«یا أَباذَرٍّ؛ أَلدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكافِرِ وَ ما أَصْبَحَ فیها مُؤْمِنٌ إِلاّ حَزیناً، فَكَیْفَ لا یَحْزَنُ وَ قَدْ أَوْعَدَهُ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ أنَّهُ وارِدُ جَهَنَّمَ وَ لَمْ یَعِدْهُ أنَّهُ صادِرٌ عَنْها وَ لَیَلْقَیَنَ أَمْراضاً وَ مُصیبات وَ أُمُوراً تَغیظُهُ وَ لَیُظْلَمَنَّ فَلایُنْتَصَرُ، یَبْتَغى ثَواباً مِنَ اللّهِ تَعالى فَما یَزالُ فیها حَزیناً حَتّى یُفارِقَها، فَإِذا فارَقَها أُفْضِىَ إِلى الرّاحَةِ وَالْكِرامَةِ. یا أَباذَرٍّ؛ ما عُبِدَ اللّهُ عَلى مِثْلِ طُولِ الْحُزْنِ.»
این بخش از پندهاى پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) مربوط به خوف و حزن است. به نظر مىرسد ارتباط این بخش با بخشهاى پیشین در این است كه وقتى انسان در صدد برمىآید عمرش را در راه عبادت و بندگى خداوند، كه همان تكامل حقیقى است، به كار برد، ابزار و وسایلى را مىطلبد كه با آنها بهتر بتواند خود را براى آن حركت تكاملى آماده سازد.
براى این كه تصمیم و ارادهاى در انسان پدید آید، باید مقدّمات و مبادى خاصى تحقّق یابد. (در نفس انسان تصوّرات و تصدیقات و حالات نفسانى، چون احساسات و عواطف، زمینه اراده را فراهم مىسازند.) پس اگر آن مقدّمات فراهم گشت، یا پس از فراهم گشتن آنها، بدرستى از آنها استفاده شد، زمینه مناسبى براى حركت تكاملى انسان فراهم گشته است.
چه بسا انسان چیزى را مىخواهد ولى صرف خواستن باعث نمىگردد كه اراده كند، اما گاهى حالاتى براى او پدید مىآید كه او را وادار به تصمیم و حركت مىكند؛ در واقع آن حالات فرصتهاى ارزشمندى را پدید مىآورند.
از جمله حالات نفسانى كه انسان را وادار به حركت مىكند و انگیزهاى قوى براى دورى از گناه مىگردد خوف و حزن است. این دو، كمك شایانى به انسان مىكنند كه به خود آید، وقت را غنیمت شمرد و صرف كارهاى بیهوده و لغو نكند. البته هر خوف و حزنى ممدوح نیست و انسان را به تكاپو و عمل وا نمىدارد. حزنى كه باعث گردد انسان به افسردگى مبتلا شود و همه چیز را رها كند، نه حال عبادت داشته باشد و نه حال كار، مردود است و همچنین است حزنى كه موجب قطع امید و ناامیدى انسان شود، به گونهاى كه انسان از خود نیز ناامید شود.
برخى از خوف و حزنها نه تنها انسان را به حركت و سیر الىالله وادار نمىكند بلكه مانع و رهزن او نیز مىگردد، مثل حزنها و خوفهایى كه در ارتباط با دنیا رخ مىدهد: مقدارى پول از دست مىدهد و پس از آن، پیوسته ناراحت و غصهدار است كه چرا آن پول گم شد؛ حتى در نماز هم به فكر آن گمشده است، یا خوفى كه در از دست دادن مال و موقعیتهاى اجتماعى و دنیایى دارد: مىترسد او را از پُست و مقامش محروم كنند. این گونه خوف و حزنها مانع حركت به سوى خدا مىشود.
البته گاه مىشود كه حزن از امور دنیایى در ارتباط با خداست، مثل این كه از عذابى كه در دنیا بر انسان وارد شده از آن جهت مىترسد كه آن را عذاب الهى مىداند. طبیعى است كه این ترس و بیم منشأ حركت او مىگردد. یا بر نعمتى كه از دستش رفته محزون مىگردد و همین او را بیدار مىسازد كه نمىتوان به دنیا دل بست. پس ممكن است ترس از دست دادن نعمت دنیوى و یا پیش آمدن گرفتارى، غیر مستقیم، انسان را به حركت در جهت تكامل اخروى و معنوى وادارد.
