فصل یازدهم: تدبیر و اراده

فصل یازدهم

تدبیر و اراده

مقدمه:

از بحث هاى گذشته كمال نهایى و مقصد سیر تكاملى انسان و هم چنین خط اساسى و نقشه كلّى سیر و سلوك شناخته شد و تعیین خطوط جزئى و دقیق آن به عهده علم اخلاق و فقه است. آخرین بخش این بحث، درباره تدبیر نفس براى پیمودن راه تكامل است. گاهى انسان مى‌داند كه كارى مطلوب و پسندیده است و میل به انجام آن نیز دارد؛ اما در مقام تصمیم و اراده، كوتاهى مى‌كند و بدان كار اقدام نمى‌كند. مثلاً به نماز شب علاقه‌مند است و اجمالا تصمیم مى‌گیرد كه نیمه شب از خواب برخیزد و نماز شب بخواند، اما وقتى نیمه شب از خواب برمى‌خیزد، اراده و تصمیم جدى براى برخاستن و خواندن نماز ندارد و خواب را ترجیح مى‌دهد. این از آن روست كه گفته شد از لوازم ایمان تصمیم اجمالى بر عبادت و انجام دستورات خداوند است؛ ولى در مقام عمل موانع و وسوسه هاى شیطانى مانع عمل به لوازم ایمان مى‌گردند. این فصل، درباره تدبیر نفس و راه تقویت اراده و تحصیل مقدمات آن، در جهت پیمودن راه تكامل مى‌باشد. یعنى شناخت این‌كه چگونه مى‌توانیم مقدماتى براى تصمیم قاطع و اراده جدى بر پیمودن مراحل عبادت وانجام وظایف بندگى فراهم كنیم.

جایگاه دستگاه ادراك و اراده

روشن است كه در هر موجود زنده دو خاصیّت اساسى ادراك و حركت ارادى وجود دارد كه

مجموع آن‌ها به تعبیر منطقى نشان دهنده فصل و امتیاز جوهرى حیوان است. در انسان نیز كه موجود زنده ممتازى است، این دو خاصیّت به نحوى گسترده تر، پیچیده‌تر و عمیق‌تر وجود دارد كه دو دستگاه روان تنى را تشكیل مى‌دهند. یكى دستگاه ادراك و دیگرى دستگاه اراده، كار این دو دستگاه به قدرى به هم مرتبط و وابسته است كه گاهى بر دانشمندان ریزبین نیز مشتبه مى‌شود و ادراك را با اراده خلط مى‌كنند. براى این‌كه از كیفیت پیدایش اراده و ارتباط آن با دستگاه ادراك آگاه شویم، لازم است مقدمتاً نظرى به انواع ادراكات و هم چنین كشش ها و جاذبه هایى كه منشأ پیدایش اراده مى‌شوند بیفكنیم.

فلاسفه و دانشمندان از دیرباز به بررسى ادراكات و غرایز بشر پرداخته و آن‌ها را به صورت هاى مختلفى دسته بندى كرده‌اند. ما در اینجا صرف نظر از بحث هاى مصطلح علمى و نتیجه گیرى هاى فلسفى، به بررسى سریعى درباره فعل و انفعالات روانى خود در مورد ادراك، و هم چنین خاستگاه هاى اراده و كیفیّت انگیزش آن و پیدایش كار ارادى مى‌پردازیم، تا شناخت هاى لازم را براى خودسازى و جهت صحیح و الهى دادن به كارهاى خود به دست آوریم.

دستگاه ادراك

ادراك در انسان به صورت هاى گوناگونى تحقّق مى‌پذیرد كه به طور فشرده به آن‌ها اشاره مى‌كنیم:

یك سلسله ادراكات همراه با فعل و انفعالات فیزیكو شیمیایى و فیزیولوژیكى خاص، بین موادّ خارجى و اندام هاى حسّى، حاصل مى‌شود؛ مانند دیدن، شنیدن، بوییدن و چشیدن و بساویدن. مثلاً در فرایند دیدن، نورى از خارج به چشم ما مى‌تابد و یك سرى فعل و انفعالات فیزیكو شیمیایى در چشم و عصب بینایى پدید مى‌آید و در نتیجه ارتباطى كه بین عصب بینایى با مغز حاصل مى‌گردد، نفس انسان درك مى‌كند و مى‌بیند. هم چنین در فرایند شنیدن، با یك كنش فیزیكى صدایى به گوش ما مى‌رسد و باعث ارتعاش تارهاى صوتى گوش ما

مى گردد و آن گاه بین اندام هاى حسّى گوش با مغز فعل و انفعالات فیزیولوژى انجام مى‌پذیرد و در نتیجه، شنیدن محقّق مى‌گردد.

دسته دیگر از ادراكات جزئى، فقط در اثر فعل و انفعالات درون بدن و بدون تماس با مواد خارج از بدن حاصل مى‌شود؛ مانند احساس گرسنگى و تشنگى.

دسته دیگر از ادراكات ما در درون ذهن و به وسیله نیروهاى روانى خاصّى حاصل مى‌شوند كه داراى انواع گوناگون مى‌باشند و تحقیق درباره انواع و مشخصّات و قواى مربوط به آن‌ها و هم چنین درباره ارتباط یا عدم ارتباط آن‌ها با دستگاه عصبى از حوصله این بحث خارج است. اجمالا ما در خود مى‌یابیم كه مدركات جزئى حسّ ظاهر، پس از قطع ارتباط اندام هاى حسّى با جهان خارج، به شكلى در ذهن باقى مى‌مانند و چنان نیست كه وقتى بدان ها آگاهى و توجه نداریم كاملا از ذهن ما محو گردند، بلكه در ذهن پنهان مى‌مانند و پس از غفلت و فراموشى و در حالت یادآورى، مجدداً به خاطر مى‌آیند و در صفحه آگاه ذهن منعكس مى‌شوند؛ هم چنین مدركات حسّ باطن و حالات انفعالى و سایر امور ادراكى.

نوع دیگر فعالیت ذهن مربوط به درك مفاهیم كلّى است و بعضى از مفاهیم كلّى فقط بر مفاهیم و صورت هاى ذهنى قابل حملند. مثلاً، وقتى مى‌گوییم: «مفهوم انسان كلّى است» و «صورت ذهنى حسن جزئى است» دو مفهوم كلّى و جزئى بر مفاهیم و صورت هاى ذهنى حمل شده‌اند، نه بر امورى خارج از ذهن. مفاهیمى از این نوع بیشتر در علم منطق به كار مى‌روند، به این جهت این مفاهیم را «مفاهیم منطقى» یا «معقولات ثانیه منطقى» نامیده‌اند. برخى از مفاهیم كلّى با تجرید ادراكات و مشخّصات جزئى درك مى‌شوند؛ مثل مفهوم آتش و حرارت كه ذهن آن دو را مستقیماً و به طور خودكار از اشیاى خارجى به دست مى‌آورد. به این ترتیب كه ابتدا در اثر ارتباط اندام حسّى با شىء خارجى صورت حسّى آن در ذهن حاصل مى‌شود، پس از این صورت، صورت دیگرى در ذهن ایجاد مى‌شود كه كاملا مشابه آن نیست؛ ولى بر خلاف صورت حسّى كه با قطع ارتباط اندام حسّى با شىء مورد نظر از بین مى‌رفت، این صورت همواره در ذهن باقى است؛ به این صورت «صورت خیالى» مى‌گویند. بالاخره با

پیدایش چند صورت خیالى، صورتى كلّى در ذهن حاصل مى‌شود كه بر خلاف صورت حسّى و خیالى كه تنها بر مصداقى خاص قابل انطباق بودند، بر تمام مصادیق مشابه قابل انطباق است. این مفاهیم به «معقولات اولى» یا «ماهیّات» و یا «مفاهیم ماهوى» مشهورند. دسته سوم مفاهیمى هستند كه گرچه بر امور خارج از ذهن حمل مى‌شوند و آن‌ها را توصیف مى‌كنند، اما ذهن آن‌ها را مستقیماً و به طور خودكار از خارج و با تجرید به دست نمى‌آورد، بلكه شیوه خاصّى را براى ساختن آن‌ها به كار مى‌گیرد. از این مفاهیم به «معقولات ثانیه فلسفى» تعبیر مى‌شود، مانند مفهوم وجود، عدم، وجوب و امكان.

نوع دیگر فعالیت ذهن در مورد ادراكات مركّب و ساختن قضایاست كه یك نحوه وحدتى بین مفهوم هاى متعدد ایجاد مى‌كند. هم چنین با تركیب دو قضیه با شرایط خاص به درك قضیه دیگرى به نام «نتیجه برهان» نایل مى‌شود. در اینجا مناسب است كه توضیح مختصرى درباره قضایا بدهیم:

قضایاى ذهنى را از یك نظر به بدیهى و اكتسابى و از نظر دیگر به نظرى و عملى تقسیم مى‌كنند و معمولاً ادراكات نظرى را به «عقل نظرى» و ادراكات عملى را به «عقل عملى» نسبت مى‌دهند و عقل عملى را به عنوان قوه‌اى كه فرمان مى‌دهد و اراده را بر مى‌انگیزد معرفى مى‌كنند و گاهى چنین تصور مى‌شود كه اراده وابسته به عقل عملى و یا حتّى معلول آن است. در صورتى كه در جاى خود به اثبات رسیده است كه عقل نظرى و عملى دو قوه جداگانه نیستند و ادراك عملى تفاوت جوهرى با ادراك نظرى ندارد و كار عقل در مورد ادراكات عملى، عیناً مانند كار آن در مورد ادراكات نظرى است؛ یعنى عقل رابطه بین فعل و نتیجه آن را درك مى‌كند، عیناً مانند رابطه علّى و سببى بین هر سبب و مسبب و هر حركت و غایت. این ادراكات هنگامى كه به كمك نیروى مفهوم‌سازى ذهن در قالب مفاهیم اعتبارى ریخته شود، به صورت فرمان هاى عقل در مى‌آید؛ و گرنه كار عقل در حقیقت جز درك نیست و رابطه مستقیمى با اراده و بعث و تحریك ندارد و باید و نبایدهایى كه در مورد افعال انسان به عقل نسبت داده مى‌شود، مانند باید و نبایدهایى است كه دانشمندان علوم طبیعى و ریاضى در مقام بیان قوانین آن علوم به كار مى‌برند.

