فصل چهارم: لذّت و كمال

فصل چهارم

لذّت و كمال 

جایگاه و نقش لذت خواهى در شكل گیرى رفتار

در فصل پیشین سه مورد از اصیل ترین امیال فطرى را مورد بررسى قرار دادیم و اكنون در پى شناخت رابطه لذت با محبّت و كمال هستیم. چون وقتى دانستیم كه محبت و میل به جهت وجود صفت كمالى در چیزى پدید مى‌آید كه انسان از آن صفت كمالى لذت مى‌برد، جا دارد كه لذت و منشأ پیدایش و كیفیت تشدید یافتن و نیز نقش آن را در زندگى بشناسیم. وقتى ما به فعالیت ها، خواسته ها و انگیزه هایى كه، از نظر فُرم و شكل، اختلافاتى با هم دارند مى‌نگریم، در مى‌یابیم كه در همه آن‌ها محرّك اصلى رسیدن به لذت و گریز از درد و رنج است. این مسأله در لذت هاى حسى كاملا روشن است. اما در پاره‌اى از فعالیت ها و رفتارها، به ظاهر لذّتى مدّ نظر نیست و به حكم عقل و یا بنا به دستور خداوند ما به انجام آن‌ها مى‌پردازیم. البته در این سلسله فعالیت ها نیز اگر دقّت شود، آشكار مى‌گردد كه باز رسیدن به لذتى كه در پرتو اطاعت خداوند و رسیدن به پاداش الهى حاصل مى‌گردد، ما را وادار مى‌كند كه به نیازمندان و فقیران كمك كنیم. حتى اگر كسى خوشى ها و لذت هاى خویش را به پاى دیگران مى‌ریزد و براى رفاه حال آنان حاضر مى‌گردد سختى هایى را متحمل گردد، باز محرّك او لذتى است كه در وراى آن ایثار و از خودگذشتگى ها و فداكارى هاست.

بنابراین، نباید پنداشت كسى كه به جهاد با دشمنان خدا مى‌پردازد و جان خود را در خطر مى‌افكند، به دنبال لذت نیست؛ چون نمى‌توان لذّت را به لذت حسى منحصر دانست و چنین

شخصى در پى رسیدن به لذتى معنوى و روحانى است كه پس از شهادت به آن مى‌رسد و به امید رسیدن به آن دست به جان فشانى مى‌زند. حتى ممكن است كسى براى لذتى خیالى دست به مبارزه بزند و براى این‌كه نام او در زمره قهرمانان قرار گیرد دست به جان فشانى بزند. یا آن كسى كه در راه محبوبش فداكارى مى‌كند و در این راه ناراحتى و مشكلاتى را متحمل مى‌گردد، لذتى كه وراى این سختى ها متوجه او خواهد شد و یا امید رسیدن به لقاى محبوب، تحمل دشوارى ها را براى او آسان مى‌گرداند. حتى كسى كه خودكشى مى‌كند، براى فرار از ناراحتى هاى زندگى و خلاصى از مشكلات به مرگ رضا مى‌دهد؛ پس او خواهان راحتى و آسایش موهومى است كه به خیال خود پس از مرگ به آن مى‌رسد و از آن لذت مى‌برد. بنابراین، محرك اصلى انسان در همه فعالیت ها، تحصیل لذت و دورى از الم است؛ خواه آن دو دنیوى باشند و خواه اخروى، و خواه مادى باشند و خواه معنوى.

البته كسانى كه به مراتب عالى معرفت رسیده‌اند به دنبال لذت هاى معنوى نیز هستند و هدف آن‌ها تنها كسب رضایت خداوند است. چنان كه اولیاى خدا حاضرند همه سختى ها را براى رضاى الهى تحمل كنند و حتى اگر رضاى الهى را در گرفتار شدن به آتش جهنم بیابند، با همه وجود آتش جهنم را مى‌پذیرند تا رضایت الهى جلب گردد. از این روست كه روح بنده واصل به جوار قرب الهى، وقتى خداوند بهشت و نعمت هاى آن را بر او عرضه مى‌دارد مى‌گوید:

إِلهِى، عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِهَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِكَ وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لَوْكَانَ رِضَاكَ فِى أَنْ أُقْطَعَ إِرْباً إِرْباً وَأُقْتَلَ سَبْعِینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَا یُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ لَكَانَ رِضَاكَ أَحَبَّ إِلَىَّ ...1؛

خدایا، تو خودت را به من نمایاندى و من با رسیدن به معرفت تو از همه مخلوقاتت بى نیاز گشتم. به عزت و جلالت سوگند، اگر رضاى تو در این باشد كه من قطعه قطعه شوم و هفتاد بار با شدیدترین وضعى كه جان


1. مستدرك الوسایل، ج 7، ص 50.

افراد گرفته مى‌شود، كشته شوم همانا رضاى تو براى من پسندیده‌تر است.

البته در این مورد نیز گرچه انسان دنبال لذت مشخصى نیست، اما به نوعى او از رضایت خداوند و شادمانى او لذت مى‌برد و از بین همه لذت ها فقط این لذت اصالت دارد و اوج كمال انسان در این است كه به همه لذت هاى غیر اصیل پشت پا بزند و حتى براى لذت رسیدن به بهشت اصالت قایل نشود و تنها دنبال لذتى باشد كه در سایه رضایت و خشنودى خداوند حاصل مى‌گردد.

پس هركس با اندك تأملى در وجود خویش به وضوح درك مى‌كند كه فطرتاً طالب لذت و خوشى و راحتى، و گریزان از درد و رنج و ناراحتى است، و تلاش و كوشش هاى خستگى ناپذیر زندگى براى دست یافتن به لذایذ بیشتر و قوى‌تر و پایدارتر و فرار از آلام و رنج ها و ناخوشى ها و دست كم كاستن آن‌ها انجام مى‌پذیرد. چون سراسر زندگى دنیوى انسان و حتى لذت هاى آن آمیخته با رنج است و ممكن نیست كه انسان بدون تحمل سختى و رنجى به لذتى دست یابد. این حاكى از واقعیتى است كه خداوند نیز بدان اشاره كرده است: لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فِى كَبَد1؛ ما انسان را در رنج آفریدیم (و زندگى او آكنده از رنج است.)

