درس هجدهم:موفقیت در آزمون الهى، و عنایات ویژه خداوند

درس هجدهم

 

 

 

موفقیت در آزمــون الــهى، و عنایات ویژه خداوند

 

 

‌‌‌‌‌‌ـ توجه به خدا و نعمت‌هاى او، محور افكار و نگرش مؤمنان

‌‌‌‌‌‌ـ كوچكى دنیا در چشم ملكوتى و آخرت‌بین مؤمن

‌‌‌‌‌‌ـ خصلت‌هاى سه‌گانه ره‌یافته به رضاى حق

 

 

 

 

موفقیت در آزمون الهى، و عنایات ویژه خداوند

«فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ، اَسْكَنْتُ فى قَلْبِهِ حُبّاً حَتّى اَجْعَلَ قَلْبَهُ لى وَ فَراغَهُ وَ اشْتِغالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدیثَهُ مِنْ النِّعْمَةِ الَّتى اَنْعَمْتُ بِها عَلى اَهْلِ مَحَبَّتى مِنْ خَلْقى وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتّى یَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ یَنْظُرَ بِقَلْبِهِ اِلى جَلالى وَ عَظَمَتى وَ اُضَیِّقُ عَلَیْهِ الدُّنْیْا وَ اُبَغِّضُ اِلَیْهِ ما فیها مِنَ اللَّذّاتِ وَ اُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها كَما یُحذِّرُ الرّاعى غَنَمَهُ مِنْ مَراتِعِ الْهَلَكَةِ. فَاِذا كانَ هكَذا یَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِراراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دارِ الْفَناءِ اِلى دارِ الْبَقاءِ وَ مِنْ دارِ الشَّیْطانِ اِلى دارِ الرَّحْمنِ.

یا اَحْمَدُ؛ لاَُزَیِنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهذا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنئُ وَ الْحَیاةُ الْباقِیَةُ وَ هذا مَقامُ الرّاضینَ. فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمْهُ ثَلاثَ خِصال، اُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخالِطُهُ‌الْجَهْلُوَ ذِكْراً لا یُخالِطُهُ النِّسْیانُ وَ مَحَبَّةً لا یُوْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الَْمخْلُوقینَ. فَاِذا اَحَبَّنى اَحْبَبْتُهُوَ اَفْتَحُعَیْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى. فَلا اُخْفى عَلَیْهِ‌خاصَّةَ خَلْقى فَاُناجیه فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى یَنْقَطِعَ حَدیثُهُ مِنَ الَْمخْلُوقینَ وَ مُجالَسَتُهُ مَعَهُمْ»

‌‌‌پیش از این درباره ویژگى‌هاى زندگى گوارا و حیات پایدار بحث گردید و اینكه انسان باید براى سعادت و آبادسازى كاخ آخرت خود تلاش كند و به دنبال رضاى خدا برود، تا دنیا در نظرش حقیر گردد. بعد از تلاش و كوشش در جهت خودسازى نفس و پشت سرگذاشتن آزمون و امتحان و موفقیت در آن، نوبت به بهره‌مند گشتن از عنایات خاص خداوند مى‌رسد؛ در این باره خداوند مى‌فرماید:

«فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ، اَسْكَنْتُ فى قَلْبِهِ‌حُبّاً حَتّى اَجْعَلَ قَلْبَهُ لى وَ فَراغَهُ وَ اِشْتِغالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدیثَهُ مِنْ النِّعْمَةِ التّى اَنْعَمْتُ بِها عَلى اَهْلِ مَحَبَّتى مِنْ خَلْقى »

پس وقتى چنین كرد، در قلب او محبتى جاى مى‌دهم تا آنجا كه قلبش را براى خویش قرار مى‌دهم و فراغت و مشغولیت و كوشش و سخن گفتن او را از نعمتهایى قرار مى‌دهم كه به دوستان خود ارزانى مى‌دارم.

