گفتیم كه تقلید و پیروى در حوزه دین مبتنى بر دلیل عقلى و سیره عقلایى است، یعنى آنچه را عقل مستقلاً درك نمىكند و راهى براى اثبات آن ندارد و یا در مواردى، با وجود امكان تحقیق و بررسى و اجتهاد به دلایلى انسان در صدد تحقیق بر نمىآید، ملزم به تبعیت و پیروى از كسانى است كه راه را به او مىنمایانند. در مقام پیروى از مرجع صلاحیتدار در درجه اول و به حكم عقل باید از كسانى پیروى و تقلید كرد كه از هر خطا و اشتباهى مصون و مبرّا هستند و آنان عبارتند از پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام). در درجه دوم و در صورتى كه ما دسترسى به رأى معصوم نداریم، به حكم عقل و بناى عقلا ما ملزم هستیم از كسانى تقلید كنیم كه به جهت شباهت بیشترى كه به معصوم دارند و به جهت تخصص در زمینه دین و معارف الهى، احتمال خطا واشتباهشان ضعیف است و بهتر از دیگران مىتوانند ما را به مسایل و نیازمندىهاى دینى راهنمایى كنند. از این جهت است كه ما در زمینه مسایل فقهى از مراجع تقلید كه متخصص و كارشناس در فقه اسلامى هستند تقلید مىكنیم. چون خطا و اشتباه آنها، در این زمینه، به مراتب كمتر از اشتباه دیگران است و مراجعه به آنها همانند مراجعه بیمار به پزشك است كه مبتنى بر روش و بناى عقلایى است. بنابراین، در حوزه
دین ما باید از كسانى پیروى و تبعیت كنیم كه دین و معارف دین را بهتر و بیشتر از دیگران مىشناسند.
مسأله دیگر این است كه ما در چه زمینهها و ساحتهایى مىتوانیم تقلید كنیم؟ آیا ما در هر زمینهاى باید از دیگران تقلید و تبعیت كنیم، یا اینكه تنها در موارد خاصى تقلید و پیروى از نظر و رأى دیگرى لازم است؟ در مواردى اگر انسان اعتقاد و نظر خاصّى نداشته باشد و از رأى دیگران نیز استفاده نكند، مشكلى براى او پیش نمىآید. مثلاً اگر ما ندانیم كه در كره مریخ چه موجوداتى وجود دارند، ضرورتى ندارد كه حتماً از دستآوردهاى علمى و اطلاعات دیگران استفاده كنیم، و چون دانستن چنین مسألهاى براى زندگى ما ضرورى نیست، نه عقلْ حكم به لزوم مطالعه و بررسى شخصى مىكند و نه ما را ملزم به تبعیت از نظر كسانى مىكند كه در این زمینه به پاسخهایى رسیدهاند. بنابراین، ما در حوزهها و زمینههایى كه براى زندگى و دستیابى به سعادت دنیوى و اخروى ما ضرورت دارند، ملزم به تبعیت و پیروى از دیگران هستیم. در مواردى كه اگر ما شخصاً اعتقادى نداشته باشیم و یا راهى را كه دیگران به ما ارائه كردهاند برنگزینیم، با ضرر و خطر قابل توجهى مواجه مىگردیم كه عقلاً باید در جهت دفع آن ضرر بكوشیم. حال با توجه به اینكه عقل دفع ضرر و حتى دفع ضرر احتمالى را لازم مىداند، ما یا باید با تحقیق و اجتهاد شخصى خود به آگاهى لازم دست یابیم و یا باید با تقلید و استفاده از نظر دیگران، راه درستى را براى تأمین نیازهاى خود و مصون ماندن از زیانهاى احتمالى برگزینیم.
در حوزه مسایل دینى با توجه به اینكه اعتقاد به آنچه در شرع مقدس آمده لازم است، متدینان باید به آموزههایى كه توسط خداوند و انبیاى الهى ارائه شده است، معتقد گردند و عبادات و دستوراتى كه تعیین شده است انجام دهند، و اگر كسى در این زمینه كوتاهى كند مستحق عذاب الهى خواهد بود. همچنین با توجه
به اینكه رسیدن به شناخت و معرفت شخصى به حقایق و امورى كه در سعادت و شقاوت انسان تاثیر تام دارند مشكل است و حداقل بخش اندكى از مردم مىتوانند با تحقیق و مطالعه و اجتهاد به همه آنها دست یابند و اكثریت قریب به اتفاق مردم نمىتوانند به معرفت و شناخت اجتهادى به آن مجموعه عظیم معارفى كه تضمین كننده سعادت است دست یابند، راهى جز این نیست كه بخشى از نیازمندىهاى خود را از راه تبعیت و تقلید از آگاهان و متخصصان تأمین كنند و چنانكه قبلاً نیز گفتیم، این تقلید فراتر از تقلید در حوزه مسایل فقهى است و مسایل نظرى و اعتقادى را نیز در بر مىگیرد. حال براى اینكه حوزههاى تقلید در دین را بازشناسیم باید به مطالعه محتواى دین بپردازیم. پس از بررسى و مطالعه، به چهار حوزه و ساحت در دین بر مىخوریم كه مىتوان در آنها از دیگران تقلید و تبعیت داشت و البته تعیین آن چهار ساحت مبتنى بر استقراست و ما برهان عقلى بر انحصارى بودن آنها نداریم و ممكن است با رویكردهاى دیگرى تقسیمبندىهاى جدیدى در برخى از حوزهها و ساحتها رخ دهد كه موجب گستردهتر شدن آن حوزهها گردد.
