«یا أَباذَرٍّ؛ حاسِبْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبَ فَهُوَ أَهْوَنُ لِحِسابِكَ غَداً وَ زِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُوْزَنَ وَ تَجَهَّزْ لِلْعَرْضِ الْأَكْبَرِ یَوْمَ تُعْرَضُ لا تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِیَةٌ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِسْتَحِ مِنَ اللّهِ فَإِنّى وَ الَّذى نَفْسى بِیَدِهِ لا أَزالُ حینَ أَذْهَبُ إِلىَ الْغائِطِ مُتَقَنِّعاً بِثَوْبى، أَسْتَحْیى مِنَ الْمَلَكَیْنِ الَّلذَیْنِ مَعى.
این بخش از پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با محاسبه و حیاى الهى است در روایات و از جمله در نهجالبلاغه فراوان روى «محاسبه نفس» تأكید شده است و علماى اخلاق، یكى از مراحل آغازین حركت، سیر و سلوك و تهذیب نفس را «محاسبه» مىدانند.
«یا اباذرٍّ؛ حاسب نفسك قبل ان تحاسب، فهو اهون لحسابك غداً»
اى ابوذر؛ به حسابت رسیدگى كن، پیش از آنكه به حسابت رسیدگى كنند؛ تا فردا محاسبه بر تو آسان گردد.
عین این مضمون در روایات دیگر نیز مكرّر آمده است كه:
«حاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا»(1)
قبل از آنكه از شما حسابرسى شود، به حساب خود رسیدگى كنید.
منتها در این روایت بر آنچه در سایر روایات آمده است، نكتهاى اضافه شده كه محاسبه در این دنیا، حساب قیامت شما را سبك مىكند.
1. بحارالانوار، ج 70، ص 73.
اصل محاسبه و بررسى عملكردها، امرى است اجتنابناپذیر و براى هر كس قابل فهم و درك است. هر كس در زندگىاش، حسابرسىهایى دارد؛ مخصوصاً آنان كه اهل كسب و تجارتند و سرو كارشان با سرمایه، پول و سود و زیان است حساب برایشان خیلى اهمیت دارد: معمولا هر بازارى سالى یك بار به حسابهاى خود رسیدگى مىكند، ولى علاوه بر این حسابرسى سالانه، در آخر روز، هفته و ماه نیز به حسابهاى خود رسیدگى مىكند، تا حساب سالش آسان انجام گیرد. اگر آن تاجر به حساب روز، هفته و ماه خود نرسد و حسابها را بر روى هم انباشته سازد، كار براى او دشوار مىگردد و گاه بر اثر آن مسامحه و بىتوجهى، اشتباهات بزرگى رخ مىدهد.
سخن در این است كه همانند تاجر كه با دقت به حساب سود و زیان خود مىرسد و از ریالى نمىگذرد، مؤمن نیز باید حساب خود را با خداوند تسویه كند و در این بین از مكر نفس خویش بپرهیزد و بترسد از اینكه نفس او را فریب دهد و با توجیه كردن گناهان، نگذارد محاسبه به دقت انجام گیرد. باید در برابر كردههاى خود از نفس خویش، جواب قانع كننده بخواهد و چنان از خویش حساب بكشد كه در قیامت مأموران الهى از او حساب خواهند كشید.
اصولا اگر حساب گناهان بهموقع انجام گیرد و روى هم انباشته نگردد، دقیقتر انجام مىگیرد و نتیجه صحیحى نیز انسان بدست مىآورد و با مشكلات كمترى مواجه مىشود؛ این از یك طرف. از طرف دیگر اگر حساب گناهانمان را به تأخیر اندازیم، به مرور فراموش مىكنیم كه چه گناهانى مرتكب گشتهایم و چه مقدار گناه بر روى هم انباشته شده است. بعلاوه وقتى به گناهان خویش توجه نداشته باشیم، به فكر چاره برنمىآییم و نیز حجم گناهان خویش را باور نمىكنیم: اگر از من سؤال شود كه در زندگى چند گناه مرتكب شدهام، خیلى انصاف داشته باشم، مىگویم: هزار گناه. در صورتى كه اگر دقیقاً حسابرسى مىكردم، پى مىبردم كه شاید در روز، هفته و در ماه بیش از هزار گناه مرتكب گشتهام! وقتى آن همه گناه روى هم انباشته شود، یك رقم عظیم نجومى تشكیل مىدهد.
ما غافلیم و خیال مىكنیم چون دزدى و آدم كشى نكردهایم، سایر گناهانمان مهم نبودهاند. شاید اگر به ما گفته شود «گناهكار»، اعتراض كنیم و بگوییم: مگر ما چه گناهى مرتكب شدهایم؟ خاصیت نفس انسان فراموش كارى است، بخصوص در آنچه به زیانش هست:
از جمله مباحث روانشناسى این است كه چون طرح و یادآورى خطاها و لغزشهاى انسان باعث خجالت و سرافكندگى او مىشود، مایل نیست بدانها توجه كند و سعى مىكند آن لغزشها را فراموش كند. امروزه روانشناسان در زمینه فراموش كارى و به خاطرسپارى رخدادها و اینكه چگونه انسان چیزى را فراموش مىكند و چه عواملى در فراموشى و خود را به فراموشى زدن نقش دارد و نیز در اینكه چه عواملى در بهخاطر سپردن رخدادها نقش دارد؛ فراوان كار كردهاند. متأسفانه ـ با اینكه كاوش و بررسى در این مقولهها به صلاح دین و دنیایمان مىباشد و بسیار مهم است ـ ما در این زمینهها كار نكردهایم و از دیگران عقب ماندهایم.
