درس سیزدهم:اوصاف اهل آخرت(3)

 

درس سیزدهم

 

 

اوصاف اهل آخرت (3)

‌‌‌‌‌‌

 

ـ اهمیت مبارزه با نفس اماره

‌‌‌‌‌‌ـ اولیاى خدا و محو گشتن در جمال ربوبى

‌‌‌‌‌‌ـ اولیاى خدا و عنایات خداوند

 

 

 

 

اوصاف اهل آخرت (3)

«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةًمِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَواهُمْ وَ الشَّیْطانِ الَّذىیَجْرى فى عُرُوقِهِمْ وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْوَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ كَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ لااَرىفى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لَِمخْلُوق فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْییَنَّهُمْحَیاةً طَیِّبَهً، اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لااُسَلِّطُعَلَیْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَ لایَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَیْرى وَ لاََفْتَحَنَّلِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونىوَ لاَمُرَنَّ الجِنانَ فَلْتَزَیَّنَنَّ وَ الْحُورَ الْعینَ فَلْتَزِفَّنَّ وَ الْمَلائِكَةَفَلْتُصَلّینَّ وَ الاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَثِمارَ الجَنّةِ فَلْتُدْلینَّ وَ لاَمُرَنَّریحاً مِنَ الرِّیاحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَ الْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصیرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَیرِ النَّارِ فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَلایَكُونُ بَیْنى وَ بَیْنَ رُوحِهِ سِترٌ. فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباًوَ اَهلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَ الرَّحْمَةِوَ الرِّضْوانِ وَ جَنات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ، خالِدینَ فیها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ. فَلَوْ رَاَیْتَ الْملائِكَةَ كَیْفَ یَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ یُعْطیها الاْخَر»

‌‌‌پیش از این، بخشى از ویژگى‌هاى اهل آخرت بررسى شد و در این قسمت، بخش دیگرى از ویژگى‌هاى آنان را بیان مى‌كنیم.

اهمیت مبارزه با نفس امّاره

«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَوائِهِمْ وَالشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِم»

‌‌‌بیستمین ویژگى: مردم در عمرشان یك بار مى‌میرند، ولى اهل آخرت، در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوى و هوس و مجاهده با شیطانى كه در درون آنهاست، روزى هفتاد بار مى‌میرند.

‌‌‌یعنى مخالفت با هواهاى نفسانى به‌قدرى دشوار است كه زحمت و رنج آن بیش از رنج تحمل مرگ است. اگر رنج مخالفت با نفس را با رنج تحمل مرگ مقایسه كنیم، پى مى‌بریم كه اهل آخرت در روز هفتاد برابر زحمت و رنجى را كه هنگام مرگ بر انسان پیش مى‌آید، تحمل مى‌كنند. آن‌قدر انگیزه آنان براى اطاعت خدا و مخالفت با هواى نفس قوى است كه در مقابل هیجانات شدید و گرایشهاى قوى نفس و وسوسه‌هاى شیطانى با تمام وجود مقاومت مى‌كنند و دل از خدا نمى‌كنند، گویى هر روز هفتاد بار خود را به مرگ وا مى‌دارند؛ ولى دل به شیطان نمى‌دهند! حاضرند روزانه هفتاد بار جان بكنند ولى دل به دنیا و هواهاى نفسانى و شیطان نسپارند. (این جمله از حدیث معراج، در واقع، اشاره دارد به اهمیت مبارزه با نفس و مخالفت با هواهاى نفسانى، اما اینكه انسان تا چه حد باید خود را جهت تحمل مشقتهاى ناشى از مبارزه با نفس آماده سازد، در ویژگى بعدى ذكر شده است).

‌‌‌تعبیر «الشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِم» یك تعبیر كنایى است، در زبان فارسى نیز مى‌گوییم: «شیطان در رگ و پوستش رفته است»، یعنى شیطان آن قدر به انسان نزدیك است و در وسوسه كردن مهارت دارد كه گویى در درون رگهاى انسان جاى گرفته است و با خون در تمامى اعضا و اندام او جریان پیدا مى‌كند.

