«عَنْ اَبِى اْلاَسْوَدِ الدُّئِلى: قالَ قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلى اَبىذَرّ، جُنْدَبِ بْنِ جُنادَةَ، رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ، فَحَدَّثَنى اَبُوذَرٍّ قالَ: دَخَلْتُ ذاتَ یَوْم فى صَدْرِ نَهارِهِ عَلى رَسُولِ اللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فى مَسْجِدِهِ فَلَمْ اَرَ فى الْمَسْجِدِ اَحَداً مِنَالنّاسِ اِلاّ رَسُولَ اللّهِ، صَلى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ عَلىٌ، عَلَیْهِالسَّلامِ، اِلى جانِبِهِ جالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسجِدِ.
فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى، أَوصِنى بِوَصیَّة یَنْفَعُنى اللّهُ بِها. فَقالَ: نَعَمْ وَ اَكْرِمْ بِكَ یا اَباذَرٍّ؛ اِنَّكَ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ وَ اِنّى مُوصیكَ بِوَصیَّة فَاحْفَظْها. فَاِنَّها (وَصیَّةٌ) جامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِهِ، فَاِنَّكَ اِنْ حَفِظْتَها كانَ لَكَ بِها كِفْلانِ.
یا اَباذَرٍّ؛ اُعْبُدِاللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ، فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ، وَ اعْلَمْ اَنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ اللّهِ اَلْمَعْرِفَةُ بِهِ، فَهُوَ الْاَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَىء فَلا شَىءَ قَبْلَهُ وَالْفَرْدُ فَلا ثانىَ لَهُ وَالْباقى لا اِلى غایَة. فاطِرُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ ما فیهِما وَ ما بَیْنَهُما مِنْ شَىء(1) وَ هُوَ اللّهُ اللَّطیفُ الْخَبیرُ وَ هُوَ عَلى كُلِ شَىء قَدیرٌ. ثُمَّ الْایمانُ بى وَالْاِقْرارُ بِاَنَّ اللّهَ تَعالى اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ داعِیاً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً. ثُمَّ حُبُّ اَهْلِ بَیْتى الَّذینَ اَذْهَبَ اللّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیرا
وَاعْلَمْ یا اَباذَرٍّ ؛ أنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اَهْلَ بَیْتى فى اُمَّتى كَسَفینَةِ نُوح مَنْ رَكِبَها نَجى وَ مَنْ رَغِبَ عَنْها غَرَقَ وَ مِثْلَ بابِ حِطَّةِ [فى] بَنىاِسْرائیلَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»
روایتى را كه محور بحث قرار دادهایم، از جمله مواعظ جامع و بسیار سودمند حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یكى از صحابه والا مقام خود، به نام ابوذر، است. متن این روایت، با كمى تفاوت، در كتابهاى گرانسنگ «مكارم الاخلاق»، «امالى شیخ طوسى»، «مجموعه ورّام» و در
1. لا من شىء (ظ)
«بحارالانوار» جلد 74 (چاپ بیروت و جلد 77 چاپ ایران) ذكر شده است. به توفیق خداوند ما آن را از «بحار» نقل كرده، حتىالمقدور در اطراف آن به توضیح و تفسیر خواهیم پرداخت.
ابوالاسود دُئلى مىگوید: هنگامى كه ابوذر در تبعیدگاه خود، ربذه، بسر مىبرد، به خدمت او رسیدم و او روایتى را برایم نقل كرد. ابوذر گفت: صبحگاهى، در مسجد، بر رسول خدا وارد شدم، ایشان نشسته بودند و كسى جز على(علیه السلام) در كنارشان نبود. بعد از شرفیابى به خدمت آن حضرت و اداى احترام، وقت را غنیمت شمرده، به حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد؛ مرا به چیزى سفارش كنید كه به سبب آن خداوند به من نفع رساند.
حضرت اظهار لطف كرده، فرمودند:
«نعم و أَكرِمْ بك یا اباذرّ انّك منّا اهلالبیت ...»
