بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1387/03/01 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
موقعی كه انسان خودش را در خطر شدیدی ببیند، به هر وسیلهای چنگ میزند كه از خطر مصون بماند؛ این همان حالت «اعتصام»؛ است. تصور كنید یك هفته، یا حتی یك ساعت انسان در زیر آوار دفن شده باشد، هیچ امیدی هم به نجات نداشته باشد؛ چه حالی پیدا میكند؟ ما همیشه در چنین حالتهایی نیاز خود را به خدا احساس میكنیم، هر چند در غیر این حالتها هم به خدا احتیاج داریم اما درك نمیكنیم. در هیچ حالی، هیچ كس جز خدا مشكلات انسان را حل نمیكند و هیچ كس جز او در هیچ حالی چیزی به انسان نمیدهد، چون هر چه هست از او است، وَ إِنْ یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ1،؛ ولی ما عادت كردهایم به اسباب متوسل شویم چون تاثیر را از اسباب میبینیم. مؤمن باید مسبب الاسباب را بشناسد و به یاد او باشد، بهخصوص وقتی گرفتاری انسان شدید میشود و هیچ راهی برای نجات پیدا نمیكند. این تصورات و فرضها برای این كه انسان نیاز خودش را به خدا احساس كند فضای خوبی است، اما آنچه در مناجات معتصمین مطرح است خطرهای مادی نیست. آنكه در این مناجات در مقام اعتصام است به خاطر ترس از خطر مرگ، گرسنگی، سوختگی و یا بیماری نیست بلكه آنچه به آن توجه پیدا كرده و او را وادار كرده كه به خدا اعتصام پیدا كند چیزی است خیلی مهمتر؛ مهمتر از آتشی كه انسان را میسوزاند و خاكستر میكند! اگر برای انسان شرایط و صحنهای باشد كه آتشی بسیار سوزندهتر از این آتشهای دنیوی، آن هم آتشی كه دیگر تمام شدنی نیست پیش بیاید، چگونه معتصم میشود؟ اگر انسان تصور كند وقتی پوستش بسوزد و له شود و به تعبیر قرآن، باز پوست دیگری بیاید؛ كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ،2؛ و این جریان ادامه پیدا كند تا بینهایت، آن وقت میفهمد كه خطرهای دنیا در مقابل خطرات آخرت چیزی نیست.
این است كه در این مناجات بعد از ذكر اسماء الهی كه متناسب با این مقام است، به این نكته توجه شده كه آنچه انسان را وادار كرده تا به طرف خدا بیاید و دست به دامن خدا شود گناهان او است؛ نه خطرهای مادی و بلاهای دنیوی. بعد اضافه میكند كه سزاوار نیست كسی را كه به طرف تو میآید و به تو پناهنده میشود رها كنی؛ این هم یك كبرای كلی است. بعد نتیجه؛ میگیرد پس مرا از عذابی كه در اثر گناهان برای من نوشته شده و استحقاقش را پیدا كردهام نجات بده.
سپس گویا فرض میگیرد كه خدای متعال این دعا را مستجاب كرده و نجات پیدا كرده است، به خودش بر میگردد و باز میگوید: آیا دیگر به چیزی كه مرا مستحق عذاب میكند مبتلا نمیشوم؟ چه چیزی مرا از اینكه دیگر به این گناهان مبتلا نشوم نگه میدارد؟
وَقَدْ ألْجَأتْنِی الذُّنُوبُ إلَی التَّشَبُّثِ بِأذْیالِ عَفْوِكَ ؛ گناهان مرا وادار كرده كه بیایم و به دامن عفو تو چنگ بزنم. این تشبّت به خاطر گرفتاریهای دنیا نیست بلكه توجه به آثار گناهی است كه موجب عذاب ابدی میشود.
