صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

درس چهاردهم: كلیات افعال الهى

 

بسم الله الرحمن الرحیم

درس چهاردهم _ كلیات افعال الهى

موضوع بحث، كلیات افعال الهى است؛ یعنى با توجه به این كه در قرآن كریم در همه زمینه هاى خلق و تدبیر، افعال گوناگون را به خداى متعال نسبت داده و بررسى جداگانه هر یك از اینها در این بحث میسر نیست، مى خواهیم از یك دیدگاه كلى همه این افعال را مورد توجه قرار بدهیم و ببینیم خداى متعال این افعال را در شكلهاى و چهره هاى گوناگون چگونه به خودش نسبت مى دهد و سِر این رابطه چیست و آیا موجب این مى شود كه ارتباط این پدیده ها از فاعلهاى طبیعى و عادى خودشان قطع شود یا نه؟ در این جلسه یك ضابطه كلى بیان مى كنیم كه در واقع حل كلیه مشكلاتى بشمار مى رود كه در زمینه ارتباط اشیا با خدا مطرح مى شود، كه اگر ما این ضابطه را درست در نظر بگیریم و معنى و مفهومش را كاملاً هضم كنیم، در بسیارى از مشكلاتى كه در این زمینه ها پیش مى آید مى توانیم بر اساس این ضابطه آنها را حل كنیم، و آن این است كه ارتباط داشتن یك پدیده به دو عامل یا دو فاعل به چند صورت تحقق پیدا مى كند؟ گاهى به این صورت هست كه براى پیدایش یك پدیده اى چند چیز لازم است كه هر كدام نقش خاصى در پیدایش یا شكل دادن به آن پدیده ایفا مى كنند و به اصطلاح، مجموع آنها را علت تامه آن پدیده مى گویند. اگر یكى از اینها نباشد آن پدیده تحقق پیدا نمى كند، ولى این طور نیست كه همه آنها در ایجاد، مشاركت داشته باشند، بلكه هر كدام براى پیدایش و تحققش یك نقش خاصى دارند. مثلاً گلهایى كه شما در باغچه ملاحظه مى فرمایید براى این كه به این صورت در بیایند یك عامل، موثر نبوده بلكه مجموعه عواملى دست به دست هم داده تا یك گل خوشرنگ و خوش بویى در باغچه روییده. تخم گلى مى بایست باشد، یا نهال درخت گلى، حالا آن تخم گل از كجا به عمل آمده یا آن نهال از كجا روییده، خودش باز داستانى دارد كه براى پیدایش آن هم صدها عامل و شرط موثر است، تا رسید به این كه تخم گلى بهر حال به وجود آمده، این تخم گل مى بایست در زمین افشانده شود یا نهال باید غرس شود، گاهى بادى مىوزد و تخم گلى را در زمینى مى افشاند و اتفاقاً خودش سبز مى شود مثل گلهاى خود روى صحرایى. پس براى روییدن آن لاله صحرایى یك بادى هم لازم است كه تخم آن گلى را در زمین بیفشاند ولى این كافى نیست، باید آب هم از آسمان ببارد تا زمین مرطوب باشد والا در زمین خشك گل نمى روید. در باغچه هم باغبانى مى بایست تخم گلى بیفشاند یا نهالى را غرس كند. دست باغبان مى بایست نهال را در زمین فرو ببرد و بعد هم آن را آبیارى كند و به موقع خودش رسیدگیهاى لازم را به عمل بیاورد تا گل بروید و رشد كند. پیدایش این گل را به یك عامل خاص نمى شود نسبت داد. یعنى نمى شود گفت كه تنها باغبان است كه گل را به وجود آورده.
همان طور كه نمى شود گفت تنها زمین یا باران یا باد است كه گل را به وجود آورده است یا نور آفتاب به تنهایى و یا هوا و یا مواد غذایى، زمین است كه گل را به وجود آورده. همه اینها باید باشد هر كدام از اینهانباشد كار ناتمام است.
