درس بیستم:چگونگى محبت به خدا

 

درس بیستم

 

 

چگونگى محبت به خدا

‌‌‌‌‌‌

 

ـ رابطه زهد و عبادت با محبت خدا

‌‌‌‌‌‌ـ رابطه گریه با محبت خدا

‌‌‌‌‌‌ـ نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا

 

 

 

 

چگونگى محبت به خدا

«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً وَ یَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْكِىَ كَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْكاً وَ یُخالِفَ هَواهُ وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَلیساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ الْعاصینَ فِراراً وَ یَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ یُكْثِرَ التَّسْبیحَ دائِماً وَ یَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِیاً وَ یَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاكِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً.

یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَیْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین»

‌‌‌در یك جمع‌بندى مى‌توان مطالبى را كه در حدیث معراج ذكر شده، به دو بخش كلى تقسیم كرد: بخش اول مربوط به حركت انسان به سوى خداست كه این حركت از آغاز با جدیت، تلاش و كوشش انسان شروع مى‌گردد و به جایى مى‌انجامد كه قلب انسان را لایق دریافت محبت الهى مى‌سازد. و در صدد بیان این است كه انسان چه كند تا موانع را كنار زده، به مقام محبت الهى دست یابد. اما بخش دوم مربوط به این است كه بعد از رسیدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پیش مى‌برد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان

چه خواهد شد؟ به تعبیر دیگر مى‌توان گفت محور گفتگوها در این حدیث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصیل محبت و بخش دیگر مربوط به آثار و نتایج محبت خداوند. نیز مطرح گردید كه محبت خدا با محبت دنیا جمع نمى‌شود. در بخش پایانى حدیث در مورد چگونگى محبت به خدا و رفتارى كه شایسته محب خداست، بحث مى‌گردد.

رابطه زهد و عبادت با محبت خدا

«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتا»

اى محمد؛ چنان نیست كه هر كس گفت خدا را دوست مى‌دارم، دوستدار من است، مگر اینكه به اندكى غذا اكتفا كند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سكوت روى آورد.

‌‌‌مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا كه هر كالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه كالایى نفیس‌تر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مكتبهاى الهى دم از محبت خدا مى‌زنند، اما چنان نیست كه همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار كه در این حدیث ذكر شده، اكتفا به غذاى اندك است. خداوند مى‌فرماید: كسى مرا دوست مى‌دارد كه در دنیا به غذا و قوتى كه براى ادامه حیات و زندگى او ضرورى است، بسنده كند و توجهى به لذایذ و عیش و نوش دنیا نداشته، تنها در اندیشه انجام وظایف خود باشد و نیز براى خود لباس ارزان قیمت برگزیند، نه لباس فاخر و گران قیمت. نیز آن قدر در سجده بماند كه خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پیوسته با سكوت ملازم گردد.

‌‌‌ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى دیگر نیاز به توضیح دارد: اینكه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازه‌اى غذا تناول كند كه براى سلامتى و توان‌مندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار كند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران‌قیمت نباشد، بدین جهت است كه براى تحصیل و به دست آوردن آنها

باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد. براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شكى نیست كه زیاده طلبى در این امور بدین معناست كه گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینكه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول كند، معلوم مى‌گردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراك و پوشاك است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.

‌‌‌رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مى‌دارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مى‌كند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمى‌گردد. اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مى‌شود و مى‌خواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مى‌شود محبت خدا در دلش رسوخ نكرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمى‌شد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مى‌شود؟!

‌‌‌در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است كه آن‌قدر قیام نماز را طول مى‌دادند كه پاهاى مباركشان ورم مى‌كرد و آن‌قدر سجده ایشان طول مى‌كشید كه از حال مى‌رفتند! در احوال اویس قرنى، صحابى پاكباخته رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز آمده است كه گاهى شبها را تا صبح به سجده مى‌گذراند و مى‌گفت: «هذِهِ لَیْلَةُ السُّجُود» و گاهى شب را تا صبح به ركوع مى‌گذراند و مى‌فرمود: «هذِهِ لَیْلَةُ الرُّكُوع» و نیز گاهى شبها را به قیام مى‌گذراند. قبل از این، در درس سیزدهم، داستان مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى(رحمه الله) را ذكر كردیم كه چگونه شبها كنار بارگاه رضوى، به مناجات مى‌پرداخت و از خود بى‌خود مى‌گشت.

‌‌‌برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسین(علیه السلام) و مشهد رضوى و در سایر مزار شریف بزرگان دین، از شب تا صبح قرآن را ختم مى‌كردند. پس وقتى عشق و محبت زیاد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بیشتر با خدا انس گیرد بیشتر لذت مى‌برد.

