صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

درس دهم: نصاب توحید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

درس دهم

مسأله اى كه در مورد توحید عنوان شد، نصاب توحید در اسلام بود و به این مناسبت درباره «تدبیر به اذن الله»؛ و «تشریع به اذن الله»؛ تا حدودى صحبت كردیم، موضوع بحث جلسه امروز این است كه آیا این توحید در قرآن مورد استدلال قرار گرفته؛ یا قرآن به عنوان یك مطلب مسلمى كه مى بایست آن را پذیرفت و خود افراد موظف هستند كه دلیلش را پیدا كنند به آن اشاره كرده است؟ جواب این است كه در خود قرآن دلیلهایى براى توحید ذكر شده و این دلیل عیناً داراى اسلوب منطقى و مبتنى بر روش قیاسى است كه در این گونه موارد مى بایست از آن استفاده شود خداوند در سوره انبیا (آیه، 22) مى فرماید: لو كان فیهما الهه الاّ الله لفسدتا؛ اگر در آسمان و زمین غیر او (اللّه) خدایانى مى بود آسمان و زمین فاسد شده بودند. به خوبى روشن هست كه این یك نوع استدلال است و معنایش این است كه، مى بینید آسمان و زمین فاسد نشده پس جز «الله»؛ هم خدایانى وجود ندارد و به اصطلاح منطقى، این یك قیاس استثنایى است. همانطور كه مى دانید قیاس به دو صورت تشكیل مى شود؛ قیاس استثنایى و قیاس اقترانى؛ در قیاس استثنایى ملازمه اى بین دو چیز اظهار مى شود، بعد یكى از آن دو چیز اثبات مى شود و شكلهاى خاصى دارد كه در كتابهاى منطقى ذكر شده مثلاً مى گویند: اگر خورشید طلوع كرده باشد روز موجود است؛ بعد مى گویند ولى روز موجود است؛ نتیجه مى گیرند كه، پس خورشید طلوع كرده است. یا مى گویند ولى روز موجود نیست و نتیجه مى گیرند، پس خورشید طلوع نكرده است این مثال رایجى است كه در كتابهاى منطقى ذكر مى كنند این جا هم یك ملازمه اى بین متعدد خدایان و فساد آسمان و زمین ذكر شده است: اگر خدایانى مى بودند، آسمان و زمین فاسد شده بودند مثل این كه اگر خورشید طلوع كند روز موجود است و دیگر مطلبى ذكر نشده كه حالا بالاخره آسمان و زمین چه شده اند و آیا خدایانى هستند یا نه باز به اصطلاح منطقى مى گویند: یك جزء قیاس یا مضمر است یا مطوى؛ هر استدلالى معمولاً از دو مقدمه تشكیل مى شود؛ گاهى طورى است كه وقتى یك مقدمه را ذكر كردند آن مقدمه دیگر خود به خود به ذهن طرف مى آید و احتیاج به بیان ندارد و آن را ذكر نمى كنند و مى گویند آن مقدمه «مطوى»؛ است یعنى پیچیده شده است یا «مضر»؛ است یعنى در نیت هست این جا هم استثناء در كلام ذكر نشده یعنى مى بایست گفته شود: ولى آسمان و زمین فاسد نشده اند (ولكن هما لم تفسدا) و نتیجه گرفته مى شود فلیس فیهما اله غیر اللّه ولى چون دیگر اینها روشن است و مى بینید كه آسمان و زمین سر جایش باقى است؛ این دیگر گفتن ندارد كه آسمان و زمین فاسد نشده است و بعد آن وقت نتیجه گرفته شود؛ چون نتیجه قبلاً به صورت مدعا ذكر شده به هر حال این توضیحى بود براى این كه ثابت شود این استدلال، استدلالى است كاملاً منطقى و مبتنى به اصول و روش قیاسى در منطق آنچه مهم است تبیین ملازمه است؛ یعنى این باید روشن شود كه منظور از این كه اگر چند خدا مى بود آسمان و زمین فاسد مى شد یعنى چه؟ چه ملازمه اى هست؟ مقصود گوینده از ذكر این ملازمه چیست؟ جان كلام در همین هست و الاّ این معلوم هست كه جهان فاسد نشده و این ملازمه اگر ثابت باشد نتیجه اش این خواهد بود كه عالم بیش از یك خدا ندارد همه حرف در این است كه این ملازمه بر چه اساسى است؟ چگونه است كه اگر چند خدا مى بود عالم فاسد شده بود. مفسرین در توضیح این ملازمه بیانات مختلفى دارند، مى توان گفت كه این بیانات در چند سطح قرار مى گیرد: یك سطح ساده و تقریباً عامیانه دو سطح دیگر كه فنى و دقیق است؛ اما سطح عامیانه این است كه براى اداره یك دستگاهى یا جامعه اى یا گروهى با تشكیلاتش نظم واحدى لازم است؛ نظام واحدى ضرورت دارد وگرنه آن دستگاه از هم مى باشد و بعضى وقتها مثال زده مى شود كه حتى اگر در محیط خانواده دو نفر بخواهند بطور مستقل حكمرانى كنند این خانواده از هم مى پاشد؛ یك ده اگر بخواهد دو كدخدا داشته باشد اوضاع آن ده به هم مى خورد و آنوقت چگونه ممكن است عالمى به این عظمت چند خداى حاكم داشته باشد كه امور این عالم را اداره كنند.این یك بیانى است عامیانه یعنى این بیان از دقت منطقى برخوردار نیست ـ مى شود از نظر فنى در این بیان مناقشه كرد ـ ولى دو بیان دیگر فنى و مبتنى بر اصول دقیق فلسفى است یكى از اینها بیانى است كه بعضى از مفسرین كه ذوق فلسفى داشته اند آن را انتخاب كرده اند؛ چون در كتابهاى فلسفى برهانى براى توحید به نام برهان تمانع آورده مى شود، آن كسانى كه ذوق فلسفى داشته اند این آیه را هم بر همان برهان تمانع تطبیق كرده اند و براى این كه شكل دقیق منطقى آن روشن شود مقدماتى را ذكر كرده اند كه هر كدام از آنها یك اصلى از اصول فلسفى است و براى این كه وقت خواهران و برادران گرفته نشود من از تبیین این تعریف خوددارى مى كنم و دوستان را به جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم، بحث توحید،پاورقى هاى مرحوم استاد شهید مرتضى مطهرى رجوع مى دهم. نتیجه اى كه از برهان تمانع گرفته مى شود بطور اختصار این است كه دو علت در پیدایش یك معلول، مستقلاً نمى توانند مؤثر باشند اگر شركت داشته باشند هر كدام سهمى از آن معلول را ایجاد مى كنند پس در واقع آن معلول مركّب از دو چیز است یك جزئش را یكى ایجاد مى كند و جزء دیگرش را دیگرى. مقدمات زیادى دارد كه حالا اگر بخواهم عرض كنم از آن روش خودمان و آن هدفى كه داریم دور مى شویم پس بر اساس آن مقدمات این نتیجه گرفته مى شود كه عالم نمى تواند دو تا خدا داشته باشد. زیرا محال است عالم با دو موجودى كه واجب الوجود باشند تحقق پیدا كند و واجب الوجود بودن اقتضاء مى كند كه از هر جهت واجب الوجود باشند، واجب الوجود بالذات؛ واجب الوجود از تمام جهات ـ و براى فهم تفسیرش را به آنجا مراجعه بفرمایید ـ به اصطلاح طبق این برهان یك تالى فاسدى در كلام ذكر شده است؛ در آن مثال معروف گفتیم اگر خورشید طلوع كرده باشد، روز موجود است گاهى مى گوییم ولى خورشید طلوع نكرده است ـ پس روز موجود نیست؛ گاهى مى گوییم ولى روز موجود نیست، پس خورشید طلوع نكرده است؛ در این قسم دوم مى گویند تالى فاسد است یعنى قضیه اول از دو جزء تشكیل شده كه یكى را مقدم و دیگرى را تالى مى گویند. اگر خورشید طلوع كرده باشد به این مقدم مى گویند؛ روز موجود است تالى مى شود، اگر تالى فاسد شد مقدم هم فاسد مى شود؛ یعنى اگر روز موجود نبود معلوم مى شود كه خورشید هم طلوع نكرده است در این برهان هم، تالى، فاسد است یعنى فرض این كه تالى، فاسد شده باشد فرض دروغى است تالى، كه عبارت باشد از فساد عالم، این تالى، فاسد است یعنى دروغ است و عالم فاسد نشده است و از این فساد تالى، نتیجه گرفته مى شود فساد، مقدم؛ یعنى فرض تعدد خدایان هم دروغ است. بر اساس تقریرى كه در برهان تمانع ذكر مى شود تالى فاسد صدور و تحقق جهان است؛ یعنى از دو علت عالم واحد تحقق پیدا نمى كند و محال است از دو علت، معلول واحد تحقق پیدا كند یعنى اگر دو خدا مى بود عالمى تحقق پیدا نمى كرد این مفاد برهان تمانع است. در آیه شریف مى بینیم تالى فاسد، تحقق نیافتن عالم نیست بلكه تالى فاسد، فاسد شدن عالم است؛ مى فرماید: اگر چند خدا مى بود عالم فاسد شده بود ولى مى بینید كه عالم فاسد نشده است و نمى فرماید: اگر چند خدا مى بود عالم تحقق نمى یافت، فاسد شدن در جایى گفته مى شود كه یك چیزى باشد و بعد فاسد شود و وقتى مى گویید خربزه فاسد شد آیا مى شود اصلاً خربزه اى در كار نباشد؟ باید یك خربزه اى باشد و بعد فاسد شود آنوقت مى گویند «فَسَدَ»؛ قرآن مى فرماید: اگر عالم خدایانى داشت فاسد شده بود و نمى گوید تحقق نمى یافت به وجود نمى آمد و حال آن كه برهان تمانعى كه فلاسفه ذكر كرده اند مفادش این است؛ البته یك توضیحاتى داده اند و توجیهاتى كرده اند كه آنچه موجب عدم تحقق مى شد، ولى با ظاهر آیه چندان سازگار نیست این است كه به نظر مى رسد مفاد این برهان غیر از برهان تمانعى است كه فلاسفه اقامه كرده اند و آن یك برهان دیگرى است كه براى توحید اقامه شده است تقریرش هم همان است كه عرض كردم به جلد پنجم اصول فلسفه نگاه كنید، بهترین بیانى كه براى برهان تمانع ارائه مى شود ایشان در آن جا ذكر كرده اند ولى عرض من این است كه مفاد این برهان با ظاهر آیه كاملاً مطابقت نمى كند چون مفاد برهان این است كه اگر چند خدا مى بود عالم به وجود نمى آمد و آیه مى فرماید كه اگر چند خدا بود عالم فاسد شده بود یعنى علم موجود فاسد شده بود این دو تا دقیقاً عین هم نیستند به این جهت است كه این تقریر هم بااین كه تقریر متینى است و فى حد نفسه یك برهان فلسفى است وى از نظر تطبیق با آیه چندان سازگار نیست و ما این تقریر را براى این آیه نمى پسندیم و تقریر سومى هم مى توان براى برهان توحید كه در این آیه ذكر شده است ذكر كرد. این تقریر احتیاج به توضیح مقدماتى دارد، مقدمه اى كه ما در این جا روى آن تكیه مى كنیم این است كه، این جهان، از زمین گرفته تا آسمان و تمام پدیده هایش داراى نظام واحدى است؛ بعد این را توضیح مى دهیم كه نظام واحد یعنى چه؟ در برهان تمانع فلاسفه، اصرار شد در این كه براى جهان وحدت، اثبات بشود یعنى خود جهان موجود واحدى است ما در این برهان تكیه مى كنیم روى این معنا كه جهان داراى نظام واحد است یعنى وحدت نظام لازمه اش وحدت وجود جهان نیست؛ ممكن است تعدد در موجودى باشد اما نظام حاكم بر او نظام واحدى باشد ما به همین اندازه كه اثبات مى كنیم جهان داراى نظام واحد است اكتفا مى كنیم، احتیاجى نداریم كه ما در تقریر این برهان اثبات بكنیم كه عالم واحد است اگر تعدد هم داشته باشد باز این برهان جاى خود را دارد و فقط باید اثبات شود كه عالم داراى نظام واحد است حالا منظور از نظام واحد چیست؟ آن نظام واحد كه منظور ماست این است كه اجزاء این عالم اگر عالم را یك واحد بدانیم داراى اجزایى خواهد بود و اگر عالم را متعدد بدانیم، یعنى مركب از سیستمهاى مستقل بدانیم كه هر یك از این سیستمها داراى یك وجود مستقل باشند و رابطه ارگانیك و عضوى با هم نداشته باشند حتى در این صورت هم نمى شود وحدت نظام را انكار كرد؛ یعنى این عالمى كه ما مى شناسیم طورى ساخته شده كه موجودات آن از هم گسسته و منعزل و مستقل نیستند این جور نیست كه در این عالم من براى خودم یك وجودى داشته باشم كه هیچ ارتباطى با پدیده هاى گذشته نداشته باشد یا موجودات همزمان هم، رابطه اى با موجودات آینده نداشته باشد. فرض كنید مانند دانه هاى برنجى كه در یك كیسه گنجانیده مى شود و هیچ كدام از اینها ربطى با هم ندارند، فقط در كنار هم قرار گرفته اند این عالم این جورى نیست. یكى، یكى اجزاى این عالم را بررسى كنید؛ احتیاج به مطالعه دقیق علمى هم ندارد و یك نظر سطحى كافى است؛ آن بوته گلى كه در گلدان گذاشته شده نگاه كنید آن درختى كه در باغچه تان هست، آن بچه اى كه در گهواره هست و همه چیزهایى كه دور و برتان هست نگاه كنید و ببینید كه اینها چگونه به وجود مى آیند الان این بوته گل بدون این كه شما به آن آب بدهید سبز خواهد ماند یا نه؟ پس بقاى این بوته گل به آبى است كه شما به او مى دهید و بدون آب نمى تواند دوام بیاورد و یا بدون آن تخمى كه كاشته شده یا نشایى كه غرس شد این گل به وجود مى آمد؟ نه قبلاً یك تخمى بود كه شما باید این تخم را مى كاشتید تا این گل سبز شود پس با پدیده قبلى هم ارتباط دارد و گسسته از پدیده قبلى نیست؛ خود این گل از هوا استفاده مى كند یا از اكسیژن هوا و یا از گازهاى دیگرى كه در هوا موجود است و اگر اینها نباشد این گل نمى تواند به وجود خودش ادامه دهد و به نوبه خود نیز در تغییر هوا مؤثر است یعنى نسبت گازها را تغییر مى دهد. اگر اكسیژن مى گیرد نسبت اكسیژن كم مى شود و اگر گازهاى دیگرى را مى گیرد نسبت اكسیژن بالا مى رود. پس باز با هواى مجاورش نیز در ارتباط است و نه هوا مستقل از این بوته گل هست و نه این گل مستقل از هواست. برویم سراغ حیوانات؛ آن جوجه اى كه در كنار حیاط از تخم بیرون آمده و شما دارید آن را تماشا مى كنید آیا این جوجه بدون آن مادر و بدون آن تخم به وجود مى آمد؟ الان كه دارد زندگى مى كند و در حیاط راه مى رود با چیزهاى اطراف خود ارتباط فعل و انفعال و تفاعل دارد یا ندارد؟ باز هم از هوا تنفس مى كند، غذا مى خورد و بالاخره به نوبه خود در محیطش اثر مى گذارد و همین باعث مى شود كه تخمى بگذارد و جوجه هاى آینده از او به وجود بیایند. پس هم با موجودهاى همزمان ارتباط و فعل و انفعال دارد و هم با موجودات گذشته و هم با موجودات آینده؛ حتى سراغ موجودات بى جان بروید فعل و انفعالات فیزیكى و شیمیایى كه در جهان موجودات بى جان تحقق پیدا مى كند، وقتى كه شما دقت مى كنید مى بینید كه هر پدیده اى در اثر فعل و انفعال پدیده قبلى به وجود آمده است و به نوبه خودش در پدیده هاى همزمان، اثر مى گذارد و ماده پیدایش پدیده هاى بعدى مى شود. این یك نظامى است كه بر این جهان حكم فرماست، نظام همیشگى و تفاعل، تأثیر و تأثر و این چیزى است كه هیچ احتیاج به برهان فلسفى ندارد كه ما بگوییم عالم از نظر نظام واحد است و هر كس به اندازه معلوماتش مى تواند این نوع ارتباط، همبستگى، پیوستگى و وحدت نظام را بشناسد البته هر چه معلومات دقیق تر مى شود به عمق این ارتباط بیشتر پى مى بریم و الاّ با نظر سطحى هم مى توانیم تا حدود زیادى این را هم درك كنیم حالا اگر كسى بگوید كه در این جهان سیستمهاى مختلفى هست كه هر كدامشان در داخلشان با هم ارتباط عضوى دارد ولى هر سیستمى با سیستم دیگر این گونه ارتباط ندارد، فرضیه اى است در فرضیه سیستمها، كه فعلاً كارى با آن نداریم ولى به هر حال هر قدر هم این سیستمها را از هم مستقل بدانیم باز مى بینیم كه چنین روابطى با هم دارند و در یك سیستم كلى تر مى گنجد، یعنى فرض، سیستمهاى جزیى ما نیست كه همه آنها اندامهاى یك سیستم كلى باشند و آن سیستم كلى همانست كه تمام پدیده هاى این جهان را مشمول قانون تأثیر و تأثر از یكدیگر مى كند، این مطلب روشنى است كه هر كسى به اندازه فهم و معلوماتش مى تواند به سادگى آن را بپذیرد. خوب حالا سؤال این است كه اگر ما فرض كنیم هر یك از این سیستمهایى كه در این عالم وجود دارد، یك خدا داشته باشد، ـ خدا یعنى چه؟ خدا یعنى یك كسى كه وجود این مخلوق از او است و تمام نیازمندى هاى این مخلوق به وسیله آن خدا تأمین مى شود، خدا یعنى این ـ مخصوصاً با آن معنایى كه در توحید اسلامى ذكر كردیم، كه توحید در خالقیت كافى نیست و توحید در ربوبیت هم باید باشد پس خدایى كه ما ـ به عنوان یك مسلمان ـ مى گوییم، كسى است كه مخلوقى را آفریده، هستى این مخلوق به دست اوست و نیازمندى هاى این مخلوق از او تأمین مى شود و این مى شود خدا. اما اگر غیر از این بود، براى تأمین نیازمندیهایش باید دست به یكى دیگر دراز كند پس این دیگر خدایش نیست اگر او خداى این موجود است باید تمام نیازمندى هاى او را تأمین كند. چون این وجودش در دست این خداست و این مخلوق، قائم به اوست و معنا ندارد كه بگوییم خدایى هست و موجودى را خلق كرده كه این موجود نیازمندیهایش به وسیله این خدا تأمین نمى شود و باید یك خداى دیگر نیازمندیهاى او را تأمین كند و این فرض، فرض نامعقولى است؛ یعنى چنین فرضى، فرض خدا نیست، اگر باشد خدا بنابراین هستى این مخلوق از اوست و در دست اوست و او تدبیركننده، رشد دهنده و به كمال رساننده آن موجود است، اگر سیستمهایى كه در این جهان موجود است هر كدام یك خدایى داشت معنایش این است كه خود آن خدا باید این سیستم را به وجود بیاورد بدون احتیاج به چیز دیگرى چون او خداى آن مخلوق است و خداى او بودن یعنى این كه این خدا این را بوجود مى آورد؛ خالق اوست. این سیستمى كه در دست این خداست همه چیزش از خداست؛ یك سیستمى است كه در داخل خودش مكتفى بالذات است (كه طبق اصطلاح شایعى كه از نظر ادبى صحیح نیست خودكفا است)؛ به ماوراى این سیستم و به ماوراى خداى خودش احتیاجى ندارد، فرض خدا و خلق این است اگر خدا موجودى را خلق مى كند تمام هستى این مخلوق در دست اوست و تمام نیازمندى هایش به دست خود او و یا به دست مخلوقاتى كه او مى آفریند تأمین مى شود. حالا اگر فرض كنیم كه عالم چند خدا داشته باشد باید چند تا سیستم باشند كه هر كدام مكتفى بالذات (خودكفا) باشد. خودكفا باشد و احتیاجى به ماوراى خودش نداشته باشد اگر عالم انسان یك خدا، عالم حیوانات هم یك خدا، عالم گیاهان هم یك خدا، عالم جمادات هم یك خدا داشته باشد ـ فرض كنیم ـ لازمه اش این است كه عالم انسانى به خداى خودش نیازمند باشد و آنچه او آفریده است؛ دیگر به آفریدگان یك خداى دیگرى نباید كارى داشته باشد. آن یك سیستم مستقل و جدایى است یعنى نباید از هوایى كه خداى دیگر آفریده و در حیطه تصرف اوست، او استفاده كند و آن ملك آن خداست و در دست اوست و این نباید نیازى به ماوراى خودش و سیستمش داشته باشد و تمام ارتباط وجودیش با خداى خودش هست و چیزهایى كه او اقرار داده است بین او و خداى خودش واسطه هست اما عرضاً به سیستم دیگرى نباید احتیاج داشته باشد اگر چنین عالمى فرض كنیم كه این جور سیستمهاى منعزل، گسسته اى در آن وجود دارد آیا این عالم قابل دوام است؟ فرض كنید ما آفریده شده ایم و یك خدایى، خودش ما را جدا خلق كرده و هیچ كارى با خداى زمین و آسمان و هوا و اینها ندارد حالا فرض كردیم كه ما را خلق كرد مایى كه این گونه به وجود آمدیم، مى توانیم بدون هوا زندگى كنیم؟ مى توانیم بدون آب زندگى كنیم؟ و فرض كردیم كه این موجودات مال خدا و سیستم دیگرى است كه از ما جداست و اگر ما مى توانستیم جدا زندگى كنیم و احتیاجى به آن خدا و آفریده هایش نداشتیم، بله، مى شود گفت كه یك خدایى داریم و یك مخلوقى و آن هم یك خدایى دارد و یك مخلوقى. اما عالم این طورى نیست مى بینیم هیچ موجودى و هیچ سیستمى بدون ارتباط با موجودات دیگر تحقق پیدا نمى كند و اگر هم تحقق پیدا كند؛ دوام ندارد؛ اگر هم فرض بكنیم كه این خدا انسان را بدون ماده اى، خاكى و بدون نطفه اى به وجود آورد، این انسان باید تنفس كند و باید غذا بخورد، از آب، از غذ،ا از گیاه، از گوشت حیوانات باید استفاده كند و اگر استفاده نكند مى میرد: لو كان فیهما الهه الاّ الله لفسدتا[1]؛ اگر فرض مى كردیم كه این عالم سیستم هایى است كه هر كدام خدایى دارد، نظام این عالم از هم مى پاشید، از بین مى رفت، دوام نمى آورد؛ چون مى بینیم این موجودات بدون احتیاج به موجودات دیگر تحقق پیدا نمى كنند و نمى توانند ادامه وجود بدهند و فاسد مى شدند و از بین مى رفتند، پس این وحدتى كه در عالم حكم فرماست ـ از نظر نظام ـ مشهود است و همه مى توانند این را درك بكنند البته سطح دركش فرق مى كند، ولى همه این را درك مى كنند كه اجزاى این عالم به هم پیوسته و همبسته است و گسسته از یكدیگر نیست و یك نظام واحدى به كل جهان حكومت مى كند و این حاكى از آن است كه آن كسى كه این جهان را در دست دارد، دست واحدى است كه همه اینها را به هم مربوط مى كند و مى چرخاند، اگر دستهاى مستقلى بود كه هر كدام مى خواستند مستقلاً این عالم را اداره كنند، آنچنان كه مقتضى ربوبیت هست ـ كه ربّ كسى است كه مربوب خودش را به دست خودش پرورش مى دهد و به طور مستقل اداره مى كند، اگر چنین چیزى بود ـ این عالم متلاشى مى شد پس چون مى بینیم كه این نظام واحد برقرار است و فسادى در این عالم پدید نمى آید یعنى نابود نمى شود ـ نه این كه به وجود نمى آید و ما كه نبودیم ببینیم كه چگونه به وجود آمده، اما همینى كه موجود است مى بینیم از بین نمى رود ـ پس معلوم است كه آن كسى كه اختیاردار این جهان است و این عالم را تدبیر مى كند، پرورش مى دهد و همه را به هم مربوط ساخته است واحدى است كه نظام واحدى را به وجود آورده است. این تقریرى است كه به نظر مى رسد، البته این تقریر مال بنده نیست بلكه اصلش از آن علامه طباطبایى (رضوان الله علیه) است؛ شاید شكل بیانش یك مقداى فرق داشته باشد ولى اصل مطلب مال ایشان است و به نظر مى رسد كه این تقریر هم با مفاد آیه سازگارتر است چون تالى فاسد در آیه فاسد است نه وجود و نه عدم وجود همان طور كه تقریرش را عرض كردم و یك امتیاز دیگر هم دارد و آن این است كه برهان تمانعى كه فلاسفه اقامه كرده اند حداكثر اثبات مى كند كه دو تا خالق و ایجادكننده نیست یا بیشتر؛ یعنى فقط توحید واجب الوجود و حداكثر خالقیت را مى تواند اثبات كند، مى گوید اگر عالم دو خدا ـ و به اصطلاح فلسفى ـ و دو علت هستى بخش داشت، به وجود نمى آمد چون اجتماع دو علت تام معلولِ واحد محال است و معلول واحد از دو علت تام به وجود نمى آید؛ یعنى دو خدا نمى توانند این عالم را بیافرینند یك عالم دست یك خدا مى خواهد اگر دست دو خدا بود باید دو تا عالم باشد پس نتیجه اش وحدت خالق است فقط، اما این برهان علاوه بر وحدت خالقیت، وحدت ربوبیت را هم اثبات مى كند نه تنها اصل آفرینشش از دو خدا نیست، تدبیر این جهان هم به دست دو خدا نیست.
طبق این تقریر تكیه روى تدبیر این جهان است؛ روى نظام جهان تكیه شده است پس معلوم مى شود كه مدبر و ربّ واحدى دارد، یعنى علاوه بر توحید در وجوب وجود و خالقیت، توحید در ربوبیت و توحید در الوهیت هم بود؛ یعنى خداى یكتایى ما مى خواهیم؛ یعنى جز الله خالقى و ربّى و معبودى هم نیست.
