فصل چهارم: قدرت‌گرایی

فصل چهارم: قدرت‌گرایی

فردریش نیچه (1844 ـ 1900)، یكی از فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ آلمانی است كه در قرن بیستم توجه بسیاری از اندیشمندان غربی را به خود جلب كرد. آندره مالرو، نویسندة‌ معاصر فرانسوی درباره اهمیت و جایگاه اندیشه‌های وی در فرهنگ غرب می‌نویسد: «اندیشه‌های بنیادی قرن بیستم یا از آنِ ماركس است یا از آنِ نیچه. از زمان درگذشت این دو فیلسوف تا امروز هیچ نویسنده و متفكری از تأثیر آنها آزاد نبوده است.»(1) این فیلسوف بزرگ هر چند در ابعاد مختلف فلسفه،‌ نظریات خاصی دارد، اما برخی معتقدند كه اهمیت او در درجة اول از حیث اخلاق است.(2) دیدگاه اخلاقی وی،‌ به دلیل نقش محوری و بنیادینی كه به مفهوم «قدرت» می‌دهد، به نام قدرت‌گرایی یا قدرت‌طلبی معروف شده است. در این فصل می‌كوشیم تا به اختصار اصول نظریات اخلاقی وی را بیان كرده، مورد بررسی قرار دهیم:

1. تنفر از اخلاق مسیحی‌

‌نیچه‌ از اخلاق سنّتی و به طور كلی از اخلاق مسیحی متنفر بود. وی ارزش‌های اخلاق مسیحی را مخالف ارزش‌های واقعی می‌دانست. ‌نیچه‌ اخلاق مسیحی را «اخلاق زوال» می‌نامید؛(3)‌ و آن را اخلاقی می‌دانست كه ثمره‌ای جز انحطاط انسانیت و تمدن انسانی ندارد.


1. دجال، فردریش نیچه، ترجمة عبدالعلی دستغیب، (تهران: آگاه،‌ 1352)، مقدمة مترجم، ص5.

2. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل،‌ ترجمة نجف دریابندری، ج 2، ص 1038.

3. نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریك كاپلستون، ترجمة علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، (تهران: بهبهانی، 1371)، ص164.

‌وی در تشریح اخلاق مسیحی می‌گوید این اخلاق چیزی جز جنایت در حق حیات نیست. زیرا مسیحیت اهانت و تحقیر به غرایز اصلی حیات را تعلیم می‌دهد. اخلاق مسیحی پدید آورندة انسان‌های انحطاط یافته‌ای است كه نسبت به زندگی و حیات انسانی تنفر دارند و آن را انكار می‌كنند. اخلاق مسیحی برای مقید ساختن نیروهای تعالی‌بخشِ حیاتْ طراحی شده است همه همت و هنر آن این است كه از رشد و پیشرفت مردان برجسته منع كند و ظهور ابرمرد را ناممكن جلوه‌‌گر سازد. از این روی تعریف نیچه از اخلاق، كه نمونة بارز آن را در تعالیم مسیحیت می‌بیند، چنین است: «اخلاق طرز فكر خاص انحطاط پذیرفتگانی است كه با آرزوی كینه‌جویی برانگیخته شدند تا با زیان زدن به زندگانی انتقام خود را بستانند».(1)‌ بنابراین،‌ اخلاق مرسوم، كه برگرفته از آیین مسیحیت و مكتب رواقی است، گذشته از این كه وسیله‌ای برای پیشرفت انسان نیست،‌ در حقیقت، مكتب خون‌آشامی(2) است. انسانی كه واقعاً ضعیف و مریض است و باید كنار گذاشته شود، به عنوان یك انسان خوب و آرمانی توصیف شده است و انسان قوی و سالم به عنوان انسانی شریر و منفور شناسایی شده است!(3)

‌به عقیدة نیچه، مسیحیت با ترغیب انسان‌ها به كسب صفاتی مانند نوع‌دوستی، شفقت،‌ خیرخواهی، تسلیم و سرسپاری،‌ شخصیت واقعی انسان را سركوب می‌كند و آن را از شكوفایی باز می‌دارد.(4)‌ وی معتقد بود كه به جای دم زدن از برابری انسان‌ها باید به «انسان


1. همان، ص 165.

2. Vampirism.

3. نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریك كاپلستون، ترجمة علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، ص166.

