ـ رابطه تقرب به خدا با فعالیتهاى ایجابى و سلبى
ـ سكوت، آبادكننده دل اولیاى خدا
ـ حكمت، معرفت و یقین رهآورد روزه
«یا اَحْمَدُ؛ عَلَیْكَ بِالصَّمْتِ فَاِنَّ اَعْمَرَ مَجْلِس قُلُوبُ الصّالِحینَ وَ الصّامِتینَ وَ اِنَّ اَخْرَبَ مَجْلِس قُلُوبُ الْمُتَكَلِمینَ بِما لا یَعْنیهِمْ.
یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ اَجْزاء، تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ. فَاِنْ طَیَّبْتَ مَطْعَمَكَ وَ مَشْرَبَكَ فَاَنْتَ فى حِفْظى و كَنَفى. قالَ: یا رَبِّ وَ ما اَوَّلُ الْعِبادةِ؟ قالَ: اَوَّلُ الْعِبادَةِ اَلصَّمْتُ وَ الصّومُ.
قالَ یا رَبِّ؛ وَ ما میراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ: اَلصَّوْمُ یُورِثُ الْحِكْمَةَ وَ الْحِكْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقینَ. فَاِذا اسْتَیْقَنَ الْعَبْدُ لایُبالى كَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْر»
انسان پس از اینكه پى برد، مسیر تكاملى خویش را باید با اراده برگزیند و با سعىو كوشش خود آنرا بپیماید و نیز پىبرد كه هدف اصلى از آفرینش انسان و بالاترین كمالى كهاو بدان دست مىیابد قرب به خداوند متعال است، ناگزیر درصدد بر مىآید كه راه رسیدنبه آنرا بشناسد و سعى مىكند با تدوین برنامهاى صحیح و كامل، مسیر تقرب به خداوندرا طىّ كند. این برنامه از دو بخش اساسى تشكیل مىشود: یك بخش مربوط به فعالیتهاى اثباتى و ایجابى است، یعنى كارهایى كه در خارج باید انجام گیرد و بخش دیگر مربوطبه جنبههاى سلبى و كارهایى است كه باید از آنها خوددارى كرد و هر دو از اهمیّتبهسزایى برخوردارند. البته كارهاى اثباتى موجب پیشرفت و ترقى انسان مىگرددو در جازدن او را به پیش نمىبرد، ولى چه بسا ترك و خوددارى، به یك معنا عمل
ایجابى به شمار مىآید و در عین حال جهت سلبى او نیز اهمیت زیادى دارد، چون انسانرا بر انجام كارهاى اثباتى و پیشبرد برنامههاى مثبت، موفق مىسازد (اگر انسان ازكارهاى منفى خوددارى نكند، نمىتواند كارهاى ایجابى و مثبت را انجام دهد). بنابر این انسان در آغاز باید بیندیشد كه چه كارهایى را باید انجام دهد و از چه كارهایى باید خود دارى كند.
سراسر فقه و كتابهاى اخلاقى ما مملوّ از كارهایى است كه باید انجام داد و نیز كارهایى كه باید از آنها اجتناب جست و بین این كارهاى ایجابى و سلبى یك نوع تأثیر و تأثر و علیّت و معلولیّت وجود دارد، یعنى انجام دادن كارى به انسان كمك مىكند كه بر انجام كار سنگینتر موفق شود. ترك برخى از چیزها موجب مىگردد كه انسان بتواند از كارهاى سلبى مشكلتر اجتناب جوید، یا ترك برخى چیزها به انسان كمك مىكند كه راحتتر وظایف ایجابىاش را انجام دهد.
آنچه در تربیت مهمّ است و از مربّى مىتوان استفاده كرد، آموختن این فرمول است كه با انجام چه كارهایى انسان به راحتى مىتواند به كارهاى سختتر و پیچیدهتر بپردازد. هنرمربى در این است كه به انسان بیاموزد از كار آسان و راحت شروع كند كه با انجام آن، برانجام كارهاى بزرگتر و سنگینتر موفق گردد. بسیار مهمّ است كه او بداند از كجا شروعكند، تا بر انجام كارهاى بزرگتر موفّق شود: بسا كارهاى بزرگى كه انسان به اهمیت وارزشش پى برده است، ولى توان انجامش را ندارد. براى مثال همه مىدانیم خیلى خوباست كه موفق شویم شبى هزار ركعت نماز بخوانیم، اما این كار از ما ساخته نیست، نهوقت به ما اجازه مىدهد و نه قدرت بدنى كافى داریم و نه سایر شرایط فراهم است. و نیز مىدانیم خیلى خوب است انسان لحظهاى از خدا غافل نشود، ولى چنین چیزى براى هر كس میسر نیست.
