در سالهاى اخیر توطئهاى خطرناك و مرموزى در جهت دینزدایى، قداستزدایى و گرفتن حساسیت و تعصب دینى شكل گرفته است. متأسفانه این نقشه و توطئه حسابشده توسط برخى از مسؤولان بلند پایه كشور نیز حمایت شده است. مجریان این نقشه شوم با شگردهاى گوناگون، اعتقادات و مقدسات مردم را زیر سؤال بردند، تا آنجا كه حتى در عصمت پیامبر و ائمهاطهار تشكیك كردند و حتى حقانیت و درستى قرآن و از سوى خدا بودن آن را مشكوك قلمداد كردند. آنگاه با این باور كه حساسیت و غیرت دینى از افكار عمومى گرفته شده و دیگر افكار عمومى برخوردى با دین ستیزان ندارد، پردهها را كنار زدند و آشكارا عقاید شوم و فاسد خود را حتى با موهن و ركیكترین تعبیرات مطرح ساختند. بىشك همه دینباوران وظیفه دارند كه براى خاموش كردن فتنه و آتشى كه دین ستیزان شعلهور ساختهاند اقدام كنند. با توجه به این مهم، ما نیز مباحثى را در شبهاى گذشته طرح كردیم و در این جلسه، با استفاده از آیات قرآن به جمعبندى آن مباحث مىپردازیم.
در قرآن، اطاعت وپیروى از خداوند و پیامبران و جانشینان ایشان لازم و واجب شمرده شده است. همچنین ملاك پیروى واطاعت از منظر قرآن، رسیدن به حق و حقیقت و رهایى از انحراف و گمراهى است و این هدف ارزشمند تنها در سایه
اطاعت خداوند، پیامبران و سایر پیشوایان دینى تأمین مىگردد. چون خداوند حق است و هدایتگر به حق، و انبیا را نیز به حق هدایت فرموده و راه خود را به آنها نموده تا مردم را به حق رهنمون گردند. پس شایسته است كه انسان به پیروى خداوند تن دهد واز پیروى گمراهان وكسانى كه او را به انحراف مىكشانند خوددارى كند: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ. وَ ما یَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ ؛(1) بگو: آیا از شریكان شما كسى هست كه به حق راه نماید؟ بگو: خداى به حق راه مىنماید. آیا كسى كه به حق راه مىنماید سزاوارتر است كه پیروى شود یا آنكه خود راه نیابد مگر آنكه او را راه نمایند؟ پس شما را چه شده؟ چگونه داورى مىكنید؟! و بیشترشان جز از گمان پیروى نمىكنند [ولى] گمان به هیچ وجه [آدمى را] از حقیقت بى نیاز نمى گرداند. آرى، خدا به آنچه مى كنند داناست.
در سوره یونس، كلمه حق زیاد به كار رفته، و از جمله در دو آیه مذكور چهار بار كلمه حق تكرار شده است و هدایت به آن، ملاك ضرورت پیروى از خداوند معرفى شده است. در آیات فوق، بر این معنا تأكید گردیده كه خداوندى كه هدایتگر به حق است و دیگران را نیز به حق هدایت مى كند، شایسته پیروى شدن است؛ نه كسانى كه محتاج هدایت خداوند هستند. آنگاه خداوند عقل و وجدانهاى سالم را به داورى مىخواند و شكى نیست كه عقل و وجدانهاى سالم كه پوینده حقیقت هستند، پیروى خداوند را بر مىگزینند، نه پیروى كسانى كه فكر و ذهنشان دستخوش پندارهاى واهى و پوچ گشته است و خود اسیر خیالات و گمانهاى سست و هواهاى نفسانىاند و دیگران را نیز به این راه بىفرجام مىخوانند.
1. یونس، 35 و 36.
نكته دیگر اینكه در آیات مذكور اطاعت از خداوند به عنوان عامل اصلى و محورى در هدایت انسانها معرفى شده است. چون آنچه اصالت دارد و خمیر مایه ادیان الهى است پیروى از خداوند و راهى است كه او براى سعادت انسانها فرارویشان نهاده و اطاعت از پیامبران و سایر پیشوایان دینى، در امتداد اطاعت خداوند و به اذن او رسمیت و مشروعیت مىیابد، چنانكه خداوند مىفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ...؛(1) و هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى آنكه به فرمان خدا فرمانش برند.
در آیه دیگر، خداوند اشاره دارد به تلازم بین پیروى از پیامبر و پیروى از خداوند: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ...؛(2) هر كه پیامبر را فرمان برد، به راستى خداى را فرمان برده.
حاصل آنكه اطاعت از فرستادگان خدا، اطاعت از خدا و مورد پذیرش عقل است. چون خداوند آنان را به راه خویش هدایت كرده و آنان را موظف ساخته است كه دیگران را به راه خدا كه بدان یقین دارند دعوت كنند و زمینه سعادت انسانها را فراهم آورند.
در سوره انعام، پس از آنكه خداوند هیجده تن از پیامبران را نام مىبرد، در آیه 90 مىفرماید: أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛ اینان كسانى هستند كه خداوند آنان را راه نمود، پس راه راستِ ایشان را پىگیر.
در ابتدا خداوند مىفرماید كه ما آن پیامبران را به حق و راه خود هدایت كردیم و آنان به راه خویش یقین دارند و هدایت آنها از سوى ما تضمین شده است و چنان نیست كه آنان بر اساس حدس و گمان مردم را راهنمایى كنند. پس
1. نسا، 64.
2. همان، 80.
از آن مىفرماید كه شما نیز از ایشان اطاعت كنید و در مسیر هدایت قرار گیرید. آیاتى كه بدان اشارت رفت، دلالت بر عصمت انبیا در تلقى وحى و فهم و ارائه آن دارد. چه اینكه عصمت انبیا از اعتقادات ضرورى ما مسلمانان است و فلسفه عصمت آنان به روشنى در آیات دیگرى این گونه بیان مىگردد: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً. إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَیْء عَدَداً؛(1) داناى نهان است و كسى را بر غیب خود آگاه نمى كند. مگر آن را كه به پیامبرى پسندد و برگزیند، كه [در این صورت]براى او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانى خواهد گماشت. تا بداند كه [پیامبران]پیامهاى پروردگارشان را رساندهاند و [خدا] بدان چه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزى را به عدد شماره كرده است.