نوع دیگرى از ادراك نیز براى همه وجود دارد و آن عبارت است از علم حضورى نفس به خود و قوا و افعال و ابزارهاى بدنى و تأثیرات عصبى. هم چنین نوعى ادراك حضورى نسبت به مبادى عالیه و مبدأ اعلى وجود دارد كه در آغاز براى افراد عادى ناآگاهانه است و باید با تلاش و كوشش آن را به آگاهى برسانند.

غیر از ادراكات همگانى و شناخته شده، ادراكات دیگرى نیز وجود دارند كه همگانى و براى غالب مردم شناخته شده نیستند و به این جهت تبیین آن‌ها دشوار است، چون اولا شخص باید خودش آن ادراكات را شناخته باشد تا بتواند براى دیگران بیان كند، و ثانیاً چون دیگران نمى‌توانند آن ادراكات را تجربه كنند، لذا تلقّى آن ادراكات براى آن‌ها دشوار است. از شمار این ادراكات تله پاتى1 و علومى است كه از جنیّان یا ارواح از طریق تسخیر و تماس با آن‌ها و نیز آنچه در حال هیپنوتیزم2 تلقّى مى‌شود؛ یا اطلاعاتى كه براى مرتاضین حاصل مى‌گردد و هم چنین وسوسه هاى شیطانى و الهامات مَلكى و رحمانى.

فوق همه این ادراكات، وحى نبوّت است كه از طرف پروردگار متعال به انبیاء(علیهم السلام)القاء مى‌شود و مشابه آن الهام و تحدیثى3 است كه براى سایر بندگان برگزیده نیز حاصل مى‌گردد؛ چنان كه به مادر حضرت موسى(علیه السلام) مژده بازگشت فرزند و رسیدن او به مقام رسالت داده شد و هم چنین مطالبى كه به حضرت مریم(علیها السلام) القاء گردید و علومى كه به ائمه اطهار(علیهم السلام) الهام شده است؛ كه حقیقت آن‌ها جز براى كسانى كه خودشان دریافته‌اند روشن نیست. علاوه بر این‌كه هر


1. تله پاتى (Telepathy) از ریشه یونانى «tele» به معناى دور و «Pathos» به معناى احساس گرفته شده و عبارت است از ارتباط فوق حسّى مستقیم و از فاصله دور افكار فرد با دیگرى. (هوشیار رزم آزما، فرهنگ روان‌شناسى (انگلیسى ـ فرانسه ـ فارسى) ص 393.)

2. هیپنوتیزم (Hypnotism) حالتى از خواب كوتاه است كه به طور تصنعى ایجاد مى‌شود و در جریان آن سوژه قادر است از بعضى از تلقینات هیپنوتیزور اطاعت كند. خواب مصنوعى كاملا با خواب عادى فرق دارد؛ چون در آن ادراكات حسّى تقلیل نمى‌یابد و دقّت از بین نمى‌رود و حتّى الامكان انجام بعضى عملیات هنوز وجود دارد. (همان، ص 175).

3. «تحدیث» اصطلاحى است كه در روایات درباره ائمه به كار رفته است و در اصول كافى بابى به عنوان «ان الائمة محدّثون» اختصاص داده شده و محدَث كسى است كه ملایكه با او سخن مى‌گویند. (كافى، ج 1، ص 270).

دریافت و ادراكى همراه با تفسیر منطقى و فلسفى آن نمى‌باشد. چنان كه همه ما با وسوسه هاى شیطانى آشنا هستیم و نتیجه آن‌ها را بالعیان در خود مى‌یابیم، ولى نمى‌توانیم ماهیت آن‌ها را بیان كنیم. راه عمومى براى تصدیق اصل و چگونگى پیدایش این ادراكات ـ صرف نظر از مشاهده آثار آن‌ها ـ عبارت است از تعبّد به قول معصوم(علیه السلام) یا نقل كسانى كه خودشان یافته‌اند و گفتارشان مورد اعتماد مى‌باشد.

دستگاه اراده

در انسان میل ها و كشش ها و جاذبه هایى وجود دارد كه منشأ پیدایش اراده و حركت ارادى مى‌شوند و ممكن نیست حركت ارادى و اختیارى بدون برانگیخته شدن میلى طبیعى و فطرى انجام پذیرد، این میل ها وقتى برانگیخته و تشدیدیافت و شرایط تحقق آن‌ها فراهم آمد، منتهى به پیدایش اراده مى‌گردد. مثلاً میل به غذا ـ كه در هر انسانى وجود دارد ـ همواره فعال نیست و وقتى زمینه ها و شرایط لازم فراهم آمد تحریك و تشدید مى‌گردد و در نتیجه منتهى مى‌شود به اراده جهت خوردن غذا.

روان شناسان انواع زیادى از میل هاى طبیعى و فطرى را مورد بررسى قرار داده و آن‌ها را به دسته هاى متعددى تقسیم كرده‌اند و در تعداد و كیفیت دسته بندى آن‌ها اختلاف نظرهایى دارند. ما در اینجا (بدون تقیّد به اصطلاح و پیروى از مكتب خاصّى) به ذكر انگیزه ها و میل هایى مى‌پردازیم كه وجداناً در خود مى‌یابیم:

1ـ بعضى از انگیزه ها ارتباط روشنى با فعل و انفعالات شیمیایى و فیزیولوژیكى بدن دارند؛ مانند میل خوردن و آشامیدن كه از آغاز ولادت تا هنگام مرگ درانسان وجود دارد و در حال نیاز بدن به مواد غذایى و آب برانگیخته مى‌شود و هم چنین میل جنسى كه در اثر ترشح هورمون هاى خاصّى در سنین بلوغ ظاهر مى‌گردد. بى شك وجود این تمایلات طبیعى كه طبیعت انسان اقتضاى آن‌ها را دارد، براى حفظ حیات انسان ضرورى است؛ اما باید از زیاده روى و تحریك نا به جاى آن‌ها خوددارى و در ارضاى آن‌ها اعتدال را رعایت كرد، تا در

نتیجه هم انسان بر غرایز خویش مسلط گردد و مغلوب آن‌ها نشود و هم چنین از آثار زیان بار افراط در آن‌ها مصون بماند.

2ـ دسته دیگرى از انگیزه ها و میل ها وقتى برانگیخته شوند، حالات بدنى خاصّى را به دنبال دارند و به جهت این تأثیر و تأثر كه به سرعت شكل مى‌گیرد، افراد سطحى مى‌پندارند كه آن انگیزه هاى روانى همان حالات بدنى است؛ مانند میل به دفاع و انتقام كه به صورت خشم ظاهر و در اثر آن رنگ صورت برافروخته و رگ هاى گردن پر مى‌شود. نظیر آن، میل به فرار از خطرات كه نوعى دفاع به شمار مى‌رود.

(در این دو دسته‌اى كه برشمردیم ارتباط مستقیم روان و تن كاملا مشهود است، با این تفاوت كه در دسته اول، ابتدا فعل و انفعالاتى در بدن ایجاد مى‌شود و سپس میل برانگیخته مى‌گردد، ولى در دسته دوم، ابتدا میل برانگیخته مى‌شود و با تأثیر در بدن، باعث مى‌گردد حالاتى در آن پدید آید.)

3ـ دسته دیگرى از انگیزه ها را «عواطف» تشكیل مى‌دهند كه مهم ترین و برجسته ترین آن‌ها عواطف خانوادگى و اجتماعى هستند. این انگیزه ها نیز به نحوى با فعل و انفعالات بدنى همراه هستند، گرچه ارتباط مستقیمى با آن‌ها ندارند و ارتباط آن‌ها در حدّ ارتباط دو دسته اول با فعل و انفعالات بدنى نیست. عاطفه و میل مادر به فرزند كاملا روحى است، اما این عاطفه و تمایل تأثیرات و تغییراتى را در بدن و فعالیت غده ها و ترشح هورمون هاى مادر بر جاى مى‌گذارد.

این عواطف كه اختصاص به انسان ندارد و در حیوانات نیز وجود دارند، به نحوى با اعصاب و غدد ارتباط دارند؛ چنان كه در بررسى و مطالعه بر روى غدد به این نتیجه رسیده‌اند كسانى كه از عواطف قوى ترى برخوردارند؛ ترشح پاره‌اى از غدد آن‌ها بیشتر از كسانى است كه عواطف ضعیف ترى دارند. با توجه به این ارتباط و رابطه علم فیزیولوژى با روان شناسى، گاه داروهایى براى بیمارى هاى روانى و عصبى تجویز مى‌شود كه بر روى فعالیت هاى بدنى انسان تأثیر مى‌گذارند. اما این ارتباط متفاوت است با این‌كه ادعا شود كه در بدن انسان اندام

خاصّى در تولید آن عواطف نقش دارد و از این نظر، عواطف با میل خوردن و آشامیدن متفاوتند و اندامى در برانگیخته شدن آن‌ها نقش ندارد.

4ـ از جمله غرایز انسان، كنجكاوى و حقیقت جویى است كه انسان را وادار به كشف مجهولات و كسب اطلاع از واقعیّات مى‌كند.

5ـ ازجمله غرایز و امیال انسان ،قدرت طلبى و تسلط و چیرگى و توسعه دایره فعالیت است.

6ـ نوع دیگرى از غرایز مربوط به كسب عناوین اعتبارى؛ از قبیل جاه، مقام و استقلال شخصیّت مى‌باشد.

