جلسه سیزدهم

 

جلسه سیزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام على سیدنا و نبینا ابى القاسم المصطفى محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) و على اهل بیته الطیبین الطاهرین

 

برداشتهاى مختلف از «مدیریت اسلامى»

از آنجا كه در مورد ارتباط «نظام ارزشى اسلام» و «مدیریت» سؤالات زیادى شده و با همه توضیحات، احتمالاً ارتباط آنها به خوبى روشن نشده است، ناچار این گفتار را به تبیین بیشترى از همین موضوع اختصاص مى‌دهیم.

   اصولاً از تركیب اضافى «مدیریت اسلامى» برداشتهاى مختلفى مى‌شود:

   الف) تربیت‌یافتگان دانشگاه‌هاى غربى به دلیل دیدگاه ویژه خود، این تعبیر را صحیح نمى‌دانند و معتقدند كه علومى از قبیل مدیریت، روان شناسى، جامعه‌شناسى و حتى اقتصاد، اسلامى و غیر اسلامى ندارد. آنها تصور مى‌كنند كه تعابیرى از این قبیل، مصنوعى و ساخته عالمان متعصب مذهبى است كه در پى سوء استفاده از مذهب و اعتقاد مردمند. طبق اعتقاد آنها روحانیت در مسیحیت و اسلام براى تأمین منافع مادى و تعمیق حاكمیت ظاهراً معنوى خود و اغفال مردم به هر علمى، نابجا رنگ دینى مى‌زند تا سر رشته تمامى علوم از جمله علوم انسانى را نیز بدست گیرد. متولیان امور دینى ـ كه اصلاً نیازى به وجودشان نیست ـ از گرایش و علاقه مردم به دین و موقعیت اجتماعى و عواطف دینى مردم سوءاستفاده مى‌كنند و در علومى كه با آنها هیچ ارتباطى ندارد دخالت مى‌نمایند.

این دخل و تصرف و سوءاستفاده، مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامى فزونى گرفت. این قشر كه مسئولیت آن قبل از انقلاب اسلامى به روضه‌خوانى و امامت مساجد محدود مى‌شد، بعد از انقلاب فرصتى پیدا كرد كه پسوند «اسلام» را بر انقلاب و به تبع آن بر دانشگاهها، ارگانها و علوم انسانى، از جمله مدیریت، اضافه نماید و به این بهانه كه اسلام، دینى فراگیر است و به مُتَوَلّى نیاز دارد خود را مُتَوَلّیان اسلام معرفى كردند و بر هر چیزى انگ اسلامى زدند.

   از دید این گروه، علمى به نام «مدیریت اسلامى» وجود خارجى ندارد. بعضى از این به اصطلاح متفكران، صادقانه و شاید هم از روى بى‌غرضى اعتقاد خود را بیان مى‌كنند. برداشت آنها از دانشگاههاى غربى، اوضاع مسیحیت، كلیسا و دستگاه پاپ همان است كه مى‌گویند: مدیریت فقهى مدیریت فقیهان است! بازار تجارت عالمان مذهبى است، نه مدیریت علمى!

   اما گروهى دیگر به دلیل ایجاب نكردن شرایط اجتماعى ـ اسلامى در بیان پندارهاى خود به‌طور صریح، فرصت‌طلبانه و از روى غرض و مرض چنین سخنانى را ضمنى و در پرده و لفافه مطرح مى‌كنند. طرح صریح بیاناتى از این قبیل در جامعه‌اى كه اكثریت قریب به اتفاق آنان به اسلام علاقمندند، گاهى خطرآفرین و نابجاست، ناچار به توجیه روى مى‌آوردند كه: «آرى مدیریت اسلامى هم داریم، اما مقصود از مدیریت اسلامى این است كه: جامعه اسلامى به گونه‌اى اداره شود كه مسلمانان به اهداف خود برسند و در دنیا عزیز باشند؛ به تعبیر دیگر، مقصود از «مدیریت اسلامى» اداره جامعه به گونه‌اى است كه عزت اسلامى مسلمانان محقق شود. بنابراین، مدیریتى كه در دوران كوتاهى، پیشرفت، توسعه و ترقى كشورهایى از قبیل هند و ژاپن و ... را به ارمغان آورد و بند اسارت آنان را گسست از نوع مدیریت اسلامى است. مقصود از مدیریت اسلامى هم همین است كه بر مملكت اسلامى مدیریتى حاكم شود كه كشور را به سوى توسعه

