مسألهاى كه در این بحث مورد تأكید ماست، مسأله «تزكیه و تربیت» است. گرچه این دو كلمه از حیث مفهوم به هم نزدیك هستند، اما تزكیه از بار معنایى بیشترى برخوردار است. «تربیت»، عبارت است از فراهم ساختن زمینههاى رشد و شكوفایى تربیتپذیر و رساندن او به مرحلهاى كه استعدادها و قابلیتهایش را بروز دهد. باغبانى كه درختى و یا بوته گلى مىنشاند و شرایط لازم براى رشد آن درخت را فراهم مىكند، به آبیارى آن همت مىگمارد و زمینه برخوردارى از نور و حرارت لازم را برایش مهیّا مىسازد به تربیت آن درخت و یا بوته گل اقدام كرده است. اما گاهى مربى به جز فراهم ساختن زمینههاى خارجى براى رشد موجود تربیتپذیر، خودش نیز در تربیتپذیر و عوامل پیرامون آن نیز تصرفاتى انجام مىدهد: مثلا باغبان تنها به كود و آب دادن به درخت اكتفا نمىكند، بلكه برگها و شاخههاى اضافى آن درخت را هرس مىكند و موانع رشد و شكوفایى آن را حذف مىكند، به مجموع این فعالیتها و تصرفات «تزكیه» مىگویند. پس پیراستن و حذف موانع رشد و كاستن از چیزى كه در مواردى انبوه آن از كیفیت و كمیت محصول مىكاهد نیز تزكیه مىباشد.
تربیت و تزكیه گاهى درباره موجودات بىشعورى چون رستنىها و حیوانات اعمال مىگردد كه آنها در مقام قبول تربیت و تزكیه، یا فاقد انتخاب و اختیار
هستند و یا قدرت انتخاب آنها اندك است و در حدى نیست كه تربیتپذیر موجودى مختار محسوب گردد. اما گاهى تربیت و تزكیه درباره انسان اعمال مىگردد كه برخوردار از شعور، آگاهى، و قدرت اختیار و انتخاب است و بدون اِعمال اختیار از سوى او، تربیت و تزكیه صورت نمىپذیرد. در اینجاست كه به جز فراهم آوردن اسباب طبیعى و فیزیكى، مربى باید از ظرفیتها و قابلیتهاى ویژهاى برخوردار باشد تا بتواند شرایط و زمینهاى را فراهم سازد تا انسان تربیتپذیر به تدریج و به اراده خود به سوى خیر و تكامل و تعالى هدایت شود و آنها را برگزیند.
البته با توجه به اینكه انسان آگاه و باشعور است، مربى انسان باید از عنصر تعلیم هم بهره گیرد و در كنار تربیت و تزكیه، مطالبى را به انسان تربیتپذیر یاد دهد و شناخت او را گسترش بخشد. اینجا نقطه اشتراك تعلیم و تربیت است كه مربى در ضمن تربیت، آموزش نیز مىدهد. توضیح اینكه وظیفه معلم دادن آگاهىهاى لازم به دانش آموز است؛ اما تذكر دادن، موعظه، نصیحت، پند و اندرز از شؤون و وظایف مربى است و از وظایف معلم به شمار نمىآید و این نقطه افتراق تزكیه با تعلیم است. البته ممكن است معلم نقش مربى را ایفا كند كه در این صورت، به آن وظایف نیز مىپردازد.
نقطه افتراق دیگر تربیت با تعلیم، وجود عنصر تمرین و تكرار و به كارگیرى عملى آموختههاست. چون گاهى انسان دانشى را به خوبى فرا مىگیرد، اما در هنگام عمل نمىتواند دانستههاى خود را پیاده كند و براى اینكه بتواند در مقام عمل از آموختههاى خود استفاده كند نیاز به ممارست و تمرین دارد. توضیح آنكه: بعضى از دانشها صرفاً یك سرى مفاهیم ذهنى هستند كه انسان باید سعى كند آنها را خوب درك كند و به خاطر بسپارد و فراموش نكند ولى جلوه عملى و خارجى ندارند، گروهى دیگر از دانشهاى انسان كاربردى هستند كه باید عملا پیاده شوند و از این روى، باید علاوه بر فراگرفتن مفاهیم مربوط، با تمرین
و فراهم ساختن مقدمات لازم، مهارتهاى عملى را كسب كرد. مثلا براى كسى كه مىخواهد راننده شود، صرف دانستن یكدسته از مفاهیم علمى و موادّ آییننامه رانندگى كافى نیست و تا پشت فرمان ننشیند و تمرین نكند راننده نمىشود، پس مهارت عملى غیر از دانستنىهاى ذهنى است. نقش بارز و مهم مربى این است كه زمینهاى را فراهم كند تا تربیتپذیر دانستنىها را كه غالباً در حكم قواعد كلى هستند، عملا تمرین و تجربه كند. یعنى بكوشد از آن دانستنىها و قواعد كلى، دستور العملهاى جزئى استخراج كند و به تربیتپذیر گوشزد كند كه در چه مرحلهاى، فلان دستور العمل تربیتى را تمرین و اجرا كند.
