پیوست | اندازه |
---|
ـ حقیقت توكل و نگرش قرآن
ـ توكل در روایات معصومین(علیهم السلام)
ـ توكل لازمه ایمان به خدا
ـ توكل و لزوم كار و فعالیت
ـ حضرت ابراهیم، خلیلالرحمن، و اعتماد بر خدا
«رُوِىَ عَنْ اَمیرِالْمُؤْمِنین(علیه السلام) إِنَّ النّبى(صلى الله علیه وآله) سَأَلَ رَبَّهُ فی لَیْلَةِ الْمِعراجِ، فَقالَ: یا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟ فَقالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَیْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ»(1)
حدیث معراج، از جمله احادیث قدسى است كه پیامبر گرامى اسلام، در این حدیث، پرسشهایى را به پیشگاه ذات اقدس حق مطرح مىكند و خداوند نیز به او پاسخ مىدهد.
نخست حضرت از خداوند سؤال مىكند:
«یا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟» خداوندا؛ كدامین عمل، از سایر اعمال برتر است.
خداوند متعال در پاسخ مىفرماید:
«لَیْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ والرِّضى بِما قَسَمْتُ»
هیچ چیز نزد من از توكل بر من و رضایت به آنچه من قسمت كردهام برتر نیست.
گرچه بسیارى از روایاتى كه درباره برترى و فضیلت برخى اعمال وارد شده، ناظر به اعمالى است كه از جوارح و اعضاى انسان سر مىزند و جنبه عینى و عملى دارد، مثل اعمال مربوط به چشم، گوش و دست، ولى در این دو فراز از حدیث معراج، اعمال، توسعه داده شده وامور قلبى را نیز در برگرفته است. زیرا در امور و كنشهاى قلبى نیز نفس به نحوى فعالیت دارد و گرچه آن رفتار و كنشها كاملا قلبى است و در اعماق دل رخ مىدهد، ولى به مثابه عمل است.
توكّل از مادّه «وكالة» است و در فرهنگ اسلامى، یعنى انسان خداوند را تكیهگاه مطمئنى
1. دیلمى، ارشادالقلوب، ج 1، باب 54، ص 199؛ مجلسى، بحارالأنوار، ج 77، ص 21.
براى خویش قرار داده، تمام امورش را به او واگذارد.(1) در قرآن مجید آیات فراوانى درباره توكّل وجود دارد و ما به منظور توضیح و تبیین معنا و حقیقت توكّل، به ذكر چند نمونه بسنده مىكنیم و كندوكاو فزونتر در این زمینه را ـ چونان دیگر زمینهها ـ به فرصتى دیگر وامىنهیم:
خداى سبحان توكّل را لازمه جدا ناشدنى ایمان دانسته است و مىفرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون»(2) افراد با ایمان تنها باید بر خدا توكّل كنند.
در جاى دیگر مىفرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین»(3) بر خدا توكّل كنید اگر ایمان دارید.
در آیه دیگر، توكّل و اعتماد به خداوند را یكى از صفات بارز مؤمنین یاد كرده، مىفرماید:
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ایاتُهُ زادَتْهُمْ ایمانَاً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ»(4)
مؤمنان كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهایشان ترسان مىگردد و آنگاه كه آیات او بر ایشان خوانده مىشود، ایمانشان افزون مىگردد و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند.
در جاى دیگر اتّكا و اعتماد به خداوند را با شدّت و حِدّت بیشترى بیان داشته است:
«رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا اِلهَ اِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِیلا»(5)
پروردگار شرق و غرب را كه معبودى جز او نیست، نگاهبان و وكیل خود برگزین.
جمله «ربّ المشرق و المغرب» اشاره به حاكمیّت و ربوبیّت خداوند بر تمام جهان هستى دارد. مقصود آیه، این است كه خداوندى كه مجموعه جهان هستى، زیر سلطه و قدرت اوست
1. در حدیثى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) معناى توكّل را از جبرئیل سؤال كرد، جبرئیل در پاسخ گفت:
«الْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخْلُوقَ لایَضُرُّ وَ لایَنْفَعُ وَ لایُعْطى وَ لایَمْنَعُ وَ اسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَاِذا كَانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ لَمْ یَعْمَلْ لأَِحَد سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فى اَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ الْتَّوَكّلُ»
معناى توكّل این است كه انسان یقین كند، سود و زیان و بخشش و حرمان به دست مردم نیست و باید از آنها ناامید بود و اگر بندهاى به این مرتبه از معرفت و شناخت برسد كه جز براى خدا كارى انجام ندهد و به كسى جز او امیدوار نباشد و از غیر او نترسد و غیر از خدا چشم طمع به كسى نداشته باشد، این همان توكّل بر خداست. بحارالأنوار، ج 68، ص 138، حدیث 23.
2. آل عمران/122.
3. مائده/23.
