بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/07/10 مطابق با بیستم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یكی از مناجاتهای خمس عشر كه بعد از مناجات راجین است مناجات راغبین است. نام این مناجات از مادهی رغبت، و در مقابل رهبت میباشد. در قرآن كریم میخوانیم: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً1»؛ یعنی خدا را هم در حال رغبت و هم در حال رهبت میخوانند. به هر حال، در این مناجات راغبین، عبارتهایی ذكر شده كه حالت توازن و تعادل بین خوف و رجا را الهام میكند. به جملهای از این دعا توجه كنید:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، إلهی إن كانَ قَلَّ زادِی فی الْمَسِیرِ إلَیْكَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوكُّلِ عَلَیْكَ»؛ خدایا اگر توشهی من در این سفر به سوی تو اندك است، اما حسن ظنّ من به توكل بر تو زیاد است. در جای جای این دعا مشاهده میشود كه بین چیزهایی كه موجب خوف و رجا هست مقایسه شده است. از یك طرف، توجه به این است كه چه راه طولانی را در پیش داریم و نیازمند توشهی كافی برای راه هستیم، كه این خود موجب نگرانی است؛ چرا كه ما توشهای نداریم و چیز قابل توجهی برای این سفر تهیه نكردهایم. از طرف دیگر، امید این است كه انسان اگر چه توشهاش اندك است، اما توكل بر خدا جبران كمی توشه را میكند.
این مسئله، یعنی اندوختن زاد و توشه در این دنیا برای آخرت، یكی از مفاهیم رایج در فرهنگ دینی ماست. ولی این مفهوم مثل همهی مفاهیم دینی، چون رایج شده است، آن واقعیت و آن ارزش معنایی خودش را از دست داده؛ به صورت یك شعار و سمبل در آمده و انسان كمتر به عمقش توجه میكند. مثلاً كلمهی انشاءالله، به معنای این است كه ما همواره در مقابل مشیت خدا، خودمان را باید ناچیز بدانیم و كار را باید به مشیت او محول كنیم. در قرآن كریم به پیغمبر اكرم(ص) میفرماید: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِكَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ2»؛ مؤكد میگوید كه مبادا بگویی من فردا كاری را خواهم كرد، مگر اینكه خدا بخواهد. ولی ما به این مفهوم كلمهی انشاءالله، كمتر توجه میكنیم و فقط به عنوان یك تبرك و تیمن ذكر میكنیم. هم چنین درباره كلمهی خداحافظ، بسیاری توجه ندارند كه معنای آن چیست. من دیدم، ماركیستها، كسانی كه معتقد به خدا نبودند، وقتی خداحافظی میكردند میگفتند: خداحافظ شما! بنابراین، خیلی از مفاهیم دینی است كه ما آن طور كه باید به معنایش توجه نداریم، همچنان كه به امور تكوینی و حكمتهای الهی هم بیتوجه هستیم. یكی از مفاهیمی كه كمابیش به همین سرنوشت مبتلا شده، مسئلهی توشهی آخرت است.
وقتی میگوییم سفر آخرت، فكر میكنیم كه آن سفر بعد از مرگ شروع میشود، در صورتی كه از وقتی كه متولد میشویم و به ویژه از هنگام بلوغ در جاده پا میگذاریم. پس این سفر را باید همواره با زاد و توشه توأم كنیم و هم چنان كه در حال حركت و سفر هستیم، باید برای آن مرحلهای از سفر هم كه دیگر نمیشود زاد و توشهای برداشت، فكری كنیم. وقتی انسان از شهری میخواهد حركت كند، باید در حومهی آن شهر، در این روستاهای نزدیك و باغات اطراف آن یك چیزی فراهم كند تا در سفری كه در كویر دارد از آنها استفاده كند. در نهجالبلاغه، در بسیاری از خطبهها به این مسئله تكیه شده كه شما در حال سفرید. اینجا جای اقامت نیست، جای حركت است، این جا پل است، از این پل باید عبور كنید، مقصد آنجاست. در این جا نكتهای هم درباره توشهی این سفر عرض میشود كه ما فكر میكنیم، توشه فقط نماز، روزه و احیاء شب قدر است. اما آن كه باید به آن توجه داشته باشیم این است كه همهی زندگی ما در حال سفر است. دائماً در حال حركتیم، یعنی از یك نقطهای حركت كردهایم و به یك جای دیگر میرسیم. اگر انسان در خانهاش باشد كه حركت نمیكند و نمیگذرد، پس دنیا خانه نیست. ما همواره در حال حركتیم، لحظهای كه گذشت گذشت، دیگر بر نمیگردد. بنابراین بدانیم همهی عمر ما در سفر است، چون این عالم، عالم سفر و گذر است و عالم ماندن نیست. «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ3»؛ اینجا ممرّ است، یعنی گذرگاه. از گذرگاهتان باید برای قرارگاهتان توشه بردارید.