پس انسان آنچه را دوست نمىدارد، نمىخواهد به خود نسبت دهد. طبق تحقیقات روانشناسانه، انسان به دنبال انجام هر جرم و جنایت تلاش مىكند گناه خویش را توجیه كند. او به دلیل رنجى كه از انجام آن عمل مىبرد و براى رهایى از عذاب وجدان، مىخواهد انجام گناه را از ساحت وجود خویش دور سازد و به تعبیر دیگر، خویشتن را بىتقصیر بنمایاند و سعى مىكند كه یا گناه خویش را فراموش كند و یا به افراد دیگر، یا به محیط، یا به دنیا، یا به شیطان و یا ساختار اجتماعى، یا به عوامل دیگر نسبت دهد. بدین طریق براى دفاع از خویشتن و عمل خود، به «مكانیزمهاى دفاعى» متوسل مىشود و اگر توسل به «مكانیزم دفاعى» در انسان تقویت شد و هر گناهى را پیش خود توجیه كرد و دقیقاً خود را زیر سؤال نبرد و منصفانه در مورد خویش قضاوت نكرد و خویشتن را محكوم نساخت؛ خطر ارتكاب به جنایات بالاتر نیز وجود دارد. زیرا او با این كار خویش، خود را از تازیانه گناه رهانیده است و دیگر از این بابت رنج و ناراحتى ندارد، تا از عواقب شوم گناه بترسد. اینجاست كه عقوبت توجیه گناه و نیز خطرش، از خود گناه بیشتر است.
چون انسان حب نفس دارد، علاوه بر اینكه مىخواهد نزد مردم محترم باشد، مىخواهد نزد خود نیز سربلند باشد؛ نمىخواهد نزد خود سرافكنده گردد و خود را ناقص انگارد. مىخواهد پیش خود كمال و عزّت داشته باشد. بنابراین آنچه موجب نقص و انحطاط او مىشود، از ساحت خاطره خویش دور مىدارد؛ چون یادآورى آنها موجب مىگردد، نزد خود حقیر و سبك شود و این بر خلاف میل طبیعى انسان است. با توجه به این نكته، اگر در این بین عواملى وجود نداشته باشند كه آن نواقص و كاستىها و انحرافات را به خاطر انسان آورند، فرجام بدى در انتظار اوست و خسارت جبرانناپذیرى تحمل خواهد كرد. به این جهت در روایات، در راستاى طرح عوامل بهخاطرسپارى كردار ناشایست و تلاش براى تدارك و جبران آنها، بهترین شیوه برگزیده شده است و علماى اخلاق با توجه به آن روایات، در كتابهایى چون معراج السعادة، جامع السعادات و احیاء العلوم، براى كسانى كه درصدد تهذیب نفس و تزكیه و سیر و سلوكند، سه مرحله «مشارطه» و «مراقبه» و «محاسبه» را ذكر كردهاند:
الف) مشارطه:
صبح كه انسان از خواب بر مىخیزد، توجه داشته باشد كه سرمایه جدیدى در اختیار او قرار گرفته: اگر ما از خواب بر نمىخاستیم و روح از بدنمان، براى همیشه، مفارقت مىكرد، آیا زندگى ما پایان نمىیافت؟
«اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فىِ مَنامِهَا، فَیُمْسِكُ الَّتىِ قَضَى عَلَیْها الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الاُْخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى؛ إِنَّ فىِ ذلِكَ لاََیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ»(1)
خداست كه به هنگام مرگ جان انسانها را مىگیرد و آنرا كه هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض مىكند. سپس آن را كه حكم به مرگش كرده،
1. زمر / 42.
جانش را نگاه مىدارد و روح كسى را كه حكم به مرگش نكرده، به بدنش باز مىفرستد، تا وقتى كه مرگ براى او حتمى گردد. در این كار نیز نشانههایى است براى مردمى كه مىاندیشند.
پس ما با خواب، مرحلهاى از مرگ را گذراندهایم و چونان مرده فعالیتى نداریم. حال اگر دوباره از خواب برخاستیم، زندگى و حیات دوبارهاى به ما عنایت شده است و سرمایه جدیدى در اختیارمان قرار گرفته است. پس خداى را بر این زندگى دوباره شكر گوییم، نفس خویش را مخاطب قرار داده، به او بگوییم: اى نفس، خداوند این سرمایه ارزشمند را در اختیار تو گذاشت كه با آن سعادت آخرت را تأمین كنى. اگر لغزش از تو رخ دهد، سرمایهات را باختهاى و زیان و خسران مىبینى. با نفس خویش شرط كنیم و از او عهد و پیمان بگیریم كه گرد گناه نگردد و چیزى كه موجب سخط الهى مىگردد از او صادر نشود. از او پیمان بگیریم كه این سرمایه گرانقدر را در راهى بكار گیرد كه موجب رضاى خداوند و سعادت انسان مىگردد؛ چرا كه رضاى الهى، سعادت انسان را در پى دارد و اگر خداوند راضى نشود، انسان به سعادت نخواهد رسید. با نفس خویش شرط كنیم كه در انجام واجبات و تكالیف الهى كوتاهى نكند و هر عمل خیرى كه براى او میسّر است، ترك نكند.
بهتر است این مشارطه پس از نماز صبح و تعقیبات آن انجام گیرد و انسان خطاب به نفس بگوید: اى نفس، من بجز این چند روزه عمر، سرمایهاى ندارم و اگر از دستم برود، سرمایهام بر باد رفته است. اى نفس، خداوند رحمان امروز نیز به من مهلت داد و اگر امروز مرده بودم، آرزو مىكردم كه دوباره خداوند مرا به دنیا بازگرداند، تا توشهاى فراهم سازم. پس اى نفس، چنان تصور كن كه مرده بودى و آرزوى برگشت دوباره به دنیا را مىكردى و تو را به دنیا بازگرداندند. پس نكند امروزت را ضایع كنى؛ چرا كه هر نفَسى كه مىكشى، گوهرى است گرانمایه و بىبدیل و مىتوان با آن گنج جاودانه و ماندگارى را تهیه كرد كه تا ابد موجب آسایش شود.