با توجه به رنج و تلخ كامى‌هاى زندگى انسان و عادت یافتن انسان به آن‌ها، گاهى رنج هاى كوچك در نظر او لذّت جلوه مى‌كنند، والاّ حتى لذت بخش ترین چیزها، یا خودشان آمیخته با رنجند و یا براى تحصیل مقدّمات آن‌ها انسان متحمل رنج و ناراحتى مى‌گردد و یا پس از دریافت آن لذت، رنج هایى رخ مى‌نمایانند. به عنوان نمونه، هر فرد براى تهیه روزى و غذاى خویش از صبح تا شام زحمت مى‌كشد و ناراحتى هاى فراوانى را متحمّل مى‌گردد تا با دست رنج خود غذایى تهیه كند. اما همه آن تلاش ها و سختى ها براى لذّتى است كه در طول خوردن غذا حاصل مى‌گردد والاّ پس از سیرشدن و رفع گرسنگى‌اش نه تنها از خوردن غذا لذت نمى‌برد، بلكه این كار برایش دردآور و موجب ناراحتى نیز هست. سایر لذت هاى دنیا نیز


1. بلد، 4.

چنین هست و قبل از رسیدن به آن‌ها و یا در هنگام استفاده از آن‌ها و یا پس از آن‌ها، انسان باید متحمّل رنج گردد؛ اما چون آن لذت ها مطلوب انسان است، حاضر است این رنج ها را تحمل كند.

لزوم ترجیح لذت برتر و پایدارتر

فطرت انسان گواهى مى‌دهد كه در مورد تزاحم لذایذ با آلام و ناخوشى ها، درد و ناراحتى مختصر براى رهایى از رنج و ناخوشى بیشتر تحمل مى‌گردد و لذت كمتر و محدودتر، فداى لذّت بیشتر و پایدارتر مى‌شود. هم چنین تحمّل رنج مختصر براى رسیدن به لذت زیاد و پایدار، و گذشتن از لذت مختصر براى رهایى از رنج بسیار، مقتضاى عقل و فطرت آدمى است و همه كارهاى عقلایى براساس این محاسبات انجام مى‌پذیرد و اختلافاتى كه میان انسان ها در ترجیح پاره‌اى از لذایذ و آلام مشاهده مى‌شود، معلول اختلاف در تشخیص و اشتباه در محاسبه و عوامل دیگر است. پس ما براساس این اصل فطرى، باید بكوشیم كه گزینه هایمان از لذت بیشتر و رنج كمتر برخوردار باشد، البته با این لحاظ كه لذت تنها به خوردن، آشامیدن و اِعمال غرایز و در كل، به امور مادى منحصر نمى‌گردد؛ بلكه لذت هاى معنوى و از جمله رسیدن به رضوان الهى به مراتب از لذت هاى مادى و حیوانى شریف‌تر و پایدارترند. از این جهت مؤمن چون معتقد است كه وراى این زندگى مادّى، عالمى است كه هم رنجش ابدى است: وَالَّذِینَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِایاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ1؛ و هم لذّتش ابدى است: وَالَّذِینَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ2؛ لذّت و رنج دنیا را در مقایسه با رنج و لذت آخرت به هیچ مى‌گیرد. نه به لذّتش دل مى‌بندد و نه از رنجى كه در مسیر دستیابى به لذّت اخروى است فرار مى‌كند. بلكه هرچند رنج و دشوارى طریقى كه او را به لذّت آخرت رهنمون مى‌سازد بیشتر باشد، براى او هموارتر و آسان‌تر


1. و كسانى كه كافر شدند و آیات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند و همیشه در آن خواهند بود. (بقره، 39)

2. و آن‌ها كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام داده‌اند، اهل بهشتند و همیشه در آن خواهند ماند. (بقره، 82)

خواهد بود؛ چون علاوه بر این‌كه زیان و رنج هاى دنیا هرچند شدید باشند محدودند و در مقابل، رنج آخرت نامحدود و ابدى است، كسى كه در این دنیا و در طریق بندگى حضرت حق به رنج فزون ترى گرفتار آید، در آخرت به لذت هاى فزون‌تر و پایدارترى خواهد رسید.

آرى، شوق مؤمن در رسیدن به لذت ابدى چنان قوى است كه از همه دشوارى ها و سختى هاى راه اندكى احساس ناراحتى نمى‌كند، چونان كسى كه براى رسیدن به لقاى محبوب، همه رنج ها و سختى ها را بر خویش هموار مى‌سازد و خم به ابرو نمى‌آورد، و با این‌كه تحمّل اندكى از آن‌ها براى افراد بى انگیزه بسیار دشوار است، اما او احساس لذت و سرور نیز مى‌كند؛ چون مى‌داند كه به لذت والاتر و پایدارى مى‌رسد: نوشته‌اند كه در واقعه كربلا اصحاب سیدالشهداء(علیه السلام) در برابر انبوه ناملایمات، دشمنى ها و خطرات احساس ناراحتى و خستگى نداشتند و حتى شب عاشورا عده‌اى از اصحاب باوفاى حضرت شادمان بودند و به مزاح و شوخى مشغول گشتند. شخصى به آن‌ها گفت: با این‌كه مى‌دانید فردا همگى شهید مى‌شوید، چرا در این آخرین شب زندگانى خویش وقت خود را به شوخى و شادمانى سپرى مى‌كنید؟ گفتند: چرا خوشحال نباشیم و شادمانى نكنیم، با این‌كه بیش از یك شب به شهادت و رسیدن به وصال محبوب و هم جوارى با اولیاى خدا نمانده؟! در روز عاشورا نیز وقتى بر شدت سختى ها و هجمه ها افزوده مى‌شد، چهره آن‌ها برافروخته مى‌گشت، چون تحقق وعده وصال محبوب را نزدیكتر مى‌دیدند.