و ترقى پیش ببرد، مدیریت اسلامى غیر از این، محتوا و معنایى ندارد! این تفكر در پى رد این ادعاست كه اسلام در عرصه مدیریت هم سخنى براى عرضه كردن دارد. همین توهّم موجب شده است كه این سؤال پى‌درپى تكرار شود كه اسلام چه نقشى در مدیریت دارد.

   ب) گروهى از ساده‌نگران مذهبى «مدیریت اسلامى» را ارائه نظریات خاص و روشهاى عملى ویژه اسلام براى حل مشكلات اجتماعى مى‌دانند. طبق این نظر كسى كه مدیریت اسلامى را یاد مى‌گیرد كلید حل كلیه مشكلات را بدست آورده و مطابق فرمول‌هاى خاصى قادر به حل مشكلات اجتماعى و سیاسى است؛ مثلاً، با استفاده از آیات قرآن مى‌داند كه: چگونه از تورم پولى در اقتصاد جلوگیرى كند، فساد ادارى را كنترل و روابط بین‌المللى را تنظیم نماید. این دسته منتظرند كه در مورد هر مشكل و معضل اجتماعى نسخه‌اى ویژه و آماده از قرآن و حدیث دریافت نمایند. روشن است كه صاحبان این نگرش سطحى، نه اسلام را شناخته و نه معناى صحیح مدیریت اسلامى را درك كرده‌اند.

   ج) در برداشتى دیگر، گروهى مدیریت اسلامى را به «مدیریت مدیران مسلمان» معنا مى‌كنند. آنها مى‌گویند: همان‌گونه كه «فلسفه اسلامى» به معناى فلسفه فیلسوفان مسلمان است، «مدیریت اسلامى» هم به همین معناست؛ به عبارت دیگر، محتواى مدیریت اسلامى بررسى توصیفى نحوه مدیریت مدیران مسلمان در طول تاریخ است. مسائلى از این قبیل كه سلاطین، وزرا و دانشمندانى كه با حاكمیت ارتباطى داشته‌اند چه خط‌مشیى را دنبال نموده‌اند و منطقه تحت نفوذ خود را چگونه اداره كرده و مى‌كنند؛ مضامین اصلى «مدیریت اسلامى» را تشكیل مى‌دهد. در چنین دیدگاهى شیوه مدیریت و حكومت على(علیه السلام) در صدر اسلام، صدور فرمان و دستورالعمل به عُمال خود براى اداره بلاد تحت نفوذ، بررسى كیفیت مدیریت ائمه معصومین، سلام اللّه علیهم اجمعین، و شخص نبىّ اكرم(صلى الله علیه وآله) الگوهاى مدیریت اسلامى است.

   بى‌تردید چنین برداشتى از «مدیریت اسلامى» صحیح است و علاوه بر توصیف واقعیات ممكن است درسهاى عملى هم بتوان از آن استنتاج كرد، اما صحیح‌ترین معناى «مدیریت اسلامى» این نیست.