 در چنین شرابطى ما معمولاً آنچه را همیشه وجود دارد یا در دسترس است به حساب نمى آوریم و روى آن عاملى تكیه مى كنیم كه باید گاهى پیدا بشود تا این شرایط كامل شود؛ مثلاً زمین همیشه هست، نور آفتاب هم همیشه مى تابد هوا هم بر زمین همیشه احاطه دارد، اینها را دیگر به حساب نمى آوریم و مى گوییم چه كسى این گل را رویانده؟ باغبان؛ تكیه مى كنیم روى آن عاملى كه گاهى هست و گاهى نیست. ولى اگر بخواهیم به نظر دقیق بگوییم، باید بگوییم این گل روییده شده و باغبان و زمین و نور و آب و صدها عامل دیگر در آن تاثیر داشته اند پس به این معنا ما مجموعه اى از علل و عوامل را به صورت علت تامه در نظر مى گیریم كه هر وقت این مجموعه كامل شد گل مى روید. همه اینها هم در پیدایش گل به نحوى تاثیر دارد اما تاثیر هر كدام جانشین تاثیر دیگرى نمى شود؛ نه نور آفتاب جاى باران را مى گیرد نه باران جاى دست باغبان را مى گیرد. همه اینها باید باشد تا گل به وجود آید. در این جا اگر گفته شود چند علت یا چند عامل در پیدایش یك پدیده سهیم بودند، نه تنها غلط نیست بلكه یك امر صد در صد صحیح و واقعى است. گاهى استناد یك پدیده به دو عامل به صورت جانشینى است؛ یعنى یا این عامل باید اثر كند یا آن عامل. اگر این یكى اثر كند آن دیگرى اثر نمى كند و برعكس؛ مثل كلیدهاى تبدیل مى ماند. این پدیده احتیاج دارد على سبیل تبادل یا به این عامل یا به آن عامل، اگر این بود دیگرى نیازى نیست و برعكس در این جا ما ممكن است یك پدیده را به دو عامل نسبت بدهیم و بگوییم دو عامل هست كه این كار را انجام مى دهد اما آنچه واقع مى شود همیشه یكى از اینهاست، دیگرى جانشین آن یكى است. فرض كنید دو تا باغبان هستند كه نوبتى به باغى رسیدگى مى كنند، این درخت گل را یكى از این دو باغبان باید غرس كند، یا این مى كند یا آن. در این جا دو تا عامل هستند اما جانشین همدیگرند. با هم كار نمى كنند؛ نباید اجتماع داشته باشند. به قول منطقیین «على سبیل منع الخلو»؛ موثر هستند؛ یعنى نمى شود نه این باشد نه آن. قضیه مانعه الخلو هست. و گاهى هست كه استناد به دو عامل در طول یكدیگر است. یعنى هم به این عامل نسبت داده مى شود؛ هم به آن عامل؛ اما نه به صورت مجموعه كه در كنار هم قرار بگیرند و هر كدام یك بعدى از ابعاد را تامین كنند. دو تا عامل در طول هم قرار مى گیرند؛ یكى در دیگرى اثر مى گذارد و آن دومى واسطه مى شود تا اثر عامل اولى را به یك شكل خاصى به معلول منتقل كند. در طول هم قرار مى گیرند این به یك شكلى هم در امور طبیعى مثال دارد و هم در امور اعتبارى و هم در امور ماورالطبیعى. در امور عرض و اعتبارى یك كار را ممكن است شما به دو نفر نسبت دهید مثلاً در مورد جنایاتى كه انجام مى گیرد مثلاً فرمانده یك ارتش جنایتكارى یا یك پلیس جانى دستور مى دهد و یك پلیسى یا یك سربازى فرمان او را اجرا مى كند و جنایتى را مرتكب مى شود، ـ مثل ساواك رژیم طاغوت ـ این جنایت را به چه كسى نسبت مى دهید؟ آن كسى كه در انجامش مباشر بوده، آن كه شكنجه كرده؛ یا به رئیس ساواك منطقه مثلاً نسبت مى دهید یا به رئیس كل ساواك و یا به آن طاغوت بزرگ و یا به آن ارباب طاغوت؟ به همه اینها صحیح است هم این شكنجه گر این را كشته و هم این رئیس ساواك ـ چون او دستور داده ـ و هم مراتب بالاتر. در مورد كارهاى خوب هم همین طور است یك احسانى را كه یك كسى به امر دیگرى انجام مى دهد هم واقعاً او انجام داده و هم آن كسى كه دستور داده پس یك كار ممكن است انتساب به دو عامل داشته باشد اما نه در عرض هم. و این به معناى جانشینى هم نیست كه یا باید آن ساواك شكنجه بكند یا آن شكنجه گر. نه رئیس ساواك هیچ وقت شكنجه نمى دهد، او دستور مى دهد؛ دو كلمه مینویسد، امضا مى كند؛ تلفن میكند؛ این جانشینى نیست از قبیل این نیست یا این باغبان باید گل بكارد یا آن باغبان. این طور هم نیست كه در عرض هم یك مجموعه را تشكیل بدهند. این در عرض هم نیست، كارشان در یك سطح نیست. كار آن فاعل مباشر در یك سطح است، آن فاعل فرمان دهنده و مسبب در یك سطح بالاترى است. او در كنار این نیست، سطحش فرق مى كند. پس گاهى فعلى به دو فاعل نسبت داده مى شود در این سطح استناد این فعل به فاعل در طول فاعل دیگر است نه در عرض او. به یك اعتبار به این فاعل نسبت داده مى شود در این سطح و مرحله، در سطح بالاتر به فاعل دیگرى نسبت داده مى شود و هیچ كدام جانشین دیگرى نیستند. نه این، كار آن را انجام مى دهد و نه آن، كار این را. در آن سطح، كار مال اوست و در این سطح مال این. این در امور عرضى و اعتبارى است گاهى حتى آن كسى كه فرمان مى دهد مى گویند مسبب اقوى است از فاعل مباشر، یعنى جرم را به آن فرمان دهنده بیشتر مى شود نسبت داد تا آن كسى كه واسطه اجرا یا فرمان پذیر بوده است. در امور ماوراء طبیعى هم چنین مرتبه اى و چنین حقیقتى هست؛ یعنى تاثیر فاعل ماورایى و غیر طبیعى، در عرض فاعل طبیعى نیست. بلكه این تاثیرى است در طول او و جاى آن را نمى گیرد آن هم جاى این را نمى گیرد ولى اوست كه این فاعل طبیعى را ایجاد مى كند و در ایجاد یك پدیده طبیعى دیگرى این عامل طبیعى را به كار مى گیرد، حالا این به كار گرفتن چه جور است و آیا او احتیاجى دارد به این به كار گرفتن یا نه، بحث دیگرى است. انشاء الله در جاى خودش اشاره خواهم كرد. فعلاً تكیه عرضم روى این مسأله است كه استناد پدیده هاى این جهان به عوامل طبیعى و به خدا در یك سطح نیست و به این معناى نیست كه خدا و طبیعت با هم كارى را انجام مى دهند. چنین خدایى، خدا نخواهد بود. خدایى كه در كنار عامل طبیعى باید با دستكارى طبیعت كار انجام دهد، این خدایى است سخت نیازمند. خداى بى نیاز كارش این جور نیست بعلاوه این شرك است كه در كنار خدا عامل دیگرى را مؤثر بدانیم كه به او احتیاجى ندارد. پس به این صورت، نسبت، وقتى مى گوییم خدا گیاه را مى رویاند، خدا جانوران را به وجود مى آورد، خدا باد را به حركت در مى آورد، یا خدا شب و روز را به دنبال هم پدید مى آورد، معنایش این نیست كه خدا باید كنار خورشید زمین بنشیند و هر سه با هم كار كنند تا روز و شب پدید آید، یك مجموعه اى را تشكیل بدهند كه همه در كنار هم و در عرض هم باشند، این غلط است، تفكر قرآنى باین نیست پس چگونه است؟ یعنى خدا كه شب و روز را پدید مى آورد، نه ماهى باشد، نه خورشیدى، نه زمینى، نه آسمانى شب و روز را خدا همین طورى پدید مى آورد؟ بدون حركت زمین روز و شبى پدید مى آید؟ اینكه میگوییم خدا این كار را مى كند: یولچ اللیل فى انهار و یولچ النهار فى اللیل؛ این یعنى چه كه خدا این كار را مى كند. مسلماً اگر زمین نباشد اصلاً روز و شب معنا ندارد. روز و شب مال حركت زمین است، همان طورى كه اگر خورشید نباشد باز روز معنا ندارد. تا نور خورشید به زمین نتابد روز معنا ندارد. پس نقش خدا در این جا چیست؟ در كنار اینها نقشى نیست در این سطح كار مال زمین است و خورشید، نقش الله در طول اینهاست نه در عرض اینها و نه به جاى اینها. آنجایى زمین هست و نقشى كه پدید آوردن روز و شب دارد، آنجا جاى خدا نیست. جاى خدا فوق این است. اوست كه كل هستى را با اراده به وجود مى آورد. ماه و زمین و خورشید را و ستارگان و آسمانش و حركات اینها، همه اینها هستیشان با اراده اوست. این اراده تاثیرش در پیدایش روز به همان اندازه است كه در پیدایش خود خورشید و در پیدایش خود زمین هست. همه عالم یك جا، یك پارچه دوامش به اراده خداست. این معنایش این نیست كه خدا مى آید جاى باغبان گل میرویاند. باغبان و گل و نیروى دستش و همه شرایط دیگر همه را او مى آفریند و پیوسته هستى اینها از او مدد مى گیرد و یك لحظه اگر اراده او نباشد همه هستى هیچ است. پس تاثیر خدا در پیدایش پدیده ها در عرض عوامل مادى، در كنار آنها و بجاى آنها نیست. اگر میگوییم خدا مریضى را شفا داد معنایش آن نیست كه هیچ عامل مادى نباید آن جا اثر بكند. اگر مى گوییم خدا روزى انسانى را داد، معنایش این نیست كه هیچ عامل طبیعى آن جا در كار نبود و یكدفعه این روزى از یك عالم دیگرى نازل شد یا به قول آن آقا از عدمتان رویید اینجورى نبود خدا روزى مى دهد؛ همان نانى است كه گندمش را كشارز مى كارد، بارانش از آسمان نازل مى شود، حرارتش از خورشید مى تابد آسیابان آسیاب مى كند، نانوا مى پزد، بنده و جناب عالى هم مى خریم و موقع افطار و سحر استفاده مى كنیم انشاء الله روزى همین است. خدا روزى مى دهد؛ اما معنایش اراده او نباشد نه درختى هست و نه باغبانى و نه خورشید و نه دریایى و نه زمین و نه ماهى و نه بارانى و نه ابرى و نه بادى. حالا چه كسى روزى مى دهد؟ مگر روزى دادن غیر از تربیت این پدیده هاى جهان هست به گونه اى كه منتهى بشود به این كه من نیازمندى غذایى خودم را تامین مى كنم؟ این نظام به این صورت، ـ نظام هماهنگى كه این نتایج را مى دهد راـ چه كسى برقرار كرده است. جز خدا؟ پس روزى دهند اوست احیا كننده اوست، میراننده اوست. البته باز مطلب در این جا فراوان است كه در هر قسمتى ریزه كاریهایى است كه ما نمى توانیم در همه این ریزه كاریها وارد بشویم و در این بحث بیان كنیم و حل كنیم. فقط خواستیم یك معیار كلى براى حل اینگونه مشكلات به دست شما بدهیم كه چگونه پدیده اى هم به طبیعت نسبت داده مى شود هم به انسان هم به خدا، آیا این معنایش تناقض است، یا معنایش این است كه مجموع اینها كار مى كنند یا معنایش این است كه جانشین یكدیگر مى شوند و یا چیز دیگرى است و آن چیز دیگر چیست؟ عرض كردم نه تناقض است، نه معنایش مجموع است، نه جانشینى است. آن چیز دیگر، این است كه تمام عواملى كه در عالم به هر نحوى در هر چیزى اثر داشته باد، هستیشان از خداست، نیروهایشان از خداست، انرژیهایشان از خداست، حدوثش از خداست، بقایش هم از خداست. اگر خدا نخواهد به وجود نمى آید. اگر خدا نخواهد ادامه پیدا نمى كند. پس هر رابطه اى بین هر موجودى دیگرى باشد در سطح بالاترى بین او و بین خدا مطرح است. این ... از ناحیه خدا. او سبب را ایجاد مى كند و آن سبب را واسطه قرار مى دهد البته باز اشاره مى كنم در این جا مسائلى هست كه گاهى اسباب ماوراء طبیعى ممكن است جانشین سبب طبیعى بشود، غیر از الله تبارك و تعالى. گاهى ممكن است به جاى یك عامل طبیعى، عامل ماوراء طبیعى كار بكند، آن چنانكه در مورد اعجاز عرض كردم مثل شفاى امراض و همچنین وقتى حضرت عیسى بن مریم((علیه السلام)) به مرده اى كه زیر خاك بود مى فرمود: قم باذن الله در آن جا عامل طبیعى براى حیات آن مرده وجود نداشت، مگر عامل طبیعى را به همین اندازه بدانیم كه ارتباط شخص حضرت عیسى بن مریم((علیه السلام)) كه داراى بدن جسمانى بود این را عامل طبیعى حساب كنیم والا قوانین طبیعى براى زنده شدن