حوزه و ساحت اول، عبارت است از عقاید و به تعبیرى باورها و معرفتهاى نظرى كه مبتنى بر حقیقت و واقعیت هستند. با این باورها انسان از چیزى حكایت مىكند كه معتقد است وجود و تحقق دارد و یا معتقد است كه تحقق و وجود ندارد؛ از این جهت این گزارهها با «هست» و «نیست» همراه هستند: مثلاً گفته مىشود: خدا هست، پیامبران حقند و از سوى خداوند مبعوث شدهاند، و یا قیامت حق است. پس ساحت اول آن دسته قضایایى هستند كه از واقعیتها سخن مىگویند.
ساحت دوم عبارت است از ارزشها كه آنها جنبه حُكمى و دستورى دارند و مربوط به رفتار اختیارى انسان هستند. به تعبیر دیگر، امورى كه از آنها به «بایدها» و «نبایدها» یاد مىشود. مثلاً گفته مىشود: راستگویى خوب
است و باید راست گفت؛ و یا دروغ گویى بد است و نباید دروغ گفت. این دو گزاره به هیچ وجه از واقعیتى در خارج به نام «راستى» و «دروغ» حكایت نمىكنند، بلكه بیانگر ارزشى مثبت و منفى براى رفتار انسان هستند. ارزش مثبتى به نام راستى كه سزاوار است انجام پذیرد، و ارزش منفى به نام دروغ كه سزاوار نیست انجام یابد. البته ارزشها با واقعیتها و باورها ارتباط دارند؛ و به تعبیرى بین جهانبینى با ایدئولوژى ارتباط وجود دارد. پس از آنكه ما به اعتقادات و باورهایى دست یافتیم، مثلاً معتقد شدیم كه خدایى هست و پیامبران از سوى خدا مبعوث شدهاند و قیامت حق است و واقعیت دارد، ارزشهاى خاصّى براى ما مطرح مىگردند. مثلاً وقتى اعتقاد داشتیم كه خدایى هست، باید از او اطاعت كنیم و باید در جهت كسب رضایت او بكوشیم و از این نظر، اطاعت از خداوند، كسب رضایت او و تلاش در جهت خدمت به خلق خدا ارزشهایى مثبت هستند. یا مخالفت با خداوند و زیر پا نهادن مصالح جامعه ارزشهایى منفى هستند.
ساحت سوم، راهكارها و روشهایى هستند كه براى تحقق بخشیدن به ارزشها انتخاب مىشوند كه گرچه محتوا و ماهیت آنها ثابت است، اما فرم و شكل آنها، به جهت تغییر و تحول در شرایط زمانى و مكانى و به وجود آمدن ظرفیتهاى جدید، متفاوت مىگردد. مثلاً امنیت یك ارزش است كه ایجاد آن در هر جامعه و در هر زمانى نیازمند سازوكارها و روشهاى خاصى است.
ساحت چهارم، ابزارها هستند كه محدودیتى در تقلید در زمینه آنها وجود ندارد و چون آنها صرفاً ابزارند و جنبه ارزشى، اخلاقى و معنوى ندارند، ما مىتوانیم آنها را از هر كسى اخذ كنیم كه آنها را در اختیار ما مىگذارد. مثلاً خط یا زبان به خودى خود ارزش محسوب نمىگردد و تنها وسیلهاى است براى ارتباط انسانها با یكدیگر. از این نظر ما براى ارتباط با كسانى كه با ما همزبان نیستند، از خط و زبان آنها استفاده و پیروى مىكنیم؛ و فرق نمىكند كسى كه آن ابزارها را در اختیار ما قرار مىدهد مسلمان باشد و یا كافر.
