جلسه اول: جستارى در مقام‌‌ها و وظایف پیامبر و امامان معصوم(صلوات اللّه علیهم اجمعین)

 

جلسه اول

 

 

جستارى در مقام‌‌ها و وظایف پیامبر و امامان معصوم(صلوات اللّه علیهم اجمعین)

 

 

 

اهمیت شب قدر

امشب، شب بیست و یكم ماه مبارك رمضان، یكى از شب‌‌هاى قدر است و بیش از شب نوزدهم احتمال مى‌‌رود كه شب قدر واقعى باشد و به جهت اهمیت و عظمت این شب عزیز كه در قرآن نیز به آن تصریح شده، بایسته است كه فرصت را غنیمت بشماریم و نگذاریم این لحظات ارزشمند عمرمان بیهوده مصرف گردد. ممكن است كسانى درباره هر موضوعى كه روایتى درباره آن وارد شده و علما و بزرگان درباره آن سخنانى فرموده‌‌اند، تشكیك كنند، اما حتى كسى كه اندكى ایمان به قرآن دارد، در آنچه نص قرآن درباره آن وارد شده تشكیك نمى‌‌كند. خداوند متعال صراحتاً در قرآن مى‌‌فرماید: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر؛(1) شب قدر بهتر از هزار ماه است. هزارماه، هشتاد و سه سال و چهار ماه است و با توجه به آنچه خداوند فرموده است، ارزش و عظمت شب قدر بیش از هشتاد و سه سالى است كه فاقد شب قدر باشد. باور كردن این حقیقت ما را بر آن مى‌‌دارد كه امشب را به بهترین كارها سپرى كنیم و بى‌‌تردید بهترین كارها در درجه اول واجبات هستند. پس اگر كسانى نماز قضا برعهده دارند، بكوشند در حد میسور نمازهاى قضایشان را بخوانند و اگر خمس، زكات و مال كسى بر عهده آنهاست و


1. قدر، 3.

حقوقى از خویشان، همسایگان و سایرین بر گردن آنهاست، بكوشند ادا كنند. همچنین اگر با كسى كدورتى دارند، در رفع آن بكوشند. البته باید در نظر داشت كه توبه از گناهان از مهمترین واجبات است كه نباید از آن غافل بود. پس از توجه به واجبات، شایسته است كه به مستحبات خاص این شب عزیز، از قبیل قرائت قرآن و ادعیه مأثوره و مناجات با خداوند، بپردازند.

درباره آن دسته از مستحباتى كه انجامشان در شب قدر بهتر و شایسته‌‌تر است، بزرگان و علماى دین سخنانى بیان فرموده‌‌اند از جمله مرحوم شیخ صدوق(رضوان اللّه علیه) در مجلسى كه اصول اعتقادات شیعه امامیه را براى شاگردان و راویان اخبار بیان مى‌‌كردند درباره شب قدر چنین فرمودند: «اعتقاد ما این است كه شب قدر مردد بین شب بیست و یكم و بیست و سوم ماه رمضان است و احیاى این شب از احیاى هزار ماه برتر است.» سپس اضافه كرده‌‌اند: و من أَحْیى هاتَیْنِ الْلَیْلَتَیْنِ بِمُذَاكِرَةِ الْعِلْمِ فَهُو أَفْضَلُ؛(1) شایسته تر آن است كه این دو شب به گفتگوى علمى احیا گردد. البته منظور ایشان گفتگو درباره علم دین و علمى است كه انسان را به خداوند نزدیك مى‌‌كند. همچنین شاید نظر ایشان این باشد كه احیاى شب قدر به مذاكره علمى، افضل از احیاى تهى از معرفت و شناخت است؛ نه اینكه گفتگوى علمى از همه عبادات افضل باشد، چون بعید است كه گفتگوى علمى را برتر از انجام عبادات واجبى چون توبه و اداى حقوق دیگران بدانند. تأكید ایشان بر قرین ساختن عبادات با شناخت و معرفت است، چه اینكه معرفت و شناخت بر عظمت و ارزش عبادت انسان مى‌‌افزاید.

بى‌‌شك از زمره بهترین و والاترین عبادت‌‌ها در این شب عزیز، عرض ارادت به پیشگاه مقدس امیرالمؤمنین(علیه السلام)، آن بزرگ مظلوم تاریخ است و عزادارى براى آن حضرت، عبادتى است كه از عبادت‌‌هاى هزار ماه برتر است. از این


1. صدوق، امالى؛ ترجمه: آیت‌‌اللّه كمره‌‌اى، ص 649.

جهت، بنده مراتب خضوع خودم را در برابر كسانى كه این شب‌‌ها را به بزرگ‌‌داشت و عزادارى امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى‌‌پردازند، ابراز مى‌‌دارم و به پاس حفظ و ابقاى این سنت ارزشمند، دست آنها را مى‌‌بوسم. اما باید در نظر داشت كه همه عزادارى‌‌ها و نوحه‌‌سرایى‌‌ها یكسان نیستند و آنچه بر عظمت و ارزش این عزادارى‌‌ها مى‌‌افزاید، شناخت و معرفت است و از این روى، هركس معرفت بیشترى به آن حضرت داشته باشد، عرض ارادت و عزادارى‌‌هایش عمیق‌‌تر و ارزشمندتر خواهد بود و تأثیر فزون‌‌ترى بر روح او مى‌‌بخشد. بدین جهت، بنده فرصت را مغتنم مى‌‌شمارم و در باب مقامات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) سخن مى‌‌گویم تا بدین وسیله بر معرفت ما به آن حضرات افزوده گردد.

 

مقام‌هاى پیامبر و امامان معصوم(صلوات اللّه علیهم اجمعین)

به جز مقام نبوت و رسالت كه مقام اختصاصى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است و اراده خداوند به آن تعلق گرفت كه سلسله جلیله انبیا(صلوات اللّه علیهم اجمعین) با وجود مقدس آن حضرت ختم پذیرد، در سایر مقامات كه خداوند متعال به آن حضرت عنایت فرموده، امیرالمؤمنین و سایر ائمه(صلوات الله علیهم) شركت دارند. درباره مقاماتى كه علاوه بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) امامان معصوم نیز از آنها برخوردار بوده‌‌اند، علما و بزرگان مطالبى بیان فرموده‌‌اند و از جمله مرحوم علامه طباطبایى(رضوان اللّه علیه) در تفسیر المیزان و نیز در سایر كتاب‌‌هایشان، در این زمینه، بحث كرده‌‌اند. آنچه ما در این زمینه‌‌ها داریم از ایشان فرا گرفته‌‌ایم و توفیق شاگردى ایشان افتخار بزرگى بود كه نصیب ما گردید و ما یاد آن استاد بزرگوار را گرامى مى‌‌داریم و در این شب عزیز از خداوند متعال درجات عالى براى ایشان درخواست مى‌‌كنیم و امید آن داریم كه بتوانیم حق شاگردى ایشان را ادا كنیم. ایشان حق بزرگى بر عالم اسلام و بخصوص عالم تشیع دارند، چون بخشى از

