فصل چهارم: نواندیشی دینی و روش‌شناسی آن

 

فصل چهارم

نواندیشی دینی و روش‌شناسی آن

ویژگی بارز و تمایزگر انسان از دیگر موجودات، وجود نیروی تفکر و تعقل در اوست. این نیروست که گاه در قالب حس کنجکاوی او را به جست‌وجو و پژوهش برای کشف حقایق عالم و درنوردیدن مرزهای دانش وامی‌دارد. تلاش برای معلوم کردن مجهولات و دستیابی به دانسته‌های نو، برای انسان لذت‌بخش و ارضاکننده حس حقیقت‌طلبی و کمال‌جویی او و از مظاهر آن است. البته این امر حد و مرزی هم ندارد، نه از جهت طولی و نه به لحاظ عرضی؛ و انسان هر قدر هم که دانش جدیدی کسب کند، چه به‌صورت عمق‌بخشی و کشف لایه‌های زیرین معرفت در یک رشته خاص و چه به‌صورت گسترش سطحی معلومات در حوزه‌های گوناگون معرفتـی ـ حتی دین و معرفت‌های دینی ـ باز هم عطش حقیقت‌طلبی در او فروکش نکرده، بلکه با گسترش دانسته‌ها، شدیدتر هم خواهد شد.

اما زمانی که قرار است این نوگرایی و نوجویی در حوزه علم و معرفت، به‌ویژه در قلمرو دین و دین‌پژوهی، در قالب نواندیشی و نوآوری بروز و ظهور یابد، مسئله شکل حادتر و دقیق‌تری به خود گرفته، از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود. ازآنجاکه نواندیشی و نوآوری در دین، در واقع نسبت دادن مطالبی به دین است که در فرهنگ و سنت رایج در آن دین، جدید و غیرمعهود است و از سوی دیگر، دین پدیده‌ای الهی و فرابشری است، به‌غایت دقیق و باریک بوده، نیازمند

تخصص کافی در شناخت دین و روش‌های آن است. به‌عبارت‌دیگر، دین‌پژوه، به‌ویژه کسی که می‌خواهد در قلمرو دین و معارف دینی به نواندیشی و نوآوری بپردازد، هم باید به محتوای دین و معارف آن آگاهی کافی داشته و هم در روش‌شناسی آن و به ‌کارگیری روش‌ها و شیوه‌های پژوهش در دین، از مهارت کافی برخوردار باشد.  

چیستی نواندیشی

نواندیشی به معنای از نو درباره مسائل اندیشیدن است و مقصود از آن این است که افراد به پژوهش‌ها و نظریه‌های گذشتگان بسنده نکرده، درصدد باشند که از طریق بازاندیشی در اندیشه‌های پیشینیان بر مبنای مقدمات یقینی‌تر و به کار بردن روش درست‌تر، به نتایج نو و جدید دست یابند. بر پایه این تعریف، عنصر اصلی نواندیشی، تفکر و اندیشه است که در صورت همراه بودن با دو شرط یادشده (ابتنا بر مقدمات یقینی‌تر و به کار بردن روش درست‌تر) می‌تواند به نوآوری و تولید علم جدید بینجامد.

واژه «اندیشیدن» و «فکر کردن» معنای ویژه‌ای دارد که در این بحث باید به آن توجه داشت؛ وگرنه موجب برخی برداشت‌های نادرست و سوءتفاهم‌ها خواهد شد. فکر منطقی و استدلالی بر مقدماتی استوار است که تنظیم آن مقدمات، انسان را به نتیجه مفید می‌رساند؛ اما اگر فکر کردن بدون مقدمات منطقی باشد، نتیجه‌ای که از آن گرفته می‌شود، اعتباری نخواهد داشت. برای نمونه، انسان گاهی اموری را تصور می‌کند یا حدس می‌زند و یا اوهام و خیالاتی به ذهن او می‌آید که احیاناً خودش هم می‌داند که پندارهای باطلی‌اند؛ در این موارد، نمی‌گویند که «او فکر می‌کند»؛ چنین نیست که هرچه به ذهن انسان آمد، فکر باشد. حقیقت اندیشیدن این است که انسان از مجموعه‌ای از مقدمات آغاز کند و به نتیجه‌ای منطقی برسد. «والفکر حرکه إلی المبادی ومن المبادی إلی المراد».(1) فکر فعالیتی ذهنی است که به شکل حرکتی منظم انجام


1. ملاهادی سبزواری، شرح المنظومه، ج1، ص57.

می‌گیرد؛ به این صورت که موضوعی به ذهن انسان می‌آید و ذهن فعال می‌شود؛ درباره‌اش می‌کاود و مقدمات مناسبی برای آن می‌یابد. وقتی به آن مقدمات رسید، آنها را تنظیم می‌کند؛ پس از آن، بار دیگر به نقطه اول برمی‌گردد؛ جایی که حرکت خود را از آنجا آغاز کرده بود. نمونه‌های زیادی در این زمینه وجود دارند؛ ما همیشه و در هر موضوعی همین‌گونه عمل می‌کنیم. ابتدا مشکلی در زمینه‌ای خاص، همچون اقتصاد، فرهنگ و سیاست برای ما پیش می‌آید و ما درصدد برمی‌آییم آن را حل کنیم. نخستین چیزی که به ذهن ما وارد می‌شود، خود همین مشکل است و ما می‌خواهیم درباره آن بیندیشیم. اما اندیشیدن از لحظه‌ای آغاز می‌شود که ذهن از این مشکل به‌سوی مقدمات حرکت می‌کند؛ یعنی در میان دانسته‌های خود کاوش می‌کند تا چیزهایی را بیابد که به کمک آنها این مشکل را حل کند. این بدان دلیل است که در میان دانسته‌های انسان همه‌چیز به همه‌چیز مربوط نیست؛ بنابراین باید در بین دانسته‌های خود جست‌وجو کرده، دانسته‌هایی را بیابد که مربوط به آن موضوع و مشکل باشند و بتوان برای حل این مشکل از آنها استفاده کرد. بنابراین، ذهن در بین دانسته‌های خود می‌کاود و چیزهایی را که مناسب آن مشکل‌اند می‌یابد؛ سپس آنها را تنظیم می‌کند و سرانجام به نتیجه نهایی رسیده، مشکل را حل می‌کند.

خود این مقدمات گاهی یقینی(1) و تردیدناپذیرند و گاهی معلوماتی‌اند که در آنها ابهام هست. اگر مقدماتی که می‌خواهیم در اندیشیدن از آنها استفاده کنیم، به اصطلاح بیّن باشند ـ‌یعنی کاملاً روشن بوده، هیچ ابهامی نداشته باشندـ نتیجه‌ای هم که با تنظیم آنها به دست می‌آید، یقینی خواهد بود و نمی‌توان در آن تردید کرد. به نظر ما چنین استدلال‌ها و اندیشه‌هایی که انسان را


1. اینکه مقصود از یقین در اینجا چیست و یقینی بودن مقدمات دقیقاً به چه معناست، مربوط به منطق و خارج از قلمرو بحث ماست. برای نمونه، رک:

ابن‌سینا، الشفا، المنطق، البرهان، القاهره، 1375ق، ص51؛

ملاهادی سبزواری، شرح المنظومه، ج1، ص323؛

محمدبن‌حسن الطوسی، اساس الاقتباس، دانشگاه تهران، چ5، 1376، ص342 و 360.