7ـ نوع دیگرى از امیال فطرى مربوط به جمال ها و كمال هاى ظاهرى و معنوى است كه انسان را براى تحصیل انواع كمالات و زیبایى هاى قابل اكتساب و ارتباط و پیوستگى با موجودات كامل و جمیل ـ كه كمالاتشان براى انسان قابل اكتساب نیست ـ و سرانجام خضوع در برابر كمال اصیل و پرستش ذات احدیّت بر مى‌انگیزد. توضیح این‌كه انسان مى‌تواند واجد برخى از كمال هاى ظاهرى و معنوى شود و آن‌ها را در خود فراهم آورد و براى كسب آن‌ها تلاش مى‌كند. مثلاً میل به خود آرایى، كه ناشى از میل به جمال است، به خصوص در دوران جوانى اوج مى‌گیرد و جوان در آن دوران توجّه فراوانى به وضع ظاهرى اندام، لباس و موى سر خود دارد و براى رسیدگى و آرایش آن‌ها دقّت زیادى را مصروف مى‌دارد و گاهى به دست آوردن لباسى شیك و زیبا و قیافه‌اى جذّاب، براى او چنان اهمیّتى دارد كه سایر خواسته هایش را تحت الشعاع خود قرار مى‌دهد. در مقابل، سنخ دیگرى از كمال هاى ظاهرى و معنوى مربوط به شخصى و موجود دیگرى هستند و انسان نمى‌تواند آن‌ها را كسب و در خود فراهم آورد، آن گاه میل او به این سنخ كمالات در ایجاد ارتباط و پیوستگى و سرانجام، فناى در موجودى كه واجد آن كمالات است تجلّى مى‌یابد.

مثلاً وقتى انسان در برابر شخصیّت عظیمى قرار مى‌گیرد، به جهت میل به كمال آن شخصیّت، در برابر او احساس خضوع و كوچكى مى‌كند و در پرتو این میل فطرى، چنین

حالتى را در برابر هر كسى كه براى او محترم و فرهیخته است بروز مى‌دهد و بارزترین مصداق این میل، خضوع و خشوع و احساس فناى در برابر كمال بى نهایت ذات بارى است، از این جاست كه فطرى بودن خداپرستى نیز معنا پیدا مى‌كند.

ریشه همه غرایز انسان را مى‌توان حبّ ذات دانست كه ابتدا دو شاخه اصلى «حفظ موجودیّت» و «تحصیل كمالات ممكن» از آن خارج مى‌شود و حفظ موجودیّت به لحاظ تعلّق به فرد یا نوع، و به لحاظ رفع نیازمندى ها و دفع خطرها، به اشتهاى خوردنى و آشامیدنى و شهوت جنسى و حسّ دفاع و فرار و انتقام و عواطف خانوادگى و اجتماعى منشعب مى‌گردد. هم چنین شاخه تحصیل كمالات كه به حفظ موجودیّت و حیات انسان مربوط نمى‌گردد، مشتمل است بر غریزه هاى كنجكاوى و میل به آگاهى و قدرت طلبى ـ گرچه ممكن است در ارضاى این خواست جان انسان نیز در خطر قرار گیرد ـ و جاه طلبى و به دست آوردن موقعیّت خاصّ اجتماعى و عشق به كمال و جمال ظاهرى و خیالى و معنوى.

تصور نشود نمودارى كه طرح كردیم به معناى حصر همه غرایز و امیال انسانى است. هم چنین نباید تصور كرد كه دسته بندى آن‌ها به معناى انفكاك كلّى آن‌ها در مقام تأثیر مى‌باشد؛ زیرا ممكن است در كار واحدى چند غریزه دست اندركار باشند. چنان كه كسى كه میل به غذا دارد، هم مى‌خواهد غذایش طعم و مزه خوبى داشته باشد و هم از رنگ مناسب و بوى مطبوع برخوردار باشد و ظرف غذا نیز زیبا باشد، كه در این صورت اشتهاى او به خوردن غذا بیشتر مى‌گردد. هم چنین در مورد شهوت جنسى، میل به زیبایى هاى ظاهرى مكمّل غریزه جنسى مى‌گردد.

نكته دیگرى كه باید به آن توجه داشت این است كه جدا كردن امیال و كشش ها از علوم و ادراكات به معناى انكار شعورى بودن آن‌ها نیست؛ زیرا بدیهى است كه این جاذبه ها و حالات روانى مانند جاذبه مغناطیس نیست كه بدون درك و شعور تحقّق یابد؛ بلكه منظور این است كه بین دستگاه ادراك محض و دستگاه اراده، از جهت وجود كشش و انگیزش در دستگاه دوم و نبودن آن در دستگاه اول، فرق گذاشته شود و رابطه بین آن‌ها بررسى گردد تا آگاهى بیشترى نسبت به پدیده هاى روانى براى تدبیر و كنترل آن‌ها حاصل آید.

پیوند دستگاه ادراك با دستگاه اراده

انگیزش هر میل مسبوق به احساس خاصّى است كه با آن سنخیّت و هماهنگى دارد، چنان كه اشتهاى غذا مسبوق به احساس گرسنگى است و این پیوند به قدرى قوى است كه معمولاً حالت واحدى به نظر مى‌رسد. ارضاء و اشباع امیال و خواست هاى غریزى نیز متوقف بر ادراكات متناسبى است و در این مرحله، كمك دستگاه ادراكى به دستگاه تحریكى به قدرى روشن است كه نیازى به توضیح ندارد و البته در راه ارضاى یك میل ممكن است نیروهاى ادراكى متعدّدى و در سطح وسیعى هم كارى كنند. چنان كه دقّت در تهیه غذایى كه با وسایل متعارف امروزى طبخ مى‌شود و تمهیدات و مقدماتى كه براى تهیه آن فراهم مى‌گردد، نشان مى‌دهد كه چه فعالیت هاى ادراكى دامنه دارى، از حسى و خیالى و فكرى، در آن سهیم بوده‌اند.

ولى ارتباط این دو دستگاه منحصر به همین دو بخش نیست، بلكه نوع دیگرى از ارتباط میان آن‌ها وجود دارد كه براى بحث ما حایز اهمیت خاصى مى‌باشد و آن عبارت است از تأثیر بعضى از ادراكات در انگیزش میل و اراده، یا نفرت و اشمئزاز؛ با این‌كه رابطه طبیعى با میل خاصى ندارند. چنان كه دیدن منظره اى، یا شنیدن صدایى، یا احساس بویى موجب برانگیخته شدن اشتهاى غذا یا شهوت جنسى یا سایر امیال مى‌گردد؛ و یا توجه به رنگ و وضع خاصى موجب نفرت و بى میلى نسبت به غذا یا شىء دیگرى مى‌شود.

گاهى اتفاق مى‌افتد كه انسان گرسنه است، اما به جهت اشتغال به امور فكرى احساس گرسنگى نمى‌كند، اما وقتى بوى غذا به مشامش رسید، متوجه گرسنگى خود مى‌شود و آن میل فطرى خفته با دركى كه رابطه طبیعى با آن میل ندارد برانگیخته مى‌شود.

تأثیر بعضى از این امور به قدرى عادى و آشكار است كه انسان مى‌پندارد رابطه طبیعى با انگیزش میل دارد؛ مانند احساس بوى غذا و برانگیخته شدن اشتها. برعكس، تأثیر بعضى دیگر خفى و پنهان است، چندان كه انسان مى‌پندارد برخى از امیال، اتفاقى و بدون سبب برانگیخته مى‌شوند و یا در مقام تعلیل آن‌ها متحیّر مى‌ماند. چنان كه گاهى هیجان، نفرت و علاقه‌اى در ما پدید مى‌آید وما چون علّت آن را نمى‌شناسیم، مى‌پنداریم كه آن میل بدون

علّت و بدون ارتباط با درك خاصّى برانگیخته شده است. گاهى انسان كار خوبى انجام مى‌دهد و تصور مى‌كند كه بدون مقدمه به آن كار خوب دست زده است؛ مثلاً به یك باره به فكر مى‌افتد كه قرآن و یا دعا بخواند و اگر از او بپرسند كه چرا مى‌خواهى قرآن بخوانى؟ مى‌گوید: این تصمیم اتفاقى است و نمى‌دانم چرا چنین تصمیمى گرفتم! اگر در نفس خویش كاوش كند در مى‌یابد كه قبل از برانگیخته شدن آن میل و انگیزه، صدایى شنیده و یا نام قارى برجسته‌اى به گوش او خورده كه ملازم گردیده با ادراك دیگرى كه میل به خواندن قرآن را در او برانگیخته است.

شناخت این گونه روابط براى منظور ما كاملا اهمیّت دارد، زیرا با دقّت در آن‌ها معلوم مى‌شود كه گاهى یك نگاه یا یك صدا چه تأثیر عجیبى در سرنوشت انسان دارد و چگونه موجب انگیزش میل و اراده‌اى مى‌شود كه به خوش بختى یا بدبختى شخص مى‌انجامد.

سرّ این رابطه در تداعى مدركات و معانى نهفته است؛ یعنى ذهن انسان طورى آفریده شده است كه تقارن مكرر دو ادراك موجب به خاطر آوردن هر یك با توجه به دیگرى مى‌شود؛ مثلاً غذایى را كه با مزه و رنگ و بوى مخصوصى درك كرده، هنگام احساس بوى آن به یاد مزه‌اش مى‌افتد و اشتهایش تحریك مى‌گردد.

اگر در علل پیدایش اراده هاى خود كاوش كنیم، در مى‌یابیم كه ادراكات حسى، مخصوصاً دیدنى ها و شنیدنى ها، چه نقش مهمى را در تخیّلات و افكار ما بازى مى‌كنند و به نوبه خود چه آثارى در صدور افعال ارادى دارند؛ چگونه با شنیدن صدایى، خیالى در ذهن ما برانگیخته مى‌شود و به دنبال آن فكرى و اندیشه‌اى در ذهن پدید مى‌آید كه باعث برانگیخته شدن میلى و در نهایت، اراده اعمال آن میل مى‌گردد. از اینجا نتیجه مى‌گیریم كه یكى از بهترین وسایل تدبیر امیال وخواست ها و سرانجام تسلّط بیشتر بر خود و پیروزى بر هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى كنترل ادراكات و قبل از همه، كنترل چشم و گوش است. پس ضرورت دارد كه به اهمیّت و تأثیر دیدنى ها و شنیدنى ها پى ببریم و متوجه باشیم كه با بررسى خاستگاه و زمینه هاى ارتكاب گناه، مشخص مى‌گردد كه در اغلب موارد دیدنى ها و شنیدنى ها منشأ برانگیخته شدن

میل به گناه مى‌گردند. پس بایسته است كه به هر منظره‌اى چشم ندوزیم و به هر سخنى گوش ندهیم و پیشاپیش بیندیشیم و چشم و گوش خود را حساب شده به فعالیت واداریم تا وقتى با منظره‌اى و سخنانى مواجه مى‌شویم كه ما را به گناه سوق مى‌دهند، توان بازداشتن خویش و آلوده نگشتن خود به گناه را داشته باشیم: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اوُلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا1؛ همانا گوش و چشم و دل، از همه این‌ها بازخواست خواهد شد.

