فهرست مطالب

درس‌هفتم:بیدارى و هوشیارى مؤمن

 

درس هفتم

بیدارى و هوشیارى مؤمن

 

ـ همنشینى باپرهیزگاران و فقیهان، وتفاوت گناه درنگرش مؤمن وكافر

ـ لزوم انتخاب رفیق شایسته و بزرگ انگاشتن گناه

ـ خطر عالمان بى‌بند و بار و جاهلان بى‌خرد و نا آگاه

ـ توجه به گناه و سنگین شمردن آن، نتیجه لطف و عنایت خداوند

ـ لزوم توجه به عظمت كسى كه مخالفت مى‌شود، نه كوچكى گناه

 

 

 

بیدارى و هوشیارى مؤمن

«یا اَباذَرٍّ؛ اَلْمُتَّقُونَ سادَةٌ وَ الْفَقُهاءُ قادَةٌ وَ مُجالَسَتَهُمْ زِیادَةٌ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ تَحْتَ صَخْرَة یَخافُ أَنْ تَقَعَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ الْكافِرَ لَیَرى ذَنْبَهُ كَاَنَّهُ ذُبابٌ مَرَّ عَلى اَنْفِهِ. یا اَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى إِذا أَرادَ بِعَبْد خَیْراً جَعَلَ الذُّنُوبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُمَثَّلَةً وَ الاِْثْمَ عَلَیْهِ ثَقیلا وَبیلا، وَ إِذا اَرادَ بِعَبْد شَرّاً أَنْساهُ ذُنُوبَهُ.

یا اَباذَرٍّ؛ لا تَنْظُرْ اِلى صِغَرِ الْخَطیئَةِ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلى مَنْ عَصَیْتَ. یا اَباذَرٍّ؛ إِنَّ نَفْسَ الْمُؤْمِنِ أَشَدُّ ارْتِكاضاً مِنَ الْخَطیئَةِ مِنَ الْعُصْفُورِ، حینَ یُقْذَفُ بِهِ فى شَرَكِهِ.»

 

همنشینى باپرهیزگاران و فقیهان، وتفاوت گناه درنگرش‌مؤمنو كافر

«یا اباذرّ؛ المتّقون سادة و الفقهاء قادة و مجالستهم زیادة. إنّ المؤمن لیرى ذنبه كأنّه تحت صخرة یخاف أن تقع علیه و إنّ الكافر لیرى ذنبه كأنّه ذباب مرّ على أنفه.»

اى ابوذر؛ پرهیزگاران بزرگوارند و فقیهان پیشوایان و رهبران، همنشینى آنان، موجب افزایش علم و فضیلت مى‌گردد. مؤمن، گناه خود را همانند تخته سنگى مى‌بیند كه بیم دارد بر او فرود آید و كافر، گناه خویش را همانند مگسى مى‌بیند كه از روى بینى او عبور مى‌كند.

در بیانات پیشین، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) انسان را به موقعیت حساس خود، اهمیت زندگى و ارزش لحظات عمر واقف ساخت و به او هشدار داد كه از تنبلى، كسالت و بى‌تفاوتى كناره گیرد و با احساس مسؤولیّت، به مسائل زندگى بنگرد. تأكید شد كه آدمى فرصت را غنیمت شمرد و كار امروز را به فردا نیفكند. حال سخن در این است كه راه بهتر استفاده بردن از عمر و اوّلین گام در «سیر الى اللّه» چیست؟

مسلّم در راستاى قدردانى از عمر و «سیر الى اللّه» اوّلین گام، پرهیز از گناه است. چون انسان آلوده به گناه به جایى نمى‌رسد و ارزش عمر آدمى تا آنجاست كه به معصیت آلوده نگردد.

امام سجاد(علیه السلام) در دعاى «مكارم الاخلاق» مى‌فرماید:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد... و عَمِّرْنى ما كانَ عُمْرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ فَاِذا كانَ عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّیْطان فَاقْبِضْنى إِلَیْكَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَىَّ أَوْ یَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ.»(1)

خداوندا؛ بر محمد و آل محمد درود فرست... و عمرم را طولانى گردان، تا هنگامى كه در بندگى تو صرف مى‌گردد. پس آنگاه كه عمرم چراگاه شیطان گشت، پیش از آنكه بر من خشم گیرى و غضبت حتمى گردد، روحم را قبض كن.