اما با توجه به ضرورى بودن اعتقاد به عصمت پیامبران، برخى از دگراندیشان كه خود را پیرو قرآن و مسلمان مىدانند، عصمت پیامبران را انكار مىكنند و مىگویند كه فهم پیامبران نیز از وحى، فهم بشرى است و فهم بشرى مصون از خطا و اشتباه نیست و پیامبران نیز چون دیگران اشتباه و خطا مىكردهاند. این افراد با این انحرافات اساسى كه دارند به عنوان نظریهپرداز دینى، در سخنرانىها، مقالات و كتابهاى خود مقدسات و اعتقادات مردم را زیر سؤال مىبرند و ضروریات دین را انكار مىكنند، اما متأسفانه توسط برخى از مسئولان تایید و حمایت مىشوند و حتّى به وجود آنان افتخار مىكنند!
در مقابل پیامبران كه دعوت كننده به حق هستند و خداوند آنان را براى هدایت انسانها برگزیده و به مقام عصمت نایل ساخته است و صحّت شیوه و مرامشان
1. جن، 26 ـ 28.
را ضمانت كرده، شیاطین و كسانى قرار دارند كه حق را نمىشناسند و درصدد گمراهساختن دیگران هستند. خداوند جدّاً مردم را از پیروى و دنباله روى آنان باز مىدارد، چون آنان برخلاف عقل و فطرت انسانها كه طالب حق است، مردم را به بیراهه مىكشانند و سرانجام كارشان خذلان و سرافكندگى و بدبختى است. این دسته كه درصدد انحراف و گمراه ساختن دیگران و افشاندن بذر نفاق و كفر در دلها هستند، سروكارشان با شیطان است و در زمره یاران و دوستان شیطان قرار دارند و اوست كه بر دلهایشان حكومت و سلطه دارد و اختیار آنان را به دست مىگیرد و به هر نحو كه خود بخواهد در قلب آنان تصرف مىكند: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ؛(1) تسلط او تنها بر كسانى است كه او را دوست و سرپرست خود گرفته اند و بر كسانى كه به او [خدا] شرك مىورزند.
همچنان كه خداوند به پیامبران خود وحى مىكند و راه راست و سعادت و حق را به آنها مىنمایاند و آنان را براى هدایت و نشان دادن راه سعادت به مردم برمىانگیزاند، شیطان نیز به دوستان و پیروان خود وحى مىكند و با القائات خویش آنان را گمراه مىسازد و شیوه به انحراف كشاندن مردم را نشانشان مىدهد؛ و آنان را بر مىانگیزد تا با دوستان خدا و پیروان حق مبارزه كنند: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ؛(2) و همانا شیطان ها نهانى به گوش دوستان خود مى خوانند تا با شما ستیزه كنند، و اگر آنان را فرمان برید قطعاً شما نیز مشركید.
شیطان مرموزانه به ذهن پیروان خود سخنانى را القا مىكند كه قبل از آن بدان آگاهى نداشتند و خود نمىتوانستند بدان دست یابند، آن گاه آنان احساس مىكنند كه به آنان الهام شده و ناخواسته و نادانسته سوژهاى مناسب در اختیارشان نهاده شده كه با آن مىتوانند به مبارزه و جدال با حق و مكتب انبیا
1. نحل، 100.
2. انعام، 121.
برخیزند و در دل مؤمنان بذر تردید و شك بپراكنند و عقاید و باورهایشان را متزلزل سازند. از این روست كه قرآن به مؤمنان هشدار مىدهد كه مواظب منحرفان و پیروان شیطان باشید و با آنان نشست و برخاست و گفتگو نداشته باشید. چون آنان درصددند كسانى را كه معرفت راسخ و عقاید محكمى ندارند و توان دفاع از باورهاى دینى را ندارند، تحت تاثیر خود قرار دهند و ایمان آنان را بستانند. طبیعى است كه شیطان سراغ علماى راستین و كسانى كه راه حق را شناختهاند و با همه وجود به آن ایمان دارند و مىتوانند با استدلال و منطق از عقاید خود دفاع كنند، نمىرود؛ چون مىداند كه نمى تواند در آنها نفوذ كند. بلكه او سراغ افراد سطحىنگر كه از شناخت كافى به معارف و حق بىبهرهاند مىرود. او سراغ كسانى مىرود كه نمىتوانند در برابر تشكیكات و شبهات بایستند و بدانها پاسخ گویند و خود تحت تاثیر آنها قرار مىگیرند؛ چنین كسانى مورد خطاب و عتاب خداوند قرار مىگیرند و خداوند به آنها مىفرماید: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛(1) و [خدا] در این كتاب بر شما فروفرستاده كه چون بشنوید كه به آیات خدا كافر شوند و آنها را مسخره كنند با آنان منشینید تا به گفتارى دیگر پردازند، چرا كه در این صورت شما نیز مثل آنها خواهید بود. خداوند، همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد خواهد آورد.
كسى كه با منافقان و دگراندیشان مىنشیند و تحت تأثیر آنان قرار مىگیرد، گرچه در ظاهر مسلمان، و معتقد به نظام است اما قلب او به نفاق آلوده گشته و در
1. نساء، 140.