بنابراین، نباید چشم و گوشمان را آزاد بگذاریم كه به هر جا خواست نظر كند و هر صدایى را كه خواست بشنود؛ چون این دو عضو بیش از هر عضو دیگرى در معرض لغزش و انحرافند. ممكن است چشم انسان به تصویر مباحى بیفتد، اما همان مشاهده، با تداعى معانى و همراه گشتن با وسوسه هاى شیطانى، انسان را در آستانه گناه قرار دهد و وضعیّتى را براى او به وجود آورد كه نتواند در برابر گناه مقاومت كند.

مهم این است كه انسان با اختیار و اراده خویش زمینه انگیزش امیال خود را فراهم آورد و با عاقبت اندیشى و به یاد آوردن جهان آخرت و دشوارى تحمّل عذاب جهنم، بر امیال، تخیّلات و نیروى تفكّر خویش مسلط گردد و آن‌ها را در راستاى هدایت و سعادت خویش جهت دهى كند و در این راه، بهترین وسایل انگیزش اراده خیر دیدن اشخاص صالح و شنیدن داستان هاى ایشان و قرائت قرآن و مطالعه كتاب هاى مفید و سودمند و شركت در مجالس پند و موعظه است. گاهى انسان مایل نیست به پندى گوش دهد، اما از سر اتفاق پندى مى‌شنود و زندگى او را متحوّل مى‌سازد، از این جهت بایسته است كه از یك سو، با توجه به نقش پند و موعظه در تصحیح رفتار، مقدّمات و زمینه دریافت پند و موعظه را در خود گسترش دهیم و از سوى دیگر، اطلاعات روایى، قرآنى و اخلاقى خویش را افزایش بخشیم؛ چون در غیر این صورت زمینه انحراف و طغیان در ما مهیاتر است.

هم چنین نباید نقش زیارت معابد و مشاهد و مكان هایى كه انسان را به یاد خدا و به یاد بندگان برگزیده خدا و هدف هاى مقدّس و راه هایى كه پیموده‌اند مى‌اندازد، از نظر دور


1. اسراء، 36.

داشت؛ چنان كه خداوند در آیه 97 از سوره آل عمران نقش تذكارى مشاهد مشرفه را بیان مى‌كند: فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ...؛ در آن (خانه) نشانه هاى روشن و هویداست، مقام (جاى ایستادن) ابراهیم (در آن است).

(یعنى وقتى انسان كعبه و حرم خداوند و آثار بر جاى مانده از پیامبر توحید، حضرت ابراهیم(علیه السلام) را مى‌نگرد، هدف و آرمان ها و هدایت گرى ها و تلاش هاى مخلصانه آن پیامبر عظیم الشأن را به یاد مى‌آورد و در پرتو این تذكار و یادآورى به خداوند هدایت مى‌شود.)

از آنچه ذكر شد، حكمت بسیارى از احكام واجب و مستحب، یا حرام و مكروه اسلام روشن مى‌شود؛ مانند حج و زیارت مشاهد مشرفه و یا چشم فرو بستن از مناظر شهوت انگیز و كراهت نشستن در جایى كه با نشستن زن بیگانه‌اى گرم شده و هنوز حرارتش باقى است كه موجب تحریك شهوت مى‌شود. هم چنین اهمیّت نقشى كه رفیق در سعادت و یا شقاوت انسان بازى مى‌كند؛ چنان كه خداوند در نقش رفیق در شقاوت انسان مى‌فرماید: یَا وَیْلَتى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلا، لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى...1؛ واى بر من، كاش فلانى را دوست نگرفته بودم، همانا مرا گمراه كرد؛ بعد از آن‌كه كتاب خدا به من رسید.

و یا درباره نقش رفیق در سعادت انسان فرموده‌اند: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْد خَیْراً جَعَلَ لَهُ وَزِیراً صَالحاً إِنْ نَسِىَ ذَكَّرَهُ وَ إِنْ ذَكَرَ أَعَانَهُ2؛ هرگاه خداوند اراده خیرى به بنده‌اش داشته باشد، وزیر و رفیق شایسته‌اى نصیب او مى‌كند كه اگر (خدا را) فراموش كرد او را متذكّر شود و اگر به یاد خدا باشد، او را یارى كند.

قالَ الْحَوَارِیُّونَ لِعیسَى بْنِ مَرْیَمَ(علیها السلام)، یا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجالِسُ؟ قالَ: مَنْ یُذَكِّرُكُمُ اللّهَ رؤیَتُهُ وَ یَزیدُ فى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُكُمْ فِى الاْخِرَةِ عَمَلُهُ3؛ حواریین به عیسى(علیه السلام)، گفتند:‌اى روح خدا، با چه كسى همنشین گردیم؟ فرمود: با كسى كه


1. فرقان، 28 ـ 29.

2. بحارالانوار، ج 77، ص 166.

3. بحارالانوار، ج 1، ص 203.

دیدنش شما را به یاد خدا بیاندازد و گفتارش بر علم شما بیفزاید و رفتارش شما را به آخرت راغب سازد.

هم چنین دریافتیم تأثیرى كه اعمال و گفتار انسان در دیگران مى‌گذارد و نقشى كه رفتار ما به عنوان سرمشق و الگو در سعادت یا شقاوت خانواده یا جامعه دارد و از این رو، مسؤولیت دیگرى را متوجه ما مى‌سازد، چنان كه در حدیث آمده است: كُونُوا دُعاةَ النّاسِ بأَعْمالِكُمْ وَ لا تَكُونُوا دُعاةً بِأَلْسِنَتِكُمْ1؛ مردم را با اعمالتان (به سوى حق) دعوت كنید و تنها آن‌ها را با زبانتان دعوت نكنید.

نقش میل و علاقه در ادراك

به كار بردن نیروها و ابزارهاى ادراكى تا حدّ زیادى در اختیار ماست. مثلاً هر وقت بخواهیم چشم به منظره‌اى مى‌دوزیم و به تماشاى آن مى‌پردازیم و هر وقت نخواهیم چشم بر مى‌داریم یا مى‌بندیم. ممكن است چنین تصور شود كه با باز بودن چشم و وجود نور، دیگر حالت ویژه‌اى براى دیدن چیزى كه روبه روى ما قرار گرفته وجود نخواهد داشت، درصورتى كه تجربه خلاف این تصور را اثبات مى‌كند؛ زیرا در بسیارى از اوقات با وجود انعكاس صورت مرئى در چشم، آن را نمى‌بینیم و با وجود ارتعاش پرده گوش به وسیله امواج صوت، صدا را نمى‌شنویم، و آن در حالى است كه توجه ما معطوف به شىء دیگرى باشد. از اینجا روشن مى‌شود كه ادراك تنها یك پدیده فیزیكى یا عمل فیزیولوژیكى نیست، بلكه حقیقت آن كار نفس است و با توجه وى، درك حاصل مى‌شود و با عدم توجه آن منتفى مى‌شود و فعل و انفعالات مادى شرایط و مقدمات ادراك را تشكیل مى‌دهند.

توجه و عدم توجه در بسیارى از اوقات بستگى به میل و علاقه باطنى انسان دارد؛ یعنى در موردى كه شخص میل به درك خاصى داشته باشد، توجه نفس به آن معطوف مى‌شود و با وجود شرایط لازم ادراك حاصل مى‌شود و بر عكس، در موردى كه میل نداشته باشد، به آن


1. بحارالانوار، ج 5، ص 198.

توجهى نمى‌كند و آن را درك نمى‌كند؛ مثلاً صداى كودكى از گوشه‌اى بلند مى‌شود و تنها مادر طفل آن را مى‌شنود و حتّى گاهى مادر از شنیدن صداى بچه‌اش از خواب مى‌پرد؛ در صورتى كه با صداى بلندتر دیگرى بیدار نمى‌شود. پس دلیلى جز عامل روانى و علاقه مادرى براى شنیدن صداى فرزند در آن وضعیت وجود ندارد.

تأثیر میل و علاقه در ادراك منحصر به ادراكات حسى نیست، بلكه در تخیّلات و افكار و حتى در استنتاجات عقلى به صورت هاى گوناگون وجود دارد: مثلاً حافظه افراد نسبت به چیزهاى مورد علاقه ایشان قوى‌تر است و كارهاى فكرى در مورد مسائلى كه مورد علاقه متفكر است بهتر پیش مى‌رود. شخصى نقل مى‌كرد كه ما در یكى از دانشگاه هاى لندن درس مى‌خواندیم و روزى در كلاس درس روان‌شناسى كه دانشجویانى از ملیّت هاى گوناگون در آن شركت داشتند، استاد روان‌شناسى واژه هاى گوناگون و درهمى را از زبان هاى مختلف بر روى تابلو نوشت. سپس تك تك دانشجویان را خواست كه از آغاز تا انتها آن واژه ها را مطالعه و مرور كنند. بعد از آن‌ها خواست كه چشم از تابلو بردارند و واژه هایى را كه در حافظه سپرده‌اند بیان كنند. مشخص شد كه هر دانشجو، واژه هاى زبان مادرى خود كه معانى زشت و ناخوشایندى داشته‌اند به حافظه نسپرده است و واژه هاى را در حافظه نگهدارى كرده بود كه معنایى خوشایند داشته است.

شگفت آورتر آن‌كه بسیارى از اشخاص از افكار خودشان همان نتیجه‌اى را مى‌گیرند كه قبلا دلشان پسندیده و به ایشان الهام كرده است. گرچه گمان كنند كه این نتیجه به طور طبیعى از استدلال عقلى به دست آمده، اما بى تردید میل باطنى ایشان در انتخاب مقدمات یك دلیل و یا در كیفیت تنظیم آن مقدمات مؤثر بوده و چه بسا موجب مغالطه و منحرف گشتن از حق و استنتاج باطلى گشته است: بَلْ یُرِیدُ الاِْنْسَانُ لِیَفْجُرَ اَمَامَهُ1؛ بلكه آدمى مى‌خواهد كه فراپیش خود (در آینده نیز) گناه كند.