اى اباذر؛ تو چه انسان با كرامتى هستى و از خاندان ما به شمار مىآیى.(1)
1. درباره كاربرد واژه «كرم و كرامت» راغب اصفهانى در «مفردات» مىگوید: درمورد خداوند، نیكىها و نعمت بخشىهاى پدیدار گشته خداوند «كرم» نامیده مىشود؛ اما درمورد انسان، كرم بر اخلاق و رفتار پسندیدهاى كه از او ظاهر گشته، اطلاق مىشود. برخى از علما گفتهاند: «كرم» به معناى «حریت» است، با این تفاوت كه «حریت» هم بر نیكىهاى كوچك و هم نیكىهاى بزرگ اطلاق مىگردد؛ ولى «كرم» تنها به نیكىهاى بزرگ گفته مىشود: مثل كسى كه همه مالش را براى تجهیز سپاه اسلام صرف كند.(المفردات فى غریب القرآن، دارالمعرفة، ص 428)
لغت «كرامت» از جمله واژههایى است كه در زبان فارسى نمىتوان براى آن، معادلى یافت و كلماتى چون: «بزرگوارى» و «ارجمندى» ... در زبان فارسى و در زبان عربى كلماتى چون: «عظمت»، «نفاست»، «شرافت»، «عزت» و «سخاوت» نمىتواند بیانگر معناى كرامت باشد. در توصیف بلنداى معناى آن همین بس كه در قرآن كریم واژه «كریم» به عنوان ویژگى اشخاص و اشیاى بسیار والا و مقدس ذكر گردیده كه به چند مورد آن اشاره مىكنیم:
الف) صفت خداوند: «و من كفر فان ربى غنى كریم»؛ نحل/40
ب) صفت پیامبر: «انه لقول رسول كریم» ؛ تكویر/19
ج) صفت عرش: «... هو ربالعرش الكریم» ؛ مؤمنون/116
د) صفت ملایكه: «كراماً كاتبین ...» انفطار/11
هـ) صفت حضرت موسى: «... و جائهم رسولٌ كریم» دخان/17
و) صفت حضرت یوسف: «... ان هذا الاملك كریم» یوسف/31
ز) صفت جایگاه مؤمنان در بهشت: «و كنوزٌ و مقامٌ كریم» شعرا/58
ح) صفت رزق مؤمنان: «... و مغفرةٌ و رزقٌ كریم» انفال/4
واژه «أَفْعِلْ بِه» در عربى به عنوان صیغه تعجب به كار مىرود: یعنى كاربرد آن در موردى است كه انسان از چیزى تعجب كند؛ مثلا اگر از حُسن و زیبایى شخصى تعجب كنند، مىگویند: «اَجْمِلْ بِك» چقدر زیبایى! بنابراین معناى «اَكرِم بك» این است كه تو چه انسان با كرامتى هستى!
اطلاق واژه «كریم» توسط پیامبر، بر انسانى همانند ابوذر، گویاى عظمت، مقام و منزلت آن صحابى بزرگوار در نزد پیامبر است. به علاوه حضرت در تاكید بیان فوق، ابوذر را در زمره اهل بیت خویش به شمار آوردهاند (در مورد سلمان نیز پیامبر فرمودند: «سلمان منّا اهل البیت»)
در ادامه حدیث، پیامبر مىپردازد به موعظه ابوذر:
«و انّى موصیك بوصیّة فاحفظها، فانّها [وصیّة] جامعة لطرق الخیر و سبله، فانّك ان حفظتها كان لك بها كفلان».
تو را به موعظهاى سفارش مىكنم و انتظار این است كه آن را حفظ كرده به آن عمل كنى؛ زیرا این موعظه در برگیرنده همه راههاى خیر و نیكبختى است. اگر تو به این وصیت و سفارش عمل كنى خیر دنیا و آخرت به تو ارزانى مىگردد.
وصیت در جمله فوق به معناى پند و اندرز است نه به معناى وصیت به هنگام مرگ و نیز «طریق» و «سبیل» هر دو به معناى راه است، ولى «طریق» به معناى راه وسیع و اصلى است و «سبیل» به معناى راه فرعى است.
