فهرست مطالب

جلسه ششم: آزادى در اسلام ( 2 )

 

جلسه ششم

آزادى در اسلام ( 2 )

1. طرح شبهه بر پایه تحول تاریخى انسان

این شبهه بر اساس تحول و تطور تاریخى تمدّن و فرهنگ بشر و تغییر نظامات اجتماعى شكل مى‌گیرد. باید پذیرفت كه زندگى اجتماعى بشر، در طول تاریخ، مراحل و عقبه‌هایى را پشت سرنهاده است. در دورانى از تاریخ بشر مسأله برده‌دارى مطرح بود و حفظ تمدّن و پیشرفت آن مى‌طلبید كه انسانهاى ضعیف‌تر و فرودست‌تر برده دیگران گردند و توسط آنان به بیگارى كشانده شوند. طبیعى است كه متناسب با آن عهد، رابطه انسان و خدا در قالب رابطه عبد و مولى ترسیم مى‌گشت، چون در زندگى اجتماعى مرسوم بود كه عده‌اى خواجه و مولى باشند و عده‌اى عبد و بنده آنان، و ارتباط بین انسانها نیز در قالب ارتباط مولى و عبد سنجیده مى‌شد؛ بر این اساس همان‌طور كه افراد ضعیف و فرودستانْ بنده و عبد مهتران و فرادستان شناخته مى‌شدند، همگان بنده و عبد خداوند شناخته مى‌شدند و خداوند مولاى آنها. اما اكنون كه نظام برده‌دارى ورافتاده است، نباید مقیاسهاى آن دوران در نظر گرفته شود.

    امروزه بشر الزامات و سرسپردگى را نمى‌پذیرد و احساس آقایى مى‌كند نه بندگى؛ پس نباید بگوییم كه ما بنده‌ایم و خدا مولى. امروزه ما باید خود را جانشین و خلیفة اللّه بدانیم، كسى كه جانشین خداست، احساس بندگى ندارد و به دنبال دریافت دستور و اطاعت از خدا نیست؛ بلكه او بنوعى احساس خدایى دارد، گویا خداوند بركنار شده است و او بر مسند خدایى نشسته، هر كار كه خواست انجام مى‌دهد. همان‌طور كه وقتى مقامى جانشین و قائم‌مقامى براى خود برمى‌گزیند، در سطحى مقامش را به او تفویض مى‌كند و به او حق امضا مى‌دهد و ارتباط بین آن دو ارتباط فرمانده و فرمانبر نیست و نباید قائم مقام در حیطه‌هاى كارى خویش مورد بازخواست قرار گیرد، امروز كه دوران مدرنیزم و حاكمیّت تمدّن جدید بر بشر فرا رسیده، ما به سطحى از آگاهى و رشد و تعالى رسیده‌ایم كه نمى‌توانیم دستورات الزامى،

فرمانبرى واطاعت و تسلیم متناسب با نظام بردگى را بپذیریم و به دنبال سرورى و آقایى هستیم و دوران تكلیف و مسؤولیت‌پذیرى را در پشت سر نهاده‌ایم. اگر هم در قرآن دستورات و الزامات و تكالیفى بیان شده مربوط به عصر برده‌دارى است. چون وقتى پیامبر به رسالت مبعوث شد، نظام بردگى حاكم بود و ساختار اولیّه اسلام و روابط خدا و پیامبر با مردمْ متناسبْ با آن نظام بود.

    گاهى مى‌گویند امروز بشر به دنبال تكلیف نیست، بلكه طالب حقوقش هست و اصلاً به ذهنش خطور نمى‌كند كه تكلیف، مسؤولیّت و وظیفه‌اى دارد و باید آنها را انجام بدهد. او باید به دنبال استیفاى حقوقش باشد و حقش را از دیگران و خداوند باز ستاند. كوتاه سخن این كه كسانى كه از پایگاه دین از لزوم اطاعت و پیروى از پیامبر، امام معصوم و جانشین ایشان سخن مى‌گویند، متناسب با نظام اجتماعى چهارده قرن پیش سخن مى‌گویند؛ در صورتى كه نظام اجتماعى دگرگون شده است و سخن از اطاعت و پیروى و تكلیف نیست و باید از حقوق انسانها سخن گفت. باید به بشر تفهیم كرد كه تو حق دارى هر گونه كه خواستى زندگى كنى، تو حق دارى كه به هر قسم كه خواستى لباس بپوشى؛ و سلوك و نحوه حضورت را در اجتماع به اختیار خویش برگزینى.

