فهرست مطالب

درس بیست و سوم:فقیه كامل و نمود رفتارى اعتقاد به توحید افعالى

 

درس بیست و سوم

فقیه كامل و نمود رفتارى اعتقاد

به توحید افعالى

 

ـ ابراهیم و اعتقاد به توحید افعالى

ـ اعتماد به ما سوى‌اللّه، نتیجه عدم اعتقاد به توحید افعالى

ـ شیخ انصارى و فرار از دام شیطان

ـ تواضع عامل عزّت و سربلندى

ـ حضرت سجاد و درك نقص و فقر ذاتى

ـ ثمره ایمان حقیقى در كلام پیامبر

 

 

فقیه كامل و نمود

رفتارى اعتقاد به توحید افعالى

«یا أَباذَرٍّ؛ لایَفْقَهُ الرَّجُلُ كُلَّ الْفِقْهِ حَتّى یَرىَ النّاسَ فى جَنْبِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى أَمْثالَ الاَْباعِرِ، ثُمَّ یَرْجِعُ إِلى نَفْسِهِ فَیَكُونُ هُوَ أَحْقَرَ حاقِر لَها. یا أَباذَرٍّ؛ لا تُصیبُ حَقِیقَةَ اَلاْیمانِ حَتّى تَرىَ النّاسَ كُلَّهُمْ حُمَقاءَ فى دینِهِمْ، عُقَلاءَ فى دُنْیاهُمْ.»

در ادامه موعظه‌هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر، مى‌رسیم به بخشى كه درباره توحید افعالى است و نیاز به توضیح دارد: اعتقاد به توحید داراى مراتبى است كه نازلترین آنها كه نصاب توحید در اسلام است و هر كس با اعتقاد به آن از دیدگاه اسلامى موحّد شناخته مى‌شود، اعتقاد به وحدانیت خداوند در ذات و صفات و اعتقاد به توحید در «ربوبیت تكوینى» و «ربوبیت تشریعى»(1) و نیز اعتقاد به اینكه خداوند تنها معبود است. فراتر از این مرحله، مراحلى است كه از جمله آنها اعتقاد به توحید افعالى است: توحید افعالى یعنى، انسان در ابتدا با علم و سپس با شهود دریابد كه مؤثّر حقیقى، در عالم، خداوند متعال است و هیچ موجودى


1. توحید در «ربوبیت تكوینى» این است كه تدبیر و اداره جهان را به دست خداوند متعال بدانیم و معتقد باشیم كه گردش ماه و خورشید و پدید آمدن روز و شب، حیات و مرگ انسانها و روزى دادن روزى خواران با خداوند است و اوست كه آسمانها و زمین را نگهدارى مى‌كند. همین‌طور هر موجودى كه در گوشه‌اى از این جهان پهناور، به وجود آید، رشد كند و تولید مثل كند و هر اثر وجودى از او ظاهر گردد، همگى یكجا تحت تدبیر و اداره الهى است و هیچ پدیده‌اى خارج از حوزه ربوبیت خداوند متعال نیست. «ربوبیت تشریعى» به تدبیر اختیارى انسانها مربوط مى‌شود. در بین همه مخلوقات خداوند، تنها انسانها حركات و تكاملاتشان در گرو افعال اختیارى خودشان است.

ربوبیت الهى اقتضاء مى‌كند كه علاوه بر اینكه مبادى اراده، اختیار، اسباب و وسایل كار را در اختیار انسان قرار مى‌دهد. راه صحیح و مستقیم را به او معرفى كند، خوب و بد را به او بشناساند و دستور و قانون براى زندگى فردى و اجتماعى او صادر و وضع كند.

استقلال در تأثیر ندارد (اینكه این اعتقاد با مسأله اختیار و تكلیف سازگارى دارد یا ندارد، در مباحث كلامى و فلسفى مطرح گردیده است و اكنون مجالى براى پرداختن بدان نیست.)

چنانكه ذكر گردید، براى اعتقاد به توحید افعالى دو مرحله وجود دارد، مرحله اول: اعتقاد به توحید افعالى از طریق استدلال، برهان و علم به اینكه هیچ موجودى از خود استقلال ندارد و هر موجودى عین ربط و وابستگى به علت (خداوند) است. همه تاثیر و تأثرات و علت‌ها و معلولها از ذات مقدس پروردگار سرچشمه مى‌گیرند. گرچه این مرحله از اعتقاد به توحید، بسیار مهم و ارزشمند است، اما اهمیت آن در حد اهمیت مرحله شهود توحید افعالى نیست.

مرحله دوم: انسان پس از علم به توحید افعالى، از راه سیر و سلوك و شهود عرفانى مى‌یابد و باور مى‌كند كه مؤثر حقیقى در عالم تنها خداوند است. در این مرحله است كه در مى‌یابد، ماسوى اللّه، بر حسب شدت و ضعفشان، تأثیر مستقلّى در سرنوشت انسان ندارند و این اراده خداوند است كه نفوذ دارد و در اسباب و وسایل ظهور مى‌یابد.

