چنانكه مستحضرید موضوع بحث ما تبیین نظریه سیاسى اسلام است و طى جلسات گذشته مطالبى در این زمینه مطرح شد كه محور عمده آنها اثبات انفكاكناپذیر بودن سیاست از دین از این دیدگاه بود. عرض كردیم از دیدگاه اسلام، قانونى در جامعه معتبر است كه یا مستقیما از طرف خداوند متعال در قرآن كریم بیان شده باشد، یا به وسیله پیغمبر اكرم (صلىاللهعلیهوآله) و ائمه معصومین علیهمالسلام و یا توسط كسى كه از طرف امام معصوم مأذون باشد وضع شود. به هر حال، باید قانون، مورد رضایت خدا و مطابق با موازین اسلامى باشد. در این زمینه گفتگوهاى زیادى وجود دارد و گفتیم كسانى با این طرز تفكّر كه در جامعه باید احكام دینى حاكم و اجرا شود مخالف هستند كه به سه دسته تقسیم مىشوند:
1. كسانى كه اصولاً دین را قبول ندارند. طبیعى است كه چنین كسانى مایل نیستند احكام دینى خاصّى در كشور اجرا بشود. اما بحمدالله، در جامعه ما چنین كسانى بسیار نادر هستند.
2. كسانى كه اصل دین را قبول دارند، ولى تحت تأثیر فرهنگ غربى قرار گرفته، معتقدند كه قلمرو دین از قلمرو جامعه و سیاست جداست. جایگاه دین را در امور شخصى و رابطه انسان با خدا مىدانند و مىگویند: مسائل زندگى اجتماعى ارتباطى به دین ندارد. این گرایش، به طور عام، گرایش سكولاریستى
یا تفكیك دین از مسائل زندگى نامیده مىشود.
3. كسانى كه واقعا معتقدند در اسلام احكام اجتماعى و سیاسى وجود دارد، ولى بىبهره از التقاطها و تأثیرات ناخودآگاه فرهنگ غربى نیستند و گهگاه مطالبى را بیان مىكنند كه با اسلام سازگار نیست.
به هر حال، ما بر حسب وظیفهاى كه خداوند متعال تعیین فرموده، ملزم هستیم كه براى روشن
كردن موضع اسلام و جلوگیرى از انحرافات فكرى، اعتقادى و دینى، در حدّى كه میّسر باشد، به این حقایق اشاره كنیم. بعضى از دوستان و خیرخواهان فكر مىكنند كه طرح این مباحث، در این شرایط خاص اجتماعى ـ سیاسى، لزومى ندارد و حتى شاید بعضى فكر كنند كه ضرر هم دارد، زیرا موجب پراكندگى افكار و عقاید مىشود. آنها تصور مىكنند كه هر چه ما تلاش بیشترى براى ایجاد وحدت فكرى و اعتقادى داشته باشیم و مسائلى كه موجب تشتّت و تفرّق مىشود مطرح نكنیم، به نفع جامعه است. كسانى هم از روى خیرخواهى مىگویند: شما مىتوانید با صرفنظر كردن از اینگونه مباحث به كارهاى مثبتترى در جامعه بپردازید و پستهایى را به دست بیاورید و خدماتى انجام بدهید كه هم به نفع خودتان است و هم به نفع جامعه.
خدمت این عزیزان كه بسیارى از آنها خیراندیش و خیرخواه هستند عرض مىكنم: ما هم راه عافیت طلبى را نیك مىشناسیم و راه جلب كسانى را كه بهبه و چهچه مىگویند و دستافشانى و پایكوبى مىكنند خوب مىدانیم. مشكل ما یك تكلیف شرعى است كه خداى متعال به گردن ما گذاشته است، كه در درجه اول به عهده انبیاء و ائمه معصومین علیهمالسلام نهاده شده است و بعد به عهده علماء؛ و این راهى است پر پیچ و خم و پر مخاطره و به جاى بهبه و چهچه، معمولاً با فحش، تهمت، افترا، بدگویى و گاهى تبعید، زندان، شكنجه و ترور شخصیّت و گاهى نیز با ترور فیزیكى همراه مىباشد. به هر حال، با دشوارىهایى توأم است كه، در طول تاریخ، انبیاء و ائمه معصومین علیهمالسلام با آن مواجه بودند و ما نیز ناگزیریم كه این راه را طى كنیم؛ حتّى اگر دوستان هم ما را مورد عتاب و سرزنش قرار بدهند. چون خداى متعال مىفرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَاباُولئِكَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ.»(1)
آنان كه آیات آشكارى را كه براى هدایت خلق فرستادیم كتمان مىكنند، بعد از آن كهبراى هدایت مردم در كتاب بیان كردیم (پنهان داشتند) آنها را خداوند و همه جن وانس و ملك نیز لعن مىكنند.
كسانى كه به حقایق دین آگاه هستند و حقیقت را به جهت منافع شخصى یا مصالح گروهىشان كتمان مىكنند، مشمول لعنت خدا و فرشتگان و اولیاء خدا خواهند بود. چنانكه
1. بقره/ 159.
در حدیث شریف آمده است كه:
«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِى فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ وَ إِلاَّ فَعَلْیهِ لَعْنَةُ اللَّهِ...»(1)
وقتى بدعتها و نوآورىها در دین ظاهر مىشود، بر عالِم واجب است كه علمخودش را اظهار كند و جلوى انحرافات را بگیرد و الا مشمول لعنت خداوند خواهدبود.