‌‌‌بعد از اینكه انسان از هر چه در توان داشت كوتاهى نكرد، مورد عنایتهاى خداوند قرار مى‌گیرد و با عنایات خداوند به مراحلى دست مى‌یابد كه خود توان رسیدن بدان را نداشت. تاكنون براى خود واقعیت مستقلّى قائل بود و بعد از گذر از این مرحله و بكار بستن تمام توان خویش، مورد توجه الطاف خاص خداوندى كه به بندگان برگزیده عنایت مى‌شود، قرار مى‌گیرد و از آن پس، تنها با پاى خود به جلو نمى‌رود؛ بلكه این خداست كه دست او را مى‌گیرد و به جلو مى‌برد و به جایى مى‌رسد كه دلش مالامال از عشق و محبت به خدا و دلش از آن خدا مى‌گردد؛ چون انسان خود، آن قدر توان ندارد كه همه تمایلات نفسانى خویش را زیر پا بگذارد. (البته با عنایت خداوند توان دارد قدمهاى كوتاه را بردارد، ولى با آن عنایتهاى عام نمى‌تواند قدمهاى بلند را نیز بردارد) بعد از موفقیت در برداشتن قدمهاى كوتاه، وقت آن مى‌رسد كه خدا دستش را بگیرد، تا قدمهاى بلند را نیز بردارد.

توجه به خدا و نعمتهاى او، محور افكار و نگرش مؤمنان

تا دل انسان به دیگران مشغول است نمى‌تواند پرواز كند، چون پایش بسته است، اما وقتى با لطف خداوند دل از محبت غیر پاك گشت، پرواز كردن براى او آسان مى‌گردد. كارهاى ما معمولا بر محور دنیاست و وقتى بدانها مشغولیم، سعى مى‌كنیم بر وفق مراد انجام گیرد و اگر خیلى هنر داشته باشیم، در انجام آنها و رسیدن به خواسته‌هایمان از راه مشروع سود مى‌جوییم. وقتى كارمان تمام شد و با دوستان گرم صحبت شدیم، باز سخن از دنیا به میان مى‌آید: فلان چیز گران شد، قیمت فلان زمین مناسب است و... این بدان جهت است كه دل ما به دنیا مشغول است و محرك و انگیزه‌اى كه ما را به حركت وامى‌دارد، حب دنیاست.

‌‌‌اگر محبت به خداوند جانشین محبت به دنیا گشت، وقتى انسان از عبادت، كار، تلاش و انجام وظایف الهى‌اش فارغ گشت و فراغتى یافت كه با دوستانش بنشیند، محور سخن خدا خواهد بود. از دنیا و زخارف آن مى‌گذرد و هنگام اشتغال و فراغت، تمام توجه‌اش به خداست. معمولا در فراغت و بخصوص هنگام خواب چیزهایى توجه انسان را جلب مى‌كند كه در عمق دل او جاى دارد و هنگام پرداختن به فعالیتهاى روزانه از آنها غافل مى‌گردد. بنابراین اگر انسان مى‌خواهد بداند كه در عمق دلش چه مى‌گذرد و محبوب واقعى او كیست، بنگرد در هنگام فراغت و خواب دلش به چه چیزى بیشتر توجه دارد.

‌‌‌كسانى كه دل به خدا سپرده‌اند و بدو محبت دارند، چه در هنگام اشتغال به كار و چه هنگام فراغت و استراحت، محور توجه و افكارشان خدا و نعمتهایى است كه او بدانها ارزانى كرده. دوستداران خدا از نعمتهاى ویژه‌اى برخوردارند كه دیگران از آنها خبر ندارند، تا آنجا كه نعمتهاى ارزانى شده به دنیا داران برایشان بى‌ارزش است.

میان عاشق و معشوق رمزى است *** چه داند آنكه اشتر مى‌چراند

«وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتّى یَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ یَنْظُرَ بِقَلْبِهِ اِلى جَلالى وَ عَظَمَتى»

چشم دل و گوش قلبش را مى‌گشایم تا با دل بشنود و با قلب خود به جلال و عظمت من بنگرد.

‌‌‌انسان غیر از چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوش باطنى نیز دارد:

«... فَاِنَّها لاتَعْمَى الاَْبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمىَ الْقُلُوبُ الَّتى فىِ الصُّدورِ»(1)

گرچه چشم سر كافران كور نیست، ولى چشم دل و باطنشان كور است.