این سفر مراحلی دارد، یك مرحله زندگی دنیاست، كه خود مراحلی دارد؛ از وقتی كه ما متولد میشویم تا طفولیت، نوجوانی، جوانی، سالمندی و پیری. این مرحله، جایی است كه میشود كار كرد، كاری كه پاداش یا خدای نكرده كیفر داشته باشد. مرحلهی بعد وقتی است كه انسان را در قبر میگذارند و تا روز قیامت در عالم برزخ است. در این مرحله نمیتوان كار جدیدی انجام داد. كسانی كه از دنیا رفتند، دیگر نمیتوانند درسی بخوانند، منبری بروند، دست بینوایی را بگیرند، یا دست به طرف كسی دراز كنند. روایت معروفی است كه وقتی انسان میمیرد امیدش از همه چیز قطع میشود و پروندهاش بسته میشود، مگر چند چیز كه باقی میماند، مثل: صدقهی جاریه و فرزند صالحی كه برای آدم استغفار كند و اثر علمی كه دیگران از آن استفاده كنند4.
اما عالم آخرت دیگر فقط عالم ظهور آثاری است كه آدم در این دنیا انجام داده است. «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَاحِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلَاعَمَلَ5»؛ آنجا آدم میخواهد برگردد و توبهای كند، اشكی بریزد، به كسی خدمتی كند و صلهی رحمی كند. آنجا انسان میگوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَكْتُ6»؛ و جواب داده میشود: «كلّا»، دیگر گذشت. اینجا فقط حساب است و پاداش و كیفر. هر چه بوده، دیگر تمام شد. اگر شفاعت هم میشود، اثر كارهایی است كه خود انسان در دنیا انجام داده است و خودش را لایق كرده كه مشمول شفاعت شود، و گرنه به گزاف كسی را شفاعت نمیكنند. «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی7»؛ بعضی اعمال قلبی، اعتقادات صحیح، ولایت اهلبیت(ع) و... از جمله مواردی است كه آدم را برای این كه لیاقت شفاعت پیدا كند آماده میكند. به هر حال، منظور این است كه این حقیقتی است كه باید باور كنیم كه این عالم به خصوص از هنگام بلوغ تا مرگ، یك سفری است كه ما میتوانیم با آن زاد و توشه برداریم.
این مرحلهی كوتاهی است. صد سال در مقابل یك میلیون سال چه نسبتی دارد؟ با یك میلیارد سال و یكصد میلیارد سال چه طور؟ مثل نسبت یك چشم به هم زدن به عمر صد ساله است. یعنی اگر این عمر دنیایمان را به اندازهی یك چشم به هم زدن در نظر بگیریم، نسبت آن به صد سال را اصلاً نمیتوانیم حساب كنیم. حال چقدر ارزش دارد كه آدم تمام تلاشش را فقط صرف همین دنیا كند؟ فرض كنید، میخواهیم با پای پیاده به حج برویم. از خانه كه خارج شدیم، در روستای اطراف شهر خود هر چه داریم بخوریم و یادمان نباشد كه ما مسافریم؟! باید زندگی دنیا را اینطور ببینیم كه میتوانیم زاد و توشهای در آن تهیه كنیم، برای یك مرحلهی طولانی كه نمیشود زاد و توشه فراهم كرد.
ما اگر دست خالی باشیم، هیچ كس به فریادمان نمیرسد، عزیزترین عزیزان هم در آن روز به فكر كسی نیستند. «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ؛ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ؛ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ8»؛ روزی كه برادر از برادرش و فرزند از والدینش فرار میكند. چه قدر خون دل خورد، با چه زحمتی فرزندانی را بزرگ كرد، چقدر هزینه كرد، حالا پسرش از او فرار میكند و حتی جوابش را هم نمیدهد! توجه كنیم ما این چنین روزگاری را در پیش داریم. اگر كسی عمر حضرت نوح(ع) را هم داشته باشد و از تمام دقایقش برای كسب توشه استفاده كند، باز چیز زیادی به دست نیاورده است. نسبت این زندگی با آن زندگی قابل مقایسه نیست. آنهایی كه میخواهند با همین اعمال در همین زندگی دنیا، توشهی رسیدن به عالیترین مقامات را به دست بیاورند، چه حالی دارند؟ ما عقلمان نمیرسد. در شب قدر، اگر خیلی حواسمان را جمع كنیم، فقط میتوانیم دربارهی یك موضوع، آن هم گناه خودمان فكر كنیم! اگر یك كسی میتوانست این سفر طولانی و اهمیتش را درك كند و ناقص بودن توشههای این دنیا را نسبت به آن سفر و آن مقامات تصور كند، فكر میكنید چه حالی پیدا میكرد؟ آن حالی را پیدا میكند كه امیرالمؤمنین(ع) پیدا میكرد. امشب شب علی است، به همین مناسبت كلمهای از امیرالمؤمنین(ع) نقل میكنم:
در حكمت شمارهی 77 مرحوم سید رضی ابتدا داستانی را نقل میكند كه اصل داستان از این قرار است: یكی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به نام «ضرار بن حمزه ضبائی»، برای یك كاری به معاویه مراجعه كرده بود. معاویه هم فرصت را غنیمت شمرد و گفت: از علی برایمان بگو! چه خاطرهای از زندگی علی داری؟ میگوید: «لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ»؛ علی را در موقفی كه ایستاده بود دیدم، «وَ قَدْ أَرْخَی اللَّیْلُ سُدُولَهُ»؛ یعنی شب بود و هیچ چیز دیده نمیشد و فضا كاملاً تاریك بود. «وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْیَتِهِ»؛ علی را دیدم در محراب عبادت ایستاده و محاسنش را گرفته بود. «یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ»؛ مثل كسی كه مار گزیده باشد، به خود میپیچید. «وَ یَبْكِی بُكَاءَ الْحَزِینِ»؛ آدمی كه خیلی غمگین باشد، با یك نالهای گریه میكند. در آن نیمه شب تاریك علی چه میگفت؟ جالب این است كه با خدا صحبت نمیكرد، بلكه با دنیا صحبت میكند.
