بسم الله الرحمن الرحیم
در بخشهاى گذشته به این نتیجه رسیدیم كه نصاب توحید در اسلام، علاوه بر توحید وجود و در خالقیت، توحید در ربوبیت تكوینى و تشریعى و الوهیت هم هست. از نظر قرآن موحد كسى است كه این توحیدهاى پنجگانه را داشته باشد كه همه در شعار كلمه طیبه (لااله الا الله) خلاصه مى شود، این اعتقاد بطور اجمال باید در هر موحدى باشد ولى در مقام تفضیل و تحلیل این توحید، و تطبیقش در موارد خاص ایهامهایى پیش مى آید كه نه تنها براى افراد كم معلومات مسائلى جلوه گر مى شود، بلكه براى دانشمندان و كسانى كه تخصص در مسائل كلامى و فلسفى هم دارند، اشكالاتى را پیش مى آورد، كه حل آنها آسان نیست. براى نمونه وقتى ما مى گوییم خدا همه چیز را مى آفریند، بدون شك هر موحدى این اندازه را قائل است. ولى وقتى مى خواهیم تطبیق كنیم كه خدا كه آفریننده هست چه چیزها را آفریده و چه چیزهایى را مى آفریند، آیا منظور از اینكه میگوییم همه چیز را آفریده، ماده اولیه جهان را آفریده و این ماده با دینامیزم خودش تمام پدیده هاى بعدى را به وجود مى آورد و طبق قانونمندى كه خود ماده دارد همه چیز تدریجى تحقق پیدا مى كند و دیگر آنها احتیاجى به خدا ندارند؟آیا معناى خالقیت این است؟ یا نه، هر پدیده جدیدى كه در جهان تحقق پیدا مى كند این را همان وقت خدا مى آفریند؟ جاى این سئوال هست.
صاحب نظران ادیان توحیدى در این باره نظرهاى مختلفى ابراز داشته اند، باید ببینیم نظر قرآن در این زمینه چیست مثال دیگرى از تدبیر جهان بزنیم. چون قبلاً هم اشاره كرده بودیم كه مجموع افعال الهى تحت عنوان خلق و تدبیر خلاصه مى شود گو این كه تدبیر هم انفكاكى از خلق ندارد در مورد این هم توضیحى قبلاً عرض كرده بودیم. راجع به تدبیر جهان هم این سئوال پیش مى آید كه آیا خدا، عالم را كه آفرید یك نظمى در این عالم برقرار كرد و یك ترتیب خاصى در موجودات این عالم قرار داد كه بعد خود به خود تا پایان كار، عالم، منظم اداره خواهد شد؟ مثل سازى كه اجزاء ساعت را، چرخ هاى ساعت را آنچنان منظم مى كند كه وقتى آنها را كوك مى كنند مرتب كار مى كند، دیگر احتیاج به این كه ساعت ساز دائماً در كار ساعت دخالت كند ندارد؛ فنر و پاندول و چرخها آنچنان منظم شده كه دقیقاً كار مى كند و دیگر احتیاج به ساعت ساز ندارد. بعضى وقتها ممكن است ساعت خراب شود و آن را نزد ساعت ساز برند ولى این دیگر خودش كار مى كند، آیا جهان اینگونه است كه خدا اجزاى این جهان را آنچنان منظم و مرتب كرد كه تا پایان كار احتیاجى به تنظیم و دخالت در كار جهان ندارد؟ خدا دیگر دستش را گذاشت روى دست و بكنارى نشست و عالم خودش روى پاى خود مى چرخد؟ یا نه، در هر لحظه اى جهان احتیاج به تدبیر خدا در همه حوادث جهان دارد، ربوبیت او شامل پدیده ها در طول زمان و در پهنه مكان مى شود؟ این سؤالى است كه مى بایست جواب داد، شاید شنیده باشید كه بین دو نفر از دانشمندان اروپایى كه هر دو هم موحد بودند درباره تفسیر ربوبیت الهى نسبت به جهان گفتگوهایى بود، یكى دكارت و دیگرى پاسكال، دكارت مكانیزم جهان را آنچنان دقیق بیان كرد كه گویى دیگر احتیاجى به تأثیر خدا در عالم باقى نمانده است و خودش در یك جا نوشت، این جهان فقط احتیاج به یك تلنگر خدا داشت كه یك نیروى حركتى وارد این عالم بشود تا این چرخها به حركت بیفتد تا ابد ادامه پیدا كند و خدا نسبت به جهان محرك اول هست؛ محرك اول به این معنا است كه اولین نیرویى كه موجب پیدایش حركت در جهان مى شود او آن را ایجاد كرد و این نیرو تا ابد باقى است و براى چرخش تمام پدیده هاى جهان كافى است یك چنین سخنى را دكارت گفته بود. پاسكال كه روح عرفانى و معنویش قوى تر بود دكارت را متهم كرد به این كه بر اساس اعتقاد دكارت دیگر ما براى تدبیر جهان و بقاى جهان نیاز به خداوند نداریم، كار خدا فقط یك تلنگر زدن بود و بس، حال ما كارى به بحث این دو نفر نداریم كه انتقاد پاسكال به حرف دكارت وارد بود یا نه؟ منظور اشاره اى است به این كه در سطح فیلسوفان و متخصصان مسائل عقلى و الهى هم این مسائل مطرح است، آنچه هر موحدى مى بایست معتقد باشد همان اعتقاد اجمالى است به این كه خالق و رب جهان الله است اما تفصیلاً دانشمندان بزرگ هم درست از عهده اش بر نمى آیند چه رسد به عموم مردم، البته هر قدر انسان معرفتش بیشتر شود، خواه معرفتى عقلانى كه از راه برهان عقلى به دست آید یا معرفتى كه از پرتو راهنمایى وحى، كه به بركت كتاب و سنت حاصل مى شود و خواه معرفتى قلبى، كه با اشراق یا الهام الهى حاصل مى گردد، هر كدام از این معرفتها حق باشد شناخت انسان را نسبت به توحید بیشتر مى كند و مى تواند نسبت به دقایق و تفاصیل مسائل توحیدى بیان روشن ترى داشته باشد. امیدواریم خداى متعال هم عقل ما را كامل تر كند و هم معرفت ما را نسبت به كتاب و سنت افزایش دهد و هم دلهاى ما را نورانى تر نماید تا انوار معرفت در آنها بتابد. قرآن كریم یك شیوه خاصى در تبیین رابطه خدا با جهان و انسان دارد كه این شیوه هم خود نمونه تدبیر حكیمانه الهى و ربوبیت تكوینى و تشریعى او نسبت به انسان است، قرآن در عین حال كه به ما مى فهماند كه شما همان گونه كه ذات الهى را درست نمى توانید بشناسید حقیقت صفات الهى را هم نمى توانید آنچنان كه باید و شاید درك كنید، حقیقت افعال الهى را هم نمى توانید درك كنید.
در عین حال با اسلوبى خاص سعى مى كند كه معرفت انسان را به افعال الهى و رابطه اى كه خدا با جهان و انسان دارد روشن كند و كم كم این معرفت را بالا بیاورد. این كه گفتیم ما حتى حقیقت افعال الهى را هم نمى توانیم درك كنیم شاید ابتدا براى بعضیها سنگین بنماید.