‌‌‌نابیناى واقعى كسى است كه چشم دلش كور است و حقایق را درك نمى‌كند، ولى كسى كه اهل محبت خداست، خداوند چشم و گوش دلش را باز مى‌كند و با دل عظمت و جلال خداوندى را مى‌بیند و در این صورت امور دنیا برایش پست و حقیر مى‌گردند و براى اودشوار است به امور دنیا توجه كند، چون فرا روى خود عالم بى‌كرانى را مى‌نگرد. مثالكور مادرزادى كه چشمش به روى دنیا بازگردد و عالم وسیع دنیا را فرا روى خود ببیند (تا


1. حج/46.

چشم نداشت تنها درون خود را مى‌دید، ولى تا چشمش باز شد، عالم وسیع دنیا را نیز مى‌بیند).

‌‌‌تا چشم دل ما باز نشده، از حقایق آن عالم و حتى از باطن و ملكوت عالم دنیا بى‌خبریم، چون آنها را نمى‌بینیم: وقتى دنیا و عظمت كهكشان‌ها و ستارگان را، با چشم و یا دوربین و تلسكوپ مى‌بینیم از شگفتى‌ها و گستره آن تعجب مى‌كنیم، غافل از اینكه این تازه مربوط به دنیاست و نگرش و درك ما همانند درك نابیناست و هنوز چشم دلمان باز نشده است كه عظمت نامحدود الهى را ببینیم كه در آن صورت دنیا با همه وسعت و گستردگى‌اش برایمان تنگ مى‌گردد.

«وَ اُضَیِّقُ عَلَیْهِ الدُّنْیْا وَ اُبَغِّضُ اِلَیْهِ ما فیها مِنَ اللَّذّاتِ»

دنیا را بر او تنگ مى‌گردانم و لذتهاى آن را بر او مبغوض مى‌سازم.

كوچكى دنیا در چشم ملكوتى و آخرت‌بین مؤمن

‌‌‌ما چون جاى دیگرى را نمى‌بینیم و از عالم آخرت بى‌خبریم، خیال مى‌كنیم دنیا وسعت دارد، گرچه این دنیا در مقایسه با عظمت خداوند در حكم صفر است، ولى آنگاه كه چشم دل انسان به عظمت الهى باز شد، به خُردى و كوچكى دنیا پى مى‌برد و از درك عالم آخرت و عظمت خداوند چنان غرق در سرور و لذت و بهجت مى‌شود، كه دنیا براى او تنگ مى‌گردد، بلكه آنرا فراموش مى‌كند، چنانكه اگر كسى با رصدخانه به مشاهده ستارگان و نحوه حركت آنها بنشیند، غرق در تماشاى آنها مى‌گردد و زندگى رو زمره خود را فراموش مى‌كند؛ چرا كه در فضاى بهت‌انگیز و بى‌كران كهكشانها وارد شده است.

‌‌‌اگر چشم انسان به عالم دیگرى گشوده شود ـ كه این عالم با همه عظمتش در برابر آن نا چیز است ـ دیگر نه تنها پرداختن به امور دنیا براى او لذت‌بخش نیست، بلكه آن‌را مانع از پرداختن به آخرت و توجه به عالم برین مى‌داند. در امور دنیا نیز اگر لذتى براى انسان حاصل گشت، تا مدتى بدان سرگرم مى‌گردد و بعد از دست یافتن به لذت بهتر، دیگر نه تنها از لذت اولى خوشش نمى‌آید، بلكه از آن كراهت دارد و آنرا مانع رسیدن به لذت عالیتر و بزرگتر

مى‌داند. هم‌چنین آنان كه چشم دلشان به عالم آخرت باز شده، چنان لذتى را درك مى‌كنند كه دیگر پرداختن به لذایذ دنیایى برایشان لذت‌آور نیست، بلكه بدان بدبین مى‌گردند و چون آن‌را مانع از رسیدن به لذتهاى حقیقى و واقعى مى‌دانند، از آن فرار مى‌كنند.

‌‌‌بزرگان و اولیاى خدا، از آنچه براى ما لذت‌بخش است و براى رسیدن به آن مقدماتى را فراهم مى‌سازیم و با روى گشاده از آن استقبال مى‌كنیم، لذتى نمى‌برند، چون كسى كه محبت خدا در دلش جاى گرفت، لذتهاى مادى براى او جاذبه ندارد، بلكه آنها را مانع از ترقى و كمال خود مى‌شناسد و تنها در حد ضرورت و به عنوان وظیفه شرعى از آنها بهره مى‌برد.

