یكی دیگر از مكاتب واقعگرای اخلاقی، كه ریشه اخلاق را در واقعیتها جستجو میكند، مكتب وجدانگرایی است. مدعای كلی این مكتب این است كه معیار و منشأ همه ارزشهای اخلاقی، مطابقت یا مخالفت آنها با «وجدان اخلاقی» انسان است. هر چیزی كه مورد پذیرش وجدان اخلاقی باشد خوب، و هر چیزی كه با وجدان اخلاقی انسانها ناسازگار باشد و موجب آزردگی و رنجش وجدان آنان شود، بد است.
بنیانگذار و طراح اصلی این دیدگاه ژان ژاك روسو (1712 ـ 1778)، فیلسوف و متفكر برجستة فرانسوی، بود. وی معتقد بود كه انسان طبیعتاً خوب آفریده شده است و اگر سیر طبیعی خودش را طی كند به گونهای كه اگر عوامل اجتماعی انسان را از سیر طبیعی زندگیاش منحرف نكنند، هر انسانی به صورت طبیعی انسانی اخلاقی خواهد بود. و به ارزشها و فضایل اخلاقی عمل خواهد كرد. به تعبیر خود وی «هر چه كه از دست خالق عالم جل شأنه بیرون میآید از عیب و نقص مبرّی است، ولی به محض این كه به دست اولاد آدم رسید فاسد میشود.»(1) برخی از نویسندگان با استناد به سخنان خود روسو درباره مبانی دیدگاه او چنین گفتهاند: «طبیعت، انسان را نیك خلق كرده ولی جامعه او را شریر تربیت نموده است. طبیعت، انسان را آزاد آفریده ولی جامعه او را بنده گردانیده است.
1. امیل یا آموزش و پرورش، ژان ژاك روسو، ترجمة غلامحسین زیرك زاده، (تهران: انتشارات چهره، 1360)، ص5.
طبیعت، انسان را خوشبخت ایجاد كرده ولی جامعه او را بدبخت و بیچاره نموده است. این سه قضیه كه به هم مربوط است بیان یك حقیقت میباشد: نسبت اجتماع به عالم طبیعت مانند نسبت شرّ است به خیر. تمام استدلالات روسو متّكی به اصول فوق است.»(1)
البته روسو، نمایندة مكتب و جنبش رومانتیك بود. حتی برخی از نویسندگان بر این باورند كه «روسو پدر جنبش رومانیك و مبدع دستگاههایی است كه حقایق غیر بشری را از عواطف بشری استنباط میكنند».(2) این جنبش در نیمة دوم قرن هجدهم شكل گرفت. رومانتیكها به طور كلی به حساسیت و احساس بسیار اهمیت میدادند.(3) به ویژه احساس همدردی. «این احساس در صورتی كاملاً اصیل شناخته میشد كه مستقیم و شدید و عاری از هر گونه فكر باشد. شخص «حسّاس» كسی بود كه از دیدن یك خانوادة روستایی گرسنه و برهنه چنان متأثر میشد كه اشك در چشمانش حلقه میزد؛ اما همین شخص به نقشههای دقیق و حساب شده برای بهبود وضع طبقة روستایی هیچ دلبستگی نشان نمیداد.»(4)
در هر انسانی یك نیرو و قوهای خاص، به نام وجدان، قرار داده شده است كه هم بهترین میزان تشخیص كار خوب از كار بد است و هم انسان را به انجام كارهای خوب و پرهیز از كارهای بد دستور میدهد و راه صحیح تكامل را به او مینمایاند و هم به هنگام صدور
1. ر.ك: مقدمة كتاب قرارداد اجتماعی، ژان ژاك روسو، ترجمة غلامحسین زیرك زاده، (تهران: ادیب، هفتم، 1368) مقدمة مترجم، ص16.
2. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریا بندری، ج2، ص939.
3. روسو، مدتی در نزد هیوم بود؛ اما پس از چندی رابطه خود را بنا بر دلایلی واهی با او قطع كرد و از نزد او رفت. هیوم، پس از این واقعه، در توصیف روسو چنین گفت: «او در تمام عمرش فقط احساس كرده است و از این لحاظ حساسیت او به درجهای است كه من بالاتر از آن را ندیدهام. اما این حساسیت بیشتر باعث رنج او میشود تا موجب لذت. مانند مردی است كه نه فقط لباس بلكه پوستش را هم از تنش كنده باشد و با این حال او را روانة جنگ با عناصر سرسخت و سركش كرده باشند.» (همان، ص 948.)