بنابراین گناه، هرچند اندك باشد، موجب تباهى است، حتى اگر شخصى در كنار آن عبادت‌هاى زیادى نیز انجام دهد. كسى كه در كنار عبادت‌هایش گناه مى‌كند، به مانند كسى است كه كیسه‌اى سوراخ دارد و هرچه از یك طرف پول و جواهر درون آن مى‌نهد، از طرف دیگر بیرون مى‌ریزد، و یا به مانند كسى است كه خرمنى فراهم مى‌كند و سپس بر آن آتش مى‌افكند؛ چرا كه گناهان به مثابه آتشى است كه بر خرمن اعمالمان افكنده مى‌شود.

پس در قدم اوّل باید گناهان را شناخت و از آلوده گشتن به آنها دورى جست و اگر گناهى مرتكب شدیم، توبه كنیم و از آن پس با یارى جستن از خداوند و توسّل به اولیاى او، در صدد برآییم به گناه آلوده نگردیم.

 

لزوم انتخاب رفیق شایسته و بزرگ انگاشتن گناه

از دیدگاه حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)آدمى در مسیر حركت به سوى كمال، به دو چیز سخت نیازمند است: یكى رفیق شایسته و دیگرى بزرگ انگاشتن گناه و پرهیز از آن. شاید جمع بین این


1. مفاتیح الجنان، (دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم)، ص 1106.

دو، به این معنى است كه گزینش رفیق خوب، مقدّمه‌اى است براى بزرگ شمردن گناه و سرانجام اجتناب از گناه؛ و انتخاب دوست بد مقدّمه‌اى است براى آلودگى هر چه بیشتر به گناهان، چرا كه رفیق خوب مى‌تواند منبع بسیارى از خیرات و بركات باشد؛ چنانكه دوست بد عامل بسیارى از انحرافات و مفاسد است.

دوست خوب موجب مى‌گردد، گناه در چشم انسان بزرگ جلوه كند و اگر گناهى مرتكب شد، پیوسته خود را در مقابل ذات حق، شرمسار و مقصّر بشمارد. در مقابل، دوست بد موجب مى‌گردد، گناه در نظر انسان كم جلوه كند و كوچك شمرده شود؛ تا جایى كه در مقابل هیچ گناهى احساس شرم نكند.

در این فراز حضرت دو ملاك را براى انتخاب همنشین ارائه مى‌كنند:

1ـ داشتن تقوا.

2ـ آگاهى به حلال و حرام الهى، و به عبارت دیگر شناخت دین.

معاشرت با دوست بى‌تقوا و مشاهده بى‌تقوایى‌هاى او، گناه را در نظر انسان كم‌رنگ مى‌سازد و در نتیجه، هلاكت و خسران ابدى نصیب او مى‌گردد؛ چنانكه قرآن از قول برخى از دوزخیان نقل مى‌كند كه مى‌گویند:

«یا وَیْلَتى لَیْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلا. لَّقَدْ أَضَلَّنى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جائَنى وَ كانَ الشَّیْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُولا.»(1)

واى بر من، اى كاش فلانى را دوست خود برنگزیده بودم. او بود كه مرا از یاد خدا بازداشت و شیطان انسان را خوار مى‌كند.

همان‌طور كه انسان بى‌تقوا لایق دوستى نیست، با انسان جاهل و نادان نیز نباید طرح دوستى ریخت. او حتى اگر بخواهد كار نیكو انجام دهد، در اثر جهل، به خطا و انحراف مى‌افتد. پس چنانكه آگاهى و تقوا، دو بال براى رشد و تعالى و تكامل در مسیر حقّ است، دو معیار ارزشمند براى گزینش دوست و رفیق نیز مى‌باشد. از این جهت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در


1. فرقان / 29 ـ 28.