 

صحیح‌ترین معناى «مدیریت اسلامى»

مهم‌ترین نقشى كه اسلام در نظریه‌ها و همچنین در روشهاى عملى مدیریت ایفا مى‌كند، از طریق تأثیر ارزشهاى اسلامى بر مدیریت است، لذا از طریق مقایسه بین دو مدیر كه یكى از آنها عمیقاً به ارزشهاى اسلامى پاى‌بند است، مى‌توان به محتواى مدیریت اسلامى پى برد. امروزه هیچ كدام از مدیریتها در جامعه جهانى بر ارزشهاى اسلامى مبتنى نیست، البته ممكن است بعضى از آنها كه معتقد به دینهایى از قبیل: اسلام و مسیحیت‌اند فى‌الجمله ارزشهاى دینى را در رفتار خود نشان دهند، اما این كار هم نوعاً بیان‌گر سلیقه شخصى است.

   ما معتقدیم كه اسلام داراى نظام ارزشى عمیق، گسترده و منسجمى است كه مدیریت مدیران مسلمان را تحت تأثیر قرار مى‌دهد، در روشهاى عملى آنها اثر مى‌گذارد و به حركت آنها جهت مى‌دهد. این بزرگ‌ترین نقشى است كه اسلام در مدیریت ایفا مى‌كند و معناى صحیح «مدیریت اسلامى» نیز همین است؛ نظیر همین سخن را در «اقتصاد اسلامى» نیز مى‌توان گفت. هیچ كسى مكانیسم‌هاى علمى حاكم بر بازار را انكار نمى‌كند، اما سخن این است كه مكتب اسلام مشتمل بر ارزشهاى خاصى است كه تمامى ابعاد اقتصادى مسلمانان؛ از قبیل: كمیت و كیفیت تولید، نوع كالا، هدف از تولید، قیمت‌گذارى، رقابت و فروش آنان را تحت‌تأثیر قرار مى‌دهد، اما معناى این گفته وجود تفاوت اساسى در نظام علمى اقتصاد بین بازار مسلمان و غیر مسلمان نیست.

   شاخه‌هاى متفاوت مدیریت اعم از بازرگانى، صنعتى، كشاورزى و حتى

مدیریت دولتى به نوعى با مسائل اقتصادى سر و كار دارد و تقریباً تمامى ارزشهاى حاكم بر «اقتصاد»، بر «مدیریت» نیز تاثیر مى‌گذارد.

   طرح بحث ارزشهاى اسلامى در «مدیریت» به این مناسبت است كه كیفیت تأثیرگذارى ارزشها را بر آن بررسى كنیم؛ یعنى به جاى نظر دادن در مورد روشهاى كاربردى و عملى و طرح مشكلات فعلى و ارائه راه‌حل، بحث بنیادین ریشه‌هاى مؤثر در این تغییرات را مطرح نماییم كه سرانجام با مراعات آنها در عمل، گره بسیارى از مشكلات اجتماعى نیز باز خواهد شد. این شیوه بحث در واقع جهت دادن به مدیریت و تبیین «چرایى»، «هدف» و «معیار»هاست.

   مقایسه بین دو مدیریت «فقهى» و «علمى» در اصطلاح روشنفكران و قرار دادن آنها در مقابل یكدیگر كارى نابجاست. مقصود از «مدیریت علمى» نظریه‌هاى مدیریتى است كه از غرب سرچشمه مى‌گیرد و بر ارزشهاى الهى مبتنى نیست و شاید هم ناشى از تفكر كسانى باشد كه به جدایى دین از زندگى یا «سكولاریسم، دین ناباورى» اعتقاد دارند كه بهترین نمود آن در مسائل سیاسى است. طبق این اعتقاد اگر اسلام واقعاً دین صحیحى هم باشد، حداكثر، رابطه‌اى بین انسان و خداست كه محل آن كلیسا، معبد یا مسجد است و با زندگى مردم در صحنه اجتماعى، بازار، وزارتخانه و اداره ارتباطى ندارد. احتمالاً حداكثر باور در این محدوده این است كه اگر اسلام در «مدیریت» سخن گفته، هدف آن حل مشكلات موقّت زمان خود؛ یعنى، جامعه وحشى و بربرى جاهلیت بوده است، نه وضع قانون براى اداره جامعه‌اى از قبیل جامعه گسترده و پیشرفته امروزین؛ مثلاً این حكم قرآنى كه در برابر قتل یك نفر، یك نفر را بكشید(1) براى جلوگیرى از درگیریهاى مداوم قبیله‌اى در عصر جاهلى است. راه‌حلهایى از این قبیل براى


1. النفس با النفس. مائده/ 45.