4. أنفال/2.
5. مزّمل/9.
و تنها او شایسته پرستش است، چگونه انسان به او توكّل نكند و او را در همه امور زندگى براى خود تكیهگاه انتخاب نكند. به یقین اگر به یاد خدا باشیم و به او متّكى گردیم و روح و روان خود را به نیروى ذكر قوى داریم، باغهاى درونمان، پیوسته خرّم خواهد بود.
در دل ما لالهزار و گلشنى است *** پیرى و فرسودگى را راه نیست
آن گاه است كه انسان هیچ فضیلتى را براى خود طلب نمىكند و به هر دو عالم پشت پا مىزند؛ چنانكه حافظ مىگوید:
در ضمیر ما نمىگنجد بغیر از دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
و هم اوست كه مىگوید:
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار *** چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم
همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنیوى براى خود وكیل برمىگزیند و بسیارى از كارهاى خود را به او واگذار مىكند تا آثار و نتایج درخشان و سودمندترى را در پى داشته باشد، شایسته است بنده خدا، نیز در همه امور زندگى به خداوند تكیه كند و او را وكیل خود قرار دهد، تا خواستههایش بدون هیچ اضطراب و تشویش خاطر، تأمین گردد.
به دیگر سخن: كسى كه در صدد است تا نیازمندیهاى خویش را بر طرف سازد، سه راه در پیش دارد:
الف ـ به نیروى خویشتن اعتماد كند.
ب ـ به دیگران اعتماد كند و به كمك آنان چشم بدوزد.
ج ـ نقطه اتّكاى خویش را خداوند قرار دهد و از غیر چشم بپوشد.
در بین راههاى مزبور، بدترین راه آن است كه انسان دیگران را براى خود به عنوان تكیهگاهى مطمئن برگزیند: چنین روشى نه تنها از دیدگاه دین مذموم و نامشروع است، بلكه از دید روانشناختى نیز یك طریقه ناپسند و غیرمعقول است، چهآنكه انسان را سربار و انگل جامعه بار مىآورد واگر این روش ادامه یابد، به تدریج حسّ مقدس بىنیازى از دیگران و استقلال از او سلب مىگردد.
اما راه نخست ـ كه از نظر روانشناسى به آن «اعتماد به نفس» مىگویند ـ از دو بعد قابل بررسى است:
1ـ بُعد ایجابى
2ـ بُعد سلبى
بُعد ایجابى بدان معناست كه انسان از هر نظر به خود متّكى باشد. این حالت گرچه از دیدگاه روانشناسى پسندیده و بدان سفارش شده است، لیكن در فرهنگ توحیدى صحیح و قابل قبول نیست، چون هر چه بر میزان شناخت و معرفت انسان به خویش و خداوند، افزون گردد، متوجه مىشود كه بیش از آنچه قبلا مىپنداشته، ضعیف و عاجز است؛ به تعبیر دیگر بر عجز و ناتوانى خود، بیش از پیش، واقف مىشود.
بدیهى است هرگونه نیرو و انرژى كه انسان در اختیار دارد از خداست و از ناحیه ذات اقدس حق به وى واگذار شده است، با این وجود چگونه انسان به نیروى متزلزل و ناپایدار خویش تكیه زند، در حالى كه به یقین مىداند كه هستى او و آنچه در اختیارش هست به خدا تعلّق دارد و او هیچگاه مالك حقیقى نبوده و نخواهد بود.
توكّل و اعتماد انسان به خدا، ناشى از معرفت به ربوبیّت الهى است. اگر انسان خدا را به عنوان مالك و صاحب اختیار و كسى كه هستىاش در دست اوست بشناسد؛ دیگر نیازى نمىبیند سراغ دیگرى برود و دست نیاز به سوى او دراز كند.
امّا بُعد سلبى «اعتماد به نفس» یعنى عدم اعتماد به دیگران كه هم از دیدگاه روانشناسى و هم از نظر توحیدى مورد قبول و فاعل آن لایق تحسین و ستایش است. در قرآن كریم و روایات ائمّه معصومین(علیهم السلام) در ارتباط با این موضوع مطالب فوقالعاده ارزشمندى وارد شده است، مبنى بر اینكه دل بستن و تكیه نمودن به غیر خدا، موجب یأس و ناامیدى خواهد شد. در واقع آن آیات به نوعى از «توحید در توكّل» اشاره دارد كه در این نوشتار به ذكر چند نمونه از آن بسنده مىكنیم.
از آنجا كه انسان با داشتن تكیهگاه و پناهگاهى مطمئن چون خدا كه همیشه زنده است و هرگز نمىمیرد، نیاز ندارد كه به دیگران اعتماد كند، خداى سبحان مىفرماید:
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذی لایَموُتُ»(1)
توكّل بر خداوندى كن كه زنده است و هرگز نمىمیرد.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
«فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ المُبِینِ»(2)
پس بر خدا توكّل كن كه البتّه بر حقى و حقانیّتت بر همه آشكار است.
