الف: ویژگىهاى زندگى گوارا
ب: ویژگىهاى حیات پایدار
«یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى اَىُّ عَیْش اَهْنَئُ وَ اَىُّ حَیاة اَبْقى؟قالَ: اَللّهُمَّ لا. قالَ: اَمَّا الْعَیْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لایَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِكْرى وَ لا یَنْسى نِعْمَتى وَ لا یَجْهَلُ حَقّى. یَطْلُبُ رِضاىَ لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ. وَ اَمّا الْحَیوةُ الْباقِیَةُ فَهِىَ الَّتى یَعْمَلُ [صاحِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیا وَ تَصْغُرَ فى عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُ وَ یُوْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ یَبْتَغىَ مَرْضاتى وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ یَذْكُرَ عِلْمى بِهِ وَ یُراقِبَنى بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ كُلِّ سَیِّئَة وَ مَعْصیَة وَ یُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ ما اَكْرَهُ و یُبْغِضَ الشِّیْطانَ وَ وَساوِسَهُو لا یَجْعَلَ لاِِبْلیسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبیلا»
در ادامه حدیث معراج خداوند از پیامبر سؤال مىكند: اى احمد؛ آیا مىدانى كدامین زندگى گواراتر و كدامین حیات پایدارتر است؟ پیامبر عرض مىكند: پروردگارا؛ نمىدانم.جواب منفى پیامبر اكرم
(صلى الله علیه وآله وسلم) به لحاظ مقام بندگى است كه بنده از خود چیزى نمىداند و گویا پیامبر به دیگران مىآموزد كه حتى پیامبر و امام هر چه مىدانند، خدا بدانها تعلیم داده. لازم به ذكر است كه سؤال خداوند داراى دو بخش است:1 ـ «اَىُّ عَیْش اَهْنَئ» كدامین زندگى گواراتراست.2 ـ «اَىُّ حَیاة اَبْقى » كدامین حیات پایدارتر است.فلسفهاش این است كه انسان دنبال لذّت و سعادتى است كه از یك طرف گوارا و خوشایند
و از سوى دیگر پایدار و مستمّر باشد. اگر زندگى براى آدم لذّتى نداشته باشد، بىفایده است و اگر چنانچه لذّت داشته باشد، امّا لحظهاى باشد و از پایدارى و ثبات برخوردار نباشد، درد فراق و از دست دادن آن، بیش از لذتى است كه انسان مىبرد. فطرت انسان، زندگى و حیاتى را مىجوید كه هم داراى خوشى و لذت بوده سعادت آفرین باشد و هم ثابت و پایدار بماند. (معمولا نحوه زندگى كردن را «عیش» و زندگى را «حیات» مىنامند، البتّه در زبان فارسى چندان فرقى بین آندو قائل نمىشویم، جز اینكه از عیش به «زندگانى» كه جریانى است گذراتعبیر مىگردد و از دیگرى به «زندگى»).بعد از آنكه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ خداوند، برحسب مقام بندگى، اظهار جهل مىكند، خداوند مىفرماید: «اَمَّا الْعَیْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لا یَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِكْرِى وَ لا یَنْسى نِعْمَتى وَ لا یَجْهَلُ حَقّى، یَطْلُبُ رِضاىَ لَیْلَهُ وَ نَهارَه»كسى زندگى گوارا دارد كه از یاد من غافل نیست، نعمتهاى مرا فراموش نمىكند و به حق من جاهل نیست و شب و روز رضاى مرا مىطلبد.گرچه ما از روى تعبد این سخن را مىپذیریم، كه از نظر خدا، كسى زندگى گوارا دارد كه یاد خدا را فراموش نكند همراه با سایر خصوصیات، اما براى توجیه اینكه زندگى گوارا، چه ارتباطى با ذكر خدا و به فراموشى نسپردن نعمتها دارد، مىتوان گفت كه انسان بر اساس فطرت، خواهان حقیقت ثابتى است كه استقلال وجودى دارد تا بر او تكیه زند، چون با فطرت، وجدان و علم حضورى مىیابد كه وجودش مستقل نیست و نیازمند است (از خوراك و لباس گرفته تا نفس كشیدن و سایر لوازم حیات). پس این وجود نیازمند اگر بخواهد در زندگى سعادتمند گردد، باید به وجود بىنیازى وابسته شود، این نهر كوچك باید به دریا وصل گردد تا همواره آب در آن جریان یابد و خشك نشود. اینرا ما با درك فطرى مىیابیم، البته این درك مراحلى دارد: برخى آن را با ابهام درك مىكنند، اما وقتى معرفت انسان بالا رفت واضحتر و روشنتر درك مىكند تا برسد به مقام «أولیاءاللّه» كه حقایق را با شهود و علم حضورى بسیار آشكارى درك مىكنند.