آیا در ساحت اول؛ یعنى باورها و عقاید مىتوان از انبیاى الهى و پس از آنها از امامان معصوم(علیهم السلام) و علماى متخصص در عقاید و كلام تقلید كرد؟ آیا مىتوان در این زمینه به كلام پیامبر و امام و پس از آنها به كلام متخصصان اعتماد كرد؟ براى پاسخ به این پرسش باید دید معیار ما در درستى و نادرستى تقلید چیست؟ بنابر آنچه گفتیم كه معیار تقلید صحیح، تجویز عقل است در مورد پیامبر، وقتى دلایل كافى و از جمله معجزه بر نبوت او قائم گشت و ثابت شد كه او معصوم و فرستاده خداست، به حكم عقل ما باید از او تبعیت و پیروى كنیم. البته محرز است كه در مورد عقاید اصلى كه با عقل محض ثابت مىگردند و انسان مىتواند آنها را با براهین عقلى اثبات كند، مجالى براى تقلید و حتى پیروى از پیامبر نیست و در آنجا ما باید به برهان عقلى اتكا داشته باشیم: نظیر اثبات وجود خدا، و اثبات اصل نبوت تعبد در مورد آنها پذیرفته نیست. بدیهى است تا وقتى وجود خداوند براى كسى ثابت نشده است و تعبد به قول پیامبر براى اثبات وجود خدا بىمعناست. اما درباره مسایل فرعى اعتقادى كه عقل نمىتواند به تنهایى آنها را اثبات كند مىتوان از دلایل نقلى و تعبدى استفاده كرد. مثلاً وقتى ما ضرورت نبوت را با برهان عقلى اثبات كردیم و همچنین با براهین عقلى نبوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را نیز اثبات كردیم، آن براهین عقلى براى اثبات خاتمیت پیامبر كفایت نمىكند و ما نیازمند دلایل نقلى و تعبدى نیز هستیم. همچنین وقتى با برهان عقلى پیامبرى آن حضرت را پذیرفتیم، این برهان همچنین اثبات مىكند كه آنچه به عنوان وحى از سوى خداوند و توسط پیامبر آورده شده حق و كلام خداست و باید مورد پذیرش ما قرار گیرد؛ اما اثبات نمىكند كه باید آنچه را پیامبر(صلى الله علیه وآله) در قالب سنت به ما ابلاغ كرده و در قرآن نیامده، مورد پذیرش ما قرار گیرد. بلكه براى پذیرش آنها، ما به دلایل دیگرى تمسك مىكنیم كه از جمله آنها آیاتى است كه در قرآن درباره پیامبر و لزوم تبعیت و پیروى مطلق از او آمده است.
وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره تفاصیل عالَم برزخ و قیامت و فشار قبر و مسایلى از این قبیل سخن گفت كه در قرآن بدانها تصریح نشده، ما موظفیم كه به سخن ایشان تعبد داشته باشیم و آن را بپذیریم. چون اگر در قرآن بدانها تصریح شده بود، ما بر اساس همان برهان عقلى كه بر نبوت آن حضرت قائم گشته موظف بودیم نص قرآن را بپذیریم؛ چون پذیرش رسالت پیامبر ایجاب مىكند كه آنچه ایشان به عنوان رسول از سوى خداوند در قالب وحى آورده است بپذیریم. امّا آنچه در متن وحى نیامده است و عقل نیز به تنهایى نمىتواند آنها را ثابت كند احتیاج به دلیل دیگرى دارد، و آن عبارت است از آیات قرآن كه دلالت بر حقانیّت هر چیزى دارد كه پیامبر بیان فرماید حتى اگر در قرآن نیامده باشد.
به هر روى، اعتقاد و ایمان به رسالت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، ایجاب مىكند كه به آنچه به وسیله ایشان به ما ابلاغ شده ایمان بیاوریم و گرچه همه آنها تفصیلاً به ما نرسیده است اجمالاً بپذیریم كه آنچه ایشان فرموده حق و مطابق با واقع است و باید بدانها گردن نهیم. خواه ما برهان عقلى بر فرمودههاى ایشان داشته باشیم و خواه دلیل عقلى بر صحت یكایك آنها نداشته باشیم.
در اینجا گرچه خود عقل آن حقایق را تفصیلا درك نمىكند، اما چون از سوى كسى بیان شدهاند كه فرستاده خدا بوده و سخنش حق است، عقل حكم مىكند كه آن حقایق را بپذیریم و اگر در پذیرش آنچه ایشان فرمودهاند تبعیض قائل شدیم و برخى را پذیرفتیم و برخى را نپذیرفتیم، در حقیقت، ما به ایشان ایمان نداریم و گرچه شهادت به توحید و نبوت دادهایم، اما هنوز به مرز ایمان نرسیدهایم و آنچه باعث نجات و سعادت مىشود ایمان به مجموعه عقاید، قوانین و احكامى است كه توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) و همچنین جانشینان معصوم ایشان در قالب وحى و سنت به ما رسیده است.