خداوند متعال، در دو آیه، مىفرماید: ما وقتى پیامبران را به سوى مردم مىفرستیم، آنها را به سختىها و تنگناها مبتلا مىسازیم:
«وَ ما أَرْسَلْنا فى قَرْیَة مِنْ نَبِىٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ.»(1)
ما هیچ پیغمبرى را به هیچ شهر و دیارى نفرستادیم، مگر آنكه اهلش را به گرفتارى و دشوارىها مبتلا ساختیم تا مگر توبه كرده، به درگاه خداوند تضرّع و زارى كنند.
و در آیه دیگر مىفرماید:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ.»(2)
و ما پیش از تو پیغمبرانى را به سوى مردم فرستادیم و به بلا و مصیبتها گرفتارشان ساختیم، شاید به درگاه خداوند گریه و زارى كنند (و لایق عفو و رحمت شوند).
اینكه خداوند بندگان خود را به سختىها و مشكلات مبتلا مىسازد، به جهت لطف او به آنهاست، تا مگر موجب بیدارى و تنبّه آنها گردد و از غفلت درآمده، آمادگى بیشترى براى پذیرش حق پیدا كنند. چون تا انسان سرمست لذّت و شادى و غرق كامیابى است، آمادگى براى پذیرش حق و آنچه مربوط به آخرت است ندارد.
گفته شد خوف و بیم از امور اخروى موجب تعالى، كمال و سعادت انسان مىگردد. خداوند در این باره مىفرماید:
«وَ أَمّاَ مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى.»(3)
هر كس از حضور در پیشگاه مقام ربوبى بترسید و خداپرست شد و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت منزلگاه اوست.
على(علیه السلام) درباره نقش تقوا در بازداشتن از گناهان و ترس از خداوند مىفرمایند:
«عِبادَ اللّهِ، اِنَّ تَقْوَى اللّهِ حَمَتْ أَوْلِیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ وَأَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ حَتّى
1. اعراف / 94.
2. انعام / 42.
3. نازعات / 40 و 41.
أَسْهَرَتْ لَیالیَهُمْ وَ أظْمَأَتْ هَواجِرَهُمْ.»(1)
بندگان خدا، تقوا و ترس از خدا دوستان خدا را از ارتكاب حرام باز مىدارد و خوف و ترس (از عذاب را) در دلهایشان قرار مىدهد، چنانكه آنان را در شبها براى نماز و راز و نیاز بیدار و در شدّت گرماى روزها براى روزه، تشنه نگاه مىدارد.
در جاى دیگر ترس از خداوند را نشانه حسن ظنّ به او معرفى مىكنند:
«وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفَاً لِلّهِ.»(2)
نیكبینترین مردم به خدا، ترسناكترین ایشان از اوست.
حزن در مواردى رخ مىدهد كه نعمتى از انسان گرفته شود یا خسارتى به او متوجه گردد و موجب اندوه و ناراحتى او شود. طبیعى است این حالت مربوط به امرى است كه در گذشته رخ داده است مثل این كه انسان كار ناشایستى كرده كه آثار بدى در پى داشته است، حرف بدى زده كه موجب رسوایى و آبروریزى شده، در نتیجه محزون و اندوهگین مىشود. یا سرمایهاى داشته كه مىتوانسته است از آن استفاده كلانى ببرد ولى آن را از دست داده است. به هر جهت حزن و اندوه وقتى براى انسان رخ مىدهد كه فرصتهایى را از دست بدهد یا نعمتى از او گرفته شود یا مصیبتهایى بر او وارد آید.
خوف درباره رویداد و امرى است كه در آینده پیش مىآید: مىترسد گرفتارى برایش پیش آید، مصیبت یا عذابى متوجه او شود و یا نعمتى از او گرفته شود. در واقع حزن و خوف دو ویژگى نفسانى مشابهاند، منتها متعلق آن دو متفاوت است: یكى مربوط به گذشته است و دیگرى مربوط به آینده.
از آنجا كه همواره خطر در این عالم وجود دارد، وجود ترس در انسان طبیعى است،
1. نهج البلاغه، (ترجمه فیضالاسلام)، خ 113، ص 353.
2. همان، ص 887.
چون انسان موجودى است آسیبپذیر و همواره ممكن است سلامتى، زندگى و آسایش و امنیت او به خطر افتد.