به نتیجه یقینی می‌رساند، فراوان‌اند. مسائل پیش‌پاافتاده ریاضی یکی از نمونه‌‌های ساده‌ای است که برای همه ما بسیار پیش ‌آمده است. پرتقال فروشی چند جعبه پرتقال خرید؛ مقداری از آن خراب شد و بقیه را به فلان قیمت فروخت. حال او سود کرده است یا زیان؟ و اگر سود کرده است، چقدر؟ مقدماتی که در اینجا باید به آنها برگردیم، همان اعداد و ارقامی‌اند که در این مسئله داده شده‌اند. اگر اینها روشن و یقینی بوده به شکل درست تنظیم شده باشند، انسان را به پاسخ روشن و قطعی می‌رسانند. در چنین مسائلی که فرمول‌های زیاد پیچیده‌ای ندارند و زود به نتیجه می‌رسند، انسان مطمئن می‌شود که نتیجه همین است و هیچ اشتباهی نکرده است؛ اما اگر فرمول‌ها پیچیده باشند و حل مسئله به زمان زیادی نیاز داشته باشد، ممکن است انسان در بین حساب کردن اشتباه کند و مثلاً به‌جای عمل جمع، تفریق انجام دهد یا برعکس؛ یا عدد را اشتباه کند و به‌جای آن، عدد دیگری بنویسد و در نتیجه به پاسخ درست نرسد. بااین‌حال، فراوان پیش می‌‌آید کسی که ریاضیات را به‌درستی فراگرفته و مقدمات استدلال را هم به‌درستی انتخاب و تنظیم کرده است، به نتیجه یقینی می‌رسد؛ اما اگر مقدمات استدلال اشکال داشته باشد و یا به شکل درست تنظیم نشده باشند، نتیجه درست به دست نخواهد آمد.

در دیگر مسائل فکری، حتی مسائل سیاسی نیز چنین روندی وجود دارد. وقتی مشکلی سیاسی پیش می‌آید، چگونه باید آن را حل کرد؟ در اینجا سیاست‌مدار همچون دانش‌آموزی که می‌خواهد مسائل ریاضی را حل کند، می‌اندیشد؛ یعنی مقدماتی تنظیم می‌کند و به نتیجه‌ای می‌رسد. در اینجا هم اگر مقدمات یقینی باشند، نتیجه یقینی خواهد بود؛ هرچند در مسائل سیاسی مقدمات یقینی خیلی زیاد نیست و در نتیجه، پیش‌بینی یقینی هم درباره نتایج کم اتفاق می‌افتد. بسیاری از سیاست‌مداران فکر می‌کنند، نتیجه هم می‌گیرند، اما درست از آب درنمی‌آید. دلیل آن این است که مقدمات، یقینی نیستند و یا به‌درستی کنار هم چیده نشده‌اند.

پس اولاً، مقصود از اندیشیدن، هرچیزی نیست که به ذهن انسان بیاید؛ بلکه سیری است منظم از مسئله‌ای به مقدماتش و سپس بازگشتن از مقدمات به نتیجه؛ ثانیاً، هر نوع اندیشیدنی

لزوماً به نتیجه درست نمی‌انجامد؛ بلکه انسان گاهی اشتباه می‌کند، همچون حسابگری که در حساب‌ها اشتباه می‌کند. نتیجه درست وقتی به دست می‌آید که اولاً، مقدمات فکر و استدلال یقینی باشند و ثانیاً، سیر به مقدمات، عالمانه و با مهارت انجام گرفته و در تنظیم آنها اشتباهی رخ نداده باشد؛ ولی ازآنجاکه چنین اندیشه‌هایی که نتیجه یقینی داشته باشند، خیلی کم، و درصد اندیشه‌های درست یقینی که تردیدپذیر نباشند نسبت به آنهایی که تردیدپذیرند بسیار کمتر است، نتایجی هم که گرفته می‌شوند، صددرصد قابل اطمینان نخواهند بود؛ مگر در جایی که مقدماتْ صددرصد یقینی بوده فاصله مقدمات با نتیجه نیز کم باشد، به‌گونه‌ای‌که انسان در این فاصله‌ها کمتر اشتباه کند.

آن‌گونه‌که تاریخ علم نشان می‌دهد، در علوم مختلف بسیاری از مسائل وجود داشته‌اند که بشر درباره آنها اندیشیده و به نتایجی رسیده است، اما بعدها روشن شده است که آن نتایج اشتباه بوده‌اند؛ دلیل آن نیز همین است که در فرایند اندیشیدن، یا از مقدمات یقینی استفاده نکرده، یا در تنظیم مقدمات اشتباه کرده است؛ به تعبیر منطق‌دانان، یا ماده قیاس نقص داشته است یا صورت قیاس.

بنابراین، مقصود از نواندیشی آن است که افراد به پژوهش‌ها و نظریه‌های گذشتگان بسنده نکرده، درصدد باشند که از طریق بازاندیشی در اندیشه‌های پیشینیان، بر مبنای مقدمات یقینی‌تر و به کار بردن روش درست‌تر، به نتایج نو دست یابند؛ به‌عبارت‌دیگر، فرض کنند که این مسئله حل نشده است و از نو پژوهش کنند و راه حلی برای آن بیابند. در این صورت است که علم پیشرفت کرده، سطح دانسته‌های بشر افزایش می‌یابد؛ افزون بر اینکه در عمل نیز نتایج بهتری خواهد داشت.

نمونه‌های این واقعیت، آثاری است که در پیشرفت علم و صنعت و فناوری می‌بینیم که همه آنها بر اثر نواندیشی است. اگر اندیشه‌های نو نبود و به همان اندیشه‌های گذشتگان بسنده می‌شد، هرگز این پیشرفت‌ها به دست نمی‌آمد. داستان گالیله، کپرنیک و کپلر درباره ستاره‌ها و

فضا معروف است؛ دانشمندان پیش از گالیله می‌پنداشتند که زمین مرکز عالم است و خورشید به دور زمین می‌گردد. گالیله برای نخستین بار اعلام کرد که این اندیشه نادرست است و واقعیت این است که زمین به دور خورشید می‌گردد. نمونه دیگر نظریه نسبیت انیشتین است که در واقع ناسخی بود برای نظریه گرانشی نیوتن که جاذبه را امری مطلق می‌پنداشت. همین‌گونه است قانون بویل در شیمی که شیمی‌دانان آن را قانونی مطلق می‌پنداشتند، درحالی‌که بعدها روشن شد گازها استثنایند و مشمول این قانون نیستند. در عرصه صنعت و فناوری نیز همین‌گونه است؛ یعنی مردم مدت‌ها به یک شیوه خاص سنتی زندگی می‌کردند، تا اینکه دانشمندی موفق می‌شد ابزار جدیدی کشف یا اختراع کند. این ابزار جدید به‌تدریج رواج می‌یافت و در برابر، ابزارهای گذشته به فراموشی سپرده یا دست‌کم کم‌رنگ می‌شدند.

اعتبار‌سنجی نواندیشی

نواندیشی را به‌خودی‌خود چگونه باید ارزش‌گذاری کرد؟ آیا باید آن را ارزشمند دانست یا بی‌ارزش و یا ضد ارزش؟ به‌عبارت‌دیگر، نواندیشی فی‌نفسه سودمند است یا زیان‌آور و یا بی‌اثر؟ برخی، از اینکه تحولات فکری و پیشرفت‌های علمی و فلسفی همیشه به برکت کسانی پیدا شده است که جرئت و شجاعت مطرح کردن اندیشه‌ها و نظریه‌های نو را داشته‌اند، نتیجه گرفته‌اند که نواندیشی به‌خودی‌خود ارزش مثبت دارد؛ یعنی ازآنجاکه انسان همواره باید بکوشد سخنان نو بگوید و مطالبی مطرح کند که دیگران نگفته‌اند، برای هرگونه نوگرایی و نواندیشی، ارزش کاذبی پیدا می‌شود. اما باید دانست که این امر در واقع تعمیم بیجایی بوده است؛ آنچه واقعیت داشته، این بوده است که افراد نابغه و قوی‌‌الفکری بوده‌اند که نظریه جدیدی مطرح می‌کردند و پس از آن، نظریه یادشده اگر مربوط به علوم تجربی بود، به‌وسیله تجربه‌ها تقویت، تأیید و سرانجام اثبات می‌شد؛ و اگر در زمینه مسائل عقلی و تحلیلی بود، دلیل و برهانی بر درستی و اعتبار آن اقامه می‌شد و به اثبات می‌رسید. این‌گونه نوگرایی و نواندیشی مسلماً به سود علم، فلسفه و

فرهنگ است؛ اما از این استفاده نمی‌شود که هر حرف نو و هرگونه نواندیشی و نوگرایی، درست و معتبر و یا سودمند است. چنین نیست که هر سخن تازه‌ای، حتی اگر بدون ‌دلیل و برهان باشد، ارزشمند بوده، موجب کمال و سعادتی برای علم و جامعه شود. همان‌گونه‌که گفتیم، نواندیشی شرایطی دارد که در صورت دارا بودن آنها، درست و معتبر شمرده خواهد شد. به‌طورکلی آنچه در علم ـ ‌اعم از علم تجربی، علم تحلیلی و عقلی و یا علوم انسانی‌ ـ ناپسند و مذموم است، تقلیـدی بودن و تعصب به یک طرز فکر است که این امر، مانع پیشرفت می‌شود.