 

ابراهیم و اعتقاد به توحید افعالى

بهترین نمونه‌هاى معتقدان به توحید افعالى كه نظام اسباب و مسببات را وابسته به اراده و مشیت الهى مى‌دانند و تاثیر استقلالى را فقط از آن خداوند دانسته، ملجأ و پناهگاهى غیر او نمى‌شناسند؛ انبیاء و پیشوایان دینند. در اینجا ما به بارزترین اسوه موحدان كه در راه دعوت الهى از احدى بیم نداشت، یعنى حضرت ابراهیم(علیه السلام)اشاره مى‌كنیم: پس از آنكه حضرت ابراهیم(علیه السلام)تسلیم مشركان و بت‌پرستان بابل نشد و در غیاب آنها بت‌ها را شكست و آنگاه كه آنها به شهر برگشتند و جویاى شكننده بت‌ها شدند، به مجادله با آنها پرداخت و با استدلالهاى روشن و قوى، اعتقادات بى‌بنیان آنها را باطل ساخت. تا آنجا كه آنان در برابر منطق قوىِ او حرفى براى گفتن نداشتند و تنها چاره را در این دیدند كه او را در آتش قهر خویش بسوزانند:

«قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلیِنَ»(1)

گفتند ابراهیم را بسوزانید و خدایان خویش را یارى كنید، اگر كننده این كار هستید.

پس از آن هیزم انبوهى فراهم ساختند و در روز موعود، حضرت را درون آن افكندند. در آن هنگامه حضرت ابراهیم فقط به ذات مقدس خداوند توجه داشت، تا آنجا كه امام باقر(علیه السلام)مى‌فرمایند:

در آن روز حضرت ابراهیم تنها مى‌فرمود: «یا أَحَدُ یا أَحَدُ یا صَمَدُ یاصَمَدُ، یا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» سپس فرمود: «تنها بر خداوند توكل مى‌كنم»(2)

او چنان به خداوند اعتماد داشت و در ایمان خود راسخ بود و با تمام وجود خود را نیازمند ساحت ربوبى مى‌دید كه دست نیاز به سوى احدى دراز نكرد، حتى كمك مَلك مقرب الهى را نپذیرفت:

امام صادق(علیه السلام) مى‌فرمایند:

«لَمّا أُلْقِىَ إِبْراهِیمُ، عَلَیْهِ السَّلامُ، فىِ‌النّارِ تَلَقّاهُ جِبْرَئیلُ فىِ‌الْهَواءِ وَ هُوَ یَهْوى فَقَالَ: یا إِبْراهیمُ أَلَكَ حاجَةٌ؟ فَقالَ: أَمّا إِلَیْكَ فَلا»(3)

چون ابراهیم(علیه السلام) را در آتش افكندند، جبرئیل در حال فرود از آسمان او را مشاهده كرد و عرض كرد: آیا حاجت و نیازى دارى؟ حضرت فرمود: اما به تو نه!

این سخن حضرت ابراهیم(علیه السلام) كه از ناحیه شیعه و سنى نقل شده است، بر مراتب بالاى توحید در روح بزرگ این قهرمان الهى، دلالت دارد و چنین اعتقاد و روحیه‌اى است كه او را لایق دریافت امدادهاى غیبى كرد: خداوند به آتش فرمان داد كه سرد گردد. گویند: چنان آتش سرد شد كه ابراهیم مى‌لرزید و دندانهایش را بر هم مى‌فشرد، تا اینكه دوباره خداوند فرمان داد، اى آتش بر او سالم باش. در این گیرودار جبرئیل فرود آمد و در میان آتش در كنار ابراهیم نشست و سخن گفت.


1. انبیاء / 68.

2. المیزان، ج 14، ص 307.

3. همان، ص 308.

امام صادق(علیه السلام) مى‌فرمایند: قنبر، غلام حضرت على(علیه السلام)، آن حضرت را بسیار دوست مى‌داشت و چون حضرت از خانه بیرون مى‌رفتند، قنبر نیز با شمشیرى دنبال ایشان مى‌رفت. شبى حضرت على(علیه السلام)او را دیدند و فرمودند: اى قنبر، چه مى‌كنى؟ عرض كرد: اى امیر مؤمنان، آمده‌ام پشت سرتان حركت كنم. حضرت فرمود: واى بر تو! مرا از اهل آسمان حفظ مى‌كنى یا از اهل زمین؟ عرض كرد: نه بلكه از اهل زمین. فرمود: اهل زمین جز به اذن خداوند نمى‌توانند با من كارى داشته باشند، برگرد؛ او نیز برگشت.(1)

 