مشكلات موقت آن زمان ارائه شده است. امروزه رفتارهاى خشنى از قبیل تازیانه زدن، اجراى تعزیر و حد، زندان كردن، چه رسد به اعدام، جایى براى اجرا ندارد و اسلام هم چنین ادعایى نكرده است كه احكام آن همیشگى و براى تمامى ملل است! متفكران جامعه باید خود به فكر وضع قوانین لازم مطابق با نیاز زمان باشند!

   به هر حال اگر از تمام اینها بگذریم و این ادعا روشن شود كه اسلام همان است كه در قرآن آمده و قرآن همان است كه در عصر بعثت نازل شده و ما هم توان فهم صحیح، نه سلیقه‌اى و نسبى آن را داریم كه تمامى اینها مباحث خاص خویش را مى‌طلبد؛ نوبت مى‌رسد به اینكه سخن خدا را شنیده و در عمل اجرا كنیم. بعد از مفروض دانستن تمامى اینها وقت آن است بپرسیم كه: اسلام در باب «مدیریت» چه حرفى دارد؟ جواب هم، همان گونه كه از ابتدا تاكید شد این است كه: اسلام در مورد تمامى شؤون زندگى انسان، از جمله مدیریت خرد یا كلان، رهبرى جامعه و روابط بین‌الملل، قانون و سخن دارد و بالاترین نقش آن به عنوان یك دین، تأثیرگذارى آن از طریق «نظام ارزشى» است.

   اینجاست كه بحث به «نظام ارزشى»، مبانى و معیارهاى آن منجر مى‌شود و سؤالاتى از این قبیل مطرح مى‌شود كه: آن ارزشها كدامند. آیا ارزش تعبدى است یا واقعیتى است كه اسلام كشف كرده، سلیقه‌اى و قراردادى است یا پایگاه ثابت عقلانى دارد؟

 

ثَبات نظام ارزشى اسلام

سؤالى كه در این بخش مطرح مى‌شود این است كه: آیا هر ارزشى را مى‌توان به اسلام نسبت داد.

   روشن است كه اگر نظام ارزشى اسلام قراردادى، آن هم از نوع متغیر آن باشد كه تابع تغییر شرایط زمانى و مكانى است، نمى‌توان ادعا كرد كه اسلام، نظام ارزشى دارد. رفتارى كه امروز ارزش و فردا ضد ارزش است به اسلام ارتباط ندارد. تنها زمانى مى‌توان ادعا كرد اسلام نظام ارزشى دارد كه این پیش فرض را بپذیریم كه ارزشهاى اسلامى تغییرناپذیرند، اگر بنا باشد امرى متغیر باشد، چگونه مى‌توان فهمید كه در كدامین حالت (ارزش یا ضد ارزش) از اسلام محسوب مى‌شود و اگر در تمامى حالات، آن را خوب بپنداریم، پس بین اسلام و كفر چه تفاوت و فاصله‌اى است؟ ارزشهاى دنیاى كفر هم متغیر و تابع شرایط زمان و مكان است پس چه لزومى دارد كه پسوند «اسلامى» را به ارزشها بیفزائیم. ارزش اسلامى پدیده‌اى است كه تا اسلام هست پایدار است، اگر تغییرپذیرد اسلامى نیست. قوام اسلام به ارزشهاى آن است، تا زمانى كه اسلام باقى باشد، ارزشهاى آن نیز باقى است. ارزشهاى اسلامى از دست‌خوش تغییر قرار گرفتن مُبَرّایند. «تغییر» لایق، درخور و شایسته ارزشهاى غربى است كه مثلاً زمانى عمل شنیع هم‌جنس‌بازى را تحریم و غیرقانونى مى‌كند، اما روز دیگر آن را تجویز و حتى تشویق مى‌كند و در مركز «واشنگتن» یا «وین» براى آن كتابخانه، باشگاه، پرچم، روزنامه، سناریو و فیلم مى‌سازد و مردان بَزَك‌كرده، خود را در معرض التذاذ دیگران قرار مى‌دهند و رجال مملكت، شخصیتها و ... به‌طور رسمى در باشگاههاى آنان آمد و رفت مى‌كنند، البته مخالفتهایى هم بر علیه این جریان صورت مى‌گیرد، اما اثر چندانى ندارد. حال، آیا مى‌توان ارزشهاى اسلامى را از این صنف به حساب آورد؟ به هر حال، یكى از مباحث داغ محافل دانشگاهى، «فلسفه اخلاق» و «فلسفه ارزش» است و از آنجا كه نمى‌توان به تمامى آنها پرداخت، ناچار سعى كردیم كه نظر اسلام را در این مورد به صورتى معقول و قابل فهم و دفاع بیان كنیم.