 

2. پاسخ شبهه فوق

پاسخ شبهه فوق را از زاویه رویكرد تكوینى و تشریعى ارائه مى‌دهیم، چه این كه ما مواجه با دو مقام هستیم: مقام تكوین و مقام تشریع. به عبارت دیگر، مقام هست‌ها و واقعیت‌ها و دیگرى مقام بایدها و تكلیف. به تعبیر سوم، عالم واقعیّات و دیگرى عالم ارزش‌ها (البته تعابیر فوق در محتوا همسو هستند و به جهت تسهیل فهم و درك افراد در سطوح مختلف تعابیر متعددى ارائه گشته است.) حال از نظر تكوین باید دید كه ما چه نسبتى با خداوند داریم. چون اگر كسى از اصلْ اعتقاد به خداوند نداشته باشد، فرض نسبت با خدا در نظرش بیهوده خواهد بود؛ اما كسى كه به خداوند اعتقاد دارد، لااقل قبول دارد كه آفریده اوست و خالقیّت خدا را ـ كه پایین‌ترین مرتبه اعتقاد به خداوند است ـ پذیرفته است و خود را مخلوق و پدیده او مى‌شناسد. (البته در اسلام، تنها اعتقاد به خالقیّت خداوند براى موحّد كافى نیست، بلكه اعتقاد به ربوبیّت تكوینى و تشریعى نیز در نصاب اعتقاد به توحید ضرورت دارد.) بر اساس

توحید در خالقیت، سخن كسى كه ادعا مى‌كند عبد و مملوك خدا نیست، با اعتقاد به خالقیّت خداوند در تضادّ است و اولین گام در توحید این است كه بپذیریم آفریده خدا هستیم و هستى ما از اوست و این همان عبودیّت است: عبد؛ یعنى، مملوك و در ملك دیگرى بودن. پس اگر كسى خود را مسلمان ومعتقد به خداوند دانست، اما از پذیرش عبودیّت الهى و مملوكیت او سرباز زد، به تناقض آشكارى روى آورده؛ چرا كه لازمه اعتقاد به خدا این است كه ما خود را مخلوق، عبد و مملوك او بدانیم. از این‌روست كه همه مسلمانان در اصلى‌ترین و برجسته‌ترین عبادت خود؛ یعنى، نماز مى‌گویند: اشهد انّ محمدا عبده و رسوله. اساسا شایسته‌ترین و افتخارآمیزترین مقام برترین شخصیّت انسانى عبد خداوند بودن است، از این رو خداوند مى‌فرماید:

«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَا...»(1)

    آرى، نظر به جایگاه رفیع عبودیّت و بندگى خداوند، در قرآن، خداوند مكرر واژه زیباى «عبد» و مشتقات آن را به كار برده است و كمال عبودیّت را عالى‌ترین مقام و كمال انسان مى‌شمرد و مى‌فرماید:

«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. إِرْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً. فَادْخُلِى فِى عِبَادِى.»(2)

تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودىو هم او از تو خشنود است سپس در سلك بندگانم در آى.

