درس‌شانزدهم:مؤمنین رهیافته به یقین و باریابى به رضوان حق

 

درس شانزدهم

 

 

مؤمنین رهیافته به یقین و باریابى به رضوان حق

‌‌‌‌‌‌

 

ـ بریدگى از دنیا نتیجه توجه به خدا

‌‌‌‌‌‌ـ رضاى الهى بزرگ‌ترین خواسته مؤمن

‌‌‌‌‌‌ـ كرامت، توفیق الهى و تعالى و رشد انسان مؤمن

 

 

 

 

مؤمن رهیافته به یقین و باریابى به رضوان حق

«وَ اِذا كانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ یَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِكَةٌ بِیَدِ كُلِّ مَلَك كَأْسٌ مِنْ ماءِ الْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرارَتُهُ و یُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ یَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواكَ اِنَّكَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزیزِ الْكَریمِ الْحَبیبِ الْقَریبِ. فَتَطیرُ الرُّوحُ مِنْ اَیْدىِ الْمَلائِكَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْن وَ لا یَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَیْنَها وَ بَیْنَ اللّهِ تَعالى وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَیْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَیْن عِنْدَ الْعَرْشِ.

ثُمَ یُقالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیا؟ فَتَقُولُ:اِلهى وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ، لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا. اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَیَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى كُنْتَ بِجَسَدِكَ فىِ الدُّنْیا وَ رُوحِكَ مَعى فَاَنْتَ بِعَیْنى سِرُّكَ وَ عَلانیَتُكَ. سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبَحْ فیها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْهُ.

فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِكَ. وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَىَّ. كَیْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَلیلٌ اِنْ لَمْ تُكْرِمْنى وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعیفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَیِّتٌ اِنْ لم تُحْیِنى بِذِكْرِكَ وَ لَوْ لا سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَیْتُكَ.

اِلهى كَیْفَ لا اَطْلُبُ رِضاكَ وَ قَدْ اَكْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ

الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ. فَقال اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَیْنى وَ بَیْنَكَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ كَذالِكَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»

در ادامه حدیث معراج، خداوند متعال حالات مؤمن در هنگام مرگ و ورودش به بهشت را، بیان مى‌كند:

«وَ اِذا كانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ یَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِكَةٌ بِیَدِ كُلِّ مَلَك كَأْسٌ مِنْ ماءِ الْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرارَتُه»

هر گاه بنده (راه یافته به یقین) مرگش فرا رسد، فرشتگان با پیمانه‌اى از آب كوثر و پیمانه‌اى از شراب در دست، بر بالین او حاضر مى‌شوند و روح او را سیراب مى‌سازند تا سكرات و سختى مرگ براو اثر نگذارد.

‌‌‌مؤمنى كه در دنیا دنبال عمل به تكلیف و وظیفه بود و دست از سعى و تلاش نمى‌كشید و دنیا را محل آزمایش قلمداد مى‌كرد و بدانچه براو پیش مى‌آمد رضا مى‌داد و خوشى و ناخوشى دنیا در نظرش یكسان مى‌نمود، چرا كه همه چیز را در دست خدا مى‌دید و معتقد بود خیر و صلاح در چیزى است كه خدا پیش مى‌آورد؛ (چنین مؤمنى كه به یقین راه یافته) وقتى مى‌خواهد از جهان فانى رخت بربندد و روانه دیار باقى شود، فرشتگان با جامهایى از آب كوثر و شراب بهشتى بر بالینش حاضر مى‌شوند و در هنگام قبض روح، جامها را بدو مى‌دهند تا از آن بنوشد. وقتى از آب كوثر و شراب بهشتى نوشید، همه سختى‌ها، مرارتها، نگرانى‌ها و سكرات مرگ را فراموش مى‌كند. آن آب و شرابى كه به بهشتیان مى‌نوشانند، به مانند نوشیدنى‌هاى دنیا نیست كه فقط تشنگى جسم را برطرف سازد، بلكه با نوشیدن آن تشنگى روح و جان نیز برطرف مى‌گردد.

«و یُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ یَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواكَ اِنَّكَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزیزِ الْكَریمِ الْحَبیبِ الْقَریب»

او را به بشارت بزرگى مژده مى‌دهند و به او مى‌گویند: تو پاك هستى و منزلگاه تو نیز پاك است. تو بر عزیز كریم كه دوست و نزدیك به توست، وارد مى‌شوى.