در مقابل، آنچه موجب عذاب ابدى مى‌گردد، براى مؤمن تلخ و چونان زهرى كشنده است؛ گرچه به ظاهر لذّت بخش نیز باشد. چون او به فرجام كار مى‌اندیشد و لذّت هاى حرام را به مثابه شربت شیرینى مى‌بیند كه در آن زهر ریخته‌اند كه گرچه شیرین است، اما نوشیدن آن موجب هلاكت مى‌شود. بى شك آن كس كه از گناه و معصیت لذت مى‌برد، دچار غفلت شده است والا اگر به فرجام معصیت مى‌اندیشید، اصلا احساس لذت نمى‌كرد.

از آنچه ذكر شد به دست آمد كه لذت از یك نظر انگیزه فعالیت و تلاش در زندگى، و از نظر دیگر نتیجه و ثمره آن است ـ چون انگیزه علّت غایى رفتار است و از حیث تصور، علّت

غایى مقدّم است و در تحقّق خارجى، مؤخر و عبارت از نتیجه و ثمره‌اى است كه بر رفتار مترتب مى‌گردد ـ و از نظر آخر مى‌توان آن را كمالى نسبى براى موجودات ذى شعور دانست؛ زیرا صفتى است وجودى كه آدمیان استعداد واجدشدن آن را دارند.

رابطه لذت با محبت، اراده و كمال حقیقى

كارى كه موجب دریافت لذت و دورى از الم و رنج مى‌گردد مورد خواست و اراده انسان واقع مى‌شود؛ و چیزى كه رسیدن به آن لذت بخش است مورد علاقه و محبت انسان قرار مى‌گیرد. از اینجا رابطه لذت با اراده و محبت روشن مى‌گردد. البته باید توجه داشت كه گاهى انسان لذت خاصى را در نظر مى‌گیرد كه رسیدن به آن نیاز به مقدمات زیادى دارد، از این رو اراده مى‌كند كه كارهایى را انجام دهد كه ممكن است هركدام، به نوبه خود، مقدمه دیگرى باشد و در حقیقت اراده هریك از این كارها شعاع و پرتوى از اراده اصیلى است كه به انجام كار اصلى تعلّق گرفته است. مثلاً كسى كه مى‌خواهد به فیض زیارت امام رضا(علیه السلام) نایل گردد، نیك مى‌داند كه براى این سفر معنوى مقدماتى را باید فراهم سازد و از این جهت براى فراهم آوردن آن مقدمات به تكاپو و تلاش مى‌پردازد و در پرتو اراده اصلى او كه به اصل زیارت تعلّق گرفته، اراده انجام آن مقدمات نیز در او پدید مى‌آید كه این اراده فرع و شعاع آن اراده اصلى و برگرفته از آن مى‌باشد. پس مطلوب اصلى چنین شخصى زیارت حضرت است و انجام مقدمات زیارت، مطلوب مقدّمى و تبعى او هستند.

هم چنین محبت اصیل به موجودى تعلّق مى‌گیرد كه اصالةً مطلوب انسان است و در پرتو آن علاقه هاى جزئى و فرعى به مقدمات و متعلقات آن نیز حاصل مى‌شود كه رسیدن به هریك لذتى فرعى دارد و متناسب است با ارتباط آن با مطلوب و لذیذ اصیل.

از سوى دیگر، در بحث هاى گذشته به این نتیجه رسیدیم كه كمال حقیقى انسان آخرین مرتبه وجودى و عالى ترین كمالى است كه انسان استعداد یافتن آن را دارد و كمالات دیگر همه جنبه مقدمى دارند و كمالى آلى و نسبى مى‌باشند و كمال مقدمى بودن آن‌ها هم بستگى به

تأثیر آن‌ها در رسیدن انسان به كمال حقیقى‌اش دارد. گرچه خود كمال حقیقى كه از سنخ واحدى است، ممكن است داراى مراتب گوناگونى باشد. بنابراین، مطلوب اصیل انسان همان كمال حقیقى است و مطلوبیت اشیاى دیگر، فرعى و به حسب دخالتى است كه در حصول كمال حقیقى دارند. هم چنین لذتى كه انسان اصالةً طالب آن است، لذتى است كه از حصول كمال حقیقى مى‌برد و سایر لذت ها جنبه مقدمى دارند؛ زیرا چنان كه گذشت لذت اصیل آن است كه از رسیدن به مطلوب اصیل حاصل مى‌آید.

پس شناخت كمال حقیقى مستلزم شناخت لذیذ اصیل است، و بالعكس، شناخت لذیذ اصیل مستلزم شناخت كمال حقیقى مى‌باشد؛ و چون لذیذ اصیل داراى عالى ترین لذت ممكن الحصول مى‌باشد، شناخت لذیذ اصیل ملازم است با شناخت چیزى كه بتواند بیشترین و عالى ترین و پایدارترین لذات را براى انسان پدید آورد. از این رو، اگر لذت بخش ترین موجودات را شناختیم، لذیذ بالاصاله و كمال حقیقى انسان را نیز خواهیم شناخت.