اساساً انسان با وجود خداوند چه دلیلى دارد رو به سوى غیر خدا آورد، آیا عنایات ذات احدیّت او را كفایت نمىكند؟ لذا خداوند مىفرماید:
«اَلَیْسَ اللّهُ بِكاف عَبْدَهُ ...»(3) آیا خداوند براى بندهاش كافى نیست؟!
در جاى دیگر مىفرماید:
«قُلْ اَغَیْرَ اللّهِ اَتَّخِذُ وَلِیّاً فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرْضِ ...»(4)
بگو آیا غیر از خدا را ولىّ خود انتخاب كنم در حالى كه او آفریننده آسمانها و زمین است؟
اگر زیان و خسارتى متوجه انسان باشد، تنها اوست كه برطرف مىسازد و خیرات نیز قطعاً از جانب او نصیب بندهاش مىگردد:
«وَاِنْ یَمْسَسْكَ اللّهُ بَضُرٍّ فَلاكاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ یَمْسَسْكَ بِخَیْر فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَدیرٌ»(5)
اگر خداوند زیانى به تو برساند كسى جز او نمىتواند آن را برطرف سازد و اگر خیرى به تو برساند، او بر همه چیز تواناست.
به هر ترتیب هركس به خدا تكیه كند و او را براى خود پناهگاهى امن برگزیند، خداوند او را كفایت مىكند؛ خداوند متعال در قرآن كریم مىفرماید:
1. فرقان/58.
2. نمل/79.
3. زمر/36.
4. انعام/14.
5. انعام/17.
«... وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىء قَدْراً»(1)
هر كس بر خداوند توكّل كند امرش را كفایت مىكند، خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند و خدا براى هر چیز اندازهاى قرار داده است.
در جاى دیگر خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مىفرماید:
«قُلْ حَسْبِىَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ»(2)
بگو خداوند مرا كافى است و اهل توكّل تنها بر او اعتماد مىكنند.
(علیهم السلام)
امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند:
«مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ لایُغْلَبْ وَ مَنِ اعْتَصَم بِاللّهِ لا یُهْزَمْ»(3)
كسى كه بر خدا توكّل كند مغلوب نمىگردد و هر كه به خدا پناه آورد، شكست نمىخورد.
انسان هنگام درخواست چیزى، باید اتّكاء و دلبستگىاش به خدا باشد، زیرا اسباب عادى كه در اختیار ماست جز به همان اندازهاى كه خدا براى آنها مقرّر فرموده، اثرى ندارند و چنانكه گمان مىشود، در تأثیر مستقل نمىباشند و حقیقت امر و تأثیر در دست خداست؛ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
«اِذا اَرادَ اَحَدُكُمْ اَنْ لایَسْأَلَ رَبَّهُ اِلاّ اَعْطاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النّاسِ كُلِّهِمْ وَ لا یَكُنْ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»(4)
وقتى یكى از شما بخواهد كه خواستهاش برآورده گردد، باید از تمام مردم مأیوس گردد و بداند رفع حاجت فقط به دست خداى عزیز است.
همچنین در «عدةالدّاعى» از حضرت صادق(علیه السلام) (از طریق پدرانش و ایشان نیز از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)) روایت شده است كه فرمود:
«أوحَى اللّهُ اِلى بَعْضِ اَنْبِیائِهِ فى بَعْضِ وَحْیِهِ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لأََقْطَعَنَّ أمَلَ كُلِّ آمِل،
1. طلاق/3.
2. زمر/38.
3. مستدركالوسائل، ج 2، ص 288.
4. مصباحالشریعة، ص 134.
أَمَلَ غَیْرى بِالْیَأْسِ وَ لأََكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذِلَّةِ فى النّاسِ وَ لأَُبْعِدَنَّهُ مِنْ فَرَجى وَ فَضْلى، أَیُأَمِّلُ عَبْدى فى الشَّدائِدَ غَیْرى، وَالشَّدائِدُ بِیَدى وَ یَرْجُو سِوایَ وَ أَنَا الْغَنىُّ الْجَوادُ بِیَدِى مَفاتیحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقَةٌ وَ بابِى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانِى؟»(1)
خداوند به یكى از پیامبرانش این چنین وحى فرمود:
به عزّت و جلالم سوگند، هر كس به غیر من امید داشته باشد ناامیدش خواهم كرد و در میان مردم جامه ذلّت و خوارى بر او خواهم پوشاند و او را از فضل و گشایش خود دور خواهم داشت. آیا در حالى كه گرفتاریها به دست من گشوده مىشود، بنده من به دیگرى امید بسته است و وقتى من، بىنیاز و بخشایندهام و كلید درهاى بسته تنها در دست من است و آن را در برابر درخواست كننده مىگشایم، چگونه بندهام دست نیاز به سوى غیر من دراز مىكند و به او امیدوار است؟
بحث مزبور را با حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) تعقیب مىكنیم:
حسین بن عُلوان مىگوید: براى كسب علم و دانش در مجلسى نشسته بودم و هزینه سفر من تمام شده بود، یكى از دوستان به من گفت: براى این گرفتارى به چه كسى امیدوارى؟
گفتم: به فلانى.