تفاوت مؤمن و غیر مؤمن در این است كه مؤمن نظر استقلالى به اسباب عادى ندارد و همه چیز را از خدا مىداند، از این جهت از خداوند مىترسد ولى غیر مؤمن خداوند را؛ یعنى، كسى كه اسباب در اختیار اوست نمىبیند و براى اسباب عادى استقلال قایل است. البته مؤمن همان طور كه از خدا مىترسد ـ چون اسباب را در اختیار او مىبیند ـ تنها به او امید دارد، چرا كه براى غیر خدا، نقش واسطه قائل است.
در حدیثى آمده است كه:
«مَنْ خافَ اللّهَ أَخافَ اللّهُ مِنْهُ كُلَّ شَىء وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللّهَ أخافَهُ اللّهُ مِنْ كُلِّ شَىْء»(1)
كسى كه خداترس بود، خداوند دیگران را مقهور او مىگرداند و كسى كه از خداوند نترسید، خداوند او را از هر چیزى مىترساند.
وقتى مؤمن پى برد كه رشته همه اسباب در دست خداست و اختیار جهان به دست اوست، دیگر براى دیگران استقلالى نمىبیند تا از آنها بترسد بلكه ترس او فقط از خداوند است چون اتّكاى او به خداوند بوده است و فقط از او مىترسد، روز به روز بر ایمانش افزوده مىشود و در نتیجه، خداوند چنان قدرتى به او مىدهد كه از هیچ كس جز خدا نمىترسد و دیگران مقهور او مىگردند و از او مىترسند. او در برابر باطل انعطاف ناپذیر است و هر چه وظیفه تشخیص داد انجام مىدهد. اما كسى كه از خدا نمىترسد، مردم از او نمىترسند و او براى حفظ موقعیّت خود با آنان سازش دارد و سعى مىكند دیگران را از خود راضى كند.
طبیعت انسان چنین است كه وقتى شاد و سرمست دنیاست و به خود مشغول مىگردد، از توجه به خداوند و امور معنوى باز مىماند؛ از این جهت در قرآن از این شادى مستانه مذمّت شده است:
1. بحارالانوار، ج 69، ص 406.
«وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّأتُ عَنّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(1)
اگر آدمى را پس از محنتى به نعمتى رسانیم، مغرور و غافل شود و گوید: دوران زحمت و رنج من سر آمده، آنگاه او سرگرم شادمانى و فخر فروشى مىگردد.
على(علیه السلام) در نكوهش شادمانى از نعمتهاى دنیا مىفرماید:
«... ما بالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الدُّنْیا تُدْرِكُونَهُ وَ لاَیَحْزُنُكُمُ الْكَثِیرُ مِنَ الاْخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ...»(2)
چه شده شما را كه وقتى به اندكى از دنیا مىرسید، شاد مىشوید و بسیارى از آخرت كه از آن محروم مىگردید، شما را اندوهناك نمىكند؟
در مقابل این شادمانى و سرمستى، حزن و اندوه از گذشته و خوف از آینده قرار دارد كه انسان را مستعد و آماده براى اطاعت، عبادت و بندگى خداوند مىكند. به این جهت از این دو روحیه و احساس روانى و نفسانى مدح شده است، چنانكه مضمون برخى روایات مىرساند كه اگر محزون در بین جمعیتى باشد، خداوند آن جمعیت را به جهت او مورد رحمت قرار مىدهد. اساساً كسانى از هدایتگرىها و دعوت انبیا و اولیاى دین بهره مىبرند كه خوف خداوند در دلشان باشد:
«إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلوةَ»(3)
اى رسول ما، تنها كسانى را مىتوانى انذار و بیمدهى كه نادیده از خداى خود مىترسند و نماز بپاى مىدارند.
كسانى كه از خداوند نمىترسند، دعوت انبیا در آنها بىاثر است و تربیت نمىپذیرند، چنانكه خداوند مىفرماید:
«سَوآءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُم أَمْ لَمْتُنُذِرْهُمْ لایُؤْمِنُونَ.»(4)
اى رسول ما، چه كافران را از عذاب خداوند بترسانى و چه نترسانى، ایمان نخواهند آورد.
1. هود / 10.
2. نهج البلاغه، (ترجمه فیضالاسلام) خ 111، ص 350.
3. فاطر / 18.
4. بقره / 6.