ارسطو در جایی سخن قابل توجهی گفته است؛ وی که شاگرد برجسته افلاطون بوده برای استاد خود، احترام ویژه‌ای قائل بود، در یکی از مواردی که با نظر استاد خود موافق نبود، می‌گوید: هرچند آن حکیم بزرگوار سزاوار هرگونه احترامی است، اما ارزش حقیقت از ارزش شخص بالاتر و بیشتر است؛ و وقتی برای من ثابت شد که افلاطون اشتباه کرده و آنچه خود می‌فهمم درست است، اگر از استاد خود تقلید کرده، چشم از روی حقیقت ببندم و در واقع به علم خیانت کرده‌ام. و این درست نیست که انسان به‌دلیل احترام به استاد، حقیقت را پای‌مال کند.

بنابراین، امر نو تنها ازآن‌روی که چهارچوب تعصب‌ها و تقلیدها را می‌شکند و زمینه را برای روشن شدن حقایق بیشتر و یا به دست آمدن حقایق جدید فراهم می‌کند، ارزشمند است؛ نه صرفاً به دلیل نو بودن و کنار گذاشتن هرآنچه گذشتگان گفته‌اند، حتی اگر درست باشد؛ این کار عاقلانه‌ای نیست. عقل اقتضا می‌کند که به دنبال حقیقت باشیم؛ حقیقت اگر کشف و ثابت شده باشد، ارزشمند است؛ چه در گذشته و توسط پیشینیان ثابت شده باشد و چه امروز یا فردا ثابت شود.

نواندیشی در ساحت‌های مختلف علم

نوآوری و نواندیشی در قلمروهای مختلف علم، به یک اندازه و در یک سطح نیست. در صنعت، فناوری و به‌طورکلی در علوم طبیعی و علوم انسانی، ازآنجا‌که زمینه خطا و اشتباه در مشاهده‌ها، استدلال‌ها و تفسیرها بیشتر از دیگر حوزه‌های علم است، امکان نوآوری و طرح مسائل و نظریه‌های

جدید هم بیشتر است؛ اما در زمینه علوم عقلی و تحلیلی، همچون منطق و ریاضیات که تنها ابزار کشف حقایق در آنها، برهان عقلی است، چنین اشتباهاتی کمتر روی می‌دهد. اگر تاریخ ریاضیات را بررسی کنیم، خواهیم دید که مواردی که در آنها تحولی جدی در مسائل ریاضی ایجاد شده باشد، اندک است؛ در آن موارد اندک نیز وقتی دقت می‌کنیم، می‌بینیم تحول یادشده در واقع در اصل مسئله ریاضی نبوده، بلکه در تطبیق آن بر امور خارجی بوده است؛ مثلاً در هندسه اقلیدسی، اموری همچون اتصال اجسام، وجود کره‌ای که هیچ‌گونه پستی و بلندی نداشته و سطحش کاملاً مستوی باشد، یا مثلثی که در یک سطح مستوی، تحقق یابد و هیچ‌گونه تقعر و تحدبی نداشته باشد، مفروض بوده است و بر پایه این مفروضات و مسلمات، برخی نتایج کلی هم استنتاج می‌کردند؛ مانند قضیه «مجموع زوایای مثلث 180 درجه است». با پیدایش هندسه‌های جدید و بر مبنای فرضیات موجود در فیزیک و کیهان‌شناسی جدید، برخی از این آموزه‌ها تغییر کرده، جای خود را به نظریه‌های جدیدتر دادند. برای نمونه، در این هندسه‌ها ما دیگر سطح مستوی نداریم و همه سطح‌ها مقعر یا محدب‌اند و اصلاً خط مستقیم، به این معنا که تمام نقاطش در طول هم قرار گرفته باشند و هیچ فاصله‌ای بین آنها نباشد، وجود ندارد. بنابراین، مجموع زوایای مثلث، دیگر 180 درجه نخواهد بود؛ بلکه بسته به اینکه سطح آن مقعر یا محدب باشد، بیشتر و یا کمتر از 180 درجه می‌شود. اما این تغییرات، بر اساس تغییر در مبانی و مفروضات است، وگرنه مطابق با مفروضات پیشین، هیچ تغییری در قضیه‌های هندسه رخ نداده است؛ یعنی باز هم می‌توان گفت: «مجموع زوایای مثلث در سطح مستوی 180 درجه است»؛ اما اینکه سطح مستوی در عالم وجود خارجی دارد یا نه، مطلب دیگری است.

به‌هرحال، تحولات چشمگیر و بنیادین در ریاضیات، خیلی کم رخ داده است. منطق نیز در درجه دوم و همانند ریاضیات، همین‌گونه بوده است و چندان تحولات ریشه‌ای در قواعد آن رخ نداده است. نوآوری‌ها و نواندیشی‌هایی که در منطق پدید آمده است، شبیه موارد آن در ریاضیات است؛ یعنی مشابه اختلاف‌هایی که میان هندسه اقلیدسی و هندسه‌های جدید وجود دارد، در منطق نیز مطرح است.

نواندیشی در فلسفه

در فلسفه و قلمروهای مختلف آن، با اینکه روش همه آنها تحلیلی است، تحولات و تغییرات زیادی رخ داده و اختلافات در آن بسیار زیاد است. دو ویژگی در فلسفه و مسائل آن وجود دارد که موجب این امر شده و فلسفه را از این جنبه از دیگر علوم عقلی و تحلیلی، همچون منطق و ریاضیات، جدا کرده است. یکی گستره دامنه مسائل فلسفی و ارتباط و درهم‌آمیختگی بسیاری از آنها با مسائل عینی است؛ برای نمونه، بنا بر برخی از فلسفه‌های قدیم، مسائل فلکیات با بسیاری از مسائل فلسفی به هم آمیخته است و مسئله عقول ده‌گانه با نظریه افلاک نه‌گانه و نفوسی که متعلق به افلاک‌اند، ارتباط تنگاتنگی دارد. در واقع، نظریه عقول ده‌گانه بر نظریه افلاک نه‌گانه استوار است. فرض این است که نه فلک وجود دارد و هریک از آنها دارای نفس است و هرکدام از این نفوس، باید از یک علت فاعلی قریب، به وجود آمده باشد که در واقع همان عقل است. بنابراین، تعداد عقول باید ده عقل باشد تا نه فلک و نفس فلکی از آن به وجود بیایند. اما مسئله تعداد افلاک مربوط به هیئت و کیهان‌شناسی بوده، روش پژوهش ویژه خود را دارد و ارتباطی به فلسفه ندارد. اختلاف‌ها و اشتباهاتی هم که در زمینه نظریه عقول ده‌گانه پدید آمده، از همین‌ روست که یک نظریه فلسفی بر نظریه‌ای از هیئت، مبتنی شده، که نادرستی آن بعدها اثبات شده است.

ویژگی دوم فلسفه و مسائل آن این است که در بسیاری از براهین فلسفی، از بدیهیات فاصله زیادی گرفته می‌شود. توضیح مطلب این است که استدلال‌ها و برهان‌های عقلی، یا مستقیماً بر بدیهیات استوارند ـ‌یعنی نتایج آنها بدون واسطه از بدیهیات به دست می‌آیندـ و یا با یک یا چند واسطه از آنها استنتاج می‌شوند. در این صورت، هرچه تعداد واسطه‌ها بیشتر باشد و نتایج از بدیهیات دورتر شوند، احتمال خطا و اشتباه در استدلال بیشتر خواهد بود و ممکن است نتایج نادرستی از آنها گرفته شود.