«وَ اُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها كَما یُحَذِّرُ الرّاعى غَنَمَهُ مِنْ مَراتِعِ الْهَلَكَةِ»

همواره او را از دنیا و آنچه در اوست برحذر مى‌دارم، چنانكه همواره چوپان، گوسفندان خود را از چراگاه‌هاى مرگ‌آفرین باز مى‌دارد.

‌‌‌وقتى انسان آن مراحلى را كه بدان اشاره رفت پشت سر گذاشت، خدا مربى او مى‌گردد و در خطرات و لغزشگاهها یارى‌اش مى‌كند و چنانكه چوپان گوسفندان خویش را از علف زارهاى مسموم دور مى‌كند، او را از دنیا دور مى‌سازد.

«فَاِذا كانَ هكَذا یَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِراراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دارِ الْفَناءِ اِلى دارِ الْبَقاءِ وَ مِنْ دارِ الشَّیْطانِ اِلى دارِ الرَّحْمنِ»

پس وقتى چنین شد، از مردم فرار مى‌كند و از خانه فانى دنیا به خانه باقى آخرت و از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مى‌گردد.

‌‌‌ما اگر مدتى مردم و صحنه‌هاى دنیوى را مشاهده نكنیم، گویا در زندان گرفتار شده‌ایم، دلمان مى‌خواهد مردم را ببینیم، ولو با آنها دوست و رفیق نباشیم. دیدن انسانها و مشاهده صحنه‌هاى دنیا برایمان لذت‌بخش است و اگر از آن محروم گردیم، چونان زندانى در نهایت رنج و عذاب خواهیم بود، ولى كسى كه دلش مملو از محبت خدا گشته است و چشمش به عالم جاودانه آخرت باز شده، از دنیا و اهل آن فرار مى‌كند و دلش نمى‌خواهد آنها را ببیند. تنها مایل به دیدن دوستان و عاشقان خداوند و به گفتگو نشستن با آنهاست و علاقه‌اى به نشست و برخاست با دیگران ندارد، مگر تكلیف و وظیفه ایجاب كند كه به سراغ آنها برود.

‌‌‌گاهى درباره كسى كه از دنیا رخت بربسته، گفته مى‌شود كه دار فانى را وداع گفته و به دار باقى شتافته است! ولى انتقال در مورد بحث ما با آن انتقال متفاوت است، چرا كه مؤمن شیفته لقاى رب در دنیاست و با مردم زندگى مى‌كند و به وظایف خود مشغول است. او گرچه در دنیاست، ولى دلش از این عالم فانى بریده است و به عالم باقى پیوسته است. پیش از این به جمله دیگرى از همین حدیث اشاره رفت كه دنیا و آخرت در نظر اولیاى خدا یكسان است:

«قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»یعنى آنها بر دنیا و آخرت اشراف دارند و از افقى به آندو مى‌نگرند كه هر دو یكسان در نظر آنان جلوه مى‌كند.

‌‌‌در واقع دنیا و آخرت مثال دو خانه‌اى است كه انسان از یكى به دیگرى منتقل مى‌گردد.

‌‌‌وقتى انسان به تماشاى جلال خداوندگارى نشست، دنیا از نظرش محو مى‌گردد و به اعتبار دیگر از این دنیا به عالم دیگر منتقل مى‌شود. به تعبیر على(علیه السلام) در نهج‌البلاغه:

«وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى»(1)

بابدن‌هایى دردنیا زندگى‌مى‌كنند كه روح آنها به آستان رفیع رحمت الهى آویخته شده است.

‌‌‌چنین انسانى از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مى‌گردد: تا چشم به روى دنیا و مظاهر آن باز است و دل به لذتهاى آن وابسته است، دنیا خانه شیطان است، چون شیطان وسوسه‌گر، درصدد به انحراف و لغزش كشاندن انسانهاست. ولى وقتى انسان اوج گرفت و به «خانه رحمان» منتقل گردید، دیگر دست شیطان به او نمى‌رسد؛ چرا كه شیطان را به خانه خدا راه نیست.

«یا اَحْمَدُ؛ لاَُزَیِنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهذا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنىُ وَ الْحَیاةُ الْباقِیَةُ وَ هذا مَقامُ الرّاضینَ»

اى محمد؛ من او را به هیبت و شكوه زینت مى‌بخشم و این، زندگى گوارا و حیات جاودانه است و مقام كسانى كه راضى به رضاى خدایند.