معنای این تعبیر كه عرض میكند گناهان مرا وادار كرده كه به در خانهی تو بیایم، چیست؟ چهطور گناه انسان را مُلجِی میكند؟ این نكتهی كلی كه عرض میكنم در خیلی جاها كاربرد دارد. برای كسانی كه زیاد با ادبیات قرآن و روایات آشنا نیستند، این سؤال برایشان زیاد مطرح میشود كه چرا چیزی گاهی به خدا، گاهی به ملائكه و گاهی به خود انسان نسبت داده میشود؟! كدامش درست است؟ گاهی خدا میگوید ما این كار را كردیم و گاهی میفرماید ملائكه و یا خودتان كردید؛ یا گاهی علت فعلی را فعل دیگری معرفی میكند، مثلاً در مورد گرفتن جان، در آیهای میفرماید: اللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها؛3؛ یعنی همهی جانها را موقع مرگ و خواب خدا میگیرد؛ این یك تعبیر، در آیهای دیگر میفرماید: قُلْ یَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ،4؛ جان شما را ملك الموت میگیرد؛ در یك آیهی دیگر میفرماید: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا5؛ فرستادگان ما جان را میگیرند، در برخی موارد هم میفرماید:؛ أخْرِجُوا أنْفُسَكُمُ6؛؛ خودتان جان بدهید (كه به كفار و منافقین در موقع قبض روح گفته میشود) حالا اینها خودشان جان بیرون میكنند یا فرشتگان میگیرند یا عزرائیل یا خدا؟!
مسئله این است كه در اینجا نسبتها طولی است؛ یعنی به اصطلاح یك فاعل نزدیك داریم، یك فاعل متوسط و یك فاعل بعید. البته این قرب و بعدها به حسب فهم خودمان است وگرنه به معنای دیگر، در مورد خدا، قرب و بعد، به این شكل معنا ندارد. فاعل قریبش فرشتگان هستند كه این فرشتگان تحت فرمان جناب عزرائیل هستند، ایشان فرماندهی فرشتگانی است كه قبض روح میكنند و خود جناب عزرائیل بدون امر و اذن خدا كاری نمیكند؛ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ7،؛ پس این امر خداست كه انجام میگیرد. این یك توجیه است؛ و توجیههای دیگری هم در تفاسیر هست كه در مقام بیانشان نیستم. گاهی نسبت یك فعل به فاعلهای مختلف ممكن است بهخاطر اینكه فاعلها طولی هستند باشد، ولی مطلب از این هم بالاتر است؛ معمولاً هر معلولی دارای مجموعهای از علتها است كه به آن میگوییم علت تامه. مجموع مقتضی، شرط، معدّ و عدم مانع را علت تامه میگوییم. گاهی تحقق معلول را به مقتضی نسبت میدهیم، گاهی به شرط یا گاهی به معدّ، این نسبتها همه صحیح است؛ بستگی دارد به اینكه موقعیت مقام یا بیان چه اقتضا میكند یا گوینده میخواهد به چه توجه دهد یا روی چه مطلبی تأكید كند.
مطلبی كه از این قاعده استفاده میشود این است كه ما در آیات، روایات و مناجاتها داریم كه انسان باید از خدا بترسد و تقوا داشته باشد. گاهی میگویند از خدا بترسید، و گاهی میگویند از عذاب خدا بترسید، یا گاهی میگویند از روزی كه خدا عذاب میكند بترسید؛ وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّهِ8،؛ گاهی گفته میشود از عملتان بترسید، گاهی خطاب میشود از نتیجهی عملتان؛ حالا باید از كدام بترسیم؟! جواب داده میشود از همهشان؛ ابتدائاً آن چیزی كه انسان از آن میترسد عذاب است. علت عذاب چیست؟ گناهی كه مرتكب شده؛ پس، از گناهش میترسد؛ روز قیامت ظرف عذاب است پس از آن روز هم میترسد. جهنم جای عذاب است پس از آن هم میترسد، و بالاخره این نظام را خدا ایجاد كرده و اوست كه در مقابل گناه عذاب را مقرر فرموده است، پس باید از او ترسید. معنایش این نیست كه خدا موجود ترسناكی است، بلكه حقیقت ترس، ابتدائاً برای عذابی است كه در اثر اعمال خودمان آفریده میشود.