اگر انسان در زندگى برنامه منظّمى داشته باشد و از نقطه مناسبى شروع كند، با انجام و تكرار كارهاى ابتدایى و ساده و راحتتر، و مداومت بر آنها، توان انجام كارهاى مهمتر را نیز در خود مىیابد.
در امور سلبى نیز اگر از گناهانى كه تركش آسانتر است شروع كند، مىتواند از گناهان بزرگ و گناهانى كه ترك آنها دشوار است، اجتناب كند. اجتناب از چیزهایى كه تركش آسان است، موجب مىگردد انسان از گناهان بزرگ دورى گزیند و خود را از فروافتادن در لغزشگاههایى كه موجب هلاكت و تیره روزى انسان مىگردد، حفظ كند.
«یا اَحْمَدُ؛ عَلَیْكَ بالصَّمْتِ فَاِنَّ اَعْمَرَ مَجْلِس قُلُوبُ الصّالِحینَ و الصّامِتینَ وَ اِنَّ اَخْرَبَ مَجْلِس قُلُوبُ الْمُتَكَلِمّینَ بِما لا یَعْنیهِمْ»
اى محمد؛ بر تو باد كه سكوت پیشهسازى همانا بهترین و آبادترین انجمنها قلبهاى صالحان و ساكتان است و خرابترین آنها، قلبهاى یاوه گویان است.
براى انسان دشوار نیست كه جلوى زبانش را بگیرد و هر حرفى را نزند، چرا كه زبانكاملا در اختیار اوست و مىتوان مواظب بود كه بىجهت به حركت در نیاید. كاردشوارى نیست كه انسان حرفى بزند كه براى آخرتش فایده داشته باشد و در موارددیگر سكوت اختیار كند. البته در جایى كه وظیفه ایجاب مىكند انسان سخن بگوید،باید سخن گفت و سكوت در مواردى ستوده است كه فایده و ثمرهاى بر سخن گفتن مترتب نمىگردد. آثار مطلوب فراوانى بر این سكوت بار مىشود كه در این روایت به برخىاز آنها اشاره شده است. از جمله فواید و بهرههاى سكوت این است كه انرژى ذهنىانسان براى كارهاى مثبت و ثمر بخش ذخیره مىگردد. كسانى كه زیاد حرفمىزنند، فعالیتهاى ذهنىشان پراكنده مىگردد و از قدرت تفكر و تمركزشانكاسته مىشود. وقتى انسان سعى كند كم حرف بزند و از حرفهاى بىفایده اجتنابكند، انرژیى كه صرف حرف زدن مىگشت، صرف فكر كردن و دستیابى به آگاهى بیشتر مىگردد.
ارزش انسان به آگاهى و شعور اوست و اگر درك و آگاهى نداشته باشد، گرچه از بعد حیوانى جسمش رشد مىكند، ولى از بعد انسانى ارزشى ندارد. هر قدر شعور، آگاهى و توجه
انسان بیشتر باشد، از بعد انسانى بیشتر رشد كرده است و هر قدر به غفلت مبتلا گردد، از انسانیت دور مىشود. انسانهایى كه زیاد حرف مىزنند، درك و آگاهى و شعورشان كم است، لذا وقت خود را به امور بىفایده مىگذرانند، گاهى چند ساعت حرف مىزنند، ولى توجه ندارند چه مىگویند، در مقابل كسانى كه شعور و آگاهىشان بیشتر است، خود را كنترل مىكنند و سنجیده سخن مىگویند.