اعتماد به ما سوى‌اللّه، نتیجه عدم اعتقاد به توحید افعالى

آنچه ذكر گردید، بازتاب اعتقاد به توحید افعالى در نگرشها، منش و رفتار انسانى بود كه انسان تنها بر خداوند تكیه كند و ماسواى او را به حساب نیاورد. در صورتى كه پیش از رسیدن به مرحله شهود توحید افعالى، انسان روى دیگران حساب مى‌كند و مى‌پندارد به آنها محتاج است و امید دارد نیازش را رفع سازند و مشكلش را بگشایند. یا از اینكه به او زیانى برسانند، در هراس است. در واقع براى اسباب و مسببات استقلال در تاثیر قائل است و به آنها تكیه دارد. مسلّماً این رویه با تفكر توحیدى سازش ندارد. این پندار با «بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد» و «لاحول و لاقوة الاّ باللّه» سازگار نیست. مقتضاى معرفت توحیدى این است كه انسان به غیر خداوند دل نسپرد و اعتمادى به ماسوى‌اللّه نداشته باشد؛ در این ارتباط پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌فرمایند:

«یا اباذرّ؛ لایفقه الرّجل كلّ الفقه حتّى یرى النّاس فى جنب اللّه تبارك و تعالى امثال الاباعر ثمّ یرجع الى نفسه فیكون هو احقر حاقر لها»

اى ابوذر؛ مرد به فقه و فهم كامل نمى‌رسد تا اینكه مردم را در جنب عظمت خداوند متعال به مانند شتران بى‌ادراك ببیند؛ سپس به خود نگریسته و خود را كمتر از آنان بیابد.


1. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 98.

جالب اینكه تعبیر پیامبر این است كه هیچ كس فقیه كامل نمى‌شود، مگر اینكه اختیار انسانها را در دست دیگرى ببیند، مثل شترانى كه مهارشان در دست ساربان است و او گله شتر را هدایت مى‌كند و آنها از خود استقلالى ندارند. انتخاب جهت حركت، تنظیم و تدبیر كارها به دست كسى است كه مهار در دست اوست.

در ابتدا انسان مى‌پندارد، دیگران در حركت‌هاى خود، در جنگها و پیروزى‌ها و تحولاتى كه پدید مى‌آید، مستقلند. اما وقتى شناخت او رشد یافت و به معرفت توحیدى رسید، آنان را مثال قطار شترانى مى‌بیند كه مهارشان در دست دیگرى است و سلسله جنبان این اسباب را خدا مى‌شناسد. درست است كه اسباب و مسببات در كارند و این سلسله در حركت است، اما این سلسله، سلسله جنبانى دارد. كسى هست كه مهار این شتران را به دست گرفته. البته این بدان معنا نیست كه انسانها مجبور باشند، بلكه سخن در این است كه تأثیر مطلق از آنها نیست؛ چنان نیست كه آنها همه كاره و تصمیم گیرنده باشند: آنها تحت نظام دیگرى هستند و اراده‌اى فوق اراده بشرى، بر آنها حكومت مى‌كند. پس موحّد كسى است كه خداوند را فراموش نكند و در نظام عالم دست خداوند را نادیده نگیرد؛ در غیر این صورت توحید را درك نكرده است. البته بیان و توضیح این مطالب آسان نیست و بیان، نقش اساسى در فهم و درك این واقعیت ندارد، بلكه باید از خداوند طلب كنیم كه توفیق درك این حقایق را به ما عنایت كند.

(فقیه در سخن پیامبر، به معناى فقیه اصطلاحى كه امروزه بر مجتهد در استنباط احكام شرعى اطلاق مى‌شود نیست، بلكه به معناى لغوى است، یعنى كسى كه در معارف دینى، فهم حقیقى و دقیق داشته باشد.)

با رسیدن به این حد از معرفت، باز نباید از وسوسه‌هاى شیطان ایمن بود، چون شیطان هیچ‌گاه انسان را رها نمى‌كند. مخصوصاً شیطان براى انحراف كسانى كه در طریق حق و كمال قدم بر مى‌دارند، بیشتر تلاش مى‌كند؛ امّا اشخاص سست عنصر خود به دنبال شیطان راه مى‌افتند و نیازى نیست كه شیطان براى انحراف آنان، تلاش كند.