گفت: به خدا سوگند، حاجتت برآورده نمىشود و به آرزوى خود نخواهى رسید و خواسته تو تحقّق نمىیابد.
اینكه او كلامش را با سوگند به خدا بیان كرد، مایه تعجّب و شگفتى حسین بن عُلوان گردید، لذا به او گفت:
«وَ ما عَلَّمَكَ رَحِمَكَ اللّهُ؟»
تو از كجا مىدانى؟ خدا تو را بیامرزد.
وى در جواب گفت: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم كه فرمود:
در یكى از كتابها خواندهام كه خداى متعال فرموده است: به عزّت و جلالم و به بزرگوارى و رفعت و استیلایى كه بر عرش دارم سوگند، هر كس كه به غیر من امید بندد ناامیدش خواهم كرد
1. به نقل از تفسیر المیزان، ذیل آیه 186 سوره بقره.
و نزد مردم به او جامه خوارى مىپوشانم و او را از تقرّب به خود مىرانم و پیوندش را از خود مىبرم.
در ادامه این روایت خداى سبحان این نكته را یادآور مىشود: سختى و گرفتارى را من براى بندهام پیش مىآورم و ایجاد و رفع آن فقط به دست من است، آن وقت چگونه او دست نیاز به سوى دیگرى دراز كرده، به غیر من دل مىبندد، در صورتى كه آنها در به وجود آوردن سختیها نقشى نداشته و قطعاً در برطرف ساختن آن نیز قدرت و توانایى نخواهند داشت:
«اَیُأَمِّلُ غَیْرى فى الشَّدائِدِ؟ وَالشَّدائِدُ بِیَدى وَ یَرْجوُ غَیْرى وَ یَقْرَعُ بالْفِكْرِ بابَ غَیْرى؟ وَ بِیَدى مَفاتیحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقةٌ وَ بابى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانى»
آیا در سختى و گرفتاریها غیر مرا مىطلبد، در حالى كه گرفتارىها به دست من است و آیا به غیر من امیدوار است و در اندیشه خود درِ خانه جز مرا مىكوبد؟! با آنكه كلید همه درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من به روى كسى كه مرا بخواند، باز است.
«فَمَنْ ذَالَّذى اَمَّلَنى لِنَوائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دوُنَها؟»
كیست كه در گرفتاریهایش به من امید بسته است و من او را با گرفتارىهایش رها كردهام.
«وَ مَنْ ذَالَّذى رَجانى لِعَظیمَة فَقَطَعْتُ رَجائَهُ مِنّى؟»
و كیست كه در كار بزرگى، به من امید بسته است و من امیدش را از خود بریده باشم؟
«جَعَلْتُ آمالَ عِبادى عِنْدى مَحْفوُظَةً فَلَمْ یَرْضوُا بِحِفْظى وَ مَلأَْتُ سَماواتى مِمَّنْ لایَمَلُّ مِنْ تَسْبیحى وَ أَمَرْتُهُمْ اَنْ لا یُغْلِقوُا الأَْبْوابَ بَیْنى وَ بَیْنَ عِبادى، فَلَمْ یَثِقُوا بِقَوْلى»
من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشتم، ولى آنها راضى نشدند كه آرزوهایشاننزد من محفوظ باشد (بلكه مىخواهند به دست خودشان و یا دیگران نگهدارى شود،چون اگر راضى بودند آرزوهایشان نزد من باشد سراغ دیگران نمىرفتند؛ و ازاینجا معلوم مىشود مرا به خدایى نپسندیدند و یا به من اعتماد نكردند) و آسمانهایمرا از كسانى كه از تسبیح من خسته نمىشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستوردادم كه درهاى میان من و بندگانم را نبندند، ولى آنان (بندگان) به قول من اعتمادنكردند.
«أَلَمْ یَعْلَمْ [أَن] مَنْ طَرَقَتْهُ نائِبَةٌ مِنْ نَوائِبى أَنَّهُ لا یَمْلِكُ كَشْفَها اَحَدٌ غَیْرى اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنى»
آیا (كسى كه به غیر من امیدوار است) نمىداند كه اگر براى او حادثهاى پیش آید، جز به اذن من كسى نمىتواند آنرا برطرف سازد؟
خداوند متعال در قرآن مىفرماید:
«وَ اِنْ یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ یُرِدْكَ بِخَیْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ...»(1)
اگر خداوند بر تو ضررى پیش آورد، هیچ كس جز او نمىتواند آن را دفع سازد و اگر خیر و رحمتى بر تو بخواهد، باز احدى نمىتواند آن را ردّ كند.