ریشه ارزشهاى اسلامى

علاوه بر تبیین، باید روشن شود كه اساس این ارزشها چیست و چرا آنها را «اسلامى» مى‌گویند. آیا ساختگى و سلیقه‌اى‌اند و بر دلیل عقلانى اتكائى ندارند یا اینكه توجیه عقلانى دارند و قابل استدلال و دفاعند؟ از بیانات گذشته روشن شد كه نظام ارزشى اسلام بر حقایق نفس‌الامرى و امور واقعى مبتنى است و باید دلیل آن را در «انسان‌شناسى» جستجو كرد، چون اخلاق و ارزش مربوط به انسان و ناشى از رفتار اختیارى اویند، لذا باید انسان را شناخت. پس اگر ارزشها قابل تبیین عقلانى باشند، باید مبناى آن را در «شناخت» خود انسان جستجو كرد. یعنى كسى كه ادعا مى‌كند: این ارزشها همیشه در زندگى انسان ثابت است. معنایش این است كه در انسانیت انسان چنین ارزشهایى نهفته است، تا انسان انسان است، این ارزشها در او ثابتند. اگر انسان تغییر ماهیت دهد و به موجود دیگرى تبدیل شود در آن صورت است كه ارزشهاى او هم تغییر مى‌كند، پس اگر توجیه عقلانى ارزشها از این طریق است باید ماهیت انسان را بررسى كرد، باید دید كه انسان چیست. پس لازم است كه چند قدم به عقب برگردیم، لذا سیر منطقى بحث به ترتیب عبارت خواهد بود از: شناخت‌شناسى، هستى‌شناسى، انسان‌شناسى، ارزش‌شناسى و رابطه آن با دین و در نهایت كیفیت تأثیر نظام ارزشى در مدیریت.

   روشن است كه بررسى اصول اولیه بحث از شناخت‌شناسى تا انتها در مجال چنین گفتارى نمى‌گنجد، ولى به هر حال براى تبیین عقلانى نظام ارزشى اسلام چاره‌اى جز شناختن انسان نیست، لذا این بحث را از «انسان‌شناسى» شروع كردیم. و از آنجا كه بررسى مبسوط این بحث از دیدگاه مكاتب مختلف ممكن نبود، انسان‌شناسى را فقط از دیدگاه اسلام بررسى كردیم.