‌‌‌تو به پیشگاه عزیزى وارد مى‌شوى كه از ذلت، كوچكى و ناتوانى به دور است و همه چیز نشانه‌اى است از قدرت بى‌كرانه او. مسلّماً پذیرایى آن محبوب، كریمانه و برخاسته از كرم بى‌نهایت اوست. حال كسى كه مى‌خواهد بر محبوبش وارد شود چه حالى دارد و با چه شوقى بر او وارد مى‌شوى؟ آیا وقتى به روح بشارت مى‌دهند بر محبوبت وارد مى‌شود، دیگر علاقه‌اى به ماندن در دنیا دارد؟ آیا سختى‌ها و گرفتارى‌هاى دنیا براى او معنا خواهد داشت؟

«فَتَطیرُ الرُّوحُ مِنْ اَیْدىِ الْمَلائِكَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْن»

پس روح او از دست فرشتگان پرواز مى‌كند و در كمتر از یك چشم بر هم زدن به سوى خدا صعود مى‌كند.

‌‌‌فرشتگان به هنگام قبض روح كافران و منافقان، با عذاب و شكنجه و سرسختى جان آنها را مى‌گیرند، ولى در هنگام قبض روح مؤمن، نه تنها با سختى جان او را نمى‌گیرند، بلكه آنچنان راحت و با ملاطفت جان او گرفته مى‌شود كه از دست آنها به سوى محبوب پرواز مى‌كند.

«وَ لا یَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَیْنَها وَ بَیْنَ اللّهِ تَعالى»

بین او و خداوند متعال، همه حجابها و پرده‌ها برطرف مى‌گردد.

‌‌‌(به معنى و مفهوم این حجاب و پرده‌ها، در كتابهاى عرفانى اشاره شده؛ ولى به اجمال مى‌توان گفت: بنده در آن حال، فاصله و مانعى بین خود و خدا احساس نمى‌كند).

«وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَیْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَیْن عِنْدَ الْعَرْش»

خداوند مشتاق اوست و آن روح، كنار چشمه‌اى نزدیك عرش مى‌نشیند.

‌‌‌زهى مایه سعادت براى مؤمن صالح و شایسته كه در آن حال كه خدا مشتاق اوست به پیشگاهش راه مى‌یابد و با او ملاقات مى‌كند. وقتى بر سر چشمه‌اى در كنار عرش مى‌نشیند، به مانند مسافرى است كه راهى دراز را پشت سر گذاشته است و بعد از تحمل سختى و خستگى راه و گرما و سرما، براى استراحت به كنار چشمه آب مى‌رود و تمام سختى و خستگى‌ها را از تن دور مى‌سازد. آنگاه كه در كنار چشمه مى‌نشیند، خداوند با او هم‌سخن مى‌شود و به او مى‌گوید:

‌‌‌‌‌‌«ثُمَ یُقالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیا؟» چگونه دنیا را ترك كردى؟

‌‌‌معمولا بعد از احوال‌پرسى، به مسافرى كه از سفر برگشته مى‌گویند: در سفر چه خبر بود؟ اینجا نیز خدا مى‌فرماید: وضعت در دنیا چگونه بود؟ در آنجا بنده در جواب دادن، باید دقت كند، چرا كه انسان به پیشگاه خدا راه یافته است و آنجا جاى تعارف نیست و اگر بخواهد سر سوزنى خلاف بگوید، به او اجازه سخن گفتن نمى‌دهند. آنجا جاى اغراق و مبالغه گویى نیست، چرا كه هیچ چیز از خدا پوشیده نمى‌ماند. پس آنچه بنده مى‌گوید حق است:

«یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً لاّیَتَكَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابا»(1)

روزى كه روح القدس با همه فرشتگان در صف ایستاده‌اند و هیچ‌كس سخن نگوید جز كسى كه خداوند مهربان به او اجازه دهد و سخن راست بگوید.

بریدگى از دنیا نتیجه توجه به خدا

‌‌‌اینجاست كه روح مؤمن در جواب خدا مى‌گوید:

«اِلهى وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا، اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْك»

خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنیا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا خلق كردى، از مقام تو ترسان بودم.

‌‌‌آن مؤمن به جواب تنها اكتفا نمى‌كند، بلكه به عزت و جلال خدا سوگند مى‌خورد كه از دنیا بى‌خبر است، یعنى ممكن است انسان زندگى كند و به وظایف و امور زندگى خود بپردازد، ولى دلش با دنیا نباشد و گویا از آن بى‌خبر است. برخى از افراد بر اثر غم و اندوه و مصیبت و یا شوق و اشتیاق به دیدار محبوب، لحظات و ساعاتى بر آنها مى‌گذرد، و خبر ندارند كجا هستند و چه مى‌كنند! با اینكه كارهایشان را درست و بجا انجام مى‌دهند، ولى به آن توجهى ندارند.