حقایق اسلام و تشیع را كه چندان مورد بحث و گفتگو قرار نمى‌‌گرفت و اهتمامى به تبیین آنها نبود، ایشان در طول عمرشان در درس‌‌ها و كتاب‌‌هاى خود و به صورت‌‌هاى گوناگون بیان فرمودند. امروزه دست‌‌آوردهاى علمى آن عالم بزرگوار، منابع تحقیق هر پژوهشگرى است كه در زمینه معارف اسلامى كار مى‌‌كند و باور ندارم كسى بخواهد در زمینه معارف اسلام و تشیع تحقیق كند، اما از تفسیر المیزان و سایر كتاب‌‌هاى ایشان بى‌‌نیاز باشد.

ایشان با استفاده از آیات و روایات، به جز مقام نبوت و رسالت چند مقام دیگر را براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)برمى‌‌شمارند كه به ذكر آنها مى‌‌پردازیم:

 

1. مقام تفسیر قرآن و بیان احكام و معارف

بى‌‌شك قرآن كریم آخرین كتاب آسمانى است كه براى هدایت بشر فرستاده شده و تا روز قیامت پاسخگوى نیازهاى بشریت است. اما پر واضح است كه همه معارف و احكام به تفصیل در قرآن نیامده است. به عنوان نمونه، همه ما مى‌‌دانیم كه نمازهاى واجب روزانه از ضروریات اسلام هستند و شیعه و سنى و همه فرقه‌‌هاى اسلامى به آنها اعتقاد دارند، با این وجود تعداد ركعت‌‌هاى نماز و كیفیت انجام نماز در قرآن نیامده است. چون خواست خداوند این نبوده كه تفاصیل احكام در قرآن بیاید و حكمت الهى بر آن بوده كه قرآن در مجموعه‌‌اى محدود گرد آید تا همگان بتوانند به آن مراجعه كنند و حفظ و ترویج آن با مشكل مواجه نگردد. اگر بنا بود تفصیل همه معارف و حقایق و احكام در قرآن بیاید، قرآن متشكل از مجموعه عظیم چند صد جلدى مى‌‌گشت و در آن صورت اغلب انسان‌‌ها از استفاده از آن محروم مى‌‌ماندند. اما اكنون كه در حجم محدودى ارائه شده است، در اختیار همه قرار دارد و حتى بچه‌‌هاى هفت ـ هشت ساله از آن استفاده مى‌‌كنند و به حفظ آن مى‌‌پردازند. وقتى تفاصیل احكام و معارف در قرآن نیامده است، این وظیفه بر عهده رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نهاده شده تا به بیان آنها

بپردازد؛ وظیفه‌‌اى كه قرآن نیز بر آن تأكید دارد: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ؛(1) و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى، تا شاید بیندیشند.

این آیه تصریح دارد كه خداوند قرآن را فرستاده و وظیفه تبیین و تفسیر و استخراج احكام و معارف را برعهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) نهاده است و اگر این آیه ناظر به مقام تفسیر قرآن و بیان تفصیلى احكام و معارف اسلامى نبود و صرفاً به تلاوت و ذكر الفاظ قرآن نظر داشت، لازم نبود كه خداوند بفرماید «لِتُبَیِّنَ لِلنّاس»، بلكه كافى بود كه بفرماید «لِتَتْلُوَا عَلَیْهِم».

همچنین آیه دوم از سوره جمعه نیز به مقام تفسیر و بیان تفصیلى احكام و معارف اسلامى نظر دارد؛ آنجا كه مى‌‌فرماید: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...؛ اوست آن كسى كه در میان بى‌‌سوادان فرستاده‌‌اى از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد.

در آیه مذكور هم «تلاوت» ذكر شده و هم «تعلیم» و مسلماً این دو واژه، دو معناى مستقلى را افاده مى‌‌كنند و تلاوت به معناى قرائت و خواندن است، با این تفاوت كه تلاوت معمولا در مورد قرائت كتاب‌‌هاى مقدس به كار مى‌‌رود ولى قرائت اعم از آن است. اما تعلیم به معناى تبیین، تشریح، تفسیر قرآن و بیان معانى دقیقى است كه همه كس به سادگى به آنها پى نمى‌‌برند، یا تفصیل مطالبى است كه به اجمال، بیان شده است.

وقتى از سوى خداوند متعال مقام تفسیر قرآن و وحى و بیان معارف و احكام به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)افاضه گشت، همچنان كه خود قرآن براى مردم حجیت دارد و موظف به پذیرش آن هستند، بیانات توضیحى و تفسیرى پیامبر و آنچه در باب


1. نحل، 44.

احكام و معارف مى‌‌فرماید نیز حجیت دارد؛ چون پیامبر معصوم است و آنچه مى‌‌فرماید مطابق با واقع و مورد نظر خداوند است و احتمال خطا و اشتباه در گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) راه ندارد. چه اینكه در جاى خود ثابت شده كه آن حضرت در اندیشه و رفتار نیز معصوم بوده است. پس وقتى پیرو دستور خداوند به انجام نمازهاى روزانه، پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌‌فرماید نمازهاى واجب روزانه هفده ركعت هستند و خصوصیات آنها را بیان مى‌‌كنند، مردم موظفند كه بپذیرند و بر این باور باشند كه آنچه ایشان فرموده‌‌اند از سوى خداوند به ایشان ابلاغ شده است. كسى حق ندارد كه بگوید آن حضرت بر اساس اجتهاد خودش سخن گفته است و ما نیز بر اساس اجتهاد خودمان به شكل دیگرى نماز مى‌‌خوانیم. ولى با وجود این مقامى كه خداوند به رسول خود عنایت كرده و بیانات و روایاتى كه از سوى پیامبر اكرم و اهل‌‌بیت(علیهم السلام) به ما رسیده، در عین حال علما و صاحب‌‌نظران در زمینه معارف، اخلاق و احكام فردى و اجتماعى با یكدیگر اختلاف دارند. حال اگر آیات قرآن به وسیله مفسران معصوم، تفسیر و تبیین نمى‌‌شد چه اتفاقى رخ مى‌‌داد! شاید دو نفر یافت نمى‌‌شدند كه در برداشت از قرآن با هم هم‌‌فكر و هم‌‌سلیقه باشند!