شیخ انصارى و فرار از دام شیطان

داستان معروفى است كه شخصى در زمان مرحوم شیخ انصارى(رحمه الله) در خواب شیطان را دید كه ریسمانهاى رنگارنگ زیادى در دست دارد: برخى به رنگ سبز، برخى به رنگ قرمز و برخى زرد و برخى از آن طنابها باریك بودند و برخى ضخیم. در بین آن طنابها، طناب بسیار ضخیمى را دید كه پاره شده بود. از شیطان پرسید: این طنابها براى چیست؟ شیطان گفت: اینها دامهایى است كه با آنها بنى‌آدم را به دام مى‌كشم و فریب مى‌دهم. از تك‌تك آن طنابها سؤال كرد. از طنابى سؤال كرد و شیطان گفت: این زن است، آن خانه است و دیگرى زندگى، پول و مقام است. گفت: دام من كدام است؟ شیطان گفت: تو به دام نیاز ندارى، تو خود به دنبالم راه مى‌افتى! این دامها براى كسانى است كه به دنبال من نمى‌آیند و من آنها را به گردنشان مى‌افكنم و بزور آنها را به دنبال خود مى‌كشم. پرسید: این طنابى كه پاره شده از كیست؟ شیطان آهى كشید و گفت: مدت‌ها زحمت كشیدم تا این طناب را براى شیخ انصارى درست كردم، اما دیشب وقتى به گردن او افكندم، با یك تكان آن را پاره كرد! شیطان از شدت ناراحتى نعره‌اى كشید و دور شد.

آن شخص از خواب بیدار شد و تا صبح ناراحت و نگران بود كه چه اتفاقى رخ داده است. صبحگاه به سراغ مرحوم شیخ انصارى رفت و جریان خوابش را باز گفت. شیخ به گریه افتاد و گفت: دیشب وقت وضع حمل همسرم فرا رسید، قابله و زنهاى همسایه گفتند: زائو باید روغن بخورد و به من گفتند: برو كمى روغن بخر. من براى خرید روغن پولى نداشتم، تنها دو تومان پول سهم امام نزد من بود كه كنار گذاشته بودم تا به مستحق آن بدهم. آن پول را برداشتم تا با آن براى همسرم روغن تهیه كنم. در راه ناگاه به فكرم رسید كه آیا اگر امشب همسر طلبه دیگرى بخواهد وضع حمل كند، پولى براى خرید روغن دارد؟ پیش خود گفتم: شاید در گوشه نجف، طلبه‌اى باشد كه امشب همسرش مى‌خواهد وضع حمل كند و پولى براى خرید روغن ندارد. برگشتم و پول را سرجایش گذاشتم و گفتم روغن بى‌روغن! این دامى بود كه شیطان براى من گسترده بود و از نه ماه پیش منتظر بود چنین شبى فرا رسد تا من در سهم امام تصرف كنم؛ اما خداوند توفیق داد و من این دام را پاره كردم.

بله شیطان همّش را صرف انحراف كسانى مى‌كند كه در راه كمال قدم بر مى‌دارند. وقتى انسان پا به مراحل كمال و معرفت گذاشت، چشمش باز شد و دلش روشن شد و جلوه‌هایى از توحید براى او هویدا گشت، یا مكاشفه‌هایى براى او ظاهر شد، چیزى دید و یا صدایى شنید؛ فوراً شیطان حاضر مى‌شود و وسوسه مى‌كند و انسان را به خود مغرور مى‌سازد كه تو به مقامهاى خیلى والایى رسیده‌اى و با دیگران خیلى فرق دارى. وقتى انسان با تلاش موفق گشت به این مرحله از معرفت راه یابد كه بفهمد انسانهاى دیگر مؤثر استقلالى نیستند و آنها آنقدر ارزش ندارند كه انسان براى مقدارى پول و یا براى اینكه كارى براى او انجام دهند، در برابرشان خم و راست شود و از آنها كمك بخواهد؛ ناگهان شیطان او را وسوسه مى‌كند كه عجب معرفت والایى پیدا كردى! خیلى مهم شدى؛ در این صورت انسان به غرور مبتلا مى‌شود. براى جلوگیرى از چنین غرورى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از آنكه مى‌فرمایند: دیگران را در كنار خداوند، چونان شتران بنگر، بلافاصله مى‌فرمایند: اما خودت را از آنان نیز كوچكتر ببین. خودت را نیز بمانند دیگران، بلكه كوچكتر از آنان ببین كه در سلسله موجودات، حلقه‌اى هستى چون سایر حلقه‌ها، و سلسله جنبان همه دیگرى است و نه تنها حركت دیگران، بلكه حركت تو نیز از اوست و به قول شاعر:

ما همه شیریم ولى شیر علم *** حمله‌مان از باد باشد دم به دم

حمله مان از باد و ناپیداست باد *** جان فداى آنكه ناپیداست باد.

پس اگر كسى فقیه در دین شد، اولا وقتى سایر مردم را با خداوند مقایسه مى‌كند، آنها را ناچیز مى‌بیند و ثانیاً وقتى سایر مردم را با خود مقایسه مى‌كند، همه را از خود بهتر مى‌بیند و این ویژگى عجیبى است. یعنى خداوند چنین توفیقى به انسان مى‌دهد كه از یك طرف سایر مردم را كاره‌اى نبیند، از نظر تأثیرگذارى در زندگى خویش به آنها بهایى ندهد و از طرف دیگر، آداب شرعى را نیز رعایت كند. در عین اینكه نقشى و مقامى براى دیگران قائل نیست، از تواضع، ادب و احترام او به آنان كاسته نمى‌شود. آداب شرعى را رعایت مى‌كند و واقعاً خود را از دیگران كوچكتر مى‌بیند.