4. همان، ص927.
گناه او را مورد مؤاخذه قرار داده، او را به جبران آن وادار میكند. روسو در كتاب امیل میگوید: «از بین حقایق ... كدام را باید سرمشق رفتار خود قرار دهم. و چه قوانینی را باید متابعت نمایم، تا بتوانم وظیفة خود را در روی زمین، مطابق میل آن كسی كه مرا خلق كرده است انجام دهم؟ در اینجا نیز ... دستورات خود را از فرمایشات فلسفه بزرگ نمیگیریم بلكه آن را در قلب خود مییابم، كه به دست طبیعت با خطوط محو نشدنی نوشته شده است. كافی است ببینم چه میخواهم بكنم. آنچه را كه حس میكنم خوب است حتماً خوب است؛ و آنچه را كه حس میكنم بد است، یقیناً بد است. بهترین قاضیها وجدان ما است.»(1) و باز هم درباره محوریت وجدان اخلاقی در تعیین رفتارهای انسان و تشخیص سره از ناسره میگوید: «وجدان هرگز ما را فریب نمیدهد. این او است كه راهنمای واقعی آدمیان است. نسبت وجدان به روح مانند نسبت غریزه است به بدن. هر كس آن را متابعت نماید به طبیعت اطاعت كرده است و بیم گمراه شدن ندارد.»(2)
«فقط وقتی میخواهیم سر وجدان خود كلاه بگذاریم به پیچ و خمهای استدلال متوسل میشویم. ... وجدان صدای روح است و شهوت صدای جسم. بنابراین، تعجبی ندارد كه اغلب این دو صدا مخالف هم باشد. به كدام از این دو باید گوش داد؟ اغلب عقلْ ما را فریب میدهد، و به همین جهت هم حق داریم گاهی دلایل آن را نپذیریم.»(3)
روسو در فصلی از كتاب چهارم امیل به عنوان «اعتراف دینی یك كشیس ساوآیی»، در مخالفت با عقل و فلسفه از زبان كشیش ساوآیی كه مرتكب یك خطا و گناه شده بود و سپس متوجه اشتباه خود شده و خود را قانع میكند كه خدایی وجود دارد و به بحث درباره قواعد رفتار میپردازد، میگوید: «من این قواعد را از اصول هیچ حكمت بالغهای استنتاج نمیكنم، بلكه آنها را در اعماق دل خود مییابم كه دست طبیعت به خط جلی بر آن نقش كرده است. و از این مقدمه این نتیجه را میپروراند كه وجدان در هر وضعی
1. امیل، ص201.
2. همان،ص 201 ـ 202.
3. همان، ص201.
راهنمای خطاناپذیر عمل صواب است. این قسمت از استدلال خود را چنین خاتمه میدهد: خدا را شكر كه بدین گونه از این دستگاه وحشت آور فلسفه آزاد شدیم. دیگر بیهیچ نیازی به فضل و دانش میتوانیم انسان باشیم. اكنون كه از اتلاف عمر خود بر سر مطالعة اخلاقیات خلاص شدیم، به قیمتی كمتر راهنمای مطمئنتری در پیچ و خم عظیم عقاید انسانی به دست آوردهایم. وی میگوید كه احساسات طبیعی ما را به خدمت منافع عمومی هدایت میكنند و حال آن كه عقل ما را به سوی خودپرستی میراند. پس برای آنكه صاحب تقوی و فضیلت باشیم فقط باید به جای عقل از احساسات پیروی كنیم.(1)
همان طور كه گفته شد یكی از مهمترین كاركردهای وجدان اخلاقی این است كه در برابر انجام كارهای خوب یا بد بیتفاوت نیست؛ بلكه انسان را در قبال انجام كارهای بد مورد سرزنش و نكوهش قرار میدهد. روسو در این باره میگوید: «راجع به پشیمانی، كه در خفا جنایات پنهانی را مجازات میكند، و حتی اغلب اوقات آن را علنی میسازد، چیزها میگویند. وای، وای! آیا كسی در میان ماست كه این صدای مزاحم و ناراحت را نشنیده باشد؟ آنهایی كه از ملامت وجدان سخن میگویند آن را آزمایش كردهاند. چقدر میل داشتیم بتوانیم این حس بیدادگر كه ما را آن قدر رنج میدهد خفه كنیم. به دستورات طبیعت گوش بدهیم. آن وقت خواهیم دید كه با چه ملاطفت و مهربانی بر ما حكمفرمایی میكند و چگونه بعد از اطاعت او از كردار نیك خود لذت میبریم.»(2)
به هر حال، «در اعماق همه روحها یك اصل فطری عدالت و تقوا یافت میشود كه ما علی رغم قوانین و عادات، اعمال خود و دیگران را از روی آن قضاوت مینماییم؛ و خوب و بد آن را معلوم میكنیم. این اصل همان است كه من وجدان مینامم ... ای وجدان! ای وجدان! ای غریزة ملكوتی! ای صدای جاویدان و آسمانی! ای راهنمای مطمئن این موجودات نادان و كم عقل! تو كه عاقل و آزاد هستی! ای آن كه نیكی و بدی را بدون خطا قضاوت میكنی! تو كه انسان را به خدا نزدیك میكنی! تو هستی كه طبیعت او را
1. ر.ك: تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریا بندری، ج2، ص950.
