فصل ششم: آسیب‌شـناسی پـژوهش

فصل ششم

آسیب‌شـناسی پـژوهش

 

خودمحوری و تک‌روی

تک‌روی و تک­اندیشی، و به دنبال آن، خودمحوری یکی از مشکلات جامعه علمی ما به ‌شمار می‌آید. افراد معمولاً عادت دارند به‌تنهایی فکر کنند و پژوهش‌های خود را تنها انجام دهند؛ درحالی‌که اگر به‌طور جمعی فکر کنیم، بسیار پسندیده­تر و سودمندتر است. یکی از خطرات تک‌روی، افزایش اختلاف‌ها و فاصله گرفتن پژوهشگران از یکدیگر است که زیان‌ها و خسارت‌های جبران­ناپذیری به بار می‌آورد.

این تربیت ویژه‌ای است که هرچند محاسنی دارد، زیاده‌روی و مبالغه در آن، عیوبی را نیز به بار آورده است که هر روز شاهد و ناظر آن هستیم. این مسئله، بنیان هرگونه همکاری، نظم و تشکل را برهم­می­زند و با وجود آن، چندان امیدی به پیشرفت باقی نمی‌ماند. با این طرز فکر و این نوع تربیت، نمی‌توان امیدوار بود که کارهای بنیادین انجام شود؛ زیرا تا هنگامی که انعطاف و تفاهم و آمادگی پذیرش سخن دیگری وجود ندارد، نمی‌توان به همکاری جدی امید داشت و از چنین جامعه­ای چگونه می‌توان انتظار رشد داشت. این یکی از مشکلات بزرگ جامعه ماست که متأسفانه به‌آسانی قابل حل نیست.

برای حل این مشکل باید اندیشه‌ها به هم نزدیک‌تر شوند تا وحدت بیشتری را احساس

کنیم. این کار به سود اسلام است. به هر قیمتی که هست باید فکرها به هم نزدیک شوند؛ به‌ویژه کسانی که هدف مشترک الهی و درد دین دارند، باید بیشتر به این امر همت گمارند. تفاهم و نزدیک شدن دل‌ها و اندیشه‌ها به یکدیگر، عیب­ها را کمتر می‌کند و بدبینی­ها را از بین می‌برد. سود آن نیز به جامعه اسلامی خواهد رسید. یکی از مصداق‌های حدیث شریف تَزاوَروا وتلاقوا وتَذاکروا وأحیوا أمرنا(1) همین مواردی است که گفته شد. روایات و سیره ائمه(علیهم السلام) گویای این است که مردم باید با هم باشند، با هم بیندیشند، در مسائل زندگی و اجتماعی به یاری هم بشتابند و همفکری و مشورت داشته باشند.

همکاری، افزون بر بهره‌های علمی، یک روش تربیتی نیز است و باید به خود عادت دهیم تا با هم باشیم، با هم بیندیشیم و بکوشیم که همه یک فکر داشته باشیم.

بهترین راه موفقیت، کار گروهی است. همکاری افراد با یکدیگر نیروی آنها را دوچندان می‌کند و با بیشتر شدن تعداد افراد، نیروها به‌صورت تصاعدی افزایش می‌یابند.

نخستین شرط همکاری و همفکری، گذشت است. اگر روح گذشت وجود نداشته باشد، هیچ‌گاه نمی‌توان با دیگری زندگی کرد. خدا هیچ دو انسانی را مانند هم نیافریده است؛ همه انسان‌ها با هم اختلاف دارند؛ حتی دو برادر نیز مثل هم نیستند. پس برای همکاری با دیگران گذشت لازم است. باید روح گذشت را در خود تقویت کنیم تا این صفت برای ما ملکه شود. وجود حساسیت و ناراحتی به‌دلیل سخن یا رفتار دیگری، نشان­دهنده نبود این صفت در ماست.

سود همکاری اجتماعی و استفاده از نیروهای دیگر، بیش از سودی است که از کار فردی به دست می‌آید. بنابراین، برای حفظ آن سود و به دست آوردن مصلحت کلی باید از اصرار بر نظر و عقیده خود صرف‌نظر کنیم؛ اگرچه این گذشت با روح طبیعی هیچ انسانی سازگار نیست و هر انسانی، استقلال­طلب است و می‌پندارد هرچه خود می‌گوید، درست است.


1. عن أبی عبدالله (علیه‌السلام): إتقوا الله وکونوا إخوه برره، متحابّین فی الله، متواصلین متراحمین، تزاوروا وتلاقوا وتذاکروا وأحیوا أمرنا (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج71، ص351، ح20).