از یك طرف انسانها را در برابر خداوند، بسان شتران باركش مى‌بیند كه مهارشان در دست خداوند است و از طرف دیگر خود را در میان آنها، بسان شتر كوچكى مى‌نگرد. نه اینكه وقتى آنها را شتر دید، خود را شتر سوار ببیند! بلكه خود را كوچكتر و ذلیلتر از دیگران مى‌بیند و به حقارت نفس خویش معترف است. البته دشوار است كه انسان با آن نگرش، در برابر دیگران خود را چنین كوچك بشمارد و تواضع و فروتنى داشته باشد؛ ولى این شدنى است و واقعیت نیز دارد. اگر انسان این مطلب را درك كند و هم اثر و نقشى براى دیگران قائل نشود و هم در برابر آنها كمال فروتنى و تواضع را داشته باشد، پاسخ بسیارى از سؤالهایى كه در معارف دینى وجود دارد، روشن مى‌شود. در واقع با این سخن پیامبر، حد تواضع نیز روشن مى‌گردد و تواضع با خوار و ذلیل ساختن خود در برابر دیگران برابر نمى‌گردد، بلكه تواضع در كلام پیامبر بر رفعت و عزّت انسان مى‌افزاید.

 

تواضع عامل عزّت و سربلندى

در روایتى حسن بن جهم از امام رضا(علیه السلام) درباره حدّ تواضع سؤال مى‌كند، حضرت در جواب مى‌فرمایند:

تواضع داراى درجاتى است، از جمله آنها این است كه انسان قدر و منزلت خویش را بشناسد و خویشتن را، با طیب خاطر و سلامت دل، در جایگاه و منزلت خویش قرار دهد و به گونه‌اى كه مردم با او رفتار كرده‌اند، با آنها رفتار كند (اگر به او نیكى كرده‌اند او هم نیكى كند.) اگر بدى ببیند آن را با نیكى بپوشاند. خشم خویش را فرو مى‌برد و از مردم در مى‌گذرد و خداوند نیز نیكوكاران را دوست دارد.(1)

مسلّماً چنین تواضعى نه تنها موجب پستى و خوارى انسان نمى‌گردد، بلكه بر عزت و رفعت او نیز مى‌افزاید و به قول حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله):


1. قالَ قُلْتُ: ما حَدُّالتَّواضُعِ الَّذى إِذافَعَلَهُ الْعَبْدُكانَ‌مُتَواضِعاً؟ فَقالَ:التَّواضُعُ دَرَجاتٌ مِنْهاأَنْ‌یَعْرِفَ الْمَرْءُقَدْرَنَفْسِهِ فَیُنَزِّلُها بِقَلْب سَلیم، لایُحِبُّ أَنْ یَأْتى إِلى أَحَد إِلاّ مِثْلَ ما یُؤْتى إِلَیْهِ. إِنْ رَاى سَیِّئَةً دَرَأَها بِالْحَسَنَةِ، كاظِمُ الْغَیْظِ عاف عن النّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ.»اصول كافى (باترجمه)، ج 3، كتاب الایمان والكفر، ص 189.

«... وَ إِنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رِفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْكُمُ اللّهُ ...»(1)

[برخى از روان‌شناسان معتقدند كه اگر انسان خویشتن را كمتر و بى‌ارزشتر از دیگران بشناسد، به «عقده حقارت» مبتلا شده، در نتیجه نمى‌تواند با دیگران ارتباط برقرار كند. نمى‌تواند بخوبى صحبت كند و دچار خجلت و شرم زیاد مى‌شود و اعتماد به نفس خویش را از دست مى‌دهد؛ از اجتماع گریزان شده، گوشه‌گیر مى‌گردد. حال چگونه مى‌توان بین تواضع و اعتماد به نفس جمع كرد، یعنى از یك طرف تواضع پیشه كنیم و از طرف دیگر روان خویش را سالم نگه داریم، از یك طرف خود را از دیگران كوچكتر ببینیم و از طرف دیگر نشاط روانى خویش را حفظ كنیم.