2. امیل، ص204.
نیك میگردانی؛ و اعمال او را با قوانین اخلاقی وفق میدهی. اگر تو نبودی من در خودم چیزی حس نمیكردم كه مرا فوق بهائم قرار دهد و تنها امتیازی كه بر آنها داشتم این بود كه به وسیله فهم نامرتب و عقل نامنظم خود گمراه شوم و از خطایی به خطایی دیگر بیفتم.»(1)
دلیل روسو برای وجود وجدان اخلاقی در درون همه انسانها این است كه «مگر نمیبینید كه عموم جهانیان كه در هر موضوعی با هم اختلاف نظر دارند فقط در باب وجدان كاملاً متفق الرأی میباشند؟ ... آیا در دنیا مملكتی یافت میشود كه در آن پایبند بودن به ایمان و عقیده، حفظ قول، ترحم، خیرخواهی و جوانمردی جنایت باشد؟ آدم خوب منفور باشد و آدم بد محترم؟»(2)«علاوه بر این بر فرض هم نتوانیم به وسیله طبیعتِ خودْ اصل و ماهیت وجدان را بفهمیم، یك چیز در درون ما شهادت میدهد كه آن حتماً در ما وجود دارد.»(3)
این وجدان اخلاقی تا آنجا نیرومند و مؤثر است كه با وجود آنْ انسان نیازمند به مربی اخلاق نیست. به همین دلیل روسو در مباحث اخلاقی و تربیتی بر این باور است كه وظیفة اولیاء و مربیان این است كه بچهها و كودكان را آزاد گذارند تا بر اساس طبیعت اولیة خودشان رفتار كنند. مربیان لازم نیست تربیت اخلاقی خاصی را به كودكان تعلیم دهند، خود طبیعت این كار را كرده است و همه نیازهای اخلاقی افراد انسانی را، یعنی همه اموری كه برای كمال انسان لازم است، در درون آنان تعبیه كرده است. تنها كار مربیان و اولیای كودكان این است كه تلاش نمایند مفاسد اجتماعی و موانع محیطی موجب انحراف كودك از سیر طبیعی زندگیاش نشوند.
1. همان، ص205 ـ 207.
2. همان، ص206.
3. همان.
وجدان انسانی او را وادار میكند كه به سوی راه خیر و فضیلت برود و خودش هم در هر موقعیتی به انسان نشان میدهد كه چه باید بكند. اگر هم انحرافی پیدا كرد، او را به شدت مورد مؤاخذه قرار میدهد و تا آنجا او را سرزنش میكند و او را عذاب میدهد كه دیگر هیچ رغبتی به سوی آن كار پیدا نكند. مگر این كه عوامل اجتماعی به حدی او را منحرف كرده باشند كه وجدان او را میرانده و خاموش كرده باشند وگرنه مادامی كه این شعله روشن و این ندای الهی در درون هر انسانی بلند است، او خود به تنهایی و بدون راهنمایی دیگران میتواند راه صواب را از راه خطا بیابد.
بنابراین، به عقیدة روسو، ملاك اخلاق و ارزشهای اخلاقی وجدان است، و راه تحصیل اخلاقیات نیز گوش دادن به ندای وجدان و فطرت انسانی است.