توضیح مختصرى در این باره مى دهم تا روشن شود كه واقعاً رابطه بین خدا و خالق را، رابطه فاعلیت الهى را، خالقیت الهى را نمى توانیم درست درك كنیم. مفاهیمى كه در این زمینه به كار مى بریم مفهوم خالقیت، علیت، فاعلیت و امثال اینها، مفاهیمى كه از یك مصادیق امكانى گرفته شده؛ یعنى ما ابتدا چیزى را در خودمان یافتیم یا رابطه اى را بین دو موجود مادى شناختیم. از آن رابطه یافته شده یا شناخته شده مفهومى گرفتیم و آن مفهوم را تعمیم دادیم تا شامل خدا هم بشود یعنى ما وقتى میگوییم فلان كارى را انجام دادم، مفهوم كار و انجام دادن كار را به كار مى بریم؛ همان مفهومى كه به خدا هم نسبت مى دهیم میگوییم خدا هم فلان كار را انجام داد، یا وقتى مى گویند فلان كس فلان مجتمع را اداره كرد یا فلان گروه را تدبیر كرد یا فلان دستگاه را رسیدگى كرد، اینها مفاهیمى هستند كه از یك روابط خاصى بین انسان و طبیعت یا بین انسان و انسانهاى دیگر به دست مى آید. ساختن، پرداختن، كارگردانى، اداره كردن و امثال اینها مفاهیمى هستند كه از رابطه انسان با طبیعت حاصل مى شود در آن جا كه براى مثال ساختن یك ماشینى مطرح است یا انسان با انسانهاى دیگر آنچه كه اداره یك جامعه اى است این چیزهایى را كه ما دیدیم و شناختیم مفهومش را وسیع تر مى كنیم و یك قیود خاصى را از آن حذف مى كنیم تا بگوییم خدا هم جهان را ساخت، آن ساختى كه در مورد بنا و معمار یا صنعتگر به كار مى بریم همان مفهوم را در مورد خدا هم مى خواهیم به كار ببریم، بگوییم خدا هم عالم را ساخته است؛ همان مفهومى كه درباره مدیر یك مجتمعى به كار مى بریم، میگوییم او اداره مى كند، تدبیر میكند در راه خدا هم به كار مى بریم، میگوییم او جهان را اداره مى كند، تدبیر مى كند، ولى آنچه را ما در خودمان یافتیم یك روابطى است توأم با نقصها و محدودیتها.
ولى وقتى مى خواهیم به خدا نسبت بدهیم باید این جهات نقص و جهات عدمى را كه شایسته مقام قدس الهى نیست از آن حذف كنیم، ما وقتى كار مى كنیم چگونه كار مى كنیم؟ به وسیله دستمان و اندامهایمان و با كمك گرفتن از چشم و گوش و حواسمان؛ وقتى میگوییم خدا كارى را انجام مى دهد یعنى همین؟ یعنى العیاذ بالله خدا هم دستى دارد و دستش را تكان مى دهد و همان طور كه ما یك انرژى مكانیكى وارد جسمى مى كنیم وقتى خدا هم میخواهد عالم را بحركت در بیاورد دستش به عالم فشار مى آورد؛ یا مثل این كه ما پایمان را به توپ مى زنیم، خدا هم العیاذ بالله پایش را زیر یك كره اى مى زند و مى گوید بچرخ اینكه مى دانیم خدا جسم نیست، دست و پاى جسمانى ندارد كه با دست زیر كره خورشید بزند و بگوید بچرخ، یا با پا زیر كره دیگرى بزند و بگوید بچرخ، كار خدا به وسیله اندامهاى بدنى و مادى انجام نمى گیرد، اما یك نحو رابطه اى دارد كه همان طور كه اگر ما پا زیر توپ نمى زدیم حركت نمى كرد اگر خدا هم با این جهان یك كارى نمى كرد حركت نمى كرد؛ اما نمى دانیم خدا چه كار مى كند كه كهكشانها، كرات آسمانى و پدیده هاى كوچك و بزرگ جهان و ریز و درشت از اتم گرفته تا كهكشان به حركت در مى آید؛ چه كارش مى كند، نمیدانیم چون نمونه اش را ندیده ایم. بین ما و پدیده هاى جهان روابطى كه هست روابط محدود و ناقص و مادى است؛ ما در خودمان این گونه رابطه اى كه بین خدا و خلق هست نیافتیم. اگر آنچنان رابطه اى كه بین خدا و خلق هست در ما هم بود، ما هم خدا مى شدیم، پس ما حقیقت آن رابطه را نمى توانیم درك كنیم؛ چون چیزى را كه ندیدیم، نیافتیم و نشناختیم، نمى توانیم حقیقتش را درك نماییم و بیابیم؛ همین اندازه مى گوییم كه اگر ما كار نكنیم، اگر چیزى را به حركت در نیاوریم آن چیز خاص، حركت نمى كند؛ خدا هم جهان را به حركت در آورده است، اما معناى این كه خدا جهان به حركت در آورده، یعنى چه؟ آن را نمى دانیم، همان طور كه در مورد صفات خدا گفتیم وقتى مى گفتیم خدا عالم است، از علم چه مى فهمیدیم؟ این كه ما مى فهمیدیم؟ یك مصادیق ناقص و محدودى از علم بود ولى مى گفتیم كه علم ممكن است غیر از این مصادیق محدود نحو دیگرى هم داشته باشد؛ چه نحو؟ نمى دانیم؛ اما مى شود علم باشد، ولى از راه شنیدن و خواندن حاصل نشده باشد؛ حال چون ما نداریم نباید آن را محال دانست، وقتى برهان عقلى مى گفت علم خدا اكتسابى نیست این براى ما قابل قبول بود كه علمى باشد كه اكتسابى نباشد اما چه جور نمى دانیم، و از این رو مى گفتیم: عالم لا كعلمنا؛ او هم عالم است اما نه مثل عالم ما، در مورد افعال هم عیناً همین مطلب صادق است. وقتى مى گوییم خدا كارگردان جهان است، تدبیر كننده جهان است، باید بگوییم؛ نه مثل تدبیر ما، اگر در اصطلاحات اهل معقول و در اصطلاحات فلسفى و كلامى مى گوییم خدا علت جهان است یا علت العلل است باید این قید را اضافه كنیم كه، اما نه مثل علیت ما، آن خصوصیاتى كه در رابطه بین علت و معلولى بین پدیده هاى جهان هست هیچ گاه بین خدا و جهان چنین خصوصیاتى نیست. آنهم نوعى علیت است، اما نه از این صنف علیتها، آن یك جور دیگرى است، چه جور نمى دانیم؛ یعنى عقل ما نمى تواند آن را درك كند، همین اندازه مى تواند درك بكند كه، به این معنا خدا علت العلل هست كه اگر خدا نبود جهان هم نبود، علت به این معنا است، علت به معناى (ما یتوقف علیه الشىء) یا به معناى (ما یفیض وجود شىء)؛ یعنى كه چیزى به چیز دیگرى نیازمند است. آن چیزى كه رفع نیاز این را مى كند كه اگر او نباشد این نخواهد بود به این علت مى گوییم. وقتى مى گوییم خدا هم علت است به این معنا كه اگر خدا نباشد جهان نیست. اما رابطه خدا با جهان، چگونه است، این را نمى فهمیم چون ما خدا نیستیم. خدایى نكردیم تا ببینیم چه جور است. و نمى توانیم هم بفهمیم. مگر آن نوع معرفت شهودى كه عرض كردم خدا بر بعضى از بندگان شایسته اش منت مى گذارد كه یك معرفت شهودى پیدا كند كه به اندازه ظرفیت وجودى خودش بتواند حقیقت افعال الهى را بیاید آنچنان كه در مورد ذات و صفات هم گفته شد، شاید آن آیه اى كه درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) هست ناظر به چنین مطلبى باشد، درباره حضرت ابراهیم هست كه از خدا خواست خدایا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میكنى: رب ارنى كیف تحیى الموتى؛ و یك برداشت سطحى از این آیه این است كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى خواست ببیند چگونه یك مرده اى زنده مى شود؛ چون دیدن اثر دیگرى در دل دارد. معمولاً این جور این آیه را بیان مى كنند، مرحوم علامه طباطبایى (رضوان الله علیه) به یك نكته دقیقى در آیه توجه داشتند، مى فرمودند: حضرت ابراهیم(علیه السلام) نگفت خدایا به من نشان بده كه چگونه تو مرده را زنده مى كنى؛ یعنى خواست احیاى الهى را ببیند. آن حقیقت و آن رابطه حقیقى كه بین خدا و خلقش وجود دارد كه مرده را زنده مى كند؛ مى خواست ببیند، نه كیفیت زنده شدن مرده؛ بلكه مى خواست مصداق كار خدا را بیابد همان كه همه دلمان مى خواست ببینیم كه خدا چه كار مى كند كه این عالم به وجود مى آید، مى چرخد، اداره مى كند، رابطه خدا با خلق چگونه است؟ خداى متعال دستور داد كه چهار تا پرنده را بگیر و اینها را سر ببر، اجزاء بدنشان را با هم مخلوط كن بعد اینها را به چهار قسمت كن و هر كدام را سر یك كوهى بگذار بعد اشاره كن به اینها و صدایشان بزن؛ بیایند به سوى تو، آن وقت مى بینى كه چگونه اینها زنده مى شوند ـ الى آخر آیه شریفه ـ ایشان فرمودند (علامه طباطبائى): در واقع حضرت ابراهیم(علیه السلام) مجراى احیاى الهى قرار گرفت، یعنى خدا به وسیله حضرت ابراهیم این پرنده ها را زنده مى كرد این اراده الهى بود كه از مجراى اراده حضرت ابراهیم تحقق مى یافت و آن این بود كه این اراده الهى چگونه تأثیر مى كند، این یك معرفت شهودى است، اگر كسى چنین معرفتى نصیبش شود آن وقت به اندازه ظرفیت خودش حقیقت فعل خدا را هم خواهد یافت، ما نباید توقع داشته باشیم كه حقیقت رابطه بین خدا و خلق را بشناسیم مگر تا حدى كه عقل قادر به تبیین آن است، به كمك این تنزیه ها؛ یعنى این كه كار مى كند نه مثل كار ما؛ مى آفریند نه مثل آفرینش ما؛ مى سازد نه مثل ساختن ما؛ تنظیم مى كند نه مثل تنظیم ما؛ كه افعال الهى را تنزیه كنیم و مبرى كنیم از جهات نقص و عدمى كه در ما هست. این در كل افعال الهى مطرح هست. اما براى این كه معرفت ما نسبت به افعال الهى از آن حد ابتدایى بالا بیاید تا آن جایى كه عقل قدرت دارد رشد بكند، حال كه حقیقتش را آنچنان كه در متن واقع هست ما نمى یابیم معنایش این نیست كه عقل و فكر خودمان را هم تعطیل كنیم و بگوییم نمى دانیم. آن نمى دانیم كه عالم پس از پژوهش و تحقیق مى گوید غیر از نمى دانیمى است كه یك جاهل در ابتداى كار مى گوید؛ عالم هم در انتهاى كار مى گوید نمى دانم اما این نمى دانم غیر از آن نمى دانمى است كه دیگران مى گویند. ما هر چه تلاش كنیم نمى توانیم با پاى عقل و ابزار عقل حقیقت رابطه فعل الهى را درك كنیم؛ ولى به این معنا نیست كه پس عقل خودمان را در این راه به كار نگیریم، خیلى مى توانیم پیش برویم ولى به كنهش نمى رسیم؛ تا آنجایى كه مى توانیم باید تلاش كنیم و معرفت عقلانى خودمان را زیاد كنیم و قرآن در این راه ما را راهنمایى مى فرماید؛ یعنى در موارد گوناگون كیفیت رابطه خدا با خلق بصورتهائى بیان شده كه اگر ما دقت كنیم و این مسیر را پیدا كنیم، كه اول به چه صورتى و بعد به چه صورتى بیان شده كم كم مى توانیم معرفت خودمان را بالا ببریم. در پاسخ این سؤال كه آیا خدا فقط آفریننده اصل جهان هست یا آفریننده هر پدیده ایست، قرآن به صراحت مى فرماید: خدا همه چیز را آفریده هر چه اسم چیز، اسم شىء به آن اطلاق مى شود آفریده خدا است؛ نه تنها ماده اولیه جهان آفریده خدا بوده است، بلكه هر چیزى كه اسم شىء رویش بگذارید و بگویید چیز این هم مخلوق خدا است. پس آفرینش الهى نسبت به هر موجودى كه در عالم وجود داشته باشد گسترش دارد، چند آیه در این زمینه داریم براى نمونه یك جمله هست كه در دو سوره قرآن ذكر شده: و خلق كل شىء یكى در سوره انعام آیه 101 و یكى در سوره فرقان آیه 2... باز جمله دیگرى هست كه آن هم در 2 سوره تكرار شده: ذلكم الله ربكم خالق كل شىء؛ اینست الله، پروردگار شما كه آفریدگار هر چیزى است.
