فصل پنجم: تطورگرایی

فصل پنجم: تطورگرایی

یكی دیگر از مكاتب واقع‌گرای اخلاقی، كه می‌توان آن را از سنخ نظریات واقع‌گرای طبیعی به حساب آورد، مكتب تطورگرایی است. مبدع و بنیانگذار این مكتب هربرت اسپنسر (1820 ـ 1903)، فیلسوف انگلیسی، است. با اندك نگاهی به آثار اسپنسر، به خوبی، دانسته می‌شود كه مسألة‌ تطور و تكامل سراسر اندیشه او را فراگرفته بود. هر چند نظریه تطور، بیشتر با نام داروین (1809 ـ 1882) گره خورده است؛ اما در حقیقت مبدع و طراح اصلی این نظریه، اسپنسر بود. وی «مدتی پیش از داروین، مسأله را در رساله‌ای به نام «نظریه تكامل» (1852) و در كتاب «اصول روانشناسی» (1855) بیان كرده بود.»(1) چنین گفته‌اند كه زمانی كه وی تصمیم گرفت‌ مقالات و رسالات خود را در یك مجموعه گردآوری كرده و به چاپ رساند، از وحدت و تسلسل عقاید و افكار خود متعجب گردید و این فكر به ذهنش خطور كرد كه نظریه تحول و تطور را می‌توان، مانند زیست شناسی، در علوم دیگر نیز به كار برد. زیرا با این نظریه نه تنها تطور انواع و اجناس به خوبی توضیح داده می‌شود؛ «بلكه تطور و تحول طبقات ارض و ستارگان و تاریخ سیاسی و اجتماعی و مفاهیم اخلاقی و زیبا شناسی را نیز» می‌توان به زیبایی تبیین كرد.(2) بدین ترتیب، وی اندیشه تطور و تحول را از حوزه زیست‌شناسی فراتر برده و آن را در عرصه‌های مختلف عالم وجود و در همه قلمروهای مختلف علمی، اعم از جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، سیاست، زیبایی‌شناسی و اخلاق، جاری می‌دانست.


1. تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ص315 (در حالی‌كه كتاب منشأ انواع داروین در پنجاه سالگی او نیز در سال 1859 منتشر شد.)

2. همان، ص321.

تطورگرایی در عرصه اخلاق

‌یكی از دغدغه‌های اصلی و همیشگی ‌هربرت‌ ‌اسپنسر‌ دفاع از اخلاق و مبانی اخلاقی در برابر نقدها و مخالفت‌های بود كه در آن روزگار متوجه اخلاق می‌شد. در حقیقت، اسپنسر همواره در این اندیشه بود تا مبنایی علمی برای اخلاق و اصول اخلاقی پیدا كند، به گونه‌ای كه بتواند از تیغ نقد ناقدان جان به سلامت بیرون ببرد. به تعبیر خود وی «از دیر باز هدف آجل من،‌ كه در پشت هدف‌های عاجل نهفته بوده،‌ این بود كه برای اصول درست و نادرست در رفتار به طور كلی، یك مبنای علمی پیدا كنم».(1)‌ و این كار از نظر ‌اسپنسر‌ یعنی قراردادن اخلاق بر پایة نظریه تكامل.(2)‌ ‌اسپنسر‌ در مقدمة كتاب اخلاق خود، درباره اهمیت اخلاق می‌گوید: «این آخرین قسمت كار من است ... و همه كارهای قبلی من مقدمه و واسطة‌ آن است.» وی به دنبال آن بود كه اخلاق طبیعی جدیدی را پایه‌گذاری كند؛ اخلاقی كه بتواند جایگزین اخلاق ناشی از عقاید كهن شود. و به همین دلیل بر این باور بود كه اگر مبانی مافوق طبیعی ارزش‌های اخلاقی از بین برود، هیچ خلأیی به وجود نخواهد آمد. زیرا برای ارزش‌های اخلاقی و رفتار‌های خوبْ مبانی و مستندات طبیعی در دست‌رس هست؛ مبانی‌ای كه قدرت و اهمیت آنها هرگز كمتر از قدرت مبانی مابعدالطبیعی نیست؛ بلكه میدان عمل آنها بیشتر نیز هست.(3)