روسو به این مسأله توجه دارد كه وجدان اخلاقی در بسیاری از انسانها كاركردهای خود را از دست داده است؛ از این رو، خود وی با طرح این مسأله، در تحلیل و تعلیل آن میگوید: «اگر او با همه قلبها سخن میگوید، پس چرا كمتر دلی صدای او را میشنود، و سخن او را گوش میكند؟ علت این است كه او به زبان طبیعت حرف میزند، ولی هر چه در اطراف ما است ما را وا میدارد طبیعت را فراموش كنیم. وجدان محجوب است، و انزوا و آرامش را دوست میدارد. از مجامع و محافل، از قیل و قال وحشت دارد. ... از بس كه وجدان را طرد میكنیم، بالاخره دلسرد میشود. دیگر با ما سخن نمیگوید، به ما پاسخ نمیدهد، و به واسطة این همه توهین كه به او شده و میشود، به همان اندازه احضار او اشكال دارد كه طرد او اشكال داشت.»(1)
این مكتب خیلی جاذبه دارد. در نوشتهها و افكار اندیشمندان مشرق زمین و مسلمانان نیز
1. همان، ص208.
تأثیرات زیادی داشته است. چیزی كه تأثیرگذاری این مكتب را افزون كرده، این است كه در معارف اسلامی نیز میتوان قراینی به سود آن یافت. تعبیراتی در آیات و روایات هست كه قابل تطبیق بر مدعیات این مكتب است. اما اگر نیك بنگریم این نظریه و مكتب نیز از بیان حقیقت اخلاق و اخلاقیات عاجز است.
آنچه را كه ما به عنوان وجدان اخلاقی مینامیم و خیلی هم برای آن قداست قائلیم، یك نیروی خاصی در وجود ما نیست. حقیقت مسأله این است كه اگر وجدان را تحلیل كنیم خواهیم دید كه وجدان اخلاقی در جهتی كه مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است. شناخت، كار عقل است. اما این كه انسان را پس از انجام كار ستایش یا سرزنش میكند این هم یك تحلیل روانشناختی دیگری دارد. حقیقت مطلب این است كه انسان یك ملكاتی دارد كه در اثر كمك علم و عمل برای او حاصل میشوند. ارزشهایی را كه شناخته است و در عمل نیز آنها را به كار گرفته است، آرام آرام برای او ملكه شدهاند؛ بنابر این اگر انسان كاری را بر خلاف آنها انجام دهد، انسان ناراحت میشود. یعنی ملكاتی كه، بر اساس شناخت ارزشها، برای انسان حاصل شدهاند اقتضا دارند كه آنچه با آنها مخالف باشد، طرد نمایند. علت ندامت پس از انجام كار بد این است كه وقتی انسان میفهمد كه كمالی را از دست داده و نقصی در انسانیتش پدید آمده است، این حالت ندامت برای او حاصل میشود. همان طور كه در مراحل پایینتر این حالت رخ میدهد. مثلاً زمانی كه انسان سرمایهای را از دست میدهد، ناراحت میشود. در مسائل اخلاقی نیز وقتی فرد متوجه میشود كه سرمایة معنوی عظیمی را از دست داده است ناراحت میشود. و خود را سرزنش میكند كه چرا آن سرمایه را از دست داده است و چرا خود را از كمالی كه برایش فراهم بود، محروم كرده است. همه اینها در صورتی است كه آن ارزشها را پذیرفته باشد و چنان ملكهای نیز برای او به وجود آمده باشد؛ اما اگر ارزشهای دیگری را برای خود تعریف كرده باشد، یعنی بنیان معرفتی و شناختی او از ابتدا خطا باشد و در محیطی رشد كرده باشد كه ارزشهای انحرافی را به او تعلیم داده باشند، در آن صورت هرگز وجدانش از برخی اموری كه ما آنها را گناهان بزرگی میدانیم آزرده
نخواهد شد. به طور خلاصه، میتوان گفت این سخن كه وجدان چیزی است كه هم درك میكند و هم دادگاه تشكیل میدهد و افراد را مورد ستایش یا سرزنش قرار میدهد، بیشتر برای خطابه و شعر مفید است؛ اما هیچ مبنای فلسفی و عقلانی ندارد.