جلسه ششم: بررسى حوزه‌‌هاى تبعیت از عقل و وحى

 

جلسه ششم

 

 

بررسى حوزه‌‌هاى تبعیت از عقل و وحى

 

 

 

نگاهى به نقش عقل در تقلید و الگوگزینى صحیح

درباره جایگاه الگوپذیرى در تربیت و شرایطى كه الگو باید دارا باشد سخن گفتیم و در این ارتباط، به پاره‌‌اى از شبهات پرداختیم كه متاسفانه كمتر در حوزه‌‌هاى علمیه طرح و بدان‌‌ها پاسخ داده مى‌‌شود. یكى از شبهاتى كه امروزه به صورت جدّى مطرح مى‌‌كنند این است كه هر انسانى عقل دارد و باید به تشخیص و صلاحدید عقل خود عمل كند و نباید از دیگران تبعیت و تقلید كند و اساساً تقلید از دیگران، كار انسان عاقل نیست و «تقلید كار میمون است». گفتیم كه این شبهه مبتنى است بر مغالطه خاص و عام و تعمیم حكم رفتار و كارهایى كه تقلید از آنها روا نیست یعنى از آن مواردى كه عقل و منطق، تقلید در آنها را نمى‌‌پذیرد تسرى داده مى‌‌شود به تقلید در حوزه احكام شرعى، و بدین ترتیب، تقلید در این حوزه از مصادیق تقلید مذموم معرفى مى‌‌گردد. سپس شبهه را توسعه مى‌‌دهند و مى‌‌گویند: اساساً تبعیت از دیگران و حتى تبعیت از انبیاى الهى صحیح نیست و در هر صورت، انسان باید به تشخیص عقل خود عمل كند.

از جمله مطالبى كه در بحث‌‌ها و سخنرانى‌‌هاى خود طرح كرده‌‌اند و به صورت كتاب نیز در آمده، نقدپذیر بودن قرآن است و برخى از به اصطلاح روشنفكران مذهبى ادعا مى‌‌كنند كه برخى از گزاره‌‌هاى قرآن درست نیست و ما

درستى یا نادرستى گزاره‌‌هاى قرآن را باید با محك دلیل علمى بسنجیم و اگر منطبق با گزاره‌‌هاى علمى بود بپذیریم و الا آن را كنار نهیم. صرف نظر از انگیزه‌‌ها و سیاست‌‌هاى داخلى و خارجى كه در وراى طرح این مباحث وجود دارد، وظیفه ما به عنوان كسانى كه از علوم و معارف اسلام و اهل‌‌بیت بهره‌‌مند گشته‌‌ایم، این است كه به این شبهات پاسخ دهیم.

چنان كه گفتیم شبهه‌‌افكنان با استناد به موارد تقلید احمقانه و زیانبار به طور كلى تقلید از دیگران را محكوم مى‌‌كنند و مى‌‌گویند: انسان تنها باید به عقل خود تكیه كند. پاسخ ما به این مغالطه و شبهه این بود كه بى شك در مواردى تقلید مذموم است و قرآن نیز آن را مذمت مى‌‌كند؛ اما در مواردى تقلید نه تنها مذموم نیست بلكه واجب نیز هست. ملاك درستى و یا نادرستى تبعیت از گفتار، نظر و رفتار دیگران در این است كه آیا دلیل عقل پسندى براى آن تبعیت وجود دارد، یا نه تنها دلیل عقلى بر تقلید و تبعیت وجود ندارد بلكه دلیل عقلى بر خلاف آن وجود دارد. در جایى ما معتقد به درستى تقلید و تبعیت از دیگران مى‌‌شویم كه عقل آن را تأیید كند و آن تقلید به جهت حكم عقل صورت پذیرد، نه در جهت كسب رضاى مردم و كسب اعتبار و وجهه نزد دیگران و یا كسب موقعیت اجتماعى و یا تأمین منافع دنیوى؛ كه در این صورت چون تقلید نادرست و مبتنى بر انگیزه‌‌هاى غیر عقلایى است، از نظر ما مطرود است. قرآن در نكوهش چنین تقلیدى مى‌‌فرماید: «وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ؛(1) و چون به آنان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده پیروى كنید، گویند بلكه از چیزى كه پدران خود را بر آن یافته ایم پیروى مى كنیم؛ آیا هر چند پدرانشان چیزى را درك نمى كرده و به راه صواب نمى رفته اند [باز هم در خور پیروى هستند]»


1. بقره، 170.

در جاى دیگر خداوند مى‌‌فرماید: قَالَ أَو لَوْ جِئتُكُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیْهِ ءَ اَباءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ؛(1) گفت: هر چند هدایت كننده تر از آنچه پدران خود را بر آن یافته اید براى شما بیاورم؟ گفتند: ما به آنچه بدان فرستاده شده اید كافریم.

در این دو آیه از آن جهت، از تقلید از نیاكان مذمت و نكوهش شده كه آن تقلید در مورد رفتارى صورت پذیرفته كه بر خلاف عقل است و با اینكه رفتار نیاكان مشركان بر خلاف عقل و منطق بوده است، آنان خود را ملزم به پیروى نیاكان خویش مى‌‌دانستند و از این جهت، قرآن آنها را دعوت به پیروى عقل مى‌‌كند و از پیروى رفتارى كه دلیل عقلى بر درستى آن نیست باز مى‌‌دارد. همچنین قرآن آنان را مورد نكوهش قرار مى‌‌دهد كه حتى اگر راهى و روشى بهتر، سالم‌‌تر و هدایت یافته‌‌تر از روش نیاكان خود یافتند، باز بر پیروى از روش نیاكان خویش پافشارى دارند و حاضر نیستند دست از مرام آنها بردارند؛ در حالى كه چنین شیوه‌‌اى بر خلاف منطق عقل است، و عقل انسان را دعوت مى‌‌كند كه از مرام و مسلكى پیروى كند كه هدایت یافته‌‌تر است و بهتر انسان را به مقصد مى‌‌رساند. مذمت قرآن از آن روست كه نیاكان آنان دلیلى بر مرام و رفتار خود نداشتند و یا دلیلى كه بر مرام خویش مى‌‌آوردند نادرست بود و از این جهت نباید از آنها پیروى كنند، نه اینكه صرف تقلید از اجداد و نیاكان یا اشخاص دیگر حتى اگر بر خلاف عقل نباشد مستحق مذمت و نكوهش است. قرآن مى‌‌گوید اگر مرامى و روشى فراروى شما نهاده شد كه دلیل معتبرى بر آن بود و مورد تأیید عقل قرار گرفت آن را بپذیرید. پس اگر دلیل و برهانى بر روش نیاكانتان نبود و عقل آن را تأیید نكرد، آن را نپذیرید و در این صورت شما از عقلتان پیروى كرده‌‌اید. اما اگر روشى كه ما به شما پیشنهاد مى‌‌كنیم مورد تأیید عقل است، آن را بپذیرید و اگر از پذیرش آن سرباز زنید، پا روى عقل خود نهاده‌‌اید و باید به لوازم


1. زخرف، 24.