4. ر.ك: فراسوی نیك و بد،‌ فردریش نیچه،‌ ترجمة داریوش آشوری،‌ (تهران: خوارزمی، 1373)، قطعة 222 و 260؛ اراده قدرت،‌ فردریش نیچه،‌ ترجمة مجید شریف (تهران: جامی، 1377) قطعة 205،‌ 247،‌ 252 و 368؛ اینك آن انسان،‌ فردریش نیچه، ترجمة بهروز صفدری، (تهران: فكر روز، 1378) ص181 ـ 182؛ فلسفه اخلاق، ژكس،‌ص112 ـ 115 و نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریك كاپلستون، ترجمة علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، ص196 ـ 204.

‌برتر» (ابرمرد) بیندیشیم.(1)‌ و كسب قدرت را سر لوحة‌ اهداف انسانی خود بنشانیم و برای رسیدن به این هدف به فلسفه‌ای نیازمندیم كه «نیرومند را نیرومندتر سازد و برای خستة از دنیا، فلج كننده و نابودی آور باشد».(2)‌ این در حالی است كه ادیان،‌ به ویژه مسیحیت،‌ راهی كاملاً متفاوت در پیش گرفته‌اند.

دین‌های فرمانفرما،‌ از جمله علت‌های اصلیِ فروماندنِ نوع انسان در مرتبه‌ای پست بوده‌اند؛ زیرا بسی از آنچه كه می‌بایست نابود شود را نگاه داشته‌اند. باید بسی شكرگزارشان بود! از دست و زبان كه برآید كه از عهده شكرِ آنچه،‌ به مثل، ‌مردان روحانیِ مسیحیت تاكنون برای اروپا كرده‌اند،‌ به در آید! اینان پس از آرام بخشیدن دردمندان و دل دادن به ستمدیدگان و نومیدان و دادن عصا و تكیه‌گاهی به ناتوانان،‌ و كشاندن پریشان درونان و شوریدگان از جامعه به دیرها و تیمارستان‌ها، دیگر از دستشان چه بر می‌آمد تا با وجدان آسوده و همچون كاری اساسی برای نگاه داشتن بیماران و رنجوران بكنند؟ یعنی،‌ در واقع و به حقیقت،‌ برای خراب كردن نژاد اروپایی چه كاری مانده بودكه نكرده باشند؟ وارونه كردن همة‌ ارزش‌ها ـ این بود آنچه می‌بایست بكنند! یعنی خرد كردن نیرومندان و پوچ كردن امیدهای بزرگ و به تردید افكندن لذتِ زیبایی، و بدل كردن هر آنچه خودكامه و مردانه و پیروزگرانه و سروری خواهانه است، بدل كردن همه غرایزی كه خاص والاترین و نیك از كار درآمده‌ترین نوع انسان است، به سست رأیی و عذاب وجدان و خود ویران‌گری؛ و نیز واگرداندن تمامی عشق به آنچه زمینی است و عشق به فرمان‌روایی بر زمین،‌ به نفرت از زمین و آنچه زمینی است.(3)

‌مسیحیت به همة‌ آنچه كه طبیعی، فطری و غریزی‌ است دست رد می‌زند. اساس مسیحیت بر پایة‌ دشمنی با طبیعت و فطرت است.(4)


1. چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه،‌ ترجمة مسعود انصاری،‌ (تهران: جامی، 1377)، ص135 و ص336 و اراده قدرت،‌ قطعة 765، 957 و 1001.

2. همان، قطعة 862 .

3. فراسوی نیك و بد، قطعة 62.

4. نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریك كاپلستون، ترجمة علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، ص196.

2. نابرابری طبیعی انسان‌ها

‌عدم تساوی میان انسان‌ها و پذیرش وجود نوعی نابرابری طبیعی در میان آنان یكی از مهم‌ترین اصول و مبانی اندیشه اخلاقی ‌نیچه‌ است. وی بر این عقیده بود كه مردم از هیچ جهتی با یكدیگر مساوی نیستند(1)‌ و فریاد برابری و مساوات را معلول ضعف و ناتوانی طرفداران این ایده می‌دانست و به همین دلیل بودكه با نظام دموكراسی كه اشراف و قدرتمندان را هم سطح مردمان عادی می‌سازد،‌ به شدت، مخالفت می‌كرد.(2)‌ وی نظریة‌ خود را مستند به مشی طبیعت كرده و می‌گفت: «طبیعت از برابری نفرت دارد.»