در رویكرد تشریعى، این سخن كه آزاد بودن انسان با زیر بار قانون رفتن و پذیرش مسؤولیت سازگار نیست، توحّش و بربریّت و هرج و مرج را نتیجه مى‌دهد و این تلقى و برداشت كه انسان چون آزاد است، هر جور دلش بخواهد مى‌تواند عمل كند و حتى مى‌تواند به قانونى كه به آن رأى داده عمل نكند، در جنگل نیز قابل اِعمال نیست؛ چون آنجا نیز قوانین خاصى وجود دارد كه حیوانات بدان عمل مى‌كنند! پس ما كه دم از تمدّن و مدنیّت مى‌زنیم، باید بپذیریم كه اولین ركن مدنیّت پذیرش مسؤولیت و تعهد در قبال قوانین است و با بى‌قیدى، عدم پذیرش محدودیّت و مسؤولیت‌ها نه تنها نمى‌توان داعیه تمدّن نوین داشت، بلكه باید خود را فرو غلطیده در پست‌ترین شكل توحّش یافت.


1. اسراء/ 1.

2. فجر/ 27 - 29.

به بیانى دیگر، فصل مقوّم انسان عقل است و عقل ایجاب مى‌كند كه انسان مسؤولیت‌پذیر باشد و خود را متعهد به انجام امورى بداند و از انجام رفتارى دورى گزیند. بر این اساس، در هر كوى و برزنى اگر كسى به هر قسم كه خواست لباس پوشید و در خیابان دور خود چرخید و یا برهنه در انظار عمومى ظاهر شد و هر چه از دهانش بیرون آمد گفت، آیا كسى او را عاقل مى‌شناسد؛ یا او را وحشى و دیوانه مى‌خوانند؟ آیا وقتى از او سؤال مى‌شود كه چرا چنین مى‌كنى، اگر گفت من آزادم و آزادى مقوّم انسانیّت است و دلم مى‌خواهد چنین رفتار كنم، كسى از او مى‌پذیرد؟ پس با توجه به این كه فصل مقوّم انسانیّت عقل است و لازمه عقلانیّت مسؤولیت‌پذیرى و قانون‌پذیرى است اگر قانونى نباشد، مدنیّتى نیست و اگر مسؤولیتى نباشد، انسانیّتى هم تحقق نخواهد یافت. این كه انسان آزاد است؛ یعنى، تكوینا قدرت انتخاب دارد، نه این كه تشریعا زیر بار قوانین، احكام و دستورات الزامى نرود و براى زندگى اجتماعى‌اش حد و مرزى قائل نباشد. بر این اساس، نباید تصور شود كه اِعمال ولایت از طرف دین مخالف آزادى انسان است، زیرا آزادى فصل مقوّم انسان و لازمه مقام خلیفة اللّهى اوست!

 

3. طرح شبهه فوق از رویكردى دیگر

برخى گفته‌اند كه با توجه به توسعه و تكاملى كه در عرصه‌هاى گوناگون در زندگى انسان فراهم آمده است و با توجه به باورها و نگرشها و ساختارهاى جدید فكرى و لوازمى كه براى تمدّن جدید بشر حاصل گشته، دین امروزین باید به دنبال بیان حقوق انسانها باشد، نه ارائه تكلیف و دستورات الزامى. انسانهاى پیشین چون مواجه با نظام بردگى و حاكمیّت زور و استبداد بودند، به تكالیف و مسؤولیت‌هایى كه براى آنها معیّن مى‌گردید گردن مى‌نهادند. اما اكنون عصر بردگى و بندگى بشر سپرى گشته، دوران آقایى و خلیفة اللهى او فرا رسیده است. بشر امروز دنبال تكلیف نیست، بلكه به دنبال گرفتن حق خویش است.

    بواقع، مدرنیسم و تمدّن جدید دیوارى بلند بین ما و انسان پیشین كه تابع و برده و سرسپرده بود و به دیگران سوارى مى‌داد ایجادكرده است؛ از این‌رو، انسان مدرن پرونده تكلیف و مسؤولیت‌پذیرى را كه به دوران بربریّت و ارتجاع تعلق داشت ـ درهم پیچیده است و دنبال بازستاندن حقوقش هست. امروزه، سخن گفتن از تكلیف و انجام وظیفه واپس‌گرایى و برگشت به عصر قبل از مدرنیسم است و در این عصرى كه سخن از حقوق بشر است و به بركت دموكراسى انسان از قید و بند بندگى و استثمار رها گشته، وقت آن رسیده كه ادیان

قدیمى را كه متناسب با عصر بردگى شكل گرفته بودند و از تكلیف و وظیفه سخن مى‌راندند، كنار نهیم و به دین جدیدى روى آریم كه از حقوق انسانها سخن گوید.