سفارش خود به ابوذر، تقوا و فقاهت را ملاك دوست گزینى معرفى مى‌كنند. البته بایسته است كه این دو ویژگى در انسان جمع گردد، چون انسانى كه در صدد انجام وظایف خود است، اگر دین شناس نباشد، هر قدر كه مقدس هم باشد، فریب شیطان و مردم را مى‌خورد.

 

خطر عالمان بى‌بندوبار و جاهلان بى‌خرد و ناآگاه

در روایت معروفى، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌فرمایند:

«قَصَمَ ظَهْرى رَجُلانِ: عالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ.»(1)

دو طایفه كمر مرا شكستند، عالم و دین شناس بى‌بندوبار، و عابد و مقدس ناآگاه و نادان.

امام(قدس سره) مى‌فرمودند كه مقدّس نماها در صدد برمى‌آیند به وظیفه عبادى خود عمل كنند، اما وظیفه اصلى خویش را، كه تحصیل علم و شناخت صحیح است، فراموش كرده‌اند. با همان سلیقه‌هاى كج و با جهالت خود راهى را مى‌پیمایند و بر آن اصرار و تعصّب نیز مىورزند. زیان این طایفه براى اسلام، بیش از زیان فاسقان است. این دسته نه خود به جایى مى‌رسند و نه مى‌گذارند دیگران پیشرفت كنند؛ به تعبیر امام صادق(علیه السلام):

«مَنْ عَمِلَ عَلى غَیْرِ عِلْم ما یُفْسِدُ اَكْثَرُ مِمّا یُصْلِحُ.»(2)

كسى كه بدون علم و شناخت عمل مى‌كند، بیش از آنچه اصلاح كند، فساد و تباهى به بار مى‌آورد.

همچنین عالم بى‌بندوبار كه به علمش عمل نمى‌كند، مردم فریب او را مى‌خورند و به جهت علمش به او احترام مى‌گزارند و بر اثر بى‌تقوایى ضربه‌اى به اسلام مى‌زند كه هرگز از جاهلان بر نمى‌آید. از این جهت هرجا كه از «تقوا» تعریف و ستایش شده، منظور تقوایى است كه با علم همراه باشد و الا اگر این دو از یكدیگر جدا گردند؛ نه تنها مفید نخواهند بود


1. بحارالانوار، ج 2، ص 111، روایت 25.

2. بحارالانوار، ج 1، ص 208.

بلكه مضر نیز هستند. در مقابل اگر از فقاهت و علم ستایش شده، مقصود فقاهت و علمى است كه با عمل همراه باشد. چون دین شناسى كه علم دارد، ولى بدان عمل نمى‌كند، راهزن است.

خداوند متعال خطاب به حضرت داوود مى‌فرماید:

«لا تَجْعَلْ بَیْنى وَ بَیْنَكَ عالِماً مَفْتُوناً بالدُّنْیا فَیَصُدُّكَ عَنْ طَریقِ مَحَبَّتى، فَاِنَّ اُولئِكَ قُطّاعُ طَریقِ عِبادى الْمُریدینَ؛ اِنَّ اَدْنى ما اَنَا صانِعٌ بِهِمْ اَنْ اَنْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى عَنْ قُلُوبِهِم.»(1)

اى داوود؛ بین من و خود، عالمى را كه فریفته دنیا شده است، واسطه برنگزین، تا تو را از مسیر محبت من باز دارد. همانا آنان راهزن طریق بندگان خداجو هستند. كمترین مجازات آنان این است كه شیرینى مناجاتم را از دلشان خارج مى‌سازم.

عالم بى عمل و دنیاپرست، چونان دزدى است كه در روز روشن كاروان را به یغما مى‌برد. او چون علم دارد، بهتر مى‌داند كه چگونه مردم را فریب دهد. چنین عالمى به درد دین نمى‌خورد، پس باید مواظب باشیم كه فریب آنها را نخوریم. لذا تقوا و فقاهت در كنار هم مؤثرند و باعث سعادت فرد و جامعه مى‌گردند. مجالست با كسانى رواست كه از سویى روح تقوا، تعبّد، بندگى و اطاعت امر خدا را در خود تقویت كرده‌اند و از سوى دیگر در مقام شناخت دین برآمده، به معارف دینى دست یافته‌اند. مجالست با این دسته از علما بر فضیلت و كمال انسان مى‌افزاید.