ب) مراقبه:
پس از مرحله مشارطه، مرحله مراقبه است كه انسان در طول روز، مواظب باشد به آنچه برخود شرط كرده، عمل كند و هر لحظه مواظب باشد كه مرتكب گناهى نگردد. بنگرد راه را درست مىرود، یا به لغزش و انحراف در مىافتد. به تعبیر دیگر، مراقبه همان تقواست، چون تقوا به معناى صیانت ارزشهاى الهى و محافظت بر اعمال است: در روایتى وارد شده است كه تقوا به این مىماند كه انسان در شب تاریكى، در بیابانى پر از مار و عقرب قدم مىزند و هر لحظه ممكن است، پاى روى مار بگذارد و با نیش آن به زندگىاش خاتمه داده شود. حال همانطور كه او كمال حزم و احتیاط را به خرج مىدهد تا با مار و عقرب مواجه نشود، انسان نیز باید در زندگى، كمال دقت و احتیاط را داشته باشد، تا از خطر شیطان برهد و به عذاب جهنم گرفتار نیاید. پس تقوا به این است كه پیوسته در اندیشه كردار خود باشد و به عاقبت اعمال خویش بنگرد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
مردى به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، به من سفارشى بفرمایید؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه بار به او فرمودند: اگر من تو را سفارش كنم، آنرا مىپذیرى؟ در هر بار آن مرد جواب داد: بله اى رسول خدا، سپس پیامبر فرمود:
سفارش من به تو این است كه اگر بر انجام كارى همت گماشتى، در عاقبت آن اندیشه كن، پس اگر سرانجام آن كار خوب بود آن را انجام بده و اگر سرانجام آن ناشایست بود از آن دورى گزین(1)
مراقبت بر نفس، در نتیجه شناخت خداوند حاصل مىشود و در نتیجه یقین به اینكه خداوند متعال به اسرار درونى انسان آگاه است و هیچ چیز از نظر او دور نمىماند. از این
1. «قالَ الصّادِق(علیه السلام) إِنَّ رَجُلا أَتى النَّبى(صلى الله علیه وآله) فَقالَ لَهُ: یا رَسُولَ اللّهِ اُوصِنى، فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله): فَهَلْ أَنْتَ مُسْتَوْص إِنْ أَنَا أوْصَیْتُكَ؟ حَتّى قالَ لَهُ ذلِكَ ثَلاثاً وَ فى كُلِّها یَقُولُ لَهُ الرَّجُلُ: نَعَمْ یارَسُولَ اللّهِ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله): فَإِنّى اَوْصیكَ إِذا أَنْتَ هَمَمْتَ بأَمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإِنْ یَكُ رُشْداً فَاَمْضِهِ وَ إِنْ یَكُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ» كافى، ج 8، ص 149.
جهت هیچ عملى نیست كه انسان به هنگام انجام آن، نیاز به مراقبت نداشته باشد؛ زیرا بنده یا در حال طاعت و بندگى خداوند است و یا در حال انجام معصیت و یا در حال انجام عمل مباح: مراقبت او در هنگام طاعت و بندگى، به داشتن اخلاص و تلاش در كمال بخشیدن به عمل و مراعات ادب و حفظ عمل از آفات است. مراقبت بنده در هنگام معصیت، به توبه، ندامت، دل كندن، شرم و اهتمام به جبران آن معصیت است. مراقبت بنده در فعل مباح، به این است كه آداب را رعایت كند و همواره در استفاده از نعمتها منعم را در نظر آورد و بر آن نعمت شاكر باشد و بر بلا صبر كند.
ج) محاسبه:
محاسبه، مرحله سومى است كه علماى اخلاق براى تهذیب نفس به آن توصیه مىكنند. محاسبه یعنى انسان در پایان روز، رفتار یكروزه خود را بررسى كند و بنگرد به وظایف الهى و واجباتى كه بر عهده او بوده است عمل كرده یا نه. اگر پس از بررسى پى برد كه به وظایف الهى عمل كرده است و رفتار روزانه او بر طبق موازین شرع بوده، خداوند را سپاس گوید كه توفیق انجام وظایف را به او عنایت كرد؛ چون انجام وظایف به توفیق الهى است و به پاس آن توفیق باید شكر بهجا آورد. همچنین سعى كند در دیگر روزها، همان مسیر سالم و صحیح را ادامه دهد. اما اگر به وظایف الهى عمل نكرده، یا آنها را ناقص انجام داده است و به لغزش و انحراف مبتلا گردیده، سعى كند با انجام مستحبات و بخصوص نمازهاى نافله، كاستىها را جبران كند و در برابر ترك وظایف الهى و انجام معصیت خداوند، خویشتن را سرزنش كند و استغفار كند، تا خداوند متعال از گناهانش در گذرد. همچنین سعى كند با اعمال نیك و خیر، گناهان خویش را تدارك كند؛ در این صورت به هنگام خواب حسابش پاك مىشود و گناهى براى او باقى نمىماند. این همان محاسبهاى است كه اهل بیت(علیهم السلام)به اصحابشان توصیه كردهاند و علماى اخلاق بر اساس دستورات ائمه اطهار(علیهم السلام)دیگران را بدان سفارش كردهاند.
نظر به نقش و اهمیت محاسبه در تهذیب نفس، امام كاظم(علیه السلام) مىفرمایند:
«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ یَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَاللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَیْهِ»(1)
از ما نیست كسى كه هر روز حساب خود را نرسد، پس اگر عمل نیكى انجام داده، از خداوند زیاد شدن اعمال خیر را طلب كند و اگر گناه و كار بدى مرتكب شده از خداوند آمرزش بخواهد و به سوى او بازگشت كند.
پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) به اصحابشان مىفرمایند:
«أَلا أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْیَسِ الْكَیِّسینَ وَ أَحْمَقِ الْحُمَقاءِ؟ قالُوا: بَلى یا رَسُولَ اللّهِ. قالَ: أَكْیَسُ الْكَیِّسینَمَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِمْا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ أَحْمَقُ الْحُمَقاءِ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسُهُ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلىَ اللّهِ الاَْمانىَّ»(2)
آیا شما را به زیركترین زیركان و نادانترین نادانان خبر ندهم؟ اصحاب گفتند: بله اى رسول خدا. حضرت فرمود: زیركترین انسانها كسى است كه به حساب نفس خویش رسیدگى كند و براى پس از مرگ خویش عمل كند و احمقترین احمقها كسى است كه تابع هواى نفس خویش باشد و پیوسته آرزوهاى خود را از خداوند درخواست كند.
از جمله فواید محاسبه نفس این است كه وقتى انسان به لغزشهاى خود پىبرد، فوراً آنها را جبران مىكند و نمىگذارد آثار آنها در روحش باقى بماند. اگر انسان از خود حساب نكشد متوجه نمىشود كه چقدر گناه كرده است. اگر از ما سؤال شود كه از صبح تا شب، چند كار خوب و چند كار زشت و ناشایست انجام دادهاید و كجا از شما لغزش سرزد؟
1. اصول كافى (با ترجمه) ج 4، ص 191.
2. بحارالانوار، ج 70، ص 69.