«فَمالِىَ أراهُ لا هِیاً عَنّى، اَعْطَیْتُهُ بِجُودى مالَمْ یَسْأَلْنى ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنى رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَیْرى»
پس چراازمنغافل و روى گردان است، من با جود و بخشش خود، آنچه را از من نخواست به او دادم، سپس آن را از او گرفتم و او برگشتش را از من نخواست و از غیر من طلب كرد.
بدون درخواست انسان، خداوند نعمتهاى بىشمارى را به او ارزانى داشت، از قبیل: بدن سالم، چشم و گوش سالم، پدر، مادر، رفیق و استاد. حتى قبل از تولّد، خداوند از پیش نعمتها را براى انسان فراهم كرد، غذایش را در سینه مادر قرار داد؛ ولى وقتى جهت آزمایش برخى نعمتها را از او باز مىستاند، سراغ دیگران مىرود و سراغ كسى كه نعمت بدو ارزانى داشته، نمىرود!
«أَفَیَرانى أَبْدَأُ بالْعَطاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ اُسْأَلُ فَلا اُجیبُ سائِلى؟»
من كه در ابتدا و پیش از درخواست او عطا مىكنم، مىپندارد هنگامى كه از من تقاضا كند به او جواب نمىدهم؟!
«اَبَخیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنى عَبْدى؟» آیا من بخیلم كه بندهام مرا بخیل مىپندارد؟!
«أَوَلَیْسَ الْجُودُ وَالْكَرَمُ لى؟» آیا هر جود و كرمى از من نیست؟!
«أَوَلَیْسَ الْعَفْوُ وَالرَّحمَةُ بِیَدى» آیا عفو و رحمت در دست من نیست؟!
«أَوَلَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الامالِ؟» مگر من محلّ آرزوها نیستم؟!
1. یونس/107.
«فَمَنْ یَقْطَعُها دُونى؟» بنابراین چه كسى جز من مىتواند آرزوها را قطع كند؟!
«أفَلا یَخْشى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرى، فَلَو أَنَّ اَهْلَ سَماواتى وَ اَهْلَ أَرْضى أَمَّلوُا جَمیعاً ثُمَّ أَعْطَیْتُ كُلَّ واحِد مِنْهُمْ مِثْلَ ما أَمَّلَ الْجَمیعُ ما انْتَقَصَ مِنْ مُلْكى مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّة وَ كَیْفَ یَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَیِّمُهُ»
آیا آنان كه به غیر من امید دارند، نمىترسند (از عذاب یا قطع كردن آرزوهایشان یا ازمقام قرب و یا از اینكه نعمتهاى خود را از آنان قطع كنم؟) اگر همه اهل آسمانها و زمینمبه من امید بندند و به هر یك از آنها به اندازه امیدوارى همه آنان بدهم، به قدر عضو مورچهاى از ملك و فرمانروایى من كاسته نمىشود و چگونه كاسته شود از ملكى كه من قیّم آن هستم؟
خداوند مىفرماید: اگر آنچه را همه انسانها مىخواهند و به عقلشان راه یافته است، به یك نفر عطا كنم سر سوزنى از مُلك و دارایى من كاسته نمىشود و مسلّماً این همه عطا و بخشش براى خداوند دشوار نیست و او همه آنها را با یك اراده به وجود مىآورد:
«اِنَّما أَمْرُهُ اذا اَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»(1)
امر و فرمان خدا چنان است كه اگر خلقت چیزى را اراده كند، به محض اینكه به او بگوید موجود باش بلافاصله موجود مىگردد.
«فَیابُؤْساً لِلْقانِطینَ مِنْ رَحْمَتى وَ یابُؤْساً لِمَنْ عَصانى وَ لَمْ یُراقِبْنى»(2)
بدا به حال آنان كه از رحمتم ناامیدند و بدا به حال كسانى كه نافرمانى كردند و از من پروا نداشتند.
(خدایى كه داراى چنین ملك و عظمتى است، چطور بندگان او به خود جرأت مىدهند نافرمانى كنند). این روایت از جمله روایاتى است كه در مقام نكوهش از تكیه كردن و امید بستن به دیگران وارد شده و اینكه این خصیصه با «روح توحید» سازگار نیست.
از طرف دیگر، امروزه «اعتماد به نفس» مورد توجه قرار گرفته است و در روانشناسى به
1. یس/82.
2. اصول كافى، ج 3، ص 107، (باب التفویض الى الله والتّوكل علیه) حدیث 7؛ بحارالأنوار، ج 71، ص130.