عقاید و باورهایش رخنه وارد شده است. چنین كسى اگر بخواهد با منافقان و دشمنان دین بحث و مجادله كند، اول باید پایههاى اعتقادى و باورهاى خود را محكم سازد و به معرفت و شناخت كافى معارف خویش دستیابد تا با آشنایى به فن مناظره و استدلال، بتواند از عقاید خویش دفاع كند. نوجوان بىتجربهاى كه به فن كشتى آشنا نیست، نمى تواند به مصاف كشتىگیر حرفهاى برود و با او زور آزمایى كند و اگر به مصاف او برود، در قدم اول زمین مىخورد. همچنین كسى كه تنها شناختى اجمالى و بسیط به اعتقادات دینى دارد و باورهاى دینى از پدر و مادر به او منتقل گشته و فرصت نیافته كه اعتقادات خود را تحكیم بخشد طبعاً توان هضم شبهات و پاسخ گفتن به آنها را نخواهد داشت، و اگر با شبهات و تشكیك در اعتقادات دینى مواجه شود، خواه ناخواه تحت تاثیر قرار مىگیرد و سرانجام ایمان خود را از دست مىدهد.
دگراندیشان منافق و فتنهگر كه یاراى مقابله با دینباوران راستین را ندارند، براى اینكه آموزههاى فاسد خود را رواج دهند در صددند تا جوانان ناآشنا و ناآگاه به معارف اسلامى را به بهانه آزادى فكر و اندیشه بفریبند. آنان به جوانان و مردم مىگویند: شما باید سخنان مختلف را بشنوید و هر كدام را كه پسندیدید انتخاب كنید! ما نیز به آزادى فكر معتقدیم، اما بر این باور نیز هستیم كه براى طرح افكار و نظرات، پیشتر باید موانع فهم صحیح را برداشت و شرایط رشد فكرى را فراهم ساخت و از جمله شرایط این است كه هر كس با همشأن و همسطح خود مواجه گردد؛ نه اینكه یك شیطان حرفهاى چند جوان ناآگاه را دور خود جمع كند و با كلمات و سخنان فریبنده و بزك شده آنان را تحت تأثیر قرار دهد و عقایدشان را به تاراج برد. مگر از بیست سال قبل تا كنون ما كراراً برخى از آنان را به مناظره دعوت نكردیم و هر بار به بهانهاى حاضر به مناظره نشدند؟ چون مىدانند كه شكست مىخورند، حاضر به مناظره و مباحثه با اسلام شناسان نمىشوند و سراغ جوانان ناآگاه مىروند تا آنان را به انحراف بكشانند.
آیا اطاعت از پیامبران كه علمشان را از خداوند گرفتهاند و حق را مىشناسند و مىتوانند انسانها را به راه خدا و حق دعوت كنند، شایسته است یا دنبالهروى كسانى كه حق را نمىشناسند و رفتار و كلماتشان پر از تناقض است؟ آیا ما باید سخن كسى را بشنویم كه با ادله قاطع، معجزات و آیات روشن تأیید شده است و در طول تاریخ بشر 124 هزار پیامبر با او همداستان و همسخن بودهاند و حرف همه حق و یكى بوده است، یا به سخن كسى گوش دهیم كه آغاز سخن با پایان سخنش تناقض دارد؟ كسى كه در یك سخنرانى چند حرف متفاوت و متناقض مىزند و حرف امروزش با حرف دیروزش فرق مىكند. وقتى به او گفته مىشود كه حرف امروزت با حرف دیروزت سازگار نیست؟ در پاسخ مىگوید: آن حرف مربوط به دیروز بود و این حرف مربوط به امروز است و همه چیز در حال تغییر مىباشد و هیچ چیز ثابت نمىماند؛ انسان نیز در حال تغییر است و در حرف و اعتقادش نیز تغییر رخ مىدهد! به یكى از نظریه پردازان دگراندیش كه به تغییر در آرا و نظرات خود افتخار مىكرد، گفته بودند: حرفى كه امروز مىزنى با حرفى كه نُه سال پیش در كتابت نوشتهاى نمىسازد؟ در پاسخ گفته بود: نویسنده آن كتاب نه سال پیش مرده است؛ یعنى من نُه سال است كه تغییر عقیده دادهام!
منطق پیامبران و پیروان آنان این است كه راه ما راه خداست و آنچه ما مىگوییم ثابت و حق و سازگار با عقل و فطرت انسان است و مىتوان بر درستى آن دلیل عقلى اقامه كرد. اما در مقابل، منطق دگراندیشان كه دیگران را به پیروى خویش دعوت مىكنند، این است كه حرف ما نو و حرف دیگران كهنه است. حرف ما را دنیاى علم و صنعت و اكثریت مردم دنیا مىپذیرند! آیا پذیرش اكثریت مردم دلیل حقانیت و درستى رأى و نظرى است؟ آیا این منطق با منطق خداوند سازگار است كه خطاب به پیامبرش مىفرماید: وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی
الْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ؛(1) و اگر بیشتر مردمِ زمین را فرمان برى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد. آنان جز از گمان و پندار پیروى نمى كنند و جز به گزاف و تخمین سخن نمى گویند.
(در آیه فوق، گرچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مورد خطاب خداوند قرار گرفته، اما ایشان مخاطب اصلى خداوند نیستند و مخاطب واقعى خداوند ما هستیم و آن خطاب از قبیل: «إیَّاكَ أعْنی وَ اسْمَعی یا جارَة، مقصودم تو هستى، و اى همسایه تو بشنو» مىباشد.