گرچه «فقیه» در اصطلاح، به عالمانى گفته مى‌شود كه قدرت استنباط احكام شرعى و برگرداندن فروع به اصول را دارند، ولى «فقیه» در اصطلاح قرآن و روایات به معناى دین شناس است؛ اعم از شناخت مسائل فرعى، اعتقادى و اخلاقى. بلكه عالم به مسائل اعتقادى و اخلاقى، براى همنشینى مناسبتر است.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرماید: حال كه عزم سفر كردى و رفیق مناسبى براى خود برگزیدى،


1. كافى، ج 1، ص 46.

مواظب باش به گناه آلوده نگردى كه اگر به گناه آلوده گشتى، حركت و سیر تو بى‌نتیجه خواهد بود و بر تلاشها و عبادت‌هاى تو ثمرى بار نمى‌شود.

بى‌جهت انسان به دنبال گناه نمى‌رود، لابد گناه لذّت، شیرینى و جاذبه‌اى دارد كه فرد بدان آلوده مى‌گردد. گرچه این جاذبه‌ها خیالى و وسوسه‌هاى شیطانى است و واقعیتى ندارد؛ ولى به هر جهت انسان در گناه جاذبه و شیرینى‌اى مى‌بیند كه به سراغ آن مى‌رود. سخن اینجاست كه انسان چه كند تا توفیق یابد از گناه اجتناب كرده، در برابر آن مقاومت كند.

بهترین راه جهت اجتناب از گناه این است كه خطر گناه و بزرگى آن را درك كند. زیانها و خطراتى كه این لذّت زودگذر در بردارد و نیز آثار سوء و مستمرى را كه گناه براى زندگى اخروى و دنیوى او در پى دارد، بشناسد.

ویژگى مؤمن در این است كه نسبت به گناه نگرش خاصّى دارد و همین نگرش مانع از ارتكاب گناهان مى‌شود. براى انسان مؤمن، گناه بسان سنگ بزرگى است كه مى‌خواهد بر سرش فرود آید. اگر گناه و لغزشى از او سرزد، از عواقب آن وحشت زده مى‌شود. آن نگرش چنان تأثیرى در فكر و اندیشه او مى‌گذارد كه پیوسته وجدان او را علیه گناه تحریك مى‌كند و هر زمان كه جرمى مرتكب گشت به عذرخواهى و توبه روى مى‌آورد. به مانند آدمى كه سنگ بزرگى را بالاى سر خود مى‌بیند و پیوسته از سقوط آن بیمناك است. یعنى روح این انسان چنان پاك و بى‌آلایش است كه در مقابل هر گناهى عكس العمل نشان مى‌دهد و پیوسته به سرزنش و ملامت نفس خود مى‌پردازد، تا آنجا كه خواب و آرامش را نیز از خویش سلب مى‌كند.

در مقابل، كافر و كسى كه فطرت خویش را با زنگار معصیت آلوده كرده است، در برابر گناه احساس ناراحتى نمى‌كند و گناه در نظر او، به مانند مگسى است كه از روى بینى‌اش عبور مى‌كند. (مقصود از كافر، تنها كسى نیست كه منكر خدا و قیامت باشد، بلكه كسى كه یكى از ضروریات دین را انكار كند نیز كافر است.)

گذشته از روایات و آیات، این موضوع یك واقعیت روانى است كه تكرار عمل ناپسند، قُبح آن‌را از بین مى‌برد و در نتیجه، به صورت عملى لذّت‌بخش جلوه مى‌كند و دیگر از انجام آن احساس شرم نمى‌شود؛ گناه نیز چنین است: اگر گناهى پیوسته تكرار شد، قُبح آن از بین مى‌رود و به دنبال از بین رفتن قُبح آن، از آن احساس شرم نمى‌شود.