البته غالب افراد ناتوان از شناخت كمال حقیقى و ارزش هاى اصیل و محبوب واقعى خود هستند و از این جهت، بین لذت ها و محبوب هاى اصیل و غیر اصیل خلط مى‌كنند و گاهى انگیزه هاى آنان در راستاى اهداف غیر واقعى شكل مى‌گیرد و در نتیجه، از ارزش فعالیت ها و كوشش هاى آنان كاسته مى‌شود. گرچه ظاهر برخى رفتار یكسان مى‌نماید، اما براى شناخت ارزش آن‌ها باید نیّت و انگیزه‌اى كه در پرتو آن، رفتار ظهور یافته‌اند ملاحظه گردد؛ در این صورت پى خواهیم برد كه فلان رفتار ارزش‌مند است و یا بى ارزش. مثلاً دو نفر كه مشغول تحصیل هستند و از نظر پیشرفت یكسان مى‌باشند، یا دو نفر كه نماز مى‌خوانند و یكسان آداب ظهرى نماز را رعایت مى‌كنند، چنان نیست كه هردو از پاداش معنوى یكسانى برخوردار گردند. ممكن است نماز یكى موجب سعادت و ره یافتن به بهشت، و نماز دیگرى موجب گرفتار شدن به عذاب الهى گردد؛ چون انگیزه و نیت آن دو متفاوت است.

از این جهت، ضرورت دارد كه ما به كاوش درون خویش بپردازیم و بنگریم چه انگیزه و اهدافى به رفتار ما جهت مى‌دهند. آیا انگیزه و نیت ما در انجام پاره‌اى رفتار، الهى است، یا

اهداف مادى و دنیوى محرك و برانگیزاننده رفتار ما هستند؟ در این صورت، متوجه خواهیم شد كه حتّى در رفتار و اعمال مقدّسى چون نماز و روزه ماه رمضان، نیّت و انگیزه ما خودنمایى و ریاست و چندان انگیزه الهى و خالص عامل انجام آن رفتار نبوده است.

با توجه به آنچه ذكر گردید، شایسته است كه درباره حقیقت لذت و علت اختلاف مراتب آن تأمل كنیم، تا بتوانیم عالى ترین و پایدارترین لذت هاى انسانى را بشناسیم.

مفهوم و ماهیت لذّت

شكى نیست كه به حسب قواى گوناگون انسان، لذت ها متفاوت مى‌گردند و متناسب با هریك از قوا و ادراكات لذت خاصى متوجه انسان مى‌گردد. با لحاظ این‌كه قواى ادراكى تدریجاً در انسان بروز مى‌یابند و ممكن است قوه‌اى در شخصى به فعلیت رسیده باشد و در دیگرى به فعلیت نرسیده باشد: مثلاً بچه‌اى كه هنوز به بلوغ نرسیده درك درستى از لذت جنسى ندارد، چون هنوز نیروى درك كننده آن لذت در او پدید نیامده است. پس انسان استعداد درك پاره‌اى از لذت ها را دارد، اما چون هنوز نیروى درك آن لذت ها در او شكوفا نگردیده آن‌ها را درك نمى‌كند. البته تنها رشد سنى در درك برخى لذت ها مؤثر نیست و چنان نیست كه هرچه بر عمر انسان افزوده گردد، دركش از لذت ها بیشتر شود. چه بسا برخى از افراد سال خورده ناتوان از درك لذتى باشند كه براى برخى جوان ها قابل درك است، چون نیرویى كه در آن جوان به شكوفایى رسیده، هنوز در آن شخص سال خورده به بالندگى و شكوفایى نرسیده است؛ به واقع آن فرد سال خورده در ارتباط با آن نیرو به بلوغ نرسیده است. پس چنان نیست كه همه نیروهاى ما به فعلیت رسیده باشند و همه لذت ها برایمان قابل درك باشند. (البته گرچه ما از درك برخى لذت ها عاجزیم و هنوز نیروى درك آن‌ها در ما به فعلیت نرسیده، اما مى‌توانیم از طریق حدس و یا با تحلیل عقلى و اقامه برهان وجود آن‌ها را ثابت كنیم و نمى‌توان با عدم درك لذتى به انكار آن پرداخت.)

نكته دیگر این‌كه هر لذتى متناسب و ملایم با قوه خاصى است؛ مثلاً وقتى ما از صداى

گوش نوازى لذت مى‌بریم، بدین معناست كه آن صدا با قوه شنوایى ما درك شده است و با آن تناسب و تلائم یافته است. به همین دلیل ما با چشممان از صداى خوب لذت نمى‌بریم؛ چون امواج صوتى توسط چشم درك نمى‌شوند، چه رسد كه تلائم و تناسبى بین آن دو رخ دهد. پس در ارتباط با هر لذتى، اگر كسى حس متناسب با آن لذت را نداشته باشد، از درك آن عاجز خواهد بود. اگر كسى چشم نداشته باشد، از دیدنى هاى زیبا لذت نمى‌برد.

با توجه به آنچه ذكر شد، چیزى را كه ما در خود مى‌یابیم و از آن به لذت تعبیر مى‌كنیم، حالتى است ادراكى كه هنگام یافتن شىء دل خواهى براى ما حاصل مى‌شود، به شرط این‌كه اولا: قوه متناسب با درك آن شىء در ما وجود داشته باشد و هم چنین آن شىء را مطلوب خود و ملایم و سازگار با طبع خویش بیابیم. ثانیاً: شرایط فراهم آمدن آن درك نیز وجود داشته باشد و آن شىء در دسترس ما قرار گیرد و مثلاً در لذت بردن از مناظر دیدنى، نور كافى و مشاهده مناظر و سایر فعل و انفعالات شیمیایى و فیزیولوژیكى تحقق یابد.

ثالثاً: شىء مورد نظر در شعاع آگاهى و توجه ما قرار گیرد. پس اگر فاقد قوه درك لذت خاصى باشیم، در شعاع درك آن قرار نخواهیم گرفت و نیز اگر چیزى را به عنوان مطلوب خویش نشناسیم، یافتن آن براى ما لذتى پدید نمى‌آورد؛ و هم چنین اگر به یافتن آن توجه نداشته باشیم، از آن لذتى نمى‌بریم. فرض كنید كسى مشغول خوردن غذاى لذیدى است كه ناگاه صداى ناگوارى به گوشش مى‌خورد و بر اثر آن، مزه آن غذا را درك نمى‌كند، چه رسد كه از آن لذت ببرد.