پس براى تربیت و تزكیه انسان، ظرافتها، قابلیتها و شایستگىهاى خاصى لازم است كه تنها خالق و آفریننده انسان، آگاهى كامل از آنها دارد، و اوست كه شیوههاى صحیح تربیت و تزكیه انسان را از طریق وحى به فرستادگان و برگزیدگان خود یاد مىدهد؛ تا آنها در پناه تعلیم الهى، بتوانند زمینههاى رشد و تعالى و تكامل انسانها را فراهم آورند. البته انسان چون موجودى مختار است، مىتواند علىرغم وجود شرایط اجتماعى و پیرامونى و تلاش مربیان الهى، سوء اختیار داشته باشد و از تربیتپذیرى سرباز زند. او تنها در صورتى كه بخواهد و اراده پیمودن راه تكامل و ترقى را داشته باشد مىتواند با استفاده از زمینههاى موجود، استعدادها و قابلیتهاى وجودى خویش را در آن مسیر به فعلیت برساند.
درباره عناصر و راهكارهاى اصلى در تربیت صحیح كه با در نظر گرفتن آنها مربى مىتواند موفق گردد، بحثهاى زیادى شده است. آنچه مورد اتفاق همه علماى تعلیم و تربیت است و به عنوان بهترین راهكار تربیت شناخته شده، ارائه الگوى صحیح است و تأكید دارند كه بهترین شیوه براى مربى در ایفاى نقش تربیتى خویش كه تلاش او را ثمربخش مىسازد، نشان دادن الگوى صحیح است. البته
ایدهآل و شایستهتر آن است كه خود مربى شایستگىها و ویژگىهاى الگوى صحیح و نمونه را واجد باشد تا بتواند عملا براى تربیتپذیر الگو باشد و آنچه را مىخواهد كه در پرتو تربیت خود در تربیتپذیر پیاده و محقق سازد، در رفتار و كردارش جلوهگر باشد. در غیر این صورت، بكوشد الگوى صحیحى را معرفى كند تا رفتار او سرمشق تربیتپذیر گردد. سفارش علماى اخلاق به انتخاب استاد اخلاق نیز براساس توجه به نقش و تأثیر بالاى الگو بر زندگى و رفتار فراگیر است، و آن سفارشها تنها براى این نیست كه انسان استادى را برگزیند تا آداب و دستورالعملهاى اخلاقى را از او فرا گیرد، بلكه آن سفارشها بیشتر براى این است كه انسان با استاد اخلاق معاشرت پیدا كند و رفتار عملى او را بنگرد و از آن الگوگیرى كند و آنها را سرمشق اعمال و رفتار خود قرار دهد.
كسى كه مىخواهد اسوه و الگوى دیگران گردد، اگر در رفتارش نقطهضعفهایى باشد و مرتكب خطا و اشتباه گردد، نمىتواند نقش تربیتى خود را به درستى ایفا كند. از این جهت خداوند متعال بر بندگان خود منت نهاد و بندگان برگزیده معصوم خود را كه از هرگونه خطا و اشتباهى مبرّا هستند و گفتار و رفتارشان در عالىترین سطح كمال و شایستگى قرار دارد، به عنوان الگوهاى ایدهآل و كامل به آنها معرفى كرد. به همین دلیل است كه خداوند، در قرآن كریم، تأكید فراوانى بر اسوه بودن انبیا و بخصوص شخص پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)دارد. عالىترین خدمت و لطف به كسى كه خواهان تربیت مىباشد، این است كه الگویى را به او معرفى كنند كه در رفتارش معصوم است و خطایى از او سر نمىزند. از این جهت، وجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كه خاتم و كاملترین انبیاست، نعمت بزرگى است كه خداوند به ما عنایت فرموده است. هم از آن جهت كه ایشان حامل وحى الهى و داراى رفیعترین مقامات است و هم از آن جهت كه از جنس انسان آفریده شده است و با توجه به عصمت از گناه، خطا و اشتباه، الگوى شایستهاى براى ماست تا براى رسیدن به سعادت و تعالى،
بكوشیم رفتار و كردارمان را هماهنگ با رفتار و كردار ایشان كنیم. در اینجا ما شیعیان امتیاز ویژهاى بر سایر فرق اسلامى داریم و آن اینكه به جز وجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)كه الگوى معصومى براى ماست و همه حركات و سكنات ایشان براى ما قابل اقتباس و تقلید است، ائمه معصومین و فاطمه زهرا(علیهم السلام)نیز الگوهاى معصوم و شایستهاى براى ما هستند و ما مىتوانیم رفتار آنها را سرمشق خود قرار دهیم. بنابراین، خداوند متعال با نعمت وجود ائمه معصومین(علیهم السلام)و توفیق پیروى و تبعیت از ایشان نعمتش را بر ما كامل گردانده است.
بهترین راهكار و شیوه براى استفاده از این نعمتهاى الهى؛ یعنى بهرهگیرى از مقام تربیتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كه خداوند به ایشان عنایت فرموده و همچنین مقام تربیتى ائمه معصومین، عملى ساختن و ارائه رفتار آن حضرات است. ابتدا سعى كنیم رفتار آن حضرات را در ساحتهاى گوناگون به تفصیل شناسایى كنیم، پس از آن بكوشیم كه در ابعاد گوناگون زندگى خود به آن رفتار كه تفصیلا براى ما شناسایى شدهاند اقتدا كنیم. البته متوجه باشیم كه در مقام تقلید و اقتداى به این الگوهاى معصوم و شایسته، گاهى بدخواهان شبهههایى را مطرح مىكنند و قبل از هر كار، ما باید بكوشیم كه آن شبههها را از ذهن خود دور كنیم و نگذاریم كه آن شبههها ما را از آن الگوهاى متعالى محروم سازند. بر این اساس، و براى رفع پارهاى از شبهات، بحثى را درباره مسأله الگو گزینى و اقتداى به دیگران ارائه مىدهیم:
توجه به این نكته ضرورى است كه واژه «الگو» كه در فرهنگ عمومى ما رایج گشته، واژهاى عربى و اسلامى نیست. آنچه در قرآن ذكر شده و در فرهنگ اسلامى شایع است، واژه «اسوه» و «اقتدا» است كه از ریشه كلمه دوم، واژه «قدوه» در فرهنگ اسلامى نیز شایع مىباشد و در روایات نیز ذكرى از آن آمده
است. در قرآن خداوند، پس از ذكر نام تعدادى از انبیاى الهى و ویژگىهاى آنها، مىفرماید: أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛(1) اینان كسانى هستند كه خدا هدایتشان كرده است، پس به هدایت آنان اقتدا كن.