    شبهه‌كنندگان براى جامه عمل پوشیدن به سخن و هدفشان و براى این كه انظار و افكار جامعه بخصوص جوانان را به سوى این قبیل سخنان جلب گردد، از وسایط گوناگون بهره مى‌جویند و گاه با گزینش قالبى زیبا و فریبا براى سخن خویش و طرح آن در گفتار ادبى و شعرگونه و جذّابْ حلاوت و جذابیّت ویژه به آن مى‌بخشند. اما ما بدور از هیاهو و جنجالهایى كه به راه مى‌اندازند و خفقانى كه ممكن است فراروى مدافعین حق و دیانت و سلامت جامعه قرار دهند، بر اساس منطق صحیح و استوار درصدد پاسخگویى بر مى‌آییم:

 

4. پاسخ شبهه فوق

این كه به طور مطلق گفته شود انسان امروز فقط به دنبال حق است نه تكلیف، سخن گزاف و باطلى است؛ چنانكه فلاسفه حقوق نیز مى‌گویند: هیچ حقّى براى شخصى ثابت نمى‌گردد، مگر این كه متقابلاً تكلیفى براى دیگران تحقق مى‌یابد. مثلاً اگر حق استفاده از هواى سالم و پاكیزه براى شهروندى ثابت شد، دیگر شهروندان مكلّف‌اند هوا را آلوده نكنند. پس اگر همگان حق آلوده ساختن هوا را داشته باشند، حق استفاده از هواى سالم بى‌معنا خواهد بود. همین‌طور اگر كسى حق دارد در اموال خویش تصرف كند، باید دیگران مكلّف باشند كه به اموال او دست‌درازى نكنند؛ والاّ حق بهره‌جویى از اموالْ تحقق عینى نمى‌یابد. همچنین هر حقّى براى كسى ثابت گردد، ملازم است با تكلیفى كه او در قبال دیگران دارد: اگر كسى حق بهره‌بردن از دستاوردهاى جامعه را دارد، متقابلاً مكلّف است كه به جامعه خدمت رساند و مسؤولیت و تكلیف بپذیرد و سربار دیگران نباشد. بنابراین، حق و تكلیف ـ به دو معنى ملازم یكدیگرند و این گفته كه انسانها فقط به دنبال حقّ‌اند و تكلیف نمى‌پذیرند مردود است.

    با توجه به این كه همه دانشمندان الهى و غیرالهى و فلاسفه حقوق بطور كلى مسؤولیت و تكلیف را نفى نمى‌كنند و بلكه به وجود تكلیف و تعهد اذعان دارند، در مى‌یابیم كه مقصود از تكلیف در سخنان شبهه‌افكنان تكلیف الهى است. روح سخنان آنان به این بر مى‌گردد كه خداوند نباید تكلیفى را بر ما الزام كند والاّ از نظر آنان نیز گریزى از تكالیف اجتماعى در قبال حقوقى كه افراد از آنها برخوردارند نیست؛ چرا كه این تكالیف مورد پذیرش همه خردمندان

است. مؤید آنچه عرض كردم این است كه آنان به صراحت گفته‌اند، رابطه مولویّت و عبودیّت و صدور امر از ناحیه مولى و لزوم اطاعت از او متناسب با فرهنگ برده‌دارى است.