در همین جا مى‌توان معیارى را ارائه داد و آن اینكه هر كس مى‌خواهد بداند كه آیا به مرز ایمان نزدیكتر است و یا به مرز كفر، ببیند كه عكس العمل او در مقابل گناه چگونه است. اگر مى‌بیند كه گناه براى او مهم نیست و بدان اعتنا نمى‌كند، توجه داشته باشد كه در مسیر كفر قدم برمى‌دارد؛ چرا كه پشیمانى از گناه حاكى از روح ایمان، و بى‌اعتنایى به آن، حاكى از روح كفر است. مقتضاى ایمان این است كه اگر غضب و شهوتى بر انسان غالب گشت، و مرتكب گناهى شد، بلافاصله پشیمان مى‌شود و از كرده خود بیمناك مى‌گردد. اگر چنانچه چنین حالتى در ما نیست، از عاقبت خود بترسیم كه در مسیر خطرناكى پیش مى‌رویم.

 

توجّه به گناه و سنگین شمردن آن، نتیجه لطف و عنایت خداوند

«یا اباذرّ؛ إنّ اللّه تبارك و تعالى إذا أراد بعبد خیراً جعل الذّنوب بین عینیه ممثّلة والإثم علیه ثقیلا وبیلا و إذا أراد بعبد شرّاً انساه ذنوبه.»

اى ابوذر؛ اگر خداى تبارك و تعالى خیر بنده‌اى را بخواهد، گناهانش را در مقابل او مجسّم مى‌كند و گناه را بر او سنگین و دشوار مى‌گرداند و اگر بدى و بدبختى بنده‌اى را بخواهد گناهان او را از یادش مى‌برد.

خداى متعال به همه انسانها لطف و محبت دارد، اگر به كسى محبت نمى‌داشت او را نمى‌آفرید. اما خداوند به اولیاى خود لطف و عنایت خاصى دارد. اگر این دسته بر اثر غفلت مرتكب گناهى شوند، براى تنبّه و بیدارى، گناه را در نظرشان مجسّم مى‌سازد؛ زیرا اوّلین گام در جهت فرو رفتن در آلودگى و غرق شدن در معاصى، فراموش كردن گناه و عقوبت آن

است. با توجه به اینكه خداوند به برخى بندگان نظر و عنایت خاصى دارد و آنان را به حال خود رها نمى‌كند و در مقابل به برخى از آنان بى‌اعتناست و به حال خود رهایشان كرده است؛ هر كس مى‌تواند ارزیابى كند كه مورد لطف و عنایت خداوند قرار دارد یا نه. اگر گناهان گذشته خود را فراموش نكرده، گناه برایش سنگین و گران است، بداند كه مورد عنایت خداست؛ ولى اگر گناه خود را فراموش مى‌كند و آن را سبك مى‌شمارد، بداند كه خدا بدو عنایت ندارد.

واضح است كه به یاد داشتن گناه وقتى كارساز است كه مانع ادامه گناه شود و الا اگر كسى گناهان خویش را به یاد داشته باشد، ولى آنها را بار گران و سنگینى بر دوش خود نبیند، باكى از دست زدن به گناه ندارد.

امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى مى‌فرماید:

«أَنَا الَّذى أَمْهَلْتَنى فَما ارْعَوَیْتُ وَ سَتَرْتَ عَلَىَّ فَما اسْتَحْیَیْتُ وَ عَمِلْتُ بِالمَعاصى فَتَعَدَّیْتُ وَ اَسْقَطْتَنى مِنْ عَیْنِكَ فَما بالَیْتُ...»

منم آن كه، براى توبه و بازگشت از گناه، مهلتم دادى و من از گناه باز نگشتم و گناهانم را پوشیدى و من حیا نكردم و دوباره به معاصى دست زدم و از حد تجاوز كردم تا تو مرا از چشم خود انداختى.

پس اگر خداوند خیر كسى را بخواهد، همواره گناهانش را برایش مجسّم مى‌سازد، تا آنجا كه او آنها را بار سنگین و گرانى بر خود مى‌بیند. در مقابل اگر خداوند به كسى عنایت نداشته، شر او را بخواهد، او را به حال خود رها مى‌كند و پس از آن، گناه براى او سبك مى‌گردد و بدان اهمیّت نمى‌دهد.

