درس سوم:محبت الهى و راه رسیدن به آن

 

درس سوم

 

 

محبت الهى و راه رسیدن به آن

 

 

ـ طریق وصول به محبت الهى

 

 

 

 

 

محبت الهى و راه رسیدن به آن

«یا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَحابّینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَقاطِعینَ(1) فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَواصِلینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَوَّكِّلینَ عَلَىَّ وَ لَیْسَ لَِمحَبَّتی عَلَمٌ وَ لا نِهایَةٌ وَ كُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»

 

   خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، می‌فرماید: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (این وجوب از قبیل وجوب تكلیفى نیست، بلكه ثبوت قطعى محبّت خدا را می‌رساند):

   دسته اول: كسانى كه یكدیگر را به جهت من دوست داشته باشند.

   دسته دوم: كسانى كه براى من از دوستى وارتباط با كسانى كه نمی‌پسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع كنند. به دیگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بین آنها برقرار شد، به انگیزه عشق به خدا چنین پیوند و ارتباطى را قطع كنند.

   دسته سوم: افرادى كه به جهت من با یكدیگر رابطه برقرار كنند (و اگر چنانچه كدورت و تیرگى بینشان وجود دارد، آن را فراموش كنند و در ایجاد ارتباط و پیوند همه جانبه تلاش و همت نمایند.)

   دسته چهارم: گروهى كه بر من توكل داشته باشند.

   پیداست كه خداوند در مقام برانگیختن افراد به سوى كارهایى است كه موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته كسى برانگیخته می‌شود كه به خداوند محبّت داشته باشد، نه آنكه


1- در نسخه ارشادالقلوب دیلمى، (باب 54) «المتعاطفین» ضبط شده است.

بى تفاوت و غافل باشد. براى كسى كه واقعاً به محبّت خداوند دست یافته است، محبّت خداوند نزد او بیشتر ارزش دارد از كسى كه در بیابان راه را گم كرده و زاد و توشه‌اش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار می‌كشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بیابان و گمراهى نجات دهند. چون كسى كه در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنیاست و آرزو دارد چند روز دیگر زنده بماند، می‌خواهد راه را پیدا كند تا چند صباحى دیگر در این دنیا زندگى كند و این هرگز قابل مقایسه با ارزش و اهمیّت محبّت خدا به بنده‌اش نیست كه از هر جهت مفید و ثمربخش و سازنده و در عین حال جاودانه است.

   پر واضح است كه بشر تلاش می‌كند تا در این دنیا محبّت دیگران را به خود جلب كند، و البته همت‌ها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند كه در دل مردم جاى گیرند، دیگران به آنها محبّت و عنایت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به این نوع محبّت بسنده نمی‌كنند و در تكاپوى كسى هستند كه محبّتش بیش از همه جهان، فایده و ارزش دارد و براى تحصیل و دست یابى به آن از همه چیز و همه دنیاى خود می‌گذرند. ولى افسوس كه جز براى اندكى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.

   پى بردن به اهمیّت محبّت خدا، به نوبه خود درجه‌ای از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با این حد از معرفت، ما دچار جهل مركّب نشده‌ایم. حال وقتى تا این حد این معنا را درك كردیم، باید در جهت تحصیل چنین امر عظیم و ارزش مندى همّت گماریم و در این راه از همه امكانات خود بهره جوییم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پدید آید.

   اینكه در این حدیث شریف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتحابین فیّ» (كسانى كه یكدیگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب می‌گردد)، بدان جهت است كه دوست داشتن یكدیگر در واقع محبّت ورزیدن به خداست، چه آن كه دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبیعى است اگر محبّت به كسى یا چیزى تعلق گرفت به متعلقات او نیز سرایت خواهد كرد، اگر كسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزدیكان او نیز علاقه مند است و این از آثار تكوینى محبّت است، زیرا نمی‌توان به كسى محبّت داشت، اما

نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از این رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر كه به خدا نزدیكتر است، بیشتر محبّت خواهد ورزید ولذا چنین افرادى در وهله اول بهوجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) محبّت مى‌ورزند و سپس به شیعیانى كه به آنها نزدیكترند و راه آنان را بهتر از دیگران پیموده‌اند و به دستورات و فرامین آنها بیش از دیگران عمل می‌كنند.