در این آیه خداوند پس از آنكه متذكر مىشود كه ما انبیا را هدایت و تربیت كردیم، به ما فرمان مىدهد به آنها اقتدا كنیم؛ یعنى پس از آنكه آنها در پرتو هدایت الهى، شایستگى اسوه بودن و مقتدا گشتن براى دیگران را واجد شدند، بر دیگران است كه آنها را سرمشق خود قرار دهند. پس اقتدا كردن به معناى سرمشق قرار دادن است. چنان كه وقتى ما در نماز جماعت به امام جماعت اقتدا مىكنیم، در انجام واجبات و كارهاى نماز، او را سرمشق خودمان قرار مىدهیم. در معناى الگوگیرى، واژه «تأسّى» نیز استعمال مىشود و كاربرد این واژه نیز شایع است. چه اینكه در قرآن ، مشتقات واژه «اتباع» نیز به كار رفتهاست كه گرچه در ردیف واژه «اقتدا» و «تأسّى» و اسوه گزینى قرار مىگیرد، اما از حیث گستره معنا، نسبت به آنها عامتر است و شمول بیشترى دارد و حتى تبعیت در مسایل نظرى، فكرى و اعتقادى را نیز شامل مىشود. در ارتباط با استعمال یكى از مشتقات واژه «اتباع» قرآن از جانب حضرت ابراهیم مىفرماید: یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِیًّا؛(2) اى پدر، آنچه از دانش به من آمده است تو را نیامده است، پس مرا پیروى كن تا تو را به راهى راست هدایت كنم.
در آیه فوق به دو نكته باید توجه كرد: نكته اول این است كه حضرت ابراهیم «آزر» را پدر خود خطاب مىكند، در صورتى كه آزر عموى حضرت ابراهیم بود و چنین خطابى ناشى از رعایت ادب و علاقهمندى و حفظ احترام بزرگان است. گفتگویى كه قرآن از آن خبر مىدهد هنگامى رخ داد كه حضرت ابراهیم در سنین نوجوانى به سر مىبرد و آزر كه سمت سرپرستى آن حضرت را داشت در
1. انعام، 90.
2. مریم، 43.
سنین پیرى بود و آن دو بر سر مسأله بتپرستى و پرستش خداى یگانه با یكدیگر گفتگو و بحث مىكردند. در این گفتگو، حضرت ابراهیم، هم به جهت رعایت ادب و هم به پاس اینكه عمویش آزر عهدهدار سرپرستى او بوده است، با محترمانهترین و والاترین نسبتها او را خطاب مىكند؛ چنان كه وقتى بزرگى از روى علاقه مىخواهد كوچكتر از خود را صدا زند، به او مىگوید «پسرم».
نكته دیگر آنكه: حضرت ابراهیم به عمویش آزر ثابت كرد كه اعتقاد او باطل، و منطق او ناصواب است و راهى براى توجیه اعتقاد باطل خود ندارد و در مقابل، اعتقاد وى حق است و چون او به حقایق و واقعیتهایى دست یافته كه در پرتو آنها راه سعادت را مىشناسد مىتواند دیگران را به سوى نیكبختى و سعادت هدایت كند، و آزر كه از آن حقایق بهرهاى ندارد و طریق صواب خود را نمىداند، باید از حضرت ابراهیم پیروى كند تا او را به ساحل نجات برساند. پس دعوت حضرت ابراهیم، دعوت جاهلان و ناآگاهان به پیروى و تقلید از عالمان و فرهیختگان و كسانى است كه راه راست و راه هدایت را مىشناسند و مىتوانند با چراغ معرفت خویش دیگران را نیز هدایت كنند. در واقع، این دعوت، همنوایى با نداى فطرت و عقل است.
وقتى كسى از دانش و تخصصى برخوردار است و دیگران از آن محروم هستند، عقل و فطرت انسان ایجاب مىكند كه از آن عالم در زمینه تخصصش پیروى شود و حرف او مورد پذیرش قرار گیرد و همه عقلاى عالم، از تمام اقوام و نژادها و پیروان همه ادیان و مذاهب، فطرى بودن و عقلانى بودن مراجعه جاهل به عالم و تقلید از او را مىپذیرند و این مسأله قابل انكار نیست. براین اساس، وقتى ما از علم و تخصصى بىبهره بودیم و نیاز به آن علم و تخصص داشتیم، سراغ كسانى مىرویم كه داراى آن تخصص هستند و از تخصص آنها استفاده مىكنیم.
كسى كه مریض است، به صورت طبیعى به سراغ پزشك مىرود؛ یا كسى كه مىخواهد خانه بسازد و نیاز به نقشه و طرح ساختمانى دارد، به سراغ مهندس ساختمان مىرود تا براى او نقشه تهیه كند و چون مراجعه به متخصصین در هر فن و مراجعه جاهل به عالم امرى فطرى و عقلانى است، نیازى به دستورالعمل ندارد و مثلا لازم نیست كه مریض را وادار كنند كه نزد پزشك برود، چون خود او چنین تشخیصى را دارد و براى علاج خود چارهاى جز مراجعه به پزشك ندارد.