به نظر مى‌رسد، منشأ بسیارى از بیمارى‌هاى روانى در انسانها (بدون اینكه بخواهیم نقش خانواده و محیط را ندیده بگیریم) عدم اعتقاد به خداوند و عدم اتكاى انسان بر منبع عظیم وحى الهى است: اگر انسان این نقطه اتكاى اساسى و مهم را از دست بدهد، سیل حوادث و بحرانهاى روانى او را فرا مى‌گیرد و روان او آماج تیرهاى آفات و امراض قرار مى‌گیرد. اما اگر همه كنشها و واكنشهاى خویش را با موازین آسمانى تنظیم كند، از بسیارى از آلام روانى نجات مى‌یابد؛ از این جهت در روایات تواضع به خدایى بودن، مقید گشته است:«مَنْ تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّه»(2) اگر تواضع انسان در برابر دیگران، فقط براى خوشنودى خداوند باشد و عمل او براى خداوند خالص گردد، هیچ حقارتى احساس نخواهد كرد. پس تواضعى پسندیده است كه ناشى از اخلاص براى خداوند باشد و الاّ تواضعى كه ناشى از ضعف، شكست و خود كم‌بینى باشد، داراى هیچ ارزشى نیست و ثوابى نیز بر آن مترتب نمى‌گردد.

طبق این تحلیل باید گفت: اگر تواضع انسان، در برابر دیگران، تنها به دلیل عبودیت و اطاعت از فرمان الهى باشد، نه تنها موجب تضعیف نفس نخواهد شد كه موجب افتخار انسان نیز مى‌گردد، یعنى انسان تواضع را عبادت خداوند مى‌داند و بر آن افتخار مى‌كند.


1. همان، ص 185.

2. همان.

همان‌گونه كه بر خاك افتادن و در مقابل ذات مقدس خداوند، پیشانى بر خاك ساییدن و سجده كردن، موجب احساس حقارت و كوچكى در هیچ مؤمنى نمى‌شود، بلكه موجبات افتخار و عزّت او را فراهم مى‌آورد؛ همین‌طور تواضع انسان در برابر دیگران، در صورتى كه براى خداوند و براى اجراى فرمان او باشد، افتخارآفرین است].

 

حضرت سجاد و درك نقص و فقر ذاتى

با توجه به آنچه ذكر شد، بهتر مى‌توان فهمید كه چرا حضرت سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى با آن مقام عصمت و طهارت نفس، در پیشگاه خداوند عرضه مى‌دارد:

«... فَمَنْ یَكُونُ أَسْوَءَ حالا مِنّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إِلى قَبْرى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى...»

چه كسى از من بدحالتر و تیره‌روزتر است، اگر با این وضعى كه فعلا دارم به قبرى منتقل گردم كه براى آرام گرفتنم مهیا نكرده‌ام.

(امام كه تعارف و شوخى ندارد و سخن او جدّى است.) اینكه چگونه حال امام معصوم، از سایر مردم بدتر است، معماى پیچیده‌اى است كه اگر انسان با معارف توحیدى آشنا شود، این معما برایش حل مى‌گردد. وقتى كه فهمید همه ظرفها خالى هستند و هر كه هرچه دارد، خداوند به او داده است، پى مى‌برد هر نقصى كه هست از ما و از فقر وجودى ماست. وقتى گناه مى‌كنیم، یا بدین جهت است كه معرفت نداریم و نمى‌دانیم با چه كسى روبرو هستیم و با چه كسى مخالفت مى‌كنیم؛ یا اراده‌مان آنقدر ضعیف است كه در برابر شهوت و غضب تسلیم مى‌شویم. اینها همه حاكى از ضعف ماست و انسان جز ضعف از خود چیزى ندارد.

ما از خود چه داریم كه خداوند به ما نداده است؟ علم، فهم، اندیشه، عبادت و توفیق عبادت و عمل و هر چه داریم از خداوند است. اینها همه با توفیق الهى به ما رسیده است، وسائلش را نیز او در اختیارمان نهاده است و الا ما از خود چیزى جز همان حیثیت‌هاى عدمى (ضعف و نقص) چیزى نداریم و اگر بخواهیم حسابمان را از خداوند جدا كنیم، از ما

تنها یك ظرف توخالى مى‌ماند؛ تازه اگر تعبیر ظرف هم صحیح باشد. ما از خود نه ثروت داریم و نه فهم و عقل، آنچه از ماست جهل، عجز، بى‌ادبى، كج‌فهمى و ضعف اراده است كه همه نقص و ضعف است.

اگر نقصها و ضعفها باعث انحراف و لغزش مى‌شوند، كسى كه ضعف و نقصش بیشتر است، زمینه بیشترى براى لغزش دارد. كسى ضعف و نقصش بیشتر است كه ظرفیت وجودى او بیشتر باشد: وقتى ظرف بزرگتر بود، گنجایش بیشترى دارد و براى پر شدن آن، كالاى بیشترى باید در آن قرار داد. وقتى ظرفیت وجودى انسان بیشتر باشد، باید كمال بیشترى به او عنایت شود و به هر جهت از خود چیزى ندارد. یك گنجشك با نظر به كوچكى‌اش، ظرفیت كمى دارد كه در حدّ ظرفیتش، خداوند به آن چشم، گوش، قدرت پرواز و قدرت سر و صدا كردن به او عنایت كرده است. اگر خداوند اینها را از او بگیرد، به اندازه یك گنجشك ظرف تو خالى است. اما یك فیل كه ظرفیتش بیشتر است، در حدّ ظرفیتش خداوند به آن اعضا و جوارح و قدرت و توانایى عنایت كرده، حال اگر آنها را از آن بگیرد، در حدّ یك فیل ظرفش تهى مى‌گردد.