نواندیشی دینی

تا اینجا مسئله نواندیشی را به‌طورکلی و به‌ویژه در علم(1) بررسی کردیم. با توجه به آنچه در تاریخ علم روی داده و آثار واضح و روشنی هم داشته است، این پرسش مطرح می‌شود که آیا مسائل دینی که یکی از زمینه‌های فکری انسان است و نیاز به فکر کردن دارد، مشمول نواندیشی و نوآوری است؟ یعنی آیا باید در دین و مسائل دینی هم از نو بیندیشیم و مطالب و آرای جدیدی مطرح کنیم؟ آیا اصلاً نواندیشی در دین مطلوب است و موجب تکامل آن می‌شود یا نه؟ اگر آری، آیا هر اندیشه جدیدی که در دین مطرح می‌شود، پذیرفته و معتبر است یا اینکه میان اندیشه‌های جدید که در دین مطرح می‌شود، تفاوت وجود دارد؟ اگر تفاوتی هست، معیار آن چیست و چگونه می‌توان اندیشه‌های جدید معتبر را از اندیشه‌های نامعتبر تمییز داد؟ این پرسش‌ها جدی بوده، نتایج عینی هم به دنبال دارند. تأثیراتی که پاسخ به آنها بر زندگی عملی دین‌داران می‌تواند داشته باشد، انکارناپذیر است. بنابراین شایسته هرگونه تأمل و پژوهش‌اند.

ما امروز در دنیا با این مسائل به‌صورت جدی روبه‌روییم و کسانی نواندیشی دینی و ضرورت نوآوری در دین را به‌شدت و در گستره وسیعی مطرح می‌کنند. به باور اینان، همان‌گونه‌که علم با نوآوری و نواندیشی متحول شده، رشد و تکامل می‌یابد، در دین نیز پیوسته باید به دنبال اندیشه‌های نو، طرح‌های نو، باورهای نو و آداب و مناسک نو باشیم. در دین هم خوب است هر روز، هرچند سال یا دست‌کم هر قرنی حرف‌هایی نو به نام دین مطرح شود و تحولی در دین پدید بیاید و به‌‌عبارت‌‌روشن‌تر، دین جدیدی شکل بگیرد؛ چرا همواره باید دین هزار یا دو هزار سال پیش را داشته باشیم و فقط از آن پیروی کنیم؟

در این زمینه دو استدلال وجود دارد که طرف‌داران افراطی نواندیشی دینی به آنها تمسک می‌کنند:

استدلال اول: برخی با توجه به تحولاتی که در نظام‌های فکری دنیا واقع شده و آثار


1. مقصود از علم همه قلمروهای فکری بشر، غیر از دین است که شامل فلسفه و علوم غیرتجربی هم می‌شود.

مطلوبی به بار آورده‌اند، معتقدند در مواردی که جزو ساحت‌های فکری بشر است، نواندیشی و نوآوری موجب پیشرفت شده است؛ بنابراین در دین هم که یکی دیگر از ساحت‌های فکری بشر است و نیاز به اندیشیدن دارد، باید نواندیشی کرد تا به نتایج بهتری رسید.

استدلال دوم: دین آیین زندگی انسان است و برنامه‌ای است برای اینکه انسان بهتر زندگی کند؛ اما زندگی انسان پیوسته در حال تغییر و تحول است و ابعاد مختلف آن در طول تاریخ و با گذشت دوره‌ها و برهه‌های زمانی متعدد دگرگون شده، شکل جدیدی به خود می‌گیرد. ازاین‌رو، ممکن است آیینی برای یک مقطع تاریخی سودمند باشد، اما در مقطع تاریخی دیگر کارآیی چندانی نداشته، پاسخ‌گوی نیازهای آن دوره نباشد. بنابراین، دین نیز باید پویا و در حال تحرک باشد تا بتواند خود را با شرایط و احکام دوره‌های مختلف زندگی بشر مطابق کرده، پاسخ‌گوی نیازهای هر دوره باشد. باید مطابق شرایط هر زمان، دین تازه، اندیشه‌های نو، احکام جدید و حتی اخلاقی نو وجود داشته باشد. این گرایش هم‌اکنون در دنیای اسلام هست و طرف‌دارانی هم دارد؛ این‌جانب در برخی از کنفرانس‌های بین‌المللی با چنین اشخاصی تماس و با آنها بحث و گفت‌وگو داشته‌ام.(1)

اکنون این استدلال‌ها چه درست باشند و چه نادرست، باید ببینیم آیا نواندیشی در دین ممکن است یا نه؟ و اگر ممکن است، چگونه؟ آیا نواندیشی دینی و نوآوری در دین، اصول و ضوابط خاصی دارد؟


1. چند سال پیش از این، در استانبول ترکیه حزب اسلام‌گرایان کنفرانسی تشکیل داده بود و در آن دانشمندان بزرگی از همه کشورهای اسلامی، از جمله ایران دعوت شده بودند. یکی از سخنرانان، دانشمندی مصری بود که کتاب‌های زیادی هم نگاشته است. وی از ابتدا که شروع به سخنرانی کرد، سنت‌گرایی را به باد انتقاد گرفت. از فلسفه قدیم گرفته تا علم، همه را از دم تیغ گذراند: فلسفه گذشته چه بود، و کم‌کم تحولاتی در آن پیدا شد. این تحولات آن‌قدر پیش رفت تا اینکه فلسفه قدیم ابطال و کنار گذاشته شد. همین‌طور در زمینه علم؛ تا اینکه رسید به دین و اظهار داشت در دین هم در زمان‌هایی چیزهایی کاربرد داشته و امکان استفاده از آنها در جوامع وجود داشت، ولی اکنون این‌گونه نیست و ما باید فقه جدید، منطق جدید، فلسفه جدید و حدیث جدید داشته باشیم. آن‌قدر گفت جدید، جدید، جدید، تا اینکه حوصله من سر رفت و بلند شدم گفتم: آقا! بگویید یک خدای جدید و یک پیامبر جدید هم می‌خواهیم؛ آخر به چه دلیل ما باید قرآن جدید، حدیث جدید، فقه جدید و فلسفه جدید داشته باشیم. پس بگویید یک پیامبر جدید و حتی یک خدای جدید هم می‌خواهیم.

این مسئله را از زاویه دیگری نیز می‌توان مطرح کرد: چنان‌که پیش‌ازاین گفتیم، پژوهش در هر علمی و در هر شاخه‌ای از علوم، روش ویژه‌ای دارد که برای حل مسائل آن علم باید از آن روش استفاده کرد. یکی از مهم‌ترین و شایع‌ترین علل وجود خطا و اشتباه در اندیشه‌های انسان استفاده از روش نادرست و یا کاربرد نادرست روش درست است. برای نمونه، در طب قدیم، همه مواد را به دو دسته کلی تقسیم می‌کردند: برخی از آنها طبیعت و مزاج سرد داشتند و دسته‌ای دیگر دارای طبیعت گرم بودند. هریک از این دو قسم نیز یا ترند و یا خشک. بنابراین، اشیا در چهار دسته کلی قرار می‌گیرند: گرم خشک، گرم تر، سرد خشک و سرد تر. این تقسیم‌بندی مبنای همه مسائل طب بود و تمام بیماری‌ها را بر پایه همین دسته‌بندی درمان می‌کردند؛ مثلاً می‌گفتند فلانی سردی کرده است، باید چیز گرمی به او داد تا بیماری‌اش برطرف شود یا برعکس. این روشی بود که در طب قدیم به آن عمل می‌شد، اما آیا این روش درستی برای تشخیص همه بیماری‌ها است؟‌

با کشف ابزارهای دقیق‌تر برای تجربه و گسترش شیوه‌های تجربه و پیدایش طب شیمیایی روشن شد که این روش کلیت نداشته، برای درمان همه دردها و حل همه مسائل پزشکی نمی‌توان از آن استفاده کرد. به‌طورکلی، در علوم وقتی نادرستی یا کافی نبودن روش‌های گذشته روشن شد، باید از روش‌های درست و جدید استفاده کرد تا به نتایج درست‌تر یا یقینی‌تر دست یافت.