چنان‌‌كه متذكر شدیم اهل‌‌بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) نیز از این مقام متعالى، یعنى مقام تفسیر قرآن و بیان تفصیلى احكام و معارف الهى، برخوردار بوده‌‌اند و ادلّه فراوانى براى اثبات این مقام براى آن حضراتْ وجود دارد كه در جاى خود مطرح شده است و تنها و به عنوان نمونه به روایتى كه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در شأن اهل‌‌بیت(علیهم السلام) وارد شده است و به وضوح دلالت بر مدعاى ما دارد اشاره مى‌‌كنیم:

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده‌‌اند: إِنّى تارِكٌ فِیكُمُ الثَقَلَیْنِ كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَیْتِى وَ إنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ؛(1) من دو میراث گران بها، یعنى كتاب خدا و عترت و اهل بیتم را در بین شما باقى مى گذارم و آن دو هیچ گاه از هم جدا نمى گردند تا بر حوض كوثر بر من وارد گردند.


1. بحارالانوار، ج 2، باب 14، روایت 59، ص 100.

تأكید بر عدم جدایى بین اهل‌‌بیت(علیهم السلام) و قرآن حاكى از هماهنگى كامل بین بیانات اهل‌‌بیت و قرآن است و اگر بین سخنان اهل‌‌بیت و قرآن اختلاف وجود مى‌‌داشت، افتراق و جدایى ضرورى بود و در این صورت با فرموده پیامبر ـ كه هرگز قرآن و عترت از هم جدا نمى‌‌شوند ـ منافات مى‌‌داشت. عدم افتراق در صورتى است كه هیچ اختلافى بین قرآن و بیانات اهل‌‌بیت(علیهم السلام) وجود نداشته باشد؛ چه اینكه بین سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قرآن نیز افتراق وجود ندارد.

 

2. مقام ولایت و حاكمیت

یكى از مقام‌‌هایى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از آن برخوردار بودند، مقام ولایت و حاكمیت بر مردم است. این مقام ملازم با مقام نبوت و رسالت نیست و ممكن است پیامبرى مقام نبوت داشته باشد، اما برخوردار از مقام ولایت بر امت نباشد و اطاعت او تنها منحصر به پیام‌‌هایى باشد كه از سوى خداوند مى‌‌آورد، كه این اطاعت در واقع اطاعت امر و وحى خداست؛ نه اطاعت از رسول خدا. اطاعت از رسول خدا وقتى محقق مى‌‌شود كه مردم از فرامین و دستوراتى كه شخص پیامبر صادر مى‌‌كند، اطاعت كنند و صدور چنین فرمان‌‌هایى از سوى پیامبر خدا و وجوب اطاعت مردم از این فرامین، متوقف بر آن است كه خداوند مقام ولایت و حاكمیت را به پیامبر خود عنایت كرده باشد. در این باره خداوند، در قرآن، مى‌‌فرماید: إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛(1) ولى شما تنها خدا و پیامبر اوست و كسانى كه ایمان آورده اند. همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. و هركسى خدا و پیامبر او و كسانى را كه ایمان آورده اند ولىّ خود بداند [پیروز است، چرا كه]حزب خدا همان پیروزمندانند.


1. مائده، 55 و 56.

در روایات فراوانى آمده است كه این آیه در شأن على(علیه السلام) نازل شده است و منظور از «الذین ءامنوا» در جمله: «وَ الذین ءَامنوا الَّذین یقیمون الصّلوة...» آن حضرت مى‌‌باشد. از جمله آنها، روایتى است كه مرحوم علامه طباطبایى، (رضوان اللّه علیه)، از تفسیر عیاشى و از امام حسن مجتبى(علیه السلام) نقل مى‌‌كند كه حضرت فرمود: از عمار یاسر شنیدم كه مى‌‌گفت:

«نیازمندى نزد على بن ابى طالب(علیه السلام) كه در حال انجام ركوع نماز بودند ایستاد و درخواست كمك كرد؛ آن حضرت انگشترى از دست خود خارج كردند و به آن نیازمند بخشیدند. پس از آن، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وارد مسجد شده از قضیه مطلع گشت و در همین هنگام آیه «إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...» بر آن حضرت نازل شد و ایشان آن آیه را براى ما خواندند.»(1)

در آیه بعد، هم‌‌سنخ و هم‌‌راستا بودن ولایت خدا، پیامبر، و ائمه معصومین(علیهم السلام) بیان شده؛ چون در این آیه كسانى كه ولایت خداوند و پیامبر و ائمه معصومین را پذیرفته‌‌اند، در شمار «حزب اللّه» جاى گرفته‌‌اند؛ به تعبیر دیگر آنها تحت ولایت الهى قرار گرفته‌‌اند. در هر صورت، ولایت در دو آیه فوق ولایت امر و ولایت بر تصرف و ولایت بر امر و نهى و حاكمیت است كه خداوند این ولایت را به پیامبر خود و همچنین جانشینان معصوم ایشان عنایت فرموده و مردم را ملزم به اطاعت آنها ساخته است.

در جاى دیگر خداوند مى‌‌فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ...؛(2) اى كسانى كه ایمان آورده‌‌اید، خدا را اطاعت كنید و اولیاى امر خود را [نیز]اطاعت كنید.» این آیه نیز نظیر آیه قبل، ناظر به مقام ولایت بر تصرف و ولایت بر امر و نهى و ولایت بر حاكمیت و لزوم تبعیت و اطاعت مردم از كسانى است كه داراى این ولایت هستند.


1. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 6، ص 18.

2. نساء، 59.

در روایات فراوانى وارد شده كه منظور از «اولى‌‌الامر» در آیه مذكور دوازده امام معصوم(علیهم السلام) مى‌‌باشند؛ از جمله در روایتى جابر بن عبداللّه انصارى، صحابى بزرگوار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى‌‌كند:

«وقتى آیه: «یا ایّها الّذین ءَامنوا...» از سوى خداوند متعال بر حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) نازل شد، من گفتم: اى رسول خدا، ما خداوند و رسولش را مى‌‌شناسیم، اما اولى‌‌الامر كه خداوند اطاعت از آنها را قرین اطاعت از شما قرار داده است كیانند؟ حضرت فرمود: هُمْ خُلَفائِى یا جَابِرُ، وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِى؛(1) اى جابر، آنان جانشینان من و امامان معصوم براى مسلمانان پس از من هستند.