توضیح آن‌كه میل نداشتن انسان به گرفتن یك نتیجه فكرى كه آن را منافى با خواسته هاى


1. قیامت، 5.

خود مى‌بیند، گاهى موجب غفلت ورزیدن و فكر نكردن در آن موضوع، و گاهى موجب غفلت از مقدمات مى‌شود. در صورتى كه بر خلاف میلش و در اثر عوامل خارجى این مراحل را گذراند و به نتیجه نامطلوب و ناخواسته‌اى رسید، در صدد تشكیك و ایجاد شبهه بر مى‌آید، و اگر دلیل و برهان به قدرى روشن بود كه جاى شبهه‌اى در آن باقى نبود، نوبت به خیانت حافظه مى‌رسد و در اندك مدّتى آن را به دست فراموشى مى‌سپارد. حتّى اگر عاملى آن را به خاطرش بیاورد، از پذیرش قلبى و ایمان به آن خوددارى مى‌كند و لجوجانه آن را منكر مى‌شود؛ چنان كه قبلا در مقام فرق بین علم و ایمان اشاره شد: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الاَْنْفُسُ وَ قَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى1؛ جز از پندار و آنچه دلشان مى‌خواهد پیروى نمى‌كنند با این‌كه از جانب خدا هدایت به ایشان رسیده است.

بنابراین، كسى مى‌تواند به نتایج فكرى خود مطمئن باشد كه از غلبه امیال مخالف مصون باشد لااقل امیال مخالف آن قدر طغیان نكنند كه انسان را مقهور خویش سازند، و گرنه تا هنگامى كه هواهاى نفسانى زمام انسان را به دست دارند و علاقه به مادیّات و شهوات و جاه و مقام و دیگر خواسته ها مهار نشده، توجّه نفس را به خود معطوف داشته است و امیدى به استنتاج صحیح از فعالیت هاى ذهنى و فكرى در زمینه هاى مربوط، نمى‌توان داشت.

در مورد علوم حضورى و آگاهى از آن‌ها نیز امیال و تعلّقات قلبى نقش مهمّى را ایفاء مى‌كنند؛ مثلاً حالات و انفعالات نفسانى كه براى نفس حاضر است، گاهى در اثر عطف توجه به شىء دیگر به صورت ناآگاهانه در مى‌آید و مورد غفلت قرار مى‌گیرد و به اصطلاح فلسفى، در آن حال علم به علم ندارد. (حضرت آیت الله بهجت، دام ظله العالى، از استادشان درباره مرحوم شیخ انصارى، رحمة الله علیه، نقل مى‌فرمودند كه در یك روز گرم تابستانى، در نجف، مرحوم شیخ در حالى كه سخت تشنه بوده و دهانش از تشنگى خشك بود وارد منزل مى‌گردد و درخواست آب خنك مى‌كند. ایشان تا آب را برایشان بیاورند، از فرصت استفاده مى‌كند و به نماز مى‌ایستد. اتفاقاً پس از قرائت فاتحه، سوره بلندى را شروع مى‌كند و در نتیجه


1. النجم، 23.

نماز ایشان به طول مى‌انجامد و چنان غرق توجه به خداوند مى‌شود كه تشنگى را فراموش مى‌كند. پس از نماز وقتى چشمش به آب مى‌افتد كه تا آن وقت گرم هم شده بود، مجدداً حالت تشنگى به ایشان دست مى‌دهد.)

هم چنین مرتبه‌اى از علم حضورى كه نفس نسبت به خداى متعال دارد، در اثر تعلق به مادیّات مورد غفلت قرار مى‌گیرد و نسبت به آن آگاهى حاصل نمى‌كند، مگر در حالى كه اختیاراً یا اضطراراً توجه به اسباب و وسایل مادى قطع شود.

بنابراین، بهره بردارى صحیح از نیروهاى ادراكى در صورتى میسّر خواهد بود كه دل از آلودگى هاى مادى و هواهاى نفسانى پاك شود و ذهن نیز از پیش داورى ها تخلیه گردد و به زیور تقوا آراسته شود و ترقّى در مدارج تقواست كه انسان را مستعد دریافت انوار معنوى و الهامات مَلكى و ربانى مى‌سازد؛ حقیقتى كه به وضوح در قرآن مورد توجه قرار گرفته است:

إِنَّ فِى ذالِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ1؛

هر آینه در این (كتاب) تذكّرى است براى كسى كه دل داشته باشد، یا گوش دل فرا دهد در حالى كه گواه است.

ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ2؛

این كتاب، هیچ شكى در آن نیست، هدایتى است براى پرهیزكاران.

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا، وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا3؛

به راستى رستگار شد هر كه آن (نفس) را پاك گردانید و پاكیزه داشت (از كفر و گناهان)، و نومید و بى بهره گشت هر كه آن را بیالود (به كفر و گناهان).

یَا أَیُّهَآ الَّذِینَ ءَامَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً...4؛

اى كسانى كه ایمان آورده اید، اگر تقواى الهى پیشه كنید براى شما فرقان (قدرت تمیز بین حق و باطل) قرار مى‌دهد.


1. ق، 37.

2. بقره، 2.

3. شمس، 9 ـ 10.

4. انفال، 29.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ...1؛‌اى كسانى كه ایمان آورده اید، تقواى الهى پیشه كنید و به پیامبر او ایمان آورید تا شما را از بخشایش و رحمت خود، دو بهره دهد و براى شما نورى قرار دهد كه بدان راه (راست) روید.

در مقابل، پیروى از هواى نفس و تعلّق به دنیا موجب فریفتگى و گمراهى و محرومیّت از درك صحیح، بلكه موجب تسلّط شیطان و افزایش جهالت و ضلالت و تركیب جهل و كوردلى مى‌گردد: أَفَرَءَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ...2؛ آیا دیدى كسى را كه هواى نفس خویش را خداى خود گرفته است و خداوند او را با آگاهى (به این‌كه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخت و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افكند؟

كُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذَابِ السَّعِیرِ3؛ بر او (شیطان) نوشته شده كه هر كسى او را دوست و سرپرست گیرد، او را گمراه كند و به سوى عذاب آتش افروخته رهبرى‌اش كند.

وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاَناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ، وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ4؛ و هر كه از یاد خداى رحمان برتابد، شیطانى براى او گماریم كه قرین او باشد و هر آینه آن‌ها (شیطان ها) آنان را از راه باز دارند و برگردانند و آنان مى‌پندارند كه راه یافتگانند.

اراده و انتخاب

با توجه به نیروهاى گوناگون ادراكى و تحریكى و چگونگى تأثیر و تأثر آن‌ها، روشن مى‌شود


1. حدید، 28.

2.جاثیه، 23.

3. حج، 4.

4. زخرف، 36 ـ 37.

كه چگونه مبادى اراده در نفس پدید مى‌آید و فعل ارادى انجام مى‌گیرد؛ یعنى ابتدا انسان یك نوع كمبودى را در خود مى‌یابد و از آن احساس رنج و ناراحتى مى‌كند، یا لذّت شناخته شده‌اى را در خود مى‌یابد و به جستجوى آن مى‌پردازد. احساس رنج یا انتظار لذّت او را وادار به كوشش و تلاش مى‌كند تا با انجام كارى مناسب، رنج خود را برطرف و لذّت منظور را تأمین كند و نیاز بدنى یا روحى خود را مرتفع سازد، و با توجه به این‌كه بخشى از نیازهاى انسان بدنى و بخشى از آن‌ها روحانى و مربوط به قوه خیال و یا قوه عاقله هستند، تلاش انسان متناسب با آن لذّت ها خواهد بود؛ یعنى براى تأمین لذّت بدنى، تلاش او خارجى و بیرونى خواهد بود و براى تأمین لذّت روحانى، تلاش او درونى است و ارتباطى با خارج ندارد؛ مثلِ عملیات اندیشیدن و سایر توجّهات قلبى. پس اگر انسان در ذهن و خیال خود قیافه كسى را كه قبلا دیده تصویر مى‌كند و با این كار لذّتى به او دست مى‌دهد، توسط قوه خیال كارى صورت پذیرفته است.

بنابراین كارهاى انسان فطرتاً در جهت رفع نقص و تحصیل كمال است و انگیزه انجام آن‌ها رفع رنج یا به دست آوردن لذّت مورد آرزو مى‌باشد، خواه كارى كه انجام مى‌دهد یك فعالیّت روانى یا ذهنى محض باشد؛ مانند توجه قلب و تفكّر، و خواه متوقّف بر تحریك عضلات و اندام هاى بدن باشد، با تصرف در مواد خارجى یا بدون آن. حتّى در موردى كه كارى را به نفع دیگران انجام مى‌دهد؛ انگیزه اصلى رفع رنج یا دست یافتن به لذّت خویش است، گو این‌كه این رنج در اثر ناراحتى دیگران حاصل شده است؛ یا لذّت در اثر خوشى دیگران دست مى‌دهد. البته انسان در همه كارها به منظور خود نایل نمى‌شود و موفقیت او علاوه بر فراهم بودن شرایط خارجى، بستگى دارد به سلامت قواى ادراكى و صحّت تشخیص آن‌ها و هم چنین شناخت صحیح نسبت به كیفیّت رفع كمبود و چگونگى كاربرد نیروها و تصرّف در مواد خارجى.

توجّه انسان به نیاز خویش گاهى به طور طبیعى و در اثر فعل و انفعالات داخل بدن حاصل مى‌شود؛ مانند احساس نیاز به آب و غذا، و گاهى در اثر تماس با خارج؛ مانند مشاهده وضع

خطرناكى كه موجب فرار یا آمادگى براى دفاع مى‌شود، یا دیدن منظره رقّت انگیزى كه انسان با عاطفه را متأثر مى‌سازد تا از محرومیت دیگران رنج ببرد و میل كمك به ایشان در او بیدار شود.