از «كفلان» دو معنا مىتوان اراده كرد: یكى به معناى «رحمت مضاعف و دو چندان» كه در قرآن نیز «كفلان» به این معنا به كار رفته است:
«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ...»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردید تقوا پیشه سازید و به رسول خدا ایمان آورید، تا خدا به شما رحمت مضاعف عنایت كند.
بنابراین معناى سخن پیامبر چنین خواهد بود: اگر به نصیحت من عمل كنى، به خیرى دو چندان و مضاعف نایل مىگردى. اما معناى دوم و احتمال دوم این است كه «كفلان» به
1. حدید / 28
معناى دنیا و آخرت باشد و معناى جمله چنین خواهد بود: اگر به آنچه گفتم عمل كنى، سعادت دنیا و آخرت را از آن خود كردهاى.
«یا اباذرّ؛ اعبداللّه كانّك تراه، فان كنت لاتراه فانّه یراك.»
اى ابوذر؛ خدا را چنان پرستش كن كه گویا او را مىبینى، زیرا اگر تو او را نمىبینى او تو را مىبیند.
این بخش از حدیث اگر متواتر نباشد، لااقل مستفیض است و به چند طریق از پیامبر(صلى الله علیه وآله)و غالباً توسط ابوذر و با تعابیر گوناگون ـ نقل شده است. درباره این معنا در حدیث دیگرى وارد شده:
«... اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ ...»(1)
نیكى به آن است كه چنان خدا را عبادت كنى كه گویا او را مىبینى.
شاید براى ابوذر كه سالیان درازى در طریق بندگى خدا گام برداشته است و مىخواهد در دستیابى به سعادت، از دستورالعملهاى پیامبر بهره گیرد، بهترین نصیحت این باشد كه شیوه بهرهگیرى از عبادت را به او بیاموزند و راهى را فراسوى او نهند كه بتواند از عبادت خویش بهترین استفاده را ببرد و آن داشتن حضور قلب به هنگام عبادت است.
راه كسب حضور قلب، تمرین و ممارست و درك حضور خداست: اینكه انسان پیوسته خود را در محضر خدا و مأنوس با او بیابد، چرا كه اگر كسى با خدا انس گرفت، هرگز از سخن گفتن با او و شنیدن كلام او خسته نمىشود؛ چون عاشق هر چه بیشتر با معشوق خود باشد و با او سخن گوید تشنهتر مىگردد.
اینكه ما در انجام عبادتها، زود خسته مىشویم و با عجله نمازمان را مىخوانیم و به دنبال كارمان مىرویم و اگر نماز به درازا انجامید، نه تنها لذتى احساس نمىكنیم، بلكه احساس مىكنیم در قفس گرفتار شدهایم؛ به این دلیل است كه درك نمىكنیم در برابر چه
1. بحارالانوار، ج 65، ب 1، ص 116
كسى قرار گرفتهایم و با چه كسى حرف مىزنیم! ممكن است با علم حصولى، مقام بندگى و جایگاه والاى خداوند را بشناسیم و پى به عظمت او ببریم؛ ولى این مفاهیم ذهنى در دل ما اثر نكرده است و باعث ارتباط حقیقى با خدا نمىگردد. آنچه موجب ارتباط حقیقى و واقعى با خدا مىگردد، حضور قلب به هنگام عبادت است. عبادتهایى كه ما موفق به انجام آن مىشویم، تنها موجب اسقاط تكلیف مىگردد و آن بهرهاى كه باید ببریم، نمىبریم؛ چون عبادتهایمان روح ندارد و بدون حضور قلب انجام مىگیرد. اشتغال به امور دنیوى مانع از انس دل با خدا و حضور قلب مىشود و این مشكلى است كه ما با آن مواجهایم.