انسان نباید در بند خود بماند. امام(رحمه الله) می‏فرمود: هرچه هست و نیست، زیر سر این «من» است. من را کنار بگذارید، همه مشکلات حل می‌شود. این تفکر فردگرایانه و اینکه انسان احساس کند به فکر دیگری نیاز ندارد و هرچه خودش فکر می‌کند، همان است، باید کنار گذاشته شود.

کم‌اطلاعی

امروزه، با اینکه قرن اطلاعات و ارتباطات نامیده شده است، میزان اطلاعات ما از نیازهای کشور و دیگر کشورهای اسلامی و اینکه چه کارهایی می‌توان انجام داد و چه زمینه‌هایی برای فعالیت وجود دارد، بسیار اندک است. البته بخشی از آن طبیعی است؛ زیرا کارها گسترده شده‌اند و دیگر آن فراغت‏های گذشته وجود ندارد که انسان بتواند به همه‌جا رفت‌وآمد کرده، اطلاع به دست آورد؛ ولی بخشی از آن هم مربوط به کوتاهی خود ماست. یعنی تلاش نکردیم راه‌های اطلاع‌رسانی درست را به دست آوریم؛ مثلاً اگر انتشاراتی داریم، باید نشریات را به‌گونه‌ای توزیع کنیم که زودتر، بیشتر و بهتر به دست مردم برسد؛ این امر امروزه خود یک هنر است و باید آن را آموخت و راه‌های بهتر برای تولید، توزیع و نشر حقایق را به دست آورد.

افراط و تفریط

مصداقی که در اینجا می‌خواهم بر آن تأکید کنم این است که ما در استفاده از اندیشه‌های پیشینیان، گاهی دچار افراط می‌شویم و گاهی دچار تفریط؛ باید از هر دوی آنها پرهیز و حد اعتدال را رعایت کنیم. شاید دیده باشید اندیشمندان یا حتی استادانی که چنان به اندیشه‌های پیشینیان احترام می‌گذارند که آنها را در حد مطلق می‏پندارند و به خود و دیگران اجازه نمی‏دهند از مرز سخنان ایشان فراتر روند. البته این امر در علوم تجربی کمتر، اما در علوم انتزاعی بیشتر است. این گروه از پژوهشگران، حتی زمانی که بین پیشینیان اختلافی در برخی از مباحث دیده می‌شود، می‏کوشند به هر نحو ممکن آن را حل کنند و می‌گویند اختلافی نبوده است و فقط در

ظاهر کلام اختلاف داشته‌اند. همان‌گونه‌که پیش از این اشاره کردیم، این گرایش حتی در فیلسوفی مثل فارابی وجود داشته و او را به نگارش کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین واداشته است. وی در این کتاب به دنبال این بود نشان دهد اندیشه‌هایی که از ارسطو و افلاطون نقل شده‌اند و ظاهراً با هم اختلاف دارند، در واقع به یک مطلب اشاره می‌کنند و اگر هم اختلافی هست، راه جمع بین آن دو را معرفی می‌کند. این نشانه آن است که به باور آنها سخنان پیشینیان بسیار مهم است و نباید با هم اختلاف داشته باشند؛ درحالی‌که هر منصفی می‌بیند که برخی از سخنان با هم جمع‌شدنی نیستند. خود ارسطو می‏گوید: افلاطون برای ما عزیز است، اما حق، عزیزتر است و تصریح می‌کند که مخالف برخی از نظریه‌های افلاطون، مانند نظریه مُثُل است.

این نگاه، نوعی گرایش افراطی در بها دادن به اندیشه‌های پیشینیان و گذشتگان است و طبعاً در برابر آن هم یک گرایش تفریطی هست که می‌گوید اصلاً نباید به سخنان گذشتگان اعتنا کرد؛ آنها دیگر کهنه شده‌اند و ارزشی ندارند؛ باید آنها را به موزه تاریخ علم و فلسفه سپرد و به دنبال اندیشه‌های نو رفت. به نظر نمی‏رسد این سخن هم منطقی باشد؛ صرف اینکه سخنی نو است، دلیل این نیست که حتماً درست‌تر باشد و صرف اینکه حرفی کهنه است، دلیل این نیست که باطل باشد و نباید به آن اعتنا کرد و حتی نباید خواند و آموخت و اصلاً نباید به آن اندیشید.

