؛ در جاى جاى دل هایمان درخت محبت و عشق خویش را نشان و نور و فروغ معرفتت را به طور تام و كامل برما بتابان و حلاوت و شیرینى عفو و بخشش و لذّت آمرزش را به ما بچشان و در روز حشر و هنگام دیدار با خود، چشمانمان به فروغ جمالت روشن ساز.
در ارتباط با سخن حضرت، جا دارد به دو نكته بپردازیم: نكته اول اینكه «یوم اللقاء» چه روزى است؟ نكته دوم اینكه آیا بجز روز حشر روز دیگرى نیز براى ملاقات باخداوند هست یا نه؟ «یوم اللقاء» اصطلاحى است برگرفته از قرآن شریف كه اختصاص به عالم آخرت دارد. در موارد زیادى از قرآن شریف، از ملاقات در عالم آخرت سخن به میان آمده؛ به علاوه بر حسب آنچه از قرآن استفاده مىشود، عالم آخرت نیز «یوم اللقاء» نامیده مىشود. از طرف دیگر، از آیات قرآن استفاده مىگردد كه این لقاء به مؤمنان و بندگان شایسته و كامل اختصاص ندارد و عمومیّت دارد، اما لازمه لقاء، رؤیت و مشاهده نیست. ملاقات به معناى رودررو شدن و برخورد داشتن است و همه در آخرت با خداوند رویاروى مىشوند و متوجه مىشوند كه با خداوند سروكار دارند. البته حالات افراد در هنگام ملاقات متفاوت است: گاهى ملاقات به گونهاى است كه انسان ملاقات شونده را مىبیند، و گاهى ملاقات چون ملاقات نابینایى است كه گرچه احساس مواجهه با دیگرى را دارد، اما از دیدن او محروم است. با اینكه فطرتش خواهان رؤیت جمان الهى و شیفته دیدار خداوند است، اما از دیدن
خداوند ناتوان است: وَ مَنْ كَانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِیلا1؛
گاهى ملاقات شعله هاى سوزان در دل مىافروزد، درست به مانند تشنهاى كه به سر جوى آب روان و گوارا مىرسد، ولى نمىتواند از آن بنوشد. اگر او آن آب را نمىدید، در درونش عطش شعله نمىكشید. از این روى، ملاقات خداوند براى مؤمنان كه سبك بار و بینا وارد عرصه بهشت مىشوند بى نهایت خوشایند و لذّت بخش است؛ چون با رؤیت جمال الهى سیراب و سرشار از سرور مىگردند. اما براى كفار، دردافزا و برانگیزنده عطش دیدار و برافروزنده آتش حرمان از مشاهده خداوند است. گنهكار و كافر همچنان كه در این جهان از مشاهده حضرت حق محروم است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر مىگردد و حجاب بین او و خداوند مانع رؤیت خداوند مىشود: كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ لَمَحْجُوبُونَ2؛ چنین نیست كه آنها مىپندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.
سرّ اینكه گناه كاران در قیامت از دیدن حق محرومند این است كه خداوند در دنیا به انسان چشم باطن و خدا بین عنایت كرده است كه اگر انسان این چشم را روشن نگاه دارد و آن را از خطرات و آفات حفظ كند و از تیرگى آن جلوگیرى كند، در آن عالم، چشم دل او روشن و بینا خواهد بود و مىتواند خداوند را ببیند، اما اگر آن را پاس نداشت و آن را تیره ساخت، در قیامت و در روز ملاقات با خداوند، چشم و دیدهاى براى تماشاى جمال یار ندارد. به واقع، این اعمال دنیوى ماست كه آیینه دلمان را زنگ آلود مىسازد؛ چنان كه خداوند در آیه 14 سوره مطّففین مىفرماید: كَلاّ بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا یَكْسِبُونَ.
آرى، در قیامت همه با خداوند ملاقات مىكنند و سرو كارشان با اوست و این حقیقت در كلام خداوند ترسیم شده است: یَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لاَ یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ القَهَّارِ3؛ روزى كه همه آنان آشكار مىشوند و چیزى از آنها بر خدا پنهان نخواهد ماند (و گفته مىشود:) حكومت امروز براى كیست؟ براى خداوند یكتاى قهار است.