خداوند ما را از پیروى اكثریت باز داشته، چون اكثریت مردم معرفت بُرهانى و یقینى ندارند و آنان برخوردار از علم و تخصص نیستند و نمى توانند حق و باطل را از هم باز شناسند و دلیل علمى و عقلى بر رفتار و آراى خود ندارند. آنان از روى ظن، حدس و گمان سخن مىگویند و نظر مىدهند و بر اساس تمایلات، هوسها و خواست دلشان قضاوت و داورى مىكنند. كسى كه خواهان رسیدن به حق است، باید سراغ كسانى برود كه خود به حق رسیدهاند و مىتوانند دیگران را هدایت كنند. او اگر دنبال كسانى راه بیفتد كه از روى هوس سخن مىگویند و دلیلى بر رفتار خود ندارند، گمراه خواهد گشت. پذیرفته نیست كه كسانى دنبال پسند مردم دنیا و حرفهاى نو و در واقع پوچ و باطل باشند. گو اینكه این سخنان كه تازه و جدید معرفى مىشوند، سخنان كهنه و دیرعهدى هستند كه عدهاى آنها را بزك مىكنند و با كلمات زیبا و فریبنده مىآرایند و به خورد مردم مىدهند. روح و محتواى این سخنان سفسطه و شكاكیت است كه از كهنهترین گرایشهاست. روح این سخنان پیروى از هواى نفس و نفى علم و یقین و پیروى از ظن و گمان است، كه سابقهاى كهن دارد. با این حال، چطور از سویى ادعاى پیشرفت و ترقى و كسب عالىترین مراتب علم و دانش مىشود و از سوى دیگر، قافله روشنفكران رو به ارتجاع و كهنهگرایى آورده است؟
1. انعام، 116.
دستآورد جدید، كشف مطلبى است كه تا كنون مجهول بوده و اكنون با تلاش و تكاپوى علمى پرده از آن برداشته شده است و مىتوان با ادله قاطع علمى به اثبات آن پرداخت. ولى زنده كردن جهل و نادانى دیگران و شكگرایى، دستآوردى جدید نیست، بلكه ارائه كهنهترین گزینههاى پوچ رفتارى و گفتارى است كه گاه در لباس نو ارائه مىگردد. آیا آنچه اثباتگرایان مىگویند كه هر چیزى با تجربه حسى قابل اثبات نباشد پذیرفتنى و علمى نیست، حرف جدیدى است؟ این همان پندارى است كه در بنى اسراییل نیز وجود داشت و آنان به حضرت موسى(علیه السلام) گفتند: «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛(1) و چون گفتید: اى موسى، تا خدا را آشكارا نبینیم هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد.» به علاوه، مگر جدید و تازه بودن نظرى، دلیل قطعى بر حقانیت آن است؟ چه بسا كسى تئورى و نظریهاى كاملا نو، اما دروغ و باطل ارائه دهد كه در این صورت، آن نظریه باطل قابل پذیرش نیست. وقتى نظریهاى حق است كه با برهان و عقل تأیید شود و بتوان استدلال عقلى از مقدمات ضرورى و بدیهى بر آن اقامه كرد؛یا شاهد و گواهى از سوى خدا بر حقانیت آن وجود داشته باشد. طبیعى است كه وقتى خداوند كه بر همه حقایق آشناست و علم او از همه علوم كاملتر است، رأى و نظرى را تأیید كند، روشن مىگردد كه آن رأى و نظر از اعتبار كافى برخوردار خواهد بود.
بنابراین، دو راه فراروى انسان است: راه خدا و راه شیطان و خداوند ما را موظف ساخته كه از راه او تبعیت و پیروى كنیم و در مسیر انبیا و جانشینان آنها و دعوت كنندگان به حق حركت كنیم. و در این صورت، مسیر حركت ما حق و هماهنگ با فطرت و تامینكننده سعادت ماست. در مقابل، خداوند ما را از پیروى شیطان و پیروان او باز داشته است، چون راه آنان باطل بوده و فرجامى جز جهنم ندارد.
1. بقره، 55.
به جز آیاتى كه درباره اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سایر پیامبران نازل شده و دلالت بر اسوه بودن آنها نیز دارد، در برخى از آیات صراحتاً پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان الگو و اسوه معرفى شدهاست: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثِیراً؛(1) قطعا براى شما در [خصلتها و روش]پیامبر خدا نمونه و سرمشق نیكو و پسندیده اى است، براى كسى كه به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را بسیار یاد مى كند.
مفسرین و مورخین گفتهاند كه سوره احزاب در ارتباط با وقایع پس از جنگ اُحد و آنچه در گیرودار جنگ احزاب رخ داد، نازل گشت. جنگ احد كه به شكست ظاهرى مسلمانان انجامید، خسارات سنگینى را بر آنان، تحمیل كرد. در آن جنگ شمارى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شهید و یا مجروح گشتند و دندان آن حضرت شكست و زخم فراوانى بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد گشت. این شكست، باعث گشت كه منافقان به توطئه و فتنهگرى بیشتر علیه اسلام و اهداف متعالى رسول خدا بپردازند و با ناامید ساختن مسلمانان، زمینه سقوط حتمى اسلام را فراهم آورند. از سوى دیگر، مشركان كه خود را فاتح میدان مىدیدند، دنبال این بودند كه ضربه نهایى را به مسلمانان وارد سازند. در این گیرودار، یهود نیز فرصت یافت كه علىرغم پیمانهایى كه با رسول خدا بسته بود، به مبارزه با مسلمانان برخیزد. اینجا بود كه مثلث مشركان، یهود و منافقان داخلى شكل گرفت و همه با پیمانى مشترك متحد شدند كه با شیوههاى گوناگون به مبارزه با مسلمانان بپردازند.
پس از جنگ اُحد، مشركان كه احساس مىكردند مسلمانان روحیه خود را باختهاند و دیگر توان مبارزه و جنگ ندارند و آمادهاند پیشنهاد صلح و سازش را
1. احزاب، 21.