ممكن است كسى ادعا كند كه اطاعت از رسول در آیات فوق، لازمه مقام نبوت و به معناى اطاعت از رسول خدا در امر ابلاغ وحى است و این اطاعت چیزى فراتر از پذیرش و اطاعت از پیام وحى كه توسط رسول خدا به ما ابلاغ مى‌‌شود، نیست. پاسخ این است كه در این صورت، همان امر به اطاعت خدواند كفایت مى‌‌كرد و اطاعت از خداوند چیزى فراتر از اطاعت از قوانین و دستوراتى كه از ناحیه خداوند و توسط فرستاده خداوند ارائه مى‌‌گردد نیست و لازم نبود در كنار امر به اطاعت خداوند، جمله «اطیعوا الرّسول» ذكر گردد، چون در این صورت، پیامبر به جز ابلاغ وحى كاركرد دیگرى ندارد، تا در كنار اطاعت از خداوند و دستورات و وحى او، اطاعت از رسول خدا نیز عینیت یابد. بواقع در این صورت مقام رسول، همان مقام تلاوت و قرائت آیات قرآن است كه در آیه دوم سوره جمعه بدان اشاره شده است. این مقام تنها وساطت در ابلاغ وحى است و كسى كه مورد اطاعت و تبعیت قرار مى‌‌گیرد، فرستنده پیام است. ذكر جمله «اطیعوا الرّسول» گویاى این است كه خداوند چیزى افزون بر پذیرش وحى را گوشزد


1. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 4، ص 409.

مى‌‌كند و ما را به چیزى فرامى‌‌خواند كه از جمله «اطیعوا اللّه» قابل استفاده نیست و آن تبعیت و پیروى از رسول خدا در امر حاكمیت و رهبرى جامعه اسلامى و اطاعت از كسى است كه از سوى خداوند برگزیده شده تا هدایت زندگى اجتماعى و سیاسى مسلمانان را به عهده گیرد و به عنوان مركز فرماندهى، از تشتت و پاره‌‌پاره شدن جامعه اسلامى و اختلاف و مشاجره جلوگیرى كند. كسى كه با قدرت و مشروعیتى كه خداوند در اختیار او نهاده، در بن‌‌بست‌‌ها و بحران‌‌ها راه‌‌حل نهایى را ارائه مى‌‌دهد و سخن او فصل‌‌الخطاب است و دیگران ملزم به تبعیت او هستند. در این صورت، مردم به بركت رهبرى و ولایت او، از زندگى اجتماعى سالم و سازنده و نعمت اتحاد و الفت و برادرى برخوردار مى‌‌مانند و كار جامعه اسلامى به درگیرى و برادركشى نمى‌‌انجامد.

براى اینكه جامعه اسلامى باقى و پایدار بماند، باید صالح‌‌ترین افراد، و در درجه اول پیشوایان معصوم، ولایت و حاكمیت بر مردم را به عهده گیرند و مردم مأمور به اطاعت از آنها گردند و فرمان و دستور آنها براى همه مطاع باشد؛ در غیر این صورت امیدى به بقاى جامعه اسلامى نیست. از این جهت، پس از اطاعت از خداوند و پذیرش ولایت او، اطاعت از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و جانشینان معصوم ایشان و پذیرش ولایت آنها بزرگ‌‌ترین واجب دینى است؛ چنان‌‌كه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: بُنِىَ الاْسْلامُ عَلى خَمْس عَلَى الصَّلاَةِ و الزَّكَاةِ و الصَّوْمِ و الْحَجِّ وَ الوَلاَیَةِ، وَ لَمْ یُنادِ بِشَىْء كَما نُودِىَ بِالوَلاَیَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَع وَ تَرَكُوا هذِهِ، یَعْنِى الوَلاَیَةَ؛(1) اسلام بر پنج چیز؛ یعنى نماز، زكات، روزه، حج و ولایت برپا داشته شده است و مردم به چیزى مهم‌‌تر از ولایت دعوت نشده‌‌اند؛ اما مردم آن چهار [ركن] را گرفتند و ولایت را رها كردند.

همه مسلمانان بالاتفاق اطاعت از رسول خدا را واجب مى‌‌دانند و ولایت و


1. كافى، ج 2، ص 18.

حاكمیت ایشان را پذیرفته‌‌اند و نقطه افتراق بین شیعیان و اهل سنت در این است كه شیعیان معتقدند كه پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مقام ولایت بر امت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) منتقل شد و همان‌‌طور كه مردم موظف به اطاعت از رسول خدا بودند، موظف گردیدند كه از جانشین معصوم ایشان نیز پیروى و اطاعت كنند و براساس روایت جابر بن عبداللّه انصارى از رسول خدا كه بدان اشارت رفت و سایر روایات، مصداق «اولى الامر» در قرآن ، حضرت على(علیه السلام) و سایر امامان معصوم هستند. اما اهل سنت منكر این حقیقت هستند و نمى‌‌پذیرند كه در قرآن تصریح به لزوم اطاعت و پیروى از حضرت على(علیه السلام) و فرزندان ایشان شده باشد. اهمیت معرفت امامان معصوم و ضرورت پیروى و تن دادن به ولایت و خلافت آن حضرات به حدى است كه اگر كسى از این معرفت بى‌‌بهره باشد، به مرگ جاهلى از دنیا مى‌‌رود و بهره‌‌اى از اسلام و ایمان ندارد: امام حسن عسكرى(علیه السلام) فرمودند: مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیَّةً؛(1) هركس كه بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنیا رفته است.

شكى نیست كه معرفت امام در روایت فوق، به این نیست كه انسان اسم امام و پدر و مادر ایشان را بشناسد؛ بلكه منظور این است كه مسلمان آن امام(علیه السلام) را به عنوان ولىّ امر و كسى كه اطاعتش واجب است بشناسد و اگر انسان از این معرفت بى‌‌بهره بود و ندانست كه از چه كسى باید اطاعت كند، گمراه، و در بازى‌‌هاى سیاسى هضم مى‌‌گردد. در كل، جامعه اسلامى اگر به مقام ولایت امر و حاكمیت معصوم و كسانى كه از مجارى حاكمیت آنها رهبرى جامعه را به عهده مى‌‌گیرند، شناخت و معرفت نداشته باشد، متلاشى مى‌‌گردد.

 

جایگاه و مشروعیت ولایت فقیه

نكته‌‌اى كه توجه به آن ضرورى است و ما به اختصار به آن اشاره مى‌‌كنیم این


1. كافى، ج 2، ص 18.