عنوان یك ویژگى مثبت شناخته شده است و بدان اهمیت فراوانى داده مىشود؛ كتابها درباره آن نوشتهاند و دیگران را تشویق مىكنند كه این ویژگى را در خود پدید آورند و در مقابل، زیانها و مضرّات اعتماد به دیگران را برمىشمارند. گرچه امید بستن به قدرت خویش از جنبه عقلانى ستوده شده، ولى از دیدگاه توحیدى مذموم است، چون آنچه ما داریم عاریه است و مالك آن خداست. حال وقتى چیزى از دیگرى است و به عنوان امانت نزد ما نهاده شده است، چگونه به آن اعتماد كنیم، با اینكه نمىدانیم صاحب آن امانت، آن را نزد ما باقى مىگذارد یا نمىگذارد؛ پس تنها باید به خدا اعتماد كنیم.
این معنى (اعتماد و توكل بر خدا) در آیات فراوانى مورد ستایش ذات حق قرار گرفته، تا آنجا كه وعده داده شده، كسانى كه بر خدا توكل كنند، خدا آنها را كفایت مىكند.
«وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ»(1)
«اَلَیْسَ اللَّهُ بِكاف عَبْدَهُ»(2)
آیا خدا براى بندهاش كافى نیست، كه او سراغ دیگران برود. پس اگر ما به «ربوبیت الهى» معتقد باشیم و خدا را به عنوان «ربّ»، مالك و صاحب اختیار و كسى كه هستى مملكوش در اختیار اوست، بشناسیم، جا ندارد سراغ دیگران برویم.
یكى از استادان ما داستانى به این مضمون نقل مىفرمود:
در همسایگى ما كودكى كنار خانه خودشان نشسته بود، ناگهان گدایى در خانه آمد و به آن بچه گفت: برو از مادرت قدرى نان براى من بگیر و بیاور، بچه به او گفت: برو از مادر خودت بگیر (گویا بچه مىدانست، كسى كه مادر دارد باید نیازهایش را از او بخواهد).
ایشان مىفرمود: اگر معرفت و شناخت ما به خدا، به اندازه معرفت و شناخت این بچه به مادرش باشد كه هر كس چیزى ندارد، باید از مادرش بگیرد و این مادر است كه نیازهاى بچهاش را تأمین مىكند؛ دیگر سراغ دیگران نمىرویم. وقتى خداوند از همه مهربانتر و قدرتمندتر است، چرا سراغ دیگرى برویم.
1. طلاق/3.
2. زمر/36.
در سرلوحه دعوت بسیارى از پیامبران این مسأله مطرح بوده كه به خدا ایمان آورید و بر او توكل كنید. یكى از ویژگىها و علایم ایمان به خدا این است كه انسان بر او توكّل كند؛ انسان اگر به ربوبیّت او اذعان دارد و معتقد است كه مجموعه جهان هستى زیر سیطره حكومت و ربوبیّت او قرار دارد و تنها معبود شایسته پرستش، اوست، هرگز به خود اجازه نمىدهد به دنبال دیگرى برود و از او استمداد جوید، بلكه همواره به درگاه ذات اقدس حقّ اعتماد كرده، فقط از او درخواست كمك مىكند: اگر بیمار است از او درمان مىخواهد و اگر گرفتارى و مشكلى دارد، صرفاً از آستان ربوبى او امید به رفع آن دارد.
قرآن كریم در موارد گوناگونى، توكل بر خدا را از ویژگىهاى افراد با ایمان دانسته و مىفرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(1)
افراد با ایمان تنها بر خدا باید توكل كنند.
افراد با ایمان به واسطه توكل و اعتماد به خداوند، به سمت تقویت ارتباط خود با او و در نهایت كمال نهایى در حركتاند، زیرا كمال روحى و معنوى فقط در سایه عشق و محبت و توكل به ذات اقدس حقّ، حاصل شدنى است. ذره ناچیز در پرتو تكیه بر خداوند و عشق و محبت به او، به خورشید كمال ازلى مىرسد و قطره حقیر چون به دریاىِ بیكران پیوست، دولت بىكران یافت.
به قول حافظ:
كمتر از ذرّه نهاى پست مشو مهر بورز *** تا بخلوتگه خورشید رسى چرخ زنان
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق *** كه در هواى رخت چون به مهر پیوستم
معناى توكل مسلماً این نیست كه انسان در مسجد معتكف شود و مشغول به عبادت و راز و
1. آل عمران/122.
نیاز با خدا گردد و اوقات شبانه روز را بدین گونه سپرى كند و دست از كسب و كاربردارد، به آن امید كه خدا خود رزق و روزى او را تأمین كند؛ بىتردید این گونهاشخاص، بیراهه رفتهاند و به معنا و مفهوم حقیقى توكل دست نیافتهاند. چنانكه در روایتى آمده است:
«رَاى رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله) قَوْماً لایَزْرَعُونَ قالَ مَنْ اَنْتُم؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ قالَ: لا بَلْ اَنْتُمْ الْمُتَّكِلُونَ»(1)
پیامبر گرامى اسلام، گروهى را مشاهده كرد كه به دنبال كشت و كار نمىروند، فرمود: چه مىكنید؟ گفتند: ما متوكلین هستیم. آنگاه پیامبر فرمود: شما متوكل نیستید، بلكه سربار جامعه هستید.