در مورد اول نیز گاهى عوامل خارجى به طور تداعى و به اصطلاح روان شناختى، با افعال انعكاسى شرطى موجب بیدار شدن میل خفته مى‌گردد، چنان كه توضیح آن گذشت. هم چنین علاوه بر این‌كه ادراكات عقلى انسان موجب برانگیخته شدن میل عقلى مى‌گردند ـ چنان كه عقل مى‌تواند منشأ تفكر درباره خداوند باشد ـ عوامل بیرونى نیز، به جهت رابطه‌اى كه بین درك حسّى با میل عقلى وجود دارد، مى‌توانند نقش بیدار كننده را نسبت به امیال فطرى و كشش هاى روانى محض بازى كنند؛ چنان كه دعوت انبیاء فطرت خداپرستى را بیدار مى‌كند و دیدن و شنیدن آثار ایشان نیز همین اثر را دارد.

اگر در یك لحظه، تنها یك غریزه بیدار باشد و میل واحدى در نفس وجود داشته باشد؛ انسان بى درنگ در صدد ارضاى آن بر مى‌آید و در صورت وجود شرایط و نبودن موانع خارجى كار مناسب آن را انجام مى‌دهد. ولى در صورتى كه امیال متعددى موجود باشد و ارضاى همه آن‌ها در آنِ واحد میسّر نباشد، طبعاً بین آن‌ها تزاحم واقع مى‌شود و جاذبه هر كدام نیرومندتر باشد، توجه نفس را به خود جلب مى‌كند و در نتیجه، انسان به ارضاى آن مبادرت مى‌ورزد. چنان كه بعضى از بچه ها بازى را بر خوراك ترجیح مى‌دهند، یا مادر گرسنه غذاى خود را به طفلش مى‌دهد، یا جوان محصل مطالعه را و مرد پارسا عبادت را بر خواب ترجیح مى‌دهد، یا سرباز مجاهد فداكارى در راه خدا را بر آسایش خود و خانواده‌اش اختیار مى‌كند. در چنین مواردى است كه ارزش انسان ظاهر و استعدادات نهفته شكوفا مى‌شود و سعادت یا شقاوت به فعلیّت مى‌رسد و اساساً حكمت آفرینش انسان در سراى تزاحمات و تضادها همین است؛ چنان كه مكرراً اشاره شده است.

در اینجا این مسأله مطرح مى‌شود كه آیا انسان در صحنه تزاحم امیال باید تماشاچى باشد و هر وقت، به اقتضاى عوامل طبیعى و اجتماعى، یك میل غالب شد به دنبال آن راه بیفتد، یا

باید خود، با فعالیّت فكرى و ارادى اش، نقش تعیین كننده و ترجیح دهنده را به عهده بگیرد و حتى گاهى از ارضاى خواسته هاى نیرومند طبیعى‌اش خوددارى كند؟ در صورت اول تسلیم غرایز كور و كر شده و همچون كاهى خود را به دست طوفان یا سیل سپرده و در واقع از انسانیت استعفا داده و به عبارت دیگر نیروهاى ویژه انسان را مهمل گذاشته است. این حالت در زبان قرآن به نام «غفلت» نامیده مى‌شود، غفلتى كه آدمى را از چهارپایان هم كم ارزش‌تر و گمراه‌تر مى‌سازد: اُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ1؛ آن‌ها همچون چهارپایانند، بلكه گمراه تر! اینان همان غافلانند.

در صورت دوم، مسأله دیگرى پیش مى‌آید و آن این‌كه انسان بر اساس چه معیارى باید بعضى از خواسته هاى خود را بر بعض دیگر ترجیح دهد؟ و چون این سؤال شامل خود دین نیز مى‌شود، از این رو باید صرف نظر از راه هاى تعبدى به آن پاسخ داد.

به سه صورت مى‌توان به این پرسش پاسخ داد:

نخست آن كه: بر اساس میل فطرى به ترجیح لذیذتر، كارها را بر اساس لذّتى كه در پى دارند بسنجیم و هنگام تزاحم بین چند كار، لذّت بخش ترین آن‌ها را انتخاب كنیم. البته در این ارزیابى نمى‌توان لذّت فعلى را ملاك قرار داد، زیرا ممكن است كارى كه لذّت آنى دارد در آینده رنج هاى فراوانى به بار آورد كه در برابر آن‌ها آن لذّت ناچیز مى‌نماید. به علاوه، ممكن است ما هنوز لذت بعضى از كارها را نچشیده باشیم تا بتوانیم آن را با كارهاى دیگر مقایسه كنیم. پس راه صحیح براى تشخیص لذیذتر این است كه حقیقت لذّت و ملاك آن را بشناسیم و از روى محاسبه عقلى دریابیم كه چه لذّتى ارزنده و پاینده‌تر است. ما قبلا این محاسبه را انجام دادیم و به این نتیجه رسیدیم كه لذت قرب به خدا از همه چیز بیشتر و پایدارتر است: وَاللّهُ خَیْرٌ وَ اَبْقى2.

دوم آن كه: غرایز را بر اساس غایاتشان بسنجیم و در مقام ترجیح آن را كه غایتش افضل


1. اعراف، 179.

2. طه، 73.

است مقدم بداریم. قبلا گفته شد كه غرایز داراى دو شاخه اصلى هستند: یكى شاخه حفظ موجودیّت فرد و نوع، و دیگرى شاخه تحصیل كمال. غایت شاخه اول بقاى انسان در این جهان است تا دوران تكامل خود را بپیماید؛ مثلاً غایت خوردن و آشامیدن تأمین نیازمندى هاى بدن براى بقاى زندگى دنیوى است و غایت غریزه دفاع، مصونیّت از خطر براى ادامه زندگى و غایت غریزه جنسى و عواطف خانوادگى و اجتماعى، بقاى نوع انسان مى‌باشد؛ ولى غایت شاخه دوم نامتناهى و جاودانى است و روشن است كه این غایت برتر و پایدارتر است و در مقام تزاحم باید مقدم داشته شود: وَالاَْخِرَةُ خَیْرٌ وَ أبقى1.

سوم آن كه: غرایز شاخه اول طبعاً مقدّمه هستند، زیرا نقش آن‌ها فراهم كردن زمینه و امكانات تكامل است و شاخه دوم نسبت به آن‌ها اصالت دارد و روشن است كه ارزش مقدمه تابع ارزش ذى المقدمه است و هیچ‌گاه نمى‌تواند با آن معارضه كند. به عبارت دیگر، غرایز شاخه اول هیچ كدام بر یكدیگر و بر غرایز شاخه دوم حاكمیّت ندارند؛ بلكه هر كدام مقتضى حركت خاصى هستند. ولى غریزه كمال جویى ناظر و حاكم بر سایر غرایز مى‌باشد، زیرا مقتضاى آن بسیج كردن همه نیروها در راه تكامل است. پس عملا هم باید آن را حاكم شمرد و خواست آن را معیار تحدید و توجیه سایر خواست ها قرار داد. از بحث هاى سابق ثابت شد كه كمال نهایى انسان، كه باید همه نیروها در راه رسیدن به آن بسیج شود، قرب خداى متعال است: وَ إنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى2.

نتیجه نهایى

دانستیم كه انسان نباید در برابر عوامل طبیعى و اجتماعى و تضاد و كشمكش آن‌ها ناظر بى طرف باشد، بلكه باید با به كار گرفتن نیروهاى ویژه انسانى، نقش تعیین كننده و مؤثرى را ایفاء كند و با فعالیت ارادى و آگاهانه خود همه نیروها را در مسیر صحیحى به كار اندازد و آن‌ها را به سوى هدف اصلى و كمال نهایى بسیج كند.


1. اعلى، 17.

2. النجم، 42.

تردیدى نیست كه یكى از نیروهاى انسانى كه مى‌تواند در راهنمایى بشر براى انجام این تلاش جهت بخش كمك كند نیروى عقل است و تقویت آن اثر مهمّى در سیر تكاملى انسان دارد؛ حتّى سقراط اصل فضیلت را عقل و علم و حكمت (طبق تعبیرات گوناگونى كه از او نقل شده است) مى‌دانست، ولى ارسطو بر او خرده گرفت كه بسا انسان با داشتن علم و حكمت آن را به كار نمى‌بندد و واجد فضایل اخلاقى نمى‌شود و از این رو نمى‌توان آن را ریشه همه فضایل دانست. ما با پذیرش این نقد، اضافه مى‌كنیم كه اساساً كار نیروهاى ادراكى تحریك و انگیزش نیست و حتّى هدایت هاى آسمانى و انوار فوق عقلانى نیز، خود به خود، اراده آفرین نیستند و رسیدن انسان را به كمال مطلوب تضمین نمى‌كنند؛ چنان كه بلعم باعورا با برخوردارى از آن هدایت ها، از رسیدن به كمال مطلوب باز ماند و در پى پیروى از نفس سركش، توفیقات خاصّ الهى و هدایت هاى وى از او سلب گردید: وَاْتلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اَلَّذى ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْها... وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْناهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ...1؛ و بر آنان خبر آن كس را برخوان كه آیت هاى خویش را به وى دادیم و او از آن‌ها بیرون رفت... و اگر مى‌خواستیم (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانش ها) بالا مى‌بردیم، و لیكن او به زمین (دنیا و مال و جاه آن) چسبید و كام و خواهشِ دل خود را پیروى كرد.

شرط كافى براى سعادت غالب شدن خواست رفعت جوى خداپرستى و مغلوب كردن هواهاى سقوط آور نفسانى و شیطانى است؛ اما در همین حال تأكید مى‌كنیم كه نیروى اندیشنده انسان نقش بسیار مهمّى را در توجیه اراده به عهده دارد و همین نیرو است كه ما را در فراهم كردن مقدمات انتخاب و كیفیت تنظیم و توجیه آن‌ها مدد مى‌كند و همین بحث ها نمونه‌اى از آثار آن مى‌باشد. بنابراین، ما همواره باید در پرتو راهنمایى عقل راه خود را مشخص سازیم و خود را براى دریافت انوار الهى آماده گردانیم.

نیروى عقل براى تشخیص هدف و شناخت مسیر اصلى اهمیّت به سزایى دارد، ولى براى شناخت جزئیات راه و طرح هاى دقیق كافى نیست و ناچار باید از وحى مدد طلبید و از


1. اعراف، 175 ـ 176.

برنامه هاى همه جانبه دین استفاده كرد. پس تقویت بینش دینى و توسعه آگاهى از مآخذ و مصادر علوم دینى نیز ضرورت دارد. چنان كه تقویت درك فطرى به وسیله توجّهات قلبى و تمرین براى متمركز ساختن آن‌ها، در اشكال گوناگون عبادات، عامل بسیار مهم و بلكه اصیل ترین عامل براى تكامل حقیقى به شمار مى‌رود و شناخت این حقایق همگى به بركت عقل و اندیشه هاى عقلانى حاصل مى‌شود.