یكى از آقایان از علاّمه طباطبایى(رضی الله عنه) پرسید: چه كنم تا در نماز حضور قلب داشتهباشم؟ ایشان فرمودند: اگر مىخواهى در نماز حضور قلب داشته باشى، كم حرف بزن.توضیح روانشناختى این مطلب این است كه وقتى انسان زیاد حرف مىزند، ذهنشبه امور گوناگون مشغول مىگردد و در نتیجه پراكنده نگرى، قدرت تمركز از اوگرفته مىشود، لذا در نماز نیز نمىتواند حواسش را جمع كند و فكرش پراكنده مىگردد.اما وقتى عادت كرد جلوى زبانش را بگیرد و هر حرفى را نزند، قدرت بر تمركز پیدامىكند.
پس بر اساس این روایت آبادترین انجمنها دل مؤمنى است كه كم حرف مىزند و دل خود را به یاد و توجه خدا آباد مىسازد و در مقابل ویرانترین انجمنها دل انسانهاى پر حرف و یاوه گوست. هیچ گاه دل آنان آباد نمىگردد، چون با پراكنده گویى و پراكندهنگرى بنیان دل را بر ویرانى مىنهند، سخنان آنان نه نفعى براى دنیایشان دارد و نه براى آخرتشان و به دیگران نیز نفع نمىرساند.
در ادامه حدیث معراج خداوند مىفرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ اَجْزاء، تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ. فَاِنْ طَیَّبْتَ مَطْعَمَكَ و مَشْرَبَكَ فَاَنْتَ فى حِفْظى وَ كَنَفى»
اى محمد؛ عبادت ده جزء دارد كه نُه جزء آن طلب مال حلال است. پس اگر خوردنى و آشامیدنى خود را پاك و پاكیزه نمایى، همواره تحت حفاظت و در كنف عنایت من خواهى بود.
براى عبادت و بندگى خدا، باید روزى انسان حلال باشد، اگر روزى كه قوام زندگى به آن
است، از راه حرام و معصیت خدا تأمین گردد، چگونه انسان مىتواند به خدا تقرب جوید. سخن كه به اینجا مىرسد، پیامبر سؤال مىكند:
«یا رَبِّ وَ ما اَوَّلُ الْعِبادَةِ؟ قالَ: اَوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ وَ الصَّوْمُ.»
پروردگارا، شروع و آغاز عبادت به چیست؟ خداوند مىفرماید آغاز و شروع عبادت به سكوت و روزه است.
اگر مىخواهید در راه بندگى خدا قدم بردارید و راهى را پیش گیرید كه سرانجام آن، قرب الهى و جوار خدا و مقام عالى انسان است، باید از سكوت و روزهدارى آغاز كنید و این دو، اولین قدم در راه عبادت و بندگى خدا و تكامل انسان است. تا مادامى كه زبان آزاد است و انسان از گفتن هر چیزى باكى ندارد، به جایى نمىرسد و نیز اگر شكمش را آزاد بگذارد، به مانند حیوانى است كه تنها به علف مىاندیشد.
«قالَ: یا رَبِّ؛ وَ ما میراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ: الصَّوْمُ یُورِثُ الْحِكْمَةَ وَ الْحِكْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقینَ»
پیامبر عرض كرد: خداوندا؛ میراث و رهآورد روزه چیست؟ خدا فرمود: میراث روزه، حكمت است و میراث حكمت، معرفت و میراث معرفت، یقین است.
بیان خداوند در این حدیث بر گرفته از بهترین روش تربیتى است كه وقتى مىخواهند كسى را به تهذیب اخلاق و انجام كارهاى خوب وادارند، ثمرات و منافع آن كار را بر مىشمارند و الا صرف دستور به انجام كار، انگیزه قوى بر انجام آنرا در انسان پدید نمىآورد و آن انگیزه وقتى پدید مىآید كه فایده و منافع آن كار مشخص گردد.
در واقع روزه گرفتن برنامهاى است، جهت تنظیم تغذیه كه انسان در شبانه روز دومرتبه غذا بخورد؛ هنگام سحر و اول شب. البته این از جهت تأمین نیاز بدن و تنظیمفعالیت معده است، چراكه بدن به آن مقدار غذایى كه ما مىخوریم احتیاج ندارد و بهكمتر از آن نیازش بر طرف مىشود. انسان باید براى تغذیه برنامهاى تنظیم كند كه بدن
درست از غذا استفاده كند. متاسفانه ما برنامهاى براى تغذیه نداریم و بدین جهتبدن از غذایى كه به او مىرسد، درست استفاده نمىكند، در نتیجه همیشه با كمبود غذایى مواجهایم، چون بدن عادت نكرده است از غذایى كه تناول مىشود، درست استفاده كند.این از جهت فایده روزه براى بدن. گرچه قوام روزه، از جهت معنوى، به نیت و قصد قربت است.