سایر افراد در نهان خود، به صورت ابهام، این درك را دارند كه وجودشان، وجودى است وابسته و اگر بخواهد باقى باشد و تكامل یابد، باید به یك وجود بىنیاز متّصل گردد، اما اگر منبع حیات و كمال را شناختند و با او رابطه برقرار كردند، اطمینان و آرامش مىیابند. انسان اگر موجودى را شناخت كه در ارتباط با او، همه نیازهایش را مىتواند تأمین كند، حتى نیازهایى كه عقلش به آنها نمىرسد؛ آرامش خاطر در او پدیدار مىگردد و نسبت به آینده نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت، چون مىداند كمبودها به وسیله او رفع مىگردد؛ در غیر این صورت همواره درون او آكنده از دلهره و اضطراب است.در دنیاى امروز مكتبهایى وجود دارند، چون «هیپیسم»، «نهیلیسم» و برخى از شاخههاى «اگزیستانسیالیسم» كه براى زندگى هدفى قائل نیستند و آن را آمیخته با دلهره و اضطراب مىشناسند و مىگویند: دلهره از نشانههاى زنده بودن است. اضطراب و دلهره از نظر افرادى چون «سارتر» لازمه زندگى است، اگر انسان اضطراب نداشته باشد، اصلا زنده نیست! آنها چون از واقعیت و حق دورند و نمىتوانند بدون اضطراب زندگى كنند، خیال مىكنند اضطراب لازمه زندگى است، غافل از اینكه دلهره و اضطراب ناشى از نشناختن خدا و كسى است كه فطرت خواهان ارتباط با اوست و این انحراف از فطرت است. امّا كسانى كه خدا را شناختند و با او ارتباط دارند، اضطرابى ندارند، بخصوص اگر بدانند خداوند خیر آنها را مىخواهد و خدا بالاتر از آن است كه بد كسى را بخواهد. بدیهى است هر چه شناخت خدا بیشتر باشد، دلهره و نگرانى كمتر است، مگر انسان خدا را فراموش كند كه دوباره اضطراب رُخ مىنمایاند.پس زمانى زندگى انسان گوارا خواهد شد و دلهره و اضطراب از دل كاسته مىشود و یا بكلّى از بین مىرود كه یاد خدا در میان باشد و این واقعیّتى است انكار ناپذیر، چنانكه در قرآن كریم مىخوانیم:«اَلا بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»(1) آگاه باشید كه تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.پس این مطلب را باید درك كنیم كه دلهره، اضطراب و فقدان آرامش و آسایش به این دلیل است كه ارتباطمان با منبع هستى ضعیف گردیده است و هر قدر ارتباط با او قوىتر شود و
1. رعد/28.
توجه به خدا فزونى گیرد، آرامش انسان افزون مىگردد. گاهى انسان انتظار دارد، تنها با گفتن چند ذكر لفظى، مثل «لااله الا اللّه» روانش آرام گیرد و قلبش مطمئن گردد، غافل از اینكه تأثیر این گونه اذكار، زمانى است كه در دل انسان اثر كند و دل و جان را متوجه خدا سازد (اگر یاد خدا قوىّ باشد و دل واقعاً به خدا توجه پیدا كند، اضطرابى نخواهد داشت).حضرت امام، رضوان اللّه علیه مىفرمود: «به خدا قسم در عمرم از هیچ چیز نترسیدم!» این ادّعاى بزرگى است، ایشان كسى نبود كه اهل گزافهگویى باشد، آن هم درباره خودش و علاوه با ذكر قسم جلاله. چگونه انسان به این مرحله مىرسد؟ ما روزانه معمولا چندین بار اضطراب پیدا مىكنیم، نگران مىشویم، امّا ایشان در سختترین اوضاع و احوال و در مواجه شدن با حوادث بسیار سهمگین، نظیر فاجعه هفتم تیر كه در آن فاجعه بسیارى از یارانش را از دست داد و دلسوزان انقلاب را نگران آینده كشور ساخت و انعكاس عجیبى در سطح دنیا پیدا كرد، هیچ اضطرابى پیدا نكرد.