بر این اساس، ما دو راه در پیش رو داریم: یا باید عتابها و سرزنشهاى دوستان و تهمتهاى دشمنان را تحمل كنیم و در مقابلش رضایت خدا را كسب كنیم، یا این كه بهبه و چهچه بعضى از مردم را ترجیح دهیم و در مقابل لعنت خدا را بخریم. ما ترجیح مىدهیم كه بدگویىها را به جان بخریم و به لعنت خدا گرفتار نشویم. پس این وظیفه مهم بر عهده ما گذاشته شده است و براى امثال ما پرداختن به این مسائل از هر چیزى واجبتر است.
درست است كه امروز ما در كنار مرزهایمان مشكلاتى داریم و احیانا ممكن است در آینده خطرهاى نظامىبراى ما به وجود بیاورد. درست است كه اعضاى كنسولگرى و 35 راننده ما توسط گروه منحرف و متحجّر طالبان، در افغانستان، اسیر شدهاند كه موجب ناراحتى ملّت و دولت و نیز برپایى تظاهرات و اعتراضات عمومى و مراجعه به مراجع بینالمللى شده است؛ امّا به نظر ما خطر اسیر شدن 40 یا 50 نفر ایرانى در دست دشمنان از خطر اسیر شدن هزاران جوان مسلمان ما در دانشگاهها، به دست ایادى آمریكا، بیشتر نیست. اسیر شدن جوانان ما در دست عمّال، ایادى و طرفداران فرهنگ غربى بسیار خطرناكتر از اسیر شدن چند شهروند ایرانى به دست یك گروه منحرف است. آنها گرچه با مشكلات و سختىهایى مواجه هستند، اما اجرشان پیش خداوند محفوظ است. ولى وقتى جوانان عزیز ما، بخصوص فرزندان شهداء و آزادگان، در دانشگاهها در معرض انحراف فكرى و دینى قرار مىگیرند، چه چیزى مىتواند آن را جبران كند؟ آیا خطر اسارت فكرى بیشتر نیست؟ آیا كسانى نباید در این زمینه احساس مسؤولیت و سرمایهگذارى كنند؟
(ممكن است كسانى ما را تخطئه كنند و بگویند شما بد فكر مىكنید. خوب اگر انسان آزاد است فكر خودش را اظهار كند، لااقل ما هم، به عنوان كسى كه بیش از 50 سال با علوم دینى و اسلامى سروكار دارد، این حق را داریم كه نظر خودمان را ابراز كنیم.)
1. بحارالانوار، ج 57 ، ص 234.
بحثمان بر سر این بود كه در مقابل ادّعاى ما مبنى بر این كه باید قوانین اسلامى و الهى بر جامعه حاكم شود، شبهاتى را القاء كردهاند كه بنده در مباحث گذشته به این مطلب اشاره كردهام. كسانى گفتهاند التزام به این كه باید احكام اسلام در جامعه اجرا شود با حقّ طبیعى انسان نمىسازد. یكى از حقوق طبیعى انسان آزادى است كه در آزادى فكر، دین، سیاست و آزادى بیان متجلّى مىشود. هر انسانى به طور طبیعى حق دارد هر دینى را كه مىخواهد انتخاب كند و احیانا دینش را عوض كند و حق دارد هر فكر و اعتقادى كه دارد بیان و ترویج كند. اگر شما مىگویید كه حتما باید قوانین اسلامى در این كشور حاكم باشد، كسانى هستند كه این قوانین را نمىخواهند. آنها حق دارند اظهار نظر كنند، رأى بدهند و بگویند ما این قوانین را نمىخواهیم. طرح این مطالب از سوى كسانى كه به طور كلّى منكر دین مىباشند جاى شگفتى نیست، امّا متأسفانه گاهى از كسانى چنین مطالبى شنیده مىشود كه ادّعاى دیندارى دارند و حتّى گاهى یك پسوند اسلامى را با خودشان یدك مىكشند؛ یا خودشان را پیرو امام معرّفى مىكنند!!
كار به آنجا رسیده است كه مثلاً در روزنامهها ـ گاهى به صورت جدّى و گاه شوخى، گاهى به صورت نقل از یك نویسنده، گاهى از یك دختر و یا یك پسر ـ گفته مىشود كه اصلاً چرا مرد مىتواند چندین زن داشته باشد، ولى زن نمىتواند چند شوهر داشته باشد؟ یا این كه پیشنهاد مىكنند كه ازدواج تعاونى تشكیل شود و چند مرد در یك زن با هم مشترك باشند! قابل توجه است كه این مطالب از مطبوعات كشورهاى كمونیستى نیست، در روزنامههاى جمهورى اسلامى چنین مطالبى را مىنویسند! یا سخنرانى در یك دانشگاه اسلامى، با انتساب خودش به یك ارگان اسلامى، سخنرانى مىكند و مىگوید: امروز مخالفت با رهبرى كه هیچ، با پیغمبر (صلىاللهعلیهوآله) كه هیچ، اگر مردم بخواهند علیه خدا هم تظاهرات كنند هیچ قانونى حق ندارد جلوى آنها را بگیرد!