مفهوم خوف از خداوند: انسان از چیزى مىترسد كه براى او خطر دارد و به او زیان مىرساند. حال ترس از خداوند رحمان، كه نمىخواهد ضررى به بندگانش متوجه گردد، به چه معناست؟ به اجمال مىتوان گفت: ترس انسان، در حقیقت از خطر و ضررى است كه متوجه او مىشود و بالعرض از كسى است كه آن خطر را متوجه او مىسازد. وقتى انسان از دشمنش مىترسد، در اصل از شكنجه و آزار او مىترسد و ترس او از خود دشمن بالعرض است.
از بُعد مادّى وقتى انسان باور كرد كه اختیار عالم و اسباب به دست خداست، ترس او از خداوند به معناى ترس از قهر طبیعت و بلاهاى دنیوى است. چون او مىداند وقتى مورد خشم خداوند قرار گرفت، طبیعت و عوامل مادّى بر او خشم مىگیرد و در نتیجه با زلزله و سیل و سایر بلاهاى زمینى و آسمانى مواجه مىگردد؛ چرا كه قهر طبیعت از قهر خداوند ناشى مىگردد.
از سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این بخش از حدیث، استفاده مىشود حزن و خوفى مطلوب است كه با مقدماتى اختیارى یا با اندیشه و تفكّر، زمینهاش در انسان پدید آید و پس از آن انسان وادار گردد در مسیر خداوند و كمال خویش حركت كند؛ نه اینكه هر خوف و حزنى مطلوب باشد.
غصه و ناراحتىهایى كه انسان را در خود فرو مىبرد و او را از كار و زندگى باز مىدارد مطلوب نیست. وقتى مىخواهد مطالعه كند، او را به خود مشغول مىسازد، وقتى مىخواهد نماز بخواند، ناراحتىهاى دنیایى او را از توجّه به خداوند باز مىدارد. این حزن و غمها نه تنها مطلوب نیست بلكه رهزن است.
برخى ترسو هستند، اگر احتمال دهند خطرى به آنها متوجه مىگردد، آرامش و آسایش خود را از دست مىدهند، حتى اگر آن احتمال سست باشد؛ این ترس بىارزش است. خوف و حزنى ارزش دارد كه مربوط به حركت معنوى انسان باشد.با این مطالب،ارتباط خوف وحزن بااطاعت و بندگى خداوند روشن گردید و اینكه چهبسا انسان براى رسیدن بهكمال و سعادت، بهترین بهره را از این دو حالت مىبرد.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى اینكه زمینه خوف و حزن را پدید آورند و این دو احساس نفسانى را موجه سازند، مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ الدّنیا سجن المؤمن و جنّة الكافر و مااصبح فیها مؤمن الاّ حزیناً.»
اى ابوذر؛ دنیا براى مؤمن زندان است و براى كافر بهشت است، هیچ مؤمنى شب را جز با اندوه سحر نمىكند.
وقتى این احساس در مؤمن زنده شد كه در زندان است، توقّع ندارد به او خوش بگذرد و به این فكر نیست كه به لذّتهاى دنیا سرگرم شود، تا حدّى از نعمتهاى دنیا بهره مىبرد كه براى «سیر الىالله» توان یابد. او بعد از استفاده از هر نعمت و رسیدن به هر لذّتى، شكر خداوند را بجاى مىآورد.
در مقابل، دنیا بهشت كافر است، چون او تا در دنیاست مىتواند براى آسایش و لذّتجویى خود تلاش كند و اگر آسایش و لذّتى نیز براى او باشد، در دنیاست و با اعمال زشتى كه مرتكب شده در قیامت گرفتار عذاب الهى مىشود. آن قدر عذاب و قهر خداوند شدید است كه دنیا باتمام مشكلات و گرفتارىهایش براى او بهشت است.
داستان معروفى است كه یك یهودى فقیر و مریض نزد امام حسن مجتبى(علیه السلام) كه لباس فاخرى پوشیده، سوار بر اسب بودند، آمد و گفت: جدّ شما فرمودهاند كه دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است. حال آیا دنیا براى شما كه با این حشمت و شوكت سوار اسب شدهاید بهشت است، یا براى من فقیر و مریض؟ با این فقر و گرفتارى دنیا براى من جهنم است نه بهشت!