بنابراین، حصول لذت علاوه بر وجود ذات لذت برنده و شىء لذیذ، متوقف بر داشتن نیروى ادراكى خاصّى است كه بتوان یافتن مطلوب را با آن درك كرد. هم چنین متوقف بر شناخت مطلوب بودن و توجه به حصول آن است. مراتب گوناگون لذت نیز بستگى به شدت و ضعف نیروى ادراك، یا مطلوب بودن و یا توجه انسان دارد؛ یعنى ممكن است لذت كسى از خوردن غذاى لذیذى بیش از لذت شخص دیگرى باشد؛ از آن جهت كه حسّ ذایقه‌اش قوى‌تر و سالم‌تر است. یا ممكن است لذت یك نفر از خوردن غذایى بیش از غذاى دیگر باشد، براى

این كه غذاى اول براى او مطلوب‌تر است. یا ممكن است لذت شخص معینى از غذاى خاصى در حال توجه كامل، بیشتر از حال تفرّق حواس و توجه به اشیاى دیگر باشد. هم چنین ممكن است لذت دو محصل از فراگرفتن دانش خاصى، در اثر اختلافاتى كه در اعتقاد ایشان به اهمیت مطلوب بودن و كمال و خیر بودن آن وجود دارد، متفاوت باشد. هم چنین روشن است كه دوام لذت بستگى به دوام شرایط تحقق آن دارد و با نابودشدن ذات لذت برنده، یا شىء لذیذ، یا تغییر حالت مطلوب بودن آن و یا تغییر اعتقاد شخص و یا قطع توجه از آن، لذت مفروض از بین مى‌رود.

گونه هاى لذت

بسیارى از الفاظ ابتدا براى بیان مفاهیم محدودى استعمال مى‌شدند و پس از آن‌كه مسایل و مفاهیم عالى‌تر و جدیدترى فراروى بشر قرار مى‌گرفت، براى بیان آن‌ها، آن الفاظ را به استخدام مى‌گرفتند: با درك امور مادى و حسى، الفاظى جهت حكایت از آن‌ها وضع گردید، اما پس از توجه به مسایل غیر مادى ـ با لحاظ مشابهتى ـ همان الفاظ كه ابتدا براى مقاصد مادى وضع شده بودند، براى حكایت از امور غیر مادى نیز به كار گرفته شدند. مثلاً، در ابتدا، از واژه «علو» و «عالى» معناى حسى برداشت مى‌شد و آن عبارت بود از این‌كه جسمى بالاتر و یا بر روى جسم دیگر قرار گیرد. اما، رفته رفته، براى بیان مفاهیم اعتبارى و قراردادى كه مصداق حقیقى و خارجى ندارند نیز استعمال شد. از این رو، علو اعتبارى نیز براى ما قابل درك است و وقتى مى‌نگریم كه كسى، از نظر اجتماعى، داراى مقام والا و ارزنده‌اى است، مى‌گوییم او داراى مقامى عالى است و مثلاً مقام مرجعیت و ریاست جمهورى را مقامى عالى مى‌شناسیم. مسلماً در این قبیل موارد علو حسى مدّ نظر نیست، چرا كه ممكن است جایگاه حسى و مادى آن شخصیت مساوى و یا حتى پایین‌تر از دیگران باشد. این مفاهیم اعتبارى تابع قرارداد است و بر این اساس، عنوان ریاست جمهورى یك عنوان قراردادى است كه با گزینش شخصى از سوى مردم بر او اطلاق مى‌گردد و پس از اتمام دوران ریاست جمهورى او فرقى با دیگران ندارد.

گاهى واژه «علو» در ارتباط با موجودى و چیزى به كار گرفته مى‌شود كه داراى علو حسى و اعتبارى نیست، بلكه برخوردار از علو حقیقىِ معنوى غیر حسى است؛ مثل كاربرد آن در مورد خداوند متعال: سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِیراً1؛ او پاك و برتر است از آنچه آن‌ها مى‌گویند، بسیار برتر و منزه تر.

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَى2؛ منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه‌ات را.

مسلّماً «علو» در مورد خداوند متعال حسى نیست و همین طور اعتبارى و قراردادى نیز نیست كه براساس قرارداد شكل گرفته باشد، بلكه این علو در مورد خداوند حقیقى و غیر حسى است كه با ایجاد توسعه در مفهوم لفظى كه ابتدا تنها براى علو حسى لحاظ گردید، براى علو حقیقىِ معنوى نیز منظور گردید؛ چه این‌كه با ایجاد توسعه در مفهوم، آن را براى امور اعتبارى نیز منظور داشتند و از این گذر سه معنا براى علو پدید آمد: 1ـ معناى حسى 2ـ معناى اعتبارى و قراردادى 3ـ معناى حقیقىِ معنوى.

لذت از الفاظى است كه ابتدائاً در امور حسى به كار مى‌رود: مثل لذت خوردن، لذت شنیدن و ... اما وقتى انسان متوجه مى‌گردد كه لذت هاى دیگرى نیز وجود دارند، در مفهوم لذت توسعه مى‌دهد و آن را در دایره محسوسات محصور نمى‌سازد. وقتى در مى‌یابد كه عقل نیز درك كننده لذت است و چه بسا لذت عقلى و لذتى كه یك دانشمند و عالم پس از كشف مجهولى و رسیدن به راه حل مسأله‌اى درك مى‌كند و حالتى كه براى او پدید مى‌آید، برتر از لذت خوردن و آشامیدن و سایر لذایذ حسى است، در این صورت معتقد به وجود لذت عقلى نیز مى‌شود و آن را بسیار برتر و غیر قابل مقایسه با لذت حسى مى‌یابد.

هم چنین بنده‌اى كه در پیشگاه معبود خود پیشانى خضوع و تواضع به زمین مى‌ساید و به مناجات و عبادت مى‌پردازد، چنان لذتى از مناجات و عبادت خود مى‌برد كه قابل توصیف نمى‌باشد. گرچه برخى از وجود این لذت روحانى و معنوى بى خبرند، اما كسى كه مزه عبادت


1. اسراء، 43.