   به این دلیل كه گروهى از محققان حوصله كافى براى بررسى موضوعات عمیق علمى، فلسفى از این قبیل را ندارند؛ پیوسته به دنبال نتایج عملى و راه حلهاى

فورى و سریع مى‌گردند و به دنبال پاسخ این موضوعند كه راه‌حل عملى فلان مشكل مدیریتى و اجتماعى چیست، اعتراف ما به كمبودها و انجام نشدن تحقیقات كافى در این زمینه پاسخ صریح و روشنى است، اما براى رفع این كمبودها جز ریشه‌یابى مسائل به‌طور عمیق چاره‌اى نیست. توجه صِرف به ره‌آوردهاى عملى، بدون بررسى ریشه آنها، همانند ساختن ساختمانى بلند بر روى شالوده‌اى سست است كه با كوچك‌ترین تكان و حركت و زلزله‌اى بر زمین مى‌غلتد، بقول قرآن: «... ومثل كلمة خبیثة كشجرة خبیثه اجتثت من فوق الارض مالها مِن قرار...»(1) درختى كه ریشه محكمى در درون زمین ندارد، بى‌دوام است. در مقابل، ریشه شجره طیبه به‌طور مستحكم در زمین فرو رفته است. اگر ریشه در زمین محكم شد، شاخه‌هاى آن بالا مى‌رود و به موقع ثمر مى‌دهد، اما اگر بى‌ریشه بود یا ریشه عمیقى نداشت، نمى‌توان انتظار برگ و ثمرى از آن داشت. عبور سطحى از مباحث عمیق؛ مثلاً جمع‌آورى دسته‌اى از آیات یا روایات كه نوعى ارتباط با مدیریت دارند كارى عمیق و ریشه‌دار و مبتنى بر شالوده قوى نیست و سرانجام روشن خواهد شد كه این كار فایده چندانى نداشته است، زیرا ملت ما هنوز در آغاز راه اس، كشورى تازه انقلاب كرده و نوپا، كشورى كه بنیادهاى فرهنگى آن تازه بر اساس بینش اسلامى تثبیت شده است. كارهاى فرهنگى و علمى به زودى ثمر نمى‌دهد و به زمان نیاز دارد. باید با صبر و حوصله مسائل را ریشه‌یابى كرد، جاى پا را محكم كرد و قدم به قدم جلو آمد تا اینكه به نتیجه مطلوب رسید.

   هیچ كس در این واقعیت شكى ندارد كه مسائل تا حد ممكن باید به‌طور عینى، عملى و كاربردى مطرح شوند و درك و پذیرفتن مسائل ذهنى و نظرى براى گروه زیادى از مردم واقعاً مشكل و سخت است، اما براى بررسى بنیاد مسائل عملى غیر از این راهى نیست.


1. ابراهیم/ 25.

بینش سطحى نسبت به اسلام

واقعیت این است بسیارى از كسانى كه ظاهراً به اسلام پایبندند، اعتقاد آنها عمیق و ریشه‌دار نیست، بلكه بر مبناى تقلید از پدر و مادر یا تحت تأثیر محیط اجتماعى و سازگارى با دیگران است. این گروه، نه تنها در بین مردم بلكه حتى در میان تحصیل‌كرده‌ها و دانشگاهیان نیز اكثریت را تشكیل مى‌دهند.