اولیاى خدا و محو گشتن در جمال ربوبى

«وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوص»

بیست و یكمین ویژگى: آن قدر ضعیف و لاغرند كه اگر بادى بوزد آنها را تكان مى‌دهد، اما

وقتى در برابر من به عبادت مى‌ایستند، چونان سدى آهنین خسته نمى‌شوند و هیچ چیز آنها را از جاى خود تكان نمى‌دهد.این افراد ممكن است از لحاظ نیروى بدنى و نیز در انجام كارهاى دنیوى ضعیف باشند و از بدنى لاغر برخوردار باشند، اما همین بدنهاى نحیف و لاغر، هنگامى كه در مقام اطاعت خدا و عبادت او بر مى‌آیند، آنچنان قوت و نشاط مى‌یابند كه قابل توصیف نیست و هیچ توانمندى به پاى آنان نمى‌رسد.ما وقتى به نماز مى‌ایستیم، اگر كمى نماز طول بكشد ویا اگر امام جماعت كُند نماز بخواند، خسته مى‌شویم و مرتب این پا و آن پا مى‌كنیم، با اینكه در بحبوحه جوانى بسر مى‌بریم و داراى نشاط و نیرو هستیم. چه بسا امام جماعت، با سنى نزدیك به هشتاد، نود سال براى عبادت بیش از ما قدرت داشته باشد. او در سن كهولت و پیرى از ارتباط با خدا خسته نمى‌شود، اما ما جوانهاى نیرومند با خواندن دو ركعت نماز خسته‌مى‌شویم! پس ارتباطى بین نیروى بدنى و طاقت بر عبادت وجود ندارد، بلكه عشق و علاقه روحى است كه‌انسان رابراى عبادت و بندگى خدا توانمند مى‌كند.علاقه و تمرین دو عامل اساسى براى پیشرفت انسان در دست‌یابى به هدف است؛ حتى اگر آن هدف در ظاهر دست نایافتنى باشد. كارهاى خارق‌العاده‌اى كه برخى افراد انجام مى‌دهند، مثل حركت‌هاى «آكروباتیك» و «ژیمناستیك»، براى انسان شگفت آور است و انجام آنها براى ما باور كردنى نیست، ولى برخى با علاقه و تمرین و ممارست توانسته‌اند به چنین كارهایى دست زنند، چرا كه اگر انسان با علاقه وارد هر رشته‌اى شود، متوقف نمى‌گردد و پیشرفت مى‌كند. اگر واقعا بخواهیم در صدد عبادت و پرستش خداوند برآییم و در این راه مقاومت كنیم موفق مى‌گردیم؛ عمده این است كه دل بخواهد و كشش و جاذبه و عشق در انسان وجود داشته باشد.از آنجا كه نقل داستان اولیاى خدا آموزنده است، به نقل داستان یكى از اولیاى خدا مى‌پردازیم. مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى صاحب كرامتهاى زیادى بود. ایشان در مشهد بسر مى‌برد و بسیارى از اوقات به پشت بام حرم مطهر رفته، در كنار گنبد و محاذى قبر

مطّهر مشغول عبادت مى‌گشت. یكى از خدام آستانه مقدسه نقل مى‌كند: گویا شب جمعه بود و ایشان كلید در پشت بام را از من خواست، من در را باز كردم و وى به پشت بام رفته و مشغول نماز شد ـ چنانچه معروف است مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى، قیام نماز را زیاد طول مى‌داد و در آن سوره‌هاى طولانى مى‌خوانده است. در آن شب تصمیم داشته بود ركوع نماز را طول بدهد ـ آن خادم مى‌گوید: به پشت بام رفتم، تا به ایشان اطلاع دهم، در حرم را مى‌خواهم ببندم، ولى دیدم مشغول ركوع است. چند دقیقه صبر كردم، بلكه نماز ایشان تمام شود؛ ولى هر چه منتظر ماندم سر از ركوع بر نداشت.هوا خیلى سرد بود و برف نیز شروع به باریدن كرد. من براى احتیاط، قدرى هیزم كنار ایشان گذاشتم كه پس از رفتن من، آتشى بر افروزد و از سرماى هوا و بارش برف در امان بماند. سپس در را بستم و به خانه رفتم، ولى پیوسته نگران ایشان بودم، منتظر بودم سحر شود تا به حرم رفته، ببینم ایشان در چه حالى بسر مى‌برد. اتفاقا آن شب برف سنگینى بارید. بالاخره سحر شد و در حرم را باز كردند، من بسرعت داخل حرم شدم و به سراغ ایشان رفتم، با كمال تعجب دیدم ایشان هنوز در حال ركوع بود و حدود یك وجب برف روى پشت ایشان نشسته بود. بالاخره نزدیك اذان صبح ایشان نماز را تمام كرد. نزدیك رفتم، دیدم اصلا احساس ضعف و ناراحتى نمى‌كند، گویا برفى نباریده است. با اینكه مشتى استخوان بود و بدنى نحیف و لاغر داشت، از شب تا به صبح، به انگیزه عشق به خدا در حال ركوع بود و در برابر آن برف و سرما مقاومت كرد! ما وقتى قدرى ركوعمان طول مى‌كشد، كمرمان ناراحت مى‌شود و نمى‌توانیم مقاومت كنیم، ولى اولیاى خدا به جهت عشق و علاقه به عبادت و مناجات با خدا، به ملائكه اقتدا مى‌كنند و به ركوع و سجده‌هاى طولانى مى‌پردازند و به مرور زمان، با یارى خداوند بر عبادت توان مى‌یابند، چنانكه این مطلب در قرآن و روایات و دعاها، كراراً بیان گردیده است و بدان سفارش شده است.(به هر جهت این بخش از روایت اشاره دارد به اینكه ممكن است، انسان از نظر نیروى بدنى و نیز براى انجام كارهاى دنیوى ضعیف باشد، اما براى عبادت خدا توان و قدرت فوق العاده‌اى داشته باشد).