و تبعات راه ناصوابى كه برگزیده‌‌اید ملتزم باشید و آماده گرفتار شدن به آتش جهنم گردید.

حاصل آنكه در مواردى عقل تقلید را ضرورى مى‌‌داند و حكم به تقلید مى‌‌كند، نه اینكه حكم به لزوم تقلید ادعاى گزافى باشد و ما به دل‌‌خواه و میل خود در مواردى توصیه به تقلید مى‌‌كنیم و هرگاه دلمان نخواست تقلیدرا مردود مى‌‌شماریم.

 

محدودیت بُرد عقل

حاصل پاسخ شبهه این است كه انسان در درجه اول باید به تشخیص عقل خود عمل كند. البته در اینجا منظور ما این است كه به چیزى عمل كنیم كه درستى آن با برهان و دلیل عقلى كه به بدیهیات منتهى مى‌‌شود قابل اثبات باشد، دلیلى كه براى هر عاقلى، پس از ارائه توضیحات لازم، قابل پذیرش است. البته امروزه مفاهیم اصالت خویش را از دست داده است، از جمله مفهوم عقل و عقلانى به امور ظنى، وهمى و هوس‌‌هاى نفسانى نیز تعمیم داده مى‌‌شود و از آنها نیز به عنوان امور عقلانى یاد مى‌‌شود و از این جهت تشخیص عقل هر كسى با تشخیص عقل دیگرى متفاوت مى‌‌گردد. در صورتى كه اگر چیزى منطبق با دلیل عقلى بود، نباید در آن اختلافى رخ دهد و اختلاف از آن جهت است كه چیزى به تایید عقل نرسیده است و گرنه ممكن نیست در حكم عقل سالم اختلاف رخ دهد؛ مگر اینكه عقل آفت ببیند و به شبهات یا وسواس مبتلا گردد.

اما در مواردى عقل به تنهایى به نتیجه نمى‌‌رسد و مستقلاً راهى براى اثبات امرى نمى‌‌یابد، خواه آن امر مربوط به امور حسى باشد و خواه به امور معنوى، و خواه به قوانین اجتماعى و ارزش‌‌ها. مثلاً عقل ما نمى‌‌تواند ثابت كند كه در فلان خانه چه مى‌‌گذرد، و چنین دركى تنها از طریق حس حاصل مى‌‌گردد. یا اگر از ما سؤال شود كه اسكندر مقدونى در چه زمانى مى‌‌زیست و یا ذوالقرنین كه در

قرآن از آن یاد شده همان اسكندر است، و یا كورش و یا شخص دیگرى است؟ در اینجا عقل ما هیچ پاسخى ندارد و ارائه چنین پاسخى كار عقل نیست و پاسخ به آن پرسشْ مربوط به اسناد و منقولات تاریخى است. همچنین درباره آنچه به علوم طبیعى مربوط مى‌‌شود و مجراى تجربه است عقل حكمى ندارد. مثلاً عقل ما نمى‌‌تواند تشخیص دهد كه فلان دارو چه اثرى دارد، و تشخیص تاثیر مثبت و یا منفى آن دارو بر عهده تجربه است. همچنین در ادیان الهى ادعا شده كه خداوند موجوداتى به نام فرشتگان دارد و یا چهار فرشته به نام جبراییل، میكاییل، اسرافیل و عزراییل دارد؛ اما عقل نمى‌‌تواند وجود آنها را ثابت كند. همچنین عقل نمى‌‌تواند ثابت كند كه خداوند چند پیغمبر داشته است. پس عقل حق قضاوت در بسیارى از مسایل را ندارد و تشخیص احكام، قوانین اخلاقى و اجتماعى بر عهده عقل نیست. مثلاً اگر كسى دزدى كرد، عقل مستقلاً نمى‌‌تواند مجازات خاصى را براى او مشخص كند.

برخى از اعتقادات را نیز نمى‌‌توان به وسیله عقل ثابت كرد. به عنوان نمونه یكى از مسایل اعتقادى اختلافى بین شیعه و سنى مسأله جانشینى حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است: شیعه معتقد است كه حضرت على(علیه السلام) جانشین پیامبر است و اهل سنت منكر این مطلب مى‌‌باشند. در اینجا نمى‌‌توان به وسیله عقل ثابت كرد كه شخصى به نام على(علیه السلام) وجود داشته و ایشان جانشین پیامبر بوده است. بلكه این مسأله‌‌اى است تاریخى و به وسیله نقل براى ما ثابت مى‌‌شود كه حضرت على وجود داشته است و توسط وحى و كلام تعبدى مسأله جانشینى ایشان ثابت مى‌‌گردد، و به هیچ وجه عقل نمى‌‌تواند مستقلا در باره این موضوع شخصى و زمانى، نظرى داشته باشد. پس از آنكه معلوم شد كه شخصى به نام على(علیه السلام)وجود داشته است و داراى امتیازات و ویژگى‌‌هایى بوده كه دیگران فاقد آن بوده‌‌اند،: عقل به كمك این مفروضات نقلى ثابت مى‌‌كند كه او براى امامت و جانشینى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از دیگران سزاوارتر است.

ضرورت شناخت اعتقادات از طریق منابع آن

دانستیم كه عقل مستقلاً نمى‌‌تواند بسیارى از مسایل را درك كند، اما دانستن پاره‌‌اى از مسایلى‌‌كه عقل ناتوان از درك آنهاست و باید از راه‌‌هاى دیگر شناخته شوند، چندان ضرورتى ندارد و اگر ما به آنها آگاهى نیابیم ضررى نكرده‌‌ایم. به عنوان نمونه، عقل ما نمى‌‌تواند ثابت كند كه در كره مریخ موجود زنده‌‌اى زندگى مى‌‌كند، ولى دانستن این مسأله هم مشكلى را رفع نمى‌‌كند و نیازى هم نمى‌‌بینیم كه به اثبات و یا نفى آن مسأله بپردازیم. در اینجا حتى اگر نظر نادرستى نیز ابراز كنیم خطرى متوجه ما نمى‌‌شود. یا ندانستن برخى مسایل زیان اندكى متوجه ما مى‌‌سازد كه تحمل آن آسان است و از این جهت انسان تلاش نمى‌‌كند كه آن مسأله را بشناسد؛ چون مى‌‌داند كه ندانستن آن مسأله زیان قابل توجّهى ندارد. اما بخشى از مسایلى‌‌كه عقل مستقلا نمى‌‌تواند آنها را درك كند، نقش اساسى و محورى در زندگى انسان دارد و سعادت و شقاوت ما در گرو حلّ آنهاست و نمى‌‌توان به آسانى از كنار آنها گذشت. مثلاً پیامبران الهى از مسأله‌‌اى چون معاد خبر داده‌‌اند و لااقل خبر آن پیامبران باعث مى‌‌گردد كه ما احتمال دهیم كه معادى وجود دارد. معادى كه طبق آنچه در قرآن آمده، انكارش باعث گرفتار شدن به عذاب ابدى مى‌‌گردد: بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِیراً ؛(1)بلكه [آنها] رستاخیز را دروغ خواندند و براى هر كس كه رستاخیز را دروغ خواند آتش سوزان آماده كرده ایم.