با این وصف، اگر كسى پذیرفت كه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از سوى خداوند مبعوث شده است امّا بخشى از سخنان ایشان را نپذیرفت، آیا واقعاً به آن حضرت ایمان دارد؟ آیا اگر كسى از خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنید كه حضرت على(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفى كردند و اطاعت از ایشان را واجب شمردند، در عین حال، ولایت و امامت آن حضرت را نپذیرفت، آیا واقعاً ایمان دارد؟ اگر او اعتقاد دارد كه پیامبر از سوى خدا مبعوث شده و آنچه مىفرماید به عنوان مأموریتى است كه خداوند به او محول كرده، چطور بعضى از سخنان ایشان را نمىپذیرد و در عین حال، ادعاى ایمان به خدا و پیامبر را دارد؟ همچنین وقتى پیامبر فرمود كه باید نماز صبح را قبل از طلوع آفتاب خواند اگر كسى گفت «چه فرق مىكند كه نماز صبح قبل از طلوع آفتاب خوانده شود و یا بعد از آن؟» چنین كسى در حقیقت فاقد ایمان به رسالت آن حضرت است. همچنین وقتى اصل وجوب نماز در قرآن ذكر شده، اما كیفیت نمازهاى واجب و شرایط و احكام آنها توسط پیامبر بیان گردیده، كسى كه به خداوند و رسالت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ایمان دارد، هم باید آنچه را درباره نماز در قرآن آمده بپذیرد و هم آنچه را در سنت رسول خدا بیان شده بپذیرد.
بر اساس آنچه گفتیم، آنچه فقها فرمودهاند كه انكار ضروریات دین موجب ارتداد و ترتّب احكام آن مىشود، مربوط به مقام اثبات است، وگرنه از نظر مقام ثبوت، حتى اگر كسى حكم غیر ضرورى و حكم فرعى را كه مىداند توسط پیامبر اسلام بیان شده رد كند، قلباً كافر است هر چند احكام ظاهرى مرتد و كافر بر او مترتب نشود زیرا ایمان تبعیض بر نمىدارد. پس كسى نمىتواند بگوید كه من به آنچه عقلم بپذیرد ایمان مىآورم و آنچه را با عقلم درك نمىكنم نمىپذیرم. چون عقل انسان هر چیزى را نمىفهمد و از این جهت، خداوند راه دیگرى به نام وحى نیز براى هدایت انسانها قرار داده است، و اگر بنا بود انسان هر چیزى را مستقلاً
به وسیله عقل خودش درك كند، دیگر احتیاجى به پیامبران الهى نبود. بنابراین، نمىتوان عقل را در تشخیص همه مصالح و درك همه واقعیتها كافى دانست و آن را تنها منبع هدایت و راهنمایى و تشخیص شمرد، بلكه براى كسب شناختهاى لازم، در كنار عقل، باید از وحى نیز مدد جست و عقل به كمك وحى مىتواند سعادت دنیوى و اخروى انسان را تضمین كند.نكتهاى كه باید افزود این است كه گرچه اسلام سفارش كرده كه ما باید سعى كنیم كه همه اعتقادات خود را با دلایل عقلى و نقلى بشناسیم، اما شناخت تفصیلى همه اعتقادات براى اكثر مسلمانان میسور نیست و براى آنها اعتقاد اجمالى به حقانیت آنچه خداوند نازل كرده و آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) وائمه معصومین(علیهم السلام) فرمودهاند، كافى است. البته به شرطى كه اعتقاد اجمالى خود را مشروط نسازند. به عنوان نمونه، اگر كسى نمىداند كه معراج پیامبر روحانى و یا جسمانى است، نگوید اگر معراج پیامبر جسمانى باشد من آن را قبول ندارم؛ بلكه او بدون هیچ قید و شرطى باید هر آنچه را آن حضرات فرمودهاند بپذیرد.