‌‌‌در دنیا، توجه مؤمن اهل یقین، به مسائل و كارهاى دنیا سطحى است، آن گونه كه هنگام پرداختن به آنها، آن مسائل مثل موج آرامى است كه بر سطح استخر مى‌گذرد و به عمق آن راه نمى‌یابد. مسائل دنیا بسان موج كوتاهى است كه بى‌شتاب از روى دل انسان مؤمن مى‌گذرد و به


1ـنباء/38

درون جان او سرایت نمى‌كند، چرا كه دلش در جاى دیگر است و از ته دل خبر نمى‌شود كه چه گذشت، لذا در پیشگاه خداوند قسم مى‌خورد كه من از دنیا بى‌خبرم. بر خلاف دنیا گرایان كه علاقه به دنیا در عمق دلشان نفوذ كرده، بلكه در دل آنها جز شهوت و لذت‌جویى و آرزوهاى دور و دراز چیز دیگرى وجود ندارد.

«فَیَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى كُنْتَ بِجَسَدِكَ فىِ الدُّنْیا وَ رُوحِكَ مَعى. فَاَنْتَ بِعَیْنى سِرُّكَ وَ عَلانیَتُك»

خداوند مى‌فرماید: راست گفتى اى بنده من، تو با جسد خود در دنیا بودى، ولى روحت نزد من بود و آشكار و نهانت را مى‌دانم.

‌‌‌چطور ممكن است انسان به امور زندگى خود بپردازد، در فكر تهیه خوراك، پوشاك و سایر احتیاجات خود باشد، اما از ته دل به جاى دیگرى توجه داشته باشد! اگر رسیدن به چنین مقامى ممكن‌است، چرا ما سعى نمى‌كنیم، حتى براى لحظه‌اى به زخارف دنیا دل نبندیم و به امور پست و بى‌ارزش دنیا پشت‌پا بزنیم و دل به خدا بسپاریم؟

رضاى الهى بزرگترین خواسته مؤمن

«سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فیها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْه»

هر چه مى‌خواهى از من طلب كن تا به تو عطا كنم و از من تمنا كن تا به تو كرم كنم. این بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزین، و این جوار رحمت من است، پس در آن اقامت كن.

‌‌‌گویا آزمایش دیگرى پیش آمده است، محبى بعد از یك عمر تلاش، در راه رسیدن به محبوب و اشتیاق دیدار او، اكنون به آرزوى خود رسیده است. خدا به او مى‌گوید: بنده من، چنین جایگاهى را براى تو فراهم ساختم، اكنون بهشت در اختیار توست، هر جا مى‌خواهى برو، هر خواسته‌اى دارى بیان كن، تا به تو بدهم. شاید اگر ما مى‌بودیم، وقتى چشممان به آن قصرهاى زیبا و نعمتهاى بهشتى و خوراكى‌ها و نوشیدنى‌ها مى‌افتاد، مى‌گفتیم: از آن میوه‌ها و نعمتها در اختیار ما بگذارید!

‌‌‌(در جمله فوق خداوند از بنده‌اش مى‌خواهد كه در خواست و تمناى خود را بیان كند، تا خداوند به خواسته و تمناى او پاسخ دهد: درخواست درباره چیزى است كه انسان یا اطمینان دارد كه مى‌تواند بداندست یابد و یا ظن قوى دارد. اما در مورد چیزى كه انسان اطمینان دارد به آن نمى‌رسد، آرزو به كار مى‌رود. خدا مى‌فرماید: درخواست كن و بالاتر از آن هر آرزویى دارى بیان كن تا به تو عطا كنم).

‌‌‌بنگرید روح آن مؤمن اهل یقین به چه مقامى رسیده است و چه جوابى مى‌دهد:

«فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِك»

خداوندا؛ تو خود را به من شناساندى و با شناخت تو از همه خَلقت بى‌نیاز شدم.

‌‌‌خدایا وقتى به عظمت تو پى بردم، دیگر بهشت را مى‌خواهم چه كنم؟ (من با شناختن تو از همه چیز بى‌نیاز شدم و مگر در مقابل تو چیزى قابل عرضه و توجه هست؟)

كرامت، توفیق الهى و تعالى و رشد انسان مؤمن

«وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَى»

قسم به عزت و جلالت، اگر رضاى تو در آن باشد كه قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به فجیع‌ترین وضع كشته شوم، در نزد من رضاى تو از هر چیزى بهتر است.

‌‌‌وقتى این جملات را بیان مى‌كند، به مانند كسى كه بلند پروازى كرده است و ادعاى سنگینى دارد كه به نظر مى‌رسد از بنده عاجزى ساخته نیست و گویا توهّم مى‌گردد این ادعا موجب خودپسندى او گشته است، براى اینكه تفهیم كند این ادعا تنها براى این است كه رضاى خدا را بر هر چیز دیگر ترجیح مى‌دهد، نه اینكه به عجب و خودپسندى مبتلا گردیده، عرض مى‌كند:

«كَیْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَلیلٌ اِنْ لَمْ تُكْرِمْنى»

چگونه به خود مغرور شوم؟ و حال اینكه اگر رفتار كریمانه تو نبود من ذلیل مى‌بودم.