‌‌‌كسانى كه با خدا رابطه دارند و دلشان متوجه خداست، چنان هیبت و عظمتى بدانها داده


1. نهج‌البلاغه، ترجمه فیض‌الاسلام، ص 139، حكمت 139.

شده كه دیگران در برابرشان خضوع مى‌كنند و خود به دلیل این امر پى نمى‌برند كه چرا به مجرد روبرو گشتن با چنین افرادى احساس خُردى و كوچكى مى‌كنند. ممكن است لاغر و رنجور باشد و چیزى كه موجب هیبت و ابهت گردد در ظاهر او وجود نداشته باشد، اما وقتى بازتاب حالات روحى او ظاهر مى‌گردد، مردم در خود احساس كوچكى مى‌كنند و او را بزرگ مى‌دارند.

‌‌‌آیا این زندگى خوش‌تر و گواراتر است، یا زندگى سراسر آلوده ما كه دلمان را به آن خوش كرده، در این فكریم چه بپوشیم و چه بخوریم و چگونه سر همدیگر كلاه بگذاریم؟ اگر چیزى از مالمان كم شود، از غصه و ناراحتى خوابمان نمى‌برد. آیا این زندگى كه ما داریم ارزش دارد یا زندگى كسى كه اصلا به دنیا اعتنا ندارد و دنیا در نظر او كوچك و بى‌مقدار است، چون با عالمى عظیم‌تر و وسیعتر سر و كار دارد. دل از محدودیتها و فقیران و گدایان (انسانها) بر كنده، به غناى مطلق، عزت مطلق، جمال و كمال مطلق دل سپرده است.

‌‌‌وقتى انگیزه مؤمن، در دورى گزیدن از لذتهاى دنیا و محرمات و بالاخره چیزى كه خوشایند خدا نیست، رضاى خدا بود بالطبع به آنچه خدا بر او پیش مى‌آورد و یا بدو عنایت مى‌كند رضا مى‌دهد و شكى نیست كه این رضا طرفینى است؛ یعنى وقتى انسان به دنبال رضاى خداوند باشد و از كار او رضایت خاطر داشته باشد و خرسند گردد و در كنار ارتباط با خداوند، دیگر كمبودها براى او معنا نداشته باشد خداوند نیز از او راضى مى‌گردد. چنانكه در قرآن نیز «راضى و مرضى» با هم آمده است:

«اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَّرْضِیَّةً»(1)

اى نفس قدسى مطمئن و آرام، به حضور پروردگارت باز گرد كه تو از او خشنودى و او نیز از تو راضى است.

در آیه دیگر مى‌فرماید: «... رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) (كسانى كه از نعمتها و مواهب بهشتى بهره‌مند مى‌گردند) خدا از آنها راضى است، آنها نیز از خدا راضیند، این است فیروزى و سعادت بزرگ.


1. فجر/28 ـ 27.

2. مائده/119.

خصلت‌هاى سه‌گانه ره‌یافته به رضاى حق

خداوند به كسى كه به مقام رضا راه یافته، سه خصلت عطا مى‌كند:

«فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمْهُ ثَلاثَ خِصال: اُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخالِطُهُ الْجَهْلُ»

هر كس به خواست و رضاى من عمل كند، سه خصلت به او عطا مى‌كنم، به او سپاسگزارى را مى‌آموزم كه با جهل همراه نمى‌گردد.

‌‌‌پس ویژگى و خصلت اول، شكر و سپاسگزارى از خدا، همراه با باور و آگاهى است. انسان بالطبع ناسپاس است، پیوسته غرق در نعمتهاى بى‌شمار خداست، ولى بدان توجه ندارد، اما وقتى نعمتى ازاو گرفته شود، فریادش بلند مى‌شود. میلیون‌ها نعمت دارد و حقش را ادا نمى‌كند، اما وقتى یكى از آنها كم مى‌شود، داد و فریادش بلند مى‌شود و به التماس و گریه و نذر و نیاز و دعا روى مى‌آورد! تازه آنها كه اهل ایمان و توسلند، به توسل و دعا روى مى‌آورند و الا دیگران تنها قیافه‌هایشان را درهم مى‌كشند و ناامید مى‌شوند:

«وَ لاَِنْ اَذَقْنا الاِْنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَ نَزَعْناها مِنْهُ اِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ»(1)

اگر ما انسان را از نعمت و رحمتى برخوردار كردیم (تا شكر كند) سپس (به جهت كفران او) آن نعمت را از او باز گرفتیم، سخت به ناامیدى و كفران در مى‌افتد.