بپذیرند، سه نفر از سران خود، به نامهاى ابوسفیان، عكرمة بن ابىجهل و ابوالاعور سلمى، را به مدینه گسیل داشتند. آن سه نفر به خانه رئیس منافقان مدینه، عبدالله بن اُبَى، وارد شدند و پس از آنكه به وسیله میزبان خود از رسول خدا امان گرفتند، به اتفاق میزبان و دو منافق دیگر، به نامهاى عبدالله بن سعید بن ابى سرح و طعمة بن أُبیرق، به خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند: تا كنون دشمنى و جنگ بین ما و شما برقرار بوده است كه نتیجه آن جز تحمیل خسارات جانى و مالى بر ما و شما نبوده است. ما آمدهایم كه دشمنىها و خصومتها را كنار بگذاریم و با صلح و سازش، در كنار هم زندگى مسالمت آمیزى را تجربه كنیم. به این شرط كه شما كارى به خدایان ما نداشته باشى و متعرض لات و عُزّى و مناة و عقاید ما نشوى و با آیین بتپرستى مبارزه نكنى، ما نیز تصمیم مىگیریم كه دست از دشمنى با مسلمانان و مخالفت با عقاید شما برداریم. ما مىخواهیم با همدیگر دوست و رفیق باشیم و به رفتوآمد و تجارت و زندگى مسالمتآمیز با همدیگر بپردازیم و كارى به عقاید همدیگر نداشته باشیم و هر كس به دین خود عمل كند. اما رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با قاطعیت آن پیشنهاد را رد كرد.
چنان كه ملاحظه مىشود منطق مشركان، همان منطق تولرانس و تساهل و تسامح است كه امروزه در دنیا ترویج مىشود. منطقى كه مردم را به پذیرش و احترام نهادن به افكار دیگران و تحمل عقاید و رفتار دعوت مىكند. هر چند نادرست و خطرناك باشد. بر اساس این منطق و نگرش، كسى نباید در برابر بىدینى و هجمه به ارزشها و ترویج باطل و فسادْ حساسیت داشته باشد؛ بلكه همه باید بكوشند یكدیگر را تحمل كنند. مشركان به دنبال ایجاد نرمش و رفع اصطكاك و درگیرى بودند تا به اهداف شوم خود برسند، نه اینكه نفع و خیر مسلمانان را در نظر داشته باشند. آنان مىدانستند كه اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در برابر عقاید و رفتار آنان نرمش داشته باشد و به اصطلاح مداهنه كند و با ایجاد فضاى سازش و همزیستى با مشركان و ملایمت با آنان، جلوى اصطكاك و برخورد را
بگیرد، آنان فرصت مىیابند كه در مسلمانان ساده دل و سطحى نفوذ كنند و عقاید آنان را فاسد گردانند، و در نهایت زمینه سقوط اسلام را فراهم آورند؛ از این جهت خداوند مىفرماید: فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِینَ. وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ؛(1) پس از دروغ انگاران فرمان مبر. دوست دارند نرمى كنى، تا نرمى كنند.
همچنین منافقان كه به ظاهر مسلمان بودند و در انجام فرایض دینى شركت مىكردند و در نهان روابط دوستانه با مشركان داشتند، از روى مصلحتاندیشى و خیرخواهى پیشنهاد صلح و سازش با مشركان را مطرح مىكردند. آنان مىگفتند: اطراف ما را دشمنان فرا گرفتهاند و یهود و مشركان در دشمنى ما همپیمان هستند. اگر ما با این دشمنان پرشمار و نیرومند، سازش و مسالمت نداشته باشیم و مصلحت مسلمانان را در نظر نگیریم و به دنبال عناد و دشمنى باشیم، آنان بر ما یورش آورده ما را از بین مىبرند. اما خداوند پیامبر خود را از پذیرش پیشنهاد آنان باز مىدارد و مىفرماید: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِیماً حَكِیماً؛(2) اى پیامبر تقواى الهى داشته باش و از كافران و منافقان فرمان مبر؛ همانا خدا دانا و با حكمت است.
پس از آنكه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قاطعانه پیشنهاد مشركان را رد كرد و خداوند نیز آن حضرت را از پذیرش پیشنهاد كفار و منافقان و مداهنه و سازش با آنان باز داشت و او را به پایدارى و مقاومت در برابر دشمنان اسلام و توطئههاى آنها دعوت كرد؛ مشركان تصمیم گرفتند كه به مقابله قاطع با مسلمانان بپردازند و كار را یكسره كنند و ریشه اسلام را بركنند. آنان كه كینهاى دیرینه از اسلام داشتند و برخى از همكیشان خود را در طى چند سال جنگ و كشمكش با مسلمانان از
1. قلم، 8 و 9.
2. احزاب، 1.
دست داده بودند، به سراغ سایر طوایف عرب و از جمله یهودیان اطراف مدینه رفتند، كه هم از ثروت و تجارب علمى برخوردار بودند و هم داراى قدرت فراوان، قلعههاى محكم و نفوذناپذیر و مناطق سوقالجیشى بودند و با آنان همقسم و همپیمان شدند كه كار مسلمانان را یكسره كنند.
احزاب متشكل از مشركان و یهودیان، براى مقابله با مسلمانان، در صدد تهیه سازوبرگ نظامى و بسیج نیروهاى جنگى كارآزموده خود برآمدند و سپاهى عظیم به سوى مدینه گسیل داشتند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز مسلمانان را براى مقابله با دشمنان بسیج كرد و براى گزینش بهترین شیوه براى دفاع و جنگ با دشمنان، با یاران خود به مشورت پرداخت و در نهایت پیشنهاد سلمان فارسى، پذیرفته شد. سلمان فارسى چون دیده بود كه در ایران براى جلوگیرى از هجوم دشمنان در اطراف شهرها خندق مىكندند تا دشمنان نتوانند به شهرها نفوذ كنند، پیشنهاد داد كه در اطراف مدینه خندق بكنند و از این طریق مانع نفوذ نیروهاى دشمن به مدینه شوند. مسلمانان در جریان كندن خندق با گرفتارىها و مشكلات فراوانى روبرو شدند. آنان در حالى كه از گرسنگى رنج مىبردند و براى كاستن از گرسنگى، سنگ به شكم خود مىبستند، دست از كار نمىكشیدند. گاهى بر اثر شدت گرسنگى و خستگى غش مىكردند، اما پیامبر آنان را به مقاومت و تلاش فرامىخواند و به آنان وعده پیروزى بر دشمنان مىداد. او به آنان مىفرمود كه ما در این جنگ بر مشركان پیروز مىشویم و پس از آن سراسر جزیرة العرب را فتح مىكنیم و بر ایران و روم نیز غلبه مىیابیم و آنان را شكست مىدهیم. وقتى منافقان سخنان آن حضرت را مىشنیدند، به یكدیگر نگاه مىكردند و با تمسخر مىگفتند: اینها كه شكم خود را نمىتوانند سیر كنند مىخواهند ایران و روم را شكست دهند!