با توجه به آنچه گفتیم، كسانى كه وظایف دینى و احكام شرعى را نمىدانند، به مقتضاى فطرت و عقل خود سراغ كسانى مىروند كه در مسایل دینى تخصص دارند و به درجه اجتهاد و فقاهت نایل آمدهاند و از آنان تقلید مىكنند. پس صرفنظر از روایات و اجماعى كه در زمینه وجوب تقلید و مراجعه به فقهاء وجود دارد، تقلید از مجتهد و عمل به رساله او، از مصادیق رجوع جاهل به عالم است كه امرى فطرى و مورد پذیرش همه عقلاى عالم است. در نظر عقلا اگر در هر زمینهاى جاهل به متخصص مراجعه نكرد و در نتیجه به خطا و اشتباه افتاد، سزاوار مذمت است و معذور نمىباشد.
عقلا كسى را كه رساله مرجع تقلید در اختیارش هست و به آن مراجعه نمىكند و خودسرانه تكالیف دینىاش را انجام مىدهد و در آنها مرتكب خطا و اشتباه مىشود، نكوهش مىكنند. اگر كسى به دانشمندان علوم دینى مراجعه نكرد و برخلاف دستورات الهى رفتار كرد، عذرى در پیشگاه خداوند نخواهد داشت. پس مراجعه جاهل به عالم و استفاده از دانش و پیروى او امرى معقول و فطرى است. البته گاهى آن عالم شفاهاً رهنمود مىدهد و افراد را به راه صواب هدایت مىكند و گاهى دستورالعمل كتبى ارائه مىدهد و از این طریق روش و شیوههاى صحیح را فراروى دیگران مىنهد.
روانشناسان و جامعهشناسان درباره اهمیت نقش تقلید در زندگى انسان،
فراوان سخن گفتهاند از جمله گابریل تارد(1) روانشناس معروف مغرب زمین معتقد است كه اصلىترین عاملى كه موجب اجتماعى شدن و فرهنگپذیرى انسان مىگردد، عامل تقلید است. اگر عامل تقلید نمىبود، ما زبان و خط یاد نمىگرفتیم. نمىتوانستیم حرف بزنیم و نمىتوانستیم از میراث گذشتگان استفاده كنیم. هر نسلى كه روى كار مىآید، اگر بنا نبود تقلید كند و امورى را از دیگران اخذ كند، باید در حوزه نیازمندىها و سامانبخشى به زندگى اجتماعى و كسب معلومات از صفر شروع كند. پس تقلید باعث مىگردد كه میراث گذشتگان به آیندگان منتقل گردد و اگر ما در زندگى خود رفتارى را از گذشتگان یاد نمىگرفتیم و از دستآوردهاى آنها بهره نمىگرفتیم، از آنان یاد نمىگرفتیم كه چگونه غذا بپزیم و چگونه و چه لباسى بپوشیم و چگونه خانه بسازیم و اگر بنا بود كه خودمان از نو بیندیشیم و تجربه كنیم؛ هیچگاه انسان به این تمدن و پیشرفتى كه اكنون دارد دست نمىیافت. بنابراین، اصلىترین و به تعبیرى یگانه عاملى كه سبب انتقال مواریث فرهنگى و تمدن بشرى شده تقلید است.
البته گرایش فوق افراطى است و ما تقلید را تنها عامل براى اجتماعى شدن و فرهنگپذیرى انسان نمىدانیم، اما به هر روى آن گرایش، نشانگر آن است كه نقش تقلید در زندگى انسان قابل چشمپوشى نیست و كسى نمىتواند تصمیم بگیرد كه در زندگى در هیچ زمینهاى از دیگران چیزى فرا نگیرد: اگر نوزاد از پدر و مادرش حرف زدن را فرا نگیرد، چگونه قادر خواهد شد كه حرف بزند؟ یا اگر كسى نخواهد نوشتن را از معلم یاد بگیرد، چگونه قادر خواهد شد كه بنویسد؟ همچنین در سایر رفتارهاى زندگى، تا برسد به نیازهاى كاملا حیاتى و سرنوشتساز و جایى كه مرگ و زندگى مطرح است: مثلا كسى كه بیمار شده است و نمىتواند خود را معالجه كند، اگر از نظر و دستور پزشك تقلید و تبعیت نكند، زندگىاش به خطر مىافتد.