یكى از اعتقادات ما مسلمانان خاتمیت رسالت پیامبر اكرم و جاودانگى اسلام و قوانین و احكام اسلامى است. بر این اساس، ایمان به رسالت آن حضرت ایجاب مىكند كه ما معتقد گردیم كه آن حضرت آخرین فرستاده خداست و آنچه ایشان بدان مبعوث شدهاند حق است و تا قیامت پایدار و قابل اجرا خواهد بود و نمىتوان آن را به زمان خاصى اختصاص داد. حال اگر كسى به تاریخمند بودن رسالت پیامبر و اسلام گرایش داشت و قائل بود كه قوانین و احكام اسلام تاریخ مصرف دارد و مثلاً تا پانصد و یا هزار سال پس از بعثت پیامبر قابل اجراست و پس از آن، بشر نباید از پیامبر اسلام پیروى كند و قوانین و احكام اسلام، قابل
اجرا نیست؟ یا اگر او معتقد بود كه با توجه به توسعه و پیشرفت فكرى و مادى و رشد و بلوغ بشر، مجالى براى هدایت و راهنمایى پیامبر باقى نمىماند و بشر مىتواند با تكیه بر عقل جمعى خویش و قوانین عرفى كه مىگذارند راه تكامل و سعادت خود را پى گیرد؛ در این صورت صاحب چنین نظریهاى به اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ایمان حقیقى ندارد. آیا در این صورت اعتقاد به نبوت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) با اعتقاد به نبوت حضرت موسى و عیسى(علیهما السلام) فرقى خواهد داشت؟ چون ما معتقدیم كه شریعت حضرت موسى تا زمان حضرت عیسى باقى بوده است و با بعثت حضرت عیسى، بخشى از قوانین و احكامى كه حضرت موسى بدان مبعوث شده بودند نسخ گردید. همچنین رسالت حضرت عیسى تا زمان بعثت خاتمالانبیاء تداوم داشت و پس از آن، رسالت حضرت عیسى پایان پذیرفت و برخى از قوانینى كه توسط ایشان ابلاغ گردیده بود نسخ شد. حال اگر كسى گفت كه رسالت پیامبر اكرم نیز تاریخمند است و جاودانه نیست و قوانین اسلام در این زمان نسخ شده است و دیگر قابل اجرا نیست، در نظر او چه فرقى بین پیامبر اسلام با سایر پیامبران و بین شریعت اسلام با سایر شریعتها خواهد بود؟!
امروزه پارهاى از روشنفكران به اصطلاح مسلمان، مروج این ایده هستند كه رسالت پیامبر پایان پذیرفته و دیگر زمان اجراى قوانین و احكام اسلام سپرى شده است. یا بعضى از سران یك حزب سیاسى به صراحت گفته است كه باید در فقه تغییراتى ایجاد كرد و بخشهایى از آن را حذف كرد تا با دموكراسى سازگار گردد. یا اینكه آغاجرى كه به جرم ارتداد و توهین به دین و مقدسات و ساحت معصومان(علیهم السلام) به اعدام محكوم شده گفته است كه دین علاوه بر اینكه افیون ملت هاست، افیون حكومتها نیز هست! مگر اختیار فقه اسلامى و احكام خدا به ما سپرده شده تا در آن دستكارى كنیم و براى اینكه با لیبرال دموكراسى غرب هماهنگ گردد آن را تغییر دهیم؟ آیا آن كسى كه بىمحابا به مقدسات اسلامى
مىتازد و دین را افیون حكومتها و ملتها مىداند، واقعاً مسلمان است؟ آیا وقتى كسانى كه باید مدافع اسلام باشند، دم از تغییرات اساسى در اسلام و فقه مىزنند، زنگ خطر به صدا در نیامده است؟ آیا وقتى كسانى اعلامیه مىدهند كه به مصلحت نیست كه احكام خدا اجرا گردد و كسانى در لباس روحانیت مىگویند كه بریدن دست دزد براى ایجاد و حفظ امنیت است و وقتى با راهكارهاى دیگر نیز مىتوان امنیت ایجاد كرد، دیگر نیازى به بریدن دست دزد نیست، واقعاً فقه اسلام را قبول دارند؟ ما باید نگران باشیم از اینكه فردا از همین افراد براى ما آیتاللّه بسازند و سرنوشت دین را به آنها بسپرند؟
وقتى حضرت امام(رضوان الله تعالى علیه) در اواخر عمر شریفشان فتواى ارتداد سلمان رشدى را صادر كردند، در كمال فراست و آیندهنگرى فرمودند: من نگران آن هستم كه ده سال دیگر كسانى بنشینند و بگویند این حكم بر خلاف مصالح دیپلماسى بود. آن بزرگوار امروز را مىدید كه علاوه بر زیر سؤال بردن حكم ارتداد سلمان رشدى، كار به جایى رسیده كه آن مرتد از حكم اعدامى كه براى رفیقش در ایران صادر شده اظهار تأسف مىكند و اضافه مىكند كه دیگر امیدى به مسلمانان تندرو نیست و اگر مسلمانان میانهرو به نوسازى فرهنگ اسلام و ایجاد پروتستانتیسم اسلامى نپردازند، رشدىها این وظیفه را به عهده مىگیرند! آیا ایجاد تغییرات گسترده مبتنى بر تفكر مادى و لیبرالیسم غرب، توهین به مقدسات اسلامى، تشكیك در عصمت انبیا و تاریخمند معرفى كردن احكام اسلامى نوسازى فرهنگى است؟