3. اخلاق سروران و اخلاق بندگان

‌وی انسان‌ها را به دو دستة‌ اكثریت و اقلیت تقسیم می‌كرد و بر این باور بود كه اكثریت باید فقط وسیله‌ای باشند برای عز و علو اقلیت، و نباید آنها‌ ‌را به عنوان كسانی كه دعوی مستقلی بر سعادت یا رفاه دارند در نظر گرفت. ‌نیچه‌ معمولاً از مردم عادی به عنوان مشتی بی‌سر و پا نام می‌برد(3)‌ و مانعی نمی‌بیند كه برای پدید آمدن یك مرد بزرگ این مردم رنج بكشند. ‌نیچه‌ تأكید می‌كند كه عوام الناس و مردم عادی صرفاً وسیله‌ای برای عزت و برتری اشراف هستند و خوشبختی و بدبختی خود آنها اهمیتی ندارد. و تنها حجت و استدلال اشراف برای بهره‌كشی از ضعفا را آن می‌داند كه «من می‌خواهم». ‌نیچه‌ درباره انقلاب فرانسه و موجّه بودن چنین انقلابی می‌گوید توجیه این انقلاب به این است كه «ناپلئون را ممكن ساخت. اگر چنین پاداشی نتیجه سقوط و در هم ریختن تمامی تمدن ما باشد، ما باید آن را آرزو كنیم». نیچه می‌گوید كه تقریباً همة‌ آرمان عالی این قرن بسته به وجود ‌ناپلئون‌ است.(4)‌ و لذا برای پدید آمدن چنین شخصیتی اگر انسان‌های بسیاری قربانی شوند جا دارد.


1. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل،‌ ج2، ص1049؛ و فلسفه اخلاق،‌ ژكس، ص114.

2. تاریخ فلسفه غرب، ج2، ص1041 ـ 1042.

3. همان، ص1041.

4. همان، ص1040 ـ 1041.

‌نیچه‌ با توجه به همین تفكر طبقاتی خود و بر اساس این دسته بندی‌ای كه از مردم ارائه می‌دهد در بسیاری از آثار خود از دو نوع اخلاق سخن می‌گوید: اخلاق سروران و اخلاق بردگان.(1)

4. معیار اخلاق

‌به طور خلاصه، نیچه بر این باور است كه برای تشخیص فضایل و رذایل اخلاقی باید دید كه چه كاری موجب تقویت حس قدرت طلبی ما می‌شود و چه كاری موجب تضعیف این حس می‌شود: كارهای نوع اول، فضیلت و كارهای نوع دوم، رذیلت به حساب می‌آیند. خود وی در تعریف «خوب» و «بد» اخلاقی می‌گوید:

نیك چیست؟ آنچه حس قدرت را تشدید می‌كند، اراده به قدرت و خود قدرت را در انسان. بد چیست؟ آنچه از ناتوانی می‌زاید. نیك بختی چیست؟ احساس این كه قدرت افزایش می‌یابد؛ احساس چیره شدن بر مانعی. نه خرسندی بل قدرت بیشتر. ... ناتوانان و ناتندرستان باید نابود شوند: این است نخستین اصل بشر دوستیِ ما. انسان باید آنها را (یعنی ناتوانان و ناتندرستان را) در این مهم یاری كند. چه چیز زیان‌بخش‌تر از هر تباهی است؟ همدردیِ فعال نسبت به ناتوانان و ناتندرستان؛ یعنی مسیحیت.(2)

‌نتیجة‌ طبیعی رواج چنین دیدگاهی درباره اخلاق، ظهور جنایت‌كاران و سلطه‌جویانی مانند هیتلر (1889 ـ 1945) و پیدایش فاجعة جنگ جهانی دوم بود.(3)‌ هیتلر تأثیر پذیری خود را از دیدگاه نیچه و همچنین نظریة‌ تكامل داروین، چنین بیان می‌كند: «اگر ما به قانون


1. ر.ك: چنین گفت زرتشت،‌ ص137؛ فراسوی نیك و بد، قطعة 260؛‌ ارادة‌ قدرت، قطعة 268 و همچنین، ر.ك: تاریخ فلسفة‌،‌ كاپلستون، ج7، ترجمة داریوش آشوری،‌ (تهران: سورش و علمی و فرهنگی، 1367)،‌ ص391 ـ 393؛‌ تاریخچة‌ فلسفه اخلاق، ص444 ـ 450.

2. دجال، ص26 ـ 27.

3. ر.ك: نیچه، جوزف پیتر استرن،‌ ترجمة عزت الله فولادوند، (تهران: طرح نو، 1373)، ص123 و 128.