آنچه در بخش اخیر از این بحث براى ما اهمیّت فوق العاده دارد این است كه بدانیم چگونه مى‌توانیم مقدماتى براى انگیزش خواست عالى انسانى و میل به وصول به مقام قرب الهى فراهم سازیم و چگونه مى‌توانیم این خواست را تقویت و بر خواست هاى دیگر غالب كنیم.

قبلا گفته شد كه بیدار شدن و برانگیخته شدن میلى كه در انسان خاموش است و حركت و انگیزشى ندارد، گاهى در اثر فعل و انفعالات درونى بدن است و گاهى در اثر تماس با مواد خارجى، و گاهى در اثر فعالیت روانى كه به نوبه خود به وسیله انگیزنده هاى خارجى تحریك مى‌شود. معمولاً غرایز شاخه حفظ موجودیت، به طور طبیعى و به وسیله دو عامل اول بیدار مى‌گردند و حكمت این‌كه انگیزش آن‌ها منوط به فعالیت آگاهانه خود انسان قرار داده نشده، این است كه حیات فردى و اجتماعى انسان در این جهان مستقیماً بستگى به فعالیت این غرایز دارد و اگر كار آن‌ها منوط به اراده و انتخاب خود انسان مى‌بود، در اثر غفلت یا افكار نادرست، تعطیل مى‌شد و زمینه‌اى براى سیر تكاملى باقى نمى‌ماند. ولى بعد از فراهم شدن زمینه تكامل، نوبت به فعالیت ارادى انسان در جهت كمال مى‌رسد؛ و چون تكامل حقیقى انسان ارادى است، هر قدر دامنه انتخاب آزاد وسیع‌تر باشد، امكان بیشترى براى تكامل ارادى فراهم خواهد بود. از این رو، فعالیت شاخه دوم غرایز و حتّى بیدار كردن و تعیین مسیر ارضاى آن‌ها تا حدّ زیادى به عهده خود انسان گذاشته شده است تا از فراهم ساختن مقدمات نیز نتیجه تكاملى بگیرد.

هنگامى كه خواستى در انسان فعلیت یافت و با ارضاى آن لذّتى حاصل و یا المى مرتفع گردید، نفس در پرتو لذّتى كه دریافته توجه بیشترى به آن پیدا مى‌كند و در مرتبه دوم، آن

خواست به صورت شدیدترى ظاهر مى‌شود و سرانجام در اثر تكرار، نفس به آن انس مى‌گیرد و هم چنین به موضوع خارجى كه مورد تعلّق فعل و به نحوى وسیله ارضاى خواست است، علاقه‌مند مى‌شود؛ در این حال است كه مى‌گوییم فلان كار، یا فلان چیز و یا فلان شخص را دوست مى‌داریم و لازمه دوست داشتن، توجه مستمر نفس به محبوب و انجام كارهاى متناسب با آن است؛ تا آنجا كه در پرتو این توجه مستمر و شدید، شخص از خود نیز غافل مى‌گردد. بر این اساس، ما اگر بخواهیم به سیر خود جهت خاصّى ببخشیم و نیروهاى خود را در راه رسیدن به هدف معینى بسیج كنیم، باید بكوشیم كه توجه نفس به هدف و جهت آن استمرار یابد و با آن مأنوس شود و محبت و علاقه شدیدى نسبت به آن پیدا كند. استمرار توجه نفس و تمركز در یك خط، مشروط است به این‌كه از توجه به جهت خلاف باز داشته شود و هیچ خواست دیگرى را استقلالا مورد نظر قرار ندهد، بلكه همه غرایز را به عنوان خادمى براى خواست عالى و كمال جوى خود قرار دهد و ارضاى آن‌ها را طفیل ارضاى این خواست بشمارد. موفقیت در این كار در گرو برنامه عملى است كه مشتمل بر كوشش هاى مثبت و منفى خاصى در جهت تقویت خواست كمال جویى و خداپرستى باشد.

برنامه عملى خودسازى

مهم ترین مواد مثبت این برنامه به این شرح است:

1ـ عبادت، به ویژه نمازهاى واجب را به موقع و با حضور قلب و اخلاص كامل انجام دهیم: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ1؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، آنان كه درنمازشان ترسان و فروتنند.

در صورت امكان، مقدارى از وقت خود را به توجه قلبى اختصاص دهیم و براى آن وقت و محل مناسبى را در نظر بگیریم: وَ اذْكُرْ رَّبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ


1. مؤمنون، 1 ـ 2.

بِالْغُدُوِّ وَ الاَْصَالِ وَ لاَ تَكُنْ مِنَ الْغَافِلیِنَ1؛ پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته وآرام، صبح گاهان و شام گاهان یاد كن و از غافلان مباش!

شكى نیست كه اعتیاد و روزمرگى عامل مؤثرى در برانگیختن تمایلات فطرى ارادى است، تا آنجا كه چه بسا با انس گرفتن به لذتى، انسان از لذت هاى برتر نیز چشم مى‌پوشد و لذتى را كه بدان خو گرفته مقدّم مى‌دارد؛ گرچه مى‌پذیرد كه لذت هاى دیگر بهتر و برترند. خوگرفتن به لذت ها، همان طور كه مى‌تواند براى انسان زیان بار باشد، مى‌تواند ارزشمند و نجات بخش باشد. پس چه بهتر كه ما به كارهاى خیر خو گیریم كه در این صورت اگر به دلیلى از انجام كارهاى خیر باز ماندیم؛ احساس ناراحتى و خسارت كنیم؛ چنان كه كسى كه به خواندن نماز شب انس یافته، اگر شبى نماز شبش قضا شود، روحش آزرده مى‌گردد و احساس مى‌كند سرمایه بزرگى را از كف داده است. در این بین، عالى ترین و برترین لذت ها، انس دل به خدا و چشیدن مناجات اوست كه در استمرار و تكرار توجّه قلبى به خداوند حاصل مى‌گردد و تداوم ذكر او، هم لذت انس با خدا را در دل انسان پدید مى‌آورد و هم باعث بى اعتنا شدن به لذت هاى مادى مى‌گردد. هم چنین نباید از انس یافتن به امورى كه با خداوند ارتباط دارد غافل بمانیم، نظیر مشرّف شدن به حج و زیارت مشاهد مشرّفه و علماء و رفت و شد با آن‌ها؛ چون این امور باعث افزایش انس با حضرت حق مى‌گردند.

2ـ انفاق و ایثار: بى تردید انفاق و نیز ایثار و بخشش چیزى كه محبوب و مورد نیاز انسان است، بهترین وسیله براى دل كندن از لذاید مادى و تطهیر و مصفا گشتن دل و مصون ماندن از آلودگى به دنیاست: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ2؛ كسانى كه از بخل و آز نگاه داشته شوند ایشانند رستگاران.

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ3؛ هرگز به نیكى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید.


1. اعراف، 205.

2. حشر، 9.

3. آل عمران، 92.

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّیهِمْ بِهَا...1؛ از اموالشان صدقه‌اى (زكات) بگیر تا بدان وسیله ایشان را تطهیر و تزكیه كنى.

خداوند نمى‌فرماید از آن‌ها زكات بگیر تا اموالشان پاك گردد كه اگر حقّ فقراء و سایرین و یا مال غصبى درآن است با زكات پاك گردد، بلكه مى‌فرماید از آن‌ها زكات بگیر تا خودشان پاك و تزكیه گردند. شاید نكته نهفته در آن بیان این است كه دل بستگى به مال و دنیا، دل انسان را آلوده و بیمار مى‌سازد و با پرداخت صدقه و زكات، از تعلّق و دل بستگى انسان به دنیا كاسته مى‌شود و علاوه بر مال، روح انسان نیز پاك مى‌گردد. البته این توجیه با وجه تسمیه‌اى كه براى زكات ذكر كرده‌اند و آن را باعث پاك گشتن مال معرفى كرده‌اند، منافاتى ندارد و با آن قابل جمع است.

نباید از نظر دور داشت كه نماز و انفاق اثر یكدیگر را كامل مى‌كنند و شاید به همین مناسبت است كه درقرآن شریف غالباً با هم ذكر شده‌اند: وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَیْنَ مَا كُنْتُ وَ أَوْصَانِى بِالصَّلاةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَیّاً2؛[حضرت عیسى، در گهواره در ضمن سخنان خود فرمود:] و مرا هر جا باشم با بركت ساخته و تا زنده باشم به نماز و زكات سفارشم كرده است.

3ـ همه روزه، بخشى از وقت خود را به فكر كردن اختصاص دهیم و درباره صفات و آیات الهى و هدف آفرینش و نعمت ها و احسان هاى بى پایان او، و هم چنین درباره تشخیص راه صحیح و طولانى بودن مسیر و كم بودن وقت و نیرو و كثرت موانع و بى ارزشى اهداف دنیوى و محدود و مشوب بودن لذّت هاى آن و مسبوق و ملحوق بودن آن‌ها به آلام و رنج ها و مصیبت ها، بیندیشیم. هم چنین درباره سایر چیزهایى كه انسان را در پیمودن راه بندگى تشویق مى‌كند و از خودپرستى و دنیاپرستى باز مى‌دارد، فكر كنیم: إِنَّ فِى ذَلِكَ لاََیَات لِقَوْم یَتَفَكَرُونَ3؛ همانا در این (امور) براى گروهى كه بیندیشند نشانه هایى است.

4ـ از آنجا كه استحضار مفاهیم و اندوخته هاى ذهنى تأثیر شایانى در رفتار و نحوه عمل


1. توبه، 103.

2. مریم، 31.

3. رعد، 3.