این حرفها اگر در یك كشور غیر اسلامى و یا از سوى كسى كه كافر و مشرك است مطرح مىشد، تعجبى نداشت؛ ولى در جمهورى اسلامى و در حاكمیّت اسلام و حاكمیّت ولایت فقیه این حرفها در دانشگاهها مطرح مىشود و هیچ كس هم با آنها معارضهاى نمىكند. احیانا
دانشجویى اعتراض مىكند كه سخنش به جایى نمىرسد. از این جهت است كه ما احساس وظیفه مىكنیم و اعلام مىكنیم كه این حرفها بدعتهاى خطرناكى است و با اساس اسلام سازش ندارد و اگر كسانى مىخواهند در سخنرانى خود این مسائل را طرح كنند، اقلاً به اسم اسلام این حرفها را مطرح نكنند تا معلوم باشد اسلام چیست و كفر چیست؟ تا هر كس هر كدامش را خواست انتخاب كند. این آزادى دین و آزادى بیان میوه فرهنگ غرب است. میوهاى وارداتى كه ظاهرى شیرین و فریبنده و باطنى زهرآگین دارد. این میوهاى است كه با درخت فرهنگ غربى تناسب دارد، ولى با فرهنگ اسلامى ما، به این صورت و با این وسعت، تناسبى ندارد.
براى این كه شما بتوانید درك كنید كه وضع فرهنگ غربى در این زمینه به چه صورت است، ناچارم بگویم كه امروز در كشورهاى غربى و در جهان غرب مذهب یك نوع سلیقهاى شبیه گرایشهاى حزبى است. اگر در كشورى مثلاً تعدادى حزب تشكیل شده باشد و فردا حزب دیگرى ثبت گردد و اعلام موجودیّت كند و كسى از حزبى به حزب جدید منتقل بشود، براى ما جاى تعجّب نیست. عین همین مسأله در رابطه با مذهب در غرب، به خصوص آمریكا، وجود دارد كه هر روز یك مذهب و فرقه مذهبى جدیدى تأسیس مىشود؛ این مسأله براى ما تعجبآور است. بیش از صد سال پیش كسى به نام «باب» پیدا شد و اظهار كرد كه «من یك اسلام نو آوردهام و امام زمان شیعیان ظهور كرده است» این امر موجب تعجّب همگان شد كه چطور مدّعى مذهب جدیدى پیدا شده است. (البته در خارج از ایران به خصوص در آمریكا این مرام فاسد را به نام اسلام نوین ترویج مىكنند كه در آنجا تعجبى ندارد). اما در هر سال چند فرقه مذهبى در كانادا، آمریكا و كشورهاى اروپایى تأسیس مىشود. بطور مثال، مذاهب اصلى مسیحیّت ارتودوكس ، كاتولیك و پروتستان هستند و مذهب پروتستان به تنهایى بیش از پانصد فرقه رسمى ثبت شده در كشورهاى غربى دارد.
بنده سال گذشته كه به كشورهاى آمریكاى لاتین مسافرت داشتم، ملاحظه كردم كه چندین مذهب جدید در آمریكا اختراع شده بود كه مبلّغینشان مشغول تبلیغ بودند. در آنجا این مسائل خیلى عادى است. وقتى در روزنامهاى اعلام مىكنند كه یك فرقه جدید پیدا شده، كشیشى دین جدید، فرقه جدید و مذهب جدیدى اختراع كرده است و كلیسایى تأسیس كرده، هیچ جاى تعجّبى ندارد و مردم خیلى راحت از این فرقه به فرقه دیگرى منتقل مىشوند؛ به این مىگویند: «آزادى مذهب».
عدهاى توقّع دارند كه در جمهورى اسلامى ایران نیز آزادى مذهب باب شود، لذا مدّتهاست پیشنهاد دادهاند كه یك مذهب پروتستان اسلامى به وجود بیاید. تا آنجا كه بنده اطلاع دارم، براى اولین بار فتحعلى آخوندزاده
(آخونداف) بود كه عنوان كرد در اسلام نیز باید یك مذهب پروتستان به وجود بیاید. پس از او اشخاص دیگرى از روشنفكران این مطالب را در سخنرانىهایشان دنبال كردند، در كتابهایشان نوشتند و پیشنهاد كردند كه یك پروتستانتیسم اسلامى به وجود بیاید. امروز هم در آمریكا ترویج مىكنند كه باید در ایران هم یك «مارتین لوتر» جدیدى پیدا شود و یك مذهب پروتستان جدید و اسلام نوینى را به وجود بیاورد كه با شرایط مُدرن تناسب داشته باشد و این اسلامى كه 1400 سال پیشتر به وجود آمده است، به درد زندگى امروز نمىخورد!
اگر آمریكا چنین پیشنهادى بدهد تعجّب نمىكنیم، زیرا آنها هدفشان این است كه اسلام را نابود كنند، خودشان گفتهاند براى این كار برنامهریزى كردهاند و بودجه گذاشتهاند و بارها اقرار كردهاند كه دشمن اصلى ما، در این عصر، اسلام است. امّا جاى شگفتى است كه كمكم این تبلیغات به داخل كشور ما هم نفوذ مىكند و كسانى پیدا مىشوند كه صریحا در روزنامهها و مجلاّت، احكام قطعى و ضرروى اسلام را زیر سؤال مىبرند. به طور مثال، مسأله تساوى ارث مرد و زن و یا این كه چرا زن حقّ ندارد چند شوهر اختیار كند و یا چیزهایى از این قبیل را زیر سؤال مىبرند و گاهى با لحن تمسخرآمیز از احكام ضرورى اسلام یاد مىكنند.