حال با توجه به اهمیت و جایگاه معاد و احتمال ضرر عظیم در نشناختن یا انكار آن، نمى‌‌توان به سادگى از كنار آن گذشت و نمى‌‌توان گفت كه براى ما تفاوت نمى‌‌كند كه معادى در كار باشد و یا نباشد. بلكه باید آن را جدّى گرفت و بدان جهت كه معاد، بر فرض وجود، با سرنوشت ابدى ما ارتباط دارد، حتى در


1. فرقان، 11.

صورتى كه براى ما ثابت نشده نباید آن را تكذیب كنیم؛ بلكه باید در رفتار و گفتار خود احتیاط كنیم و بكوشیم تا آنجا كه ممكن است از طریق عقل و در آنجا كه عقل پاسخى ندارد از راه‌‌هاى دیگر به اثبات معاد و كیفیت آن بپردازیم.

وقتى خداوند فرمود انكار معاد موجب عذاب ابدى مى‌‌شود، حتى اگر سخن خداوند تنها احتمال وجود معاد را در ما پدید آورد هر چند این احتمال ضعیف باشد، اما چون محتمل بى‌‌نهایت است و حاصل ضرب هر عدد كوچكى، در بى‌‌نهایت، بى‌‌نهایت خواهد بود، در این صورت احتمال وجود معاد از یقین در امور محدود نیز با ارزش‌‌تر خواهد بود و این احتمال در پرتو محتمَل بى نهایت ـ یعنى محتملى كه عبارت است از ثواب بى‌‌نهایت حاصل از اعتقاد به معاد و عمل به مقتضاى آن، و یا عقاب بى نهایت در اثر انكار آن ـ به صورت یك مسأله اساسى و جدّى فراروى انسان قرار مى‌‌گیرد. از این جهت، ما باید به پاسخى قطعى درباره قیامت و معاد دست یابیم و حتى اگر از طریق عقل این پاسخ براى ما میسور نشد، بكوشیم از راه‌‌هاى دیگر به این پاسخ دست یابیم. اگر پس از بررسى و تحقیق، به قیامت و معاد معتقد گشتیم، این اعتقاد مسیر زندگى ما را عوض مى‌‌كند و در همه رفتار و حركات و سكنات ما تأثیر مى‌‌گذارد و باعث مى‌‌گردد كه ما پیوسته در اندیشه قیامت و مراقب رفتار و كردار خود باشیم و متوجه مسؤولیت خود گردیم. در این صورت، وقتى اعتقاد به قیامت داشتیم و به فرجام نیك و بد كردار و رفتار خود اندیشیدیم، حاضر نمى‌‌شویم كه حتى سخنى ناصواب بر زبان خود برانیم، چون آن سخن از نظر مراقبان ما پنهان نمى‌‌ماند و حتى ممكن است باعث عذاب ابدى ما گردد: ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید ؛(1)[آدمى] هیچ سخنى بر زبان نیارد مگر آنكه در نزد او نگهبانى آماده است.

درست به دلیل مسؤولیت آفرین بودن اعتقاد به معاد و قیامت، گروهى براى


1. ق، 18.

اینكه از زیر بار مسؤولیت شانه خالى كنند و یله و رها و فارغ از هر محدودیتى باشند و از آزادى افسارگسیخته برخوردار گردند، با اینكه دلیلى بر رد معاد ندارند آن را انكار مى‌‌كنند؛ خداوند در این باره مى‌‌فرماید: أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ. بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ. یَسْئَلُ أَیّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ؛(1) آیا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را جمع نخواهیم كرد. آرى قادریم كه [حتى خطوط سر]انگشتان او را موزون و مرتب كنیم.[انسان شك در معاد ندارد] بلكه او مى‌‌خواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت]هرزگى كند.[از این رو]مى پرسد: قیامت كى خواهد بود.

در جاى دیگر خداوند در باره منكرین معاد مى‌‌فرماید: وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ؛(2) و چون گفته شد: وعده خدا راست است و شكى در رستاخیز نیست، گفتید: ما نمى دانیم رستاخیز چیست؟ ماتنها گمانى در این باره داریم و به هیچ وجه یقین نداریم!

از منظر قرآن، منكران قیامت براى اینكه احساس مسؤولیت نكنند و هر كار كه خواستند انجام دهند، منكر اصل معاد و قیامت شدند تا با خیال راحت به كارهاى زشت دست یازند و حساب و كتابى فراروى خود نبینند، وگرنه آنان هیچ دلیلى براى انكار معاد ندارند و آنچه مى‌‌گویند بهانه‌‌اى بیش نیست؛ چون وقتى خداوند قدرت داشت انسان را از عدم و نیستى به وجود آورد و به او هستى بخشد، چطور نمى‌‌تواند بار دیگر او را استوار و موزون سازد.

 

تسلیم عقل در برابر وحى

درست است كه عقل راهى براى اثبات پاره‌‌اى از اعتقادات و از جمله كیفیت معاد


1. قیامت، 3 ـ 6.

2. جاثیه، 32.