اکنون این پرسش مطرح است که آیا چنین خطاهایی که منشأ آنها به کار بردن روش‌های نادرست و یا استفاده نادرست از روش‌های درست است، در پژوهش‌های دینی هم اتفاق می‌افتد یا نه؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا برای نواندیشی و نوآوری در قلمرو دین و مطالعات دینی هم باید روش‌های درست را شناخت و آنها را به کار برد؟ اگر چنین است، آن روش‌ها کدام‌اند؟

قلمرو نواندیشی دینی

گفتیم انسان در اندیشه‌های خود بسیار دچار اشتباه می‌شود؛ اما در مواردی که فکر به مقدمات یقینی و

ساده منتهی می‌شود، احتمال اشتباه بسیار کم شده، می‌توان به نتایج قطعی و یقینی دست یافت. بنابراین باید دید آیا در دین چنین مقدمات یقینی وجود دارد یا نه. پاسخ مثبت است؛ بسیاری از گزاره‌های دینی از چنان قطعیتی برخوردارند که جای هیچ‌گونه شک و تردیدی در آنها نیست و از صدر اسلام تاکنون کسی در آنها تردیدی روا نداشته است. این به‌دلیل ادله روشن و قطعی است که درباره آنها وجود دارد. برای نمونه، هیچ مسلمانی در هیچ جای عالم در اینکه نماز را باید به‌سوی مسجدالحرام خواند یا ماه رمضان را باید روزه گرفت، تردید نداشته و ندارد و هیچ‌گاه احتمال خلاف آن را نمی‌دهد؛ مثلاً به‌جای روزه ماه رمضان، روزه محرم را واجب نمی‌داند، یا مثلاً به‌جای اینکه به‌سوی کعبه نماز بخواند، به‌سوی بیت‌المقدس و یا مکان دیگری نماز نمی‌خواند. آیا کسی احتمال می‌دهد این نماز درست باشد؟ این مسائل همان است که به نام «ضروریات دین» معروف‌اند؛ مسائلی که هیچ مسلمانی در آنها شک نمی‌کند و اصلاً اسلام مساوی است با همین‌ها. تردید در این مسائل به معنای نشناختن دین اسلام و یا اعتقاد به دین دیگری است. در این مسائل، جای هیچ‌گونه نواندیشی و نوآوری نیست. نواندیشی در این مسائل نظیر نواندیشی در بدیهیات ریاضی است. همان‌گونه‌که پژوهش و نوآوری در گزاره‌هایی همچون 4=2+2 یا «مجموع زوایای داخلی مثلث 180 درجه است» بیهوده و نامعقول است، در یقینیات و ضروریات دین هم نامعقول و ناممکن است.

اما بسیاری از احکام و گزاره‌های دینی، غیریقینی و ظنی‌اند؛ زیرا از دلایل قطعی و یقینی برخوردار نیستند و به همین دلیل مورد اختلاف دین‌شناسان واقع می‌شوند.(1) مانند بسیاری از گزاره‌هایی که مربوط به جزئیات مسائل فقهی، اعتقادی یا اخلاقی‌اند. در این موارد، مجال برای نوآوری و نواندیشی وجود دارد و می‌توان بر پایه دلایل متقن‌تر، نظریه‌های جدیدی مطرح کرد. اما نواندیشی در این موارد، شرایط و ضوابطی دارد و چنین نیست که هرکس هرگونه که خواست، مجاز باشد سخن نو بگوید و اندیشه نو عرضه کند.


1. نوآوری در خـود یقینیات راه نـدارد، بلکه در ـ‌مثلاًـ ادله آنها ممکن است؛ اما در گزاره‌های ظنی، هم در ادله و هم در خود گزاره‌ها ممکن است.

روش‌شناسی نواندیشی دینی

این بحث در سه بخش قابل ارائه است:

الف) پیش‌نیازها؛

ب) پیش‌فرض‌ها؛

ج) قواعد راهبردی.

 

1. پیش‌نیازها

باید دانست نواندیشی و پیشرفت در علم، پدیده‌ای اتفاقی و تصادفی نیست. چنین نیست که افرادی همچون ابن‌سینا و نیوتن تصادفاً ظهور کرده باشند. بر اساس آنچه در فلسفه و الهیات ثابت شده است، هیچ پدیده‌ای در عالم به‌طور تصادفی اتفاق نمی‌افتد؛ بلکه همه‌چیز پیرو علل و اسباب خاصی است. اگر این اسباب و علل را شناسایی کرده، راه استفاده از آنها را بهتر یاد بگیریم، خواهیم دانست که چه باید کنیم تا ابن‌سیناها و ملاصدرا‌های بیشتری داشته باشیم، و نتایج بهتری ‌در پیشرفت علم و صنعت و پیشرفت‌های معرفتی به ‌دست آوریم.

افزون بر این، امر تصادفی و اتفاقی، قابلیت سفارش ندارد، بلکه باید منتظر بود تا اتفاق بیفتد. معنای سفارش‌های بزرگان و اندیشمندان درباره نواندیشی و نوآوری این است که فی‌الجمله برای آن، راهکار‌هایی وجود دارد؛ باید آنها را شناخت و از آنها استفاده کرد.

نکته دیگر اینکه توسعه و پیشرفت علمی در واقع رابطه‌ای انسانی است و نمی‌توان انتظار داشت که حرکتی مکانیکی در جامعه به وجود آید و علم پیشرفت کند. معنای این سخن این است که باید یک حرکت انسانیِ آگا‌هان? برنامه‌ریزی شده اتفاق بیفتد؛ یعنی کسانی باید درک داشته باشند، انگیزه داشته باشند، راهکار داشته باشند و در راستای راهکار تلاش کنند تا به نتیجه برسند؛ نه اینکه یک حرکت مکانیکی و عامل طبیعی، اثری کند و پدیده‌ای را به وجود آورد. اگر چنین بود، این همه سفارش‌ از جانب بزرگان جایی نداشت؛ بلکه باید آمپولی تزریق

می‌شد تا نابغه‌ای به وجود آید، یا باید عامل طبیعی را به وسیله محرکی به وجود آورد تا اثر خودش را بگذارد. در‌صورتی‌که می‌دانیم این‌گونه نیست؛ ما با انسان‌هایی سروکار داریم که باید بفهمند و انگیزه‌ای در آنها ایجاد شود تا کاری کنند و آن کار و پیشرفت علمی، به نهضت نرم‌افزاری بینجامد.

حال که پیشرفت علم و نوآوری، حرکتی انسانی است، خودْ موضوع بخشی از مطالعات علمی قرار گرفته، مسائلی از این قبیل درباره آن مطرح خواهد شد که انسان چگونه به‌سوی هدفی سوق داده می‌شود و می‌تواند کاری را دنبال کند؛ برای کاری انگیزه پیدا کند؛ به‌سوی آن حرکت کند؛ دیگران را وادار کند؛ و بالاخره به نتیجه مطلوبی ‌برسد؟ اینها رفتارهای انسانی و تابع اسباب و عللی‌اند که باید در علومی همچون مدیریت، جامعه‌شناسی و به‌ویژه روان‌شناسی و بالاخص علوم دینی و اسلامی بحث شوند. پس راه حل این مسائل این است که از دستاورد‌های چند رشته از علوم انسانی استفاده کنیم. به همین دلیل است که شتاب دادن به این حرکت، به یک معنا، مرهون شتاب در علوم انسانی است و بدون آنها این شتاب حقیقی و دراز‌مدت برای دیگر علوم هم پیدا نمی‌شود. برای اینکه دیگران را وادار کنیم که این کار را انجام دهند، باید از دستاورد‌های علوم انسانی استفاده کنیم.