1. اسراء، 72.
2. مطففین، 15.
3. مؤمن، 16.
با توجه به این حقیقت كه همه با خداوند سر و كار دارند و گنهكاران كه همه امور را در اختیار خداوند و تنها قدرت او را حاكم مىبینند و از طرفى اعمال زشت خود را ملاحظه مىكنند، مىگویند: رَبَّنَآ أَبْصَرْنَآ وَ سَمِعْنَآ فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ1؛ پروردگارا، آنچه وعده داده بودى دیدیم و شنیدیم، ما را بازگردان تا كار شایستهاى انجام دهیم؛ ما (به قیامت) یقین داریم.
گرچه در آخرت همه حقایق براى انسان آشكار مىگردد و معرفت همه به خداوند كامل مىگردد، اما درآنجا شناخت حقایق هستى و خداوند موجب ترقّى و تكامل انسان نمىگردد، چرا كه فقط در دنیا براى انسان زمینه تكامل و ترقّى وجود دارد و وقتى از این جهان به دیار باقى رهسپار گشت، پروندهاش بسته مىشود و دیگر مجالى براى تكامل و جبران گذشته باقى نمىماند. او در آن عالم از نتایج اعمال دنیوى خویش بهرهمند مىگردد و در واقع، بر خان كردار خود مىنشیند. حتّى استعداد و قابلیت دریافت شفاعت را نیز در دنیا باید كسب كند، تا در آنجا مرهون شفاعت خداوند و اولیاى او گردد. این حقیقت كه در آخرت مجالى براى تكامل وجود ندارد، به مجرد چشم بستن بر دنیاى فانى عیان مىگردد، از این رو خداوند درباره كسى كه با بار سنگین گناه ره سپار دیار باقى مىگردد و آنجا از امكان تدارك كردار زشت خویش ناامید مىشود، مىفرماید:
حَتَّى إِذا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّىِ أَعْمَلُ صَالحِاً فِیمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلىَ یَوّمِ یُبْعَثُونَ2؛
هنگامى كه مرگ یكى از آنان فرا رسد، مىگوید: پروردگارا، مرا بازگردان، شاید به تدارك گذشته، عملى صالح به جاى آورم. (به او مىگویند:) چنین نیست! این سخنى است كه او به زبان مىگوید (واگر باز گردد چون گذشته رفتار مىكند) و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگیخته شوند.
1. سجده، 12.
2. مؤمنون، 99 ـ 100.
البته قرآن به این حقیقت اشاره مىكند كه اگر آنها اجازه بازگشت به دنیارا نیز بیابند، هدایت نمىشوند و به انجام كردار زشت روى مىآورند و با معطوف شدن توجه آنان به امور مادى، دیگر توجهى به آخرت و خداوند نخواهند داشت؛ چون آن معرفتى كه پس از مرگ حاصل مىگردد، متناسب با آن عالم است و خاصیتِ دنیا فراموشى و غفلت است؛ مگر كسانى كه با اختیار خویش طریق معرفت و كمال را بپویند و فریفته جاذبه هاى غفلت زاى دنیا نشود.
با توجه به آنچه ذكر شد، مشاهده خداوند در قیامت براى كسانى میسور است كه در دنیا حجاب هاى تیرگى و تاریكى را از چهره دل كنار زنندو دل را جلا داده و آن را جایگاه نور خداوند و حق سازند كه در این صورت، چشمشان در قیامت به جمال یار روشن خواهد گشت: وُجُوهٌ یَوْمَئذ نَاضِرَةٌ إِلى رَبِّهَآ نَاظِرَةٌ1؛ در آن روز چهره هایى مسرور و شاداب است و به پروردگارش مىنگرد.
البته همه آنان كه چشمشان به جمال ربوبى روشن گشته، یكسان نیستند و درجاتشان متفاوت است و هر كسى در حدّ كمال و گستره معرفتش از تجلیات الهى بهرهمند مىگردد.