 

5. پیشینه عصیان در برابر خدا

تنها انسان مدرن نیست كه از زیربار خدا، دین و تكالیف الهى شانه خالى مى‌كند، بلكه بسیارى از انسانها، در طول تاریخ، به سبب وسوسه‌هاى شیطانى زیر بار تكالیف الهى نرفتند و راه عصیانگرى و قانون شكنى را پیش گرفتند. این سخن كه بشر به دنبال حقوق است نه تكلیف، سخن تازه‌اى نیست؛ بلكه در آغاز قابیل، فرزند عصیانگر آدم، آشكارا از زیر بار تكلیف و مقررات الهى شانه خالى كرد و در پرتو قانون‌شكنى و خودخواهى خویش برادرش، هابیل، را به قتل رساند:

«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مَنالاْءَخَرِ قَالَ لاَءَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.»(1) و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام براى تقرّب (به پروردگار) قربانى كردند؛ اما از یكى پذیرفته نشد. (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت! (برادر دیگر) گفت: (من چه گناهى دارم) خدا تنها از پرهیزگاران مى‌پذیرد.

تاریخ داستانهاى پیامبران الهى كه در قرآن آمده حاكى از آن است كه اكثر مردم پیامبر خویش را تكذیب مى‌كردند و نه تنها زیر بار پذیرش دعوت او نمى‌رفتند، بلكه تهمت به او مى‌زدند و پیامبر خویش را به سخریه و استهزا مى‌گرفتند و حتى او را مى‌كشتند و یا از شهر بیرون مى‌كردند. اگر پیامبرى سخن كاملاً مفیدى براى آنها بیان مى‌كرد و مثلاً به تعبیر قرآن آنها را از كم‌فروشى باز مى‌داشت: «لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَائَهُمْ ...»(2) در مقابل او مى‌گفتند:

«قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا یَعْبُدُ ءَابَائُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوَالِنَا مانَشَاءُ...»(3)

گفتند: اى شعیب، آیا نمازت به تو دستور مى‌دهد كه آنچه را پدرانمان مى‌پرستیدندترك كنیم، یا آنچه را مى‌خواهیم در اموالمان انجام دهیم؟


1. مائده/ 27.

2. حق مردم را كم نگذارید. (شعراء/ 138.)

3. هود/ 87.

 در اینجا ممكن است گفته شود كه آنچه، در طول تاریخ، از ستیز و مقابله با پیامبران و اولیاى خدا رخ داده بر اثر بت‌پرستى و شرك و پیروى شیطان بوده است و سخن ما این است كه بشر طوق بندگى هر معبودى را از گردن بر افكند و پیرو بت‌ها و شیطان هم نگردد. اما این سخن از نظرگاه و دیدگاه راستین وحى گزاف و باطل است؛ چرا كه از دیدگاه وحى انسان سر دو راهى بندگى خدا و بندگى طاغوت قرار دارد و محال است كه هیچ كدام را بندگى نكند. اگر هم شعار بدهد كه بنده هیچ كس نیستم، در واقع بنده طاغوت و هواى نفس خویش است؛ بر این اساس قرآن مى‌فرماید:

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِینَ ءَامَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُم الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ...»(1)

خداوند ولىّ و سرپرست كسانى است كه ایمان آورده‌اند، آنها را از ظلمت‌ها به سوى نور بیرون مى‌برد. (اما) كسانى كه كافر شدند، اولیاى آنها طاغوت‌ها هستند كه آنها رااز نور به سوى ظلمت‌ها بیرون مى‌برند.

در جاى دیگر خداوند مى‌فرماید:

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِى ءَادَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِى هذَا صِرَاطٌ مُسِتَقِیمٌ.»(2)

آیا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم، كه شیطان را نپرستید، كه او براى شما دشمن آشكارى است. و این كه مرا بپرستید كه راه مستقیم این است.

مفاد آیه این نیست كه پس از كنار نهادن عبادت شیطان، دیگر انسان احتیاج به اطاعت و عبادت دیگرى ندارد، بلكه باید عبادت خداوند را در پیش گیرد، همان‌طور كه در شعار توحید به دنبال «لااله» كلمه «الاّ اللّه» آمده است. بنابراین، كسانى كه با تجلّى وحى از خواب غفلت بیدار گشته، دریافته‌اند كه باید خدایى را عبادت كنند كه خالق و مالك حقیقى آنهاست و مرگ و زندگى، جوانى و پیرى و سلامتى و بیمارى به دست اوست؛ براى ایشان بندگى او كمال افتخار است. تكالیف او از سرچشمه حكمت و رحمت لایزال صادر گردیده، و عمل به آنها مایه سعادت و كمال انسان خواهد بود.