. Gabriel Tarde
درباره ضرورت مراجعه به عالمان و هدایت یافتگان به حق و پیروى از آنها و نكوهش تبعیت از نااهلان و هدایت نایافتگان، خداوند مىفرماید: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ؛(1) پس آیا كسى كه به سوى حق رهبرى مى كند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا كسى كه راه نمى یابد مگر آنكه هدایت شود؟
مضمون و پیام این آیه همه حوزههاى زندگى انسان و همه مسایلى را كه انسان با آنها سروكار دارد شامل مىشود. هم مسایل شرعى و تعبدى و اخلاقى را پوشش مىدهد و هم شامل حوزه مباحث اجتماعى و سیاسى مىگردد و در همه آن موارد، رهنمود كارسازى به ما ارائه مىدهد. روشى كه خداوند براى ابلاغ پیام حق و منطبق با فطرت و عقل دارد، روش استفهام و سؤال است كه این روش، در زمره روشهاى هدایتى قرآن است و در مواردى كه مطلب حق و مسلمى مورد انكار قرار گرفته، خداوند با استفهام و سؤال، عقل و فطرت منكران حقیقت را مخاطب مىسازد و به قضاوت و داورى فرا مىخواند و به آنها مىباوراند كه راهى كه در پیش گرفتهاند، باطل و مخالف با فطرت و عقل سلیم است. خداوند مىفرماید آیا كسى كه خواهان سعادت و حق است از كسى پیروى مىكند كه خدا او را هدایت كرده است و او راه حق را مىشناسد و به آن یقین دارد و مىتواند دیگران را نیز به سوى حق هدایت كند، یا از كسى كه حق را نمىشناسد و هدایت نشده است و اگر هم بخواهد هدایت شود، باید دیگرى او را هدایت و راهنمایى كند؟ عقل و فطرت انسان چه قضاوتى دارد و كدام گزینه را ترجیح مىدهد؟ مسلماً عقل و فطرت، انسان را به پیروى كسى دعوت مىكند كه به حق هدایت شده است و مىتواند دیگران را هدایت كند و راهى را كه خود
1. یونس، 35.
شناخته و به آن یقین دارد به آنها بنمایاند، نه كسى كه حق را نمىشناسد و اگر خودش به جهل خویش اعتراف نكند، از گفتار و رفتارش برمىآید كه حق را نمىشناسد و هدایت نشده است.
مصداق روشن هدایت نایافتگان به حق، روشنفكران شكگرا هستند كه در هر چیزى تشكیك مىكنند و به اینكه نمىدانند و در هر چیزى شك دارند افتخار هم مىكنند! آیا ما باید از انبیا و اولیاى خداوند كه هدایتشدگان پروردگار هستند و از روى یقین و بصیرت دیگران را به سوى حق هدایت مىكنند، پیروى كنیم و راه آنها را برگزینیم و در سایه هدایت آنها به سعادت و حق رهنمون گردیم، یا سراغ كسانى برویم و حرف كسانى را گوش دهیم كه در همه چیز شك دارند و راه را نمىشناسند و از آنها بخواهیم كه راه را به ما بنمایانند؟ البته شكگرایان براى اینكه منطق خود را موجّه جلوه دهند، اساساً امكان دستیابى به معرفت یقینى را انكار مىكنند و مىگویند ممكن نیست انسان یقین واقعى به چیزى پیدا كند و مدّعیان یقین خیال مىكنند كه یقین پیدا كردهاند! بدیهى است چنین كسى نمىتواند دیگران را به معرفت حقیقى برساند.
روشن شد كه وقتى انسان خودش فاقد علم و تخصص است باید به حكم عقل و فطرت به متخصص در آن فن مراجعه كند؛ بخصوص در ارتباط با مسایل دینى كه حیاتىترین نیازمندىهاى انسان هستند باید سراغ كسانى رفت كه به حقایق و معارف دینى آشنایى كامل دارند تا در پرتو هدایت و راهنمایى و پیروى از آنها، وظایف دینى خود را بشناسد و به آنها عمل كند. با توجه به همین حقیقت است كه خداوند مىفرماید: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛(1) پس اگر نمى دانید، از دانایان بپرسید.
1. نحل، 43.
با وجود واضح بودن آنچه گفتیم كه مراجعه به متخصصان در هر فن و تقلید از آنها فطرى و عقلایى است، شیاطینى كه همواره مترصدند تا انسانها را از راه حق منحرف كنند و براى این منظور حتى در واضحترین و بدیهىترین مسایل تشكیك مىكنند، در تقلید از علماى دین تشكیك مىكنند. با اینكه همه فقها در رسالههاى عملیه خود نوشتهاند كه مسلمان براى انجام وظایف و تكالیف شرعى خود، یا باید مجتهد باشد و یا اگر مىتواند احتیاط كند، در غیر این صورت واجب است كه از فقیه جامعالشرایط تقلید كند؛ عدهاى این شبهه را مطرح مىكنند كه نباید در حوزه دین تقلید كرد و تقلید كار میمون است! مگر تقلید از مرجع جامع الشرایط جز این است كه كسى چیزى را نمىداند و به كسى كه مىداند مراجعه مىكند؟ عیناً مانند مریضى كه اطلاعات پزشكى ندارد و نمىتواند خود را معالجه كند، نزد پزشك مىرود و از او مىخواهد كه او را معالجه كند. حتى وقتى پزشكى كه در شاخهاى از علوم پزشكى تخصص دارد به مرضى مبتلا مىشود كه درمان آن در تخصص او نیست، به پزشكى مراجعه مىكند كه در درمان بیمارى او تخصص دارد و به دستور او عمل مىكند.