پیوسته سؤال مىشود كه براى تحصیل حضور قلب در نماز چه باید كرد؟ تحصیل حضور قلب به تمرین و ریاضت نیاز دارد. در ابتدا انسان باید در گوشهاى خلوت بنشیند و به این نكته بیندیشد كه خدا او را مىبیند. برخى از اساتید اخلاق توصیه مىكردند كه باید در این تمرین از جنبههاى تخیّلى سود جست: به این معنا كه اگر در اتاقى نشستهاید و یا در محل خلوتى بسر مىبرید، فرض كنید شخصى پنهانى مواظب رفتار شماست و شما او را نمىبینید. آیا رفتارتان هنگامى كه شخصى مواظب شماست، با آنگاه كه كسى مواظب شما نیست، یكسان است؟ بخصوص اگر آن شخص یك فرد عادى نباشد و شما بدو اهمیت مىدهید و سرنوشت خود را در دست او مىبینید. مایلید در نزد او عزیز باشید و او شما را دوست بدارد. آیا در این صورت مىتوانید بكلى از او غافل گشته، به امر دیگرى مشغول گردید؟
اگر انسان سعى كند با تمرین، این نكته را براى خود مجسم سازد كه در حضور خداست و خدا به او نگاه مىكند و اگر او خدا را نمىبیند، خدا او را مىبیند، رفته رفته، در عبادتش حضور قلب پیدا كرده و آن عبادت داراى روح مىگردد. آن عبادت تنها موجب اسقاط تكلیف نمىشود، بلكه موجب ترقى و تعالى معنوى او و قرب به خدا مىگردد. بدون شك فرموده حضرت على(علیه السلام) شاهدى بر این مطلب است:
«اِتَّقُوا مَعاصِىَ اللّهِ فىِ الْخَلَواتِ فَاِنَّ الشّاهِدَ هُوَالْحاكِم»(1)
از انجام معصیت در محلهاى خلوت بپرهیزید، زیرا كسى كه شاهد اعمال شماست، زمام داورى نیز به دست اوست.
1. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، ص 1240، حكمت 316
پس بایسته است كسانى كه تاكنون در راه تحصیل حضور قلب به هنگام نماز تمرین نداشتهاند، در شبانه روز، وقتى را به اینكار اختصاص دهند كه در خلوت بنشینند و به این نكته توجه یابند كه خدا آنها را مىبیند. البته شكى نیست كه آدمى پیوسته در محضر خداست و خدا او را مىبیند؛ چنانكه قرآن مجید در چندین مورد به این حقیقت اشاره كرده است، از جمله مىفرماید:
«یَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور»(1)
او بر نگاههاى خیانتآمیز و اندیشههاى نهانى مردم آگاه است.
از شاگردى نقل شده كه در آخرین لحظات حیات استاد بالاى سر او رسیدم و براى آخرین بار از او درخواست نصیحت كردم؛ استاد با زحمت دهان خویش را گشود و فرمود: «اَلَمْ یَعْلَمْ بِاَنَّ اللّهَ یَرى؟»
على(علیه السلام) در كلمات قصار خود مىفرماید:
«اَیُّهَا النّاسُ، اِتَّقُوا اللّهَ الَّذى اِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ اِنْ اَضْمَرْتُمْ عَلِم»(2)
اى مردم؛ بترسید از خدایى كه اگر سخن گویید مىشنود و اگر پنهان نمایید مىداند.
در فراز اول این حدیث، حضرت عبادت را به عنوان كلید سعادت انسان ذكر كردهاند و سپس در فرازهاى بعدى مىپردازند به بیان مراحلى كه عبادت خدا دارد. علاوه در اولین فراز به كیفیت عبادت سفارش شده است و اینكه عبادت باید روح داشته باشد و روح آن حضور قلب است و در واقع به اصل عبادت و بندگى، به طور مستقیم، توصیه نشده، گویا آن نكته مسلم گرفته شده است.
گفتنى است كه جوهره انسانى در عبودیت و بندگى خدا نهفته است و انسان بدون عبادت، امتیاز اختیارى بر سایر حیوانات ندارد و تنها از امتیازات تكوینى برخوردار است، بدون
1. غافر / 19
2. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، ص 1178، حكمت 194.