ما اگر یكى از دوستانمان كه به او احتیاج داریم از دست برود، خوابمان نمىبرد و مضطرب مىگردیم، ولى امام هفتاد نفر از بهترین یارانش را یكجا از دست مىدهد و اصلا مضطرب نمىگردد! برخى از شخصیتها كه به خدمت امام رفتند، در ابتدا سعى مىكردند ذهن امام را براى شنیدن خبر آن فاجعه آماده سازند، تا اتفاق ناگوارى براى امام نیافتد، ولى وقتى خواستند لب به سخن باز كنند، امام با فراست دریافت و فرمود: بروید جلسه مجلس شوراى اسلامى را تشكیل بدهید! این چه روحیهاى است و مگر انسان چقدر مىتواند تحمل داشته باشد؟ رمز و راز این روحیه چیزى نیست، جز ارتباط قلبى با خدا. این خاصیت روحهاى بزرگ و دریا صفت است كه موجها و خطرات سهمگین آنها را درهم نمىشكند و همچنان آرام است، اما روحهاى كم ظرفیت ما با اندك خطر و حادثهاى در هم مىشكند.یكى از نزدیكان امام كه همه روزه خدمت ایشان مىرسید، نقل كرده بود كه بعد از وقوع این فاجعه، هیچ تغییرى در برنامههاى روزانه امام، ایجاد نشد و درست در موعد مقررّ، امام به خواندن قرآن و سایر كارهاى جارى خود مىپرداخت، گویى هیچ اتّفاقى نیفتاده است.بنابراین زندگى آرام و بىاضطراب، و ایجاد آسایش روانى جز با یاد و ذكر خدا امكان پذیر
نیست. ما خیلى ضرر مىكنیم كه توجهمان به خدا كم است. پس اوّلین شرط براى گوارا شدن زندگى، خسته نشدن و غافل نگشتن از ذ كر و یاد خداست.مطلب دیگرى كه لازم به ذكر است اینكه ما وقتى از زندگى لذت مىبریم كه متوجه گردیم خواستههایمان تأمین مىشود، ولى هم اكنون هزاران نعمت در اختیار ماست و به هیچ یك توجه نداریم: مثل نعمت حیات و زندگى، سلامتى جسم و تن، معرفت و ایمان به خدا، ایمان به قیامت، نعمت امامت و علاقه به اسلام و انقلاب. ما از همه این نعمتها بهرهمندیم، ولى چون بدان توجهى نداریم، از آن لذّت نمىبریم. در صورت بروز بیمارى و پس از بازیافتن سلامتى براى مدتى از نعمت سلامتى لذّت مىبریم و ارزش آن را درك كرده، به آن توّجه مىكنیم و پس از آن دوباره آن نعمت را فراموش مىكنیم. بنابراین دومین شرط براى لذت بردن از زندگى، توجه به نعمتهاى خداوندى است.انسان به نعمتهاى خدا توجه ندارد، اما اگر كمبودى داشته باشد، مرتب نق مىزند وآه و ناله سر مىدهد و آن كمبود را به رخ مىكشد. اگر انسان به نعمتهایى كه خدا به اوداده توجه كند، لذتى مىبرد كه در مقابل، آن كمبودها به حساب نمىآید، گرچهدر پیدایش كمبودها نیز حكمتى نهفته است. چه خوب است بنشینیم و بررسى كنیم كه خداوند چه نعمتهایى به ما داده است و در این صورت، پى مىبریم كه آن نعمتها بىشماره است:
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها...»(1) اگر بخواهید نعمتهاى بىحد خدا را شماره كنید، هرگز نتوانید.پس براى گوارا شدن زندگى، توجه به نعمتهاى خدا لازم است، امّا صِرف توجه به آنها نیز كافى نیست، زیرا اگر انسان به نعمتها دل ببندد و فراموش كند كه صاحب این نعمتها چه حقّى بر او دارد، به آنها دل بستگى پیدا خواهد كرد و این خود مانع از تكامل او مىگردد. لذا در كنار توجه به نعمتهاى خدا باید توجه كند كه صاحب این نعمت چه حقّى بر او دارد؟ و چگونه باید شكر این نعمتها را به جا آورد؟ در این صورت زندگیى گوارا و شیرین خواهد داشت.
1. نحل/18.