حد اعتدال در این مسیر، آن است که ما آموزه‌های گذشتگان را خوب بیاموزیم و از چیزی که آنها به آن دست یافتند یا به ذهنشان رسیده است غافل نباشیم؛ اما به خود نیز حق بدهیم که آنها را نقد و بررسی کرده، گمان نکنیم اینها آخرین سخنانی‌اند که ممکن است گفته شوند و چیزی فراتر و بالاتر از آنها وجود ندارد. چنین ادعاهای افراط‌آمیز و تفریط‌آمیز، هم از نظر عقلی و تحلیلی نامعقول و ناپذیرفتنی‌اند و هم شواهد عینی و تاریخی نادرست بودن آنها را نشان می‌دهند. شاید بهترین شاهد برای ارزش دادن بیشتر به افکار نواندیشان و کنار گذاشتن اندیشه‌های کهنه، این باشد که می‌بینیم برخی از نظریه‌های پیشینیان در زمینه علوم طبیعی و

تجربی نادرست بوده‌اند و بعدها روشن شده است که همه اینها خطا و اشتباه بوده‌اند. در واقع، آنان بر اساس تخیلات خود نظریه‌هایی درباره طبیعیات ابراز می‏داشتند؛ زیرا ابزار علمی و تجربی هنوز پیشرفت نکرده و در اختیارشان نبود. ازاین‌رو، فقط به‌طور ذهنی می‏اندیشیدند و یا با تجربه‌های بسیار ساده، حقایق عالم را تبیین می‌کردند. نظریه عنصرهای چهارگانه و مانند آن، که در طب و نیز فلکیات گفته شده‌اند، نمونه­هایی از این‌گونه اندیشه‌های ناپذیرفتنی‌اند که چندان هم کاربردی نیستند. این در حالی است که اگر دقت کنیم، می‌بینیم در گذشته پیشینیان به دستاوردهایی علمی رسیده بودند که دانشمندان امروز با همه پیشرفت‌های فنّاوری و ساخت ابزارهای دقیق، هنوز نتوانسته­اند آنها را از نظر علمی تبیین کنند تا چه رسد به اینکه بالاتر از آن را بسازند. نمونه‌ای از این موارد، اهرام مصر است؛ در این اهرام نوعی فناوری به کار رفته و آثاری علمی وجود دارد که بسیاری از دانشمندان بزرگ فروتنانه در برابر آن زانو زده‌اند و اعتراف می‌کنند که نتوانسته­اند راز آنها را کشف کنند و بفهمند که آنها چگونه به این دقایق علمی و ریاضی و هندسی دست یافته­اند.

این پیشرفت‌ها مربوط به چند هزار سال پیش است و اگر ارتباط بین گذشته با حال محفوظ بود و دانشمندانی که آنها را کشف کرده بودند نتایج علمی­شان را در دسترس ما هم قرار داده بودند، دانشمندان امروز می‌توانستند بر دوش پیشینیان سوار شده، در این زمینه به پیشرفت‌های چشمگیری برسند. این نشان می‌دهد که بین گذشته و حال طفره‏ای حاصل شده است و خلائی وجود دارد و بین دانشمندان پیشین که اهرام را ساختند با دانشمندان امروزی که این‌همه پیشرفت‌های علمی دست یافته‌اند ارتباط کاملی وجود ندارد. در واقع، دانشمندان جدید از زمانـی ـ مثلاً قرن شانزدهم میلادی ـ علوم تجربی را گویا، از صفر شروع کردند و از دستاوردهای علمی سازندگان اهرام و مانند آن بهره‏ای نداشتند. همین می‌تواند نشانه این باشد که ما نباید به اندیشه‌های پیشینیان خیلی بی­اعتنا باشیم؛ گرچه ممکن است اندیشه‌های نادرست زیادی داشته باشند، اما اگر چند اندیشه درست هم وجود داشته باشد، قابل استفاده خواهد بود و می‌توان آنها را دست­مآیه‌ای برای پیشرفت‌های بیشتر

قرار داد. به‌هرحال، نه منطقاً درست است که ما اندیشه‌های گذشتگان را ندیده بگیریم و نه از نظر تجربه تاریخی این کار به صلاح علم و جامعه انسانی است.