   بسیارى از رشته‌هاى دانشگاهى واحدهاى بسیار كَمى را در معارف و مبانى اسلامى مى‌گذرانند و تازه كیفیت تعلیم و تعلم همانها نیز در حد مطلوبى نیست، لذا از آنها نمى‌توان انتظار داشت كه اسلام را به‌طور عمیق بشناسند؛ مثلاً دانشجوى برق و الكترونیك و مكانیك و فیزیك و شیمى و... چقدر اسلام را مى‌شناسد؟! فارغ‌التحصیلان این رشته‌ها كه عناوینى از قبیل مهندس و دكتر دارند تا چه اندازه از محتواى اسلام اطلاع دارند؟ حداكثر شناخت این افراد از اسلام در حد گذراندن چند واحد درسى یا مطالعه چند جزوه و مقاله است. در مقابل، انبوهى از تفكرات غربى را كه از طریق كتاب درسى، روزنامه و سخنرانى در داخل و خارج به آنها منتقل شده است در ذهن دارند، طبیعى است كه این علوم و ارزشها همراه با ذهنیتى كه این دسته از پیشرفتهاى غربیان در سایر زمینه‌ها دارند، علوم و ارزشهاى سطحى آموخته شده اسلامى را تحت‌الشعاع قرار مى‌دهند و او در صورتى كه به همان اعتقادات سطحى اسلامى خود پاى‌بند باشد، تلاش مى‌كند كه بین این دو فرهنگ سازش برقرار كند، زیرا از یك طرف مایل نیست عقاید دینى خود را از دست بدهد و از طرف دیگر نمى‌تواند ارزشهاى غربى را نادیده بگیرد، لذا به «التقاط» روى مى‌آورد و این كار نوعاً نه از سر نفاق و مخالفت با دین، بلكه صرفاً براى ایجاد آشتى بین حقایق دینى و سنّتى و علوم دانشگاهى صورت مى‌گیرد و اینها همه نتیجه نشناختن عمیق دین و سست بودن پایه‌هاى ایمانى و بینشى نسبت به هستى و انسان است. بحران جدیدتر زمانى رخ مى‌دهد كه فرد،

صنعت و علم و پیشرفت را ناشى از شكل دین و اعتقاد ببیند، در آن صورت است كه ارزشهاى اسلامى را ارتجاعى و غیرقابل قبول مى‌داند، حداكثر این است كه دین را سلسله‌اى از اخلاقیات و آداب براى نظام‌بخشیدن به روابط اجتماعى انسان در دنیا مى‌داند، نه بالاتر.

   به هر حال، كسانى كه درد دین دارند باید دین را درست بشناسند، شناختهاى سطحى و التقاطى، مشكلى را حل نمى‌كند. باید زحمت كشید! خون دل خورد! فكر و بحث كرد و كار را به‌طور ریشه‌اى دنبال كرد تا اینكه نتیجه مطلوب حاصل شود.

   كسانى كه مى‌خواهند صادقانه، صمیمانه و صبورانه در این زمینه‌ها تحقیق كنند باید دیدگان تیزبین خود را به افق دوردست بدوزند و از شتاب و عجله پرهیز كنند و در پى برداشت نتیجه عملى و فورى از این مباحث نباشند. اگر مسائل به صورت بنیادى حل نشود این كاروان هیچ وقت به مقصد نخواهد رسید. باید ریشه‌ها را بررسى كرد و با تحقیق به این واقعیت واقف شد كه معارف و ارزشهاى اسلامى بسیار ریشه‌دار است و خلاصه اینكه باید بررسى كرد كه:

   اولاً: دیدگاه اسلام در مورد شناختِ «هستى» چیست؟

   ثانیاً: دیدگاه اسلام در مورد شناختِ «انسان» چیست؟

   ثالثاً: دیدگاه اسلام در مورد «ارزشها» چیست؟

   هستى‌شناسى، انسان‌شناسى و ارزش‌شناسى، ریشه‌هاى اولیه مباحث عمیق اسلامى از جمله مدیریت‌اند.

 

پرسش و پاسخ

1. آیا مى‌توان گفت كه غربیها در علوم انسانى از ما پیشرفته‌ترند؟ اگر چنین است چگونه مى‌توان از تجربیات آنها استفاده كرد؟

پاسخ: قبل از هر سخنى باید مقصود از «علوم انسانى» روشن شود. متأسفانه در

عصر اخیر غربیها «علم» را به گونه‌اى تعریف كرده‌اند كه عمدتاً از گرایشهاى «پوزیتیویستى، تجربه‌گرایى» سرچشمه مى‌گیرد كه هنوز آثار آن باقى‌مانده و تا حدودى به بعضى از مكاتب دیگر نیز سرایت كرده است. مطابق این تفكر، «علم» شناخت پدیده‌هاى عینى، ملموس و قابل تجربه تعمیم‌پذیر است. بنابراین، معارف و اطلاعاتى كه راه شناخت آنها عقل و قیاس است از تعریف «علم» خارجند؛ مثلاً «خداشناسى» «انسان‌شناسى» «انسان‌شناسى فلسفى» و «روان‌شناسى فلسفى» علم نیستند.