ممكن است در ابتدا این مطلب را كه روزه منشاء حكمت مىگردد، از باب تعبد بپذیریم، ولى با دقت به یك رابطه على و معلولى بین آن دو پى مىبریم؛ زیرا كم خوردن موجب مىگردد، انسان بر درك حقایق قدرت یابد كه این همان حكمت است. انسان پرخور همواره به لذتهاى مادى توجه دارد و انگیزه او از خوردن، لذتى است كه از آن مىبرد و این حیوانىترین حالات انسان است. بدیهى است كسى كه پیوسته به فكر لذت بردن از خوردنىهاست، از لذتهاى عقلانى و روحى و لطیف محروم مىگردد؛ چون وقتى توجه او به چیزى معطوف شد، از چیزهاى دیگر قطع مىگردد. وقتى انسان به دنبال لذتى است كه از خوردنىها مىبرد، از لذت تفكر و درك حقایق علمى باز مىماند و به دنبال آن نمىرود و نیز سراغ لذتى كه از عبادت حاصل مىشود نمىرود، چرا كه مزه عبادت را نچشیده و همواره مزه خوردنىها در كام اوست.
روزه علاوه بر اینكه موجب تقویت اراده و جلوگیرى از هدر رفتن نیروها و فرو رفتن در مادیات مىشود، موجب مىگردد، انسان پیوسته به یاد خدا باشد؛ چون روزهدار براى خدا از خوردن و آشامیدن دست مىكشد و این خود باعث مىگردد، در طول روز، توجه قلبى به خدا داشته باشد.
افزون بر آنچه ذكر گردید، وقتى انسان زیاد غذا مىخورد، سنگین مىشود و قدرت تفكر و تمركز فكر، از او سلب مىگردد؛ زیرا انرژى بدن صرف هضم غذا گشته است و تا مدتى انسان از فعالیّتهاى فكرى باز مىماند. از نظر بهداشتى نیز توصیه شده كه انسان بلافاصله بعداز غذا خوردن به كار فكرى قوى نپردازد، چون براى هضم غذا خون در اطراف معدهجمع مىگردد و در هنگام فكر كردن نیز، براى فعال شدن ذهن، خون در اطراف مغزجمع مىشود و این دو با هم سازگارى ندارند. پس این ضرر دیگر پرخورى است كه شخص را
از فعالیتهاى فكرى و توجهات قلبى باز مىدارد. البته پرخورى ضررها و عواقب دیگرى نیز دارد: به عنوان نمونه وقتى توجه انسان به لذت خوردنىها جلب گردید، به سایرامور مادى نیز معطوف مىگردد، چون براى تهیه خوردنىهاى لذیذ، باید تلاش كرد ومقدماتى را فراهم ساخت و در نتیجه، انسان غرق در مادیات مىشود و از معنویات باز مىماند.
پس بر اساس این روایت، روزه و به طور كلى كم خوردن، موجب دستیابى به حكمت مىگردد و آنگاه كه انسان قدرت درك حقایق را در خود یافت، به معرفت و شناختهاى صحیح دست مىیابد (حكیم بودن به داشتن قدرت درك حقایق و درك معارف یقینى است و وقتى این قدرت اعمال شود، انسان به شناختها و معرفتهاى صحیح و ناب نایل مىشود). البته آنچه مهم و مدنظر ماست، معرفت خدا، صفات الهى و امورى است كه محورش «الله» است. از طرف دیگر وقتى معرفت انسان قوى شد و رشد كرد، بر ایمان و یقین افزوده مىشود؛ چون یقین رهآورد معرفت و شناخت است.