اینكه حق آنها را ادا كرده باشد. كسى كه از عبادت خدا خوددارى كند در حقیقت راه كمال انسانى را بر خویش مسدود كرده است، چرا كه رسیدن به كمال انسانى تنها از این طریق میسر است.
اگر شیوه زندگى مردان بزرگ را مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید كه از اصول جداناشدنى زندگى آنان، بندگى خداست. همه كسانى كه لیاقت راهیابى به مقام «كلیمالله» ، «خلیلالله» و «حبیبالله» را یافتند، تنها با پیمودن این مسیر و از طریق آزمونهاى سخت و دشوار به آن مقامات والا رسیدند. حتى یك نفر را نمىتوان یافت كه بدون بندگى خدا به كمالى از كمالات اختیارى انسان رسیده باشد. علاوه بر آنچه گفته شد، دستیابى به مقامهایى؛ چون «مقام رضا» و «یقین» و... را نیز باید در عبودیت و بندگى خدا جستجو كرد.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَاْتِیَكَ الْیَقین»(1)
پروردگارت را عبادت كن تا به مقام یقین راهیابى.
و در رابطه با مقام رضا مىفرماید:
«... وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وِ مِنْ آناىِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَاَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى»(2)
قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن و ساعاتى از شب تار و در نیمههاى روز خدا را تسبیح گوى، تا به مقام رضا راهیابى.
رسالت همه پیامبران ارشاد مردم به بندگى خدا و امر به عبادت خدا و نهى از پرستش طاغوت بوده است:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ اُمَّة رَسُولا اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...»(3)
به سوى هر امتى پیامبرى فرستادیم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى یكتا را بپرستید و از طاغوت دورى گزینید.
1. حجر/ 99
2. طه / 130
3. نحل / 36
از مطالب مورد تأكید قرآن، این است كه همه هستى، خواسته یا ناخواسته، مشغول ستایش و بندگى خدا هستند:
«یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِىالسَّمواتِ وَ ما فِىالاَْرْضِ...»(1)
هر چه در آسمانها و زمین است، تسبیحگوى خداست.
اما این بندگى تكوینى است و در كمال انسان نقشى ندارد و آنچه در كمال انسان نقش دارد، بندگى از روى اختیار است و در غیر این صورت مىبایست سنگ و كوه نیز با بندگى تكوینى خویش، به كمال نهائى مىرسیدند.
اهمیت و ارزش عبادت و بندگى خدا تا به حدى است كه خداوند متعال، در قرآن، هدف غایى خلقت جن و انس را عبادت مىداند:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُون»(2)
و جن و انس را نیافریدم مگر براى اینكه مرا عبادت كنند.
علاوه بر آنچه گفته شد، حس پرستش فطرى انسان است؛ یعنى نیاز به پرستش در فطرت انسان نهفته است و مىتوان این واقعیت را با مطالعه تاریخ ادیان و ملتها دریافت كه هیچ ملت و جامعهاى یافت نشده كه به نوعى به عبادت و پرستش نپرداخته باشد.
در ادامه حدیث، حضرت مىپردازند به بیان مراحل عبادت:
«و اعلم انّ اوّل عبادة اللّه المعرفة به، فهو الاوّل قبل كلّ شىء فلا شىء قبله والفرد فلاثانى له والباقى لا الى غایة. فاطر السّموات والارض و ما فیهما و ما بینهما من شىء(3) و هو اللّه اللّطیف الخبیر و هو على كل شىء قدیر...»
1. جمعه / 1
2. الذاریات / 56
3. احتمال دارد كه نسخه چنین باشد «... و ما بینهما لامن شىء»؛ یعنى كسى كه همه آسمانها و زمین را بدون بهره بردن از چیز دیگرى آفرید.
بدان اى ابوذر كه اولین مرحله عبادت خدا شناخت اوست. همانا او اول است و قبل از او چیزى نیست و یگانه و یكتاست و مانند ندارد و او باقى جاودان است. اوست كه آسمانها و زمین و آنچه را بین آنها و آنچه را در آنهاست آفرید و خداوند داناى مهربان است و بر هر كارى تواناست.