2. الاعلى، 1.

و بندگى خدا را بچشد، لذتى در خود احساس مى‌كند كه با لذت هاى حسى قابل مقایسه نمى‌باشد. یكى از بزرگان مى‌فرمود: اگر سلاطین و حكام عالم كه براى تأمین خواسته ها و لذت هاى دنیایى خویش نهایت سعى و تلاش خود را به كار مى‌گیرند، لذتى كه یك مرد الهى از دو ركعت نماز مى‌برد مى‌چشیدند، دست از آن تلاش هاى گسترده براى رسیدن به جاه و مقام دنیا برمى‌داشتند. اما آنان از وجود این لذت معنوى غافلند و خیال مى‌كنند كه لذت منحصر به لذت دنیوى است. لذتى كه آن‌ها از دنیا مى‌برند، بسان لذتى است كه یك كودك از بازى و اسباب بازى هایش مى‌برد، تا آنجا كه وقتى با همه وجود مشغول بازى مى‌گردد، حتى دست از غذا نیز مى‌كشد و به سختى مى‌توان او را از ادامه بازى باز داشت. به خیال او در عالم لذتى بالاتر از بازى كردن نیست و اگر او فراتر از بازى، لذت برترى را مى‌شناخت، مسلماً به لذت بازى كردن بسنده نمى‌كرد!.

در برخى روایات درباره درجات و مراتب عالى اولیاى خاص خدا، در بهشت، آمده است كه برحسب مراتب آنان گاهى یك بار در هفته و یا در ماه و یا سال، و حتى گاهى سى هزار سال یك بار یكى از تجلیّات خداوند بر آنان ظاهر مى‌گردد و چنان لذت و شوقى را در آنان برمى‌انگیزاند كه همه نعمت هاى بهشتى پیرامون خود را فراموش مى‌كنند.

تصویر اتحاد وجودى در لذّت

تعددى كه میان لذت برنده و شىء لذت بخش و شرایط حصول لذت ملاحظه مى‌شود، در مورد لذت هاى متعارف عمومیت دارد؛ ولى حقیقت لذت را در موارد دیگرى نیز مى‌توان یافت كه چنین تعدّدى در آن‌ها وجود ندارد و كلمه لذت را در آن موارد با نوعى تحلیل مفهومى مى‌توان به كار برد. چنان كه در مورد علم و محبت نیز چنین است: در تعریف علم حصولى آمده است كه «علم عبارت است از نقش بستن صورت معلوم در ذهن». پس براى حصول علم، وجود ذات عالم و شىء معلوم و صفتى براى عالم كه «علم» نامیده مى‌شود لازم است و به واقع، شناخت ما از خارج به واسطه همان صورت ذهنى حاصل مى‌گردد. در مقابل،

علم حضورى عبارت است از حضور ذات معلوم نزد عالم و یافتن واقعیت معلوم، بدون این‌كه واسطه‌اى چون صورت ذهنیه در بین باشد. بى تردید معناى تحلیلى علم بر علم حضورى نفس به خود و یا علم خداى متعال به خودش نیز صادق است، با این‌كه در این گونه موارد تعدد و انفكاكى بین علم و عالم و معلوم وجود ندارد. هم چنین مفهوم متعارف محبت مستلزم فرض ذات دوستار و شىء دوست داشته شده و حالت دوستى است، ولى در مورد حب ذات این تعدد خارجى وجود ندارد.

بنابراین، براى لذت هم مى‌توان مصادیقى یافت كه نیازى به تعدد یادشده نباشد. مثلاً در مورد حق تعالى مى‌توان گفت كه ذات مقدسش از خود ملتذ است، گرچه در این مورد ـ چنان كه بعضى از بزرگان فرموده‌اند ـ تعبیر بهجت مناسب‌تر است. هم چنین در مورد انسان مى‌توان گفت كه از وجود خویش لذت مى‌برد، بلكه چون ذات خودش از هر چیز دیگر برایش محبوب‌تر است، لذتى هم كه از مشاهده خودش مى‌برد، با توجه به مطلوب بودنش، بیش از سایر لذات خواهد بود. بلكه همه لذات دیگر پرتوى از لذتى است كه از خود مى‌برد، چون در اثر رسیدن به شأنى از شؤون و كمالى از كمالاتش به وجود آمده است.

البته چنان كه قبلا متذكر شدیم، براى لذت بردن باید توجه انسان به شىء لذت بخش جلب گردد و از این جهت، اگر ما در زندگى عادى خویش لذتى از خویش نمى‌بریم، بدان جهت است كه توجهى به خود نداریم. شكى نیست كه یكى از نعمت هاى بزرگ خداوند سلامتى است كه مى‌تواند براى ما بسیار لذت بخش باشد، اما بدان جهت كه این نعمت بزرگ، در گیرودار زندگى، به عنوان امرى پایدار و ثابت و عادى تلقّى گشته است، توجهى به آن نداریم و از این رو لذتى را در ما برنمى‌انگیزد. حال اگر این امر عادى زایل گردد و انسان با بیمارى مواجه شود، به سلامتى و ارزش آن پى خواهد برد. آن گاه پس از تحمل درد و رنج بیمارى و محروم گشتن از این نعمت بزرگ الهى، وقتى متوجه آن مى‌گردد از آن لذت مى‌برد. در زندگى، ما بیشتر به امور بیرونى كه ما را تحت تأثیر خود قرار مى‌دهند توجه داریم؛ مثلاً وقتى حرارتى به بدن ما اصابت مى‌كند و موجب تحریك ما مى‌شود و یا صدایى كه براى ما تازگى

دارد مى‌شنویم، توجه مان بدان جلب مى‌گردد. در صورتى كه اگر همین صدا پیوسته و یك نواخت در گوش ما نواخته مى‌گشت، توجه ما به آن جلب نمى‌گشت.