و قیامت ندارد، اما براى كسى كه با برهان عقلى خداوند را شناخته است و به خداوند و صفات او اعتقاد و ایمان دارد، راهى براى انكار معاد و قیامتى كه خداوند از آن خبر داده نخواهد داشت. وقتى خداوند از وجود قیامت خبر داد، عقل به او حكم مى‌‌كند كه اِخبار خداوند را بپذیرد و حق ندارد سخن خداوند را انكار كند. وقتى خداوند فرمود من شما را براى عالم ابدى قیامت آفریدم كه در آنجا مرگى براى شما نیست، عقل نمى‌‌تواند سخن خداوند را نپذیرد زیرا سخن خداوند از طریق وحى و توسط كسى به ما رسیده كه لیاقت دریافت و تلقى وحى را دارد. كسى كه برگزیده خداست و از راه‌‌هاى قطعى، حقانیت و صلاحیت او ثابت شده است و از جمله خداوند به او معجزه عطا فرمود تا هم دلیلى عقل پسند و قاطع بر نبوت و پیامبرى او، و هم دلیلى قاطع بر صدق گفتار او باشد و كسى در گفتار و سخنان او شك نكند و بدان‌‌ها ایمان آورد. با این وصف، وقتى پیامبر سخنى را از سوى خدا به ما ابلاغ كرد، عقل در برابر سخن او تسلیم بوده آن را مى‌‌پذیرد؛ چون آن سخن از منبعى مطمئن و قطعى رسیده است. یعنى آن سخن توسط كسى به ما رسیده كه از بین انسان‌‌هاى بى شمار تنها او صلاحیت و لیاقت دریافت وحى را دارد و برگزیده خداوند است و دیگران از این لیاقت و صلاحیت محروم‌‌اند. وقتى پیامبر با آن خصوصیات متعالى وحیى آورد، مسلماً سخن او سخن خداست و نباید در آن تردید داشت و نباید كسى انتظار داشته باشد كه خداوند سخن خود را مستقیماً به او برساند؛ چون دریافت مستقیم و بى واسطه سخن خداوند شایسته هر كسى نیست و خداوند خود مى‌‌داند كه به چه كسى وحى كند: اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛(1) خدا بهتر مى‌‌داند رسالتش را كجا قرار دهد.

پس وقتى ثابت شد كه خداوند چیزى فرموده و سخن او به وسیله پیامبر معصومى كه در تلقى وحى و نقل آن اشتباهى نمى‌‌كند به ما رسیده، به حكم عقل


1. انعام، 124.

باید از سخن خداوند پیروى كنیم. چون پیامبر از هر قوم و نژادى كه باشد، به جهت مقام عصمت و پیامبرى و بدان جهت كه واسطه بین ما و خداوند است، سخن و رفتارش براى ما حجت است و ما باید به حكم عقل از او پیروى كنیم و سخن او را بپذیریم و در آن تشكیك نكنیم. البته برخى از روى هوس و تعصب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) معتقد گشتند و بدان جهت كه آن حضرت از قوم عرب بود به او گرویدند و اگر پیامبرى از قوم دیگر و با زبان غیر عربى برانگیخته مى‌‌شد، از روى تعصب زیر بار فرمان او نمى‌‌رفتند و به او نمى‌‌گرویدند؛ چنان كه خداوند مى‌‌فرماید: وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ . فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ؛(1) و اگر آن [قرآن] را بر برخى از غیر عرب زبانان نازل مى كردیم، و پیامبر آن را بر ایشان مى خواند، به آن ایمان نمى آوردند.

 

ملاك پیروى از پیامبر و اهل‌‌بیت(علیهم السلام)

اینكه ما مى‌‌گوییم باید از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پیروى و تبعیت كرد، بدان جهت نیست كه او انسان و عاقل است و فردى مصلح، متفكر، خیر اندیش و دل سوز براى جامعه است؛ چون هیچ یك از این ویژگى‌‌ها باعث نمى‌‌گردد كه كلام و رفتار او براى ما حجت باشد. بلكه اطاعت و پیروى او از آن جهت است كه او متصل به خداوند و دریافت كننده وحى اوست و از این جهت كه نبوت او با معجزه الهى براى ما ثابت شده و نیز ثابت شده كه آنچه او مى‌‌گوید منبعث از وحى الهى است، عقل ما را ملزم مى‌‌كند كه به كلام او متعبد گردیم و در جایى كه خود عقل قضاوت و تشخیص ندارد، به ما حكم مى‌‌كند كه به پیروى و عمل به سخنان كسى تن دهیم كه پیام آور خداست و این امتیاز اصلى آن حضرت از دیگران است كه خداوند نیز بدان اشاره دارد: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ


1. شعراء، 198 و 199.

واحِدٌ؛(1) بگو: من هم مثل شما بشرى هستم ولى به من وحى مى‌‌شود كه خداى شما خدایى یگانه است.

چنان‌‌كه پیشتر گفتیم برخى در تقلید شبهه كرده‌‌اند و این شبهه را حتى به تقلید و پیروى از پیامبر خدا نیز سرایت داده‌‌اند و ما در رد این شبهه، ابتدا به عقلانى و ضرورى بودن پیروى از مقام نبوت پرداختیم و گفتیم با توجه به اینكه پیامبر معصوم و برگزیده خداوند و گیرنده وحىِ اوست، عقلْ ما را ملزم به تبعیت و پیروى او مى‌‌داند و از این جهت ما باید همه سخنان و رفتار او را بپذیریم و الگوى خویش قرار دهیم. امّا آن بخش از سخنان پیامبر كه به صورت وحى و در قالب قرآن به ما معرفى شده، از آن جهت كه در واقع، كلام خداست و توسط پیامبر به ما ارائه شده، باید مورد اطاعت قرار گیرد و تبعیت از آن، تبعیت از سخن خداوند است. همچنین ما باید به سنت پیامبر و سخنانى كه به عنوان وحى نبوّت توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ما ابلاغ نشده نیز تعبد داشته باشیم و آنها را بپذیریم، چون سنت پیامبر نیز حاكى از احكام واقعى الهى است و با توجه به اینكه پیامبر در مجموعه گفتار و رفتارش معصوم از خطا و اشتباه است، سنت و سخنان او نیز حق و مطابق با واقع و حجت است و به علاوه، خداوند به صراحت پیروى از مجموعه رفتار و گفتار پیامبر را لازم شمرده است: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛(2) و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، باز ایستید.

افزون بر این، ما شیعیان معتقدیم كه سخنان اهل‌‌بیت(علیهم السلام) مثل سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى ما حجت است و همانطور كه اطاعت و تقلید از پیامبر واجب است، پیروى و تقلید از آنها نیز واجب است و گرچه عقل مستقلاً در اینجا حكمى


1. كهف، 110.

2. حشر، 7.

ندارد و از پیش خود حكم نمى‌‌كند كه سخنان و رفتار اهل‌‌بیت براى ما حجت و قابل پیروى است، اما پس از دلالت قرآن و سخنان پیامبر بر لزوم تبعیت و پیروى از ایشان و حجیت سخنان و رفتارشان، عقل نیز ما را ملزم به تعبد به گفتار و رفتار ایشان مى‌‌كند. از جمله آیاتى كه دلالت بر لزوم اطاعت و پیروى از اهل‌‌بیت دارد، آیه‌‌اى است كه خداوند در آن مى‌‌فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ...؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده اید، خدا و رسول خدا را اطاعت كنید و اولیاى امر خود را[نیز] اطاعت كنید.