منافقان، مسلمانان را از خطر دشمنان بیم مىدادند و مىترساندند. به آنان مىگفتند كه اگر نیروهاى اتّحاد یافته عرب به ما هجوم آورند، شهر و دیار ما را خراب مىكنند و همه ما از بین مىرویم. كسانى كه ایمانشان ضعیف بود تحت
تأثیر سخنان آنان قرار گرفتند و وحشت و ترس بر آنان چیره گشت و نگران سرانجام خود گردیدند. اما مؤمنان راستین خم به ابرو نیاوردند و تصمیم گرفتند كه در برابر دشمنان مقاومت كنند. از این رو، وقتى مشاهده كردند كه سپاه احزاب با نیروهاى فراوان و سازوبرگ انبوه جنگى به مدینه نزدیك مىشود، گفتند: وعده پیامبر تحقق یافته است و به زودى ما بر دشمنان پیروز مىشویم. نه فقط نترسیدند، بلكه بر ایمان آنها افزوده شد و بیش از پیش تسلیم خواست خداوند گردیدند و با ارادهاى محكم و ایمانى قوى، آماده كشتن و یا كشته شدن گردیدند. خداوند در باره ایمان و پایدارى آنها مىفرماید: وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛(1)و چون مؤمنان آن لشگرها را دیدند گفتند: این است آنچه خدا و پیامبرش ما را وعده داده اند و خدا و پیامبرش راست گفتند، و [دیدن آن لشگرها]جز بر ایمان و فرمان بردارى آنان نیفزود.
بالاخره سپاه عظیم مشركان و همپیمانان آنها به مدینه نزدیك شدند، اما خندق اطراف مدینه مانع پیشروى آنان شد و آنان بیش از بیست روز اطراف مدینه ماندند. سران قریش گفتند: براى ما ننگ است كه اینجا بمانیم و كارى از پیش نبریم، باید راهى براى حمله و هجوم به مسلمانان بیابیم. سرانجام چند نفر از جنگجویان آنها از جمله عمرو بن عبدود، راهى براى عبور از خندق یافتند امّا با كشته شدن عمرو بن عبدود به دست على(علیه السلام)، دشمن پا به فرار نهاد و جنگ با پیروزى مسلمانان خاتمه پذیرفت.
با توجه به آنكه رسول الله(صلى الله علیه وآله) پیشنهاد سازش با مشركان را نپذیرفت و تسلیم خواستِ منافقان نشد و با همه وجود در برابر هجوم سپاه شرك ایستاد و موضع
1. همان، 22.
به حق او باعث شكست دشمن و پیروزى قاطع مسلمانان گردید، خداوند آیه 21 سوره احزاب را كه قبلا بدان اشارت رفت در شأن ایشان نازل كرد. در آن آیه، خداوند پیامبر را اسوه و الگوى مؤمنان معرفى مىكند و سه ویژگى براى كسانى كه آن حضرت را الگوى خویش برمىگزینند و لیاقت اقتداى به او را دارند، ذكر مىكند:
1. امید داشتن به خداوند؛ چون در سایه امید به خداوند متعال و تكیه بر قدرت لایزال او و قطع امید از غیر خدا، انسان با همه وجود در راه خداوند و انجام وظایف خود قدم برمىدارد و هیچ عاملى نمىتواند خللى در اراده او وارد سازد و او را از رسیدن به اهداف متعالىاش باز دارد.
2. امید داشتن به آخرت؛ چون وقتى انسان به آخرت ایمان داشته باشد و آخرت را فرجام ابدى خود بشناسد، از یك سو با هواهاى نفسانى و خواستههاى شیطانى مبارزه مىكند و با توجّه به فرجام رفتار، خود را به عصیان و گناه نمىآلاید و براى رسیدن به سعادت اخروى و كسب رضاى خداوند، در انجام وظایف و تكالیفى كه خداوند بر عهده او نهاده كوتاهى نمىكند. از سوى دیگر، وقتى عاقبت تلاش در راه كسب رضاى خداوند را نایل گشتن به سعادت ابدى دید، باكى از خطراتى كه او را تهدید مىكند ندارد و حتّى حاضر است در راه رسیدن به سعادت و لقاى الهى جانش را نیز از دست بدهد. او مىداند كه خواه در راه خدا متحمل شكست ظاهرى شود و حتى شهید شود و خواه به پیروزى ظاهرى نایل شود، در واقع پیروز است؛ چون رضایت خدا را براى خود تأمین كرده و به سعادت ابدى رسیده است.
3. ویژگى سوم، خدا را فراوان یاد كردن است: انسان با تداوم بخشیدن به ذكر خدا و توجه عمیق به سرچشمه هستى، دل را از آلودگىها و تاریكىها مصون مىدارد و در سایه این ارتباط و توجهات قلبى، دلش آرامش مىیابد. مهم تر آنكه، دوام یاد خدا و توجهات قلبى، رفتار و اندیشهها را به سوى هدف متعالى قرب خداوند هدایت مىكند.