البته باید توجه داشت كه تقلید مشترك لفظى است و معانى مختلفى دارد و برخى از موارد استعمال آن، مطلوب نیست و اخلاقاً توصیه نمىشود و همین اشتراك لفظى كه در استعمالات كلمه تقلید وجود دارد، باعث شده كه برخى مغالطه كنند و با استناد به این كه برخى از تقلیدها ناپسند است، اساس تقلید را زیر سؤال ببرند و تقلید صحیح را نیز رد كنند. غافل از اینكه گاهى یك لفظ معانى مختلفى دارد كه هریك از آن معانى داراى بار و حكم خاصى است. گاهى اختلاف معانى به قدرى روشن است كه كسى در تمیز آنها اشتباه نمىكند؛ نظیر كاربردهاى مختلف «شیر» در این شعر:
آن یكى شیر است اندر بادیه *** و آن دگر شیر است اندر بادیه
آن یكى شیر است كه آدم مىخورد *** آن یكى شیر است كه آدم مىخورد
چنانكه ملاحظه مىكنید، قرائن در این شعر به قدرى آشكار است كه كسى شیر بیشه را با شیر گاو اشتباه نمىكند. اما گاهى معانى یك لفظ یا كاربرد آنها به قدرى به یكدیگر نزدیك هستند كه انسان در تشخیص معناى مورد نظر غفلت مىكند و جز اهل دقت و نظر، امر بر سایرین مشتبه مىشود؛ اینجاست كه برخى به جهت وجود معانى یا موارد استعمال ناپسند براى لفظى، مغالطه مىكنند و حكم را به سایر موارد سرایت مىدهند. كار مغالطهگران این است كه بین دو معنایى كه نزدیك به هم و همخانواده به نظر مىرسند، اما در واقع نسبت بین آنها عام و خاص و یا مطلق و مقید و حتى در مواردى تباین است، خلط مىكنند و باعث فریب دیگران و القاى شبهه مىشوند.
بر این اساس، هم در بررسى روایات و آیات قرآن و هم در بحثهاى عقلى، قبل از هرچیز باید واژههاى كلیدى را به درستى و با دقت معنا كنیم. مثلا در این بحثى كه پیش رو داریم، دقیقاً مشخص كنیم كه چه معنایى از «اتباع»، «اسوه» و یا «تقلید» مدّ نظر ماست. چون یكى از معانى تقلید، رجوع جاهل به عالم است؛ چه در حوزه فكر و نظر و چه در حوزه عمل و رفتار. اما تقلید معانى و مصادیقى نیز دارد كه مذموم و ناپسند است و آن تبعیت از دیگران در امور نادرست و ناپسند، یا تبعیت كور و بدون توجیه صحیح و عقلایى است. این تقلید كوركورانه و فاقد بینش و انگیزه صحیح كه غالباً براساس انگیزههاى ناروا و هوى و هوس شكل مىگیرد همان تقلید میمونوارى است كه جوامع عقبافتاده و افراد بىهویت و بىشخصیت به آن مبتلا هستند. مثلا وقتى ورزشكارى لباسى را پوشید، برخى از جوانان همان مد لباس را انتخاب مىكنند و مىپوشند بدون اینكه بدانند چرا آن ورزشكار آن مد خاص را انتخاب كرده. یا وقتى دیده شد
فلان ستاره سینما موهایش را به شكل خاصى اصلاح كرده، فردا عدهاى به همان شكل و فرم موهایشان را اصلاح مىكنند. این تقلید مذموم و كوركورانه و رجوع جاهل به جاهل است. انسان باید براى گزینشهاى خودش منطق و استدلال داشته باشد، به صرف اینكه كسى از روى هوس و یا سلیقه خود، فُرم خاصى را براى موها و یا لباسش انتخاب كرد، نباید دیگران از او تقلید كنند. بلكه افراد باید ازخود استقلال داشته باشند و سعى كنند خودشان براساس مبناى صحیح انتخاب كنند، نه اینكه به سلیقه دیگران عمل كنند و كارشان پشتوانه علمى و منطقى نداشته باشد. صرف اینكه كسى پولدارد یا ورزشكار و یا ستاره سینما و چهره معروف سیاسى است، دلیل نمىشود كه دیگران در هر زمینهاى از او تقلید كنند.
ناشایستهتر آنكه گاهى با ورزشكار و قهرمان وزنهبردارى كه در زمینه اقتصاد هیچ تخصصى ندارد، مصاحبه مىكنند و نظر او را درباره تورم و اشتغال جویا مىشوند! در صورتى كه باید از او درباره فنون ورزش و وزنهبردارى پرسید، نه آنچه در تخصص او نیست. یا در ارتباط با نظریهاى دینى به سراغ یك سیاستمدار و حتى هنرپیشه مىروند و از او نظرخواهى مىكنند و سپس نظر و رأى او را به عنوان رأى صحیح و مقبول ارائه مىدهند. متأسفانه این تقلید ناپسند و مذموم و شایع را رد نمىكنند و مورد نكوهش قرار نمىدهند، اما نسبت به تقلید از فقها كه عقل و فطرت سالم آن را لازم مىشمرد و نیاز مبرم جامعه دینى است ایجاد شبهه مىكنند و مىگویند این تقلید كار میمون است و بىجهت روحانیت، مردم را به تقلید وا مىدارند! در واقع كسى كه چنین اتهامى مىزند خود میمونوار از دشمنان اسلام تقلید مىكند و كوركورانه به خواست آنها عمل مىكند و آب به آسیاب آنها مىریزد و مستحق مذمت و نكوهش و نفرین است.
هدف آن نادان(1) از زیر سؤال بردن اصل تقلید این است كه حتى مردم را از تقلید و تأسّى و اقتداى به پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) باز دارد.