همهی این تعبیراتی كه عرض میكنیم از روی تسامح است؛ مطلب خیلی از اینها بالاتر است! تأثیر خدا تنها به جنباندن حلقهی اول زنجیر هستی نیست؛ كل زنجیر به دست اوست، ولی برای درك این روابط اینگونه میگوییم تا بهتر قابل فهم باشد. این سلسله اسبابی كه تأثیر میكند، سررشتهاش به دست اوست و اگر او این سلسله را به حركت در نیاورد هیچ پدیدهای تحقق پیدا نمیكند، پس تمام توجهمان باید به او باشد. در اینجا حضرت میگوید چیزی كه مرا به در خانهی تو آورده تا دامن عفو تو را بگیرم، گناهان خود من است. گناه كه انسان را به طرف خدا نمیبرد، بلكه انسان را از خدا دور میكند؛ پس چرا میگوید گناه مرا آورده است؟! به این علت است كه وقتی به گناه توجه میكنم، میبینم این گناه موجب عذاب میشود؛ آن عذابی كه موجب هلاكت و ناراحتی ابدی من میشود؛ یعنی به اعتبار اینكه گناه علت عذاب من است میگویم من را به سوی تو كشانده، تا مرا از آن نجات دهی. نسبت این كشاندن به گناه، از آن جهت است كه سلسلهی اسباب و مسبّبات اقتضاء میكند. با توجه به این تعبیر، ممكن است در مقام اقتضاء بگوییم: ای خدا، تویی كه مرا به در خانهات آوردهای، چرا؟ برای این كه بعد از گناه، اوست كه میتواند عذاب را ازمن بردارد. اوست كه عفو میكند.
نكتهی اصلی؛ اینجاست كه اگر خدا توفیق نداده بود، من به این مطلب توجه نداشتم. اولا باید خدا معرفتش را به من بدهد، سپس ایمانش را و بعد از ایمان، باید توجه پیدا كنم. پس اوست كه مرا به در خانهی خودش میكشاند، چون اوست كه وعده داده است كه اگر بیایی گناهت را میبخشم؛ اگرچه به اندازهی كوهها و دریاها باشد. پس میتوانیم بگوییم خدا مرا كشاند، و نیز میتوانیم بگوییم ترس از گناه مرا كشاند و یا گناه من را سوق داد؛ همهی این نسبتها صحیح است، منتها مقتضای مقام، گاهی این است كه به این نسبت دهیم، گاهی به آن.
ما هكذا الظّنُّ بك
وَأحْوَجَتْنِی الخَطایا إلَی استِفْتاحِ أبْوابِ صَفْحِكَ؛
این خطایا و گناهان و لغرشها هستند كه مرا محتاج كردهاند تا بیایم و از تو بخواهم تا درهای گذشت و بخششت را به روی من باز كنی.
وَدَعَتْنی الإِساءَةُ إلَی الإِناخَةِ بِفِناءِ عِزِّكَ،
فِناء یعنی پیشگاه. در فرازی از زیارت عاشورا هم این تعبیر به كار رفته است: وَ عَلَی الْأَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِك،؛ بعضیها به اشتباه میخوانند؛ فَنائِك؛ كه درست نیست. میگوید: آنچه كه باعث شده تا بیایم و در پیشگاه تو بار بیندازم، لغزشهای من است و ترس از آثاری كه بر آن مترتب میشود.
وَحَمَلَتْنی الْمَخافَةُ مِنْ نِقْمَتِكَ عَلَی التَّمَسُّكِ بِعُرْوَةِ عَطْفِكَ،
«تمسك بالعروة»، «استمساك»؛ یا «اعتصام بالحبل»؛ همه تعبیراتی است كه یك معنا را افاده میكند. آنچه باعث شده كه چنگ بزنم و دستگیرهی محكم تو را بگیرم، ترس از نقمت تو است و از كیفری كه برای اعمال من مقرر كردهای.
وَما حَقُّ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِكَ أنْ یُخْذَلَ؛ كسی كه به دامان تو چنگ میزند و متشبث میشود، سزاوار نیست كه خوارش كنی و به او بی اعتنایی كنی.
وَلا یَلِیقُ بِمَن اسْتَجارَ بِعِزِّكَ أنْ یُسْلَمَ أوْ یُهْمَلَ؛ باز مشابه همان تعبیر است، كسی كه به تو پناهنده میشود، سزاوار نیست كه به او بیاعتنایی كنی و رهایش كنی. وقتی كسی به رحمت و صفات الهی توجه كند و با حالات خودش بسنجد، میبیند اینها با هم تناسب ندارد؛ یك طرف رحمت بیكران الهی است كه هیچ حد و حصری ندارد و طرف دیگر موجودی گناهكار است كه با تمام وجودش به او متشبث شده و از او درخواست نجات میكند؛ آیا كریمی كه كرمش بینهایت است، تناسب دارد كه اینچنین كسی را رد كند و بگوید برو گم شو؟! وَلا یَلِیقُ؛؛ این سزاوار نیست. آن چه سزاوار است این است كه تو توجه كنی. این صغری و كبری را كه بر هم منطبق كنید، نتیجهگیری میشود:
إلهی فَلا تُخْلِنا مِنْ حِمایَتِكَ؛
حالا كه سزاوار نیست كه مرا رها كنی و به خودم واگذاری، پس مرا از حمایت خودت محروم نكن.