طریق وصول به محبّت الهى

   هر كس بر اساس ایمان به خدا، به دیگران محبت داشته باشد و دیگرى را به جهت عبودیت و بندگى او در برابر خدا و به سبب تقوى و پرهیزگاریش، دوست بدارد، باید به خود امیدوار باشد، چون محبّت بندگان و دوستان خدا وسیله‌ای است كه انسان را به راه خدا می‌كشاند و از آنچه او را از خدا و دوستان خدا دور می‌كند باز می‌دارد. افزون بر این، با عمل خویش، محبّت خداوند را تحصیل خواهد كرد و به آرزوى دیرینه خود دست می‌یابد؛ زیرا تنها آرزوى هر محب این است كه محبوبش نیز به او محبّت داشته باشد. بدین جهت خداوند، در قرآن كریم درباره تحصیل محبّت الهى و یا اینكه چگونه انسان می‌تواند محبوب خدا شود، می‌فرماید.

«اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْكُمُ اللّهُ»(1)

اگر خدا را دوست دارید پس از دستورات من پیروى كنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.

   حال اگر كسى در تكاپوى وصول به محبّت الهى است طریق آن، تمسك به راه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است، باید راه او را تعقیب كرد تا همانگونه كه او حبیب الله است و خدا او را دوست می‌دارد، با پیروى او، شعاعى از محبّتى كه خدا به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)دارد به ما نیز بتابد. بنابراین یكى از مهمترین راههاى جلب محبّت خدا، ارتباط نزدیك با رسول خداست، چون او محبوب مطلق خداست و شاید بتوان گفت، سایر محبّتهاى خدا در سایه محبّتى است كه به این محبوبش دارد. این سخن گزافى نیست؛ چرا كه همه موجودات امكانى در موجودى كه از همه كامل تر است جمعند، بالطبع چنین موجودى، اصالتاً و در بادى امر مورد محبّت و توجه خدا قرار می‌گیرد.


1- آل عمران/29.

   پس باید سعى كرد دوستى با دیگران براساس رابطه آنها با خدا باشد و باید افرادى را كه پیوند و ارتباطشان با خدا و رسولش قویتر است شناسایى كرد و با آنان رابطه برقرار ساخت، تا محبّت الهى محقّق گردد.

   از سوى دیگر، حتى المقدور باید ملاك محبّتهاى دنیوى و جاذبه‌هایى را كه تنها مربوط به این جهان است، از دلمان دور سازیم، چون اگر بر سر امور دنیوى و لذّتهاى دنیوى و ملاكهاى ارزشى آن، به یكدیگر محبّت كنیم، دل ما مملوّ از محبّتهایى خواهد شد كه از سنخ محبّت دنیوى است و دیگر جایى براى محبّت الهى باقى نمی‌ماند.

   انسان بطور طبیعى به چیزى كه داراى كمال است، علاقه مى‌ورزد، ولى اگر توجه‌اش به چیز كامل ترى جلب گردید، رفته رفته از امور فروتر، چشم می‌پوشد و محبّت آنها از دلش خارج می‌شود. براى اینكه محبّتهاى الهى به دل انسان راه یابد و محبّتهاى دنیوى رخت بربندد، باید كمالى را كه فراى دنیا و امور دنیایى است، شناخت و پى برد كه سرچشمه و مبدء همه كمالات؛ كمالات را در حد بى نهایت داراست و هر جمال و كمالى كه موجب محبّت و علاقه می‌شود، در حد بى نهایت در او وجود دارد.

   از آنجا كه در ابتدا معرفتهاى ما از طریق امور مادى به دست می‌آید، در آغاز آفرینش و شروع زندگى و نیز درگذر آن، به امور دنیوى بیشتر تعلق داریم. گرچه انسان‌هاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه دارند و معرفتهایشان رنگ دنیایى ندارد؛ ولى آنها استثنا هستند. ما به گونه‌ای هستیم كه در ابتدا امور مادى و لذایذ دنیوى، توجه ما را جلب می‌كند و براى كنار نهادن این روحیه و توجه به امور معنوى و ارزش‌هاى الهى، باید به وسایطى چنگ زنیم كه ارتباط ما را با خدا تقویت می‌كنند.