نکته دیگر اینکه، پیشرفت علوم انسانی، بلکه پیدایش آن، به‌ویژه روان‌شناسی، از تجربه‌های فردی، شخصی و موردی آغاز شده است و بعد کم‌کم با تحلیل و تکثیر آن پدیده‌ها، به‌صورت قاعده‌‌های علمی در آمده و مجموعه آنها به‌صورت علم عرضه شده است. روان‌شناسان ابتدائاً از تجربیات شخصی خود شروع می‌کنند؛ بعد آزمایش‌هایی بر روی دیگران انجام می‌دهند و واکنش آنها را مشاهده می‌کنند. ایشان با روش‌های مختلف درون‌گرایی و برون‌گرایی و تجربه‌های گوناگونی که در روان‌شناسی وجود دارد، این مسائل و قواعد علمی را تبیین می‌کنند. ما می‌توانیم خودمان از تجربیات شخصی خود استفاده کنیم. چگونه می‌شود که انسان به کاری جذب و به آن علاقه‌مند می‌شود؟ چه چیزی باعث می‌شود که انسان اید‌ه‌ای را که در ذهنش ایجاد می‌شود یا

رفتاری را که به او پیشنهاد می‌شود، برمی‌گزیند و ترجیح می‌دهد؟ در چه شرایطی بیشتر نیرو صرف می‌کند و اهتمام و دقت بیشتری به خرج می‌دهد؟

شاید با این مطالعات به چنین نتایجی برسیم:

1. افرادی هستند که طبعاً از دوران کودکی حس کنجکاوی‌شان قوی‌تر است. اینها با این نیروی خدادادی‌شان، بیشتر درصددند که علل و معلولات را کشف کنند: چه شد که این پدیده ایجاد شد؟ چگونه می‌شود مثل آن را ایجاد کرد؟ و... . حس کنجکاوی که در افراد متفاوت مراتب مختلف دارد، عاملی است مؤثر در زمینه ابتکارات، خلاقیت‌‌ها و دنبال کردن مسائل علمی.

2. عامل مؤثر دوم، پشتکار است. بسیاری از افراد کنجکاوند، اما در محدوده‌ای خاص؛ و زود خسته می‌شوند و کنار می‌روند. کسانی که حس کنجکاوی قوی دارند، ویژگی دیگری دارند و آن صبر و حوصله است؛ یعنی استقامت در کار و پشتکار دارند.

3. ویژگی دیگری در برخی از افراد وجود دارد و آن، همت بلند است؛ برخی کنجکاوند، ولی آن را در اموری صرف می‌کنند که قابل پیش‌بینی است و چندان نتیجه‌ای ندارد، و اگر نتیجه دارد، نتیجه‌اش شخصی و محدود است؛ اما برخی همت‌های بلندی دارند؛ کنجکاوند، اما ذهنشان به‌سوی مسائلی می‌رود که اگر کشف شوند، نفع آن مخصوص خودشان نیست، بلکه می‌توانند بر یک جامعه تأثیر بگذارند و بشریت را بهره‌مند سازند. همه این‌گونه نیستند؛ کسانی هستند که کنجکاوند و وقت زیادی می‌گذارند؛ اما در صورتی این نیرو‌ها را به کار می‌برند که نفعی را برای خودشان انتظار داشته باشند. اما کسانی دیگر هستند که چنین نیستند مانند همان جریان خط میخی که پیش از این به آن اشاره کردیم. نمونه دیگر کشف دارو‌ برای بیماری‌هایی است که خود شخص به آن بیماری دچار نبوده، بلکه قصدش خدمت به مردم بوده و می‌خواسته دیگران را درمان کند، حتی به‌طور رایگان. این یک ویژگی خاص روانی است که در همه ما نیست و از دوران کودکی به بعد به‌تدریج می‌توان آن را شناسایی کرد. کسی که می‌خواهد چیز جدیدی کشف کند، مرزی را بشکند و فراتر از حد معمول در علم پیشرفت کند، باید این ویژگی‌های شخصی را داشته باشد.

البته در مسائل فلسفی، منطقی و متافیزیکی نیز چنین وضعی وجود دارد، کسانی بودند که بیست سال یا بیشتر درباره مسائل فلسفی مطالعه کردند تا به نتیجه‌ای رسیدند و در این راه، از مطالعات و تجربیات و همه کار‌های لازم برای رسیدن به نظریه‌ای ثابت، خسته نشدند. یکی از نویسندگان و نخبگان معـروف ـ‌که البته فردی است منحرف، اما حرف خوبی گفته است‌ـ می‌گویـد: ارزش پیشرفت‌هایی که در علوم فلسفی و علوم معنوی به دست آمده است، کمتر از ارزش کشف اتم و انرژی هسته‌ای نیست. این مطلب برای همه پذیرفتنی نیست؛ مثلاً می‌گویند کشف نظریه حرکت جوهری، کجای عالم را درست می‌کند؟ آیا ما با پذیرفتن حرکت جوهری می‌توانیم کره مریخ را فتح کنیم؟ چه فایده‌ای دارد؟ و چیز‌هایی ازاین‌دست. اما کسانی که افق فهم و درکشان بالاتر است، خیلی بهتر می‌توانند بفهمند که کشف چنین مطالبی کمتر از کشف نیرو‌های طبیعی نیست؛ بلکه به‌مراتب بالاتر است.

مقصود از طرح این مسئله این بود که اگر بخواهیم به این حرکت شتاب دهیم، اولاً باید کسانی را که ویژگی‌های فردی خاصی دارند شناسایی کنیم و این کار می‌تواند از دوران دبستان آغاز شود تا دوران دبیرستان. می‌توان بررسی کرد که کدام دانش‌آموز این سه ویژگی‌ کنجکاوی، پشتکار و همت بلند را برای پیشرفت علمی به‌طور خدادادی دارد. این ویژگی‌ها را باید در این افراد کشف و ایشان را تقویت کرد.

تا اینجا عوامل و نیرو‌های درونی و خدادادی است که کسب‌شدنی نیستند؛ بلکه صرفاً می‌توانند تقویت و تضعیف شوند. کسی که حس کنجکاوی ندارد یا این حس در او خیلی ضعیف است، نمی‌توان آن را در او ایجاد کرد. برخی افراد اصلاً انگیزه‌ای برای کشف علت‌ها ندارند.

اما افزون بر اینها، یک دسته عوامل بیرونی هم هست که برای پیشبرد و شتاب دادن به جریان نواندیشی و پیشرفت دانش لازم‌اند. یکی از این عوامل، تشویق و ایجاد انگیزه در افراد است. روش‌های مختلف تقویت رفتار، در روان‌شناسی مطرح شده‌اند و با توجه به اختلاف سنین و اختلاف همت اشخاص، تفاوت می‌کنند. برخی را می‌توان با لوازم و امکانات مادی مانند پول،

پست و مقام، جایزه و مدال تشویق کرد؛ گروهی با تحسین و معرفی به دیگران تشویق می‌شوند؛ و کسانی هم که ایمان قوی دارند و باور‌ها و ارزش‌های دینی‌شان مستحکم است، عوامل تشویقی‌شان فراتر از تشویق‌‌های مادی و این‌جهانی است. انگیزه‌هایی که دین برای کار‌های خیر می‌تواند ایجاد کند، با تشویق‌‌های مادی قابل مقایسه نیستند.

به‌هر‌حال، برای نوآوری و پیشبرد دانش باید از ابزار‌های ویژه آن استفاده کرد؛ ابتدا باید کسانی را که دارای استعداد این کارند و ویژگی‌های خدادادی قوی‌ای دارند، شناسایی کرد، و این ویژگی‌ها را با عوامل تشویقی تقویت کرد تا به رفتار بینجامند و در این زمینه بیش از تشویق‌‌های مادی، به تشویق‌‌های معنوی و الهی اهتمام داشته، آنها را رواج داد.