ما معتقدیم كه اصول ارزشهاى الهى و دینى ثابت هستند و چنان نیست كه روزى ارزشى تبدیل به ضد ارزش شود. اما كسانى كه نقش كاركردى دین را
منكرند و كسانى كه پسند و گرایش مردم را مدار ارزشها قرار مىدهند همه ارزشها را غیر ثابت و متغیر مىدانند. در نظر آنها ممكن است چیزى امروز ارزش باشد و با پیدایش شرایط جدید تبدیل به ضد ارزش گردد! چنان كه زمانى همجنسبازى در كشورهاى غربى، ضد ارزش بود و امروز به ارزش تبدیل شده و برخى افتخار مىكنند كه مروج آن هستند و مىگویند ما با ترویج همجنسبازى هزینه دولت را كم مىكنیم و جلوى رشد و انفجار جمعیت را مىگیریم! ما معتقدیم كه باورها، عقاید اسلامى، ارزشها و احكام دین ثابت هستند و اختصاص به زمان و مكان خاصى ندارد؛ خواه عقل مستقلاً آنها را درك كرده باشد و مستقلاً به آنها حكم كند، مثل حسن عدل و قبح ظلم (كه البته احكام استقلالى عقل نیز كاشف از اراده تشریعى الهى هستند؛ و عقل یكى از منابع احكام الهى است)، و خواه آن امور در قلمرو درك استقلالى عقل قرار نگیرند و عقل نتواند مستقلاً اراده تشریعى الهى را كشف كند و درباره حلال و یا حرام بودن فعلى قضاوتى نداشته باشد، و آن امور توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) اثبات شده باشد. كوتاه سخن اینكه مجموعه عقاید، باورها و ارزشها و احكامى كه یا توسط عقل كشف شدهاند و یا از طریق وحى و سنت براى ما تبیین گردیدهاند، در قلمرو دین قرار مىگیرند و ما به ثبات و جاودانگى آنها اعتقاد داریم و اگر به حسب ظاهر تغییرى در برخى از احكام فرعى رخ مىدهد، در چارچوبه قوانین ثابت رخ مىدهد و در واقع بازگشت آن به تغییر در موضوع است.
در غرب براى اینكه راه را براى ایجاد تغییرات در دین و در نهایت كنار نهادن دین از ساحت حیات بشرى هموار سازند، در كتابهاى فلسفه دین «بحث گوهر و صدف دین» را مطرح كردند و از چیستى گوهر و صدف دین و به تعبیر دیگر مغز و پوسته دین و یا لب و قشر دین سخن راندند و گفتند: منظور از گوهر و لب
و مغز دین، جوهر و ذاتیات دین است و منظور از صدف و پوسته دین، عرضیات دین است و تنها ذاتیات دین ثابت و باقى است و عرضیات دین متغیر و تابع شرایط متغیّر است و در باب صدف و عرضیات دین، اصل باقى و ثابتى وجود ندارد و متناسب با نوشدن شرایط ما رفتار و آموزههاى خاصى را بر مىگزینیم و پس از چندى رفتار و آموزههاى جدیدى جایگزین آنها مىگردند. به تبع آنان، روشنفكرانِ به اصطلاح دینى، نظریه گوهر و صدف دین را وارد فرهنگ ما كردند و مبتنى بر آن نظریه، عقاید، احكام، ارزشهاى ضرورى اسلام را عرضیات اسلام شمردند و كنار نهادند و در مقام تبیین ذاتیات اسلام گفتند: ذاتىِ اسلام عبارت است از اینكه ما بشر را خدا ندانیم! و سایر مسایل عرضى هستند و اعتقاد به آنها ضرورى نیست. حتى آنان مىگویند كه اعتقاد به خدا نیز از ذاتیات دین نیست؛ یعنى انسان مىتواند دین داشته باشد و در عین حال خدا را قبول نداشته باشد! اما قرآن مىگوید كه اعتقادات و باورهاى دینى و نیز ارزشهاى الهى را باید پذیرفت و به آنها اعتقاد داشت. فرق نمىكند كه آنها مستقلاً توسط عقل درك شده باشند و یا از طریق وحى و سنت به ما رسیده باشند؛ و اگر كسى حتى در دل منكر چیزى باشد كه خدا و یا پیامبر فرمودهاند در واقع، مرتد و كافر است گرچه ظاهراً او مرتد به حساب نمىآید و مسلمان ظاهرى است و از حقوق اسلامى برخوردار است، اما واقعا كافر و مرتد است و در آخرت گرفتار جهنم مىگردد.