‌‌‌در آیه دیگر مى‌فرماید: «... وَ اِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ»(2) وقتى شر و آسیبى به او رسد، مأیوس و ناامید مى‌گردد.

‌‌‌باز در جاى دیگر مى‌فرماید: «اِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلوُمٌ كَفّارٌ»(3) انسان سخت ستمگر و كفران پیشه است.

‌‌‌در مقابل این گروه، خداوند به بندگانى كه طالب رضاى او هستند، مقام حق شناسى و شكرگزارى عطا مى‌كند، و علاوه این حق شناسى با جهل آمیخته نیست، بلكه نعمتهاى خدا را مى‌شناسند و در مقام شكرگزارى بر مى‌آیند. ما چون به همه نعمتهایى كه خدا به ما عطا كرده، واقف نیستیم، اگر هم شكرى به جا آوریم، محدود خواهد بود و در كنار آن ده‌ها ناسپاسى و ناشكرى از ما سر مى‌زند. در همان حال كه پى به نعمتى برده‌ایم و از آن شكرگزارى مى‌كنیم، از


1. هود/9.

2. فصلت/49.

3. ابراهیم/34.

نعمتهاى فراوان دیگر غافلیم، پس آن شكرگزارى همراه با غفلت و جهل نسبت به سایر نعمتهاى خداست.

«وَ ذِكْراً لایُخالِطُهُ النِّسْیانُ وَ مَحَبَّةً لا یُوْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقینَ»

به او توجه و ذكرى عطا مى‌كنم كه با فراموشى همراه نمى‌گردد و محبتى بدو مى‌دهم كه باداشتن آن هیچ محبتى را بر محبت من ترجیح ندهد.

‌‌‌براى ما خیلى دشوار است به یاد خدا باشیم، در شبانه روز وقتى براى چند دقیقه به نماز مى‌ایستیم، گرچه در ظاهر عبادت مى‌كنیم، ولى دلمان با خدا نیست و از یاد و توجه به او غافلیم؛ اما مؤمنى كه مرهون لطف و عنایت خداوند مى‌باشد و دلش سرشار از عشق و محبت به خداست، نمى‌تواند او را فراموش كند. خدا یاد و توجه‌اى به او داده كه همراه با نسیان و فراموشى نیست، لذا هیچ‌گاه از یاد او غافل نمى‌گردد، او عاشق خداست و عاشق هیچ‌گاه معشوقش را فراموش نمى‌كند ـ این یاد و توجه ویژگى دومى است كه خدا به او مى‌دهد.

‌‌‌ویژگى و خصلت سوم كه خدا به رضا دهنده به خواست خود عنایت مى‌كند، این است كه نسبت به خود محبتى در دل او ایجاد مى‌كند كه هیچ‌گاه محبت دیگرى را بر آن ترجیح نمى‌دهد. وقتى انسان در دنیا به چیزى محبت پیدا مى‌كند، بالاخره روزى محبوب بالاترى براى او یافت مى‌شود كه در نتیجه، محبت به محبوب اول از دلش خارج مى‌گردد: دائماً علاقه ما به اشیا و اشخاص بر همین منوال است، امروز به كتاب خوب و قشنگى علاقه داریم و فردا علاقه‌مان به كتاب بهترى جلب مى‌گردد. امروز به خانه‌اى دل خوش مى‌شویم و فردا كه خانه بهترى فراهم ساختیم، بدان دل خوش مى‌شویم. امروز رفیق خوبى داریم و بدان محبت مىورزیم، اما وقتى رفیق بهترى یافتیم، رفیق اول را فراموش مى‌كنیم ـ این قاعده در محبتهاى دنیایى هر روز مصداق تازه‌اى پیدا مى‌كند، ولى كسى كه دلش وابسته به خداست، هیچ محبتى را بر محبت به خدا ترجیح نمى‌دهد، زیرا محبوبى بالاتر از خدا براى او یافت نمى‌شود.