مرده وجود نداشته والا معجزه نمى شد. چنین چیزى هست كه گاهى بین عوامل طبیعى و بعضى از عوامل ماوراء طبیعى مسأله جانشینى مطرح مى شود و یكى جاى دیگرى را مى گیرد. اما منظورم رابطه اى است كه بین خدا و پدیده ها است كه این از قبیل جانشینى نیست. جاى خدا را هیچ كس نمى گیرد. فوق هر عامل طبیعى و ماوراء طبیعى تاثیر فاعلیت و ربوبیت الهى موجود است و هیچ عاملى جانشین او نمى شود ولى معنایش این نیست كه در طول فاعلیت خدا تاثیرى از چیز دیگرى نیست. خدا چیزهاى دیگرى را واسطه و سبب قرار مى دهد كه از راه آنها تاثیراتى در عالم تحقق پیدا مى كند ـ كه تاثیراتى حقیقى هم هست ـ. این یك قاعده كلى در این مسأله. حالا یك مقدارى راجع به موارد جزئیش اشاره مى كنم، بقیه اش را انشاءالله براى بحثهاى آینده مى گذاریم كه ما چگونه این مطالب را از قرآن دریافت مى كنیم و چگونه قرآن مى خواهد ذهن ما را با این حقایق آشنا كند و كم كم ما را آماده كند تا مفاهیمى كه در ابتدا درك نمى كردیم بتوانیم بفهمیم و بپذیریم. قرآن گاهى یك پدیده اى را به عالم طبیعى نسبت مى دهد. مثلاً مى گوید كه زمین گیاه را میرویاند. داریم آیاتى كه رویاندن گیاه به زمین نسبت داده شده. گاهى به آب باران گاهى هم به خدا، بعضى توهم كرده اند (آن كسانى كه تفكر مادى بر آنها غالب بوده و باصطلاح ایدئولوژى بعضى از گروهك ها را به وجود آوردند وشكل داند و خیال كردند كه پس این طبیعت مى شود خدا. وقتى ما گفتیم خدا گیاه را مى رویاند و یك جاى دیگر هم مى گوییم باران مى رویاند یك جایى هم مى گوییم زمین مى رویاند. پس خدا همان باران و زمین چه بگوییم باران و زمین گیاه را مى رویاند؛ چه بگوییم خدا مى رویاند؛ یا باید بگوییم قرآن تناقض گفته كه یك جا گفته خدا مى كند، یك جا گفته طبیعت مى كند و یا باید بگوییم خدا همان طبیعت است. براى این كه نگوییم قرآن تناقض گفته مى گوییم خدا همان طبیعت است یا یك جایى مثلاً گفته خدا شما را پیروز كرد و یك جایى گفته مومنین این پیروزى را كسب كردند پس معلوم مى شود خدا یعنى همان مومنین؛ یك جا مثلاً مى گوید شما كفار را كشتید یك جا مى گوید خدا كشته؛ معلوم مى شود شما همان خدایید؛ یكى است. آن وقت این خدا چه جور خداییست كه گاهى با طبیعت یكى است و گاهى با شما و گاهى با او؟ میگویید منظور از خدا دینامیزم طبیعت است. گاهى مى گویند مجموعه قوانین طبیعت است یك چنین تعبیراتى و اینها همه تحریفهایى است در شناخت خدا و رابطه خدا با خلق. خدا نه طبیعت است، نه روح طبیعت است، نه عین انسان است نه عین «ناس»؛ است. هیچ كدام از اینها نیست. خدا، خداست؛ طبیعت طبیعت است. مردم، مردمند. هیچ كدام اینها هم خدا نیست. نه قانونهاى طبیعت خداست؛ چون قانونها یك فرمولهاى كلى هستند در ذهن انسانها و خدا كه موجود ذهنى نیست. مفهوم انتزاعى نیست خدا آن موجود عینى و حقیقى است كه در برابر وجود او به هیچ موجودى حقیقتاً نمى شود گفت موجود. خدا آن كسى است كه كل هستى با اراده او پدید مى آید او چگونه عین «ناس»؛ است و عین طبیعت است و چگونه خدا یعنى خلق و خدا مساوى با ناس و از این چرندها؟ تمام جهان در طول زمان، اگر زمان متناهى باشد یا نامتناهى اگر جریان متناهى باشد یا نامتناهى باشد نسبتش به وجود خداى متعال، از نسبت یك قطره اى به اقیانوس بیكران گسترده تر است. چرا؟ به خاطر این كه اگر شما یك قطره را بریزید روى اقیانوس، بر مقدار اقیانوس افزوده مى شود و بهمان اندازه یك قطره بر حجم اقیانوس افزوده مى شود. اما كل جهان، بر هستى خدا چیزى نمى افزاید. چگونه گفت خدا یعنى جهان یا روح طبیعت یا انسان یا ناس یا خلق یا جامعه؟ این حرفها چیست؟: و ما قدر و الله حق قدره؛ خدا را درست نشناختید و ارزیابى نكردند. معرفت پیدا نكردند كه این چرندها را مى گویند. خدا كل جهان را با یك اراده مى آفریند و هنگامى كه اراده اش را بردارد همه چیز نابود مى شود. به یك چنین موجودى مى گویند: یعنى «ناس»، یعنى جامعه یعنى خلق یا یعنى طبیعت یا نسبتش را به جهان، نسبت روح به بدن حساب مى كنند. اگر روح ما ... و روح از بدن جدا شود بدن هست و دیگر نابود كه نمى شود. اگر خدا روح طبیعت است اگر خدا نبود العیاذ بالله طبیعتش كه بود. روابط خدا با طبیعت این جور است؟ هیچ گونه رابطه اى كه ما در بین موجودات و بین دو چیز مى شناسیم مثل رابطه جهان با خدا نیست والا خدا مى شد دو تا و هزار تا. ما نمیتوانیم عین آن رابطه را بفهمیم كه چیست ولى مى توانیم بفهمیم اگر خدا نباشد، اگر اراده او نباشد، یك آن هیچ چیز باقى نخواهد بود. و این به معناى پذیرفتن فاعلیت در عالى ترین سطح نسبت به خدا و فاعلیت براى واسطه ها در سطحهاى نازل ترى است. نفى فاعلیت در سطحهاى نازل تر نیست. آتش است كه مى سوزاند. آب است كه آدم را سیراب مى كند اما این سوزاندن آتش در صورتى است كه آتشى باشد و پنبه اى باشد. پنبه و آتش و هواى مجاور تاثیر و تاثر اینها همه اش قائم به ذات مقدس الهى تبارك وتعالى است. این ارتباط از قبیل ارتباط بین آتش و سوزاندن نیست. این یك رابطه اى است بالاتر، عمیق تر، ژرف تر كه قابل مقایسه با هیچ گونه رابطه بین دو موجود نیست این را خوب باید هضم كنیم و بپذیریم، كه نباید خدا را در موثریتش و در جاعلیتش مقایسه كرد با تاثیر و تاثرى كه بین هر موجود دیگرى. تصور بشود. حتى آن وقتى كه پیغمبرى یا امامى به امر خدا اعجاز مى كند، مثل این كه در آیه قبلى عرض كردیم مرده اى را احیا مى كند یا حضرت عیسى بن مریم((علیه السلام)) مرده اى را زنده مى فرمود، حتى این زنده كردن پیامبران و اولیا خدا با زنده كردن خداوند، زمین تا آسمان فرق دارد. یعنى استناد این زنده كردن و آفریدن به اینها، استناد به یك سطح واسطه اى است كه خود هیچ ندارد. اما استنادش به خدا استناد فاعلى است كه او هستى بخش هر هستى است. باز در عرض هم هیچ وقت قرار نمى گیرد. در امور معنوى هم همین طور. پیغمبر را براى چه فرستاد؟ براى این كه مردم را هدایت كند خدا به پیغمبرش میفرماید: انك لا تهدى من احببت و لكن الله یهدى من یشاء؛ تو كه پیغمبر ما هستى، براى هدایت مردم فرستاده شده اى اما این طور نیست كه هر كه را دوست بدارى بتوانى هدایت كنى، اخیتار دست تو نیست. همه چیز در اختیار تو نیست. یك قدرت محدودى در شرایط محدودى خدا به تو افاضه فرموده كه همان طور هم كه دارى اعمال مى كنى، قدرت خداست كه در دست تو امانتى است و نه تنها تو، بلكه همه مخلوقات همین طور است همه چیز از اوست و مال اوست و اختیارش به دست اوست. بنابراین این جور نیست كه اگر تو دلت خواست یك كسى را هدایت كنى بتوانى او را آن جورى كه دلت مى خواهد هدایت كنى. نه تنها اراده خداست كه هر وقت بر هر چه قرار بگیرد تخلف ندارد، اگر اراده تو هم در كادر اراده خدا قرار گرفت و شعاعى از اراده ما بود همان اراده خداست كه دارد نفوذ مى كند و تحقق پیدا مى كند، اما اگر اراده تو در آن كادر قرار نگرفت منشا اثرى نمى تواند باشد. و این حكم نسبت به هیچ كس استثنا بر نمى دارد. عرایضم را خلاصه مى كنم. رابطه هایى كه بین چیزها هست تا آن جا كه ما سراغ داریم به چند صورت قابل تصور است.