در بخش دیگرى از حدیث، خداوند ویژگىهایى را براى حیات باقى و پایدار ذكر مىفرماید. در واقع باید گفت در این چند سطر یك دوره سیر و سلوك و عرفان عملى گنجانیده شده است و اگر ما در این جملات دقت كنیم و آنها را درس زندگى خود قرار دهیم، به عالىترین كمالات معنوى دست مىیابیم؛ خداوند مىفرماید:«وَ اَمّا الْحَیوةُ الْباقِیَةُ فَهِىَ الَّتى یَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیا وَ تَصْغُرَ فى عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَه»اما حیات باقى كسى دارد كه به گونهاى براى خود عمل مىكند كه دنیا براى او حقیر و در چشمش بىارزش مىشود و آخرت نزد او عظمت مىیابد.اگر كسى بخواهد از مسیر حیوانیّت به مسیر انسانیّت قدم بگذارد و وارد مراحل تكامل انسانى شود، در اولین قدم باید به مقایسه دنیا و آخرت بپردازد. در شرع مقدس تكالیفى براى همه انسانها تعیین شده؛ از قبیل نماز، روزه و اعمال مستحبى كه موجب تكامل انسان مىگردند و به نتایج و ثمرات آنها در آخرت دست مىیابد. امّا انسان در ابتدا، میل به كارى دارد كه در همین دنیا از آن لذت ببرد و نتیجه فورى آنرا ببیند و اگر كارى براى او فاقد نتیجه فورى و نیز لذتبخش نباشد، انجامش براى او دشوار است. اگر باتجربه دریابد كه كارى برایش لذت فورى و آنى در بردارد، به پىگیرى و انجام مجدد آن علاقهمند مىگردد، اما از انجام كارهایى كه برایش لذت بخش نیست خسته مىشود و كم كم آنها را رها مىكند. به دلیل اهمیت این موضوع، در قرآن مجید نیز به آن زیاد توجه شده است، براى مثال تعبیرى كه قرآن در مورد نماز دارد چنین است:«... وَ اِنَّها لَكَبیرَةٌ اِلاّ عَلى الْخاشِعین»(1)بدرستى كه نماز دشوار است، مگر بر خاشعان و خداپرستان.نماز بارگرانى است بر دوش انسان و با اینكه زمان زیادى نمىبرد، خواندن آن برایش سنگین است و لذا در ابتدا، بدون بهره بردن از روشهاى صحیح، وادار كردن بچهها به نماز
1. بقره/45.
خیلى دشوار است. دلیلش این است كه وقتى او غذا مىخورد، بازى مىكند، تلویزیون تماشا مىكند، لذّتى نقدى و آنى به دست مىآورد، امّا از وضو گرفتن، نماز خواندن و... چنین لذّتى برایش حاصل نمىشود. اگر زمانى انسان به این باور رسید كه این افعال، واقعاً براى او مفید و لذّت بخش است، با شوق و علاقه آنها را انجام خواهد داد.البته روشن است كه بین اعمال عبادى و نتایج و لذتهاى آنها چندان فاصلهاى نیست، همه زندگى دنیا نسبت به آخرت، از یك چشم بر هم زدن نسبت به یك عمر صد ساله كمتر است و در واقع زندگى حقیقى در عالم آخرت است كه ابدى و بىپایان است. اگر انسان بتواند لذتهاى این دو زندگى را با یكدیگر مقایسه كند، پى مىبرد لذتهاى دنیا كه آنقدر به آنها دل بسته است و براى رسیدن به آنها تلاش فراوان مىكند، در مقابل لذتهاى آخرت، چقدر بىارزش و بىمقدار است.