1. استاد اشاره دارند به مطلبى كه دكتر هاشم آغاجرى در سخنرانى خود در «خانه معلمان» شهر همدان، در تاریخ 1381/03/29 بیان كرد و با وقاحت تمام و با به كار بردن ادبیاتى زشت و غیراخلاقى مقدسات اسلامى را زیر سؤال برد و احساسات پاك اسلامى مردم متدین را جریحهدار كرد. پس از ایراد آن سخنرانى الحادآمیز، اعتراضات گستردهاى از سوى عموم مردم و فرهیختگان دانشگاه و علما و مراجع عظام صورت گرفت و همه یكپارچه خواستار رسیدگى قضایى به این موضوع شدند. البته با توجه به بىادبىها و تعابیر ركیكى كه او در سخنرانى خود به كار برده، از ذكر پارهاى از سخنان او خوددارى مىكنیم و جهت روشنگرى و توجه دادن به عمق فاجعهاى كه دانشمند دردآشنا و دلسوز و فرزانهاى چون آیتاللّه مصباح، ادام اللّه ظله العالى، را برانگیخت تا سوگمندانه در برابر او موضعگیرى كنند، به بخشهایى از سخنان او اشارهاى مىكنیم: او در بخشى از سخنان خود مىگوید: «تمام آموزههاى دینى كه در دستگاه رسمى و سنتى مذهب ارائه مىگردد، آموزههایى گرد گرفته، سیاه، تاریك و عتیقه است كه باید نقادى مىشد و به دور ریخته مىشد.» او پس از آنكه تقلید از مرجعیت دینى را رد مىكند و هركس را با هر معلوماتى صالح براى استخراج احكام و آموزههاى عملى دین، از قرآن و روایات، مىداند، اضافه مىكند: «مگر مردم میمون هستند كه تقلید كنند.»
در جاى دیگر سخنرانى خود مىگوید: «امامان و پیامبران اینها را نباید به عنوان موجودات فرا انسان نگاه كنیم. یك موجودات غیربشرى، غیرانسانى كه اصلا همه چیز آنها با ما فرق بكند. اصلا قبل از خلقت، همه اینها خلق شدهاند. آب و گلشان از آب و گل دیگرى است. خونشان یك رنگ دیگرى است. تولدشان یك جور دیگرى است. وقتى كه متولد مىشوند، ناف بریده [متولد] مىشوند. وقتى كه متولد مىشوند از شكم مادر، با دست مىآیند روى زمین، پاهایشان روى هوا، در همان حال اذان مىگویند! وقتى كه راه مىروند، اصلا سایه ندارند؛ برخلاف آدمهاى دیگر كه سایه دارند، آنها سایه ندارند. دو تا چشم جلویشان دارند، دو تا چشم هم پشت سرشان، چهارچشمى هستند. (در این قسمت آغاجرى در سخنانش با استفاده از حركت دست و سر، سعى مىكند تا مخاطب را بیشتر تحت تأثیر قرار دهد. مثلا وى وقتى تعبیر چهارچشمى را به كار مىبرد، با دو انگشت به جلو و عقب سرش اشاره مىكند).
همچنین او در یكى از سخنرانىهاى دیگر خود چنین مىگوید: «به یاد دارم این جمله معروف ماركس را كه گفته است: «دین افیون تودههاست.» او سپس مىافزاید: «دین در حكومتهاى دینى نه تنها افیون تودههاست ـ آنچنان كه ماركس گفته است ـ بلكه من مىافزایم، علاوه بر آن، افیون حكومتها هم هست.» (هفتهنامه عصر ما (ارگان سازمان مجاهدین) 1379/05/26)
براى ما كه در ارتباط با وظایف دینى و احكام شرعى خواهان تأسّى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) هستیم و مىخواهیم از آبشخور معارف و فقه آنها سیراب شویم، تقلید امرى ضرورى و راهكارى شایسته براى نزدیك شدن به رأى و نظر معصوم است و در این راستا، آن شبهه شیطانى را كه مىگوید تقلید و تأسّى به دیگرى صحیح نیست و هر كس باید رأى و نظر خود را ملاك قرار دهد، مطرود مىدانیم. نخست باید اصل تقلید را بررسى كنیم و پس از آنكه براى ما ثابت شد كه از نظر عقل، فطرت، قرآن و سنت اصل تقلید و اسوه گزینى و الگو قرار دادن افراد صالح و شایسته صحیح است، گستره تقلید را مشخّص كنیم و ببینیم كه در چه مواردى تقلید صحیح و معقول و در چه مواردى ناپسند و نكوهیده است. نكته دیگرى كه نباید از نظر دور داشت تأثیر شرایط زمانى و مكانى در امر تقلید و تأسّى از دیگران است. چه اینكه پارهاى از احكام و دستورالعملها مطلق نیستند یا شرایط زمانى و یا مكانى در آنها دخالت دارند. تأثیر شرایط زمانى و مكانى در آداب و سنتها محرز و آشكار است: گاهى شیوهاى در شرایط خاص زمانى و مكانى قابل اقتباس و تأسّى است، اما در شرایط زمانى و مكانى دیگر قابل اقتباس نمىباشد. مثلا در كشور پهناور ما، برخى مناطق گرمسیر و برخى سردسیر هستند و مردم آن مناطق لباسهاى خاصى متناسب با آب و هواى آن مناطق مىپوشند. مسلماً شرایط مكانى و آب و هوا در گزینش لباسهاى رایج آن مناطق دخالت دارند و كسى كه در منطقه سردسیر است، نمىتواند و نباید پوشش كسى را انتخاب كند كه در منطقه گرمسیر زندگى مىكند؛ چون در این صورت سلامتى خود را از دست مىدهد.