البته در ابتدا خداوند كسى را از عنایت خود دور نمى‌دارد و شر او را نمى‌خواهد، بلكه بعد از آنكه به كارهاى زشت دست زد و بر گناه اصرار ورزید، خداوند به چنین عقوبتى گرفتارش مى‌كند.

كسى نزد خداوند عزیز است كه در مقام بندگى و تقرّب به او برآید و كسى در نظر خدا

پست است كه از خدا دور شده، او را فراموش كند؛ وقتى خدا را فراموش كرد، خداوند نیز او را به حال خود رها مى‌كند.

«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُو اللَّهَ فَأَنْسهُمْ أَنْفُسَهُمْ...»(1)

شما مؤمنان به مانند كسانى نباشید كه خدا را فراموش كردند، خداوند نیز آنان را از خود غافل ساخت.

 

لزوم توجه به عظمت كسى كه مخالفت مى‌شود، نه كوچكى گناه

«یا اباذرّ؛ لا تنظر الى صغر الخطیئة و لكن انظر الى من عصیت.»

اى ابوذر؛ به كوچكى گناه نگاه نكن، بلكه به بزرگى كسى بنگر كه او را نافرمانى كرده‌اى.

از سه زاویه مى‌توان به گناهان نگریست:

1 ـ نگرش به نفس گناه، از جهت كوچكى و بزرگى آن.

2 ـ نگرش به گناه، از جهت فاعل و كسى كه آن را انجام مى‌دهد.

3 ـ نگرش به گناه، از جهت كسى كه نافرمانى مى‌شود.

در كتاب و سنّت گناهان به دو دسته «كبیره و صغیره» تقسیم شده‌اند كه هر یك از آنها حكمى جدا و عذابى مخصوص به خود دارد. قرآن مى‌فرماید: وقتى كه نامه اعمال به دست عده‌اى داده مى‌شود، آنها مى‌گویند:

«... یا وَیْلَتَنا مَالِ هَذا الْكِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا كَبیرَةً اِلّا أَحْصها.»(2)

واى بر ما این چگونه كتابى است كه همه گناهان كوچك و بزرگ ما را برشمرده است.

شاید تفاوت اساسى بین این دو دسته این باشد كه بر گناهان كبیره وعده عذاب داده شده است و بر گناهان صغیره وعده عذاب نداده‌اند. همچنین بر گناهان صغیره حدى منظور نشده است و بر تعدادى از گناهان كبیره حد مشخصى در نظر گرفته شده است.


1. حشر / 19.

2. كهف / 49.

گفتنى است كه ممكن است كسى عملى را مرتكب شود كه به نظر او گناه صغیره و قابل بخشش است، ولى از این موضوع غفلت كند كه اولا تكرار صغیره و كوچك شمردن آن، گناه كبیره است و مداومت بر آن، آدمى را در ارتكاب گناه گستاخ مى‌كند. ثانیاً، فراموش كند كه چه كسى مورد معصیت قرار گرفته، با نهى چه كسى مخالفت شده است.

این بخش از روایت به مورد دوم نظر دارد كه فقط به كوچك بودن گناه نگاه نكن، بلكه به این واقعیت نیز توجه داشته باش كه چه كسى مورد معصیت و مخالفت قرار مى‌گیرد. گاهى یك امر، خود به خود، كوچك است، اما از آن جهت كه با شخصیت بزرگى ارتباط دارد، بزرگ است.

مجسّم كنید كه شما در حضور امام معصومید و حضرت فرمانى، هرچند كوچك به شما بدهد: مثلا دستور بدهد كه ظرف آبى براى او بیاورید؛ اما شما با خود تصوّر كنید كه این امر بسیار ناچیز است و با همین تصوّر، از اطاعت كردن امتناع كنید. آیا چنین تصوّرى عاقلانه است؟ آیا مقتضاى ادب همین است؟! آیا این مخالفت پسندیده است؟ هرگز چنین نیست، زیرا على رغم كوچك بودن امر، امر كننده بسیار بزرگ است و امر كوچك به اعتبار امر كننده عظمت مى‌یابد. حال همین مثال را بر ذات مقدس خداوند منطبق كنید؛ با اینكه مخالفت خداوند با مخالفت امام معصوم قابل مقایسه نیست. پس میزان قُبح مخالفت را باید با میزان عظمت آمر و ناهى سنجید.