افزون بر اینها، عامل دیگری هم هست که شاید بتوان آن را عامل درونی ـ‌اکتسابی دانست و آن اینکه پژوهشگر همواره باید دارای روحیه جسارت و جرئت علمی بوده، این نکته را به خاطر داشته باشد که نوابغ و بزرگان هر اندازه هم که باعظمت و دارای شخصیت علمی والایی باشند، همواره احتمال اشتباه و خطا در پژوهش‌ها و اظهاراتشان وجود دارد.

واقعیت در طول تاریخ، در زمینه پژوهش‌های علمی و فلسفی، چنین بوده است که در هر دوره و سده‌ای و یا در هر برهه‌ای از تاریخ، چه کوتاه و چه طولانی، شخصیت برجسته‌ای بوده که اندیشه‌های قابل پذیرش و مورد احترامی داشته است و شاگردان او و آیندگان به‌دلیل بزرگی آن شخصیت یا احترامی که برای او قائل بودند، نوعی چهارچوب برای اندیشه‌های خودشان ترسیم می‌کردند و تا جای ممکن، از چهارچوب فکری بنیان‌گذار آن طرز تفکر فراتر نمی‌رفتند. به تعبیر ساده‌تر، در هر برهه‌ای از طول تاریخ علم، یک یا چند شخصیت برجسته بوده‌اند که اندیشه‌هایشان بر روی معاصرینشان و بر روی آیندگان، سایه می‌افکند و آنها به‌گونه‌ای مقلد او شمرده می‌شدند و مطالب را از او اقتباس می‌کردند. برای نمونه، در دوران فلسفه یونان پیش از میلاد، افلاطون و ارسطو دو شخصیت بسیار برجسته در آن سرزمین بودند و سال‌های متمادی، بلکه قرن‌ها، اندیشه‌های ایشان چهارچوبی را برای تفکر فلسفی ترسیم می‌کرد و دیگران، حتی

آیندگان، معمولاً از این چهارچوب فراتر نمی‌رفتند؛ به‌گونه‌ای‌که یا در زمره طرف‌داران افلاطون به شمار می‌آمدند یا طرف‌داران ارسطو؛ البته فیلسوفان دیگری هم بودند، ولی مانند این دو برجستگی‌ نداشتند. این جریان، دست‌کم تا چهار یا پنج قرن ادامه داشته، فیلسوفان بعدی به‌گونه‌ای مقلد آنها و تحت تأثیر اندیشه‌های ایشان بوده‌اند؛ یعنی دیگران جرئت نمی‌کردند که در برابر آنها حرف جدیدی مطرح یا افکار ایشان را نقد کنند؛ به‌ویژه اگر نقد متوجه هر دوی آنها می‌بود. البته بودند کسانی که از اندیشه‌های یکی از آنها طرف‌داری و موارد اختلاف میان آن دو را نفی می‌کردند، اما اگر کسی می‌خواست اندیشه‌ای نو عرضه کند که نه موافق فکر افلاطون بود، نه ارسطو، خیلی جرئت لازم داشت. یا مثلاً در این دوره، نظریه نسبیت انیشتین یا نظریه گرانش نیوتن مسئله‌ای است که در فیزیک عالم‌گیر و در همه‌جا پذیرفته شده است. دیگر کسی نیست که به خودش اجازه دهد در این نظریه‌ها تشکیک کند؛ گویی جزو بدیهیات شده‌اند. اگر کسی در برابر نسبیت انیشتین اظهار نظر کند، می‌گویند تو به جایی رسیدی که به انیشتین اشکال می‌کنی؟! نه او این اجازه را به خود می‌دهد و نه کسی از او می‌پذیرد.

بالاخره شخصیت این نوابغ چنان معاصران، شاگردان و حتی آیندگان را تحت تأثیر قرار می‌دهد که کسی اصلاً به خود اجازه و جرئت اشکال کردن و حرف نو زدن نمی‌دهد؛ یعنی گمان می‌کنند اگر حرفی باشد، او گفته است. حتی اگر احیاناً می‌دیدند در جایی سخن اشتباهی گفته‌اند، می‌گفتند ما بد فهمیده‌ایم، چون امکان ندارد افرادی همچون افلاطون یا ارسطو اشتباه کرده باشند. قرن‌ها می‌گذشت تا اینکه شخصیت ممتاز و برجسته دیگری پیدا می‌شد که نبوغی ویژه داشت و به هر دلیل شهرتی می‌یافت و به خود اجازه می‌داد که اندیشه‌ای نو عرضه کند و آن چهارچوب را بشکند. باز هم این روند چندی ادامه می‌یافت تا شخصیت دیگری ظهور کند.

این یک مسئله روانی است که انسان در برابر شخصیت‌های بزرگی که در علمی بسیار پیشرفت کرده‌اند، حتی به خود اجازه ندهد و این جرئت را نداشته باشد که در درستی سخن آنها تشکیک کند. افراط در این کار، موجب نقص در پیشرفت علم شده، باعث می‌شود که در مدت نسبتاً طولانی،

تفکرات علمی و فلسفی دچار نوعی رکود شوند و در همان چهارچوب ترسیم‌شده باقی بمانند. وقتی بنا شد شخصیت دانشمندان این‌گونه بر روی اندیشه‌ها سایه بیندازد که دیگران به خود اجازه اظهار نظر نیز ندهند، علم در همان حدی که هست باقی مانده، هیچ پیشرفتی نمی‌کند تا اینکه نابغه دیگری ظهور کند و ثابت شود که کشفیات جدیدی دارد تا به او اجازه دهند نظریه خود را مطرح کند، در کتاب‌های درسی بیاید یا در محافل علمی مطرح بشود؛ وگرنه به‌زودی‌ در برابر آن شخصیت بزرگ و نابغه پیشین، به این سخنان اعتنا نمی‌کنند. بدیهی است که این آفتی برای پیشرفت علم است.(1)

منطق‌دانان قدیم معمولاً در پایان کتاب‌های خود فصلی با عنوان «مغالطات» می‌آوردند و در آن، انواع مغالطه‌هایی را که ممکن است انسان در اندیشیدن و استدلال کردن، به آن دچار شود و یا به‌عمد گفتار خود را با آنها درآمیزد، ذکر می‌کردند. در واقع، پژوهشگر با آموختن این بحث می‌تواند مواضع خطا و اشتباه در آموزه‌ها و اندیشه‌های دیگران را شناخته، نشان دهد که نظریه‌های آنان درست نیست و باید از نو درباره مسائل مورد نظر اندیشید.

نتیجه عملی این بحث این است که اولاً، ما می‌توانیم از تجربه‌های شخصی برای استنباط مجموعه‌ای از قواعد کلی روان‌شناختی و به‌کارگیری آن در مدیریت پیشبرد علم استفاده کنیم.

ثانیاً، برای انجام این کار باید طرحی تهیه شده، از بودجه لازم برای این پروژه پیش‌بینی شود. امروز برای ورزش کشور چه مقدار بودجه پیش‌بینی می‌شود؟ اگر بخواهیم برای این مسئله، رقمی در بودجه پیش‌بینی کنیم، ممکن است میزان آن زیاد به نظر برسد، اما در برابر سایر ارقام بودجه، مبلغ زیادی به شمار نمی‌آید.


1. گاهی حتی تعابیری که برخی افراد به کار می‌برند، می‌تواند در این زمینه مؤثر باشد. گاهی درباره برخی از بزرگان از القاب و عناوینی همچون خاتم المجتهدین و خاتم الفقها استفاده می‌شود و در کتاب‌هایشان هم می‌نویسند؛ این بدان معناست که پس از او دیگر فقیهی نخواهد آمد و اجتهاد با او پایان یافته است. به نظر می‌رسد، استفاده از این القاب و عناوین مناسب نیست و موجب بدآموزی می‌شود؛ زیرا دیدن و شنیدن این القاب، خواه‌ناخواه شخص پژوهشگر را میخ‌کوب و به او این‌گونه القا می‌کند که اینجا آخر خط است و چیزی بیش از آنچه گفته شده است نمی‌توان گفت و بنابراین، نباید از این حد تجاوز کرد.