است كه طبق اعتقاد ما شیعیان، ولایت و حاكمیت فقیه كه بحمداللّه جامعه ما از آن برخوردار است، در طول همان ولایتى است كه ما براى اهل‌‌بیت(علیهم السلام) قایل هستیم و مشروعیت این حاكمیت با اذن و نصب امام معصوم(علیه السلام) تحقّق مى‌‌یابد. توضیح اینكه: در زمان حاكمیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جهت گستردگى قلمرو حكومت اسلامى، نه براى آن حضرت میسور بود كه در همه شهرها و سرزمین‌‌هاى اسلامى حضور یابند و مستقیماً اداره امور مردم را به دست گیرند، و نه براى همه مردم این امكان وجود داشت كه در كوفه زندگى كنند. بنابراین، ضرورت داشت كه افراد لایق و صالحى از سوى آن حضرت براى اداره استان‌‌هاى گوناگون انتخاب گردند و برحسب این ضرورت، آن حضرت افرادى چون مالك اشتر و محمدبن‌ابى‌بكر را به عنوان والى و حاكم به سرزمین‌‌هاى اسلامى مى‌‌فرستادند. آنها گرچه معصوم نبودند، اما چون از ناحیه امام معصوم نصب شده بودند، اطاعتشان بر مردم واجب بود؛ چون ولى معصوم و كسى كه توسط معصوم نصب مى‌‌گردد، با واسطه از سوى خداوند منصوب گردیده است و اطاعت از او اطاعت از خداوند است.

همچنان كه ما ملزم به اطاعت اوامرى هستیم كه مستقیماً از سوى خداوند نازل مى‌‌شوند، ملزم هستیم كه از اوامر خلیفه‌‌هاى خداوند نیز اطاعت كنیم. چرا كه خداوند ایشان را به عنوان «اولى الامر» منصوب كرده و به ما فرمان داده كه از ایشان تبعیت كنیم و به واسطه تبعیت و پیروى از ایشان، اطاعت از خداوند نیز محقق مى‌‌گردد. بدین ترتیب، روشن شد كه در زمان حضور و حاكمیت معصوم هم اطاعت از كسى كه از سوى ایشان به ولایت و حكومت نصب مى‌‌گردد واجب است. همچنین حضرات معصومین(علیهم السلام)، در روایات فراوانى، فقیه جامع‌‌الشرایط را به عنوان جانشین امام معصوم، در دوران غیبت، معرفى كرده‌‌اند و مردم را ملزم كرده‌‌اند كه از ولى فقیه اطاعت و پیروى كنند. در این صورت، ولایت فقیه

فرع ولایت معصوم و از سوى خداوند مشروعیت و رسمیت یافته است. همان‌‌طور كه در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مردم سرزمین‌‌هاى اسلامى ملزم بودند كه از حاكمانى چون مالك اشتر پیروى و تبعیت كنند، در زمان غیبت هم موظف هستند كه از فقهاى جامع الشرایط تبعیت كنند با این تفاوت كه در زمان حضور معصوم، ولایت افرادى چون مالك اشتر با نصب خاص معصوم شكل مى‌‌گرفت، اما در زمان غیبت این ولایت با نصب و اذن عام امام معصوم(علیه السلام) تحقق مى‌‌یابد.

 

3. مقام قضاوت و داورى

به جز مقام نبوت، رسالت، ولایت، امامت و مقام تفسیر قرآن و تشریع احكام، مقام قضاوت و داورى نیز به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عنایت شده، و ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز از این مقام برخوردار بوده‌‌اند. وجود قاضى در هر جامعه ضرورى است تا در مرافعات و مشاجراتى كه در زمینه مسایل حقوقى و مانند آنها رخ مى‌‌دهد داورى و قضاوت نماید و در نتیجه حكمى به نفع یكى از طرفین دعوا صادر كند و مترافعین نیز موظفند كه به حكم و داورى او گردن نهند. البته حكم قاضى ماهیتاً با حكم و دستورى كه از ناحیه ولایت امر صادر مى‌‌گردد متفاوت است؛ چون گاهى اختلافى در جامعه رخ نداده، اما براى حفظ كیان نظام و جامعه، ولىّ امر دستور و فرمانى صادر مى‌‌كند؛ مثلا فرمان دفاع و جنگ صادر مى‌‌كند و یا براى تأمین نیازمندى‌‌هاى اقتصادى حكومت، دیگران را ملزم به پرداخت مالیات مى‌‌كند و در هر صورت اطاعت ایشان نیز واجب است. اما مقام قضاوت مربوط به مشاجرات و مرافعاتى است كه بین شهروندان حكومت رخ مى‌‌دهد و در نتیجه قضاوت و داورى، مشخص مى‌‌گردد كه حق با كیست. البته ممكن است كسى به عنوان قاضى نصب نگردد و مترافعین با یكدیگر توافق كنند كه كسى را به عنوان قاضىِ تحكیم انتخاب كنند و هر حكمى كه او كرد بدان گردن نهند؛ اما این شیوه همه‌‌جا و در همه شرایط كارساز نیست و ضامن اجرایى ندارد و باید رسماً مقامى

از سوى خداوند براى قضاوت و داورى منصوب گردد كه حكم او واجب الاطاعة و مستند به امر خداوند باشد. برخى از آیات در قرآن دلالت دارند كه خداوند متعال اشخاصى را به مقام قضاوت و داورى بین مردم برگزیده است: یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ...؛(1) اى داود، ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین]گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داورى كن.

همچنین خداوند متعال خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى‌‌فرماید: إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ...؛(2) ما این كتاب را به حق بر تو نازل كردیم تا میان مردم [به موجب] آنچه خدا به تو آموخته داورى كنى.

در جاى دیگر، خداوند درباره لزوم تبعیت و اطاعت مردم از داورى و قضاوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى‌‌فرماید: فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً؛(3) نه، به پروردگارت سوگند كه ایمان نمى آورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند، سپس از حكمى كه كرده اى احساس ناراحتى نكنند و كاملا سر تسلیم فرود آورند.

در آیه فوق، مقام قضاوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و لزوم گردن نهادن مردم به حكم ایشان با تأكید شدیدى همراه گشته كه در سراسر قرآن چنین تأكیدى كم‌‌نظیر است و اساساً كاربرد تأكیدى در این سطح و با این شدّت در بین عرب كم‌‌نظیر مى‌‌باشد. خداوند با این تأكید و قسم به مسلمانان تفهیم مى‌‌كند كه باید با همه وجود به داورى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تن دهند و از صمیم دل به قضاوت اسلامى ایمان داشته باشند و هیچ نگرانى و گله و شكایتى از آن نداشته باشند، حتى اگر آن قضاوت صددرصد به ضرر آنها باشد. حال اگر وقتى قاضى صالح و شایسته،


1. ص، 26.

2. نساء، 105.

3. همان، 65.