با توجه به آنكه در كلمات معصومان(علیهم السلام) نظر كردن به خداوند و رؤیت او مسلّم انگاشته شده تا آنجا كه على(علیه السلام)مىفرماید: لَمْ أَكُنْ بالَّذِى أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَهُ2، این سؤال مطرح مىگردد كه چرا حضرت سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست مىكنند كه روز ملاقات خود، ایشان را به دیدار خود مفتخر سازد؟ معلوم مىشود كه رؤیت خداوند، در قیامت، فراتر و والاتر از رؤیت او در دنیاست و به واقع، رؤیت خداوند مراتبى دارد و كسانى كه در دنیا متنعم به اُنس با خدا گشتهاند تنها به مرتبه نازلى از رؤیت الهى رسیدهاند كه شعاع و پرتو ضعیفى است از مشاهده جمال ربوبى در عالم باقى و هنگامه جزا و عالمى كه نتیجه اعمال دنیوى ظاهر مىگردد و انسان
1. قیامه، 22 ـ 23.
2. بحارالانوار، ج 4، ص 27.
دست آورد و اجر كامل اعمال دنیوى خویش را دریافت مىكند. آن اجرى كه در دنیا به واسطه انجام اعمال صالح به انسان مىرسد، پرتوى است از اجرهاى كامل و واقعى كه در قیامت به شایستگان عطا مىشود؛ چرا كه عالم دنیا ظرفیّت و گنجایش پاداش هاى اخروى را ندارد.
بر اساس برداشت فوق، رؤیت واقعى در عالم آخرت كه مقصد نهایى ماست حاصل مىگردد و در واقع، تعلّق روح به بدن دنیوى مانع آن رؤیت و مشاهده است: وجود دنیوى انسان آمیخته با ضعف و سستى است و تحمّل بسیارى از حوادث را ندارد. چه بسا شخصى در برابر حادثه ناراحت كنندهاى قالب تهى مىكند و گاه حتّى در برابر خبر خوش آیندى تحمّل از كف مىدهد، چه رسد كه تجلّى جلال و عظمت خدا را مشاهده كند.
یكى از دلایل آشكارِ قرآنى عدم امكان مشاهده كامل خداوند در دنیا، آیهاى است كه در ارتباط با درخواست مشاهده خداوند از سوى حضرت موسى، نازل شد:
وَ لَمَّا جَآءَ مُوسَى لِمِقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنىِ أَنْظُرُ إِلَیْكَ قَالَ لَنْ تَرَانىِ وَ لكِنْ انْظُرْ إِلىَ الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً1.
و چون موسى در وقت معین به وعده گاه ما آمد و خدا با وى سخن گفت، موسى (به تقاضاى قوم خود) عرض كرد: خدایا، خود را به من بنمایان تا تو را مشاهده كنم؟ خدا در پاسخ او فرمود: مرا نخواهى دید و لكن در كوه بنگر، اگر كوه بر جاى خود برقرار ماند، تو نیز مرا خواهى دید. آنگاه كه نور تجلّى خدا بر كوه تابش كرد، كوه را مُندك و متلاشى ساخت و موسى بى هوش افتاد.
طبق این آیه شریفه، آنچه براى حضرت موسى تمثّل یافت رؤیت و مشاهدهاى است كه لازمه آن متلاشى گشتن كوه بود. یعنى، چنان كه آن تجلّى موجب تلاشى كوه گردید، تا تو در این عالم هستى و به زندگى دنیا مشغولى، نمىتوانى خداوند را مشاهده كنى و مشاهده الهى با
1. اعراف، 143.