مدعاى اسلام این است از این رو مى فرماید: لو كان فیهما الهه و نمى فرماید: لو كان فیهما خالقون الاّ الله یا لو كان فیهما ارباب الاّ الله. آنها هنوز حد نصاب توحید اسلامى نیست باید برسد به اله؛ از این بیان تا حالا فقط وحدت در ربوبیت اثبات شد، الوهیت را چگونه و از كجا به دست آوریم و از كجا استفاده كنیم كه هیچ كس هم، جز الله سزاوار پرستش نیست؟ تا حالا اثبات شد كه كسى جز او ربّ جهان نیست؛ چنانكه خالقى هم جز او نیست اما ما براى این كه توحیدمان به حد نصاب برسد باید ثابت كنیم كه هیچ كس جز او سزاوار پرستش هم نیست؛ این را از كجا باید اثبات كنیم؟ در بیانات گذشته كه رابطه ربوبیت و الوهیت را عرض كردیم، اشاره كردیم و روشن شد كه كسى سزاوار پرستش است كه مالك امورى از امور پرستشگر باشد؛ كسى كه مى خواهد پرستش كند، بندگى كند باید معتقد باشد كه آن معبود او آقایى است، مالك اوست تا در مقام عمل بنده بودن خود را به منصه ظهور برساند؛ ابراز كند و بنده بودن خودش را اعتراف كند سر به خاك بساید؛ اظهار عجز و ذلت در پیشگاه او كند پس او باید عزیز و مالك و آقا باشد تا انسان در مقابل او بنده باشد تا آن وقت بنده بودن خودش را در شكل عبادت اظهار كند پس اعتقاد به الوهیت در بردارنده اعتقاد به ربوبیت است؛ ما اگر بخواهیم بحق، كسى را پرستش كنیم باید معتقد باشیم كه رب ماست و جز رب كسى سزاوار پرستش نیست؛ وقتى ربوبیت الهى ثابت شد كه جهان و انسان جز الله ربّى ندارد طبعاً ثابت مى شود كه كسى جز او هم سزاوار پرستش نیست. چون اگر كس دیگرى بخواهد مورد پرستش قرار بگیرد باید ربوبیت داشته باشد و جز الله كسى ربوبیت ندارد پس جز او هم، كسى شایسته پرستش نیست، این جاست كه حد نصاب توحید اسلامى «لا اله الاّ الله»؛ ثابت مى شود؟ این تقریرى براى استفاده حد نصاب توحید اسلامى از این آیه شریفه بود آیات دیگرى هم در قرآن هست كه هر كدام با یك لحن خاصى توحید را اثبات مى نماید براى نمونه یكى از روشن ترین آیاتى كه توحید را اثبات مى كند. آیه 163 و 164 از سوره بقره است: و الهكم اله واحد لا اله الاّ هو الرحمن الرحیم این آیه 163 است و در این آیه مدعا ذكر شده است؛ گو این كه بعضى ها گفته اند كه اشاره اى به برهان هم دارد ولى حالا بنده نمى خواهم روى این جهت تكیه كنم؛ آنچه مسلم هست در این آیه مدعاى توحید ذكر شده است؛ یعنى قرآن مى گوید ادعاى من این است كه شما جز الله ـ كه اله واحد هست ـ الهى ندارید: الهكم اله واحد؛ معبود شما معبودى است یگانه: لا اله الاّ هو؛ تأكید همان مطلب است؛ وقتى معبود شما اوست دیگر معبودى غیر از او نیست: لا اله الاّ هو، الرحمن الرحیم؛ او كه هم بخشاینده است و هم مهربان، حال مناسبت ذكر رحمن و رحیم در این جا چیست؟ نكته هاى دقیق تفسیرى دارد كه الان نمى خواهیم به آن بپردازیم؛ مى شود گفت كه رحمانیت بیشتر جنبه ایجاد و ربوبیت تكوینى دارد و رحیم مربوط به رشد و تكامل معنوى انسان است كه در سایه ربوبیت تشریعى حاصل مى شود؛ در این جا مدعا ذكر شده است كه اله و معبود یكى است و جز او الهى نیست و هم اوست كه رحمان و بخشاینده همه هستى است و هم اوست كه رحیم و مهربان است و كسانى را كه در راه بندگى او قدم بردارند به كمال لایق خود و به سعادت شایسته اى آنها را مى رساند؛ این مدعا آیه بعد(164): انّ فى خلق السموات والارض و اختلاف اللیل والنهار والفلك التى تجرى فى البحر بما ینفع الناس و ما نزل الله من السّماء من ماء و احیا به الارض بعد موتها و بث فیها من كلّ دابه و تصریف الریاح والسحاب مسخر بین السماء والارض لایات لقوم یعقلون، بعد ازاین كه این مدعا را ذكر كرد، مى فرماید: در مجموعه این پدیده ها اگر بیندیشید خواهید دید كه در این ها نشانه هایى است براى این مدعایى كه گفتیم، در صورتى كه مردمى اهل اندیشه و درك باشند. ترجمه تحت اللفظى این آیه این است كه: در آفرینش آسمان و زمین و در كشتى كه در دریا حركت مى كند و آن چه به نفع مردم هست با خودش حمل مى