1ـ رابطه یك معلولى با اجزاى علت تامه اش. یا زیر مجموعه هاى مجموعه علت تامه، كه هر وقت اینها با هم اجتماع كردند و به صورت یك مجموعه در آمدند آن وقت این پدیده تحقق پیدا مى كند. این یك نوع رابطه است.
2ـ یك نوع رابطه بین اشیاء با عاملهاى جانشینى هست كه هر یك از آن دو یا چند عامل جانشین مى توانند در پیدایش آن پدیده موثر باشند ولى نمیشود هیچ كدام نباشد.
ـ گاهى تاثیر دو چیز در پیدایش یك پدیده و تحقق امرى به هیچ یك از این دو صورت نیست بلكه در طول هم هستند؛ یعنى هم تاثیر این عامل در یك سطح، تاثیرى است حقیقى و هم تاثیر عامل فوقانى، در یك سطح بالاترى این كه مى گوییم بالاتر و پایین تر و سطحى تر و عمیق تر و اینها، باز هم اینها تعبیراتى است براى اشاره به یك واقعیتى كه درست كنهش را نمى یابیم. این كه مى گوییم سطح بالاتر باز بالا و پائین مادى در نظرمان نیاید. این مربوط به این است كه آن تاثیر حقیقى و استقلالى از خداست. به قدرى آن تاثیر اصالت دارد كه در آن سطح هیچ چیز دیگرى را موثر نمى شود دانست. در شعاع او است كه عواملى پدید مى آیند و آثارى را خواهند داشت كه همه اینها آثار آن تاثیر استقلالى خداى متعال است. موثر واقعى و استقلالى، اوست. چیزهاى دیگر در شعاع تاثیر او و به اندازه اى كه اراده او تعلق گرفته و از او فیض دریافت داشته اند، اثر خودشان را اظهار مى كنند، و گرنه از خودشان هیچ ندارند و اگر اراده او برداشته شد همه اینها هیچند. هیچند، به معناى واقعى نه مرده اند، هیچند. پس كلید حل مشكلات در این هست كه ما رابطه خدا را با عوامل طبیعى و پدیده هاى طبیعى بدین صورت طولى بیندیشیم و بپذیریم. خداى متعال در یك آیه مى فرماید: الله یتوفى الانفس حین موتها؛ خداست كه جان هاى انسانها را هنگام مرگ مى گیرد.
در این جا گرفتن جان به خدا نسبت داده شده. در آیه دیگرى میفرماید: قل یتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم;؛ جان شما را فرشته مرگ مى گیرد.
در جاى دیگرى میفرماید: توفنه رسلنا؛ فرستادگان ما جان مى گیرند.