‌این اخلاق نو را، به عقیدة اسپنسر، باید بر روی زیست شناسی بنا نهاد. «اگر عقیدة تطور موجودات زنده پذیرفته شود، بعضی مفاهیم اخلاقی نو به وجود خواهد آمد.» اسپنسر بر این باور بود كه قانونی اخلاقی كه سازگار با اصل تنازع بقا و انتخاب طبیعی نباشد، از همان ابتدا بیهودگی و یاوه بودن خود را نشان داده است. رفتار خوب یا رفتار بد را باید بر اساس تطابق یا عدم تطابق آن با مقاصد حیات تعریف و تبیین كرد. رفتار اخلاقی به رفتاری گفته می‌شود كه «فرد یا گروه را بهتر به تجمع و اتصال وادارد تا به هدف تنوع نایل آیند.


1. تاریخ فلسفه، كاپلستون، ج8، ص155 ـ 156.

2. همان، ص155 ـ 156.

3. تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ص339.

‌اخلاق، مانند هنر، حصول وحدت در كثرت است بالاترین فرد انسان آن است كه در حقیقت در نفس خویش وسیع‌ترین تنوع و تعقید و كمال زندگی را وحدت بخشد.»(1)

سیر تكامل انسان و جایگاه اخلاق

‌انسان اولیه خودگزین بود و تنها به لذت شخصی خودش می‌اندیشید. انسان در نخستین مرحلة تكاملی خود، همه چیز و همه كس را تنها برای خود می‌خواسته است. در این مرحله جایی برای اخلاق و توصیه‌های اخلاقی نبود. انسان در این مرحله، تنها در اندیشه بقای خود بود و لو این كه این هدف به قیمت نابودی انسان‌های دیگر حاصل شود.

‌اما در اثر قانون تطور، آدمیان تكامل پیدا كرده و به مرحله‌ای از رشد و انسانیت رسیدند كه سود و لذت دیگران نیز برای آنان اهمیت دارد. روحیه تعاون و همكاری و همدلی در آنها ایجاد شده است. خودگزینی تا اندازه‌ای كم‌رنگ شده و در عوض دیگرگزینی و دیگردوستی در انسان تقویت شده است. به هر حال، در اثر این سیر تكاملی، انسان فعلی به مرحله‌ای رسیده است كه دارای دو گرایش متضاد است: از یك طرف به منافع و لذت‌های شخصی خودش می‌اندیشد، و از طرف دیگر، دارای عاطفة دیگردوستی بوده و منافع دیگران برای او اهمیت دارد. در این مرحله است كه مسأله اخلاق مطرح می‌شود و جایی برای توصیه‌ها و دستورالعمل‌های اخلاقی باز می‌شود. اینجا است كه به انسان‌ها توصیه می‌شود كه از منافع خود در راه منافع دیگران گذشت كنند و ایثار و فداكاری را، كه اصل و اساس اخلاق است، پیشة خود سازند.

‌بالاخره این انسان، در سیر تكاملی خود، به حدی از كمال خواهد رسید كه خود به خود به فكر جامعه است و خودش را فراموش می‌كند. یعنی كاملاً دیگرگزین خواهد شد. آن وقت است كه به درجة عالی تكامل خواهد رسید. البته روشن است كه در این مرحله نیز جایی برای اخلاق باقی نخواهد ماند. زیرا انسان‌ها بدون نیاز به توصیه‌های اخلاقی، همواره و خود به خود دیگرگزین خواهند بود.


1. همان، ص339 ـ 340.