براساس مستندات قطعى و نص قرآن و یا مضمون روایات متواتر و حكم خداوند، حكمى كرد، اما كسانى به مخالفت با او برخاستند و به او اعتراض كردند و حكم او را ننگین دانستند، آیا با توجه به آیه مذكور، ایمان دارند؟ آیا مقاومت در مقابل حكم الهى با ایمان به خداوند سازگار است، یا این مقاومت و مخالفت ناشى از عناد و نفاق و كفر است؟ بنابراین، با توجه به اینكه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از مقام تعلیم، تفسیر قرآن و وحى، بیان معارف و احكام دین برخوردار گشته و در ارائه این حقایق معصوم است و خطایى از ایشان سر نزده، آنچه ایشان فرموده‌‌اند و از جمله امور تعبدى، بر دیگران حجت است و نباید در حقانیت آنها تردیدى به خود راه داد و باید بر طبق آنها عمل كرد، همچنین ایشان از مشروعیت الهى در حاكمیت و ولایت امر و قضاوت برخوردار بوده‌‌اند و عمل و حكم و قضاوت ایشان بر دیگران حجت بود و باید در برابر آن تسلیم باشند. پس اگر ایشان در زمینه مسایل اجتماعى حكمى كرده‌‌اند و یا قضاوتى داشته‌‌اند، كسى حق مخالفت و ارائه نظر مخالف با ایشان را نداشته است: وَ ما كانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً؛(1) و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‌‌اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختیارى باشد، و هركس خدا و فرستاده‌‌اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گردیده است.

وقتى خدا و پیامبر حكمى دادند، كسى حق اظهار نظر ندارد. آنجا دیگر نمى‌‌شود گفت مردم در انتخاب و اختیار آزادند و ملاك رأى مردم است. حتى پیامبر در برابر حكم و امر خدا، حق اظهار نظر و یا تغییر حكم خدا را ندارد، چه رسد به سایرین.

چنان كه متذكر شدیم، به جز مقام رسالت و نبوت، ائمه اطهار(علیهم السلام) از سایر


1. احزاب، 36.

مقامات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و از جمله مقام قضاوت و داورى برخوردار بوده‌‌اند و از جمله روایاتى كه از رسول خدا وارد شده و به صراحت دلالت به انتقال مقامات رسول خدا ـ به جز مقام نبوت و رسالت ـ به امیرالمؤمنین(علیه السلام) دارد، حدیث منزلت است و با توجه به اینكه ائمه نور واحد و اهل‌‌بیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستند، آنچه به حضرت على(علیه السلام) عنایت شده به سایر ائمه نیز عنایت گردیده است و در این جهت یكسان هستند.

كراراً رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِىَّ بَعْدِى؛(1)[اى على] مقام و منزلت تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسى است، با این تفاوت كه پس از من پیامبرى نخواهد آمد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه قاصعه پس از آنكه قرابت خویش با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و منزلت خود را نزد ایشان بیان مى‌‌كند، از رسول خدا نقل مى‌‌كند كه فرمود:

إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرى مَا أَرَى إِلاّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ وَلكِنَّكَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلى خَیْر؛(2) اى على، تو آنچه را من مى شنوم، مى شنوى، و آنچه را كه من مى بینم، مى‌‌بینى، جز اینكه تو پیامبر نیستى، بلكه وزیر من هستى و به راه خیر مى‌‌روى.

در مقامى كه جبرئیل بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نازل مى‌‌شد و ایشان را مخاطب خویش مى‌‌ساخت و وحى خداوند را ابلاغ مى‌‌كرد، امیرالمؤمنین(علیه السلام) حضور داشتند و سخن جبرئیل و وحى الهى را مى‌‌شنیدند البته گیرنده وحى و مخاطب جبرئیل رسول خدا بودند و حضرت على تنها در جلسه نزول وحى حضور داشتند


1. كافى، ج 8، ص 106.

2. نهج‌‌البلاغه، خطبه 192.

و وحى را مى‌‌شنیدند نه اینكه گیرنده و مخاطب وحى باشند. توضیح اینكه: گاهى دو نفر در مجلسى با یكدیگر صحبت مى‌‌كنند و سخنان و مقصود خویش را به یكدیگر منتقل مى‌‌كنند و شخص سومى نیز نزدیك آنها نشسته و سخنان آنان را مى‌‌شنود، اما طرف صحبت آنها نمى‌‌باشد. یا كسى براى شخصى پیامى مى‌‌آورد و در حضور دیگران آن پیام را براى او مى‌‌خواند؛ اینجا گرچه سایرین نیز آن پیام را مى‌‌شنوند، اما آنها گیرنده مقصود نیستند؛ بلكه گیرنده پیام كسى است كه پیام به نام او فرستاده شده است و دیگران تنها شنونده پیام هستند.

 

بررسى اجمالى گونه‌‌هاى وحى

در اینجا این پرسش مطرح مى‌‌شود كه پس از رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كه وحى منقطع گردید و دیگر جبرئیل، امین وحى خدا، از طرف خداوند براى كسى به عنوان رسالت و نبوت وحى نیاورد، آیا كاملا ارتباط با فرشتگان قطع شد یا نه؟ مثلا آیا امیرالمؤمنین(علیه السلام) جبرئیل را مى‌‌دیدند و با او سخن مى‌‌گفتند؟ آیا فاطمه زهرا(علیها السلام) جبرئیل را مى‌‌دیدند و با او سخن مى‌‌گفتند؟ طبق دلایل قطعى كه از سنت به ما رسیده، پاسخ مثبت است؛ اما این بدان معنا نیست كه آن حضرات پیغمبر بودند. توضیح آنكه: آنچه را فرشتگان و یا جبرئیل براى دیگران مى‌‌گفتند از یك سنخ نبود و اساساً وحى گونه واحدى نیست؛ بلكه در یك تقسیم‌‌بندى كلى، وحى تقسیم مى‌‌گردد به «وحى رسالى» و «وحى غیررسالى». آن وحیى كه مخاطب و گیرنده آن نبى و رسول است و ممكن نیست دیگران مخاطب آن قرار گیرند، وحى رسالى است امّا شخص نبى و رسول مى‌‌تواند مخاطب به وحى غیر رسالى نیز قرار گیرد. از وحى غیر رسالى گاهى در فرهنگ ما تعبیر به «الهام» مى‌‌گردد و در روایات از آن به «تحدیث» تعبیر شده است و در اصول كافى، در «كتاب الحجة»، بابى به عنوان: «أَنَّ الاْئِمَّةَ(علیهم السلام)مُحَدَّثونَ مُفَهَّمُونَ» اختصاص

داده شده است و در آنجا مرحوم كلینى، (رضوان اللّه علیه)، روایاتى را نقل مى‌‌كنند كه دلالت دارند بر اینكه اهل‌‌بیت(علیهم السلام)با فرشتگان سخن مى‌‌گفتند. اتفاقاً یكى از القاب فاطمه زهرا(علیها السلام)«محدَّثه» است؛ یعنى كسى كه ملائكه با او سخن مى‌‌گویند. برخى از افراد كم اطلاع كه معناى محدَّث را نمى‌‌دانند، پنداشته‌‌اند كه ائمه «محدِّث» هستند؛ یعنى یكى از مقامات آنها نقل حدیث است. مسلماً این مقام و امتیاز ویژه‌‌اى براى ایشان نیست، چون دیگران نیز محدِّث بودند.