به یاد دارید اوایل انقلاب كسانى، وقتى لایحه قصاص مطرح شد، گفتند: «لایحه قصاص انسانى نیست» و امام (رحمهالله) فرمودند: اگر كسانى آگاهانه این حرف را بزنند همسر مسلمانشان براى آنها حرام است و اموالشان به ورثه مسلمانشان منتقل مىشود و دیگر جانشان هم حرمت نخواهد داشت. البته احكام ارتداد فقط مخصوص كسى كه منكر قصاص و احكام آن باشد نیست، بلكه انكار هر حكم ضرورى موجب ارتداد است. ولى مىبینیم اشخاصى صریحا، بدون هیچگونه شرم و حیایى، در روزنامهها و مجلاّت جمهورى اسلامى و گاهى از طریق روزنامههایى كه با كمك بیتالمال مسلمین تأسیس شدهاند، این مطالب را مىنویسند و احكام ضرورى اسلام را مورد انكار قرار مىدهند. باید كسانى به این افراد تذكر بدهند كه حكم مورد نظر امام در مورد منكرین قصاص، فقط اختصاص به موضوع قصاص ندارد.
گاهى مشاهده مىشود احكامى كه مورد اتّفاق همه فقهاى شیعه و سنّى است و حتّى در بین سنّىها هم مخالف ندارد، مورد سؤال و گاهى استهزاء قرار مىگیرد! آیا نباید مراجع ذىصلاح به این مسائل رسیدگى كنند؟ لااقل نباید در اینجا تذكرى داده شود كه چنین خطرهایى آینده نسل جوان ما را تهدید مىكند؟ آیا براى كسانى كه سخنان امام را نشنیدهاند و از دروس او استفاده نكردهاند، این خطر وجود ندارد كه تحت تأثیر مطالبى قرار بگیرند كه در روزنامههاى كشور جمهورى اسلامى نوشته مىشود و فكر كنند كه نظام اسلامى و دولت اسلامى هم با این افكار موافقاند و این افكار اسلامى است؟ لااقل در جایى باید گفته شود كه این افكار ربطى به اسلام ندارد.
به هر حال، این فكر كه دین یك امر سلیقهاى است و انسان هر دینى را دوست داشته باشد انتخاب مىكند و بعدا هم اگر مایل نبود دینش را عوض مىكند، خطرناك است. در كشورهاى غربى گاهى جوانى با دوستش به كلیسا مىرود و دوستش مىگوید كه من فلان كلیسا را بیشتر دوست دارم و در نتیجه مذهبش را عوض مىكند، آن جوان نیز تحت تأثیر قرار مىگیرد و به تبعیّت از دوستش مذهبش را تغییر مىدهد. فكر مىكنند مذهب یك لباس است كه انسان امروز آن را بپوشد و یا نپوشد و یا مُدلش را عوض كند. دیدگاه اسلام مبتنى بر این نیست كه سعادتها و شقاوتها از راههاى گوناگون و به دلخواه مردم تعیین مىشود، تا نتیجهگیرى شود كه دین یك امر سلیقهاى است. گاهى این دین، گاهى آن دین، گاهى این مذهب، گاهى آن مذهب. هر كدام را پسندیدى انتخاب كن و دولت هم باید این آزادى را به عنوان یك حقّ طبیعى براى انسانها تأمین كند. اسلام دین را مهمترین مسأله در زندگى انسان مىداند، سعادت و شقاوت دنیا و آخرت را در گرو انتخاب دین صحیح مىداند.
پس علّت طرح این مباحث وجود اینگونه خطرهاست كه ما احساس و استشمام مىكنیم و گاهى هم با چشم خودمان مىبینیم و متأسفانه كسانى غفلت دارند و یا تغافل مىكنند. علّت طرح این مباحث این است كه با انحرافات مبارزه كنیم و وظیفه خودمان را انجام دهیم.
یكى از مسائل این بود كه واقعا حقّ طبیعى یعنى چه؟ و آزادى به چه معنا حقّ طبیعى انسانهاست؟ بهترین تعریف براى حقّ طبیعى عبارت است از نیازى كه مقتضاى طبیعت
انسان است و هیچ كس نباید آن را نفى كند. پس صحبت كردن و اظهار نظر كردن به مقتضاى طبیعت انسان است و كسى نباید از آن جلوگیرى كند. عرض كردیم كه خوردن و آشامیدن هم مقتضاى طبیعت انسان است، بلكه طبیعىترین حق هر انسان است كه غذا بخورد، امّا به صِرف این كه خوردن مقتضاى طبیعت انسان است، آیا انسان حق دارد هر چیزى را كه به دیگران تعلّق دارد بخورد؟ و آیا هیچ قانونى اجازه ندارد معیّن كند كه چه چیز حلال و یا حرام است و مال چه كسى را انسان حقّ دارد بخورد و مال چه كسى را حقّ ندارد بخورد؟ آیا هیچ عاقلى چنین مطلبى را پذیرفته است كه انسان آزاد است كه هر چه دلش خواست و از هركجا و هر كس بود تناول كند؟ سخن گفتن نیز حقّ طبیعى انسان است، اما نه این كه هر سخنى در هر جایى و به هر هدف و انگیزهاى بیان شود. چطور قانون اجازه دارد بگوید كه از چه چیزهایى بخورید و یا نخورید؛ و چطور دین اجازه دارد بگوید گوشت خوك یا مشروبات الكلى نخورید، با این كه خوردن و آشامیدن حقّ طبیعى انسان است؛ در مورد گفتن نیز چنین است: نوع سخن و زمان و مكان و حدود آن توسط قانون تعیین مىشود كه كم و بیش همه دنیا این نظر را پذیرفتهاند. ولى غربىها در مورد دین مىگویند كه هر چه مىخواهید بگویید، چون دین یك امر سلیقهاى و شخصى است و به مسائل جدّى زندگى ارتباطى ندارد و حداكثر مربوط به رابطه انسان با خداست و این رابطه به شكلهاى مختلفى برقرار مىشود. هر شكلى از آن را كه مىخواهى انتخاب كن؛ این دین یك صراط مستقیم است و آن دین هم یك صراط مستقیم دیگر. بتپرستى صراط مستقیم است، اسلام هم صراط مستقیم! امّا آن چیزى كه اسلام مىگوید غیر از این است. البته اسلامى كه 1400 سال پیش حضرت محمد (صلىاللهعلیهوآله) آوردهاند، نه اسلام نوینى كه «بابها» و یا «مارتین لوترها» بیاورند. ما پیرامون اسلامى كه حضرت محمد بنعبدالله (صلىاللهعلیهوآله) آورده است بحث مىكنیم.