1. بقره/ 257.

2. یس/ 60 ـ 61.

 دریافتیم كه خوى اِباى از پذیرش حق و سرسنگینى در برابر تكلیف و مسؤولیت ناشى از تربیت نایافتگى انسان و سرشت حیوانى و ددمنشى و پیروى شیطان است كه همواره در تاریخ وجود داشته است و اختصاص به انسان مدرن ندارد و بواقع این انسان مدرن است كه از لوازم مدنیّت دست كشیده، رو به عصر جاهلیت و توحّش نهاده است و در حقیقت، مرتجع است؛ و الاّ تربیت یافتگان مكتب انبیاء از خوى حیوانى و توحّش دست كشیده‌اند و با قانونمدارى و پذیرش تكلیف و مسؤولیت به معناى صحیح كلمه مدنیّت را برگزیده‌اند. چون كه تمدن و مدنیّت در مقابل توحّش است و لازمه و شرط اصلى آن، پذیرش قانون است؛ پس چگونه عده‌اى مى‌گویند: تمدن مدرن اقتضا دارد كه انسان هیچ تكلیفى را نپذیرد! آیا این توحّش است یا تمدّن؟ اساسا تمدن بر مدار پذیرش محدودیّت، قانون و تحمّل مسؤولیت است والاّ با توحّش تفاوتى نخواهد داشت.

    پس كسى كه از پذیرش قانون، تكلیف و تحمّل مسؤولیت سرباز مى‌زند، خواهان رجعت به توحّش و بربریّت است و مسلما كسى با این ایده و منش، مقدّس و خلیفة اللّه نخواهد بود تا الگوى ما گردد. (لازم به ذكر است كه شعار مدنیّت وقانونگرایى كه امروزه در جامعه ما رواج یافته است، به معناى رسیدن به كمال مدنیّت و كمال قانونمندى است كه در هیچ كجا تخلف از قانون صورت نگیرد؛ نه این كه اتفاق تازه‌اى رخ داده است و جامعه ما در نوزده‌سال پس از انقلاب در توحّش مى‌زیست و امروز رو به مدنیّت نهاده است. نه، اساسا انقلاب ما بر پایه مدنیّت و تمدّن دیرپاى اسلام شكل گرفت واز شعارها و اهداف اصلى آن رعایت قانون الهى در همه زمینه‌هاست.)

 

6. پیروى از خداوند و آزادگى

باز در ارتباط با این كه محور دعوت انبیاء اطاعت و پرستش خداوند و عدم پیروى طاغوت است خداوند مى‌فرماید: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...»(1)

با این وصف نمى‌توان پذیرفت كه تكیه اسلام بر عدم اطاعت غیر خود حتى خداوند است و اساسا مذهبى كه ما را به اطاعت از خداوند دعوت نكند باطل است و چنانكه اشاره شد، روح دعوت انبیاء اطاعت مطلق از خداوند است كه هستى از او جلوه مى‌گیرد و مبدء و منتهى و مالك


1. نحل/ 36.