بى‌‌تردید این آیه دلالت بر لزوم پیروى و تبعیت از هر كسى كه به حكومت و سلطنت رسیده ندارد و چنان نیست كه اطاعت از همه حاكمان، حتى یاغیان ستمگر، مشمول آیه فوق باشد و در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز چنین برداشتى نداشتند. از این جهت، چنان كه در روایت جابر بن عبدالله انصارى آمده، اصحاب پیامبر چون نمى‌‌دانستند كه منظور از «اولى الامر» كیست، در این باره از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)سؤال كردند و حضرت در پاسخ فرمودند: «آنان جانشینان من و امامان معصوم براى مسلمانان پس از من هستند»، پس از آن، حضرت اسامى دوازده امام را برشمردند كه اولین آنها حضرت على(علیه السلام) و آخرین آنها حضرت حجت، عجل الله تعالى فرجه الشریف، مى‌‌باشند.(2)

در زمان امام صادق(علیه السلام) كه خلفا به جاى حكومت و اجراى عدالت، به شیوه سلاطین رفتار مى‌‌كردند و مردم و بخصوص شیعیان اهل‌‌بیت را تحت فشار و ستم خود قرار داده بودند؛ برخى از وابستگان دربار، براى مشروع جلوه دادن رفتار خلفا و توجیه آنها، به آیات قرآن تمسك مى‌‌كردند و حتى ابایى از جعل حدیث در تایید خلفا نداشتند. از جمله به مردم مى‌‌گفتند كه منظور از «اولى الامر» همه خلفا


1. نساء، 59.

2. بحارالانوار، ج 3، باب 41، روایت 67، ص 25.

و حكام هستند و از این جهت بر مردم واجب است كه از آنان اطاعت كنند. در مقابل، اهل‌‌بیت(علیهم السلام) با استناد به روایاتى كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شده بود، امامان معصوم(علیهم السلام) را به عنوان «اولى‌‌الامر» معرفى مى‌‌كردند.از جمله در روایتى ابوبصیر از حضرت امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌‌كند كه حضرت فرمود: «آیه«أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم...»(1) در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است». ابوبصیر مى‌‌گوید: مردم به ما مى‌‌گویند: چه چیز مانع شد كه خداوند اسم على و اهل‌‌بیت (علیهم السلام) را در قرآن ذكر نكند؟ حضرت فرمود: به آنها بگو: خداوند نماز را بر رسولش فرستاد و نامى از سه یا چهار ركعتى بودن آن نبرد تا آنكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را تفسیر كرد. حج را خداوند فرستاد و نفرمود هفت بار طواف كنید، تا آنكه پیامبر آن را تفسیر فرمود؛ و خداوند آیه « أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ» را در حق على و حسن و حسین(علیهم السلام)نازل فرمود و پیغمبر (صلى الله علیه وآله) درباره على (علیه السلام)فرمود:«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ؛ هر كه من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست.»(2)

پس وقتى خداوند در قرآن از اولى‌‌الامر یاد مى‌‌كند، گرچه ما مى‌‌دانیم كه منظور خداوند هر حاكم قلدر و زورگویى نیست، اما مصداق اولى‌‌الامر را نیز نمى‌‌شناسیم و براى شناخت مصادیق اولى‌‌الامر كه خداوند اطاعتشان را واجب شمرده باید به كلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) مراجعه كنیم. چون آن حضرت علاوه بر آن كه گیرنده وحى هستند، مبیّن و مفسّر وحى نیز هستند و سخنان ایشان و ائمه


1. نساء،59.

2. عَنْ أَبِى بَصِیر عَنْ أَبِى جَعْفَر(علیه السلام) [ فِى قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ]فَقالَ: نَزَلَتْ فِى عَلِىِّ بْنِ أَبِى طالِب(علیه السلام) قُلْتُ لَهُ: اِنَّ النّاسَ یَقُولُونَ لَنا فَما مَنَعَهُ أَنْ یُسَمَّى عَلِیًّا وَ أَهْلَ بَیْتِهِ فِى كِتابِهِ؟ فَقالَ أَبُو جَعْفَر(علیه السلام)؛ قُولُوا لَهُمْ: اِنَّ اللّهَ أَنْزَلَ عَلى رَسُولِهِ الصَّلاةَ وَ لَمْ یُسَمَّ ثَلاثاً وَ لا أَرْبَعاً حَتّى كانَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) هُوَ الَّذِى فَسَّرَ ذلِكَ لَهُمْ وَ أَنْزَلَ الْحَجَّ فَلَمْ یُنَزِّلْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتّى فَسَّرَ ذلِكَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) وَ أَنْزَلَ «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ» فَنَزَلَتْ فِى عَلِىٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ قالَ فِى عَلِىٍّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ.(تفسیر عیاشى، ج 1، بیروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، ص 276.)

اطهار، در باب تفسیر و تاویل آیات قرآن، براى ما حجت و قابل تعبّد است و به جز ایشان سخن هیچ كسى چنین محبّت و اعتبارى ندارد. بله مفسران مى‌‌توانند، با استفاده از قراین و شواهد قرآنى و همچنین شواهد تاریخى و همچنین با استفاده از كلمات پیامبر و ائمه اطهار، به توضیح و تفسیر قرآن بپردازند. در هر حال، در مواردى كه جنبه تعبدى دارد و معنا و تفسیر آیات قرآن براى ما آشكار نیست، ما تنها مى‌‌توانیم به كلام معصوم تعبد داشته باشیم و حق نداریم كلام غیر معصوم را براى خویش حجت قرار دهیم. در این صورت، وقتى پیامبر مصادیق اولى الامر را براى ما مشخص فرمود، كلام ائمه اطهار(علیهم السلام) كه مصادیق اولى الامر هستند براى ما حجت و قابل تبعیت و پیروى است و دلیل تعبد به كلام آنها و پیروى از آن حضرات فرموده پیامبر است، چه اینكه پیروى از پیامبر نیز ناشى از دستور خداوند به اطاعت از پیامبر است و اطاعت از خداوند به حكم عقلْ واجب است. پس در نهایت اطاعت از امامان معصوم نیز مستند به حكم عقل و داراى پشتوانه عقلى است.