مىگویند بله ما هم همان اسلام را قبول داریم؛ امّا آن اسلام قرائتهاى مختلفى دارد. شما یك قرائتش را بیان مىكنید، اشخاص دیگرى هم هستند كه برداشتها و قرائتهاى دیگرى دارند. این هم یكى از میوههاى فرهنگ غربى است كه براى متون دینى قرائتها و برداشتهاى مختلفى را تجویز مىكنند. چنانكه قبلا عرض كردم، چندى پیش فرقهاى از
فرقههاى مسیحیّت در كانادا تأسیس شد، از كشیشى كه آن فرقه را تأسیس كرده بود سؤال شد كه نظر شما در مورد همجنسبازى چیست؟ گفت من فعلاً اظهار نظر نمىكنم، ولى به شما مىگویم كه انجیل را باید از نو قرائت كرد! چون در تورات و انجیل صریحا نسبت به این موضوع نكوهش شده، همانطور كه در اسلام نكوهش شده است. وقتى از او سؤال كردند شما كه به كتاب مقدّس احترام مىگذارید نظرتان نسبت به این مسأله چیست؟ او كه موافق همجنسبازى بود و نمىخواست نظرش را صریحا بگوید، گفت كه باید انجیل را دوباره قرائت كرد! این آقایان هم مىگویند: اسلام و قرآن را باید از نو قرائت كرد.
عرض مىكنیم ما از جمله كسانى هستیم كه قرائت 1400 ساله عُلماى شیعه و سنّى را معتبر مىدانیم اسلامى كه ما دَم از آن مىزنیم، اسلامى است كه ائمه اطهار علیهمالسلام قرائت كردهاند و به دنبال آن، 14 قرن عُلماى اسلام قرائت كردهاند؛ ما آن قرائت را ملاك قرار مىدهیم. اگر قرائتهاى جدیدى پیدا شود كه طبق آن همه اسلام و احكامش باید تغییر كند و اسلام نو آفریده شود، ما با آن اسلام كارى نداریم و نمىپسندیم و فكر نمىكنم مردم مسلمان ما هم دلبستگى به چنین اسلامهاى نوینى كه «بابها» و «مارتین لوترها» بیاورند، داشته باشند.
اسلامى كه ما سراغ داریم و از آن دم مىزنیم و به حمایت آن مىپردازیم، منبعش قرآن، سنّت پیامبر (صلىاللهعلیهوآله) و ائمه اطهار علیهمالسلام است كه 1400 سال فُقهاى شیعه و سنّى احكام ضرورى و قطعى آن را تبیین كردهاند؛ بخصوص آن احكامى كه در آنها هیچ اختلافى بین شیعه و سنّى وجود ندارد. این اسلام به ما مىگوید، همانطور كه شما در خوردن و آشامیدن باید رعایت حدود و مقررات را كنید، در سخن گفتن نیز حدود و مقررات باید رعایت شود. دین لباس نیست كه امروز بپوشید و فردا عوض كنید، باید تحقیق كرد و دین حقّ را پذیرفت.
در دارالاسلام، آنقدر دلایل براى اثبات حقّانیّت اسلام وجود دارد كه كسى نمىتواند بگوید امر بر من مشتبه شده است، یا نتوانستم حق را تشخیص بدهم؛ مگر آن كه در تحقیقْ كوتاهى كرده باشد. اگر كسى در جزیرهاى از جزایر میكرونیزى بگوید: من حقّانیّت اسلام را نشناختم، شاید از او پذیرفته شود؛ اما در دارالاسلامى كه در طول 1400 سال بزرگترین عُلماى اسلام ارزشمندترین و بهترین كتابها را درباره اسلام نوشتهاند، اگر كسى بگوید من نتوانستم حقّ را تشخیص بدهم، فكر نمىكنم از او پذیرفته شود.
به هر حال، اسلامى كه ما سراغ داریم مىگوید همانطور كه شما در خوردن و آشامیدن
محدودیّت دارید، در صحبت كردن هم محدودیّت دارید؛ حقّ ندارید هر چه خواستید بگویید. باید تابع مقررات اسلام باشید، اگر خارج از مقررات اسلام عمل كنید به ضرر جامعه اسلامى است. چنانكه مىدانید، یكى از محرّماتى كه در رسالههاى عملیّه هم به آن اشاره شده، خرید و فروش كُتب ضالّه و گمراه كننده است. اسلام به هر كس، بخصوص كسانى كه هنوز قدرت تشخیص حقّ و باطل را ندارند، حقّ نمىدهد به هر جایى سر بكشند و به هر سخنى گوش دهند، یا هر نوشتهاى را بخوانند؛ چنانكه آیه شریفه صریحا مىفرماید:
«وَ إِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِى ایَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِى حَدِیثٍ غَیْرِه...»(1)
آنگاه كه كسانى را دیدى كه به خردهگیرى و طعن در آیات ما مىپردازند، از آنها روى برگردان تا در سخنى دیگر وارد شوند.