آیا چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) در منطقه گرمسیر حجاز زندگى مىكردند و متناسب با آن آب و هوا لباس مىپوشیدند، كسى كه در منطقه سردسیر زندگى مىكند مىتواند
در این زمینه به آن حضرت تأسّى كند و از پوشیدن لباس گرم خوددارى كند و شرایط مكانى آن حضرت را در نظر نگیرد؟ پس حتى در مواردى هم كه تقلید صحیح است، باید دید آن روش و رفتارى كه مىخواهد مورد تقلید و تأسّى قرار گیرد مطلق است و یا مقید به قید لبّى است یا شرایط زمانى و مكانى در آن دخالت دارد. توضیح اینكه گاهى گفتار با قیود لفظى همراه مىگردد و آن قیود مىرساند كه اطلاق گفته و لفظ مد نظر نیست. اما قید لفظى متوجه رفتار نمىشود. چون رفتار از مقوله لفظ و گفتار نیست و آنچه باعث تقیید رفتار مىگردد شرایط و قراین پیرامونى است كه در اصطلاح به آنها «قیود لبى» و «قرائن مقامى» گفته مىشود كه از محتواى عمل و فضا و شرایط موجود در هنگام انجام آن عمل استفاده مىگردد. البته گاهى گفتار نیز داراى قید لبى است كه از ظاهر آن گفتار استفاده نمىشود، بلكه آن قید از قراین و شرایط و فضایى كه آن گفتار همراه با آنها بوده یا از احكام عقلى مربوط استفاده مىگردد.
شكى نیست كه براى تشخیص و شناخت احكام شرعى، نمىتوان روایاتى را كه در زمینه احكام از اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) رسیده ترجمه كرد و در اختیار مردم قرار داد تا مردم خود از آن روایات، احكام را استخراج كنند ـ البته برخى از افراد مىگویند كه لازم نیست فقها رساله عملیه بنویسند و در اختیار مردم بگذارند و كافى است كه روایات در اختیار مردم نهاده شود تا خود به آنها عمل كنند ـ چون علاوه بر اینكه فهم بسیارى از روایات نیاز به بنیه علمى و اجتهاد دارد و از هركسى ساخته نیست، باید روایات از نظر سند، جهت و حیثیت صدور و نیز از نظر اطلاق و تقیید، عام و خاص، اجمال و وضوح، تباین و تعارضى كه بین برخى از آنها هست، ملاحظه گردند؛ و این ملاحظه و تتبع روایات و مقایسه آنها
با یكدیگر تا در نهایت به استخراج احكام بینجامد تنها از فقیهى ساخته است كه در زمینه استفاده و استنباط احكام از كتاب و سنت تخصص دارد. گاهى روایتى از معصوم صادر شده، اما منظور معصوم به روشنى براى ما معلوم نیست. كسى كه در چنین مواردى مىخواهد به افق مقصود معصوم نزدیك شود، باید آشناى به فقهالحدیث باشد و با ملاحظه روایات مشابه، و درك صحیح از فضایى كه روایت در آن القا شده و نیز ملاحظه قیودى كه احیاناً از روایات دیگر استفاده مىشود به مقصود معصوم دست یابد.
همچنین در زمینه رفتار و سیره عملى معصومان(علیهم السلام) كه ما خواستار تأسّى و اقتباس از آنها هستیم، باید توجه داشت كه گاه رفتارى روشن، آشكار و مطلق است و قید زمانى، مكانى و یا قید دیگرى ندارد و از این جهت آن رفتار براى هركس در هر مكان و زمانى قابل اقتباس است و ما براى تأسّى به آن رفتار نیازمند اجتهاد نیستیم. مثل عدالتطلبى حضرت على(علیه السلام)كه همواره قابل اقتباس و تأسّى است و قید بر نمىدارد. اما گاهى رفتارى مطلق نیست و قید بر مىدارد و شرایط زمانى و یا مكانى آن را مقید مىسازد. توضیح اینكه كسى شك ندارد كه على(علیه السلام) اهل عبادت و قرائت قرآن بود و حتى دشمنان حضرت مىدانستند كه ایشان بخش زیادى از وقت خود را صرف عبادت مىكردند. حتى وقتى ایشان در نخلستان كار مىكردند، زبانشان به ذكر و دعا یا قرائت قرآن مشغول بود. اما اگر انجام عبادت مستحبى، با تكلیف واجبى تزاحم پیدا مىكرد، آیا حضرت از انجام تكلیف واجب خوددارى مىكردند و به عبادت و خواندن قرآن مىپرداختند؟ مثلا وقتى بنا بود حضرت به جنگ عمرو بن عبدود بروند، آیا ایشان انجام عبادتى چون نماز را بر جنگ با آن مشرك ترجیح مىدادند؟ مسلماً چنین نیست و ایشان همانطور كه اهل عبادت بودند، اهل جهاد و شمشیر نیز بودند و وقتى كارها با یكدیگر تزاحم پیدا مىكردند، اولویتها را رعایت مىكردند.
پس برخى از رفتار آن حضرت قید برمىدارد، چنان كه در مثال فوق انجام عبادتى چون نماز وقتى با جهاد تزاحم پیدا كرد، مقید مىشود. ما براى اقتباس از چنین رفتارى كه مطلق نیست باید اجتهاد كنیم و وقتى رفتارى از بزرگى براى ما نقل مىشود، در هر شرایطى ما نمىتوانیم به آن تأسّى كنیم. بلكه باید دلیل و انگیزه آن رفتار و قیودى را كه متوجه آن رفتار مىشود بشناسیم؛ در این صورت اولویتها رعایت خواهند شد. خلاصه اینكه همانطور كه در زمینه فهم گفتار اهلبیت(علیهم السلام) در بسیارى از موارد نیاز به اجتهاد است، براى تأسّى و اسوه گزینى از برخى از رفتار آن حضرات نیز اجتهاد ضرورى است و درباره چنین رفتارى، فقیه باید بیان كند كه در چه شرایطى از آن رفتار پیروى شود.