نمىدانیم. اما وقتى به محاسبه نفس خویش همت گماردیم، تكتك كارهایمان را بهخاطر مىآوریم؛ پى مىبریم كه چه مقدار از كارهایمان صحیح و درست بوده است و چه مقدار از آنها نادرست بوده است.
وقتى انسان به گناهان خود توجه نكند، آن گناهان در روح او اثر مىگذارند و با هر گناه نقطه سیاهى در دل او ایجاد مىشود، تا جایى كه با افزایش گناهان سیاهى و تاریكى دل را فرا مىگیرد و چه بسا نقطهاى نورانى در آن باقى نماند. این نكته، مضمون برخى روایات است؛ از جمله امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرمایند:
«إِذا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْداءُ، فَإِنْ تابَ انْمَحَتْ وَ إِنْ زادَ زادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا یُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً.»(1)
هرگاه شخص گناهى كند، در دلش نقطه سیاهى بر آید ، پس اگر توبه كند محو شود و اگر بر آن گناه بیفزاید، آن سیاهى فزونى گیرد تا بر دلش چیره گردد و هرگز رستگار نشود.
گاهى انسان متوجه نیست و وقتى متوجه مىگردد كه گناه قلبش را فرا گرفته است و اگر حال امروزش را با سال گذشته مقایسه كند، پى مىبرد كه تغییر فاحشى در روحیات او پدید آمده است. برخى از كسانى كه مدتى است مشغول تحصیل و فراگیرى علم هستند، با توجه به سقوطى كه در روحیات، اخلاق و كردار خویش مشاهده مىكنند، پیش خود مىگویند: ابتداى تحصیل، داراى روحیه بالا و صفاى دل بودیم، چه شد كه به تدریج آن روحیه ضعیف گشت؟ برخى این تنزّل و سقوط را به حساب درس مىگذارند؛ تصور مىكنند درس خواندن موجب تیرگى قلب شده است. این دسته، نمىخواهند باور كنند كه گناهانشان باعث تنزّل و سقوط روحیه معنوى آنها و تیرگى قلبشان شده است. مسلّماً درس خواندن از جمله كارهاى خوب و پر ارزش انسان است؛ گرچه گاهى همین كارهاى خوب انسان، عیوب فراوانى دارد كه آنها از ضعف و بىتوجهى انسان ناشى مىگردند.
1. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 373.
این یك نوع خودفریبى است كه وقتى انسان از درس خواندن خسته مىشود و یا امید ندارد به جایى برسد، یا درس خواندن را مطابق هواهاى نفسانى خود نمىبیند، آنرا عامل نقص و سقوط خود تلقى كند و بگوید: درس خواندن موجب گشت، دل ما سیاه گردد والا هنگامى كه ما درس و تحصیلمان را آغاز كردیم، دلمان پاك بود! درست است كه در آغاز دل ما پاك بود و اكنون سیاه گشته است، ولى علت آن درس خواندن نیست؛ بلكه علت آن درست درس نخواندن است. علت آن گناهان و تحصیل بدون تهذیب نفس و خودسازى است.
بله وقتى انسان محاسبه نمىكند، آثار واقعى و تكوینى گناه از بین نمىرود و دلش را سیاه مىكند و او توجهى ندارد. مثل اینكه كسى لباس سفیدى بپوشد و مرتب لكههایى بر آن بنشیند و او چشم بر هم نهد و ننگرد كه لباسش كثیف و آلوده شده، مسلّماً با زیاد شدن لكهها، آن لباس چنان آلوده و نفرتانگیز مىشود كه نفرت هر بینندهاى را بر مىانگیزد، اما انسان خود خبر ندارد، چون چشم برهم نهاده است!
بزرگترین عیب و زیان دورى از محاسبه نفس، این است كه آثار گناه در روح باقى مىماند و روز به روز انسان آلودهتر گشته، قلبش ظلمانىتر و تاریكتر مىگردد و بیشتر از خداوند دور مىشود؛ اما خود توجه ندارد و چه بسا خیال مىكند، فرد شایسته و خوبى شده است و به خود مىبالد كه ما چنین و چنانیم. در صورتى كه هر روز سقوط مىكند و در نتیجه، به پرتگاه شقاوت و بدبختى در مىافتد:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمَالاً. الِّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فىِالْحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»(1)
(اى رسول ما) به مردم بگو: آیا شما را به زیانكارترین مردم آگاه نسازم؟ زیانكارترین مردم كسانى هستند كه عمر و تلاششان در راه حیات دنیاى فانى تباه شد و خود مىپندارند، نیكو عمل مىكنند.
1. كهف / 104 ـ 103.
علامه طباطبایى(رحمه الله) در تفسیر این آیه مىفرمایند: «خسران و زیان در كسب و كارى كه به هدف سودبرى انجام مىگیرد، هنگامى رخ مىدهد كه هدف از كسب و كار حاصل نگردد و یا از سرمایه كاسته شود و یا تلاش انسان هدر رود. در آیه شریفه از هدر رفتن تلاش، به گم شدن و تباه گشتن تلاش تعبیر شده؛ مثل اینكه انسان راه را گم كند و با سیر و حركت خود، به مقصد نرسد.
گاهى زیان دیدن انسان در كسب و تلاش، به جهت ناآزمودگى در كار است و یا به جهت ناآشنایى به راه و یا به دلیل عوامل ناخواسته دیگر است. این زیان و خسران، امید هست كه بر طرف گردد؛ چون امید مىرود، زیانكار بیدار گردد و كارش را از سر گیرد و از دست رفته را باز گیرد و در گذشته را جبران سازد. اما گاه مىشود كه انسان زیان مىبیند و خود پندارد، سود برده است! ضرر مىكند و معتقد است كه چیزى جز نفع عایدش نشده است. این بدترین خسران و زیان است كه امیدى به برطرف شدنش نیست.