‌‌‌آنچه گفتم كه جز به تو توجه ندارم و رضاى تو برایم از همه چیز ارزشمندتر است، به

واسطه كرامت و توفیق توست و اگر نبود كرامت تو و اگر آن كرامت را تاحال در من باقى نمى‌داشتى، من از خود چیزى نداشتم تا ارائه دهم و بنده ذلیلى بیش نبودم.

«وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعیفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَیِّتٌ اِنْ لم تُحْیِنى بِذِكْرِك»

و اگر كمكم نمى‌كردى من شكست خورده بودم و اگر تقویتم نمى‌كردى ضعیف مى‌بودم و اگر به یاد خود مرا زنده نگه نمى‌داشتى، من مرده بودم.

‌‌‌بدون یارى تو من توانایى مبارزه با نفس و شیطان را نمى‌داشتم و شكست مى‌خوردم. عبارت اخیر در این فراز، بسیار پر معناست: «اگر تو مرا به یاد خود زنده نمى‌داشتى، مرده‌اى بیش نبودم» علاوه بر اینكه این جمله اشاره دارد كه تو به من حیات بخشیدى، به مطلب بسیار مهمى نیز اشاره دارد و آن اینكه حیات بنده مؤمنِ داراى یقین كه به مراتب عالى كمال دست یافته، از سنخ حیاتهاى مادى كه ما مى‌شناسیم و تنها با اكسیژن و تنفس و تغذیه حفظ مى‌گردد، نیست؛ بلكه آن حیات تنهابا یاد خدا پایدار مى‌ماند. عیش و زندگى قلب و دل، به یاد و ارتباط با خداست و اگر این ارتباط نباشد، گرچه حیات حیوانى دارد، ولى قلب و روح انسان مرده است و در نتیجه حیات انسانى ندارد. در این باره خداوند مى‌فرماید: «لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیّاً...»(1)

‌‌‌(این كتاب ذكرالهى و قرآن روشن خداست)تا هركه زنده (دل)است پند گیرد.

‌‌‌تا دل حیات نداشته باشد، از معارف الهى و توجهات قلبى به خدا بهره‌مند نمى‌شود. بنابراین «اهل یقین» احساس مى‌كند از ارتباط با خدا حیات یافته، آنهم حیاتى كه در عالى‌ترین مرتبه است؛ یعنى حیات و زندگى در محضر خدا، و او این حیات را عطیه خدا مى‌داند.

«وَ لَوْ لا سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَیْتُك»

خدایا؛ اگر پرده پوشى تو نبود اولین بار كه گناه مى‌كردم، رسوا مى‌شدم (تو بر كار زشت من پرده افكندى و اجازه دادى اصلاح شوم و توفیق دادى تا تو را بندگى كنم).

«اِلهى كَیْفَ لا اَطْلُبُ رِضاكَ وَ قَدْ اَكْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَة»


1. یس/70.

خدایا؛ چگونه رضاى تو را نطلبم در حالى كه تو عقل مرا كامل ساختى تا تو را شناختم و نیز حق را از باطل و امر (معروف) را از نهى (منكر) و نور را از ظلمت و علم را از جهالت باز شناختم.

‌‌‌خدایا؛ مطلوب حقیقى من رضاى توست و الا بهشت و نعمتهاى بهشتى در مقابل تو ارزشى ندارد، و ارزش آنها از این جهت است كه هدیه توست. خدایا، اگر عقلم را كامل نمى‌ساختى تا تو را بشناسم و ارزش قرب به تو را درك كنم، من نیز مثل دیگر حیوانات به دنبال چشم‌چرانى و شهوت‌رانى مى‌رفتم. به پاس توفیق تو، عقلم كامل گردید و تو را شناختم و از شهوات و لذتهاى دنیا چشم پوشیدم. پس اگر رضاى تو را نخواهم، دنبال چه چیزى بروم و مگر چیزى بالاتر از رضاى تو یافت مى‌شود كه من طلب كنم؟

‌‌‌(به یقین این گفت و شنود شیرین‌تر و دل‌نشین‌تر از آن است كه در لفظ بگنجد و آنچه با الفاظ بیان شده، مرحله تنزل یافته آن گفت و شنود، و اشاره‌اى است به حالاتى كه روح در آن مقام داراست). وقتى سخن به اینجا مى‌رسد خداوند مى‌فرماید:

«وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَیْنى وَ بَیْنَكَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ كَذالِكَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»

قسم به عزت و جلالم كه هیچگاه بین من و تو حجابى نیست، آرى من با دوستان خود چنین رفتار مى‌كنم.

****