‌به هر حال، در این مرحلة فعلی از رشد تكاملی خود، نه باید خودخواهی و خودگزینی را به طور كلی نادیده گرفته و آن را سركوب كنیم و نه این كه از دیگر دوستی غفلت نماییم؛ در این مرحله خود دوستی و دیگر دوستی همواره در تعارض و كشمكش با یكدیگرند. اسپنسر معتقد است كه «مبارزة‌ خودخواهی با نوعدوستی از مبارزة شخصی با خانواده و صنف و نژاد خود سرچشمه می‌گیرد.» به هر حال، در این مبارزه نباید امید داشت كه خود دوستی به طور كلی از میان برداشته شود. اصولاً چنین چیزی اگر ممكن هم باشد، مطلوب نیست. «احتمال می‌رود كه خودخواهی باقی بماند ولی شاید این امر مطبوع باشد.» در این مرحلة میانی «اگر هر كسی به منافع دیگران بیشتر از نفع خود بیندیشد، هرج و مرج ناشی از تعارف و تسلیم به وجود خواهد آمد»؛ و شاید «جستجوی سعادت شخصی در حدود اوضاع و احوال اجتماعی بهترین راه وصول به سعادت كلی باشد.» آنچه انتظار می‌رود توسعة زیاد عواطف و احساسات و غرایز نوع‌دوستی است. اما خوددوستی در این مرحله برای تحقق نوع‌دوستی امری لازم و ضروری است. «آرزویی كه مردم بی‌فرزند به داشتن فرزند اظهار می‌كنند و برگزیدن كودكان به فرزندی كه گاه گاه مشاهده می‌شود نشان می‌دهد كه چگونه ارضای تمایلات خودخواهی برای اِعمال نوع دوستی ضرور و مفید است.» شدت وطن‌دوستی خود‌ دلیل دیگری است برای ترجیح منافع عمومی بر منافع شخصی. در هر نسلی از اجتماع احساسات همكاری و تعاون نسبت به نسل‌های گذشته قوی‌تر و شدیدتر می‌گردد. «انضباط اجتماعی دایمی، طبیعت مردم را به چنان قالبی در خواهد آورد كه عواطف لذتبخش به خودی خود در راه منافع عمومی به كار خواهد افتاد.»(1)

اسپنسر به یك مسأله مهم توجه می‌دهد و آن این كه: هرچند در تكامل بشر فطرت خودخواهی و خودگزینی باید رو به ضعف نهاده و غیرخواهی و دیگرگزینی قوت یافته و جایگزین آن گردد؛ اما باید كاملاً مراقب بود كه دیگرخواهی به صورتی درنیاید كه


1. همان، ص344.

‌مردمان ناقصِ بی‌هنرِ بیكاره، وجودشان، بر دیگران تحمیل گردد؛ زیرا خود این مسأله مانع تكامل خواهد بود. «بلكه باید هر كس خود را مسؤول زندگانی و خوشی خود بداند، و آزاد هم باشد كه بر طبق این حس مسؤولیت عمل كند. هر چند كمال انسانیت در این است كه همچنان كه در خانواده پدر و مادر نسبت به فرزند دلسوزی دارند، در جماعت نیز افراد نسبت به یكدیگر دلسوز باشند. اما غافل نباید شد كه در هیأت اجتماعیه افراد همه كودك نیستند كه در آغوش دیگری پرورده شوند. دستشان را باید گرفت اما باید با پای خود راه بپیمایند.»(1)

‌به هر حال، از آنجا كه ما فعلاً در همان مرحلة متوسط هستیم؛ یعنی هم خودگزین هستیم و هم دیگرگزین، دارای الزامات اخلاقی نیز خواهیم بود. و مهم‌ترین و اصلی‌ترین الزام اخلاقی ما این است كه در همه كارها و فعالیت‌هایمان باید دیگران را مقدّم بر خود بداریم. بنابراین، معیار اخلاق و ارزش‌های اخلاقی از دیدگاه اسپنسر عبارت است از دیگر گزینی و عاطفة دیگر دوستی. هر كاری كه به انگیزة عاطفة غیر دوستی از انسان سر بزند خوب، و هر كاری كه از روی عاطفة خود دوستی از او صادر شود، بد خواهد بود.