اساساً كسى كه به خدا معرفت دارد، مىداند كه به مقتضاى حكمت الهى، امور به واسطه اسباب تحقق مىیابد. گاهى اسباب، مادى و طبیعى است و گاه معنوى است و بسا اسبابى غیرعادى و خارقالعاده است. به هر ترتیب حكمت الهى ایجاب مىكند هر پدیدهاى ازطریق اسباب خودش محقق گردد از این رو علم و شناخت به خداوند و حكمت او موجب معرفت به مقتضاى حكمتش ـ كه برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مىگردد و درنهایت، تكامل انسان بستگى به همین نظام داشته و به واسطه آن بشر در بوتهامتحان و آزمایش قرار مىگیرد وگرنه انسان تكامل نمىیابد، زیرا تكامل انسان درگرو انجام وظایف بندگى است و آن نیز در ارتباطات انسانى مطرح مىگردد و این ارتباطات نیز در نظام اسباب و مسبّبات مندرج مىباشد و اگر انسان انزوا گزیند و فقط به عبادتمشغول گردد و در زندگى روزمرّه به كار و تلاش نپردازد، برخلاف حكمت الهى عمل كرده است و در این صورت، انتظار رسیدن رزق و روزى از جانب خداوند، قطعاً بىمورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توكل مىكنى در كار كن *** كشت كن پس تكیه بر جبار كن
بنابراین حكمت الهى ایجاب مىكند كه انسان در مسیر راهیابى به نیازها و خواستههایش، از اسباب بهره جوید. اگر بنا بود با درخواست روزى از خدا و گفتن یك «یا الله» روزى انسان فراهم شود، دیگر كسى به دنبال روزى نمىرفت و انسانها آزمایش نمىشدند. این مشكلات
1. مستدركالوسائل، ج 11، ص 217.
است كه انسان در جریان آن آزموده مىشود و در نتیجه به تكامل و یا انحطاط و سقوط دست مىیابد. اگر در هر مرحله، براى انسان وظیفهاى مشخص شده، بدان جهت است كه باید به دنبال اسباب برود، وقتى گرسنه است باید كار كند و در نتیجه كار، رابطه بین كارگر و كارفرما، تصرف در اموال دیگران، ظلم، ظالم و مظلوم، محروم و مستضعف و جبّار و مستكبر مطرح مىشود.
اگر بنا بود هر كس دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز غذاى بهشتى در برابر او نهاده شود، دیگر امتحانى در كار نبود و همه انسانها صالح مىبودند و اهل طاعت از اهل معصیت، شناخته نمىشدند و معلوم نبود كه چه كسى براى اطاعت خدا، حاضر است رنج بكشد و چه كسى از دستاورد تلاش دیگران بهره مىجوید.
البته گاهى وراى «نظام اسباب و مسبّبات عادى» حكمت الهى اقتضاء مىكند كه امر خارقالعادهاى رخ دهد، چنانكه درمورد حضرت مریم(علیها السلام) چنین امرى رخ مىداد.
«... كُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَكَرْیا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً...»(1)
هرگاه زكریا به صومعه نزد مریم مىآمد، نزد او روزى مىیافت.
این امر بر اساس حكمت الهى رخ مىدهد و نیز براى اینكه خداوند لطفش را به بندگان شایستهاش نشان دهد و دیگران نیز پند گیرند، كسى كه چنین لطفى به او شده، آزمایش مىشود كه از این نعمت بزرگ قدردانى مىكند یا نه.
گذشته از موارد نادر و اندك، در بیشتر موارد حكمت الهى اقتضاء مىكند جریانامور بر اساس اسباب عادى برقرار باشد. حال اگر كسى بگوید: من نمىخواهم از راهاسباب به مقصود و هدفم برسم؛ خواست او با خواست خدا هماهنگ نیست وبرخلاف خواست خدا حركت مىكند. اگر او بنده صالحى است، باید كار و عبادتاو مرضى خدا باشد. وقتى خدا این نظام را مىپسندد، چطور او از خدا مىخواهد،در حق او برخلاف این نظام رفتار كند، گویا مىپندارد علمش بیش از علم خداست.وقتى خداوند مىخواهد از فلان طریق به تو روزى دهد، تو مىگویى نه از
1. آل عمران/37.
راه دیگرى واز پیش خود به من روزى بده؟ این نیست جز تنبلى و خواستى مخالف حكمت الهى.