در مقابل، برخى ملاك پذیرش رأى و نظر را پذیرش اكثریت جامعه قرار مى‌‌دهند و مى‌‌گویند وقتى اكثریت جامعه نظرى داشت باید بدان تن در داد. حتى اگر نظر اكثریت مردم بر خلاف حكم عقل و نظر خداوند باشد! در صورتى كه نظر اكثریت جامعه و بلكه نظر همه مردم در صورتى معتبر و قابل پذیرش است كه هماهنگ با نظر خداوند و حكم عقل باشد. از این جهت است كه نظر اكثریت مردم، در زمان پیامبران الهى كه بر كفر و شرك و بت‌‌پرستى بود، اعتبارى نداشت، وگرنه پیامبر خدا حق نداشت كه مردم را به توحید دعوت كند. اگر رأى اكثریت به نحو مطلق معتبر است، حضرت ابراهیم(علیه السلام) چه حقى داشت كه على رغم اتفاق مردم زمان خویش بر آیین بت‌‌پرستى و نفى توحید تبر به دست گیرد و در غیاب مردم بت‌‌ها را بشكند و نظر و خواست همه مردم را زیر پاى خویش نهد؟ یا وقتى اكثر مردم حجاز بت پرست بودند، چرا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به مخالفت با

آیین و مرام آنها برخاست و به ترویج آیین توحیدى پرداخت؟ پس معلوم مى‌‌گردد كه اصل، برهان و دلیل عقلى است و اگر عقلْ دلیل و برهانى نداشت، باید به دنبال دلیل شرعى بود كه آن نیز داراى پشتوانه عقلى است و آنچه شرع و پیامبران و امامان معصوم فرموده‌‌اند، فراتر و بهتر از تشخیص دیگران و مطابق با واقع و حقیقت است و از این جهت بهترین گزینه‌‌اى است كه مى‌‌تواند مورد پذیرش و تبعیت قرار گیرد.

چنانكه قبلاً گفتیم گرچه تقلید اصطلاحاً به معناى تقلید از مراجع تقلید و عمل به فتاواى فقهى آنان است، اما مفهوم تقلید گسترده‌‌تر از تقلید در فقه است و شامل تأسّى از رفتار، آراء و عقاید نیز مى‌‌شود و دامنه آن به امور تعبدى نیز كشیده مى‌‌شود. از این جهت، تعبد به سخنان پیامبر و امامان معصوم نیز در قلمرو تقلید جاى مى‌‌گیرد و تقلید از آن حضرات و تعبد به سخنان و گفتارشان مبتنى بر دلیل عقلى است. بر این اساس، در پاسخ كسانى كه در تعبد به سخنان پیامبر و امامان معصوم شبهه مى‌‌كنند و ما را از تأسّى به ایشان باز مى‌‌دارند، گفتیم كه اگر در موضوعى عقل ما قضاوت و تشخیصى داشت، به آن عمل مى‌‌كنیم و بى تردید حكم واقعى عقل مخالف با حكم شرع و پیامبر نیست؛ اما اگر عقل حكمى نداشت، ما را ملزم به تبعیت و پیروى از پیامبر مى‌‌كند؛ چون پیامبر علاوه بر اینكه معصوم است از دانش بى كرانى برخوردار گشته كه ما از آن محروم هستیم و او مى‌‌تواند ما را به مصالح واقعى خویش رهنمون سازد و از این جهت تعبد به سخنان او، تعبدى خشك و بى منطق نیست؛ بلكه تعبدى است مبتنى بر دلیل عقلى و تعبد و تأسّى از كسى است كه مصالح و راه‌‌هاى ناشناخته را فرا روى ما مى‌‌نهد: كَما أَرْسَلْنا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِنا وَ یُزَكِّیكُمْ وَ یُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ یُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛(1) همان طورى كه در


1. بقره، 151.

میان شما فرستاده اى از خودتان روانه كردیم، كه آیات ما را بر شما مى خواند و شما را پاك مى گرداند و به شما كتاب و حكمت مى آموزد و آنچه را نمى دانستید به شما یاد مى دهد.

 

سیره عقلا ملاك تقلید از فقیه

در زمان غیبت معصوم و زمانى كه ما دسترسى به پیامبر و جانشین معصوم ایشان نداریم، مسأله تقلید از مراجع تقلید مطرح مى‌‌شود و در اینجا برخى تقلید از آن بزرگواران را مخالف عقل و كار میمون مى‌‌شمارند. پاسخ ما این است كه اگر چه تقلید از مراجع تقلید مبتنى بر دلیل و برهان عقلى نیست و برهان عقلى قائم بر تأسّى از معصوم است كه از هر خطا و اشتباهى مصون است و برگزیده خداوند مى‌‌باشد، در حالى كه مراجع تقلید معصوم نیستند و دلیل بر عدم عصمت آنان اختلاف هایى است كه در آرا و فتاواى آنها وجود دارد. اما این تقلید امرى گزافه و فاقد دلیل منطقى نیست، بلكه مبتنى بر بنا و سیره عقلایى است كه بر رجوع جاهل به عالم جارى گشته است و بى‌‌تردید این بناى عقلا داراى پشتوانه عقلى نیز هست. وقتى انسان تخصصى را فرا نگرفته و به چیزى آشنایى ندارد و عقل او نیز راهى براى اثبات آن ندارد، اگر بداند كه كسى در آن زمینه تحصیل كرده و به تخصص لازم رسیده، به سراغ او مى‌‌رود و از این طریق نیازش را به آن مطلب ناشناخته برآورده مى‌‌كند. او گرچه مى‌‌داند كسى كه به او مراجعه مى‌‌كند معصوم از خطا نیست و احتمال خطا و اشتباه در كارش وجود دارد، اما وقتى خود در آن زمینه هیچ گونه شناخت و آگاهى ندارد و درصد خطا و اشتباهش بیشتر از خطا و اشتباهى است كه در كار متخصصِ آن فن محتمل است، چاره‌‌اى جز مراجعه به آن عالم و متخصص ندارد. آیا كسى كه در بیابان راه را گم كرده و به كسى بر مى‌‌خورد كه ادعا مى‌‌كند راه را مى‌‌شناسد و از علایم و ظواهر بر مى‌‌آید

كه دروغ نمى‌‌گوید، نظر و تشخیص او را بر تشخیص خود مقدم نمى‌‌دارد؟ آیا وقتى مى‌‌نگرد كه اگر راهى را خود برگزید، احتمال اندكى وجود دارد كه او را به مقصد برساند و در راهى كه آن راهنما به او معرفى مى‌‌كند احتمال بیشترى براى رسیدن به مقصد است، به راهنمایى آن راهنما عمل نمى‌‌كند؟