یقین كاملترین مرتبه ایمان است ـ و البته خود نیز مراتبى دارد، چنانكه در روایات، برخى از آن مراتب، از قبیل: «علمالیقین» ، «عینالیقین» و «حقالیقین» ، ذكر شده است و ایمان متوقف بر معرفت و شناخت است. انسان بىجهت به چیزى ایمان نمىآورد، او تابه چیزى معرفت و شناخت نداشته باشد، نمىتواند ایمان بیاورد و طبیعى است هرقدر شناخت قوىتر باشد، زمینه قوىترى براى ایمان فراهم مىشود و معرفت كامل زمینهپیدایش یقین است. البته یقین و ایمان كامل، آثارى دارد و به وسیله آنها مىتوان تشخیص داد كه چه كسى به مرحله یقین رسیده است. در این بخش از روایت خداوند به یكى از آن آثار اشاره مىكند:
«فَاِذا اسْتَیْقَنَ الْعَبْدُ لایُبالى كَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْر»
پس هر گاه بندهام به مقام یقین رسید، اهمیت نمىدهد كه زندگى او به سختى گذشت، یا به آسانى.
براى او فرق نمىكند كه در رفاه و خوشى و راحتى باشد، یا در سختى و گرفتارى و تنگنا،
یعنى در برابر مسائل زندگى مادى بىتفاوت است و چون دلش به جاى دیگرى محكم شده، خوشى و سختىهاى دنیا در او اثر نمىگذارد. اینها در برابر عظمت قلب دریاگونه مؤمن چیزى نیست كه در او موج ایجاد كند، مسائل زندگى دنیا پستتر و كوچكتر از آن است كه دل او را به خود مشغول كند و ناراحتش سازد و براى او مهم نیست كه پولدار باشد، یا فقیر. مؤمنى كه ایمانش كامل گشته است، كار خود را به خدا وامىگذارد و مىداند نفعش در چیزى است كه خدا براى او پیش مىآورد (قبل از این مطالبى راجع به توكل و اعتماد بر خدا و رضا به قضاى الهى بیان گردید). وقتى ایمان قوى شد و انسان كار خود را به خدا سپرد، خدا نیز وكالت او را مىپذیرد و كارهایش را به بهترین وجه و بر اساس آنچه صلاح و خیر او در آن است، تنظیم مىكند، بنابراین مؤمن خیالش راحت است كه خدا عهده دار زندگى اوست و خیر آن در چیزى است كه خدا پیش مىآورد.
پس، از یك طرف مؤمن رهیافته به یقین، به زندگى دنیا بهایى نمىدهد، چون به امور مهمتر و والاترى توجه دارد و دنیا و لذتهاى آن موجب نمىگردد، توجه او از یاد خدا، معارف یقینى، مشاهده آثار الهى، اسماء و صفات و جلوههاى حق تعالى قطع گردد. آنقدر این امور براى او ارزش دارد كه به مسائل دیگر اهمیت نمىدهد و براى او فرق نمىكند كه چه بر او بگذرد ـ این از یك طرف كه به امور دنیا اهمیت نمىدهد. از طرف دیگر، به واسطه ایمانى كه دارد كارش را به خدا واگذارده، خدا نیز وكالت او را پذیرفته است و مىداند خیرش در چیزى است كه خدا بر او پیش مىآورد. اگر عقلش مىرسید و حكمت كارها را مىدانست، همان كارى را مىكرد كه خدا انجام داده است، منتها خودش نمىداند كه چه مصلحتى در وضعى كه امروز بدانمبتلا گردیده، وجود دارد و اگر مصالح و منافع را تشخیص مىداد، خود عهده دار تنظیمامور زندگىاش مىگشت و حال كه نمىداند چه باید كرد، كارش را به خدا وامىگذارد وخیالش راحت است كه آنچه خدا پیش مىآورد خیر است و از سختىها و تنگناها ناراحت نمىگردد.
براى انسانى كه به یقین دست یافته، حقایقى كه بدان شناخت دارد حضور دارد و این شناخت در عمل او داراى نقش است. ما به حقایقى؛ چون خدا، بهشت و جهنم علم داریم،
ولى این آگاهى در عمل ما اثرى نمىبخشد، گویا در هنگام عمل دانستهها فراموشمان مىگردد. در سخن ادعا مىكنیم: خدا همه جا حاضر است؛ ولى در مقام عمل فراموش مىكنیم. پس به این شناخت یقین نمىگویند، بلكه یقین مرحلهاى است كه شناختهاى انسان رشدیافته و فعال در نزد او حاضر است (این مرحله یقینى از شناخت كه بسیار نفیس و عالى است، در روایات مورد تجلیل قرار گرفته است).
***