‌طبیعت احترام نگذاریم و ارادة‌ خود را به حكم قوی‌تر بودن به دیگران تحمیل نكنیم، روزی خواهد رسید كه حیوانات وحشی ما را دو باره خواهند درید و آن گاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزی بر زمین نخواهد ماند مگر میكروب‌ها.»(1)

نقد و بررسی

1. نقاط قوت قدرت‌گرایی:

‌نظریه اخلاقی ‌نیچه‌،‌ علی‌رغم سستی‌ها و كاستی‌هایی كه دارد، خالی از نكات آموزنده هم نیست. تأكید بر عزت و كرامت انسانی ـ كه در اسلام عزیز نیز فراوان بدان اشاره رفته است ـ از نقاط قوت این دیدگاه به شمار می‌رود. همچنین می‌بینیم كه ‌نیچه‌ ارباب كلیسا را به دلیل توصیه به ریشه‌كنی غرایز سرزنش می‌كند و معتقد است روش درست در برخورد با غرایز سركش، مهار آنها است نه نابودسازی آنها:

كلیسا با قاطعیتی تمام،‌ با شهوت‌ها نبرد می‌كند،‌ روش و درمانش از مردی افكندن است. كلیسا هرگز نمی‌پرسد كه چگونه انسان می‌تواند میل خود را روحانی،‌ زیبا و ملكوتی سازد. بلكه، بر عكس، پیوسته نظام خویش را بر نابود كردن (نفس‌پرستی،‌ غرور،‌ قدرت،‌ آز و كینه‌توزی) بر می‌گمارد. اما حمله بردن بر ریشة شهوت‌ها،‌ یعنی هجوم به ریشة زندگانی، رویة كلیسا دشمنی با زندگانی است.(2)

2. واكنشی در برابر اخلاق مسیحی:

‌دیدگاه اخلاقی نیچه در حقیقت واكنشی بود در برابر نظریه‌های افراطی مسیحی و رواقی كه با تكیه و تأكید بر آموزه‌هایی چون تسلیم در برابر قضا و قدر الهی و ارائة تفاسیری نادرست از آن، حاصلی جز خمود و سستی اخلاقی، در پی نداشته‌اند. شاید بتوان گفت كه


1. دانش و ارزش، ص30؛ به نقل از Hitlers Table Talk

2. شامگاه بت‌ها، فردریش نیچه، ترجمة عبدالعلی دستغیب، (تهران: سپهر، 1357)، ص69.

‌نیچه‌ یكی از جدی‌ترین منتقدان نظام اخلاقی مسیحی و رواقی در طول تاریخ بوده است. خود وی در این باره می‌گوید:

مسیحیت را محكوم می‌كنم، وحشتناك‌ترین اتهامی را كه تاكنون دادستانی بر زبان آورده بر ضد آن برپا می‌دارم. از دیدگاه من، مسیحیت نهائی‌ترین صورتِ تصورپذیر تباهی است، ... من مسیحیت را نفرین و لعنتی عظیم می‌نامم. ... آن را تنها داغ ننگ جاوید بشریت می‌نامم.(1)

‌به نظر می‌رسد كه انتقاد نیچه از نظام اخلاقی مسیحی و رواقی تا اندازه‌ای قابل توجیه باشد و افراط در حالت تواضع و تسلیم و انقیاد و سر به زیر بودن در اخلاق مسیحی و رواقی ناپذیرفتنی است.

‌با این همه، متأسفانه،‌ خود نیچه نیز به وادی تفریط گرائید و با مطلق دانستن ارزش قدرت و بی‌ارزش پنداشتن هر گونه ترحم و عطوفتی،‌ با عقل سلیم به مخالفت پرداخته است. به عبارت دیگر، برای فرار از چالة ظلم پذیری به چاه ظلم كردن و ستمگری سقوط كرده است. وی حسن و قبح ذاتی عدل و ظلم را نادیده گرفته و‌ ‌لذا حتی كارهای عادلانه‌ای كه عامل ضعف یا معلول آن باشند، بد و كارهای ظالمانه‌ای كه علت یا معلول قدرت باشند،‌ خوب می‌داند.

3. تكیه بر تكامل داروینی:

‌برخی از نویسندگان،(2)‌ با استناد به كلماتی از نیچه،‌ بر تأثیر پذیری وی از نظریه تكاملی داروین صحه گذاشته‌اند. اما نیچه در برخی از سخنانش به شدت بر نظریة‌ داروین می‌تازد و می‌گوید گزینش طبیعت به نفع «نیرومندتران» و «نیك بنیادتران» نیست؛‌ بلكه آنچه با آن رو به رو هستیم «حذف نمونه‌های خوشبخت» است.(3)‌ در عین حال، همان طور كه در تقریر


1. دجال، ص 135 ـ 136.