چنین برداشتى از گناه، مى‌تواند، براى آدمى انگیزه‌اى قوى در جهت مخالفت با شیطان ایجاد كند، و هرگونه بهانه‌جویى را از نفس امّاره سلب گرداند. یك وقت دوستى در حدّ انسان، در خواست و خواهشى از او دارد؛ ممكن است درخواست او را نپذیرد و به او بگوید: تو حق نداشتى به من دستور بدهى. اما گاهى پدر، مادر و یا استاد به انسان دستور مى‌دهد كه مخالفت آنها بسیار زشت است و گاهى فرمان از جانب یك مرجع و گاهى از جانب امام معصوم و گاهى از جانب خداست. در این صورت هرچه مقام آمر، یا ناهى عظیمتر و والاتر باشد، تخلف از فرمان او قبیحتر و به مؤاخذه سزاوارتر است.

وقتى شیطان وسوسه مى‌كند: یك نگاه به نامحرم كه چیزى نیست، یك دقیقه گوش دادن به موسیقى حرام چیزى نیست، باید به این موضوع توجه كنید كه با امر چه كسى مخالفت مى‌كنید. اینجاست كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر مى‌فرماید: به كوچكى گناه نگاه نكن؛ بلكه ببین چه كسى را مخالفت مى‌كنى.

«یا اباذرّ؛ انّ نفس المؤمن أشدّ ارتكاضاً من الخطیئة من العصّفور حین یقذف به فى شركه.»

اى ابوذر؛ اضطراب و ناراحتى انسان با ایمان از گناه خود، بیشتر از ترس و ناراحتى گنجشكى است كه در دام گرفتار شده است.

در اینجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) مثال محسوس دیگرى براى تبیین عكس العمل مؤمن، در مقابل گناه بیان مى‌فرمایند كه اگر دامى را براى گرفتار كردن گنجشكى بگسترانید و این موجود پر تحرّك در آن بیفتد، عكس العمل بسیار شدیدى از خود نشان مى‌دهد و بدون آرام و قرار، براى رهایى از دام، تلاش مى‌كند و گاهى تلاش او، منجر به هلاكت و از بین رفتن او مى‌شود؛ از بس خود را به این طرف و آن طرف مى‌زند. این به جهت شدت اضطراب و نگرانى او از به دام افتادن است. واكنش مؤمن در مقابل گناه خویش نیز چنین است. زمانى كه احساس مى‌كند در دام شیطان گرفتار آمده است، ناراحتى و اضطراب سراسر وجود او را فرامى‌گیرد، تا آنجا كه آرام و قرار و خورد و خواب را از او سلب مى‌سازد و او پیوسته، در جهت رهایى از این دام شیطانى مى‌كوشد.

ما معصوم نیستیم و پیوسته در معرض خطا و نسیان قرار داریم، انتظارى هم نیست كه اصلا گناهى از ما سرنزند؛ ممكن است گاهى در دام شیطان بیفتیم (البته معناى معصوم نبودن این نیست كه باید گناه كرد، زیرا ممكن است انسانهاى غیر معصومى نیز باشند كه گناه نكنند و تفاوت آنها با معصوم در این است كه معصوم داراى ملكه‌اى است كه او را از انجام گناه باز مى‌دارد؛ انسانهاى معمولى نیز مى‌توانند، در عین نداشتن ملكه عصمت، به گناه مبتلا نشوند.) در هر صورت اگر به گناهى مبتلا شدیم، ایمان ما اقتضا مى‌كند كه پیوسته نگران آن باشیم و سعى كنیم با توبه، انابه، گریه و زارى خود را از پیامدهاى آن نجات دهیم.