و یا در باره مؤمنین مىفرماید: اگر كسانى را دیدید كه دین را زیر سؤال مىبرند، با آنهامجالست و همنشینى نكنید:
«وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ایَاتِ اللَّهِ یُكْفَرُ بِهَا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِى حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذَاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَ الْكَافِرِینَ فِى جَهَنَّمَ جَمِیعا...»(2)
در كتاب الهى این دستور بر شما فرستاده شد كه چون شنیدید آیات خدا را تكفیر مىكنند و به استهزاء مىگیرند، با آنها مجالست نكنید، تا در حدیثى دیگر داخل شوند كه (اگر هنگامى كه قران و آداب مسلمانى را استهزاء كنند با آنها همنشین شوید) شما هم به حقیقت مانند آنها منافق هستید و خدا منافقان را با كافران در جهنم جمع خواهد كرد.
پس كسانى كه دم از اسلام مىزنند، اما با دشمنان اسلام رابطه برقرار مىكنند و حرفهاى دشمنان اسلام را ترویج مىكنند، همان منافقینى هستند كه جایگاهشان همچون كافران، جهنم است.
بار دیگر تأكید مىكنم كه اسلام مىفرماید: بروید حقیقت را بشناسید و با دشمنان بحث
1. انعام/ 68.
2. نساء/ 140.
كنید كه با حقایقى كه اسلام به شما مىآموزد، آنها را مغلوب خواهید كرد. اما تا هنگامى كه توان لازم، براى دفاع از عقاید و ارزشهایتان را، به دست نیاوردهاید، با گمراهان و شیاطین بشرى همراه و همدل نشوید؛ مثل این كه به ورزشكارى سفارش كنند كه اول تمرین كند و سپس در میدان كشتى حضور پیدا كند و كشتى بگیرد. نوجوانى كه هنوز تمرین نكرده است، نباید با یك پهلوان كشتى بگیرد؛ چرا كه زمین مىخورد و كمرش خرد مىشود. این به معناى مبارزه با آزادى نیست، این نصیحت به جوان است كه برود علوم و معارف اسلامى را بیاموزد و پس از آن با دشمنان بحث كند.
به هر حال، اسلامى كه ما مىشناسیم آزادىهایش محدود است و استناد به این استدلال را كه چون متقضاى طبیعت انسان سخن گفتن است باید سخن گفتن آزاد باشد صحیح نمىداند و الاّ در انسان غرایز دیگرى نیز وجود دارد و آنها نیز حقّ طبیعى او به شمار مىرود؛ از قبیل غریزه جنسى، خوردن و آشامیدن كه باید آنها را اِعمال كند و هیچ محدودیتى نداشته باشد. همان طور كه نامحدود بودن خوردن و استفاده از هر خوردنى مورد قبول هیچ انسان عاقلى نیست؛ در سخن گفتن هم همینطور است. پس این كه سخن گفتن مقتضاى فطرت است، دلیل نمىشود كه هیچ مرز و حدودى نداشته باشد. عقل و دین باید مرزى را مشخص كنند و مرزش مصالح مادّى و معنوى جامعه است كه دین آنها را شناسایى و معرفى كرده است.
شاید در جراید خوانده باشید كه كسانى، با تعریض به عرایض بنده، گفتهاند كه فلانى مغالطه مىكند و ما كه نگفتهایم آزادى مطلق باشد، سخن ما این است كه باید آزادىهاى مشروع وجود داشته باشد. بنده سؤال مىكنم: منظورتان از مشروع چیست؟ آیا منظورتان چیزى است كه شرع مىپسندد؟ در لغت دو معنا براى كلمه مشروع آمده است: اولین معناى آن عبارت است از آنچه شریعت تجویز كرده است. (البته بعید است منظورشان این معنا باشد، چون كسانى كه این مطالب را مىگویند خیلى در بند شریعت نیستند.) به هر حال، اگر مشروع یعنى آنچه شرع مىپسندد، همان چیزى است كه ما مىگوییم؛ چرا كه ما مىگوییم آزادىها باید در چارچوبى باشد كه شرع اجازه داده است. معناى دیگر مشروع عبارت است از كار قانونى. طبق این معنا نیز، در جمهورى اسلامى ایران چنانكه قانون اساسى بیان مىكند، قانون باید موافق اسلام
باشد. قانون اساسى ما یكپارچه نشان مىدهد كه باید همه مقرّرات و احكام موافق اسلام باشند و اساسا فلسفه وجودى فقهاى شوراى نگهبان، در قانون اساسى، جهت بررسى قوانینى است كه مجلس شوراى اسلامى تصویب مىكند كه آیا با اسلام موافق است یا نه؟ با فرض این كه همه مردم و نمایندگان مجلس (غیر از نمایندگان اقلیّتها كه آنها هم حقوقشان محفوظ است) مسلمان، متدیّن و متعهد مىباشند، اما گاهى ممكن است غفلت كنند و به مطلبى رأى بدهند كه مخالف اسلام باشد. طبق قانون اساسى مصوّبه مجلس باید در شوراى نگهبان رسیدگى شود كه آیا با قانون اساسى و اسلام تطبیق مىكند یا نه؟ فقهاى شوراى نگهبان، اسلامى بودن مصوّبات مجلس را تأیید مىكنند و حقوقدانان شوراى نگهبان نیز موافق بودن آنها با قانون اساسى را تأیید مىكنند.