در سوره انعام آیه 102 و سوره غافر آیه 62 باز بیان دیگرى هم در این زمینه است و در سوره صافات آیه 99 آمده: و الله خلقكم و ما تعملون؛ الله، شما را آفریده است و آنچه را شما مى سازید، یا هر عملى كه شما انجام مى دهید چون اعمال انسان هم به هرحال شىء است، وجودى دارد اینها هم آفریدگارش الله است. پس از نظر قرآن جاى هیچ شكى نیست كه هر چیزى كه اطلاق شىء به آن بشود، آفریدگار الله است. و خلقت خدا اختصاص به ماده اولیه جهان ندارد.
در مورد تدبیر هم همین طور آیاتى وجود دارد كه آنها هم حكایت مى كند از این كه هر جا مسأله تدبیر و اراده مطرح باشد در آن جا ربوبیت و، مدیریت الهى حضور دارد، آیاتى هست كه به طور كلى این مسأله را مطرح فرموده است از جمله در سوره یونس آیه 29 (یدبر الامر) كه مى فرماید تدبیر امر بطور مطلق به دست خداست، باز در آیه 31 از سوره رعد مى فرماید: بل لله الامر جمیعا كه تقدیم جار و مجرور در اصطلاح عربى مفید حصر است: لله الامر جمیعا؛ یعنى منحصراً كار مال خداست. هر كارى و مجموع خلق و تدبیر را در سوره اعراف باین صورت ذكر مى فرماید: الا اله الخلق و الامر تبارك الله رب العالمین؛ آگاه باشید هم آفرینش و هم تدبیر مخصوص خداست و در آیه 54 أعراف مى فرماید:تبارك الله رب العالمین، بنابراین چون او پروردگار جهانیان است، همه چیز زیر پوشش ربوبیت او قرار دارد؛ هم آفرینش از اوست و هم تدبیرش به دست اوست، این از نظر كلى آیاتى در این زمینه داریم كه خلق و تدبیر، خالقیت و ربوبیت منحصر به خداست، در مقام تفضیل قرآن بارها پدیده هاى طبیعت را ذكر مى فرماید و مى گوید خداست كه این كارها را انجام مى دهد و همین طور، كه گویا من یك مرتبه دیگر هم عرض كردم اصولاً ذكر پدیده هاى طبیعت و تأمل و تدبر در این پدیده ها از نظر قرآن فقط در رابطه با خدا مطرح است؛ یعنى قرآن بطور مستقیم در صدد طبیعت شناسى یا تأكید و تشویق شناخت طبیعت نیست، بشر به خاطر نیاز خودش، خود دنبال شناخت طبیعت مى رود.