وظیفه انسان در دنیا، تنها تلاش براى سعادت است و نباید جز آن خواستهاى داشته باشد. اگر در مسیر حق قرار گرفت و به هدف دست یافت، به سعادت واقعى رسیده است؛ اما اگر از مسیر منحرف شد و به انحراف و اشتباه خود پى نبرد، در تلاش و سعى خود زیان دیده است و لكن امیدى به نجات او هست. اما اگر از مسیر حق منحرف شد و به غیر حق دست یافت و بر آن پافشارى كرد و هرگاه پرتوى از حق براى او ظاهر گشت، نفسش پردهاى بر آن كشید و او را به بزرگبینى و تعصب جاهلى گرفتار ساخت، چنین فردى زیانكارترین افراد در عمل و تلاش است، چرا كه امیدى به برطرف شدن زیان و خسران او نیست و انتظار نمىرود به سعادت برسد؛ این همان نكتهاى است كه خداوند در آن آیه شریفه بیان مىكند.»(1)
چنانكه پیش از این گفته شد، از فواید محاسبه نفس این است كه انسان به لغزشهاى خود پى مىبرد و درصدد بر طرف ساختن آنها بر مىآید. نمىگذارد آثار تكوینى گناه در روح او باقى بماند و موجب سقوط او گردد. این حقیقت را پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دو تعبیر كه لازم و ملزومند،
1. المیزان، ج 3، ص 430.
بیان كردند: اول فرمود: «حاسب نفسك قبل ان تحاسب» و بعد فرمود: «فهو اهون لحسابك غداً» قبل از آنكه به حساب تو رسیدگى شود، خود به حساب اعمالت برس؛ چرا كه این محاسبه، حساب فرداى قیامت را آسان مىكند. چون اگر خود به حساب اعمالت رسیدى، درصدد علاج و جبران لغزشها و انحرافات خود بر مىآیى و در نتیجه حساب روز قیامتت سبك مىگردد. اما اگر چنین نكنى، گناهان روى هم انباشته گشته، گرفتاریت در قیامت افزون مىگردد: در دنیا از گناهان خویش بىخبرى و نمىدانى كه چقدر سقوط كردهاى، اما وقتى در قیامت با نامه اعمال خویش روبرو مىشوى و گناهان بىشمار خویش را مىنگرى، حسرت آنها بیش از عذاب جهنم رنجت مىدهد.
در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«و زن نفسك قبل أن توزن و تجهّز للعرض الاكبر، یوم تعرض لا تخفى علىاللّه خافیة»
و خویشتن را بسنج، پیش از آنكه تو را بسنجند و براى عرضه به پیشگاه خداوند، در روز رستاخیز، آماده باش كه هیچ چیز بر خداوند پنهان نمىماند.
درباره سنجش در روز قیامت، خداوند مىفرماید:
«وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذ الْحَقُّ ...»(1)؛ به حق روز محشر روز سنجش اعمال است.
میزان و سنجش اعمال، از باورهاى اعتقادى ماست. سنجش اعمال به مقایسه و كم و زیاد كردن آنهاست، حال اگر ما خود به سنجش اعمال خود بپردازیم و بنگریم كه گناهانمان سنگینتر شده است تلاش مىكنیم كه بارمان را سبك كنیم. اما اگر در مقام سنجش اعمال خویش بر نیامدیم، گناهانمان را نسنجیدیم و به تأثیر آنها بر روحمان پى نبردیم، روزى پاى میزان الهى حاضر مىشویم و آنجا رسوا گشته، دچار حسرت مىگردیم. پس كسى كه به محاسبه و سنجش اعمال خویش همت گمارد، روزى كه همه كردار پنهان و آشكار او بر خداوند عرضه مىگردد، سبكبار است؛ چون او گناهان و كاستىهاى اخلاقى خویش را
1. اعراف / 8.
جبران ساخته است. اما آنكه به محاسبه و سنجش اعمالش نپرداخته، روز عرضه اعمال بر خداوند، روزى كه اعمال كوچك و بزرگ انسان آشكار مىگردد، حسرت مىخورد.
براى اینكه به حسرت روز رستاخیز مبتلا نشوید، از اكنون بیندیشید و اعمالتان را پیش خود مجسم كنید؛ تصور كنید زندگىتان به پایان رسیده است چون كسى مطمئن نیست كه تا فردا زنده است یا نه ـ و اعمالتان به پیشگاه خداوند عرضه مىگردد. بنگرید چه بر خداوند عرضه مىكنید و در برابر او چه حالى دارید. وقتى ائمه اطهار(علیهم السلام) در مناجات خویش از روز «عرضاكبر» ـ كه اعمال بر خداوند عرضه مىگردد ـ به خداوند پناه مىبرند، جا دارد كه براى مبتلا نگشتن به حسرت آن روز كه كشندهترین عذابهاست، هر روز اعمالمان را حساب كنیم كه اگر اعمال زشت و ناشایستى داریم، جبران كنیم تا از صحیفه اعمالمان محو گردند.
مسلّماً وقتى سخن از عرضه اعمال بر خداوند پیش مىآید، بحث حیا و شرم از خداوند نیز مطرح مىشود: وقتى انسان كار بدى انجام دهد و یا مرتكب خیانتى گردد و سپس فراموش كند، بىتفاوت است و تغییرى در روحیه او پدید نمىآید. به این جهت كه ما ضعیفیم و حقایق را درست درك نمىكنیم و نیز براى اینكه بتدریج به درك واقعیت و حقیقت نزدیك گردیم، به امر محسوس مثال مىزنیم: فرض كنید دو نفر سالها با همدیگر دوست بودند و شرط كرده بودند كه به هم خیانت نكنند. حال اگر یكى از آن دو به رفیقش خیانت كرد، اگر رفیقش از خیانت او بىاطلاع باشد و یا آنرا فراموش كرده باشد، وقتى با رفیقش روبرو مىگردد، برخوردش خیلى عادى است. اما اگر دوستش از صحنه خیانت فیلمبردارى و یا عكسبردارى كند و پس از مدتى به او نشان دهد و بگوید: تو با من عهد بستى كه خیانت نكنى، آن همه دم از دوستى زدى؛ پس چرا به من خیانت كردى؟ اینجاست كه شرم و حیایى براى خیانتكار رخ مىدهد كه از هر شكنجه و عذابى سختتر است. او كه مرتكب خیانتى شده بود و صحنه خیانت را فراموش كرده بود و باور نداشت كه دوستش بدان پى برده باشد، اگر دوستش تصویر صحنه خیانت را نشانش بدهد، چه حالى خواهد داشت؟
ما براى عرضه اعمال در دنیا، مثال نمایش عكس و تصویر خیانت را طرح كردیم، اما در قیامت خود اعمال حاضر مىشوند. گرچه عقل ما چگونگى حضور و تجسم اعمال را درك نمىكند، ولى بر اساس اعتقاد مذهبى ما، تجسم اعمال ثابت شده است:
«... وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حاضِراً»(1)؛ و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببینند.