بنابراین، ما ملزم به پذیرش باورها و ارزشهایى هستیم كه با دلایل قطعى عقلى یا نقلى ثابت شدهاند و تقلید در زمینه باورها و ارزشها، براى كسى كه علم اجتهادى به آنها ندارد صحیح و بلكه ضرورى است. اما در زمینه رفتارى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) داشتهاند، در صورتى ما مكلّف به تأسّى و پیروى از آنها هستیم كه ثابت گردد كه به عنوان حكم شرعى است. اما تقلید و
تأسّى به آن بخش از رفتارى كه جنبه ابزارى صرف دارد و در منطقة الفراغ و به تعبیر دیگر در حوزه مباحات قرار گرفته و حكم شرعى بر آنها مترتب نشده است بلكه به تناسب شرایط مكانى و زمانى صورت پذیرفته است، لازم نیست. مثلاً پیامبر و اهل بیت چون عرب بودند، عربى صحبت مى كردند ولى لازم نیست كه ما نیز عربى صحبت كنیم. یا اگر آنها كفش خاصى و یا لباس كرباس مى پوشیدند، لازم نیست ما نیز چنان كنیم. یا اگر آن حضرات خانه هاى خود را از خشت خام مى ساختند، لازم نیست كه ما نیز خانه هاى خود را از خشت خام بسازیم. البته ممكن است كسى به جهت محبت و عشق به آن بزرگواران در رفتار ابزارى صِرف نیز از پیامبر اكرم و ائمه اطهار پیروى كند، كه این تأسّى حاكى از نهایت تسلیم او در برابر اولیاى دین است. چنان كه استاد اخلاقىِ مرحوم علامه طباطبایى(رضوان الله تعالى علیه) به ایشان سفارش كرده بودند كه با مطالعه سراسر بحارالانوار، مجموعه رفتار و سنتهاى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را استخراج كنند و آنها را مورد عمل قرار دهند و ایشان بر اساس سفارش استادشان كتاب سنن النبى(صلى الله علیه وآله) را تدوین كردند. ایشان در ضمن مطالعاتشان به روایتى برخورد كرده بودند كه پیامبر اكرم به غذایى كه از ملخ دریایى تهیه مىشده علاقه داشتهاند. مرحوم علامه طباطبایى براى تأسّى به رسول خدا از آن غذا تناول كردند.
چنان كه پیشتر گفتیم برخى با استناد به برخى از رفتار پیامبر و اهلبیت كه به مقتضاى شرایط زمانى صورت مىپذیرفت و امروزه تأسّى به آنها دشوار است، این مغالطه را شكل دادهاند كه رفتار و سخنان آن بزرگواران به صدر اسلام تعلق داشت و پس از گذشت صدها سال از آن زمان، لازم نیست كه ما از رفتار و سخنان ایشان پیروى كنیم! وقتى ما ادعا مىكنیم كه زنانمان باید به فاطمه
زهرا(علیها السلام) تأسّى كنند و مردانمان از على(علیه السلام) الگو بگیرند، باید توجه داشته باشیم كه فاطمه زهرا بنابر شرایط آن زمان چادر وصلهدار مىپوشیدند و نانشان از آرد جویى تهیه مىشد كه خود در خانه با دستاس تهیه مىكردند. آیا امروزه انتخاب چنین زندگىاى براى زنان ما امكان دارد؟ پس چطور ما ادعا مىكنیم كه باید از رفتار آن بزرگواران پیروى كرد؟
براى رد مغالطه مذكور و روشن شدن منظور ما از تأسّى به فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) و سایر بزرگان دین، یك پاسخى اجمالى و سپس پاسخى تفصیلى ارائه مىدهیم: پاسخ اجمالى عبارت است از اینكه اگر رفتار بزرگان دین حاكى از وجود حكم شرعى بود و ما با مشاهده یا اطلاع از آن رفتار، متوجه شدیم كه حاكى از حكم شرعى بوده است مكلّف به تأسّى از آن رفتار هستیم. اما اگر یقین داشتیم كه رفتارى مبتنى بر حكم شرعى نیست و صرفاً ابزارى است، در اینجا تبعیت و تأسّى به آن رفتار لازم نیست. اما در موارد مشتبه و رفتارى كه ما نمىدانیم كه باید از آنها تأسّى كنیم و یا تأسّى به آنها لازم نیست باید سراغ دینشناس برویم كه با تحلیل زندگى پیشوایان دین و بررسى رفتار آنها، كشف مىكند كه چه بخشى از رفتار آنها دلالت بر حرمت، وجوب و یا استحباب مىكند و چه بخشى از رفتار آنها چنین دلالتى ندارد.