بدون شك لحظهاى لذت بردن، در این دنیا، همراه با رنج و مشقت فراوانى است. شما بنگرید انسان براى به دست آوردن لقمهاى نان، چقدر باید زحمت بكشد. هر كس در حد وسع خود چقدر تلاش مىكند، تا زندگىاى مرفه و آسوده داشته باشد: وسائل گرمازا تهیه مىكند تا در زمستان از سرما در امان باشد، براى در امان ماندن از گرماى تابستان، به دنبال تهیه وسائل خنك كننده مىرود و این همه رنج و تلاش و به كار بستن سرمایهها، براى رسیدن به لذتهاى مادى و نتایج دنیوى است: اختراعات و به كار بستن مغزها، جنگ و جدالها و همه تلاشهاى بشر براى این است كه، در این دنیا، چند روزى خوش بگذراند. حال اگر بنا باشد لذت آنى و زودگذر دنیا، این قدر ارزش داشته باشد كه تمامى مشكلات و دشوارىها براى رسیدن به آن تحمّل گردند، در مقابل، لذتهاى پایان ناپذیر آخرت كه خستگى و ناراحتى نیز به همراه نخواهند داشت، چقدر ارزش دارد؟ آیا نمىارزد كه انسان دو ركعت نمازش را درست بخواند؟با مقایسه لذتهاى دنیا و آخرت، انسان سختىهاى عبادات و تكالیف را برخود هموار مىسازد و سعى مىكند به وظایف خود عمل كند، گرچه این كار در ابتدا گران است، ولى با آن مقایسه و با پى بردن به اهمیت و ارزش نعمتهاى آخرت و دوام آنها، آخرت در نظر انسان بزرگ مىگردد و دنیا كوچك به نظر مىآید، در آن صورت است كه انسان به راحتى تكالیف
الهى را انجام مىدهد زیرا در مورد كارهاى دنیایى نیز اگر انسان مطمئن باشد كه كارهایش نتیجه خوبى خواهد داشت، مشكلات را تحمّل خواهد كرد. پس اولین قدم این است كه سعى كنیم، موقعیّت زندگى دنیا و آخرت را بشناسیم و تلاش كنیم سختىهاى عبادت و بندگى خدا آسان گردد، پى به ماهیت دنیا ببریم و اینكه در مقابل آن آخرت چه ارزشى دارد؟ و نفع هر یك را بشناسیم و هر كدام را كه نفعش بیشتر است انتخاب كرده، براى رسیدن به آن تلاش كنیم؛ در نتیجه دنیا در نظرمان پست و حقیر و آخرت بزرگ مىآید.جمله «اَمّا الْحَیوةُ الْباقِیَةُ فَهِىَ الَّتى یَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِه» ناظر به این است كه انسان خویشتن را از همه كس و از همه چیز بیشتر دوست مىدارد و محبوبترین چیز نزد انسان، نفس اوست و سایر دوستىها با همین ملاك انجام مىگیرد: اگر كسى را دوست مىدارد، براى این است كه از همنشینى با او لذت مىبرد. پس در واقع انسان اصالتاً خودش را دوست مىدارد و بالتبع این دوستى به سایر افراد و اشیاء نیز تعلّق مىگیرد.ما با اینكه خودمان را دوست مىداریم، امّا در این فكر نیستیم كه مصلحت و خیر ما در چیست. شما اگر كسى را دوست داشته باشید، آنچه به نفع و صلاح اوست برایش تأمین مىكنید و ضرر را از سر راهش بر مىدارید، حال براى نفس خود كه از هرچیزى براى شما محبوبتر است چه مىكنید؟ چرا به فكر نفع و ضرر خود نیستى! سعى كن نفع خود را بشناسى تا آن را كسب كنى و از آنچه به ضررت هست اجتناب كن. اگر انسان بر این اندیشه باشد كه نفع و ضرر واقعى خود را تشخیص داده، براى جلب منافع و مصالح خویش تلاش كند، به اینجا خواهد رسید كه: «تَهُونُ عَلَیْهِ الدُّنْیا» دنیا در نظر او خوار مىشود، زیرا در مىیابد كه ارزشهاى آخرت بهتر و بادوامتر است:«وَالاْخِرَةٌ خَیْرٌ وَابْقى»(1) درنتیجه دنیا درنظراو كوچك مىگردد.امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه مىفرماید: «كانَ لى فیما مَضى اَخٌ فىِ اللّهِ وَ كانَ یُعَظِّمُهُ فى عَیْنى صِغَرُ الدُّنْیا فى عَیْنِه»(2)در روزگار گذشته دوستى داشتم كه بر اساس ارزشهاى الهى با او برادر بودم
1. الاعلى/17.2. نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، ص 1225، حكمت 281.