تأكید قرآن اینست كه رابطه طبیعت با خدا را درك كنید؛ از شناخت طبیعت به شناخت خدا برسید، مى خواهد بر این تأكید كند، بهر حال آیات زیادى داریم كه پدیده هاى مختلف طبیعى را ذكر مى كند و مى فرماید خداست كه این كارها را انجام مى دهید، یا اینها را به وجود مى آورد، در سوره بقره آیه 146 مى فرماید: و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من كل دابه؛ در همان آیه اى كه درباره توحید بود در جلسات قبل عرض كرده بودم آن هم به همین لحن وجود داشت. همیشه قرآن مى گوید: آبى كه خدا از آسمان نازل مى كند، گیاهى كه خدا در زمین مى رویاند و به وسیله آن گیاه شما و چهارپایانتان را خدا روزى مى دهد؛ همه جا روى این كلمه تكیه دارد. همه مى دانند آب از آسمان پایین مى آید. قرآن روى جهت پایین آورنده اش و نازل كننده اش تأكید مى كند. همه مى دانند كه زمین سبز مى شود و زمین مرده در فصل بهار زنده مى شود. قرآن روى این تكیه مى كند كه خداست كه این كار را مى كند، حالا این معنایش چه هست؟ انشاءالله تا حدودى توضیحش خواهد آمد. فعلاً مى خواهیم روشن سازیم كه بیان قرآن اینست، لحن آیات قران در ذكر پدیده هاى طبیعت باین شكل است، بلكه كوچك ترین حركتى و تغییرى كه در عالم به وجود مى آید مى گوید: خداست كه این كار را انجام مى دهد. چه ساده تر از این است كه یك دانه اى در جاى نمناكى بیفتد و رطوبت آن جا را جذب بكند كمى باد كند و ورم بكند و بعد هم پوسته اش شكفته بشود؟ چیز خیلى طبیعى است. اما قرآن مى فرماید: ان الله فالق الحب و النوى؛ خداست كه دانه را مى شكافد. حالا معناى اینها چیست؟ این حضور الهى در مورد هر پدیده اى، حتى در مورد افعال انسانى، افعال اختیارى انسان هم جریان دارد، خدا مى فرماید:؛ فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لكن الله رمى1
در جنگ بدر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مشتى شن به طرف كفار پاشیدند مسلمانها با عده كمى بر كفار پیروز شدند و همین طور در جنگهاى دیگر. خداى متعال به این جریانات مى كند كه مسلمانها با نیروى كمى بر كفار پیروز شدند. مى فرماید شما نكشتید؛ آنها را خدا كشت: فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم در مورد روزى، انسان مى داند كه چگونه روزیش وسیع مى شود، درآمدش زیاد مى شود یا كم مى شود چه مى شود كه آدم تنعم بیشترى مى تواند داشته باشد یا كمترى اینها قابل بررسى است، عواملى دارد اما خدا مكرر مى فرماید، خداست كه روزى را گسترش مى دهد و خداست كه روزى را تنگ مى كند. و كان الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر
در مورد هدایت و گمراهى، چطور مى شود كه یك انسانى هدایت مى شود و راه را پیدا مى كند، و چگونه میشود كه گمراه مى شود؛ عواملى دارد كه قابل بررسى است اما خدا مى فرماید: ان الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم;
و آن كسانى كه گمراه مى شوند به واسطه اعمال بدى كه انجام داده اند، خدا آنها را گمراه مى كند، این تعبیرات هم در قرآن هست.