در این فراز اولین مرحله عبادت، معرفت خداوند ذكر گردیده؛ البته معرفت خدا خود مراحل فراوانى دارد، ولى آنچه در عبادت و بندگى خدا ضرورى است، شناخت اجمالى خداوند است: اینكه انسان بداند، خدایى وجود دارد و او آفریدگار انسان و جهان است. اگر این مرحله از شناخت براى انسان حاصل نگردد، نوبت به عبادت و پرستش خدا نمىرسد. پس این مرحله از شناخت مقدم بر عبادت است. البته انسان در نهایت سیر تكاملى خویش به بالاترین مرحله شناخت و معرفت مىرسد كه آن مخصوص اولیاى خداست و ما نمىتوانیم به حقیقت و واقعیت آن راه یابیم. به اجمال مىدانیم آن معرفت نهایى بسیار ارزنده و والاست كه اولیاى خدا در نهایت سیر خود به آن دست مىیابند و آن آخرین مرحله عبادت خداست.
پس از اینكه انسان به اولین مرحله عبادت دست یافت و پى برد كه خدایى وجود دارد، لازم است در صفات و آثار خداوند تفكر كند تا آن معرفت در دل او رسوخ یافته و ثبات یابد و تنها در حد یك معرفت ذهنى باقى نماند. بلكه آن شناخت تبدیل به شناخت حاضر و زندهاى گردد كه در رفتار انسان اثر كند. این مرحله از معرفت و شناخت كه با تفكر همراه است، «معرفت متوسط» نامیده مىشود.
«معرفت متوسط» خود داراى مراتب گوناگون و دامنه گستردهاى است و انسان از راه تفكر و تأمل در آیات الهى و نیز از طریق عبادت عملى مىتواند به مراتب آن دست یابد. از آنچه گفته شد روشن گردید كه تأمل در صفات و آثار الهى و سعى در شناخت بهتر خداوند، عبادت و امرى است اختیارى و در طول آن، شناخت حاصل مىگردد كه از جمله مقدمات عبادت است (تفكر و اندیشه در آیات الهى «مقدمه قریبه» معرفت است و شركت در درس استاد و مطالعه كتاب از جمله «مقدمات بعیده» تحصیل معرفت خداوند است).
«ثمّ الایمان بى والاقرار بانّ اللّه تعالى ارسلنى الى كافّة النّاس بشیراً و نذیراً و داعیاً الى اللّه باذنه و سراجاً منیراً...»
(در مرحله دوم) ایمان آورى به من و اعتراف كنى به اینكه خداوند متعال مرا بشارت دهنده و بیمدهنده و دعوت كننده به سوى الله به اذن خودش، و چراغ هدایت براى همه انسانها قرار داده است.
هر یك از اوصافى كه در روایات و قرآن كریم براى رسول الله(صلى الله علیه وآله) ذكر شده، نیاز به توضیح و تفسیر دارد و اگر ایمان ما به رسالت پیامبر تقویت گردد و كامل شود، در دام بسیارى از شبههها نمىافتیم. نبود شناخت كافى به پیامبر و ایمان به او در بسیارى از مسلمانان سست ایمان، موجب مىگردد دچار شبهه شوند و بر اثر آن شبههها، رفته رفته، از مسیر صحیح منحرف گشته، در نهایت، خداى ناكرده، به كفر كشانده شوند؛ چون به اینكه هر چه پیامبر مىگوید راست است ایمان ندارند.
برخى از افراد سست ایمان مىگویند: احكامى كه پیامبر آورده، در زمان ما لازمالاجرا نیست. این دستورات و احكام براى سروسامان دادن به وضعیت ناهنجار مردم «جزیرةالعرب» در عصر پیامبر بوده است و در این زمان دیگر نیازى به احكام اسلام نیست! این سخن بدان جهت است كه به رسولالله(صلى الله علیه وآله) ایمان ندارند و اگر به آن سخن پیامبر كه فرمود: «اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاس» ایمان مىداشتند، براى رسالت او حدّى و زمانى نمىشناختند. در واقع باید گفت همه انحرافاتى كه در دین پدید مىآید، بر اثر ضعف ایمان به رسولالله(صلى الله علیه وآله) و دستآورد رسالت اوست.