نابودى و تلاشى و فناى تو حاصل مىگردد و تا تو در دنیا هستى تحمّل چنان مشاهدهاى را ندارى. چنین مشاهدهاى در عالم آخرت رُخ مىدهد، چرا كه ظرف وجودى و گنجایش آن عالم در حدى است كه تحمل تجلّى كامل خداوند را دارد و انسان نیز در آن عالم از مرتبه وجودىاى برخوردار مىگردد كه تحمّل آن مشاهده برایش آسان مىگردد. در آن عالم، انسان از وجود ابدى برخوردار مىگردد كه گرسنگى، تشنگى و فرسودگى براى آن معنا ندارد و به طور كلّى، از همه حوادث و خطراتى كه موجودات مادى را تهدید مىكند و به نابودى آنها مىانجامد، مصون است. از این رو، با توجه به سعه وجودى انسان در آخرت و قدرت و طاقتى كه خداوند به او مىدهد و مصون داشته شدن آن مرتبه كامل وجود اخروى از نابودى و انهدام، در آنجا انسان مىتواند به مشاهده خداوند و مرتبه نهایى رؤیت الهى نایل گردد. مرتبهاى كه اگر در دنیا براى كسى تجلّى یابد متلاشى مىگردد، چنان كه با تجلّى نور الهى، كوه متلاشى شد و از هم فرو پاشید.
بى تردید امام(علیه السلام) بر این معنا واقف است، چرا كه بر اساس اعتقاد ما معرفت ائمه(علیهم السلام)حتى از برخى از انبیاى اولوالعزم نیز فراتر است و آنان در دریافت معارف بى كران نیازمند تعلیم نیستند و حتّى در رحم مادر آن معارف به آنها اضافه مىگردد. از این جهت است كه حضرت از خداوند درخواست مىكند كه در روز قیامت توفیق آن رؤیت را نصیبشان گرداند.
چنان كه اشاره كردیم، در عالم آخرت نیز همه یكسان به مشاهده الهى نایل نمىگردند و بر حسب روایات، مقام بهشتیان متفاوت است: مقام برخى در حدّى است كه وقتى یكى از مخلوقات خداوند، مثل حورى بهشتى، بر آنان تجلّى مىكند از هوش مىروند و گاهى بى هوشى آنان تا صدها سال به طول مىانجامد. (البته مقیاس هاى آن عالم با دنیا متفاوت است.) گاهى پس از آمیزش با حورى و همسر بهشتى خود بى هوش مىشود و این حالت پانصد سال به طول مىانجامد، آن سان كه همسرانشان ـ حورالعین ـ نزد خداوند شكایت مىكنند و خداوند پس از آن مدّت طولانى، آنان را به هوش مىآورد.
در مقابل این بندگان كه در فاصله هاى طولانى حورالعین بر آنها تجلّى مىكنند، خداوند
بندگان خالصى دارد كه پیوسته بر آنان تجلّى مىكند و پس از تجلّى خداوند از هوش نمىروند؛ گذشته از آن، آنها به مقامى رسیدهاند كه بر دیگر بهشتیان تجلّى مىكنند. بزرگ ترین سعادت و نعمت بهشتیان نایل شدن به تجلّى آنهاست؛ چنان كه درباره تجلّى سیدالشهداء(علیه السلام) بر بهشتیان گفته شده كه وقتى ایشان در بهشت تجلّى مىكنند، چنان بهشتیان غرق لذّت مىشوند كه از شدت فرح و سرور بى هوش مىگردند!
تلاش هاى زندگى در زمینه هاى گوناگون علمى، عملى، فردى و اجتماعى در صورتى تلاش هاى انسانى خواهد بود كه در جهت رسیدن به كمال حقیقى انسان انجام گیرد. به عبارت دیگر، این حركت ها و جنبش ها كه الزاماً داراى جهت و سویى است، در صورتى از فعالیت هاى انسان از آن نظر كه انسان است به شمار مىروند كه به سوى كمال انسانى جهت گیرى شده باشند، و جهت انسانى بخشیدن به آنها در صورتى امكان پذیر است كه نقطه نهایى سیر تكاملى بشر شناخته شود؛ زیرا حركت استكمالى او، حركت علمى و ارادى است ونیاز به شناختن هدف و مسیر دارد. شناختن هدف به معناى یافتن و ادراك وجدانى و شهودى، قبل از رسیدن به آن ممكن نیست؛ پس بناچار به صورت ایده آل و تصور ذهنى خواهد بود و هر قدر این شناخت روشنتر و آگاهانهتر باشد، امكان تكامل ارادى و اختیارى بیشتر است.