از مرحوم آیة الله امینى(رضی الله عنه) سؤال شد: آیا شما حدیثى را كه درباره حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شده كه شبى هزار ركعت نماز مى‌خواندند، تصدیق مى‌كنید و آیا چنین چیزى امكان دارد؟ ایشان فرمود: من خودم این كار را تجربه كرده‌ام. از دوستان ایشان نقل شده است كه، در طول یك ماه رمضان، هر شب بعد از افطار تا سحر در حرم حضرت امام رضا(علیه السلام) هزار ركعت نماز مى‌خواند.این از لحاظ قدرت ظاهریشان براى عبادت كه نشان مى‌دهد كه از نظر توان ظاهرى، و جسمى آمادگى دارند، عاشقانه در برابر خدا بایستند و به مناجات مشغول گردند، گرچه عبادت تنها به توان ظاهرى بستگى ندارد و مهمتر از آن توجه قلبى به خداوند است كه در هنگام انجام این عبادتهاى طولانى، حتى براى لحظه‌اى، چیزى غیر از خدا به دلشان خطور نمى‌كند.«لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لِمَخْلُوق»‌‌‌بیست و دومین ویژگى: لحظه‌اى دلشان به آفریده‌اى مشغول نمى‌گردد.

‌‌‌ما وقتى دو ركعت نماز مى‌خوانیم، به چیزى كه توجه نداریم خداست، اما آنها دلشان به هیچ مخلوقى توجه ندارد و فقط به خداى متعال مشغول مى‌گردد. خداوند متعال آنان را مورد تمجید و تشویق خود قرار داده است و بشارت مى‌دهد (البته این بشارت از زبان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بدانها داده مى‌شود، ولى هر یك از آن بشارتها، بشارتى خصوصى از جانب خدا به آنهاست).

اولیاى خدا و عنایات خداوند

خداوند در مقام بشارت اهل آخرت مى‌فرماید:

«فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْییَنَّهُمْ حَیاةً طَیِّبَة»

به عزت و جلالم به آنها حیات طیب و نیكو مى‌بخشم.

‌‌‌حیات طیبى كه در قرآن كریم و روایات به مؤمنان وعده داده شده، غیر از زندگى و حیات معمولى ماست، زندگى ما سراسر آلوده و قرین رنج و غم و گرفتارى است، منتها چون ما به آن خو گرفته‌ایم، آلودگى‌ها و ناپاكى‌هاى آنرا درك نمى‌كنیم؛ نظیر دباغى كه به بوى بد دباغخانه خو گرفته است و احساس ناراحتى نمى‌كند.