(احتمالا ابوذر غفارى یا عثمان بن مضعون) و كوچك بودن دنیا در نظرش، او را در چشم من بزرگ مىنمود.از دید امیرالمؤمنین(علیه السلام) كسى بزرگ است كه دنیا در نظرش كوچك باشد، یعنى این واقعیّت را درك كند كه دنیا در مقابل آخرت ارزش ندارد و چیزى به شمار نمىآید. پس اگر درست فكر كنیم و در واقع دنبال نفع و مصلحت خود باشیم، نباید آخرت را از یاد ببریم، زیرا دنیا زودگذر و زوال پذیر است. البته نمىتوان به اندیشه در امر دنیا و آخرت و مقایسه بین آندو بسنده كرد، بلكه باید تلاش كرد و زحمت كشید تا به جایى برسیم كه دیگر انجام تكالیف الهى براى ما سنگین و دشوار نباشد و سرانجام منافع لذتهاى اُخروى را بر دنیا ترجیح دهیم و اگر چنانچه امر دایر شود بین دو كارى كه هر دو مطلوبند، ولى یكى از آنها پیش خدا محبوبتر است، همان را ترجیح دهیم، نه كارى كه خود مىپسندیم.«وَ یُؤْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ یَبْتَغى مَرْضاتى وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ یَذْكُرَ عِلْمى بِهِ وَ یُراقِبَنى بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ كُلِّ سَیِّئَة وَ مَعْصیَة»خواست مرا برخواست و هواى خود ترجیح مىدهد و رضاى مرا مىگزیند و حق عظمت مرا بزرگ مىشمارد و فراموش نمىكند كه من ناظر براعمال او هستم و در شب و روز مواظب است كه گناهى از او صادر نگردد.مسیرى كه انسان با زحمت، تلاش، تمرین، مداومت بر برنامههاى عملى صحیح طى مىكند تا به مرحله نهائى تكامل معنوى برسد از ارزیابى زندگى دنیا و مقایسه بین دنیا و آخرت شروع مىشود و در نتیجه، شخص تصمیم مىگیرد كه سعادت ابدى را برگزیند از اینروى باید همواره مواظب باشد كه چه كارى براى زندگى آخرت مفید است و چه كارى مفید نیست و در هر كارى حساب كند كه خداوند این عمل را دوست دارد یا آن را دوست ندارد، این همان مراقبهاى است كه مربّیان اخلاقى سفارش مىكنند و براى موفّقیت در این مرحله باید درباره خدا و عظمت او بیاندیشد. اگر انسان توجه داشته باشد كه خدا به هر كارى كه انجام مىدهد، علم دارد و در شبانه روز وقتى معصیتى پیش مىآید، متوجه باشد كه خدا حاضر و ناظر بر عمل اوست؛ هرگز معصیت نمىكند.
وقتى انسان در برابر چشمان یك كودك از برخى گناهان دورى مىجوید، چگونه با توجه به اینكه خدا حاضر و ناظر اعمال اوست گناه مىكند؟ تازه این مربوط به عمل خارجى و مراقبتهاى عملى است، مثل مراقبت دست، پا و چشم و... مهمتر از این نوع مراقبتها، مراقبت قلبى است كه آدمى بر نحوه فكر و اندیشه درونى خویش نظارت داشته باشد.«وَ یُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ ما اَكْرَه» قلب خویش را از آنچه من دوست ندارم پاك مىكند.افزون بر اینكه بر اعمال خارجى و بیرونى خویش مواظبت مىكند و تكالیف شرعى را بجا مىآورد و معاصى الهى را ترك مىكند، مراقبت دقیقى نیز بر احوال درونى خویش دارد و مواظب است در دل نیز اندیشه و فكرى، برخلاف خواست خدا نداشته باشد.(نقل مىكنند مرحوم سیّد مرتضى به برادرش، سید رضى، فرمود: خوبست كسى عهدهدار امامت نماز شود كه معصیت نكرده باشد. سیّد رضى در جواب گفت: خوبست كسى امام باشد كه حتّى خیال معصیت نیز نكرده باشد!)در ادامه حدیث خداوند مىفرماید:
«وَ یُبْغِضَ الشَّیْطانَ وَ وَساوِسَهُ و لا یَجْعَللاِِبْلیسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبیلا»شیطان و وسوسههایش را دشمن مىدارد و براى ابلیس هیچ سلطهاى بر قلب و راه نفوذى بر اندیشه خود نمىگذارد.هر زمانى كه احساس كند، وساوس شیطانى به دلش هجوم آورده، با آنها مقابله مىكند و هرگز اجاره نمىدهد، ظرف مصّفاى دل به تخیّلات شیطانى آلوده گردد. مؤمن تخیّل شیطانى را همانند دشمنى مىداند كه قصد جانش را كرده است و لذا پیوسته با او به مبارزه بر مىخیزد و اجازه نمىدهد شیطان حتّى در دلش نفوذ یابد، چه رسد به اندامها و رفتار خارجى او.
***