«فَاِذا اَحَبَّنى اَحْبَبْتُهُ وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى، فَلا اُخْفى عَلَیْهِ خاصَّةَ خَلْقى»

وقتى كه او مرا دوست داشت، من نیز او را دوست مى‌دارم و چشم دلش را براى نظاره به جلالم مى‌گشایم و بندگان خاص و برگزیده‌ام را از او پنهان نمى‌كنم.

‌‌‌توصیف مقام محبت بنده به خداوند و محبت خداوند به بنده، براى ما ممكن نیست و زبان از بیان این واقعیت عاجز است، این موهبت و مقام رفیعى است كه تنها براى دوستان و اولیاى خدا قابل درك است. اینكه انسان خداوند را دوست داشته باشد، مقام با ارزشى است، چرا كه بنده چنان معرفت و شناختى مى‌یابد كه تنها به خدا محبت مىورزد و دوستى دیگران را فراموش مى‌كند؛ مسلماً این مقام مهمى است و مهمتر از آن اینكه خدا انسان را دوست بدارد.

‌‌‌خداوند متعال مى‌فرماید:

«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ...»(1)

اى كسانى كه ایمان آورده‌اید، هر كه از شما از دین خود مرتد شود، به زودى خدا قومى را مى‌فرستد كه آنها را دوست مى‌دارد و آنان نیز خدا را دوست مى‌دارند.

علاوه بر محبتِ متقابل بین عاشق و معشوق و بنده مؤمن و خدا، خداوند دوست و عاشق خود را محبوب خلق نیز مى‌گرداند. البته براى او محبوب گشتن در بین مردم فى‌نفسه ارزش و بهایى ندارد، بلكه از آن جهت كه لطف خدا چنین محبوبیتى را بر او ایجاد كرده، بدان ارزش مى‌دهد والا دوستدار خدا فقط به خدا توجه دارد و كارى ندارد به اینكه دیگران او را دوست بدارند، یا نه. براى او فرق نمى‌كند كه همه مردم دوستش باشند یا دشمنش، ولى لطف خدا در حق او ایجاب مى‌كند كه محبوب همگان گردد. در این باره خداوند در قرآن مى‌فرماید:

«اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً»(2)

آنان كه به خدا ایمان آورند و نیكوكار شوند، خداى رحمان آنان را (در نظر خلق) محبوب مى‌گرداند.

نمونه بارز مؤمنان صالح و پاك باخته خداوند، امام، رضوان اللّه علیه، بود كه نه تنها دوستان، او را دوست مى‌داشتند، بلكه دشمنان نیز از ژرفاى دل او را دوست مى‌داشتند و اگر به دشمنى و مخالفت با او بر مى‌خاستند، براى این بود كه منافع خود را در خطر مى‌دیدند. چنانكه بزرگترین دشمن على(علیه السلام) معاویه بود، اما وقتى یكى از اصحاب على(علیه السلام) نزد او مى‌رود،


1. مائده/54.

2. مریم/96.

مى‌گوید از فضایل على(علیه السلام) برایم بگو و چون فضایل على(علیه السلام) براى او گفته مى‌شود مى‌گرید! چرا كه فطرت او طالب نیكى‌ها و خوبى‌ها بود؛ ولى بر اثر دل بستن به دنیا و پیروى شیطان و فراموش كردن خدا، از آن منحرف شده بود و براى رسیدن به هواها و خواسته‌هاى خود، با على(علیه السلام) و اولاد و اصحابش دشمنى مىورزید.

«فَاُناجیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى یَنْقَطِعَ حَدیثُهُ مِنَ الْمَخْلُوقینَ وَ مُجالِسَتُهُ مَعَهُمْ»

در تاریكى شب و روشنى روز با او مناجات مى‌كنم، تا از سخن گفتن با مردم اجتناب جسته، از هم‌نشینى با آنها گریزان گردد.

‌‌‌تا حال محب خدا دنبال فرصتى بود كه با خداى خود مناجات كند، اكنون به مقامى رسیده كه خدا با او نجوا مى‌كند. یك عاشق دلباخته، پیوسته دنبال لحظه‌اى است كه با محبوب خود اُنس گیرد و با او به نجوا بنشیند، اكنون چنان شده كه محبوب با او نجوا مى‌كند و مسلماً این بزرگترین سرور و شادمانى اوست و چه افتخارى از این بالاتر كه در بیدارى و خواب احساس كند خدا با او سخن مى‌گوید!!

***