‌‌‌از جمله سفارش‌هاى خداوند، در این بخش پایانى حدیث، رعایت سكوت است: طبیعى است وقتى انسان كسى را دوست مى‌دارد، پیوسته مى‌خواهد دلش متوجه او باشد و سعى مى‌كند در حضور او توجه‌اش بدو متمركز گردد، در غیاب او نیز یاد او بر دلش حاكم است.

بدیهى است براى رسیدن به این منظور باید سكوت پیشه سازد، چون حرف زدن برجسته‌ترین عاملى است كه موجب پراكندگى خاطر و حواس مى‌گردد. پیشتر نقل شد كه یكى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سؤال كرد: چه كنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمركز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید كم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مى‌زند توجه‌اش به این سو و آن سو جلب مى‌گردد و پراكنده خاطر گشته، نمى‌تواند توجه‌اش را متمركز سازد. پس دوستان خدا با سكوت ملازمند، چرا كه دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه‌شان پراكنده مى‌گردد.

«وَ یَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْكِىَ كَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْكاً وَ یُخالِفَ هواه»

(دوستدار من كسى است كه) بر من توكل نماید و زیاد بگرید و كم بخندد و با هواى خود مخالفت كند.

رابطه گریه با محبت خدا

كسى كه در آغاز راه است و مى‌خواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب كند، باید از خوف خدا گریه كند، چون هنوز پاك نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه كامل نكند، دلش از آلودگى‌ها و گناه پاك‌نمى‌گردد ـ گریه‌از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مى‌شوید ـ و پس از پاك گشتن ازگناهان ورسیدن به محبوب،از شوق وصول ورسیدن به‌محبوب زیادمى‌گرید.

‌‌‌درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است كه ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى كرد: اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مى‌كنى؟ اگر از ترس عذاب من مى‌گریى، من جهنم را بر تو حرام كردم و اگر از شوق بهشت مى‌گریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. حضرت شعیب عرض كرد: خدایا؛ تو مى‌دانى كه گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلكه به جهت شوق لقاى توست (شكى نیست كه خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلكه این گفتگو از جمله

گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از این پس كلیم خود را خادم تو قرار مى‌دهم!

‌‌‌از سوئى حضرت موسى از مصر فرار كرد و به مَدین نزد شعیب رفت و در مقابل ازدواج با یكى از دختران شعیب، قرار داد بست كه ده سال در آنجا بماند و به شعیب خدمت كند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گیرد.

‌‌‌پس از نابینا گشتن شعیب و ناتوانى از انجام كارها، خداى متعال كلیم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ كه گرچه در آن زمان پیامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پیامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعیب به پاس عشق و محبت به خدا چنین لیاقتى یافت كه پیامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت كند، شاید همین خدمتهاى موسى به شعیب باعث گردید به مقام رسالت نایل گردد.

‌‌‌پس كسى كه زیاد گریه مى‌كند، مجال خندیدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندك است، آن هم براى خوشحال كردن دیگران. چنان شوق دیدار خدا بر دلشان مستولى است كه در این دنیا به هیچ چیز دل‌خوش نمى‌شوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافیان و براى این است كه دیگران را اندوهگین نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است كه با شادى‌هاى دنیا محو نمى‌گردد و تنها آن حزن با رسیدن به لقاى خداوند، برطرف مى‌شود.

‌‌‌همچنین كسى كه خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مى‌كند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمى‌شود. پس براى رسیدن به خدا باید پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطیع اوست، نمى‌تواند دوستدار خدا گردد.

نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا

«وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَلیساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاء»

مسجد را چون خانه خود برگزیند و علم را همراه خود و زهد را همنشین و علما را محبوب و فقرا را رفیق خود قرار دهد.

‌‌‌مسلّماً كسى كه خدا را دوست مى‌دارد، مسجد را خانه خود قرار مى‌دهد و هر وقت فراغتى

پیدا مى‌كند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مى‌پردازد. همچنین دوست خدا، دنبال این است كه هر چه بیشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سیر نمى‌شود. او دنبال افزایش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مى‌نگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مى‌شناسد و توجه او به هستى از آن جهت است كه مظهر محبوب اوست، از این جهت در صدد است علمش به آثار خدا و محبوبش افزایش یابد.

‌‌‌كسى كه خدا را دوست مى‌دارد، دوستان او را نیز دوست مى‌دارد و از برجسته‌ترین دوستان خدا علما هستند و با كسانى كه با خدا بیگانه‌اند پیوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنایان به معارف الهى‌اند. همچنین كسى كه دوست خداست و زندگى ساده و فقیرانه دارد و دل به امور دنیا خوش نمى‌كند، با كسانى پیمان دوستى مى‌بندد كه زندگى فقیرانه داشته، دل به دنیا نمى‌بندند، نه با كسانى كه شیفته دنیا و طالب زخارف دنیا هستند. با كسى دوست مى‌گردد كه با اختیار خود و آگاهانه از زخارف دنیا كناره مى‌گیرد. البته ممكن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف كند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذت‌جویى. بسیارى از انبیا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بین فقرا تقسیم مى‌كردند. چنان نبود كه كاخ بسازند و به تزئین آن و زر و زیور دنیا بپردازند.

«وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ العاصینَ فِرارا»

(دوستدار من كسى است كه) رضاى مرا طلب كند و از گنه كاران فرار كند.

‌‌‌دوستدار خدا دنبال جلب خشنودى خداست و در این راه نهایت تلاش و سعى خویش را بكار مى‌بندد. چنین كسى به دشمنان خدا نزدیك نمى‌شود، بلكه از آنان فرار مى‌كند، البته گاهى براى اصلاح و هدایت گناهكار با او دوست مى‌گردد، چرا كه وظیفه اولیاى خدا و دوستان خدا این است كه به تربیت و هدایت گناهكاران بپردازند و چه بسا این مهم با ایجاد دوستى با آنها میسر مى‌گردد، گرچه آنان طبعاً خواهان چنین رفاقتى نیستند.

«وَ یَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ یُكْثِرَ التَّسْبیحَ دائماً وَ یَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالْوَعْدِ وافِیا»

(دوستدار من) همواره به ذكر من مشغول است و فراوان تسبیح مى‌گوید و به عهد خود صادق است و به وعده خود وفا مى‌كند.

‌‌‌محب خدا زیاد به یاد خداست و تسبیح او را مى‌گوید، چرا كه براى عاشق چیزى بهتر از یاد معشوق نیست. دوستدار خدا اهل حقه و نیرنگ نیست و در عهد و پیمان خود صادق است. كسانى كه در محبت به خدا صادقند، با دیگران نیز صادقانه برخورد مى‌كنند و كسى كه در ابراز محبت صادق نیست، با مسائل منافقانه روبرو مى‌شود.

«وَ یَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فىِ الصَّلوةِ ذاكِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجتَهِدا»

(دوستدار من) قلبش پاك و در نماز بر افروخته است و در انجام واجبات سخت كوشاست.

‌‌‌دلى كه از آن خدا شد، از آلودگى‌ها پاك مى‌گردد و تعلقى به غیر خدا ندارد، چون محبت خدا جایگزین گشته است و با وجود آلودگى دل، محبت خدا در آن رسوخ نمى‌یابد. پس وجود محبت خدا، نشانگر پاكى دل از آلودگى‌هاست.

«وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیسا»

و به ثوابهایى كه نزد من است، چشم دوخته باشد و از عذاب من ترسان و همواره همنشین و همراه دوستان من باشد.

‌‌‌به طور كلى محب و دوستدار خدا باید از دنیا دورى گزیند، زیرا محبت به خدا با علاقه به دنیا جمع نمى‌شود، البته محبت خدا ابعاد گوناگونى دارد و در كل مى‌توان گفت هر چه مانع تقرب به خدا و مبغوض خداست دنیا به شمار مى‌آید. كسى كه به خدا محبت خالصانه دارد، جز به خدا و آنچه به او تعلق دارد دل نمى‌بندد و اگر با كسى دوست است، از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارد. چنانكه قبلا گفته شد، محبت به خدا مراتب دارد، ممكن است انسان در ابتدا به چیزهایى كه حلال است و مبغوض خدا نیست، علاقه داشته باشد و این با محبت خدا منافات ندارد؛ ولى سخن در این است كه وقتى محبت خالص شد فقط به خدا تعلق مى‌گیرد، حتى محبوبیت انبیا، اولیاى خدا و ائمه اطهار از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارند.

«یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَاالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى»

اى محمد؛ اگر بنده‌اى به اندازه اهل آسمان و زمین نماز بخواند و روزه بگیرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزیند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذره‌اى از حب دنیا یا ریا و سمعه و یا ریاست و زینت دنیوى باشد، او را به جوار خویش راه نمى‌دهم و محبت خود را از دلش خارج مى‌كنم.

‌‌‌این قسمت پایانى حدیث خیلى تكان دهنده است، جا دارد پند گیریم و سعى كنیم در زندگى خود این توصیه‌ها را مد نظر قرار دهیم. خدا مى‌فرماید: اگر كسى به اندازه اهل آسمان و زمین عبادت كند ـ گرچه چنین چیزى ممكن نیست، ولى فرض كنیم بنده‌اى چنین كند ـ و به مانند ملائكه غذا نخورد و مثل برهنگان، در حد ستر عورت لباس بپوشد، ولى در دلش ذره‌اى از محبت به دنیا و مهر آن وجود داشته باشد، مثلا دوست بدارد پر آوازه گردد و مردم او را بستایند و ذره‌اى محبت ریاست و مقام و محبت زر و زیور دنیا در دلش وجود داشته باشد، چنین بنده‌اى به جوار من نایل نمى‌گردد.

«وَ عَلَیْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین»

اى محمد؛ بر تو باد سلام، محبت و رحمت من؛ و ستایش، خداى جهانیان را سزد.

***