انواع رفتار و انواع اخلاق

‌از دیدگاه ‌اسپنسر‌، رفتار، به طور كلی و در یك تعریف عام، عبارت است از كاری كه ناظر به غایت و هدفی است. اما هر اندازه كه در نردبان تكامل به پله‌های بالاتری صعود كنیم، شاهد كارهای هدفمند بیشتری خواهیم بود: كارهایی كه در جهت خیر و صلاح فرد یا نوع انسانی هستند‌.

‌اما در یك تقسیم ‌بندی كلی، می‌توان دو نوع رفتار را از یكدیگر باز شناخت: رفتار نیمه متكامل، و رفتار كاملاً متكامل. رفتار نیمه متكامل به رفتاری هدفمند گفته می‌شود كه «بخشی از تنازع بقا بین افراد مختلف یك نوع واحد و بین نوع‌های مختلف را تشكیل


1. سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، تصحیح جلال الدین اعلم، ص508 ـ 509.

‌می‌دهد. به این شرح كه یك موجود ز‌نده می‌كوشد از خود، به قیمت كنار زدن دیگری، صیانت كند، و نوع خود را با شكار كردن نوع دیگر حفظ می‌كند». در این نوع از رفتارهای هدفمند در حقیقت ضعفا آرام آرام از عرصة رقابت و تنازع خارج شده و نابود می‌شوند. اما رفتار كاملاً متكامل به رفتاری گفته می‌شود كه در آن تنازع و ستیزه در میان گروه‌های رقیب و همچنین تنازع میان افراد یك گروه، جای خود را به تعاون و همیاری و همكاری و همدلی می‌دهد. این نوع رفتار در حقیقت محصول تبدیل جوامع جنگ‌جو و مبارزه جو به جوامع صلح‌طلب و صلح جو است. هر اندازه كه این تبدیل كامل‌تر باشد، شاهد رفتارهای كاملاً متكامل بیشتری خواهیم بود. فقط در جوامع صلح‌جو و زندگی‌های مسالمت آمیز است كه می‌توان از تعارض بین خودخواهی و نوعدوستی و فداكاری فراتر رفت.

‌اسپنسر‌ با این تفكیكی كه میان رفتار نیمه متكامل و رفتار كاملاً متكامل قائل می‌شود، زمینة طرح و معرفی دو نوع اخلاق را نیز فراهم می‌كند. وی با توجه به این دو نوع رفتار می‌گوید ما دو نوع اخلاق نیز داریم: اخلاق نسبی، و اخلاق مطلق. اخلاق مطلق به اخلاقی گفته می‌شود كه مشتمل بر توصیه‌ها و دستور العمل‌هایی است كه رفتار انسان كاملاً سازگار را در جامعه‌ای كاملاً متكامل تنظیم و تنسیق می‌كند. در مقابل، اخلاق نسبی به اخلاقی گفته می‌شود كه مشتمل بر دستور العمل‌ها و توصیه‌هایی است كه صرفاً مربوط به شرایطی هستند كه ما فعلاً در آن به سر می‌بریم؛ یعنی مربوط به رفتارهای انسان‌هایی هستند كه در جوامع كما بیش نامتكامل زندگی می‌كنند.‌(1)

كانت می‌گفت كه آنچه انسان را به پیروی از اصول اخلاقی وادار می‌كند حس تكلیف است و آن قوه‌ای است در انسان كه نیكی را از بدی تشخیص می‌دهد. «این ادعا را به این وجه می‌توان تصدیق كرد كه افراد انسان برای طلب خوشی خود، بر حسب تجربه، اصولی اختیار می‌كنند. این اصول كم كم ملكه و طبیعت ثانوی شده، و پیاپی از نسل به نسل منتقل


1. ر.ك: تاریخ فلسفه، كاپلستون، ج8، ص156؛ و سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، تصحیح جلال الدین اعلم، ص506 ـ 507.