«ثمّ حبّ اهل بیتى الّذین اذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا»
(در مرحله سوم سفارش مىكنم تو را) به محبت اهل بیتم، آنان كه خداوند از هر پلیدى دورشان ساخت و پاكشان قرار داد.
سربسته مىتوان گفت عظمت شناخت اهل بیت و دستیابى به بلنداى عظمت مقام آنان و محبت آنها تا به حدى است كه حضرت امام، رضوانالله تعالى علیه، وصیت نامه سیاسى ـ عبادى خویش را با این روایت آغاز مىكند كه «اِنّى تارِكٌ فیكُمُ الثِّقْلَیْنِ كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى...» شاید این امر بر جهانیان عجیب بود كه رهبر انقلاب در وصیت نامه خویش افتخار مىكند كه تابع آن خاندان است. ما نمىدانیم چه سرّى در این محبّت و علاقه به اهلبیت و تكیه بر معرفت و شناخت آنهاست و شاید آن را امر سادهاى تلقى كنیم و تصور كنیم، چون اهلبیت فرزندان و خویشان پیامبرند، باید دوستشان داشت! اگر چنین بود كه عِدل و همسنگ قرآن معرفى نمىشدند. تأكید بر محبّت اهلبیت از آن جهت نیست كه آنان وابستگان پیامبرند، چرا كه پیامبر چندین همسر داشته است و درباره آنان چنین سفارش نكرده است بلكه تأكید او از آن جهت است كه خداوند آنها را از هرگونه پلیدى دور داشته است.
«واعلم یا اباذرّ، انّ اللّه عزّ و جلّ جعل اهل بیتى فى امّتى كسفینة نوح من ركبها نجى و من رغب عنها غرق و مثل باب حطّة [فى] بنىاسرائیل من دخله كان آمنا»
بدان اىابوذر؛ خداىعزوجلاهلبیت مرا، دربینامتم،همانندكشتىنوحگردانیده است كه هر كس برآن سوار شد نجات یافت و هر كس ازآن روى گرداند غرق شد، همچنین آنان همانند «درب حِطّه» در بین بنىاسرائیلاند كه اگر كسى از آن وارد شد، از عذاب خدا ایمن گشت.
تأكید پیامبر بر محبت اهلبیت(علیهم السلام) و تشبیه آنان به كشتى نجات و «باب حِطّه» بنىاسرائیل، موضوعى عاطفى نیست كه گروهى بپندارند محبت و علاقه غریزى پیامبر به فرزندان و بستگانش موجب گردید، پیوسته به دوستى و محبت آنان سفارش و توصیه كند، بلكه این توصیهها فراتر از علاقه و محبت غریزى است و از آن جهت است كه اهلبیت را كشتى نجات امت دانسته، معتقد است هر گمراه و سرگشته وادى حیرت بر آن سوار شود، از غرق شدن در دریاى پرتلاطم كجىها و انحرافات نجات خواهد یافت؛ چون امت نوح كه با
سوار گشتن بر كشتى نجات او، از عذابالهى رهیدند وآنانكه سرباز زدند، ازجمله فرزندنوح، هلاكگشته،نابود شدند.
در آغاز دعوت اسلامى كه خبرى از تفرقه و اختلاف امت اسلامى نبود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)به ابوذر سفارش مىكند كه اهلبیت من به مانند كشتى نوحاند. اگر كسى با آنان ارتباط نداشته، از آنان پیروى نكند، به مانند قوم نوح هلاك مىگردد. در واقع این تذكر و هشدارى است به مسلمانان كه در انحرافات، تعصبورزىها و نفاقى كه همزمان با رحلت پیامبر رخ مىدهد و عدّهاى فرصتطلب و منافق گوى سبقت را از دیگران مىربایند، تنها اهلبیت پیامبر كه در رأس آنان على(علیه السلام) است، مىتوانند امت اسلام را از خطر و فرو لغزیدن در ضلالت و گمراهى نجات بخشیده، مانع انحرافشان شوند. در مقابل، كسانى كه از پیروى اهلبیت سر باز زنند، منحرف گشته، گمراه مىگردند.