‌‌‌خداى متعال به اولیاى خویش زندگى‌اى مى‌دهد كه سراسر خوشى است. وقتى دیگران وضع آنها را مشاهده كنند، شاید تصور كنند به آنها خیلى سخت مى‌گذرد، خصوصاً وقتى مى‌بینند از یك طرف پیوسته اشك مى‌ریزند و گریان و خائف‌اند و از طرف دیگر غالبا دستشان از مال و متاع دنیا خالى است؛ چه بسا دلشان رحم مى‌آید و به حال آنها دلسوزى مى‌كنند. اما اگر از دل آنها خبر داشتند، پى مى‌بردند كه لذت یك ساعت عمر آنان، بر همه لذتهاى دنیاپرستان برترى دارد. در عین حال كه اشك مى‌ریزد و راز و نیاز مى‌كند، لذّتى براى او حاصل مى‌شود كه براى دیگران حاصل نمى‌گردد و لذتى مى‌برد كه از سنخ لذتهاى مادى و دنیایى نیست و مانند ندارد. گرچه در دنیا به رنج و سختى مبتلا مى‌شوند، ولى در مقابل، خداوند آنها را از بهره‌هاى معنوى ویژه‌اى برخوردار مى‌كند كه براى دیگران قابل درك نیست.«اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ لااُسَلِّطُ عَلَیْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَلا یَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَیْرى»هنگام جداشدن روح از بدنشان، فرشته مرگ را پیش آنها نمى‌فرستم، بلكه خود عهده‌دار قبض روحشان مى‌گردم.این جمله بسیار عمیق و بلند است، چه آنكه به حسب آیات شریفه قرآن، ارواح مردم را ملك الموت و یارانش قبض مى‌كنند.«قُلْ یَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُّمَ اِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُون»(1)اى پیامبر، به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست، جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مى‌گردید.در جاى دیگر خداوند مى‌فرماید:«... حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمْ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا...»(2)آنگاه كه مرگ یكى از شما فرا رسد، نمایندگان و رسولان ما او را مى‌میرانند.براساس این روایت و روایات دیگرى كه به همین مضمون وارد شده، قبض روح برخى از بندگان، توسط خود خدا انجام مى‌گیرد. این مقام والا و بلند، نصیب كسانى مى‌گردد كه عاشق


1. سجده/11.2. انعام/61.

خداهستند وعمر خود را به آرزوى دیدار محبوب سپرى‌كرده‌اند و حاضرند جان خود را در راه لقا و دیدار محبوب ببازند. خدا هنگام مرگ، لقاى خود را نصیب آنها مى‌كند، سپس آنها احساس مى‌كنند جانشان در دست خداست و او خود جانشان را مى‌گیرد. آنان به مانند كسى كه سالها از معشوق خود دور افتاده است وپس از آن به وصال او مى‌رسد و معشوق در آغوشش مى‌گیرد، احساس سرور و شادمانى مى‌كنند. نه تنها هنگام مرگ بیم و هراس ندارند، بلكه به لذتى دست مى‌یابند كه با هیچ چیز قابل مقایسه نیست و آن اینكه خود را در آغوش معشوق مى‌یابند.درباره ارزش و عظمت این مطلب انسان هر چه بیندیشد كم است، چرا كه این مقام به انبیا و اولیاى خاص خدا اختصاص دارد و آن شخص به مقامى رسیده كه از مقام مَلَك مقرب الهى، حضرت عزرائیل، نیز بالاتر است و او اجازه قبض روحش را ندارد. در روایات آمده است كه براى اولیا و دوستان خاص خدا مراتبى است كه ملائكه بدانها نمى‌رسند، این روایت نیز به همین معنا اشاره دارد: وقتى ملك الموتاو را قبض روح نمى‌كند، یعنى مقام او از مقام ملك‌الموت بالاتر است و آن قدر ترقى كرده كه از چهار ملك مقرب كه یكى از آنها حضرت عزرائیل است، نیز بالاتر رفته تا آنجا كه تنها خداوند متعال عهده‌دار قبض روح او مى‌گردد.خداوند در این باره كه بعد از قبض روح با او چه مى‌كند مى‌فرماید:«وَ لاََفَتِّحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها»همه درهاى آسمان را در برابر روح آنها مى‌گشایم.ما نمى دانیم خداوند چگونه روح آنها را قبض مى‌كند و درهاى آسمان چگونه است و چگونه روح از درهاى آسمان عبور مى‌كند؟ حقیقت این مطالب براى ما روشن نیست. براى تقریب به ذهن باید گفت: مقام عالى قرب الهى به آسمانهاى بس بلند و مرتفع تشبیه گردیده كه تنها اولیا و دوستان خدا را بدان راه است.خداوند درباره مجرمان و تبه‌كاران مى‌فرماید:«... لاتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّمآءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى یَلِجَ الْجَمَلُ فى سَمِّ الْخِیاطِ...»(1)


1. اعراف/40.