در این آیه خداوند بصراحت حضور عین عمل را بیان مىكند و نمىتوان آیه را به گونه دیگر تفسیر كرد و علاوه بر این آیه، آیات دیگرى نیز تجسم اعمال را بیان مىكنند؛ از جمله:
«یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْر مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء ...»(2)
روزى كه هر شخص، هر كار نیكو و بدى كه كرده حاضر مىبیند.
حتى اگر در قیامت، عكس و تصویر اعمال را به انسان نشان دهند، باز نمىتواند انكار كند. اگر عین اعمال و یا تصویر آنها را به او نشان دهند و بگویند: در فلان روز، فلان ساعت و یا فلان شب تو چنین كردى، در آن هنگام كه با خداوند روبرو گشته است، شرمى بر او عارض مىشود كه از هر عذابى سختتر است.
براى اینكه انسان به یاد روز محشر بیفتد و عرضه گشتن اعمال بر خداوند را در نظر آورد، شایسته است كه صحنه عرضه گشتن اعمال و رسوایى عصیان و مخالفت خداوند را، پیش خود ترسیم كند و یا اگر در همین دنیا رسوایى داشته است، آن را پیش خود مجسم كند: مثل اینكه زمانى در پنهانى كار زشتى انجام مىداد و ناگاه بچهاى سر رسید و متوجه آن كار زشت شد. شاید چنین اتفاقى براى هر كسى رخ داده باشد كه بدون توجه به اطراف، مشغول انجام عمل زشتى بود و ناگاه پى مىبرد كه شخصى به او نگاه مىكند. در چنین موقعیتى، انسان چنان شرمگین مىگردد كه مىخواهد آب شود و در زمین فرو رود؛ دیگر چه رسد كه آن شخص بچه نباشد و داراى عقل و شعور كافى باشد و چه رسد كه برگردن انسان حق داشته باشد و آن كار ناپسند در حق او، خیانت بحساب آید.
شكى در این نیست كه هر چه ما داریم از خداوند است و هر عمل نابجایى خیانت به
1. كهف / 49.
2. آل عمران / 30.
اوست. اگر انسان درست بیندیشد، پى مىبرد كه گناه او در حضور صاحب حق و خیانت به او بوده است. پى مىبرد كه معصیت كسى را مىكند كه هستى او و توان او بر انجام همین گناه از اوست. قدرت نفَس كشیدن و سخن گفتن و بالاخره هر چه ما داریم از اوست. او این همه نعمت و توانایى به ما داده است كه در راه تكامل خویش و تقرب به او بكار ببریم، حال خیلى شرمآور است كه نعمتهاى خداوند را در راه معصیت و دورى از او و خیانت به او بكار بندیم!
با توجه به آنچه ذكر گردید، اگر انسان شبى چند دقیقه را به محاسبه نفس خویش اختصاص دهد و پیش خود مجسم كند، در حضور خداوندى كه همه چیزش از اوست، لغزش و گناه از او سرزده است. مسلّماً این محاسبه و توجه به اینكه لغزش و گناه در برابر خداوند انجام مىگیرد، موجب تخفیف گناه مىگردد. حتى اگر منجر به توبه نصوح كه بكلى آثار گناه را محو مىكند، نگردد؛ همین احساس شرم قدرى از بار گناه مىكاهد و جلوى رسوب و بر جاى ماندن آثار گناه را مىگیرد و پس از آن به آسانى انسان مرتكب معصیت نمىگردد. حال اگر حالت تنبّه و توجه به اینكه در حضور خداست، براى او ملكه گردد، دیگر گناه نمىكند.
با توجه به آنچه از عرضه اعمال بر خداوند و حیا و شرم گفته شد، در بخش دیگر روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مساله حیا را مطرح مىكنند:
«یا اباذرٍّ؛ استح من اللّه فانّى والّذى نفسى بیده لاازال حین اذهب الى الغائط متقنّعا بثوبى، استحیى من الملكین الّلذین معى.»
اى ابوذر؛ از خداوند حیا كن. قسم به خدایى كه جانم در اختیار اوست، من هرگاه به حاجتگاه مىروم سر و روى خود را مىپوشانم و از دو فرشتهاى كه با من همراهند حیا مىكنم.
مسأله شرم و حیا بسیار با اهمیت است و متأسفانه، در ارتباط با آن كجفهمى و بدفهمىهایى وجود دارد. بر اثر نفوذ فرهنگ بیگانه، در ارتباط با شرم و حیا، براى ما مشكلاتى فكرى پدید آمده است. از این جهت جا دارد در این زمینه، بررسىهایى انجام گیرد. گرچه مایلیم در این فرصت به ذكر مواعظ بسنده كنیم و شاید جلسه آمادگى طرح این مباحث را نداشته باشد، اما اشاره به زیرساخت فكرى این مسأله را لازم مىدانم:
همه مىدانیم كه در فرهنگ اسلامى، شرم و حیا از جمله ارزشهاست و در مقابل، پررویى و بىشرمى ناهنجار و ضد ارزش بحساب مىآید. پیشتر وقتى مىخواستند به كسى ناسزا بگویند، مىگفتند: پررو، چون واژه «پررو» فحش و ناسزا بشمار مىرفت. اگر غلیظتر و درشتتر مىخواستند ناسزا بگویند، مىگفتند: بىشرم. بىشرم فحش بسیار بدى بود؛ این فرهنگ ماست. اما امروزه در فرهنگ غرب و دنیاى كفر، شرم و خجالت عیب محسوب مىگردد.