   سخن این است كه اگر مقصود از «علوم انسانى» علومى است كه صرفاً تجربى‌اند، بدون شك، اختلاف علوم انسانى در مكتب ما با علوم انسانى در دیدگاه آنها مبنایى است؛ یعنى، اینكه در «روش‌شناسىِ» علوم اختلاف نظر داریم. به اعتقاد ما غیر از تجربه حسى كه كاربرد محدودى دارد، روشهاى دیگرى هم براى كشف حقیقت موجود است. بعضى از موارد، تجربه حسى اصلاً كاربردى ندارد و فقط از روش عقلانى و قیاسى استفاده مى‌شود. علاوه بر این، گاهى براى كشف بسیارى از حقایق از «وحى» استفاده مى‌كنیم. اگر باور داریم كه «وحى» كاشف حقیقت است چرا براى آن كمتر از تجربه حسى خطاپذیر ارزش قائل باشیم؟ به هر حال، اگر علوم انسانى را به دو بخش: تجربه‌پذیر و غیر قابل تجربه تقسیم كنیم، در بخش تجربىِ آن، غربیها پیشرفت قابل توجهى داشته‌اند، اما در بخش تحقیق غیرتجربى، پیشرفت آنها، نه از نظر زمانى و نه از جهت عمق مطالب، بیش از ما نبوده است.

   شاید بتوان علت عقب‌افتادگى در بعضى از بخشهاى علوم انسانى را اهمیت ندادن به آنها قبل از انقلاب، از دست دادن رهبران این حركت فكرى از قبیل شهید مطهرى، شهید بهشتى، شهید باهنر و شهید مفتح و گرفتاریها و مسئولیتهاى دانشمندان حوزه‌اى را بعد از انقلاب دانست.

   اما در پاسخ به این سؤال كه آیا از دست آوردهاى غربیها مى‌توان استفاده كرد یا نه؟ باید گفت: استفاده از تجربیات دیگران در هر حال مطلوب است. آنها مسائل را به خوبى و روشنى و با دقت و ظرافت مطرح كرده‌اند، به مطالب ریز و جزئى كه به ظاهر بى‌اهمیت به نظر مى‌رسند بهاى بیشترى داده‌اند و بسیارى از سؤالاتى را كه به پاسخ‌گویى نیاز دارند، طرح نموده‌اند و البته جوابهاى فراوانى هم به سؤالات مطروحه داده‌اند كه ـ اگر چه ممكن است تنها راه حل مشكل و صددرصد قابل قبول نباشند ـ قابل اغماض و چشم‌پوشى هم نیستند. اگر شخصى، ولو اینكه دشمن باشد، تجربه‌اى را كسب كرد، شكل عاقلانه قضیه، استفاده از تجربه اوست، همان‌گونه كه استفاده نكردن از نتایج علوم تجربى آنها، مثل رایانه، تلویزیون، رادیو و ... خلاف عقل است. اما این پندار كه: راه همان است كه آنها در «علوم انسانى» رفته‌اند! نتیجه درست همان است كه آنها گرفته‌اند! كاملاً نابجاست. اگر مسلمانان این واقعیت را باور كنند كه مكتب آنها معدن ناب بسیارى از معارف و علوم عمیق انسانى است كه باید با همت و تلاش استخراج شوند، هرگز مجذوب پیشرفتهاى مادى نخواهند شد و به خودباختگى فرهنگى مبتلا نخواهند گشت و طرح این مبحث اولین گامى بود كه در جهت استخراج این معدن عمیق الهى صورت گرفت، امید است كه این اولین قدم، زیربنایى براى قدمهاى بعدى باشد و مقبول درگاه حضرت احدیت قرار گیرد.