درهاى آسمان به روى آنها باز نمى‌گردد و هرگز داخل بهشت نشوند، مگر شتر از سوراخ سوزن عبور كند، (یعنى اگر شتر توانست از سوراخ سوزن عبور كند آنها نیز وارد بهشت مى‌شوند).درهاى آسمان و ارتباط آن با ورود به بهشت و نیز حقیقت و واقعیت بهشت و محل آن، حقایقى است كه براى ما ناشناخته مانده است؛ ولى هرچه را خدا و معصومین(علیهم السلام)فرمودند باید پذیرفت و اگر عقلمان به چیزى نرسید، بدان معنا نیست كه واقعیتندارد؛ بلكه آنچه آنها فرموده‌اند حق و مطابق با واقع است و عقل ما ناتوان از درك حقیقت آنهاست.آنگاه كه خداوند روح مؤمنان را قبض مى‌كند، همه درهاى آسمان به رویشان گشوده مى‌گردد، سپس روح آنان ازدرهاى آسمان عبور كرده، به بهشت برزخى وارد مى‌شوند. از آنجا كه براى رسیدن به مقامات عالى و رسیدن به قرب الهى هیچ چیز مانع و جلوگیر آنها نبود ـ نه در قواى شهوى انحرافى داشتند و نه در قواى غضبى و نه در افكار و عقاید و نه در رفتار و اعمال و نیز در مسائل فردى، اجتماعى و خانوادگى ـ بلكه آنها به همه وظایفشان عمل كردند؛ مانعى سر راه آنها براى ورود به بهشت وجود ندارد.«وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونى»تمام حجابها و پرده‌ها از بین من و آنها به كنار مى‌رود.از مطالبى كه در روایات زیادى وارد شده است و حضرت امام، رضوان الله علیه، مكرر به آن اشاره مى‌كردند، این است كه بین انسان و خداى متعال حجابهایى وجود دارد كه، براساس روایات، به دو دسته تقسیم مى‌شوند: حجابهاى ظلمانى و حجابهاى نورانى. گرچه بزرگان و علماى اخلاق در این باره بیاناتى دارند، ولى حقیقت اینكه این حجابها چیست و چگونه آن حجابها بین انسان و خدا حایل مى‌گردد، براى ما روشن نشده است.باید پذیرفت كه امثال ما حضور الهى و لذت حضور او را درك نمى‌كنیم، وقتى خدا را عبادت مى‌كنیم در این اندیشه‌ایم كه موجود غایبى را عبادت مى‌كنیم و گویا او در وراى آسمانهاست. اما هستند كسانى كه حجاب و فاصله‌اى بین خود و خدا احساس نمى‌كنند، بلكه