بنابراین، عدم التذاذ از وجود خویش، در حالات متعارف، در اثر عدم توجه است و هرگاه در اثر عوامل خارجى، مانند خطرهاى فوق العاده، و یا در اثر تمرین و تمركز ادراك، انسان توجه‌اش را كاملا منعطف به خویش و منصرف از اشیاى دیگر كند، لذت فوق العاده‌اى خواهد برد. چنان كه اگر كسى به بیمارى خطرناكى مبتلا گردد و پس از معالجات پى در پى و سفرهاى مكرر و مراجعه به پزشكان متخصص هیچ نتیجه‌اى نگیرد و كاملا از زندگى خویش ناامید شود و در نهایت تسلیم مرگ گردد، اما ناباورانه و معجزه آسا سلامتى خویش را بازیابد و از چنگال مرگ برهد، فوق العاده از سلامتى خویش لذت مى‌برد. یا اگر حكم اعدام كسى صادر گردد و وقتى او را پاى چوبه دار حاضر كرده‌اند و در حال قطع امید از زندگى اش، ناگهان حكم برائت او صادر گردد، چنان لذتى برایش حاصل مى‌گردد كه با هیچ لذتى قابل مقایسه نیست.

البته لذت در دو مثال مذكور مربوط به بازیافتن زندگى دنیوى است كه بعد از یأس از آن حاصل مى‌شود، ولى از این جهت كه روشن گر علاقه انسان به حیات و التذاذ از وجود خویش است، براى بحث ما مفید مى‌باشد. از سوى دیگر، توجه ما به نعمت هاى گران بهاى خداوند جلب مى‌گردد. چون بر اثر عدم توجه به نعمت هاى گران قدر الهى كه به ما ارزانى شده، ما قدر آن‌ها را نمى‌شناسیم و در نتیجه، آن‌ها را در مسیر صحیح به كار نمى‌بندیم. با غفلت از نعمت حیات و سایر نعمت هایى كه در اختیار انسان قرار گرفته، او از خداى هستى بخش و نعمت آفرین نیز غافل مى‌گردد. از این رو، در دستورات دینى و دعاها سعى شده كه هر رخداد و حادثه‌اى و فقدان هر نعمتى در دیگران، وسیله توجه به آن نعمت و نیز توجه به خداوند تلقّى گردد: وقتى انسان مى‌نگرد كه كسى از نعمتى مادى و یا معنوى محروم گشته، به یاد آورد كه خودش داراى آن نعمت است و در نتیجه، خداوند را شكر گذارد. وقتى دید شخصى از نعمت معنوى محروم است و دین باطلى را برگزیده، به یاد نعمت هدایت بیفتد و بگوید: أَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى لَمْ یَجْعَلْنِى یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانیّاً وَلاَ مَجُوسِیّاً1.


1. بحارالانوار، ج 10، ص 132.

لزوم شناخت مطلوب متعالى و اصیل

پى بردیم كه انسان در صورت توجه، از زندگى و حیات خویش لذّت مى‌برد، بلكه به جهت غریزه حب ذات كه اغلب گرایش ها و رفتار انسانى و خواسته هاى او بر پایه آن شكل مى‌گیرد، اصالت با لذت بردن از خویش است و لذت بردن از سایر چیزها به جهت ارتباطى است كه با ما پیدا مى‌كنند و بهره‌اى است كه از آن‌ها مى‌بریم. پس هر كسى خود را دوست مى‌دارد و بیش و پیش از هر چیز از وجود خودش لذت مى‌برد و علاقه او به چیزهاى دیگر بدان جهت است كه آن‌ها بخشى از نیازها و خواسته هاى او را تأمین مى‌كنند. براین اساس، هر چیزى كه به او تعلق دارد دوست مى‌دارد؛ مثلاً از مقاله‌اى كه نوشته خوشش مى‌آید و مرتب به آن نگاه مى‌كند و لذت مى‌برد؛ گرچه مى‌داند مقاله‌اى كه دیگرى نوشته از مقاله او بهتر است. یا از عكس خودش بیش از عكس دیگران خوشش مى‌آید و با این‌كه مى‌داند عكس و قیافه دیگران از عكس و قیافه او زیباتر است، لذت بیشترى از عكس و قیافه خود مى‌برد. این حالت از نمودها و تجلیّات محبت به نفس است كه هر چیزى كه كمترین نسبتى با انسان دارد، مورد توجه و محبت او قرار مى‌گیرد.

اكنون با توجه به محوریّت لذت بردن از خویشتن و توجه به این نكته كه لذت بردن از سایر امور به جهت تأثیر آن‌ها در تأمین یكى از شؤون انسان است و نقشى است كه آن‌ها در بقاى حیات انسان و یا تأمین كمال او دارند، اگر ما نگاهى وسیع‌تر به مفهوم زندگى و حیات بیفكنیم و آن را منحصر به زندگى مادى و دنیوى ندانیم، بلكه به ماهیت حیات روح كه پس از مرگ و در عالم برزخ و قیامت نیز تداوم دارد نظرى افكنیم، آن گاه در مى‌یابیم كه چه سرمایه عظیمى در اختیار ماست كه مى‌توانیم از آن لذت ببریم.

از سوى دیگر، بیان كردیم كه چیزى براى ما لذت بخش است كه مطلوب ما باشد و شكى نیست كه شعاع و خواسته هاى ما نامحدود است كه در این دنیا و با امكانات محدودى كه در اختیار ما نهاده شده تأمین نخواهد شد؛ مثلاً ما طالب علم نامحدود هستیم و از آن لذت مى‌بریم و هم چنین ما طالب قدرت نامحدود هستیم كه اگر به آن دست یابیم، بى نهایت براى ما

لذت بخش خواهد بود. حال اگر موجودى برخوردار از علم و قدرت بى نهایت بود كه در پرتو تقرب و اتصال به او ما را نیز سرشار از آن دو صفت مى‌سازد، او باید بالاترین مطلوب ما باشد.