حضرت فرمودند: اگر مىدانستى خداوند چه عذابهاى سختى براى شما قرار داده است، پى مىبردى دنیا، با همین وضع رقّتبارى كه تو دارى، برایت بهشت است. در مقابل، اگر مىدیدى كه خداوند چه مقامهایى را در بهشت براى ما در نظر گرفته است، پى مىبردى كه اگر همه دنیا را به ما مىدادند، در مقایسه با آن مقامها، زندانى بیش نیست.
وقتى دنیا زندان مؤمن باشد، طبیعى است كه او در دنیا محزون و اندوهگین است، چون زندان جاى شادى نیست.
لازم به ذكر است كه مدح از حزن، در این روایت، بدان معنا نیست كه هر حزنى ستودنى است و انسان باید سعى كند كه همیشه محزون باشد. نمىشود چنین اطلاق و عمومى را برداشت كرد. مسلّم هر نكتهاى كه در این قبیل موعظهها ذكر مىگردد مقید مىشود و دایرهاش محدود مىگردد؛ منتها با تحقیق و انس با كلمات خداوند و ائمه معصومین(علیهم السلام)مىتوان پى برد كه در چه مواردى دایره حكم فراگیر و عام محدود مىگردد.
پیامبر در ارتباط با دلیل محزون بودن مؤمن مىفرمایند:
«فكیف لایحزن وقد اوعده اللّه جلّ ثناؤه انّه وارد جهنم و لمیعده انّه صادر عنها»
با توجه به اینكه خداوند خبر داده كه انسان وارد جهنم مىشود و وعده نداده كه حتماً از آن خارج مىگردد، چرا مؤمن اندوهگین نباشد.
از جمله عواملى كه موجب حزن و اندوه انسان، بخصوص مؤمن، مىگردد، این است كه به وعده قطعى خداوند در این باره كه همه انسانها وارد جهنّم مىشوند بیندیشد و از این جهت حضرت با ذكر این نكته زمینه ایجاد حزن را فراهم مىسازند.
خداوند در این باره مىفرماید:
«وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْمَاً مَقْضِیّاً»(1)
هیچ یك از شما نیست، مگر اینكه وارد جهنم مىشود و این حكم حتمى پروردگار است.
مؤمن به فرموده قرآن و حكم قطعى پروردگار یقین دارد كه وارد جهنم مىشود و كسى ضمانت نكرده كه از جهنم خارج شود. بله آنان كه مورد لطف و عنایت خداوند مىباشند و
1. مریم / 71.
توفیق یافتهاند به دستورات الهى عمل كنند، از جهنم خارج مىشوند اما او نمىداند كه از آن دسته هست یا نه. همین اندیشه براى اندوه او كافى است. او نمىداند سرنوشتش چه خواهد شد، از این جهت فرح و خوشحالى براى او معنا ندارد و این اندیشه و اندوه او را از غفلت باز مىدارد.
این شك و اضطراب، مؤمن را وا مىدارد كه به خود آید و دست از سرمستى و شادمانى بردارد و به عاقبت خویش بیندیشد. البته در دنیا، اسباب و عوامل دیگرى نیز وجود دارد كه موجب حزب و اندوه انسان مىشود، مثل مبتلا گشتن به بیمارى و مصیبتها. یا اینكه در حق انسان ظلم مىشود و او نمىتواند احقاق حق كند؛ در این باره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«ولیلقین أمراضاو مصیبات و امورا تغیظه و لیظلمنّ فلا ینتصر، یبتغى ثوابا من اللّه تعالى.»
انسان با ایمان با بیمارىها، گرفتارىها، پیشامدها و ناگوارىهایى مواجه مىگردد، ستم مىبیند، اما كسى او را یارى نمىكند (به این جهت) از خداوند متعال درخواست پاداش و ثواب مىكند.
گرچه اسباب و عوامل حزن آفرین فراوانند، ولى حزنى كه به دنبال برخى از آنها پدید مىآید چندان مطلوب نیست و در سازندگى و خودسازى مؤمن نقشى ندارد. چون این اندوهها براى سایرین نیز پیش مىآید. حزن و اندوه از این ناحیه كه مؤمن مىداند كه وارد جهنم مىشود و ممكن است از آن خارج نشود بسیار مطلوب و در سازندگى او نقش دارد.
در ادامه پیامبر مىفرمایند:
«فمایزال فیها حزیناً حتى یفارقها، فاذا فارقها افضى الى الرّاحة والكرامة.»