بر اساس سیره و بناى عقلایى است كه وقتى كسى بیمار مى‌‌شود به پزشك مراجعه مى‌‌كند. البته او این احتمال را مى‌‌دهد كه ممكن است آن پزشك در تشخیص و معالجه‌‌اش اشتباه كند، اما احتمال اشتباه پزشكى كه از تخصص كافى برخوردار است بسیار كمتر از احتمال اشتباه كسى است كه در آن زمینه تخصص ندارد. به هر روى، در همه زمینه‌‌ها بناى عقلا بر رجوع به خبره و متخصص است: كسى كه مى‌‌خواهد خانه بخرد به سراغ كارشناس و ارزیاب مسكن مى‌‌رود، كسى كه مى‌‌خواهد خانه بسازد به سراغ معمار و مهندس ساختمان مى‌‌رود و همچنین كسى كه مسایل دینش را نمى‌‌شناسد، به سراغ فقیه و متخصص در دین مى‌‌رود. البته چون انسان به دنبال حقیقت است وقتى چند فقیه وجود داشتند كه یكى اعلم و آشناتر به فقه است، روش عقلا ترجیح اعلم است؛ چون احتمال اینكه نظر و رأى او به واقع نزدیك‌‌تر باشد بیشتر است. چنان كه مردم پزشكى را كه از دیگران حاذق‌‌تر و با تجربه‌‌تر است، بر سایرین ترجیح مى‌‌دهند و اگر كسى دسترسى به چنین پزشكى داشته باشد و او را بر دیگران ترجیح ندهد او را مذمت مى‌‌كنند. بله اگر كسى دسترسى به پزشك حاذق‌‌تر و با تجربه‌‌تر نداشت و یا باید مسافتى طولانى براى رسیدن به او طى كند و یا باید هزینه گزافى را متحمل گردد به جهت وجود چنین موانع و مشكلاتى نوعاً افراد از مراجعه به او صرف نظر مى‌‌كنند، و در این صورت، مراجعه به كسى كه از دانش پزشكى كمترى برخوردار است منطقى و عقلایى مى‌‌باشد.

بنابراین، مراجعه به اعلم در فقه، صرف تعبد نیست، بلكه مبتنى بر روش و

بناى عقلایى است و عقلا وقتى كسى را حاذق‌‌تر و اعلم بدانند به او مراجعه مى‌‌كنند و تنها در صورت عدم دسترسى به نظریات چنین كسى، به دیگران مراجعه خواهند كرد.

بنابراین، ما در تقلید از مجتهد نه از روى تعصب و نه از روى هوس عمل مى‌‌كنیم، بلكه ملاك ما داشتن علم و تقوا و عدالت است و وقتى كسى را اعلم از دیگران یافتیم، او را بر سایرین ترجیح مى‌‌دهیم و در اینجا عمل و تقلید ما مبتنى بر عقل و روش عقلاست و به جز ملاك‌‌هاى عقلى و شرعى مانند علم و تقوى، ملاك‌‌هاى دیگرى چون همشهرى بودن و هم‌‌زبان بودن براى ما معتبر نیست.

 

نسبت منطق دگراندیشان با فرعونیان

در مقابل، عده‌‌اى مى‌‌گویند كه ما باید ببینیم دنیا چه مى‌‌پسندد و امروزه ملاك، تبعیت از افكار جهانى و فرهنگ پیشرفته غرب است و چون غرب داراى تمدن و فرهنگ پیشرفته و دست‌‌آوردهاى شگفت‌‌آور علمى است، ما باید دنباله‌‌رو آنها باشیم. طبق این منطق، نباید پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در زمانى كه مردم بت‌‌پرست بودند، با خواست مردم مخالفت مى‌‌كرد و نداى توحید سر مى‌‌داد و مردم را به مخالفت با مرام نیاكان خویش فرا مى‌‌خواند. همچنین نباید حضرت موسى(علیه السلام) به مخالفت با فرعون بر مى‌‌خاست. بلكه چون فرعون ثروت و قدرت داشت و برخوردار از عالى‌‌ترین تمدن عصر خود بود و بر سرزمینى حكومت مى‌‌كرد كه به دست‌‌آوردهاى بزرگ علمى رسیده بود، همه باید از فرعون اطاعت و پیروى مى‌‌كردند! مگر نه این است كه در زمان فراعنه، مردم مصر به پیشرفت‌‌هاى بزرگ و خارق العاده علمى رسیده بودند كه نمونه آن، اهرام مصر است كه با اینكه بیش از چند هزار سال از ساخت آنها گذشته، هنوز رموز و اسرار آنها كشف نشده است و این خود گویاى این است كه دانش و دست‌‌آوردهاى علمى آن زمان از جهاتى

پیشرفته‌‌تر از دانش امروز بوده است. در آن زمان، فرعون از مردم مى‌‌خواست كه از او پیروى كنند، چون او داراى سرزمین حاصل‌‌خیز و پهناور و برخوردار از قدرت و ثروت بود.

در زمانى كه فرعون خود را مالك كشور پهناور مصر، با آن پیشرفت علمى و تمدن كهن، مى‌‌دید و براى او و اطرافیانش امكانات فراوان و وسایل خوش گذرانى و مجالس عیش و نوش فراهم بود، موسى(علیه السلام) كه از قوم و سرزمین كنعان بود و مردمش كه از سرزمین خود آواره شده و به بیگارى گرفته شده بودند، با لباس ساده و پشمینه و چوب دستى خود در برابر كاخ فرعون آمد و گفت: من پیغمبر خدا هستم و فرعون باید از من پیروى كند. در آن شرایط، مردم وقتى موسى را مى‌‌دیدند كه در برابر كاخ فرعون مى‌‌آمد و ادعاى پیغمبرى مى‌‌كرد، به او مى‌‌خندیدند. مدت‌‌ها حضرت موسى به جلو كاخ فرعون مى‌‌رفت، اما او را به درون كاخ راه نمى‌‌دادند كه برود و با فرعون حرف بزند و هر روز دلقكى نزد فرعون مى‌‌آمد و اداى حضرت موسى را در مى‌‌آورد و فرعون و سایرین مى‌‌خندیدند. یك روز فرعون گفت خود موسى را بیاورید تا او را ببینیم و اینجا بود كه حضرت موسى به كاخ فرعون راه یافت و توانست حرفش را در برابر فرعون بزند.

فرعون به كسانى كه به حضرت موسى گرویدند مى‌‌گفت: مگر حكومت و سلطنت سرزمین پهناور و حاصل‌‌خیز مصر در دست من نیست و مگر من برخوردار از قدرت و ثروت فراوان نیستم؟ حال چگونه شما با توجه به اقتدار من و صنعت و پیشرفت و امكانات فراوانى كه فراهم ساخته‌‌ام به فرد ضعیف و ناتوانى ایمان مى‌‌آورید كه حتى نمى‌‌تواند به درستى سخن بگوید؟ (معروف است كه حضرت موسى لكنت زبان داشته است.) چطور شما آن همه زرق و برق خیره كننده را مى‌‌نگرید و به كسى مى‌‌گروید كه هیچ قدرت و ثروتى ندارد؟ خداوند در

این باره مى‌‌فرماید: وَ نادى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ. أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَكادُ یُبِینُ. فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِینَ؛(1)فرعون در [میان] قوم خود ندا در داد [و] گفت: اى مردم [كشور] من، آیا پادشاهى مصر و این نهرها كه از زیر [كاخ هاى] من روان است از آن من نیست؟ پس مگر نمى‌‌بینید؟ آیا [جز این است كه] من از این شخص بى‌‌مقدار كه نمى‌‌تواند درست [مقصود خود را]بیان كند بهتر نیستم؟ پس چرا بر او دستبندهایى زرّین آویخته نشده؟ یا با او فرشتگانى همراه نیامده‌‌اند؟