به علامتهاى سئوال فراوانى بر مى خوریم. اگر خدا این كارها را مى كند، پس ما چه كاره ایم، آیا لازمه اش جبر نیست؟ آیا معناى این كه خدا جهان را مى آفریند و هر پدیده اى را به وجود مى آورد، معنایش این نیست كه ما علل و عوامل طبیعى را نادیده بگیریم؟ اوست كه این كارها را انجام مى دهد؛ چه طبیعتى باشد، قوانینى در طبیعت باشد یا نباشد. آیا این معنایش انكار دینامیزم طبیعت نیست؟ در مورد افعال انسان آیا این معنایش جبر و نفى اختیار انسان نیست، این سؤالات مطرح مى شود و پاسخ اینها كار آسانى نیست. ما به یارى خدا در صدد این هستیم كه با استفاده از بیانات قرآنى این گونه مشكلاتى كه در راه تحلیل توحید در خالقیت و ربوبیت و تطبیق آنها در موارد مختلف پیش مى آید ـ به بركت نور قرآنى ـ روشن كنیم و ببینیم كه منظور از خالقیت خدا چیست و آیا منافاتى با وجود عوامل طبیعى و حتى ماوراء الطبیعى هم دارد یا ندارد. منظور از این كه خدا یگانه مدبر جهان است چیست؟ آیا معنایش این است كه هیچ گونه تدبیر دیگرى در كار نیست؟ آیا در مورد افعال الهى و تدبیرات انسان كه قرآن تأكید مى فرماید، چه در مورد تدبیرات مادى از قبیل روزى دادن، چه در مورد تدبیرات معنوى از قبیل هدایت كردن، اینها كه خدا همه را به خودش نسبت مى دهد و حتى در مواردى عوامل دیگر را نفى مى كند چه معنایى مى دهد؟ آیا لازمه اینها یك شناخت ایده آلیستى و انكار واقعیات عینى و قوانین این جهانى نیست؟ معناى اینها چیز دیگرى است؟ بطور اجمال عرض مى كنیم ـ كه انشاءالله در بحثهاى بعدى روشن خواهد شد ـ كه قرآن هیچگاه در صدد نفى عوامل و تأثیرات طبیعت بطور كلى نیست، هیچ قانونى از قوانین طبیعت را نفى نمى كند.
اختیار انسان را در آن حوزه خاص فعالیت خودش بهیچ وجه نفى نمى نماید؟ بلكه اساس تعالیم قرآن بر محور اختیار دور مى زند. اگر اختیارى نباشد انبیا براى چه مى آیند؟ بشرى كه مثل یك خسى در دست طوفان عوامل جبرى گرفتار هست چگونه مى شود او را نصیحت كرد كه این كار را بكن و آن كار را نكن. اگر عوامل جبرى انسان را مى چرخانند دیگر جاى راهنمایى، تدبیر، موعظه و نصیحت و تعلیم و تزكیه ندارد. آنچه عوامل جبرى اقتضا مى كند همان انسان مى شود. اصولاً هدف پیامبران و فلسفه وجود آنها و كتابهاى آسمانى در صورتى قابل توجیه است كه انسان موجود مختارى باشد. بتوان به او گفت این كار را بكن یا نكن و او اختیار داشته باشد، كه انجام بدهد یا ترك كند. اگر انسان موجود مجبورى باشد جاى این حرفها نیست. اینها مثل خیمه شب بازى در مى آید، انسان هیچ كاره هست. مرتب باو مى گویند این كار را بكن، و این كار را نكن، تو مسؤلى، چه مسؤلیتى؟ عوامل جبرى طبیعى و جبر جامعه و جبر تاریخ است كه انسان را داراى خصوصیاتى مى كند؛ پس انسان چه كاره هست به او بگویند این كار را بكن و این كار را نكن؟ بر این نظر دیگر جایى براى فرستادن پیامبران، نازل كردن كتابهاى آسمانى و تشریح قوانین و احكام باقى نمى ماند.
پس این طور نیست كه قرآن بخواهد اختیار را از انسان سلب كند، اگر اختیار انسان نفى شود در واقع فلسفه و حكمت نزول قرآن از بین رفته است. هیچ كدام از این ها نیست بلكه قرآن در صدد این هست كه رابطه خودش را با آفریدگان آرام آرام به بشر بفهماند و به این وسیله معرفت انسان را نسبت به خدا بیشتر كند. اما چگونه؟ انشاءالله تفاصیلش را در بحثهاى آینده خواهیم گفت.
1.انفال، 17