اگر قانون اساسى ما اسلامى بودن احكام را لازم نمىداند، پس فلسفه وجودى شوراى نگهبان چیست؟ و این همه تأكید بر حاكمیّت اسلام و ولایت مطلقه فقیه كه در اصول قانون اساسى آمده است براى چیست؟ آن وقت نباید تعجّب كرد كه كسانى به نام حقوقدان بگویند: «چون قانون اساسى مىگوید آزادىها باید رعایت شوند، هیچ دینى و هیچ قانونى حق ندارد آن آزادىها را محدود كند!» قانون اساسى مىگوید آزادىها مشروع باشد، یا نامشروع؟ خود شما مىگویید آزادىهاى مشروع؟ آزادىهاى مشروع یعنى چه؟ اگر مشروع از شرع گرفته شده باشد؛ یعنى، آزادىهایى كه شرع تأیید مىكند؛ و اگر مشروع به معناى قانونى باشد، طبق قانون اساسى آزادىهایى را كه شرع و قانون تأیید كرده باشند، آزادىهاى مشروعاند.
آزادى نمىتواند فوق قانون باشد، كسانى كه مىگویند آزادى فوق دین و فوق قانون است، جواب بدهند كه اصلاً دین و قانون براى چیست؟ ماهیّت قانون چیست؟ مگر قانون غیر از این است كه دستور مىدهد برنامهاى را در یك چارچوب خاص اجرا كنید، فلان كار را انجام بدهید یا ندهید؟ ناچارم كه برخى از مطالب گذشته را یادآورى كنم: هر قانونى تصریحا یا تلویحا مىگوید رفتارها باید محدود شود و در چارچوب خاصى انجام پذیرد. پس اصلاً شأن قانون محدود كردن آزادى است. اگر قانون و دین اجازه محدود كردن آزادى را نداشته باشند وجودشان لغو است. دین از آن جهت كه مشتمل بر قوانین اجتماعى و سیاسى است،
رفتارهاى اجتماعى و سیاسى انسان را كانالیزه و محدود مىكند و حكم مىكند كه آن رفتارها در چارچوب خاص خود انجام پذیرند؛ اگر دین معنایش غیر از این باشد، وجودش براى چیست؟
اگر دین براى این آمده است كه هر كس به هر طریقى مىخواهد رفتار كند، پس شأن دین چیست؟ و جایگاه دین كجاست؟ وجود دین و قانون معناى دیگرى جز محدود كردن آزادىهاى انسان ندارد. پس این كه گفته مىشود آزادى فوق دین است و فوق قانون است، سخنى گزاف است. بله ممكن است كسانى به نام دین بخواهند از آزادىهاى مشروع مردم جلوگیرى كنند و آنچه را كه خدا حلال كرده است، به واسطه خرافات و عادتهاى قومى، تحریم كنند. چنانكه متأسفانه هنوز هم در گوشه و كنار كشور ما بعضى اقوام و عشایر هستند كه بعضى از حلالهاى خدا را حرام مىكنند و هنوز در فرهنگ جامعه كنونى ما هم بعضى از حلالهاى خدا زشت تلقّى مىشود، كه اگر چنین نبود در جامعه از بسیارى مفاسد جنسى جلوگیرى مىشد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«لو لا ما سبق من ابن الخطّاب فى المتعة، ما زنا الاّ شقى»(1)
اگر نبود نهى و جلوگیرى عمر از متعه بجز انسان شقاوتمند كس دیگرى زنانمىكرد.
متأسفانه در فرهنگ ما هنوز هم این حلال خدا كه كلید حلّ بسیارى از مشكلات است زشت تلقّى مىشود. بله اگر كسانى به نام دین بخواهند حرامهاى خدا را حلال كنند، این هم كار زشتى است؛ نه تنها زشت بلكه حرام و نوعى بدعت است. چنانكه عكس آن هم صادق است و حرام كردن حلالها هم بدعت است:
«انّ اللّه یحبّ ان یؤخذ برخصه كما یحبّ ان یؤخذ بعزائمه»(2)
خداوند دوست مىدارد كه مردم از مباحات و حلالها بهره برند، همانطور كهدوست مىدارد واجبات را انجام دهند و محرمات را ترك كنند.
پس كسانى حق ندارند به نام دین یا به نام قومیّتها یا عصبیّتهاى محلى، قومى و عشیرهاى بعضى از حلالهاى خدا را حرام كنند و این چنین محدود كردن آزادىها حرام و
1. ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 253.
2. بحارالانوار، ج 69، ص 360.
بدعت است و هیچكس با آن موافق نیست. اما گر منظور از آزادىها، آزادىهاى نامشروع است، طبعا كسى انتظار ندارد كه دین با آزادىهاى نامشروع هم مخالفت نكند! حاصل این كه آزادىها از دو حال خارج نیستند: یا مشروعاند یا نامشروع؟ اگر مشروع باشند، دین و قانون آنها را تجویز كرده است و مخالف با آنها نیست و دیگر جا ندارد گفته شود كه دین و قانون حقّ ندارند آزادىهاى مشروع را از جامعه بگیرند. اگر دینى اجازه داده، چگونه مىتواند بگوید كارى كه من اجازه دادهام شما انجام ندهید؟ این خود نوعى تناقض است. اما اگر آزادىاى نامشروع باشد و دین آن را منع كرده باشد، معنا ندارد كه حق منع كردن آن را نداشته باشد؛ این نیز خود نوع دیگرى تناقض است.