2. ر.ك:نیچه،‌ ص114 و ص183 و سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، (تهران: زوار، 1367)، ص524.

3. اراده قدرت،‌ قطعة 685 و ر.ك:‌ قطعة 647،‌ 649 و 684.

‌دیدگاه ‌نیچه‌ دیدیم، گاه برای توجیه نظریه خود به جریان طبیعی جهان استناد می‌كند و با اشاره به این كه در طبیعت،‌ موجودات ضعیف و ناتوان پایمال می‌گردند و راه برای شكوفایی توانمندان ‌گشوده می‌گردد‌، می‌گوید:

خود زندگی هیچ گونه همبستگی،‌ هیچ گونه «حقوق برابر»، را میان اجزای سالم و منحط یك اندامه به رسمیت نمی‌شناسد؛ باید جزء منحط را جدا كرد؛ با این كه كل از میان خواهد رفت. همدردی برای منحطان،‌ حقوق برابر برای سست بنیادان،‌ این ژرف‌ترین بی‌اخلاقی است؛ این، خود،‌ به عنوان اخلاق، ضد طبیعت می‌باشد!(1)

‌اما اشكال اساسی به این نظریه اخلاقی این است كه می‌خواهد قانون اخلاقی را به قانون حاكم بر یك واقعیت طبیعی و غیر اختیاری تشبیه كرده و بر اساس قانون طبیعت، قوانین اخلاقی را استخراج كند. و حال آن كه طبیعت بی‌جان و عاری از انگیزه نمی‌تواند مبنایی برای اخلاق،‌ كه در آن نیت و انگیزه و اختیار نقش محوری دارد،‌ قرار گیرد و ملاك خوبی و بدی افعال دانسته شود. قلمرو طبیعت، قلمرو پدیده‌های جبری و موجودات بی‌اراده و بی‌شعور است؛ در حالی كه قلمرو اخلاق و قوانین اخلاقی، قلمرو پدیده‌های انتخابی و اختیاری است و قوام اخلاق به ادراك و اختیار و شعور و انتخاب و نیت و قصد و امثال آن است. بنابراین، صرف این كه در نظام طبیعت،‌ ضعیف پایمال است، نمی‌تواند یك نظام ارزشی و اخلاقی برای ما به وجود آورد.

4. فروكاستن منزلت انسانی در حد درندگان:

‌قدرت‌گرایی نیچه شباهت زیادی با لذت‌گرایی حسی آریستیپوس دارد. آریستیپوس «لذت» را صوت طبیعت و لذت‌جویی را امری مطابق فطرت و طبیعت آدمی می‌پنداشت و در نتیجه ارزش آدمی را تا سطح حیوانات و چهارپایان تنزل می‌داد. و نیچه نیز بر این پندار


1. همان، قطعة 734.

‌است كه قدرت و قدرت‌طلبی صوت طبیعت و مقتضای فطرت و طبیعت آدمی و قانون حیات است، و در نتیجه ارزش آدمی را تا حد حیوانات درنده پایین می‌آورد. مكتب ‌آریستیپوس‌ بُعد شهوانی آدمی را تقویت می‌كرد و مكتب نیچه بُعد سبعیت و درنده‌خویی او را. و هر دو مكتب در حقیقت به یكسان اساس ارزش اخلاقی را نشانه گرفته و آن را نابود می‌كنند. بر اساس نظام اخلاقی ‌نیچه‌ به هیچ وجه نمی‌توان از این دو اصل اخلاقی مورد قبول همة‌ نظام‌های اخلاقی و همة‌ انسان‌های عاقل كه «عدالت خوب است» و «ظلم بد است» دفاع كرد. هر كاری كه در خدمت افزایش قدرت باشد، «خوب» و هر كاری كه موجب كاهش قدرت و توانایی انسان شود،‌ «بد» است. یعنی محور و معیار خوب و بد، «قدرت» است و نه «ظلم» و «عدل» یا امثال آن. بنابراین، اگر كاری ظالمانه موجب افزایش قدرت شود، آن كار از نظر ‌نیچه‌ «خوب» است و یا اگر كاری عادلانه موجب كاهش و ضعف قدرت شود، آن كار «بد» خواهد بود!