اما پاسخ تفصیلى این است كه: رفتار بزرگان دین هم داراى شكل، قالب، و هم داراى محتوا و معنا بوده است. شكل آن رفتار ممكن است در زمانهاى مختلف و با تحول شرایط متفاوت گردد و لازم نیست به شكل و قالب رفتار آن بزرگواران پایبند بود. اما روح و معناى رفتار بزرگان دین ثابت است كه ما باید آن را بشناسیم و به آن پایبند باشیم. مثلاً اگر فاطمه زهرا(علیها السلام) جو دستاس كرده و از این طریق آرد تهیه مىكردند، شكل و قالب رفتار ایشان استفاده از ابزار ساده آن زمان براى تهیه غذا بوده كه امروزه دیگر موضوعیت ندارد و كسى این شكل و
قالب را براى رفتار خودش بر نمىگزیند، و با وسایل پیشرفتهتر و شیوههاى آسانترى غذا براى خود تهیه مىكند. اما روح رفتار آن حضرت همكارى با شوهر در تأمین نیازمندىهاى زندگى است كه باید مورد تأسّى زنان ما قرار گیرد. یا اگر آن حضرت در شب عروسى خود پیراهن كرباس را كه لباس شب عروسى ایشان بود به فقیر دادند و یا اگر فقیر در خانه ایشان آمد و ایشان قرص نان جویى كه براى افطار خویش تهیه كرده بودند به فقیر بخشیدند شكل رفتار ایشان، بخشش پیراهن كرباس و نان جو بوده است، اما روح و معناى رفتار آن حضرت بخشش بهترین لباس و بهترین غذایى است كه در دسترس ایشان بوده است. در آن زمان لباس كرباس بهترین لباس فاطمه زهرا(علیها السلام) و متناسب با سطح متوسط زندگى آن زمان بوده است. همچنین غذاى ایشان نان جو بوده كه هر كس زندگى متوسطى داشته از آن برخوردار مىشده است و فقرا و مستمندان گاهى به آن هم دسترسى پیدا نمىكردند. اگر كسى بخواهد به روح و معناى رفتار آن حضرت تأسّى كند، باید بهترین لباس و غذاى خود و چیزى كه خود بدان نیازمند است را به فقیر ببخشد، نه اینكه لباس كهنه و بىارزش و یا مال اندكى را كه بدان رغبتى ندارد به فقیر ببخشد و بر او منت هم بگذارد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْء فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ؛(1) هرگز به نیكى [راستین]دست نیابید مگر آنكه از آنچه دوست دارید انفاق كنید و هر چه انفاق كنید خدا به آن داناست.
در روایات در احوالات امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است كه آن حضرت نان جو خشك شده مىخوردند و به قدرى آن نانها سفت بود كه حضرت با زانوى خود آنها را مىشكستند. در آن زمان، نان جو قوت مردم بوده و فقرا و مستمندان از آن نیز محروم بودهاند. از این جهت به فقیر و مسكینى كه نمىتوانست نان تهیه كند، به عنوان زكات نان جو هم داده مىشد و همین نان جو نیاز او را برطرف
1. آل عمران، 92.
مىكرد. اما امروزه زكات تنها به كسى كه از تهیه نان خود محروم است تعلق نمىگیرد و تنها به چنین كسى فقیر اطلاق نمىشود. بلكه فقیر به كسى اطلاق مىشود كه از امكانات متناسب با این زمان محروم باشد كه داشتن نان و غذا سهم كوچكى از آن را تشكیل مىدهد. در زمانى، در این شهر قم، حتى خانوادههاى مرفه كولر نداشتند و بسیارى از خانوادهها پنكه نیز نداشتند و در تابستانهاى گرم از سرداب استفاده مىكردند. اما امروزه عموم مردم كولر دارند و اگر كسى كولر نداشت مىتوان از زكات براى او كولر تهیه كرد.
بنابراین، ما باید روح و معناى رفتار بزرگان دین را بشناسیم و به آن تأسّى كنیم و روح رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) این است كه باید زندگى مسؤولان، پایینتر از سطح زندگى افراد متوسط جامعه باشد. تأسّى به آن حضرت به این نیست كه ما خانههاى خود را از خشت خام تهیه كنیم و امكانات ساده آن زمان را براى خود برگزینیم، چون استفاده از آن امكانات ساده در واقع، قالب و شكل رفتار آن حضرت بوده و به جهت تغییر شرایط زمانى قابل اجرا نیست. اما روح رفتار آن حضرت باقى است و ما مىتوانیم آن را مورد تأسّى خود قرار دهیم.