نمونه‌ای که گفتیم، مربوط به علوم تجربی و مادی بود که در آنها پیشرفت‌هایی حاصل شده و دستاوردهای علمـی زیادی به دست آمده است؛ اما در زمینه علوم انتزاعی ـ یعنی علومی که با ابزارهای تجربی سروکاری ندارند و بیشتر به‌وسیله تحلیل‌های ذهنی پاسخ‌گوی مسائل‌اند، مثل فلسفه، منطق، ریاضیات محض و تا حد زیادی الهیات ـ شایـد استفاده کردن از اندیشه‌های گذشتگان مهم‌تر باشد؛ زیرا در اینجا نمی‌توان ادعا کرد ابزارهای جدیدی کشف شده‌اند که این مسائل را بهتر حل می‌کنند؛ پیشرفت فناوری تأثیری در فهم بهتر مفاهیم متافیزیکی ندارد. بله، در ریاضیات، در جایی که پای مسائل عینی در میان است، گاهی ممکن است تجربه‌های علمی و ابزارها بتوانند کمک‌هایی داشته باشند؛ اما در منطق، الهیات به معنای اعم، اخلاق و علومی که بیشتر جنبه انتزاعی دارند یا انتزاعی محض‌اند، اعتنا کردن به اندیشه‌های گذشتگان بی‏وجه نیست، بلکه لازم است و ندیده گرفتن آنها ما را از دستاوردهای چند هزارساله کسانی که زحمت‌های فراوانی تحمل کرده، با فکر و اندیشه خود به نتایج عقلانی رسیدند و می‌تواند برای ما هم راهگشا باشد، محروم می‌کند.

البته این به آن معنا نیست که علم به گذشتگان منحصر بوده است و نمی‌توان چیزی بر آن افزود. قرآن می‌فرماید: وَما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً.(1) هر آنچه به گذشتگان و به امروزیان داده شده، در برابر آنچه دانستنی است و می‌توان آموخت، بسیار اندک است. هرچه در علم پیشرفت می‌کنیم، بیشتر درمی‌یابیم که دامنه حقایق بسیار پهناورتر از آن است که فکر و ذهن ما به آن می‌رسد. بنابراین نباید پنداشت مسائل علمی کاملاً حل شده‌اند و دیگر به تلاش بیشتر نیاز نیست؛ بلکه همواره زمینه برای پژوهش و تلاش علمی و فلسفیِ بیشتر وجود دارد و باید این کار را ادامه داد. این همان حد وسطی است که در اینجا متصور است؛ یعنی هم باید از اندیشه‌های


1. اسراء (17)، 85.

پیشینیان استفاده کرد و آنها را نادیده نگرفت و هم باید بر تلاش علمی و ذهنی و پژوهش‌ها افزود تا چیزهایی بر سرمایه گذشتگان افزوده شود.

مشکلات زندگی

شرایط زندگی امروز به‌دلیل وجود نعمت‌های فراوان، ابزارهای جدید، فناوری پیشرفته برای آموزش و تبلیغ، به هیچ وجه با امکاناتی که در اختیار دانشمندان پیشین بوده است، قابل مقایسه نیست؛ از نوار و تلویزیون، و صوت و تصویر گرفته تا رایانه و انواع و اقسام ابزارهای آموزشی و امکانات دیگری که در دسترس پژوهشگران است، که در زمان تحصیل ما، شاید یک‌صدم آن هم فراهم نبود؛ اما در برابر، وقت­های ما بسیار بی‌برکت شده‌اند. امروز شرایطی پیش آمده است که با وجود افزایش نعمت‌ها، زمانی که صرف کار علمی می‌شود، بسیار کم است. افزون بر این، بسیاری از زمان‌هایی که به مطالعه اختصاص می‌یابد، همراه با تمرکز نیست؛ گاهی فرد با اینکه در حال مطالعه و پژوهش است، تلویزیون هم تماشا می‌کند.

از سوی دیگر، برخی افراد، آن خلوص و انگیزه‌های قوی‏ را که در گذشته وجود داشت، ندارند؛ در‌صورتی‌که هرچه فشار دشمن بیشتر باشد، کسانی که برای رویارویی با دشمن برمی‏خیزند، باید جدی‌تر کار کنند و انگیزه قوی‏تری داشته باشند؛ ولی به هر دلیل، انگیزه‌های ما خیلی قوی نیست و آن‌گونه‌که باید عاشق پژوهش باشیم و همه‌چیز را در راه کشف حقیقت فدا کنیم و خواسته‌های زندگی را در راه پژوهش‌های علمی فراموش کنیم، نیستیم. البته در همین شرایط نیز هستند کسانی که انگیزه‌های بسیار قوی داشته، موانع مادی و مشکلات، آنها را از کارهای عمیق علمی باز نمی­دارد و مسائل سیاسی‏ که خواه‌ناخواه ذهن انسان را سرگرم می‌کند، آنها را به خود مشغول نمی‌کند و به‌طور جدی، کارهای پژوهشی را دنبال می‌کنند؛ اما تعدادشان شاید به آن اندازه‌ای که باید باشند، نیست.