   پس دوستى و محبّت ما به دیگران، باید براساس عشق و محبّت به خدا باشد. منافع دنیوى را نباید به گونه‌ای مدّنظر قرار داد كه از انگیزه و هدف اصلى خود غافل بمانیم. از اینرو باید رابطه خود را با اولیاى خدا تقویت كنیم، تا به محبّت الهى دست یابیم، زیرا بین محبّت خدا و محبّت به اولیاى خدا نوعى رابطه است كه هر كدام تقویت شود در دیگرى اثر می‌گذارد، و ایجاد شكاف و جدایى بین آنها امكان ناپذیر است، بلكه همواره بینشان پیوند ناگسستنى

برقرار است، لذا در یكدیگر تأثیر متقابل دارند. یعنى اگر محبّت انسان به خدا فزونى گرفت، محبّت به اولیاى خدا نیز فزونى می‌گیرد و نیز اگر محبّت انسان به اولیاى خدا زیاد شد، محبّتش به خدا نیز بیشتر خواهد شد.

   براى تقریب به ذهن به مثال زیر توجّه كنید:

   محبّت به خدا نظیر درخت و ریشه آن است و محبّت به اولیاى خدا، نظیر شاخ و برگهاى آن درخت. اگر شاخه و برگهاى درخت را قطع كنید، به جهت عدم تنفس به تدریج درخت خشك می‌شود و از سوى دیگر اگر ریشه درخت را بزنید، شاخه و برگهاى آن نیز خشك می‌شود. از طرف دیگر اگر شاخه و برگها، به واسطه استفاده از حرارت و نور و هوا، قوى تر شوند درخت نیز قوى می‌شود و نیز اگر ریشه درخت به وسیله استفاده از مواد غذایى زمین قوى شود، شاخ و برگهاى درخت نیز قوّت می‌گیرد. نظیر این رابطه متقابل، بین محبّت به خدا و محبّت به اولیاى او نیز وجود دارد.

   محبّت اولیاى خدا شاخ و برگِ محبّت خداست، اگر این محبّت را تقویت كنیم، محبّت به خدا نیز تقویت می‌گردد. (از آنجا كه با اولیاى خدا از طریق حواسّمان تماس داریم: آنها را می‌بینیم و صدایشان را می‌شنویم و آنها همنوع ما هستند و بیشتر می‌توانیم درباره آنها بیاندیشیم، اگر از راه محبّت به آنها وارد شویم، راه براى دست یابى به محبّت خداوند آسان می‌گردد).

   تجربه نشان داده است كه وقتى فضایل و كمالات پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) ذكر می‌شود و سخن از معجزات و ارزش‌هاى الهى آنها به میان می‌آید، عشق و علاقه و محبّت انسان، زودتر برانگیخته می‌شود، تا آنگاه كه صفات و كمالات خداوند ذكر می‌گردد. تا آنجا كه برخى گفته‌اند: اصلا محبّت ورزیدن به خدا معنا ندارد و برخى افراد خام باور كرده‌اند كه محبّت به خدا تعلق نمی‌گیرد، چون دیده‌اند، ذكر صفات و كمالات خداوند شوقى در آنها پدید نمی‌آورد. ولى واقعیّت غیر از این است. سرّ اینكه محبّت به اولیاى خدا زودتر در ما برانگیخته می‌شود، این است كه آنها با ما سنخیّت دارند و انسانند و تا حدّى در افق فهم و درك ما هستند، گر چه مراتب والاى اولیاى خدا، با مراتب انسان‌هاى عادى قابل

مقایسه نیست. پس بهترین و ساده ترین راه براى محبّت ورزیدن به خدا، دوستى با دوستان خداست و هر قدر رابطه و موّدت ما با آنها افزون گردد، محبّت ما به خدا بیشتر می‌شود؛ البته به این شرط كه آنها را از آن جهت كه دوست خدا هستند، دوست بداریم نه به جهت مقام و ثروت و امور دیگر دنیوى.