بدون شك، سیر تكاملى بشر به كمك نیروهاى درونى و انگیزه هاى روانى كه در نهاد او قرار داده شده، انجام مىگیرد. بنابراین، جهت یابى امیال فطرى بهترین راه براى شناختن مقصد نهایى و كمال حقیقى انسان است. نتیجه تأمل در جهتى كه هر یك از این امیال نشان مىدهند این است كه همه آنها انسان را به سوى بى نهایت سوق مىدهند و تأمین خواسته هاى آن به طور موقّت و محدود، بشر را كاملا اقناع نمىكند و ارضاى كامل آنها جز در پرتو ارتباط با سرچشمه علم و قدرت و پیوستن به معدن جمال و كمال بى نهایت امكان پذیر نیست
و تنها در مقام قرب الهى و تعلق به نور عظمت ربانى است كه انسان حقیقت خود و همه عوالم هستى را قائم به ذات اقدس الهى مشاهده مىكند؛ چنان كه خداوند در حدیث معراج مىفرماید: وَ أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ إِلى جَلالى وَ عَظَمَتى فَلا أُخْفى عَلَیْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقى...1؛ در این صورت، میل حقیقت جویى او اشباع مىگردد.
او هم چنین به نفوذ قدرت بى نهایت الهى از مجراى اراده خویش پى مىبرد و هر چه را بخواهد به اذن پروردگار ایجاد مىكند. أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَیَكُونُ2 در این صورت، میل به قدرت شكست ناپذیر داشتن وى ارضا مىشود. دراین مقام است كه به وصال محبوبى كه داراى جمال و كمال نامتناهى است نایل مىگردد و همه نیازهایش به وسیله او برطرف مىگردد. راستى چه لذّت بخش است كه به دست معشوق و با لطف و محبت بى كران او نیاز انسان رفع گردد. بى شك در این حال، بنده واصل جز به وصل او، به چیزى نمىپردازد و جز رضایت او به چیزى نمىاندیشد و تا ابد میان او و محبوبش جدایى نمىافتد و به فراق و هجران او مبتلا نمىگردد. سرانجام در این مقام است كه وجود خود را در حالى كه واجد كمال نهایى و قائم به افاضه كننده هستى است مشاهده مىكند و به عالى ترین لذت نایل مىگردد؛ چون در این مشاهده براى خود استقلالى نمىبیند. حتى او محبت استقلالى به ذات خویش نخواهد داشت و محبت اصیل مستقل به آفریدگار تعلق مىگیرد و به جاى اینكه خدا را براى خود بخواهد، خود را براى خدا مىخواهد؛ بلكه او دیگر به خودش توجهى هم نخواهد داشت و یكسره غرق جمال محبوب خواهد گشت:
وَ لاََّسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَ لاََقُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِه3؛ و عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشین عقلش خواهم شد.
بنابراین، مطلوب حقیقى و محبوب ذاتى انسان، پروردگار متعال، و كمال حقیقى انسان در
1. كسى كه در راستاى خوشنودى من عمل كند و محبوب من گردد) چشم دلش را به سوى جلال و عظمت خویش باز مىكنم و علم خواص خلقم را بر او مخفى نمىدارم. (بحارالانوار، ج 77، ص 28.)
2. بحارالانوار، ج 93، ص 376.
3. بحارالانوار، ج 77، ص 28.
ارتباط و قرب به اوست و سایر كمالات مادى و معنوى باید در راه رسیدن به این كمال مورد بهره بردارى قرار گیرند. همه نیروها باید در راه رسیدن به این هدف بسیج شوند و هر قدمى كه انسان درغیر این راه بردارد، او را از مقصد دور مىكند و هر نیرویى كه در غیر راه رضاى الهى صرف كند، به زیانش تمام مىشود.