مؤمن از دنیا اندوهگین بیرون مىرود، ولى چون از دنیا بیرون شتافت به سوى راحتى و كرامت خداى مهربان رهسپار مىگردد.
چنانكه گفته شد، مؤمن تا در دنیاست با ناراحتىها و ناخوشىها روبروست و در نتیجه محزون و غمگین است و یا وقتى به عاقبت خویش مىاندیشد و به كوتاهىهاى گذشته خود
مىنگرد، محزون مىشود. پس آنگاه كه از این دنیاى سراسر گرفتارى و اندوه به سوى جهان باقى و جوار حق شتافت، اندوه و حزن پایان یافته، گاه سرور و شادمانى فرا مىرسد.
«یا اباذرّ؛ ما عبداللّه على مثل طول الحزن»
اى ابوذر، خداوند متعال هیچگاه به مانند اندوه طولانى عبادت نشده است.
بندهاى كه همواره از خداوند ترسان بوده، براى خداوند در برابر ناملایمات صبر كرده، از همه فزونتر خداوند را بندگى كرده است.
طبیعى است وقتى انسان بر عاقبت و كرده خویش ترسان و محزون بود، بیشتر به گریه و زارى و تضرع به درگاه حق روى مىآورد و در نتیجه درون خود را از زنگار گناه و آلودگى پاك مىسازد. همچنین او با بیدارى و هوشیارى، شایستهتر به عبادت خداوند مىپردازد و اخلاصى كه شرط پذیرش عبادت است بهتر براى او حاصل مىشود. بنابراین حزن و اندوه، خود، عبادت است، چون بنده را متوجه مقام بندگى و عظمت خداوند مىسازد و هم او را وامىدارد خالصانهتر به عبادت پروردگار بپردازد.
حال كه سخن به اینجا رسید، جا دارد چند روایت درباره حالت و مقام مؤمن به هنگام مرگ و ملاقات با خداوند رحمان ذكر كنیم:
در روایتى آمده است كه به هنگام مرگ مؤمن دو ملك به او مىگویند:
«یا وَلىَ اللّهِ لاتَحْزَنْ وَ لاتَخْشَ وَ أَبْشِرْ وَاسْتَبْشِر لَیْسَ هذا لَكَ وَ لا أَنْتَ لَهُ. إِنَّما أَرادَ اللّهُ تَعالى أَنْ یُریَكَ مِنْ أَىِّ شَىء نجَّاكَ وَ یُذیقَكَ بَرْدَ عَفْوِهِ، قَدْ أُغْلِقَ هذا الْبابُ عَنْكَ وَ لاتَدْخُلُ النّارَ اَبَداً.»(1)
اى ولى خدا، محزون مباش و نترس و تو را بشارت باد (به بهشت برین) و خوشنود باش. نه ترس و اندوه تو را سزد و نه تو مستحق آن هستى. همانا خداوند متعال اراده كرده، تو را از هر رنج و عذابى نجات دهد و خنكى عفو و بخشش را به تو بنوشاند. همانا جهنم به روى تو بسته شده است و هرگز تو داخل جهنم نمىشوى.
1. بحارالانوار، ج 8، ص 21، ح 205.
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«حَدَّثَنى أَخى وَ حَبیبى رَسُولُ اللّهِ، قالَ: مَنْ سَرَّهُ أن یَلْقىَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَیْهِ غَیْرَ مُعْرِض فَلْیَتَولَّكَ یا عَلىُّ وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقىَ اللّهَ وَ هُوَ راض وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِ فَلْیَتَولَّ ابْنَكَ الْحَسَن(علیه السلام) وَ مَن أَحَبَ أَنْ یَلْقى اللّهَ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِ فَلْیَتَولَّ ابْنَكَ الْحُسَیْن(علیه السلام)...»(1)
دوست و برادرم رسولاللّه، به من فرمود: كسى كه خوشنود مىشود از این كه خداوند را ملاقات كند و خداوند او را بپذیرد و طرد نكند، باید تو را ولى و محبوب خود برگزیند و كسى كه خوشنود مىگردد از این كه خداوند را ملاقات كند و خداوند از او راضى باشد، باید فرزندت حسن، را ولى و محبوب خود برگزیند و كسى كه دوست مىدارد خداوند را ملاقات كند و هیچ ترس و بیمى نداشته باشد، باید فرزندت حسین، را ولى و محبوب خود برگزیند.
1. بحارالانوار، ج 27، ص 107، ح 81.