سپس پیامبر، اهلبیت خویش را به باب حِطّه بنىاسرائیل تشبیه مىكند [این دو تشبیه (تشبیه به كشتى نوح و باب حِطّه) در روایات فراوانى، توسط شیعه و سنى، از پیامبر نقل شده است و به حد تواتر رسیده است]. وقتى بنىاسرائیل بر اثر ظلم و گناه بىشمار، به غضب الهى مبتلا شدند و چهل سال در بیابان «تیه» سرگردان گشتند، بر اثر توبه و انابه، بار دیگر خداوند به آنان لطف كرد و باب توبه را (كه به عنوان حِطّه خوانده مىشود) به روى آنان گشود. در این باره قرآن مىفرماید:
«... و به آنان گفتیم كه سجدهكنان از درب قریه وارد شوید و بگویید خدایا از گناه ما درگذر تا از خطاى شما درگذریم و بر ثواب نیكوكاران شما بیفزاییم»(1)
هر كس از باب حطّه وارد مىشد، علاوه بر اینكه عزت و سیادت مىیافت، گناهانش نیز آمرزیده مىگشت. منظور حضرت از ذكر این تمثیل، توضیح این مطلب بود كه چنانكه مؤمنان بنىاسرائیل با ورود از باب حطّه و توبه توانستند سعادت دنیا و آخرت خویش را تضمین كنند؛ مسلمانان نیز اگر از باب دانش و معارف اهلبیت(علیهم السلام) و پیروى آنان وارد شوند و در مسیر آنان گام بردارند، سعادت دنیا و آخرت خویش را تضمین كردهاند.
1. بقره / 58
كلمه «حِطّه» در لغت به معناى ریختن و از بین بردن است، بنىاسرائیل با گفتن این كلمه از خدا درخواست مغفرت و از بین بردن گناهان خویش را مىكردند. خداوند آنرا وسیلهاى قرار داده بود براى بخشش آنان. اما گروهى كه به خدا ایمان نداشتند، سخن خدا را مسخره كرده، و طبق آنچه در بعضى از روایات آمده است به جاى «حطّه» واژه حنطه [به معناى گندم] را بر زبان جارى مىساختند. خدا به دلیل فسق آنها و سرباز زدن از درخواست توبه ومغفرت، عذاب خود را بر آنان نازل كرد:
«فَبَدَّل الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلا غَیْرَ الَّذى قیلَ لَهُمْ فَاَنْزَلْنا عَلَى الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا یَفْسُقُون»(1)
ستمكاران سخن خدا را تغییر دادند (كلمه دیگرى به جاى سخنى كه به آنان گفته شده بود برگزیدند) ما نیز به كیفر بدكارى و نافرمانى برایشان عذابى سخت از آسمان نازل كردیم.
پیامبر اهلبیت خویش را به عنوان باب حِطّهاى كه پیروى و اطاعت آنان موجب سعادت دنیا و آخرت و رهیدن از عذاب آخرت مىشود، معرفى كرد؛ ولى مردم سخن او را باور نكردند و به جاى اهلبیت دیگران را برگزیدند و فرقى بین على(علیه السلام)و دیگران نمىدیدند و مىپنداشتند همانگونه كه على داماد پیامبر است، عثمان هم داماد پیامبر بود و پیامبر نیز خود داماد خلیفه اول بود!
پیام دیگر این فراز این است كه اصلىترین مراتب عبادت مشتمل بر امور قلبى و اعمال درونى است؛ یعنى هیچ كس نمىتواند از عبادت بهره كافى ببرد، مگر اینكه داراى شناخت، ایمان به خدا، محبت اهلبیت و ایمان به پیامبر باشد. پس عبادت منحصر در امور ظاهرى و رفتار برونى نیست، بلكه اصل و ریشه عبادت نگرشهاى درونى است و همه بندگىها از قلب سرچشمه مىگیرد.
1. همان / 59