نكتهاى كه لازم مىدانم به آن اشاره كنم، شباهتى است كه وضعیت امروز ما با مسلمانان صدر اسلام، در گیرودار جنگ احزاب، دارد. اگر در آن روز مشركان و یهودیانْ مسلمانان را محاصره كرده بودند و مىكوشیدند آنان را شكست دهند، امروز نیز استكبار جهانى و آمریكا با حضور در كشورهاى همسایه ما، انقلاب اسلامى را محاصره كردهاند و در صدد به زانو در آوردن ما هستند. آمریكا در افغانستان، تركمنستان، آذربایجان، عراق و تركیه حضور مستقیم نظامى دارد، حتى كشور تركیه علاوه بر ارتباط دیرینه و عمیق با آمریكا، ارتباط بسیار نزدیكى با رژیم صهیونیستى دارد و با آن رژیم پیمان نظامى بسته است. البته در چند سال اخیر، تحولاتى در تركیه رخ داد و با گسترش گرایشهاى اسلامى، احزاب اسلامى توانستد پیروزىهایى كسب كنند و در صحنه سیاسى آن كشور حضور یابند. اما رژیم لائیك تركیه هر بار با اعمال فشار و انحلال احزاب اسلامى، آنها را از دستیابى به اهدافشان باز مىداشت، تا اینكه چند ماه پیش، در جریان انتخابات عمومى، حزبى با گرایش اسلامى به پیروزى رسید و براى اولین بار در تاریخ اخیر تركیه حزبى توانست به تنهایى دولت تشكیل دهد. در هر صورت، ما باید هشیار باشیم و مراقب توطئههاى دشمنان خارجى و عمال داخلى آنان و منافقان باشیم.
از جمله سورههایى كه در آنها واژه «اسوه» به كار رفته و در آن حضرت ابراهیم(علیه السلام) اسوه و الگوى مؤمنان معرفى شده، سوره ممتحنه است. این سوره، مانند سوره احزاب، داراى درسهاى آموزنده و سازندهاى براى روزگار ماست و پیامها و دستورات ارزشمندى براى مواجهه با جبهه كفر و نفاق دارد و جا دارد كه جویندگان حقیقت به مطالعه این دو سوره بپردازند و تفسیر آن سورهها و روایاتى را كه درباره آن سورهها وارد شده از نظر بگذرانند. در ابتداى سوره ممتحنه،
خداوند مؤمنان را از ایجاد رابطه دوستى با دشمنان خدا باز مىدارد و به آنان هشدار مىدهد كه آنان از محبت و دوستى شما نسبت به خود سوء استفاده مىكنند و شما را فریب مىدهند و جامعه اسلامى را به خطر مىاندازند. آن گاه به مؤمنان توصیه مىكند كه با همه وجود در برابر دشمنان خدا بایستند و به آنان بگویند كه تا دست از خوى استكبارى خود برندارند، هرگز با ایشان صلح و آشتى نمىكنند. در اولین آیه از این سوره، خداوند مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، دشمنان من و دشمنان خود را دوست مگیرید. اگر [از خانمان و وطن خود ـ مكه ]براى جهاد در راه من و جُستن خشنودى من بیرون آمدهاید، با آنها طرح دوستى مىریزید و حال آنكه به آن [سخن] حق كه بر شما آمده كافر شدند [و] پیامبر و شما را چون به پروردگارتان ایمان آورده اید بیرون مى كنند. شما پنهانى با آنان دوستى مى كنید، در حالى كه من به آنچه پنهان مى دارید و آنچه آشكار مى كنید داناترم؛ و از شما هر كه چنین كند همانا راه راست را گم كرده است.
در آیه 3 آن سوره خداوند مىفرماید:
قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْء؛ براى شما در [پیروى از] ابراهیم و كسانى كه با او بودند سرمشقى نیكوست، آن گاه كه به قوم خود گفتند: «ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستید بیزاریم. به شما كفر مىورزیم و میان ما و
شما دشمنى و كینه همیشگى پایدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ایمان آورید». جز در سخن ابراهیم كه به ناپدرى خود [گفت:] حتما براى تو آمرزش خواهم خواست، با آنكه در برابر خدا اختیار چیزى را براى تو ندارم.
حضرت ابراهیم و پیروان اندك او چون در برابر نمرود و قوم بتپرست او ایستادند و با توجه به شمار اندك خود، از جمعیت انبوه دشمنان نهراسیدند، اسوه و سرمشق مؤمنان معرفى شدند. در آن زمان، نمرود بر سرزمین و كشورى پهناور كه بخشى از آن را عراق امروز تشكیل مىداد حكومت مىكرد، كشورى پیشرفته كه از جمعیت انبوه و امكاناتى عظیم برخوردار بود. اما حضرت ابراهیم كسى نبود كه به خود ترس راه دهد و با همه وجود در برابر نمرود و یارانش ایستاد و ثروت، قدرت، علم و تكنولوژى و جمعیت انبوه آنان او را به سازش وا نداشت. ما نیز باید به حضرت ابراهیم اقتدا كنیم و با دست رد زدن به سینه كسانى كه ما را به تساهل و تسامح با دشمنان و حرمت نهادن به افكار ضد دینى آنان دعوت مىكنند، قدم در راه مبارزه با كفر و بى دینى نهیم. نباید به خود ترس راه دهیم، چون ما خدا را داریم و اگر استقامت و پایدارى داشته باشیم، خدا نصرت و پیروزىاش را نصیب ما مىكند.
حضرت ابراهیم وقتى كه دید عمویش، آزر، دست از بتپرستى برنمىدارد و سخنان ایشان در او اثر نمىكند، چون امید داشت كه او نیز هدایت شود و از سوى دیگر، آزر حق سرپرستى بر آن حضرت داشت، براى او از خداوند آمرزش خواست. اما وقتى از او ناامید شد و دید آزر ایمان نمىآورد و خواهان پیروى حق نیست و از عناد و دشمنى با خداوند دست بر نمىدارد، از او نیز برائت جست؛ در این باره خداوند مىفرماید: وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لاَِبِیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حَلِیم(1) و طلب آمرزش
1. توبه، 114.
ابراهیم براى پدرش جز براى وعدهاى كه به او داده بود نبود. پس چون براى او روشن شد كه وى دشمن خداست از او بیزار شد؛ همانا ابراهیم دلسوزى بردبار بود.