حقیقى اوست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ.»(1)

 حال وقتى خداوند را مالك حقیقى هستى و خویش شناختیم، چگونه مى‌توان پذیرفت كه حق نداشته باشد به ما دستور و فرمان دهد و مگر مالكیّت جز این است كه مالك به هر قسم كه خواست در مملوك خویش تصرف مى‌كند؟ بنابراین، پذیرفتنى نیست كه ادعا كنیم اسلام را پذیرفته‌ایم، اما خود را از قید بندگى خداوند آزاد ساخته‌ایم، چون نه تنها این آزادى مطلق از نظرگاه دین محكوم است، بلكه عقل نیز آن را نمى‌پذیرد. اسلام و دین منادى آزادى است، اما آزادى و رهایى از پرستش و اطاعت غیر خدا و طاغوتها؛ نه رهایى از اطاعت خداوند. گرچه انسان مختار و آزاد آفریده شده، اما تشریعاً و قانوناً مكلّف به پیروى خداوند است؛ یعنى، باید با اراده آزاد خود اطاعت خدا كند. اساسا در قاموس آفرینش مُهر بندگى و عبودیّت بر هر پدیده‌اى نهاده شده، تكویناً هیچ موجودى بدون مارك بندگى خداوند وجود نیافته است و هستى هر موجودى عین بندگى اوست:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتِ السَّبْعُ وَالاْءَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَىْ‌ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنلاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ...»(2)

آسمانهاى هفتگانه و زمین و كسانى كه در آنها هستند همه تسبیح او مى‌گویند و هرموجودى تسبیح و حمد او مى‌گوید؛ ولى شما تسبیح آنها را نمى‌فهمید.

    و نیز خداوند در ارتباط با بندگى و عبادت موجودات مى‌فرماید:

«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَه وَ تَسْبِیحَهُ...»(3)

آیا ندیدى تمام آنان كه در آسمانها و زمین‌اند براى خدا تسبیح مى‌كنند و همچنین پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال مى‌گسترند؟ هر یك از آنها نماز و تسبیح خود را مى‌داند.

اما انسان به جهت برخوردارى از عقل و خرد مختار و آزاد آفریده شده است؛ گرچه خداوند متعال طریق هدایت و ضلالت را به او نمایانده است، اما او در گزینش مسیر حركت


1. بقره/ 156.

2. اسراء/ 44.

3. نور/ 41.

خویش آزاد است؛ چنانكه حضرت حق فرموده است:

«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرا وَ إِمَّا كَفُورا.»(1)

با این همه او باید به هدف و غایت آفرینش خود نظر داشته باشدو بداند كه باید به عبودیّت و بندگى خداوند بپردازد و قانون تشریعى خداوند به او اجازه نمى‌دهد كه در مسیر اطاعت شیطان و بندگى غیر خدا حركت كند، بلكه باید به بندگى و تكالیف الهى گردن نهد؛ چون خداوند او را براى چنین هدفى آفریده است:

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْس إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ.»(2)

حال با توجه به این كه عبادت خداوند هم‌نوایى با نظام آفرینش و هستى است و گردن نهادن به تكالیف الهى و عمل به مسؤولیت و وظیفه خویش در قبال او، سپاس و شكر آفریدگار مهربانى است كه به ما حیات بخشید و با عنایت و لطف او به ما سلامتى و نعمت‌هاى بى‌شمارى ارزانى داشت، چنانكه خداوند از زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) مى‌فرماید:

«أَلَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ یَهْدِینِ. وَ الَّذِى هُوَ یُطْعِمُنِى وَ یَسْقِین. وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ. والَّذِى یُمِیتُنِى ثُمَّ یُحْیِینِ»(3)

همان كسى كه مرا آفرید و پیوسته راهنمایى‌ام مى‌كند. و كسى كه مرا غذا مى‌دهد وسیراب مى‌سازد و هنگامى كه بیمار شوم مرا شفا مى‌دهد. و كسى كه مرا مى‌میراند وسپس زنده مى‌كند.

چگونه مى‌توانیم از پیروى او سرپیچى كنیم و آیا دور از حق و انصاف نیست كه بگوییم انسان مدرن دیگر تابع تكلیف و اطاعت نیست و به دنبال حقوقش هست؟ آیا اسلام این منطق را مى‌پذیرد؟ بى‌شك چنین تفكرى تهى از عقلانیت و دور از انسانیّت است چه رسد كه مبناى اسلامى داشته باشد.


1. انسان/ 3.

2. ذاریات/ 56.

3. شعراء/ 78 ـ 81.