انسانى دارد، شایسته است جهت بهینه‌سازى و سالم‌سازى كردار و رفتار و نگرش هاى انسان، برنامه‌اى روزانه تنظیم كنیم براى قرائت و حفظ قرآن همراه با توجه و تدبّر در آن، و هم چنین مطالعه روایات و مواعظ و كلمات حكمت آمیز و احكام فقهى و دستورات اخلاقى؛ تا همواره هدف و راه صحیح برگرفته از آن‌ها در خاطر ما بماند و آگاهنده و مذكّرى براى خواست كمال جوى ما باشد: وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر1؛ و هر آینه قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختیم، پس آیا یاد آرنده و پند گیرنده‌اى هست؟

وقتى انسان سوره‌اى از قرآن را حفظ كرد و مفاهیم آن را به خاطر سپرد، پیوسته آن مفاهیم متعالى در ذهنش مرور مى‌كنند و تأثر و تحوّل فكرى او را بر مى‌انگیزانند. هم چنین اگر دایماً ذكر «اللّه اكبر» و «لا اله الا اللّه» ـ كه حاكى از عظمت، قدرت و احاطه وجودى خداوند و ستایش اوست ـ در گوش انسان طنین اندازد و شمیم جان فزاى آن بر دل سایه افكند، خط بندگى خداوند فراروى انسان ترسیم و هموار مى‌گردد و در آن صورت، او همواره مى‌كوشد كه در راستاى خواست، اراده و رضایت خداوند حركت كند. از این جهت، در احوالات امام باقر(علیه السلام) آمده است كه به جز مواردى كه به گفتگو با دیگران و پاسخ گفتن به پرسش هایشان مشغول بودند، همواره ذكر «لا اله الاّ اللّه» را بر زبان داشته‌اند.

مهم ترین موادّ منفى برنامه خودسازى به شرح زیر است:

1ـ سعى كنیم كه تعلّق خاطر و دل بستگى به دنیا و مادیّات نداشته باشیم و روحیه زهد و بى اعتنایى به دنیا را در خویش بپرورانیم و توجه داشته باشیم كه دل بستگى انسان به مادیّات و دنیا، انسان را سست اراده و زبون و سرسپرده دنیا مى‌سازد و روحیه آزادگى و آزاداندیشى را از انسان مى‌گیرد و مجالى براى تفكّر در فرجام كار براى انسان باقى نمى‌گذارد. اگر انسان به دنیا و لذّت هاى آن انس گرفت، زایل ساختن آن اُنس و دل بستگى بسیار دشوار است و تنها افراد اندكى، با ریاضت و تلاش طاقت فرسا، بدان موفق مى‌گردند. پس لازم است كه انسان از آغاز سعى كند انس و وابستگى به دنیا و لذّت هاى آن پیدا نكند و از تجمّلات بپرهیزد و ساده


1. قمر، 17.

زیست باشد و تعلّق خاطرى به امكانات پیرامون خویش پیدا نكند، كه اگر خسارتى به او وارد شد نگران و افسرده گردد. در پرتو آنچه ذكر شد، انسان، رفته رفته، به مقام زهد و بى اعتنایى به دنیا ـ كه ویژگى و خصیصه ممتاز اولیاى خداست ـ دست مى‌یابد و به پاس آن، به نعمت هاى پایدار و جاودان خداوند نایل مى‌گردد؛ چنان كه در طلیعه دعاى ندبه مى‌خوانیم:

أَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضائُكَ فى أُوْلِیائِكَ الَّذینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِینِكَ إِذِا اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزیلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعیمِ الْمُقیمِ الَّذى لا زَوالَ لَهُ وَ لاَ اضْمِحْلالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فى دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها...؛

خداوندا، ترا بر آن چه بر دوستانت مقدّر ساختى سپاس مى‌گویم؛ كسانى كه براى خود و ترویج دینت برگزیدى. آن گاه از نعمت هاى باقى و زوال ناپذیرى كه نزدت هست، بر آنان اختیار كردى؛ بعد از آن‌كه زهد و بى اعتنایى به مقامات و لذّت ها و زر و زیور دنیاى دون را بر آن‌ها شرط كردى.

از امام باقر(علیه السلام) روایت شده: «هرگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آهنگ سفر داشتند، آخرین كسى كه با او وداع مى‌كردند فاطمه(علیها السلام)بود و هنگام بازگشت از سفر، اول به دیدار او مى‌شتافتند. روزى على(علیه السلام) غنیمتى به خانه آورد و به حضرت فاطمه(علیها السلام) سپرد. فاطمه آن را فروخت و با پولش دو دستبند نقره‌اى و پرده‌اى تهیه كرد و به سردر خانه آویخت. وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از سفر برگشتند و به خانه فاطمه(علیها السلام) رفتند و پرده و دستبندها را مشاهده كردند، بر جاى خود نشستند و مدّتى خیره خیره به دختر خود نگریستند و با او سخن نگفتند و برگشتند. فاطمه غمگین شد و گریست و چون علّت را دریافت، پرده را از سردر خانه برداشت و دستبندها را نیز از دست خارج كرد و به پسرانش، حسن و حسین(علیهما السلام)، سپرد تا آن‌ها را نزد پیامبر ببرند. پیامبر نور دیده گانش را در آغوش كشید و بوسید و دستور داد تا دستبندها را قطعه قطعه كرده و بین مهاجرین فقیر تقسیم كنند. پرده را نیز قطعه قطعه كرد و به مهاجرین برهنه داد تا با آن خود را

بپوشانند. سپس فرمود: خدا رحمت كند فاطمه را و از لباس هاى بهشتى به او بپوشاند و او را از زینت هاى بهشتى برخوردار سازد.»1

2ـ در استفاده از لذت هاى مادى زیاده روى نكنیم كه موجب انس و توجه نفس به لذت هاى حیوانى شود. بكوشیم كه اعضاء و جوارح و به خصوص شكم خود را در كنترل خود داشته باشیم، چون اگر انسان برنامه منظمى در كمیّت و كیفیّت بهره بردارى از لذت هاى حیوانى و استفاده از خوردنى ها نداشت و از جمله هر وقت خوردنى به دستش رسید، بدون حساب مصرف كرد؛ نمى‌تواند بر اراده خویش مسلّط باشد و بى ارادگى در امر خوردن به عنوان یك عادت و شیوه مذموم به سایر كارها و برنامه هاى او نیز سرایت مى‌كند و از آن پس، در تمام زمینه ها، نمى‌تواند در برابر موانع و جاذبه هاى مادى و شهوانى اراده و تصمیمى مناسب ارائه دهد.

البته برنامه ریزى ما در این زمینه باید مبتنى بر اعتدال و میانه روى باشد، چون همان طور كه زیاده روى وافراط به چموش گشتن نفس و سلطه هواهاى نفسانى و شهوات مى‌انجامد، تفریط در استفاده از نعمت ها، موجب ضعف و كسالت در انجام وظایف مى‌گردد. بنابراین، در همه امور، از جمله در عبادت، مطالعه، خوابیدن و استفاده از لذت هاى حیوانى، باید میانه روى و اعتدلال داشت و از افراط و تفریط دورى گزید.

مهم این است كه سعى كنیم داعى ما در استفاده از نعمت هاى دنیوى، تهیه مقدمات سیر؛ یعنى سلامت و قوّت و نشاط بدن براى عبادت و شكرگزارى باشد. روزه گرفتن و سیر نخوردن و كم گفتن و كم خفتن، با رعایت اعتدال و حفظ سلامت، براى توفیق در سیر الى اللّه و كاستن از انس به لذت هاى حیوانى نقش مهمى دارند.

3ـ قواى حسى و خیالى را كه مى‌توانند با تداعى، منشأ انگیزش امیال حیوانى شوند كنترل كنیم؛ به ویژه چشم و گوش را از دیدن مناظر شهوت انگیز و شنیدن سخنان و صداهاى باطل و سرگرم كننده حفظ كنیم و به طور كلى از آنچه توجه ما را به چیزهایى جلب مى‌كند كه مرضى


1. بحارالانوار، ج 43، ص 83.

خداوند نیستند، خوددارى كنیم: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا1؛ همانا گوش و چشم و دل از همه این‌ها بازخواست خواهد شد.

4ـ اندیشه خود را از لغزش گاه هاى فكرى باز داریم، به خصوص از مطالعه و بحث درباره شبهاتى كه قدرت پاسخ گویى به آن‌ها را نداریم خوددارى كنیم. اگر احیاناً این گونه شبهات به ذهنمان راه یافت و یا به گوشمان خورد، فوراً در صدد یافتن پاسخ قانع كننده براى آن‌ها برآییم:

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَایَاتِ اللَّهِ یُكْفَرُ بَهَا و یُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِى حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَ الْكَافِرِینَ فِى جَهَنَّمَ جَمِیعاً2؛

و خداوند (این حكم را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه شنیدید آیات الهى انكار و استهزاء مى‌شوند، با ایشان ننشینید تا به سخن دیگرى بپردازند (وگرنه) شما هم مثل آنان خواهید بود. همانا خداوند فراهم آرنده همه منافقان و كافران در دوزخ است.

هم چنین در حدیث وارد شده است:

مَنْ أَصْغى إِلى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ یُؤَدّى عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ یُؤَدّى عَنِ الشَّیْطانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّیْطانَ3؛

كسى كه به گوینده‌اى گوش فرا دهد، او را پرستش كرده است، پس اگر گوینده از طرف خدا باشد، خدا را پرستش كرده و اگر از طرف شیطان باشد، شیطان را پرستش كرده است.

تأكید مى‌كنیم كه نباید در تنظیم و اجراى برنامه عملى خودسازى، رعایت اصل تدریج و اعتدال را از نظر دور داریم؛ یعنى هیچ‌گاه نباید فشار طاقت فرسایى را بر خود تحمیل كنیم،


1. اسراء، 36.

2. نساء، 140.

3. كافى، ج 6، ص 434.

زیرا علاوه بر این‌كه موجب عصیان و سركشى نفس مى‌شود. ممكن است زیان هاى بدنى و یا روانى جبران ناپذیرى را به بار آورد. بنابراین، بایسته است در طرح برنامه با شخص آگاه و قابل اعتمادى مشورت كنیم. از طرف دیگر، نباید در اجراى برنامه هاى حساب شده، سستى روا داریم و براى ترك آن‌ها بهانه جویى كنیم؛ زیرا تأثیر قابل توجّه این برنامه ها در ادامه آن‌هاست. در هر حال، باید اعتمادمان به خدا باشد و توفیق خود را از او بخواهیم.

وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ

 

 

فصل قبلی