خدا را از همه چیز، حتى از رگ گردن، به خود نزدیكتر مى‌بینند.(1) البته این موضوع نیاز به بحثهاى علمى و فلسفى دارد؛ ولى سربسته باید پذیرفت كه بین خدا و مخلوقاتش نمى‌تواند حجابى وجود داشته باشد، چراكه همه هستى در اختیار او و قائم به اراده اوست؛ ولى چون ما از خدا دوریم، این رابطه (رابطه انسان و خدا) را درك نمى‌كنیم.در دعا مى‌خوانیم:«لاَِنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمْ الاَْعْمالُ السَّیِئَةُ دُونَك»(2)بین تو و بندگانت حجابى وجود ندارد، بلكه كردار ناپسند آنهاست كه بین تو و آنها حجاب افكنده است.بر اثر اعمال نیك و تقرب به خداوند، رفته رفته، حجابها یكى پس از دیگرى بر طرف مى‌گردد: اول حجابهاى ظلمانى و سپس حجابهاى نورانى، تا اینكه مؤمنان كامل به مقامى مى‌رسند كه بین آنها و خدا هیچ حجابى باقى نمى‌ماند. سپس خداوند اشاره مى‌كند به اینكه بهشت را براى آنها زینت مى‌بخشم و «حورالعین» آماده پذیرایى آنها مى‌شوند. درختهاى بهشتى داراى میوه شده، میوه‌هایشان را فرو مى‌ریزند و براى ورود آنها به بهشت، جشن و شادمانى برپا مى‌گردد.«وَ لاَمُرَنَّ الْجِنانَ فَلْتَزَینَنَّ وَالْحُورَ الْعینَ فَلْتَزِفَّنَّ وَالْمَلائِكَةَ فَلْتُصَلّین»فرمان مى‌دهم بهشتها به خود زینت گیرند و حورالعین خود را براى هم‌آغوشى بیارایند (به مانند عروس كه شب زفاف خود را براى داماد آماده مى‌سازد) و به فرشتگان فرمان مى‌دهم بر بهشتیان درود و سلام بفرستند.«وَالاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَ ثِمارَ الْجَنَّةِ فَلْتُدْلین»به درختان فرمان مى‌دهم به بار بنشینند و به میوه‌هاى بهشت كه فرو ریزند.آرایش بهشت و آنچه ذكر گردید، همه براى استقبال از روح مؤمنى است كه توسطخداوند قبض گردیده است. بساط جشن و سرورى كه در بهشت برپا مى‌گردد، كم و بیش، براى ما قابل تصور است و تا حدى صحنه بهشت و زینت یافتن آن و پذیرایى


1. این مطلب اشاره دارد به آیه شریفه: «وَ نَحنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»؛ ق/16.2.

2. بحارالانوار، ج 86، ص 318.

حورالعین، در ذهنمان ترسیم مى‌گردد؛ ولى مسلّماً مطلب از اینها بالاتر است كه براى ذهن ما قابل درك نیست.

«وَ لاَمُرَنَّ ریحاً مِنَ الرِّیاحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَالْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصیرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَیْرِ النّار»فرمان مى‌دهم بادى از طرف عرش وزیدن گیرد و كوههاى كافور و مُشك خوش‌بو را به حركت آورد، تا (در فضایى كه به فراخناى آسمانها و زمین است) بدون آتشى بر افروخته گردند.مسلّماً براى عطرآگین كردن فضاى بهشت كه بس فراخ و گسترده است، باید كوه‌هایى از كافور و مشك مهیا گردد و چون در بهشت آتشى وجود ندارد تا آن كافور و مشك را برافروخته و عطر افشان كند، به ناچار خود به خود بر افروخته مى‌گردد (این همه تشریفات براى این است كه روح مؤمن وارد بهشت شود).«فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَلا یَكُونُ بَیْنى وَ بَیْنَ رُوحِهِ سِتْر»آنگاه او را وارد بهشت مى‌كنند و بین من و او پرده‌اى وجود ندارد (یعنى او به راحتى به تماشاى انوار خدا مى‌نشیند و یار بى‌پرده ظاهر مى‌گردد).«فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهْلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ وَ جَنّات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ، خالِدینَ فیها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیم»و من هنگام قبض روحش به او مى‌گویم: مبارك و میمون باد ورودت بر ما، با كرامت به سوى ما بیا و بشارت باد بر تو رحمت و رضوان خداوند و بهشتهایى كه داراى نعمتهاى پایدار، براى مؤمنان است و در آن جاودانه خواهند بود، همانا نزد خدا (براى بهشتیان) پاداشى بس عظیم است.‌‌‌سخن كه به اینجا مى‌رسد خداوند مى‌فرماید:«فَلَوْ رَاَیْتَ الْمَلائِكَةَ كَیْفَ یَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ یُعْطیها الاْخَر»اى پیامبر، كاش مى‌دیدى ملائكه چگونه این روح را دست به دست مى‌دهند.

آنچه ذكر گردید گوشه‌اى بود از كیفیت قبض روح مؤمن و تشریفات ورود او به بهشت و مقامى كه خدا براى او در نظر گرفته است. گرچه تا حدى این مطالب براى ما قابل فهم است و مى‌توان تصورى از آن داشت، ولى خداوند در قرآن مى‌فرماید:«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ اَعْیُن»(1)هیچ كس نمى‌داند كه پاداش نیكو كاریش چه نعمت و لذتهاى بى‌نهایتى است كه به دیده (و دل) روشنى مى‌بخشد و در عالم غیب براى او ذخیره شده است.

***


1. سجده/17.