موجودى كه داراى همه صفات جمال و كمال نامحدود و مبدأ و منشأ همه كمالات و فضایل است، از هر كس به انسان نزدیك‌تر است ... وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید1، موجودى كه نیاز انسان به او نامحدود و بى نهایت است و هرچه و هرقدر انسان بخواهد به او مى‌دهد لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ2، موجودى كه هیچ حجاب و مانعى بین او و بنده‌اش وجود ندارد و هر وقت انسان بخواهد مى‌تواند با او ارتباط برقرار كند، چنان كه خود فرمود: ... أَنَا جَلیسُ مَنْ ذَكَرَنِى3. و هم چنین موجودى كه هیچ نقص و كاستى در او وجود ندارد و مبدأ و منتهاى هستى است، تنها او اصالت دارد و سایر موجودات، و از جمله وجود ما، طفیلى و عین تعلق و ربط به اوست.

ما تا وقتى براى خود استقلالى مى‌پنداریم خیال مى‌كنیم كه از خود چیزى داریم، اما اگر به این حقیقت معرفت یافتیم كه در قبال وجود خداوند، وجود ما هیچ استقلالى ندارد و كاملا وابسته به خداوند و باقى به اراده اوست ـ چنان كه وجود هرچیزى به اراده الهى باقى است و اگر اراده كند همه چیز نابود مى‌گردد ـ خود را موجودى طفیلى و متعلق به خداوند خواهیم یافت. حال موجودى كه عین ربط و تعلق به خداست و به اراده او باقى است، لذت بردن و محبت او اصالت دارد، یا موجودى كه داراى استقلال محض است و تحقق و بقاى هرچیزى به


1. ق، 16.

2. هرچه بخواهند در آنجا [بهشت] براى آن‌ها هست، و نزد ما نعمت هاى بیشترى است (كه به فكر هیچ كس نمى‌رسد.) ق، 35.

3. قَالَ رَسُولُ اللَّه(صلى الله علیه وآله): إِنَّ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّه وَرَفَعَ یَدَیْهِ فَقَالَ: یَارَبِّ أَبَعیدٌ أَنْتَ فَأُنَادِیكَ أَمْ قَرِیبٌ أَنْتَ فَأُنَاجِیكَ، فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالى إِلَیْهِ: یا مُوسى، أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَكَرَنىِ.؛ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: حضرت موسى دست به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: پروردگارا، آیا تو از من دورى تا تو را صدا كنم، یا به من نزدیكى تا به نجواى با تو پردازم؟ خداوند متعال به او وحى كرد:‌اى موسى، من مونس و هم نشین كسى هستم كه مرا یاد كند. (بحارالانوار، ج 93، ص 322.)

اراده او بستگى دارد؟ بى تردید با این معرفت، انسان دیگر براى محبت به خویش اصالت قایل نمى‌گردد و براى او محبت به خداوند اصالت مى‌یابد. البته درك و هضم این معرفت براى ما دشوار است و اگر كسانى ادعاى رسیدن به این پایه از معرفت را داشتند، ما چون بى بهره از آن هستیم نباید به انكار مدعایشان بپردازیم، چراكه با مراجعه به كلمات معصومان(علیهما السلام)، به نمونه هایى از این معرفت برمى‌خوریم كه شاهد صدق و درستى گفتار كسانى است كه ادعاى وجود چنین معرفتى را دارند.

طبق تحلیل مذكور، مطلوب ترین موجودات براى انسان موجودى است كه واجد اصل هستى و كمال آن مى‌باشد. حال اگر ما كسى كه شأنى از شؤون زندگى ما و یا یكى از نیازهاى بخشى از اندام ما، مثل چشم ما را، تأمین مى‌كند دوست مى‌داریم، محبت و علاقه ما نسبت به موجودى كه همه شؤون هستى را به وجه احسن تأمین مى‌كند و خود واجد مرتبه نامحدود و نامتناهى آن شؤون است، تا چه حد باید باشد و تا چه میزان باید از وجود او لذت ببریم؟ بخصوص با توجه به این‌كه دوام وصل، لقاء و تقرّب فقط در ارتباط با او میسر است و هیچ موجودى در عالم ماده دوام وصل ندارد و بالاخره انسان از آن جدا مى‌گردد. مثلاً ارتباط مادر و فرزند خیلى مستحكم است، ولى هرقدر آن‌ها به هم نزدیك باشند، روزى مى‌رسد كه از یكدیگر جدا مى‌شوند و با مرگ بینشان فاصله ایجاد مى‌شود. اما خداوند موجودى است كه مكان، زمان، مرگ و سایر حجاب ها و موانع مادى بین او و انسان فاصله نمى‌افكند و همه جا و در هر حال و در هر شأنى و با هر خواسته‌اى با انسان است.

حاصل سخن آن كه: انسان یا از وجود خویش لذت مى‌برد و یا از كمال خویش و یا از موجوداتى كه نیازمند به آن‌هاست و به نحوى با آن‌ها ارتباط وجودى دارد. پس اگر بتواند وجود خود را وابسته به موجودى بنگرد كه همه ارتباطات و تعلقات به او منتهى مى‌شود و ارتباط با او، انسان را از هر وابستگى دیگرى مستغنى مى‌سازد، به عالى ترین لذت ها نایل مى‌گردد. اگر وجود خود را عین ربط و تعلق به او بیابد و براى خود هیچ گونه استقلالى در نظر نگیرد، لذت استقلالى از همان موجود خواهد بود. بنابراین، مطلوب حقیقى انسان كه عالى ترین لذت ها را

از او مى‌برد، موجودى است كه هستى انسان قائم به او و عین ربط و تعلق به او باشد و لذت اصیل از مشاهده ارتباط خود با او، یا مشاهده او در حالى كه به او وابسته و قائم است و در حقیقت از مشاهده پرتو جمال و جلال او حاصل مى‌گردد.