پس حاصل بحث این است كه ما هم آزادى را عنصرى بسیار شریف و موهبتى الهى و شرطى براى تعالى و ترقّى و تكامل مادى و معنوى انسان مىدانیم. ما معتقدیم كه اگر انسان از موهبت آزادى برخوردار نباشد، آگاهانه دین را انتخاب و بدان عمل نمىكند؛ در این صورت اعتقاد او ارزشى نخواهد داشت. تكامل انسان و ترقّى انسان در این است كه دینى را آگاهانه انتخاب كند، مفاد «لا اكراه فى الدّین»(1) هم همین است. ما معتقدیم آزادى یكى از بزرگترین موهبتهاى الهى است، اما استفاده از هر موهبتى مرز مشخص دارد و استفاده از مواهب الهى داراى حدود است: «...وَ مَنْ یَتَعدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(2)
تجاوز از حدود الهى موجب شقاوت و موجب از دست دادن موهبت الهى است. همان چیزى كه موجب سعادت انسان مىشود، وقتى از حد و مرز خود تجاوز كرد موجب بدبختى مىشود. وقتى انسان در خوردن از حد گذراند، بیمار مىشود و گاه موجب مرگ خود مىشود. استفاده از غریزه جنسى كه موهبت الهى است از حدّش كه گذشت مفاسد اجتماعى به بار مىآورد و گاهى موجب هلاكت جامعه و موجب ابتلاء به بیمارى هاى خطرناك مىشود. سخن گفتن و نوشتن نیز همینطور است : ما حق نداریم به این بهانه كه طبیعت ما اقتضا مىكند سخن بگوییم، هر چه خواستیم بگوییم؛ بلكه باید حدود را رعایت كنیم. درست است كه
1. بقره/ 265.
2. همان/ 229.
دولت اسلامى باید آزادىهاى مشروع را براى مردم تأمین كند، اما دولت اسلامى باید از آزادىهاى نامشروع نیز جلوگیرى كند.
از شبهاتى كه در جراید مطرح شده این است كه بنده با طرح این مباحث خواهان از بین رفتن اصل حاكمیّت ملّى در قانون اساسى هستم و مىگویند: بر طبق قانون اساسى انسانها بر سرنوشت خودشان حاكماند، پس اگر مجبور باشند كه فقط دین را رعایت كنند، دیگر بر سرنوشت خودشان حاكم نخواهند بود ! این شبهه بسیار فریبندهاى است. به آنها عرض مىكنم: آیا در قانون اساسى ما فقط به همین مطلب اشاره شده است؟ آیا در همین قانون اساسى نیامده است كه حاكمیّت از آنِ خداوند متعال است؟ آیا همین قانون اساسى نمىگوید: قوانینى كه در مملكت اجرا مىشود باید موافق اسلام باشد؟ این مطالب در قانون اساسى وجود ندارد و فقط همین اصل در آن آمده كه مردم باید بر سرنوشت خودشان حاكم باشند؟ شاید گفته شود این دو اصل قانون اساسى با هم تعارض دارند و به تفسیر و راه حلّى نیازمندند. اما اگر دقّت كنیم معناى آن دو اصل را مىفهمیم: وقتى در اصل اوّل مىفرماید حاكمیت از آنِ خداست و بعد مىفرماید مردم بر سرنوشت خودشان حاكماند؛ یعنى، مردم در پرتو حاكمیت خدا بر سرنوشتشان حاكماند. پس كسانى خارج از جامعه اسلامى و مردم این كشور حقّ ندارند افكار، سلیقه، مذهب و قانون خودشان را بر ما تحمیل كنند، یعنى آمریكا حقّ ندارد قانونش را بر ما تحمیل كند. این مردم هستند كه باید به قانون مطلوب خودشان رأى بدهند و مردم به قانون اسلامى رأى دادهاند.
شخصى در سخنرانى خود، در دانشگاه اهواز، گفته است: اگر مردم خواستند علیه خدا هم تظاهرات كنند قانون نباید جلوگیرى كند؟! آیا این معناى حاكمیت مردم است؟ آیا قانون اساسى همین را مىگوید؟! اگر كسانى به قانون اساسى آشنا نبودند و این حرفها را مىزدند جاى تعجبّى نداشت، تعجّب از كسانى است كه خودشان را قانونمدار مىدانند و چنین مطالبى را مىگویند! ممكن است بگویند ما قبول نداریم كه معناى قانون اساسى همان است كه شما مىگویید. در جواب باید گفت: اگر ابهامى در قانون وجود داشته باشد مفسّرش شوراى نگهبان است. اگر این قانون اساسى را قبول دارید مىبینید كه به شما اجازه تفسیر نمىدهد و راه حلّ تعارض و رفع ابهام را خودش معیّن كرده است. اگر به این قانون معتقدید باید تفسیرش را از شوراى نگهبان بخواهید. آن شوراى نگهبانى كه نگهبان اسلام و قانون اساسى است و از فقهاى
مسلمان براى حفظ و حراست احكام اسلامى تشكیل شده است. آن وقت اگر نظر شما تأیید شد، حقّ دارید اسلام را زیر پا بگذارید!
به هر حال، آنچه ذكر شد بخشى از شبهاتى است كه از خانه عنكبوت سستتر است و اسلام ستیزان جز این شبهات موهوم دستاویز دیگرى ندارند، لذا به این حرفهاى سست تمسّك جستهاند.