از جمله مسائلى كه امروزه در روانشناسى، فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت كاربرد فراوان دارد، مسأله شرم و بىشرمى است: آیا از نظر روانشناسى، اخلاق و اصول تربیتى انسان باید باشرم باشد و یا بىشرم؟ البته اینكه مىگوییم در فرهنگ غرب، برخلاف فرهنگ اسلامى، از بىشرمى ترویج مىگردد، بدان معنا نیست كه برداشت ما از شرم و حیا و رفتارمان در ارتباط با آن كاملا صحیح است؛ از این جهت این مقوله نیاز به بحث و بررسى دارد و جهت روشن گشتن مطلب، به ریشه شرم و حیا در انسان اشاره مىكنیم:
بر اساس غریزه فطرى كه در انسان وجود دارد، اگر انسان مرتكب كارى شود كه آن را زشت مىداند، انفعال مخصوصى به نام شرم، در درون او پدید مىآید. البته پیدایش این انفعال روحى و بازتاب روانى، متوقف بر دو امر است: یكى اینكه انسان كارى را بد بداند، دوم اینكه فطرت او سركوفته نشده باشد. چون انسان داراى حالات فطرى فراوانى است، ولى وقتى فطرتش را زیر پاگذاشت، آن حالتهاى فطرى ضعیف و كمرنگ مىگردند و رفتهرفته از بین مىروند. پس احساس شرم در برابر كار زشت و بد، امرى است فطرى، اما
شناخت زشتى و بدى، گاهى از طریق عقل صورت مىگیرد و در مواردى به وسیله تعلیم و تربیت و در مواردى انسان تابع محیط است كه چه چیز را بد مىداند و چه چیز را خوب.
در ابتدا پدر و مادر، به كودك خود تلقین مىكنند كه چه چیز بد است، حال اگر این تلقین صحیح انجام گرفته باشد، وقتى بچه مرتكب آن كار زشت مىشود و پى مىبرد كه دیگرى متوجه او شده است، بر اساس غریزه فطرى خود، خجل و شرمنده مىگردد و سر به زیر مىافكند و گاه عرق مىریزد. این واكنش فطرى، در برابر كار زشت، از آن كودك طبیعى است و چنانكه گفته شد، خوبى و بدى را با تعلیم فرا مىگیرد.
بجز ارزشهاى اخلاقى و اسلامى، یك سرى آداب و رسوم بر اثر خواست محیط، جامعه و یا بر اثر قومگرایى و شرایط دیگر ملى و نژادى در ما رایج گشتهاند كه بر اساس آنها چیزهایى را نیك مىشماریم و یا زشت. و این نگرش مربوط به شرع نیست و ممكن است ضد شرع نیز باشد: مثلا بد مىدانیم بچه در برابر بزرگترها حرف بزند و همینكه كودك خواست در برابر بزرگترى حرف بزند، مىگوییم: ساكت شو، زشت است، چون آن كودك خوبى و بدى را از طریق پدر و مادر و اطرافیان مىشناسد، تصور مىكند فلان كار زشت است. همینكه بنگرد دیگران در برابر كار او عكسالعمل منفى نشان مىدهند و اخم مىكنند و رفتار ناخوشایند نشان مىدهند، به بدى و زشتى آن كار پى مىبرد و به هنگام انجام آن، احساس خجالت و شرم مىكند. از این جهت به خود جرئت نمىدهد در حضور بزرگترى حرف بزند، سر كلاس خجالت مىكشد از استاد سؤال كند. این حالت به مرور براى او ملكه مىگردد و هر چه پیش مىرود و بر سنّش افزوده مىشود، باز حالت احساس شرم و خجالت بههنگام سخنگفتن رخ مىنمایاند: وقتى در درس خارج مىخواهد اشكال كند، قلبش به طپش مىافتد و رنگش سرخ مىگردد.
مسلّماً شرع نمىپسندد كه انسان نتواند حرفش را بزند، اگر سؤالى دارد و اگر سخن حقى
دارد نتواند بیان كند. نظیر این برداشت غلط، در مورد حیاى زن نیز وجود دارد: در فرهنگ ما بزرگترین سرمایه زن حیاست، اما در ارتباط با مصادیق این مفهوم ارزشى، جامعه ما افراطهاى بىجایى دارد. دختر عفیف و با حجاب را چنان تربیت مىكنند كه نتواند جلوى مرد نامحرم حرف بزند و به او تفهیم مىكنند كه این عمل بازتاب حیاست! از نظر اسلام، یك زن باید قدرت سخن گفتن در برابر دیگران را در خود بپروراند، اما بسیار بجا و پسندیده است كه آنجا كه نباید حرف بزند، حرف نزند و یا صدایش چنان نرم و نازك نباشد كه دیگران را تحریك كند؛ اما نباید او را عادت داد كه اصلا نامحرم صدایش را نشنود. درواقع ما نتوانستهایم مسائل و جنبههاى مختلف را از هم تفكیك كنیم.
اگر سخن گفتن زن در برابر دیگران ناپسند مىبود، حضرت زهرا(علیها السلام) كى مىتوانست، در مسجد مدینه، آن خطبه غراء را ایراد كند؟ یا زینب كبرى(علیها السلام) كى مىتوانست، در مجلس ابن زیاد، خطبه بخواند؟ بله شرع مىگوید: نباید چنان سخن گفت كه موجب تحریك و انحراف دیگران گردد و نحوه حرف زدن بر انگیزنده شهوت باشد والا شایسته نیست كه زن توان حرف زدن نداشته باشد.
افراطها و به معنایى تفریطهایى ما در یك سرى مسائل ـ بخصوص ارزشهاى اخلاقى و تربیتى ـ داریم كه آثار بدى بر جاى گذاشته است. غربىها وقتى آثار بد آن افراطها را ملاحظه كردند و درصدد برآمدند كه جلوى آن آثار منفى را بگیرند، به تفریط افتادند و از اصل، آن ارزشها را كنار زدند: ما آمدیم كودكان را خجالتى بار آوردیم كه نتوانند جلوى بزرگترها حرف بزنند. زنان را چنان بار آوردیم كه نتوانند جلوى مردان حرف بزنند، آنان وقتى دیدند این كار نابجا و نادرست است گفتند: كودك باید در هر كارى آزاد باشد، زن باید آزاد باشد و از هیچ چیز پروا و شرم نداشته باشد؛ ولو اینكه در برابر مردان عریان شود! آن برداشت نابجا از شرم و حیا و خجالتى بودن، بازتابش در غرب این شد كه بكلى قیود و حدود را كنار گذاردند: «الْجاهِلُ إِما مُفْرِطٌ وَ إِما مُفَرَّطٌ»؛ نادان یا افراط مىكند و یا تفریط.