در زمان نزول قرآن كه هنوز اصطلاحات خاصى در گونه‌‌هاى وحى پدید نیامده بود و مثلا در مقابل وحى، الهام به عنوان یك اصطلاح رایج نگشته بود، وحى در معناى لغوى استعمال مى‌‌شد كه در آن ابلاغ سریع و پنهانى پیام لحاظ شده است و همه گونه‌‌هاى وحى، از جمله وحى رسالى، الهام و حتّى هدایت غریزى را پوشش مى‌‌دهد. مثلا در آیه‌‌اى وحى به زنبور عسل مطرح مى‌‌شود كه به معناى هدایت غریزى و فطرى است: وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِی مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ فَاسْلُكِی سُبُلَ‌‌رَبِّكِ ذُلُلاً؛(1)و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از پاره‌‌اى كوه‌‌ها و از برخى درختان و داربست‌‌هایى كه انسان‌‌ها مى‌‌سازند، خانه‌‌هایى براى خود درست كن، پس از همه میوه‌‌ها بخور و راه‌‌هاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى.

در برخى آیات، وحى به انسان نسبت داده شده و مثلا حضرت زكریا مبدأ وحى معرفى شده است؛ این وحى به معناى تفهیم به اشارت است: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمحْرابِ فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِیًّا؛(2)پس [زكریا]از محراب به میان قوم خویش بیرون آمد و به آنان به اشارت بنمود كه روز و شب به نیایش بپردازید.


1. نحل، 68.

2. مریم، 11.

در قرآن، نزول وحى به دو زن شایسته و صالحه، یعنى حضرت مریم و مادر موسى نیز ذكر شده كه بى‌‌تردید این وحى، وحى رسالى نیست. بلكه آنچه در مورد حضرت مریم اتفاق افتاد ظهور فرشته مقرّب الهى براى انجام مأموریت خاصّى بود و آنچه را كه درباره مادر موسى(علیه السلام)رخ داد، مى‌‌توان از الهامات غیبى به شمار آورد.

داستان حضرت مریم، چنان‌‌كه در قرآن ترسیم شده، از این قرار است كه طبق سنت مقدسى حضرت مریم در گوشه‌‌اى از بیت‌‌المقدس محلّى را براى عبادت و نیایش انتخاب كرده بود و در آن جایگاه خلوت و اختصاصى مشغول راز و نیاز بود، ناگاه شخصى را در برابر خود مجسم دید: فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا. قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِیًّا. قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِیًّا. قالَتْ أَنّى یَكُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِیًّا؛(1) پس ما روح خود [جبرئیل] را نزد او فرستادیم و براى او چون بشرى درست اندام نمودار شد. [مریم] گفت: من از تو به خداى رحمان پناه مى برم، اگر پرهیزگار باشى. گفت: همانا من فرستاده پروردگار توأم تا تو را پسرى پارسا و پاكیزه ببخشم. گفت: از كجا و چگونه مرا پسرى باشد و حال آنكه دست هیچ آدمى به من نرسیده است و بدكاره هم نبوده‌ام.

مفسرین درباره «روح» كه بر حضرت مریم مجسم گشت اختلاف دارند كه او جبرئیل بوده است و یا فرشته دیگرى است كه بر آن حضرت ظاهر گردید. در هر صورت، یك موجود ملكوتى از سوى خداوند نزد حضرت مریم آمد و بر آن حضرت مانند انسانى نمودار شد و وحى، پیام و مأموریت خود را ابلاغ كرد و به امر الهى حضرت مریم باردار گردید.

اما جریان وحى خداوند به مادر حضرت موسى(علیه السلام) از این قرار است كه


1. همان، 17 ـ 20.

فرعون خوابى دید و كاهنان خواب او را چنین تعبیر كردند كه به زودى پسرى از بنى‌‌اسرائیل متولد مى‌‌شود كه در آینده دودمان تو را برمى‌‌اندازد. فرعون به خیال خام خود براى اینكه چنین اتفاقى رخ ندهد دستور داد كه هر پسرى را كه در بنى‌‌اسرائیل متولد مى‌‌شود از بین ببرند. پیرو دستور فرعون، مأموران او هر پسر تازه تولد یافته را از بین مى‌‌بردند. در این گیرودار، حضرت موسى متولد شد و مادر آن حضرت نگران فرزندش گشت و دنبال چاره‌‌اى براى رهایى فرزندش از دست فرعونیان بود كه خداوند طریق رهایى حضرت موسى را به او الهام كرد: وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ؛(1) و به مادر موسى وحى كردیم كه او را شیر ده و چون بر او بیم ناك شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو باز مى گردانیم و از زمره پیامبرانش قرار مى دهیم.

ذیل آیه شریفه كه بشارت به نبوت حضرت موسى مى‌‌دهد، حاكى از آن است كه آنچه مادر حضرت موسى انجام داد بر اثر یك امر غیبى و الهام الهى بود وگرنه او از كجا مى‌‌دانست كه در آینده فرزندش پیامبر مى‌‌شود؟

آنچه ذكر كردیم براى تفهیم این مطلب بود كه به گواهى قرآن ، وحى الهى اختصاص به پیامبران ندارد؛ بلكه به جز وحى رسالى كه به عنوان مقام نبوت و رسالت ابلاغ مى‌‌گردد و اختصاص به نبى و رسول دارد، افراد خاصى چون حضرات معصومان، مخاطب وحى الهى قرار مى‌‌گرفتند و روح اللّه و جبرئیل براى آنها ظاهر و متمثل مى‌‌گشت و با آنان سخن مى‌‌گفت و پیام خداوند را به آنها مى‌‌رساند. این ارتباط به هیچ وجه دلیل آن نبود كه آنان پیغمبر بوده‌‌اند. پس چنان نبود كه جبرئیل فقط براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) متمثل شود (چنان‌‌كه گاهى جبرئیل به صورت جوانى به نام دحیه كلبى كه یكى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود ظاهر


1. قصص، 7.