آیا ظرفیت معنوى ما با ظرفیت امام سجاد(علیه السلام) یكسان است؟ مسلّم چنین نیست. ظرفیت ما اندك است و در حدّ فهم و شعورى است كه داریم، از این جهت در حدّ ظرفیتمان مؤاخذه مى‌شویم و هیچ‌گاه آن‌گونه كه حضرت سجاد حسابرسى مى‌شود، ما را حسابرسى نمى‌كنند. تكلیفى كه به پیامبر و امام متوجه است هیچ‌گاه به ما متوجه نمى‌گردد؛ چون توان تحمل آن را نداریم. پس ظرفیت ما نسبت به امام معصوم بسیار محدود است، از این جهت كاستى‌ها و ضعفهایمان نیز محدود است. امام وقتى به خود نگاه مى‌كند، صرف‌نظر از آنچه خداوند به او داده، ضعفهاى بى‌شمارى مشاهده مى‌كند؛ چون او توان و ظرفیت و قابلیت فراوانى براى آنچه خداوند به او داده و خواهد داد، دارد. از این جهت وقتى به خود مى‌نگرد، مى‌بیند كه ضعفش از همه بیشتر است، چون ظرفیت بیشترى دارد؛ لذا مى‌گوید: «فمن یكون اسوءَ حالا منى»

آیا اگر نوجوانى كه تازه به تكلیف رسیده است و معرفت اندكى دارد، مرتكب اشتباه و خطایى شود، گناهش با دانشمندى كه پنجاه سال درس خوانده، علوم روایى و قرآنى را فرا گرفته است و همان خطا را مرتكب مى‌شود، برابر است؟ مسلّماً گناه آن عالم بیشتر است، چون ظرفیت و قابلیت بیشترى دارد. آن نوجوان گناهش خیلى كمتر است، چون فهم و ظرفیت او بسیار اندك است و آن عالم با توجه به ظرفیت بالایى كه دارد، به مراتب گناهش بیشتر و عقوبتش سخت‌تر خواهد بود؛ از این جهت در روایتى آمده است كه:

«... یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ ...»(1)

قبل از آنكه یك گناه از عالم بخشیده شود هفتاد گناه از جاهل بخشیده مى‌شود.

جاهل گناهش كمتر است، چون فهم و ظرفیتش كمتر است. به فرض محال، اگر امام معصوم گناهى مرتكب گشت، عقوبت او هزاران برابر عقوبت افراد معمولى است، چون فهم و ظرفیت او بیشتر است. امام وقتى به خود مى‌نگرد، مى‌بیند آنچه از طاعت و بندگى و اعمال شایسته‌اى كه انجام داده، همه از خداوند است و با توفیق او انجام گرفته است و از او چیزى جز ضعف باقى نمى‌ماند و چون ضعف خود را بیشتر مى‌بیند، از سایرین شرمسارتر است. این توجیهى بود كه براى سخن حضرت سجاد(علیه السلام) ذكر گردید.

اگر انسان چشم دلش باز شود و حقایق را بیشتر ببیند، درك مى‌كند كه در برابر خداوند چقدر ضعیف است. در مى‌یابد كه جا ندارد به خود ببالد و خودى ببیند و منى بشناسد. مگر او جز قطره آب گندیده‌اى بود كه به این مرحله رسیده است؟ حال كه رشد و تكامل كرده، مگر آنچه دارد از پیش خود آورده، تا بدان ببالد؟ پس براستى اگر ما به خود بنگریم، واقعاً خود را از همه پست‌تر و فروتر مى‌بینیم؛ نه اینكه به صورت تصنعى و ساختگى خود را كوچكتر ببینیم. این نفاق است كه انسان در ظاهر و به زبان بگوید: من از همه پست‌تر و كوچكترم و در دل، خود را بهتر و برتر از دیگران بشناسد. باید از ته دل خود را كوچكتر و حقیرتر از دیگران ببینیم و این جز با توفیق الهى و نور معرفتى كه خداوند در دل انسان


1. بحار الانوار، ج 2 ص 27.

مى‌تاباند، حاصل نمى‌گردد. امیدوارم خداوند به ما این معرفت و شناخت و معرفت‌هایى بالاتر از این را نیز به ما عنایت كند.