نه ما اسلام را درست شناختیم و نه آنها به راه صحیح رفتند؛ نه ما بدرستى ارزشهاى
اسلامى را بكار بردیم و نه آنها به ارزشهاى الهى توجه كردند. البته از آنها نمىشود توقع داشت، چون بنیان فكرىشان فاسد است. معلوم نیست به خداوند اعتقاد داشته باشند. در غرب حتى مسیحیان معتقدى كه به كلیسا مىروند، معلوم نیست به دین اعتقاد داشته باشند و تنها با زبان به دین و ارزشهاى دینى علاقه نشان مىدهند والا در حقیقت گرایشى به دین ندارند. پس از آنها نمىشود توقع داشت. سخن در این است كه ما چرا حقایق اسلام را نشناختیم و به آنها درست عمل نكردیم، تا آنها را بجا بكار ببریم و استفاده صحیح و شایسته از آنها ببریم و مورد سرزنش دیگران قرار نگیریم.
با توجه به آنچه گفته شد، ضرورى است كه دامنه و گستره شرم و حیا مشخص گردد: اینكه مفهوم حیا چیست و كجا باید حیا داشت و كجا حیا و خجالت ناپسند و مذموم است؟ مسلّماً خجالتزدگى در همه موارد، مطلوب نیست و هر ضعفى كه بر اثر شرم پدید مىآید، مطلوب نیست. باید بد و خوب را شناخت و آن دو را با دلیل قاطع و شرعپسند همراه ساخت. چرا به بچه مىگوییم حرفزدن جلوى بزرگترها بد است؟ آیا این گفته خداوند و پیامبر است؟ آیا سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) چنین بوده است؟ مسلّماً چینن نیست. بله فریادزدن و دادزدن براى هیچكس مطلوب نیست و البته بچه بتدریج و با آموزش صحیح دیگران، در مىیابد كه بهگونهاى سخن بگوید كه مخاطب بشنود و بیش از حد صدایش را بالا نبرد؛ اما نه اینكه اصلا حرف نزند.
چه كسى گفته است، زن آنقدر كم جرئت باشد و توان سخن گفتن در برابر دیگران را نداشته باشد كه اگر در دادگاه خواست حقش را ثابت كند و یا جایى خواست نهى از منكر كند، توانش را نداشته باشد؟ پس باید خوب و بد را بر اساس موازین اسلامى بشناسیم، پى ببریم كه از نظر اسلام، خوب و بد واقعى كدامند؛ آنگاه شرم و حیا در برابر بد واقعى مطلوب است، نه حیا در برابر رسم و عادتى كه ساخته و پرداخته یك جامعه، یك قوم، ملت و یا نژاد و منطقه خاص است . این شرم و حیا برخاسته از آداب و رسوم است، نه ارزشهاى اخلاقى و معنوى. آداب و رسوم، اگر در راستاى ارزشهاى اسلامى باشند، محترمند و اگر بر
خلاف حق و ارزشهاى الهى باشند، ضد ارزشند. بنابراین براى اینكه درست از دستورات اسلامى پیروى كنیم، باید در ابتدا خوب و بد واقعى را بشناسیم، تا بدانیم در برابر چه رفتارى شرمنده و خجل گردیم.
گفته شد با شناخت خوب و بد، بر اساس غریزه فطرى، پس از انجام كار زشت انسان احساس شرم مىكند. حال اگر در برابر این غریزه مقاومت كند و با فطرت خود بستیزد، بتدریج آن غریزه فطرىِ شرم و حیا ضعیف گشته ، ملكه و خصیصه بىحیایى در انسان رسوخ مىیابد. این امر اختصاص به شرم و حیا ندارد، بلكه اگر انسان در برابر هر امر فطرى مقاومت كند، آن امر فطرى بتدریج ضعیف و بىاثر مىگردد: كسانى كه مرتكب گناه مىشوند و نسبت به عواقب آن بىاعتنا مىگردند، رفتهرفته، ملكه عصیان در آنها تقویت مىگردد و از آن پس، حتى اگر بهخاطر آورند كه در حضور خداوند دست به گناه مىزنند، احساس شرم نمىكنند، چون فطرت آنها سركوب شده است.
بله عدم محاسبه نفس و گناهان متوالى و پى در پى، رفته رفته فطرت را بىاثر مىسازند و در نتیجه، انسان از انجام هر گناهى باك ندارد و مورد سرزنش وجدان خویش قرار نمىگیرد. انسانى كه در برابر هر كار زشتى شرمنده مىگشت، دیگر احساس شرم نمىكند. البته عوامل دیگرى نیز وجود دارند كه موجب از بین رفتن احساس شرم مىشوند و در روایات بدانها اشاره شده است، اما عامل عمده بىشرمى و بىحیایى، مقاومت در برابر غریزه فطرى شرم و حیا و بىاعتنایى به آن است. در مقابل براى تقویت آن غریزه فطرى، نكاتى را باید رعایت كرد كه از جمله آنها، نكتهاى است كه در این روایت بدان اشاره شده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) ابوذر را به حیاى از خداوند توصیه مىكنند و سپس مىفرمایند: من وقتى به حاجتگاه مىروم، سر و روى خود را مىپوشانم و از دو ملَكى كه با من هستند، حیا مىكنم. این رفتار براى تقویت غریزه فطرى شرم و حیاست.
ابوسعید خِدرى در ارتباط با حیاى فراوان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىگوید:
«كانَ رَسُولُ اللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ، أَشَدَّ حَیاءً مِنَ الْعَذْراءِ فى خِدْرِها وَ كانَ إِذا كَرِهَ
شَیْئاً عَرَفْناهُ فى وَجْهِهِ»(1)
رسول اللّه بسیار با حیاتر از دختر باكره در حجله بود و چون از چیزى ناراحت مىشد (به زبان نمىآورد) از چهرهاش مىفهمیدیم.
معروف است كه سلمان(رضی الله عنه) فرموده است: من در طول عمرم به آلتم نگاه نكردم! ـ سلمان از معمّرین بود و عمر بسیار طولانى داشت ـ مسلماً كسى كه این روحیه را دارد، هیچگاه زنا نمىكند. اما اگر انسان بىاعتنا بود، فرقى بین بد و خوب نگذاشت، رفته رفته حیاى فطرى او از بین مىرود و عوامل و انگیزههاى گناه او را به معصیت و لغزش وا مىدارند. او پیوسته بر لب پرتگاه قرار دارد و منتظر است بادى بوزد و سقوط كند. اما اگر از اول مواظب رفتار خویش باشد و عواملى را كه موجب تقویت فطرت مىگردند در خود تقویت كند، روحیه شرم و حیا در او تقویت گشته، خود را به گناه آلوده نمىسازد.
1. بحارالانوار: ج 16، ص 230.