ابتدا ممكن است یك كسى بگوید بین این آیات تناقض وجود دارد. یك جا مى گوید خدا مى گیرد یك جا مى گوید یك فرستادگانى مى گیرند. ولى حقیقت امر این است كه این ارتباط طولى است یعنى آنچه موثر حقیقى هست اراده خداست. آن در طول این قرار دارد و در رأس همه چیز قرار دارد. مولد همه نیروها و فعالیتها، اوست. دیگران، كانالهاى و مجارى هستند آنجایى كه تاثیر حقیقى به وجود مى آید اراده اوست كه از راه ملك الموت جریان پیدا مى كند. ملك الموت هم در اعوانى كه در اختیار او هستند موثر است. او به منزله فرماندهى است نسبت به ... زیر دست در سطح نازل تر اراده خدا در ملك الموت ظاهر مى شود، ملك الموت به زیردستان فرمان مى دهد و هر كدام جان كسى را در موقع معینى مى گیرند. پس این نسبتها صحیح است، هم رسل گرفته اند (فرستادگان خاص كه مباشرند و مستقیماً جان مى گیرند) هم ملك الموت گرفته، چون كه اینها تحت فرمان ملك الموت هستند و هم خدا مى گیرد براى این كه ملك الموت هم خودش مستقیماً و مستقلاً كارى انجام نمى دهد و همه این تاثیرات در طول تاثیرات طبیعت است یعنى این بدان معنى نیست كه كسى بدون این كه قلبش خراب شود معده اش خراب شود، كبدش خراب شود، مى میرد یا مثلاً بدون این كه ضربه اى به مغزش وارد شود یا تصادفى شود مثلاً كشته شود. آن عوامل است در سطح طبیعت، اینها انجام مى گیرد اما همه اینها تحت تدبیر یك نیروى فوقانى است.شما كه سیب را با كارد پوست مى گیرید، كارد است كه پوست سیب را مى گیرد یا شما؟ اگر شما گفتید من سیب را پوست گرفتم دروغ نگفته اید. یك كسى بگوید نه آقا بیخود مى گوید كارد است كه دارد مى برد. ولى كارد در اختیار شماست و شمایید كه كارد را براى بریدن سیب به كار گرفته اید مثال دیگر؛ راننده اى كه پشت ماشین مى نشیند و ماشین را راهنمایى مى كند آیا فرمان است كه ماشین را راهنمایى مى كند یا راننده است؟ هر دو؛ اگر فرمان نباشد كه ماشین به سمت راست و چپ نمى رود. اما اگر دست راننده هم نباشد فرمان پیچیده نمى شود. و اگر مغز و اراده راننده هم نباشد دستش حركت نمى كند. پذیرفتن این كه قوانین مكانیكى موجب حركت اتومبیل مى شود یا قوانین فیزیكى، تبدیل شده به انرژى مكانیكى و امثال اینها، به این معنى نیست كه راننده اى در كار نیست. چون قوانین مكانیكى دارد كار مى كند، قوانین فیزیك دارد كار مى كند آن جا هم همین طور است. شمایى كه با دست، قلم به دست مى گیرید و مى نویسید، اگر قلم نباشد چیزى نوشته نمى شود، اما اگر شما نباشید نوشته مى شود؟ شخص مادى و طبیعى چشمش را محصور مى كند به عوامل طبیعى و دیگر عامل فوق طبیعى را كه بر او حاكم است و تسلط دارد نمى بیند. تلاش پیامبران بر این است كه یك مقدارى چشمتان را باز كنید و پشت این پرده را هم ببینید. پشت این دیوار را هم تماشا كنید و فكر نكنید همین است، در همین سطح طبیعت محصور مى شود. فوق اینها عوامل و عوالمى است. نیروهایى است كه اینها تجلیاتى از آن نیروهاست و اینها ابزارهایى است در دست بعضى از آن نیروها نه اینكه اینها بطور مستقل خودشان موثر باشند و چیز دیگرى به كار نباشد. اگر قرآن تكیه مى كند روى این كه این كارها را خدا مى كند، براى این است كه ما خدا را فراموش كرده ایم. این چیزها را كه همه مى بینند ولى قرآن مى خواهد آن را كه ما توجه نداریم بیادمان بیاورد. معنایش این نیست كه اینهایى كه مى بینید غلط است یا اینها اصلاً نیست. مى گوید چشمانت را باز كن و نگو قلم مى نویسد، آن دستى كه قلم را به حركت در مى آورد را هم ببین، آن مغزى هم كه فرمان مى دهد تا دستت حركت مى كند را هم ببین. آن وقت خودت قضاوت كن كه نویسنده انسان است یا عضله دست، یا اعصاب، یا قلم، نویسنده انسان است، اینها مجارى كار و ابزار كارند. تاثیر حقیقى از اوست ولى رابطه خدا با عوامل طبیعى از این هم بالاتر است براى این كه وجود قلم دیگر نیازى به انسان ندارد. قلم هست حتى اگر انسان هم نباشد اما وجود اسباب مادى هم وابسته به اراده خداست. خورشید تاثیر مى كند اما وجود خود خورشید هم به اراده خداست. پس باز هم «والله المثل الاعلى»؛ این مثلها باز هم نمى تواند حقیقت امر را در مورد خدا روشن كند.