وَلا تُعِرْنا مِنْ رِعایَتِكَ؛
ما را عاری و محروم نكن از رعایت و رسیدگی خودت.
وَذُدْنا عَنْ مَوارِدِ الهَلَكَةِ؛
نه تنها گناهانم را ببخش، بلكه من را از این كه بار دیگر به لغزش مبتلا شوم حفظ كن.
فَإنَّا بِعَیْنِكَ وَفی كَنَفِكَ؛
آخر تو ما را میبینی كه به تو احتیاج داریم، آمدهایم در پناه تو و زیر سایهی تو، چون برای تو هستیم و هیچ كس دیگری مالك ما نیست، جای دیگری هم نداریم برویم؛ آیا سزاوار است ما را رد كنی و به مشكلاتمان رسیدگی نكنی؟ در آخر علاوه بر اینكه این درخواست را از خدا میكند، برای اینكه نهایت تواضع را انجام دهد توسل میجوید.
وَلَكَ أسْألُكَ بِأهْلِ خاصَّتِكَ مِنْ مَلائِكَتِكَ وَالصَّالِحینَ مِنْ بَرِیَّتِكَ أنْ تَجْعَلَ عَلَیْنا واقِیَةً تُنْجِینا مِنْ الْهَلَكاتِ،
تو را به حق فرشتگان مقربت و به حق بندگان شایستهات قسم میدهم كه برای من سپری قرار دهی تا مرا از مهالك حفظ كند.
وَتُجَنِّبْنا مِنَ الآفاتِ؛ و این سپر مرا از آفتها حفظ كند.
وَتُكِنّنا مِنْ دَواهی المُصیباتِ؛ و از مصیبتهای بزرگ مرا مصون دارد. سپس میفرماید:
وَأنْ تُنْزِلَ عَلَیْنا مِنْ سَكینَتِكَ؛
علاوه بر آن سپر محافظ، آرامشی را برای ما قرار بدهی؛ چون ترس از گناهان، انسان را مضطرب میكند و آرامش را از او میگیرد. وقتی آرامش از انسان گرفته شد دیگر درست نمیتواند كارش را انجام بدهد. خدایا، آرامشی به من بده تا دلم را آرام كند و اطمینان داشته باشم كه مرا میبخشی، تا بتوانم در سایهی این آرامش به وظایفم قیام كنم.
وَأنْ تُغْشِیَ وُجُوهَنا بِأنْوارِ مَحَبَّتِكَ، دیگر باب رحمت باز شده، وقتی به اینجای مناجات میرسد گویا دیگر خاطرش آسوده است كه دیگر این دعاها مستجاب است. باز اضافه میكند مرا با نور محبت و انوار مهربانی خودت بپوشان.
وَأنْ تُؤْوِینا إلی شَدِیدِ رُكْنِكَ؛ مرا به پایگاه محكم خودت پناه ده.
وَأنْ تَحْوِینا فی أكْنافِ عِصْمَتِكَ، «كنف»؛ در عربی، یعنی چیزی كه بر چیز دیگر احاطه پیدا كند و شامل آن شود؛ مثلاً وقتی مادر بچهاش را بغل میگیرد، میگویند: «جعلته فی احضانه»؛ یا «فی اكنافه»، اكناف در این جا یعنی در آغوش، یا مرغ وقتی جوجههایش را زیر بال و پر خودش میگیرد، میگویند: «جعلتها فی اكنافها»، یعنی بر یك چیزی از اطراف احاطه پیدا كند و آن را زیر بال خودش بگیرد.
خدایا! ما را در سایهی لطف خودت قرار ده، بِرَأفَتِكَ وَرَحْمَتِكَ یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ.
1. یونس / 107.
2. نساء / 56.
3. زمر / 42.
4. سجده / 11.
5. انعام / 61.
6. انعام / 93.
7. انبیاء / 27.
8. بقره / 281.