كند، ـ یعنى مثلاً مال التجاره ـ و همچنین در آبى كه خدا از آسمان نازل مى كند و زمین مرده را به وسیله آن زنده مى كند و گیاه در آن مى رویاند و بهوسیله همین چون بنده هایى در روى زمین پراكنده و همچنین به حركت درآوردن بادها و پیدایش ابرهایى كه بین آسمان و زمین قرار گرفته، همه اینها نشانه هایى است براى توحید خدا، فقط اشاره اى مى كنم به كیفیت استدلال از این آیه، آقایان مى توانند به تفسیر المیزان در ذیل این آیه مراجعه بفرمایند؛ آن جا بیانات مفصلى ذكر شده است. آنچه به نظر مى آید و در تقریر این استدلال روشن تر است این است كه وقتى شما در كل این جهان نگاه مى كنید، آسمانى، زمینى، ماهى و خورشیدى است و وقتى یك نظامى پشت سر هم، در اثر گردش زمین، روز و شب پدید مى آید. اما پدید آمدن این روز و شب بى ارتباط با خورشید نیست اگر هزارى زمین به دور خورشید مى چرخید و خورشیدى نبود روزى به وجود نمى آمد باز این نظام از مجموع پدیده هاى جوى گرفته تا ارضى طورى هست كه با هم ارتباط دارد. این حركتها موجب تابش خورشید به دریاها مى شود از دریاها ابر بلند مى شود باز تحت تأثیر عوامل طبیعى، ابر تبدیل به باران مى شود و باران روى زمین قطره قطره مى بارد و باعث این مى شود كه گیاهان در روى زمین برویند؛ حیوانات به وجود بیایند همه اینها پدیده هایى هستند به هم مربوط؛ نه آسمانش از زمین جداست و نه زمینش از آسمان جدا. پدیده هاى زمینى هم نسبت به هم همین حال را دارند از مجموع مطالعه اى كه شما در مجموع این پدیده ها مى كنید مى بینید یك نظامى است منسجم، هماهنگ، همه به هم پیوسته و مربوط و در هر جایى شما بیندیشید آثار وحدت و انسجام و نظم را خواهید دید. پس چنین جهانى نمى تواند چند تا خدا یا چند تا آفریننده و یا چند تا اداره كننده داشته باشد چون پدیده هایش در پیدایش، به هم مربوط است؛ آفریننده انسان همان كسى است كه خاك را آفریده و پدر و مادر را آفریده و نطفه را آفریده در نتیجه انسان را آفریده و نمى شود بگویند كه خاكش از كسى دیگر است و پدر و مادرش از كس دیگر و این نوزاد را یك خداى دیگر آفریده. این یك نظام به هم پیوسته است؛ نمى شود بگویید كه خورشید را یك كسى آفریده اما آب را یك كس دیگرى از آسمان نازل مى كند؛ مگر نازل كردن آب چیست؟ همین است كه خورشید به دریا بتابد و آب دریا بخار بشود و بلند شود تا برسد به سطح زمین، در جاى خنكى، در شرایط خاصى تبدیل به آب مى شود، مگر پیدایش باران چیزى غیر از این است؟ مگر این در اثر تأثیر خورشید و سایر عوامل نیست؟ پس همان كسى كه این خورشید و این عوامل را آفریده، همان كسى است كه این آب را از آسمان فرود مى آورد؛ یك نظام است و نمى توان گفت كه خداى خورشید یك خداست و خداى باران یك خداى دیگرى است. همان كسى كه باد را به حركت درمى آورد، كشتى شما را هم روى دریا به حركت درمى آورد، مخصوصاً كشتى هاى بادى كه در آن زمان بوده است حالا كشتى هاى دیگر هم عوامل دیگرى است بالاخره قوانین طبیعت هست كه از آن استفاده مى شود و همه اختراعات و مصنوعات بشرى ساخته مى شود این ها را خدا قرار داده و این روابط را او برقرار كرده است همان كسى كه آن ماده اش را آفریده و انسانش را آفریده، هواپیمایش را آفریده، آن كسى كه آن فلز را آفریده كه هواپیما از آن فلز ساخته شود و آن مغز را آفریده كه بتواند این فلز را به این شكل دربیاورد همان است كه هواپیما را آفریده همه جهان آفریده خداست یا مستقیماً و بىواسطه و یا باواسطه كسان دیگر، كشتى را خدا آفریده و هواپیما را هم خدا آفریده؛ اما بهوسیله این مغز كه شما و عناصر طبیعت و قوانین طبیعت، نمى شود بگویند آفریننده هواپیما كسى است غیر از آن كسى كه انسان را آفریده؛ یا عناصر طبیعت را آفریده چون این هواپیما بدون این مغز انسان و آن عناصر طبیعت ساخته نمى شود؛ یك نظام است؛ بنابر این دقت در پدیده هاى جهان شما را رهنمون مى كند به این كه جهان خداى یكتایى دارد.

والحمدلله اول و آخر


[1]- انبیا، 22.