تأسّى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پیروى حق و ایستادگى در برابر دشمنان و فتنهگران است. تأسّى به پیامبر این است كه وقتى مىبینیم دشمن ما را محاصره كرده، احساس زبونى و ضعف نكنیم و به یارى خداوند امید داشته باشیم و در راه خدا آماده نوشیدن شربت شهادت نیز باشیم؛ آنسان كه پیروان راستین رسول خدا چنین بودند:مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً؛(1) از میان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در انتظار [كارزار و شهادت] هستند و [پیمان خویش را] دگرگون نساخته اند.
ما اگر مىبینیم كه دشمنانمان قوى هستند و از جمعیت، صنعت، تكنولوژى و امكانات بیشترى برخوردارند و امكانات و توانایىهاى مادى و ظاهرى ما براى آنها چیزى به حساب نمىآید نباید ترس و وحشت به خود راه دهیم بلكه باید بر خدا و قدرت لایزال او تكیه داشته باشیم. گرچه ما ضعیف و ناتوان هستیم مطمئن باشیم كه با اتكاى به خداوند و قدرت لایزال او، بر دشمنان پیروز مىگردیم و خداوند در بحرانها بندگان مؤمن خود را تنها نمىگذارد و به آنها یارى مىرساند. اوست كه در هنگامه خطر، معادلات ظاهرى را درهم مىشكند و قدرت و شوكت خویش را به رُخ قدرتهاى پوشالى مىكشاند و هیمنه آنان را فرو مىریزد. چنانكه در جنگ بدر هیمنه كفر و شرك را درهم شكست و مؤمنان را
1. احزاب، 23.
غالب و پیروز گرداند: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛(1) و هر آینه خداوند شما را در [جنگ] بدر در حالى كه ناتوان بودید [به علت كمى سپاه و سازوبرگ جنگ]یارى داد؛ پس از خدا پروا كنید، باشد كه سپاس گزارید.
اگر ما چون خیل بسیجیان عاشق و مؤمنى كه با امكانات بسیار محدود، اما با دلى سرشار از ایمان و توكل به خدا، دشمنى را كه از تجهیزات پیشرفته نظامى و حمایت گسترده قدرتهاى جهانى برخوردار بود شكست دادند و از كشور بیرون راندند، با ایمان به خدا و توكل بر او قدم در راه مبارزه نهیم، پیروز مىگردیم. وقتى ما براى خدا مبارزه كنیم، پیروزیم؛ خواه در مصاف با دشمنان خدا به پیروزى ظاهرى دست یابیم، و خواه در این راه شهید گردیم؛ چون رسیدن به سعادت ابدى و جاودانى آخرت اوج فلاح و رستگارى ماست: قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ؛(2) بگو: به ما نرسد مگر آنچه خدا براى ما نوشته است، او سرپرست ماست و مؤمنان تنها باید بر خدا توكل كنند، بگو: آیا براى ما جز یكى از دو نیكى را انتظار مى برید؟
ما باید با توجه و توكل بر خداوند و توسّل به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) به روحیه و ایمانمان عمق و قوّت بخشیم. بر خداوند اعتماد و توكل داشته باشیم و مطمئن باشیم كه خداوند شكستناپذیر، و مشیت و اراده او تخلفناپذیر است. باید بنگریم كه تا چه میزان به خدا ایمان داریم، آیا واقعاً آخرت و خدا را باور داریم، یا اینكه دین و آخرت بر سر زبانمان هست و ایمانى به آنها نداریم و علاقه و محبت به دنیا دلمان را فرا گرفته است. ما باید با تأسّى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)و اولیاى دین، در برابر شیاطین، بدخواهان و دشمنان بایستیم و مقاومت كنیم و تا آخرین
1. آل عمران، 123.
2. توبه، 51 و 52.
نفس و قطره خون با دشمن بجنگیم. اندیشه تسامح و تساهل، گفتمان با دشمنان و داشتن زندگى مسالمت آمیز با آنها را به مغز خود راه ندهیم؛ چون اینها شعارهاى گزافه اى بیش نیستند و هرگز گفتمان بر جنگ پیروز نخواهد شد و هرگز شیاطین و دشمنان حاضر نمى شوند دست از دشمنى با حق بردارند و از این جهت، آخرین امام ما، حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالى فرجه الشریف)، با شمشیر قیام مىكنند.
كسانى كه مىگویند دنیا خواهان جنگ نیست و خواهان گفتگوست، سرى به فلسطین بزنند و بنگرند كه در آنجا با مظلومان فلسطین چگونه گفتگو مىكنند! آیا حاضرند آنها را از كمترین حق خود برخوردار سازند؟ آیا در سایه طرفدارى از حقوق بشر و دموكراسى آمریكایى، بمب بر سر پیر و جوان و حتى بچههاى دبستانى نمىریزند و كودكان شیرخواره را هدف تیر قرار نمىدهند؟ آنان حتى انبارهاى آذوقه مردم را به آتش مىكشند و زراعت و باغات آنان را مىسوزانند و از هر طرف آنان را محاصره مىكنند، آن وقت به جان این مردم گرسنه مىافتند. تا به كى ما فریب این شیاطین را بخوریم و در فكر تسلیم شدن در برابر آنها باشیم؟ اگر آنان بر كشور ما مسلط شوند، تجربه تلخ افغانستان و عراق، در ایران تكرار خواهد شد. حال اگر بناست ما بمیریم، چه بهتر كه در راه خدا و دفاع از ایمان وعقیده و دینمان شهید گردیم. امروز تجربه افغانستان و عراق پیش روى ماست، فردا نوبت سوریّه و عربستان خواهد بود. بنابراین هم آموزههاى دینى و هم تجارب تاریخى ایجاب مىكند كه مسلمانان در حفظ عزت و استقلال خود بكوشند و بر صبر و استقامت خود بیفزایند و به پیروزى نهایى و نصرت الهى امیدوار باشند.(1)
1. این سخنرانى در تاریخ 1381/09/13 ایراد شده است.