«یَا دُنْیَا! یَا دُنْیَا! إِلَیْكِ عَنِّی أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ»؛ ای دنیا! تو آمدی خودت را به من عرضه كنی یا خیلی مشتاق من بودی و آمدی من را ببینی؟ «إِلَیْكِ عَنِّی»؛ دور شو از من. «لَا حَانَ حِینُكِ هَیْهَاتَ»؛ بعضی از شارحین گفتهاند كه «لَا حَانَ حِینُكِ»، یعنی نیاید آن هنگامی كه تو كنار من بیایی. فرا نرسد وقتی كه تو بیایی نزد من، هیهات. «غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیكِ»؛ برو و دیگران را فریب بده، من فریبت را نمیخورم، من كاری با تو ندارم. «قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا»؛ تو را سه طلاقه كردم، طلاقی كه دیگر رجعت ندارد. «فَعَیْشُكِ قَصِیرٌ»؛ زندگانی تو كوتاه است. «وَ خَطَرُكِ یَسِیرٌ»؛ اهمیت تو كم است، چه اهمیتی داری؟ «وَ أَمَلُكِ حَقِیرٌ»؛ آرزویی كه نسبت به تو بسته میشود آرزوی كمی است. سپس فرمود: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِیقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ»؛ براستی من و شما چقدر راه آخرت را طولانی میبینیم؟ حضرت علی(ع) در آن نیمه شب در آن حال، بعد از این كه دنیا را به كلّی طلاق میدهد و به دنیا میگوید: هیچ امیدی به تو نیست، تو ارزشی نداری، آن وقت میفرماید: آن راهی كه من در پیش دارم چقدر طولانی است.؛ «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ»؛ چقدر توشهی علی كم است! شبانهروز، هزار ركعت نماز میخواند، غیر از آن جنگها، غیر از رسیدگی به فقرا، غیر از خدماتی كه برای اسلام و مردم انجام داده بود، كشاورزی میكرد، باغستانها و نخلستانهایی را آباده كرده بود، گفتهاند: سی و شش قنات در اطراف مدینه دایر و وقف مستمندان كرده بود. یك چنین شخصی با چنین سابقهای، كسی كه نخستین ایمان آورنده است، كسی كه از ده یا سیزده سالگی ایمان آورده و پنجاه سال هم بهترین خدماتی را انجام داده كه از هیچ انسانی ساخته نبوده، كسی كه یك ضربهی شمشیرش از همهی عبادت انس و جن بالاتر بوده؛ یك چنین كسی نیمهی شب، تنها، در تاریكی، محاسنش را گرفته و میگوید: چه كنم با این توشهی كم و با این راه طولانی! «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ»؛ چه سفر دور و درازی. «وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ»؛ آنجایی كه من قرار است وارد شوم، چقدر عظمت دارد؟ من چگونه و با چه توشهای در آن مقام و در پیشگاه الهی وارد شوم؟ علی این زاد و توشهاش را ناچیز میداند و مینالد تا آنجایی كه بیتاب میشود و روی زمین میافتد. وقتی این جریان را ضرار بن حمزه در حضور معاویه گفت، تمام اهل آن مجلس،یعنی اصحاب معاویه میگریستند و معاویه گفت: راست گفتی. علی همین طور بود.
اكنون این هم فرزند علی، علی بن حسین بن علی(ع) است كه میفرماید: اگر زاد و توشهی من كم است، اما كمی زاد و توشهام را با توكل بر تو جبران میكنم.
امیدواریم به فرق شكافتهی امیرالمؤمنین(ع)، خدا به ما ایمان، محبت اهلبیت(ع)، ولایت، معرفت كامل، مرحمت بفرماید و شمّهای از آن چه به اولیاء خودش در این شب مرحمت میكند، به ما هم مرحمت بفرماید.
1. انبیاء / 90.
2. كهف / 24-23.
3. نهجالبلاغة، ص 320، خطبه 203.
4. مستدركالوسائل، ج 12، ص 230، باب استحباب إقامة السنن الحسنة، روایت 15.
5. نهجالبلاغة، ص 83، خطبه 42.
6. مومنون / 100-99.
7. انبیاء / 28.
8. عبس / 36-34.