 

پیروى از قوانین اسلام و نفى پیروى از قوانین غرب

حال اگر كسى بر اساس منطق فرعونى از دیگران تقلید كرد و چون غربى‌‌ها در صنعت و علوم از دیگران پیشى گرفته‌‌اند و چون ثروت، امكانات و زرق و برق آنها بیشتر است، به پیروى و دنباله روى از آنها پرداخت، تقلید او بى‌‌منطق و كوركورانه و به واقع تقلید میمون است. چون صِرف اینكه مردمى پول و ثروت و امكانات دارند و در صنایع و علوم مادى پیشرفته‌‌اند، دلیل نمى‌‌شود كه آنها در زمینه معنویات و شناخت مصالح واقعى و كمالات انسانى، از دیگران پیشى گرفته‌‌اند و قوانین بهترى را مى‌‌توانند وضع كنند. ما تنها مى‌‌توانیم از دانش و دست‌‌آوردهاى علمى آنها استفاده كنیم و چنان نیست كه قوانینى كه آنها مى‌‌گذارند از قوانین اسلام بهتر باشد. مسلماً با توجه به برترى قوانین اسلام، تقلید از قوانین دیار غربْ مذموم و فاقد اعتبار عقلى و عقلایى است. ما قوانین خدا و آنچه را توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) به ما رسیده بر قوانینى كه سایرین وضع مى‌‌كنند برتر مى‌‌دانیم و بدان جهت كه آن بزرگواران معصوم و از


1. زخرف، 51 ـ 53.

هر خطا و نقصى مصون هستند، الگوهاى ایده‌‌آلى براى ما مى‌‌باشند و اكنون كه دسترسى به ایشان نداریم، از مراجع تقلید تبعیت مى‌‌كنیم؛ چون آنها شباهت بیشترى به امامان معصوم دارند و در زمینه فهم دین و قوانین اسلام تخصص دارند و به همان دلیل كه هر كسى بیمار مى‌‌شود به پزشك مراجعه مى‌‌كند و یا هر كس در هر زمینه‌‌اى به متخصص در فن مورد نظر مراجعه مى‌‌كند، ما نیز به متخصص در فقه مراجعه مى‌‌كنیم. پس تقلید ما كوركورانه و میمونوار نیست بلكه كاملاً عقلایى است. تقلید كسانى كوركورانه و میمونوار است كه با مشاهده دست‌‌آوردهاى علمى غرب فریفته آنها مى‌‌گردند و در هر زمینه‌‌اى از آنها تقلید مى‌‌كنند. آن هم غربى كه منطقش فریب و نیرنگ است و به اسم حقوق بشر و دموكراسى، از هیچ جنایتى در حق ملت‌‌ها فروگذار نیست.

در انتخابات ریاست جمهورى اخیر آمریكا، بوش كه اكثریت آراء را به دست نیاورد معروف شد كه در انتخابات تقلب شده است سرانجام كار را به محكمه و دیوان عالى قضایى آمریكا مى‌‌سپرند تا رئیس جمهور را معین كند و در محكمه‌‌اى كه هفت نفر قاضى در آن حضور داشته‌‌اند، بالاخره چهار نفر كه از حزب جمهورى‌‌خواه بودند به كسى كه از حزب خودشان بود رأى مى‌‌دادند و این گونه حكومت آمریكا اعتبار یافت! آیا شایسته است كه ما چنین رئیس جمهور و حكومتى را برتر بدانیم یا حكومت و رهبرىِ كسى كه اعتبارش به برترى در علم، تقوا و مدیریت است و دل‌‌سوزترین افراد براى مردم مى‌‌باشد و چیزى براى خودش نمى‌‌خواهد و زندگى‌‌اى در نهایت سادگى دارد و از دیگران به انبیا و اولیاى الهى شبیه‌‌تر است؟ كسانى كه این همه از حقوق بشر دم مى‌‌زنند، چه بر سر مردم فلسطین آورده‌‌اند، تا آنجا كه اروپایى‌‌ها هم به ستوه آمده‌‌اند و آمریكایى‌‌ها هم به دولتشان به جهت حمایت بى‌‌چون و چرا از رژیم اشغال گر قدس اعتراض مى‌‌كنند و به جهت رفتار دولتشان احساس بى‌‌آبرویى مى‌‌كنند و از اینكه آمریكایى هستند خجالت مى‌‌كشند! آیا با این وصف ما باید از اینها تقلید كنیم؟

آیا تقلید و پیروى از انبیا و اولیاى خدا و كسانى را كه شبیه‌‌ترین افراد به آنها هستند و نقطه تاریكى در زندگى شان نیست كنار بگذاریم و از كسانى تقلید كنیم كه سر تا پا به آلودگى‌‌هاى جنسى، اختلاس و دزدى و تقلب در انتخابات آلوده‌‌اند؟ مگر رئیس جمهور سابق آمریكا پرونده فساد جنسى نداشت؟ مگر رئیس جمهور فعلى آمریكا پرونده اختلاس ندارد و به جهت قدرت و نفوذ و مقام ریاست جمهورى كه دارد فعلاً مسكوت مانده است؟ آیا شایسته است كه گفته شود حكومت و دموكراسى آمریكا بدیل ندارد؟ آیا حكومت ولایت فقیه قابل مقایسه با دموكراسى غربى است؟ آیا كسى مى‌‌تواند ثابت كند كه از آغاز انقلاب تاكنون، چه در زندگى حضرت امام و چه در زندگى جانشین صالح ایشان، نقطه سیاه سیاسى و اخلاقى وجود داشته است؟ آیا كسى ادعا كرده است كه آن دو بزرگوار سوء استفاده مالى و رانت‌‌خوارى داشته‌‌اند و براى فرزندان و بستگان خود امتیازى قائل شده‌‌اند؟ آیا كفران نعمت نیست كه ما چنین رهبرى را با دیگران مقایسه كنیم و بلكه دیگران را برتر بدانیم و آرزو كنیم كه حكومت ولایت فقیه برچیده شود و به جاى آن دموكراسى غربى حاكم شود و رئیس جمهور جایگزین رهبر شود، تا اصلاحات تحقق یابد و دموكراسى ما مورد پذیرش غرب قرار گیرد و حتى سلمان رشدى هم از ما حمایت كند؟ بنده در روزنامه خواندم كه سلمان رشدى مرتد در مقاله‌‌اى در روزنامه نیویورك تایمز اظهار تأسف كرده بود از حكمى كه در ایران درباره همپالگى‌‌اش، آغاجرى، صادر شده است!

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ ؛(1) آیا به كسانى كه [شكر]نعمت خدا را به كفر تبدیل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ننگریستى؟!


1. ابراهیم، 28.