 

ثمره ایمان حقیقى در كلام پیامبر

در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرمایند:

«یا اباذرٍّ؛ لاتصیب حقیقة الایمان حتّى ترى النّاس كلّهم حمقاء فى دینهم، عقلاء فى‌دنیاهم»

اى ابوذر؛ به حقیقت ایمان نمى‌رسى، مگر اینكه مردم را در دین خود ابله و در دنیاى خود عاقل ببینى.

اى ابوذر، وقتى حقیقت ایمان را درك مى‌كنى كه اگر دیدى مردم در دنیایشان پیشرفت‌هایى دارند و كارهایى انجام مى‌دهند، بدانى كه آنها در ارتباط با دنیایشان عاقل و داراى فهم و شعورند؛ اما در ارتباط با آخرتشان بسیار نادان و احمقند. (در فرموده پیامبر، تعبیر «كلّهم» آمده، یعنى همه مردم چنینند، چون آنان كه در ارتباط با آخرتشان عاقلند، اندكند و به مانند كبریت احمر كم یابند؛ در این جهت در مقابل عموم مردم كه در ارتباط با آخرتشان احمقند، عددى بشمار نمى‌آیند.)

عاقل كسى است كه اگر امر دایر شد بین نافع و نافعتر، مفید و مفیدتر، مفیدتر را برگزیند: اگر ما دنیا را با آخرت مقایسه كنیم، پى مى‌بریم كه آخرت به مراتب از دنیا سودمندتر و مفیدتر است، زیرا هم از نظر مدت و دامنه نامتناهى است ـ عمر دنیوى انسان از 80 ـ 70 سال و یا صد سال تجاوز نمى‌كند؛ حتى اگر فرض كنیم، هزار سال به طول انجامد، باز در برابر زندگى جاودانه آخرت، چیزى بشمار نمى‌آید ـ و هم از نظر كیفیت: لذّت دنیایى، با دهها رنج و زحمت به دست مى‌آید و بعلاوه آمیخته با آلام و سختى‌هاست. منتها ما چنان با سختى‌ها و رنجها انس گرفته‌ایم كه به همان لذّت كم، آن هم آمیخته با رنج، قانع هستیم. براى لذّتى كه از غذا خوردن مى‌بریم، چقدر باید زحمت بكشیم. پول تهیه كنیم و با آن پول

غذا تهیه كنیم، تازه به هنگام جویدن آن غذا فكّمان خسته مى‌شود. این همه رنج و سختى براى این است كه غذا از دهانمان پایین برود و اندكى لذّت ببریم! تازه پس از آن، خستگى و كسالت ما را فرا مى‌گیرد. اما لذّت اخروى، قرین رنج و خستگى نیست: نه در تهیه‌اش انسان زحمت مى‌كشد و نه در مصرف آن و نه پس از استفاده از آن خسته مى‌گردد:

«لا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَ لایَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ»(1)

در آنجا (بهشت) هیچ رنجى به ما نرسد و هیچ‌گاه ضعف و خستگى نخواهیم یافت.

آخرت هم از جهت كیفیت برتر از دنیاست و هم از نظر كمیت بى‌نهایت و برتر از دنیاست: «وَالاْخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(2) منزل آخرت بسى بهتر و پاینده‌تر (از دنیاى چند روزه) است.

با توجه به برترى غیر قابل تصور آخرت بر دنیا، آیا عقل با مقایسه آندو با هم، كدامین را اختیار مى‌كند! مسلماً عقل آخرت را بر مى‌گزیند، اما در بین مردم بسیار اندكند كسانى كه چنین مقایسه‌اى داشته باشند و بر اساس آن عمل كنند؛ چون غالب مردم به حقیقت ایمان دست نیافته‌اند. ولى كسانى كه به حقیقت ایمان رسیده‌اند، علاوه بر اینكه خود آخرت را بر دنیا ترجیح مى‌دهند، مى‌دانند مردم نسبت به دنیایشان عاقلند، ولى نسبت به آخرتشان جاهلند: در ارتباط با امور دنیوى، نافع و غیر نافع را خوب تشخیص مى‌دهند و به منافع مادى خویش واقفند، ولى شناختى از آخرت ندارند. باور ندارند كه آخرتى هست و آن از دنیا برتر است.

شاید رمز سخن پیامبر در این باشد كه وقتى مؤمن به این باور رسید كه اكثر مردم در دینشان جاهل و نادانند، سعى نمى‌كند در زندگى از آنها پیروى كند و راهش را از آنها جدا مى‌كند. سعى مى‌كند در ارتباط با آخرت، از لغزشهاى دیگران عبرت بگیرد و خودش مسیر واقعى را پى مى‌گیرد. از جهت دیگر در ارتباط با دنیا از تجربه عاقلان در دنیابهره مى‌برد، البته همراه با رعایت ضوابط و مقررات دینى.


1. فاطر / 35.

2. اعلى / 17.