مى‌‌گشت) بلكه براى حضرت مریم و ائمه معصومین نیز متمثل و ظاهر مى‌‌شد. پس با توجه به ویژگى‌‌هاى وحى نبوت و رسالى كه در روایات نیز ذكر شده‌‌اند و با این اعتقاد كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آخرین پیامبر خداست و پس از ایشان پیامبرى نخواهد آمد، وحى رسالى بعد از رحلت آن حضرت، منقطع گردید. اما براساس آنچه در قرآن و روایات آمده، كسانى كه پیامبر هم نبودند، جبرئیل را مى‌‌دیدند و با او سخن مى‌‌گفتند و خداوند به آنها وحى مى‌‌كرد. چنان كه ذكر كردیم، طبق روایاتى كه وارد شده، ائمه اطهار(علیهم السلام) با جبرئیل و ملائكه الهى ارتباط داشتند و گاهى فرشتگان را مى‌‌دیدند و گاهى فقط صدایشان را مى‌‌شنیدند.

 

4. مقام تزكیه و تربیت

تا اینجا سه مقام رسمى براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برشمردیم كه از طرف خداوند به ایشان عنایت شد و اهل‌‌بیت نیز از آن مقامات برخوردار بودند. به جز آن مقام‌‌ها، ویژگى‌‌هاى دیگرى نیز براى آن حضرت ذكر شده است؛ البته نه به عنوان مقام و منصبى كه رسماً و اختصاصاً اعطا شده باشد. از این سنخ مقامات، شاید بتوان گفت مهمترین ویژگى و مقامى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و اهل‌‌بیت(علیهم السلام) دارا بودند، مقام تربیت و تزكیه است كه خداوند در قرآن در كنار مقام تعلیم حقایق و معارف و تفسیر قرآن ، از آن هم یاد مى‌‌كند و تعلیم و تزكیه از اهداف بزرگ انبیا معرّفى مى‌‌شود: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاُْمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...؛(1) اوست آن كسى كه در میان بى‌‌سوادان فرستاده‌‌اى از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد.

قبلا نیز گفتیم كه تعلیم كتاب و حكمت، عبارت است از تفسیر قرآن و ذكر


1. جمعه، 2.

حقایق و تفاصیل احكام و حكمت‌‌هاى نهفته در كتاب خداوند كه تنها معلم حقیقى قرآن و كسى كه دلش ظرف نزول قرآن گشته توان كشف و ارائه آنها را دارد. اما تزكیه عبارت است از تربیت معنوى، روحى و اخلاقى و تأثیرى كه مربى بر دیگران مى‌‌بخشد. این تزكیه گاهى جنبه فردى دارد؛ یعنى فرد در ارتباط با مربى قرار مى‌‌گیرد و از مواعظ و نصایح او بهره‌‌مند مى‌‌گردد و تحت تأثیر تربیت او، درونش تزكیه مى‌‌گردد. گاهى این تزكیه و تربیت جنبه عمومى و اجتماعى دارد و جمعى در معرض تربیت مربى قرار مى‌‌گیرند و هركس در حد ظرفیت و به فراخور حالش، تربیت مى‌‌پذیرد.

با توجه به تأكید قرآن بر مقام تزكیه براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اهمیت موضوع تربیت و تهذیب اخلاق و تزكیه نفس، آشكار مى‌‌گردد، اما ما از آن غافل هستیم و بیشتر به علم مى‌‌پردازیم و چندان توجهى به تزكیه و خودسازى نداریم. در صورتى كه اگر بتوانیم همه علوم، از جمله علوم اسلامى، را فرا گیریم ـ كه بى‌‌شك به جز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل‌‌بیت(علیهم السلام) كه جامع همه علوم بودند، محال است دیگران به این جامعیت علمى دست یابند ـ اما درونمان به اخلاق ناپسند و مقام پرستى و هواپرستى آلوده باشد، از آن علوم طرفى بر نمى‌‌بندیم و نه فقط آن علوم سودى به حال ما نمى‌‌بخشند، بلكه باعث شقاوت و بدبختى و وبال ما نیز مى‌‌گردند. گرچه علم ارزشمند است، اما ارزش علمْ مطلق نیست و اگر توأم با تزكیه نباشد، هیچ ارزشى ندارد. مگر شیطان كه در طى حیات بشریت با انسان‌‌هاى زیادى سروكار داشته و علاوه بر علومى كه قبل از آفرینش حضرت آدم داشته، از زمان حیات حضرت آدم تا كنون علوم و تجربه‌‌هاى فراوانى را كسب كرده، داراى مقام عالى و ارزشمندى است؟ همچنین مگر منافقین و افراد ناصالحى كه در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى‌‌زیستند و از علوم و معارفى كه ایشان عرضه مى‌‌داشتند بهره‌‌مند شدند، به مقامى عالى دست یافتند؟ آیا جز این

است كه آنها بیش از دیگران سقوط كردند و به دركات بیشتر و عمیق‌‌ترى در جهنم فرو غلطیدند؟ علت این انحطاط این است كه آنها عارى از تزكیه و اخلاق نیكو و الهى بودند. پس علمى منشأ قرب الهى و ارزشمند است كه توأم با تزكیه و عمل باشد. و در واقع تربیت و تزكیه مقوّم فیض و رحمتى است كه توسط پیامبر گسترش مى‌‌یابد و بدون تزكیه، نه فقط علم سودى ندارد؛ بلكه گاهى زیانش بیشتر است. پس حذف عنصر تزكیه و تربیت به معناى فراهم كردن زمینه براى شیطان است. بنابراین، مقام تربیت و تزكیه از جمله مقامات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود كه پس از ایشان این مقام به اهل‌‌بیت(علیهم السلام) سپرده شد و آنها وظیفه تربیت و تزكیه مردم را به عهده گرفتند.

ذكر این نكته لازم است كه پس از پیروزى انقلاب اسلامى و در دوران نخستوزیرى شهید رجایى، به ابتكار شهید حجة‌‌الاسلام والمسلمین دكتر باهنر در وزارت آموزش و پرورش، معاونت پرورشى و تربیتى تشكیل شد كه تا كنون ثمرات ارزشمندى داشته است. اما اكنون عده‌‌اى، یا از روى غفلت و نادانى و یا به سبب اغراض و اهداف دیگرى، در صدد حذف این معاونت و واحد امور تربیتى هستند. بى‌‌شك حذف امور تربیتى از مدارس و بى‌‌توجهى به عنصر تربیت زمینه را براى نفوذ شیاطین و منافقین و رواج اخلاق فاسد و منكرات در مدارس و دبیرستان‌‌ها فراهم مى‌‌آورد. ما به مسؤولان هشدار مى‌‌دهیم كه مسأله تربیت را كم‌‌ارزش تلقى نكنند و از نقش سازنده و حیاتى آن غافل نگردند. اگر پست معاونت تربیتى و پرورشى را حذف مى‌‌كنند، عملا به دنبال حذف عنصر تربیت از نهادهاى آموزشى نباشند.