   در اصول كافى از حضرت سجاد(علیه السلام) روایت شده است كه فرمود:

«اِذا جَمَعَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الاَْوَّلینَ والاْخِرینَ قامَ مُناد فَنادى یُسْمِعُ النّاسَ...»

وقتى، در روز قیامت، خداوند همه مردم را گرد آورد، منادى همه مردم را آواز می‌دهد.

«فَیَقُولُ: اَیْنَ الْمُتَحابُّونَ فىِ اللّهِ»

منادى می‌گوید: كجایند كسانى كه براى خدا به یكدیگر محبّت كردند؟

«قالَ: فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَیُقالُ لَهُمْ: اِذْهَبُوا اِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِساب...»

جماعتى از مردم برمى‌خیزند، به آنها گفته می‌شود بدون حساب وارد بهشت شوید.

«قالَ: فَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ فَیَقُولُونَ: اِلى اَیْنَ؟»

فرشتگان با آنها برخورد می‌كنند و می‌گویند: كجا می‌روید؟

«فَیَقُولُونَ: اِلىَ الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِساب» آنها می‌گویند: بدون حساب به سوى بهشت می‌رویم.

«قالَ: فَیَقُولُونَ فَاَىُّ ضَرْب اَنْتُمْ مِنَ النّاسِ؟»

فرشتگان می‌گویند: شما چه صنفى از مردمید؟

«فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ» آنها می‌گویند: ما براى خدا دوست گزیدیم.

«قالَ: فَیَقُولُونَ وَ اَىُّ شَىء كانَتْ اَعْمالُكُمْ؟»

فرشتگان می‌گویند: اعمال شما چگونه بود؟

«قالوا: كُنّا نُحِبُّ فِى اللّهِ وَ نُبْغِضُ فِى اللّهِ»

مى‌گویند: براى خدا دوستى می‌كردیم و براى او دشمنى مى‌ورزیدیم.

«قالَ: «فَیَقُولُونَ: نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ»(1)


1-اصول كافى (با ترجمه)، ج 3، (باب الحب فى اللّه و البغض فى اللّه)، ص 191.

فرشتگان می‌گویند: چه نیكوست پاداش اهل عمل.

در ادامه حدیث معراج خداوند می‌فرماید:

«و لَیْسَ لِمَحَبَّتى عَلَمٌ و لا نِهایَةٌ»

براى محبّت من حدّ و نهایتى نیست.

و نیز می‌فرماید:

«كُلَمّا وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً، رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»

هرگاه نشانه‌ای را فرود آورم، متعاقباً علم و نشانه دیگرى براى آنها قرار می‌دهم.

   سرّ این تعبیر این است كه در گذشته راه‌هاى حادثه آفرین و خطرناكى وجود داشته كه از اعماق بیابانهاى وسیع و لم یزرع می‌گذشته است، لذا براى هدایت و راهنمایى رهگذران، علامتهایى را نصب می‌كردند، اگر با وزش طوفانها شنهاى بیابان به حركت آمده و جادّه‌ها را می‌پوشانید، به وسیله آن علایم، راه اصلى را پیدا كرده و به سفر خود ادامه می‌دادند. از این رو از هر عَلَمى كه می‌گذشتند، براى ادامه راه خویش، به نشانه دیگرى احتیاج داشتند و بى آن نشانه‌ها، توانایى ادامه حركت و نجات از حوادث احتمالى را نداشتند. لذا خداوند سبحان می‌فرماید: من تا آخر راه با آنان همراه بوده و آنها را از راهنمایى خویش محروم نمی‌سازم: از هر عَلَمى كه بگذرند عَلَم و نشانه دیگرى فرا روى آنها قرار می‌دهم تا از هدایت و راهنمایى من برخوردار باشند و بى راهه نروند.

   آرى از عنایات ویژه ذات اقدس حق به اولیا و دوستان واقعى اش، توجّه و هدایت همه جانبه و دایمى اوست، به گونه‌ای كه آنان را از لغزش و تزلزل رهایى می‌بخشد.