‌می‌گردد و در طبع مردم به صورت حس تكلیف و قوه تمییز نیك و بد در می‌آید. و گر نه بسیار می‌بینیم كه در میان اقوام و طوائف مختلفْ اصول اخلاقی گوناگون است، و نیك و بد را یكسان تشخیص نمی‌دهند. بنابراین، اصول اخلاقی در یك جامعه نیمه متكامل‌ نیز اموری نسبی خواهند بود. یعنی ممكن است یك كار در نزد برخی افراد یا برخی جوامع كاری خوب و مستحسن باشد؛ اما همان كار در نزد جوامع دیگر، كاری قبیح به حساب آید. به عنوان مثال، وقتی اصول اخلاقی مورد قبول یك جامعه‌ای را كه در مرحلة جنگجویی هستند با اصول اخلاقی مورد پذیرش گروهی كه به مرحلة پیشه‌وری رسیده‌اند، بسنجیم، خواهیم دید كه اقوام جنگجو اموری را فضیلت می‌دانند كه اقوام و ملل پیشه‌ور آن را گناه و جنایت می‌پندارند. این خود به خوبی نشان می‌دهد كه اخلاق در جوامع نیمه متكامل، امری نسبی است.(1)

نقد وبررسی

1. مبنایی اثبات ناشده

‌نخستین ایراد این مكتب این است كه مبتنی بر فرضیه‌ای اثبات ناشده است. این فرضیه كه قانون تطور در طبیعت ثابت است یا نه، هر چند یك فرضیة مشهور و گرایشی مسلط در نزد زیست شناسان است، اما تاكنون هیچ دلیل قاطعی برای اثبات آن اقامه نشده است.

2. دلیل بی‌ربط

‌حتی اگر بپذیریم كه قانون تكامل در طبیعت امری مسلم و قطعی است، باز هم منطقاً نمی‌توان این قانون را، به صرف این كه در طبیعت جریان و سریان دارد، به عالم اخلاق نیز سرایت داد. مسائل اخلاقی یك سلسله مفاهیم خاصی است كه مربوط به اختیار و اراده انسان است. در حالی كه این قانون، قانونی است مربوط به طبیعت بی‌شعور و بی‌اراده كه


1. همان، ص507.

‌همه فعل و انفعالات آن به صورت جبری تحقق می‌یابد. یك قانون جبری طبیعی چگونه می‌تواند منشأ ارزش‌های اخلاقی، كه قوام آنها به اراده و اختیار و نیّت است، شود. برخی از فلسفه غرب نیز در نقد دیدگاه ‌اسپنسر‌ گفته‌اند كه از جریان تكامل در طبیعت، كه یك واقعیت و روند تاریخی است، هرگز نمی‌توان در ارزش‌گذاری‌ها استفاده كرد. «فی المثل حتی اگر فرض كنیم كه تكامل در جهت ظهور یك نوع از حیات اجتماعی انسان پیش می‌رود و این نوع مناسب‌ترین نوع برای بقا است الزاماً بر نمی‌آید كه این نوع اخلاقاً هم بهترین نوع است. چنانكه ت. ه‍ـ. هاكسلی اشاره كرده است، صلاحیت واقعی برای بقا در حیطه تنازع بقا و علوّ اخلاقی لزوماً یك چیز نیستند.»(1)

3. همان دیگرگرایی است

‌حتی اگر از دو اشكال پیش‌گفته نیز صرف نظر كنیم، حاصل این نظریه این است كه انسان‌ها در این مرحله از تكامل خود، دارای عاطفة دیگرگزینی هستند. و انسان اخلاقی به كسی گفته می‌شود كه در تزاحم میان منافع و لذات شخصی و فردی‌اش با منافع و لذات گروهی و اجتماعی جانب اجتماع و گروه را مقدّم بدارد. اما این سخن چیزی جز همان مدّعای مكتب دیگر‌گرایی نیست. خلاصة آن مكتب نیز این بود كه ملاك ارزش اخلاقی یك فعل، صدور آن بر اساس عاطفة دیگر خواهی است. و در نتیجه همان اشكالاتی كه بر آن مكتب وارد بود، بر این مكتب نیز وارد خواهد شد.


1. تاریخ فلسفه، كاپلستون، ج8، ص158 ـ 159.