اگر گفته مىشود: باید از اسباب براى رسیدن به اهداف، بهره جست، این بدان معنا نیست كه روزى تو توسط زمین، نانوا و كار تأمین مىگردد، بلكه همه اینها از خدایند و تدبیرشان به دست اوست و روزى نیز از اوست، اما تو وظیفه دارى به دنبال اسباب بروى، تا هدفهاى الهى در نظام عالم تحقق یابد و آن هدفها در مسیر تكامل انسانهاست.
پس توكل كننده باید از كار و تلاش غفلت نكند، چنانكه كسانى كه اهل توكل نیستند، این گونهاند. منتها فرق این دو، در رابطه قلبى آنهاست: توكل كننده به انگیزه اطاعت امر خدا و با تكیه و امید داشتن به خدا تلاش مىكند؛ ولى انسان غیر موحّد و غیر متوكل، روزى خود را در كارش مىجوید و یا در دست دیگران كه مزدى به او بدهند. توكل كننده به كسى جز خدا امید ندارد و حتى اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد، رخنهاى در امید او پدید نمىآید.مضمون برخى روایات چنین است كه مؤمن به آنچه نزد خداست امیدوارتر است؛ چون ممكن است مال او از بین برود و یا ربوده شود؛ ولى آنچه در خزانه خداست ازبین نمىرود.
یكى از بندگان صالح خدا كه لحظهاى از اعتماد و توكل به خدا غافل نشد و به یقین مىتواند بهترین الگو براى همه بندگان خدا باشد، حضرت ابراهیم خلیل الرحمن(علیه السلام)است. آن هنگام كه بتپرستان قصد سوزاندن و از بین بردن او را داشتند، او تنها به خداى خود اعتماد كرد و تنها از او یارى خواست، چنانكه قرآن كریم مىفرماید:
«قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا اِلهَتَكُمْ اِنْ كَنْتُمْ فاعِلینَ»(1)
گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یارى كنید، اگر كارى از شما ساخته است.
مرحوم طبرسى مىنویسد: مردم به جمعآورى هیزم پرداختند، اگر كسى بیمار مىشد به
1. انبیاء/68.
بازماندگانش وصیت مىكرد كه در كار جمعآورى هیزم كوتاهى نكنند و نیز سفارش مىكردند كه مقدارى از مال آنان را براى خرید هیزم، جهت سوزاندن ابراهیم صرف كنند؛ حتى برخىاز زنهایى كه كارشان پشمریسى بود از اجرت آن براى سوزاندن ابراهیم و رضاى خدایان، هیزم مىخریدند. سرانجام هیزم فراوانى فراهم شد و آتش شعلهور گردید. از آنجا كهنزدیك شدن به چنین آتشى كه آن مقدار هیزم براى او فراهم شده بود، تقریباً غیر ممكنبود، ناگزیر از منجنیق استفاده كردند و ابراهیم را بر بالاى آن نهاده و به درون آتشافكندند.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«لَمّا اُجْلِسَ اِبْراهیمُ فِى الْمَنْجِنیقِ وَ اَرادُوا اَنْ یَرْمُوا بِهِ فِی النّارِ اَتاهُ جَبْرئیل(علیه السلام) فَقالَ: السَّلامُ عَلَیْكَ یا اِبْراهیمُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ»
هنگامى كه ابراهیم بر روى منجنیق قرار گرفت و خواستند او را به آتش افكنند، جبرئیل نزد او آمد و به او سلام كرد و گفت:
«اَلَكَ حاجَةٌ؟» آیا حاجتى دارى؟
ابراهیم در جواب گفت: «اَمّا اِلَیْكَ فَلا»(1) اما به تو نه!
«فَقالَ جِبْرِئیلُ: فَاسْئَلْ رَبَّكَ» جبرئیل به او گفت: پس از خدا نیازت را بخواه.
«فَقالَ حَسْبى مِنْ سُؤالى عِلْمُهُ بِحالى»(2) سپس ابراهیم گفت: همین قدر كه او از حال من آگاه است كافى است.
وقتى او را در آتش افكندند گفت:
«یا اللّهُ یا واحِدُ یا اَحَدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ»(3)
دیرى نپایید كه ابراهیم در میان آتش قرار گرفت، اما از آنجا كه همه چیز سر به فرمان خدا دارد، حرارت آتش در او بىاثر ماند:
1. مجمعالبیان، ج 4، ص 55.
2. المیزان، ج 14، ص 336.
3. مجمعالبیان، ج 4، ص 56.
«قُلْنا یا نارُ كُونى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهیمَ»(1)
گفتیم: اى آتش؛ بر ابراهیم سرد و سالم باش.
بنابراین كسى كه خدا را تكیهگاه خود برگزیند، خداوند نیز او را از شداید و گرفتارىها نجات بخشیده، علىرغم ناباورى بیگانگان، رفاه و آسایش را نصیب او مىگرداند.
***
1. انبیاء/69.