به‌هرحال باید طرحی تهیه شود که بر اساس آن، اولاً مسئولان پرورشی مدارس از دوران دبستان تا دبیرستان، ویژگی‌های شخصیتی‌ای را که می‌توانند برای پیشبرد هدف سودمند باشند، در افراد شناسایی کنند. بدین منظور، باید برای همه دانش‌آموزان پرونده روان‌شناختی تشکیل شود؛ با این نگاه که کدام‌یک آمادگی بیشتری برای پیشرفت علمی دارند. من نمونه‌هایی از عوامل طبیعی را مثال زدم. اینها در علوم تبیین شده و تأثیر آنها، در پژوهش‌های روان‌شناسی با ادله، آمار و ارقام و درصد، بیان شده‌اند.

دوم اینکه باید از همان کودکی، متناسب با سن و روحیه کودکان، عوامل دینی و معنوی را تقویت کرد. البته در هر سنی نمی‌توان همه چیز را مطرح کرد و هر جاذبه‌ای نمی‌تواند برای همه، نقش مشوق داشته باشد؛ ولی باید بررسی کرد که کودک در چه سنی می‌تواند از تشویق‌‌های معنوی استفاده کند و آن‌گاه با تقویت پایه‌‌های اعتقادی و دینی و اخلاقی، سطح تشویقش را بالا برد. این کار شدنی است. اگر کودکانی را می‌بینیم که تا آخر باید با پول، رایانه و چنین چیز‌هایی تشویق شوند، نباید گمان کنیم همه آنها این‌گونه‌اند. تا اندازه‌ای تربیت پدر و مادر و محیط مؤثر بوده که سطح تشویقشان ترقی نکرده است. اگر ما درست تربیت می‌کردیم و شرایط خارج از مدرسه و رسانه‌ها و تلویزیون فراهم بود، می‌شد آستانه تشویق را بالا برد و ارزش‌های دینی را در تقویت انگیزه‌های رفتاری آنها، مؤثرتر قرار داد. نمی‌توان انتظار داشت همه این‌گونه باشند. خود قرآن حتی برای تشویق و شرکت مردم در جهاد، از تشویق‌‌های مادی استفاده کرده است: وَعَدَکمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کثِیرَه تَأْخُذُونَهَا.(1) نمی‌توان از اینها غفلت کرد؛ حتی از گرایش‌های قومی ‌و قبیله‌ای. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جایی برای تشویق مردم می‌فرمایند: مگر شما عرب نیستید؟ چرا از ویژگی‌های خوب عربی ‌استفاده نمی‌کنید؟ غیرتتان کجاست؟ سخاوت و بخشندگی‌تان کجاست؟ اینها ویژگی‌های قومی‌اند و چندان از ارزش‌های اصیل اسلامی شمرده نمی‌شوند، ولی استفاده از آنها در جهت درست، پسندیده است. برخی افراد سن بالایی دارند، اما روحیاتشان کودکانه است؛


1. فتح (48)، 20.

با پول و پاداش و اینکه اسمشان را فلان‌جا بنویسند و عکسشان را فلان‌جا چاپ کنند، تشویق می‌شوند. خب، آنها هم نباید از تشویق بی‌بهره باشند. ولی باید کوشید که سطح تشویق‌‌ها را بالا برد که این هم عوامل تربیتی ویژه خود را می‌طلبد.

2. پیش‌فرض‌ها

دین‌پژوهی که قصد نواندیشی و نوآوری در دین را دارد، طبعاً با پیش‌فرض‌هایی شروع به کار می‌کند. برخی از مهم‌ترین این پیش‌فرض‌ها عبارتند از:

الف) امکان نواندیشی و نوآوری در دین

نخستین پیش‌فرض این است که نواندیشی دینی و نوآوری در دین امری ممکن است. این پیش‌فرض در واقع به معنای نفی و رد تحجرگرایی در قلمرو دین‌پژوهی است. مهم‌ترین دلیل امکان نـوآوری در دین، وجـود گزاره‌هـای ظنی و احکام متغیر در دین است. در گزاره‌هـای ظنی ـ ‌ازآنجاکه یقینی و قطعی نبوده، احتمال نادرستی و عدم مطابقت آنها با واقع داده می‌شـود ـ مجال برای پژوهش و بررسی بیشتر و ارائه نظریه جدید وجود دارد.

گزاره‌های دینی از جنبه‌ای دیگر، به «ثابت» و «متغیر» تقسیم می‌شوند؛ گزاره‌های ثابت یا ضروریات دین، احکامی‌اند که شاکله اصلی دین را تشکیل داده، همیشگی و تغییرناپذیرند و عدم پذیرش آنها مساوی است با رد و انکار آن دین. این گزاره‌ها از اصلی‌ترین و قطعی‌ترین منابع دین ـ ‌در خصوص اسلام، عقل قطعی، قرآن و روایات متواترـ و دارای دلالت روشن به دست می‌آیند. در این دسته از گزاره‌هـا ـ چنان‌که گفتیم‌ـ امکـان نـوآوری و نظریه‌پـردازی وجـود نـدارد. تنهـا تحول ممکن در این بخش، ارائه استدلال‌های بیشتر و بهتر است.

دسته دوم، احکام متغیر دین‌اند که دربردارنده برخی از گزاره‌های اخلاقی و احکام عملی‌اند. دلیل امکان تغییر در این دسته از گزاره‌ها این است که پیرو مصالح و مفاسدند و

چون این مصالح و مفاسد ثابت نیستند و به‌تناسب تغییر در اوضاع و احوال، و شرایط زمانی و مکانی، و دگرگون شدن نیازهای انسان دچار تغییر می‌شوند، احکام ثانوی مربوط به آنها نیز تغییر و تحول می‌یابند.

ب) امکان وجود خطا در اندیشه‌های پیشینیان

همان‌گونه‌که گفتیم، نواندیشی به معنای بازاندیشی و تفکر دوباره در زمینه مسائلی است که گذشتگان درباره آنها بحث کرده، احیاناً راه ‌حلی برای آنها یافته‌اند. ازاین‌رو، کسی که قصد نوآوری در دین دارد، باید فرض وجود خطا و اشتباه در اندیشه‌های گذشتگان را معقول و ممکن بداند و در نتیجه، درصدد رفع آن اشتباه و رسیدن به پاسخ درست‌تر باشد. البته این بازاندیشی منحصر به خود مسائل نیست، بلکه ممکن است در پیش‌فرض‌ها، روش‌ها و ابزار بررسی مسائل و یا در دلایل آنها باشد. بنابراین، خطای احتمالی در اندیشه‌های گذشتگان ممکن است در شیوه‌ها، روش‌ها و پیش‌فرض‌ها باشد، نه در خود مسائل و پاسخ آنها؛ و حتی ممکن است مسئله‌ای اصلاً مورد توجه آنها نبوده باشد، ولی در صورت پرداختن به آن، با همان شیوه‌ها و ابزار رایج بررسی می‌شد. بنابراین، نوآوری ممکن است به‌صورت ارائه راه‌حل جدید برای مسائل، تعریف روش‌های نو، اقامه دلایل تازه و یا طرح مسئله نو باشد.

3. قواعد راهبردی نواندیشی دینی

برای نواندیشی دینی، همانند هر فعالیت علمی دیگر، قواعد و ضوابطی راهبردی‌ وجود دارد که نواندیش دینی پس از کسب پیش‌نیازهای لازم و پذیرش مفروضات و پیش‌فرض‌های مورد نیاز، باید آنها را در روند مطالعات و تحقیقات دین‌پژوهانه خود به کار گیرد تا هم از درستی مسیری که می‌پیماید و هم از نتایج و نوآوری‌های به‌دست‌آمده و اتقان و اعتبار آنها، اطمینان یابد. در ادامه، برخی از مهم‌ترین این قواعد را بررسی می‌کنیم.

الف) ‌آغاز کردن از یقینیات

روشن است که در نواندیشی و نوآوری دینی، نتایج و نظریه‌های جدید نباید با یقینیات و ضروریات دین در تعارض باشند. وجود ناسازگاری میان نتایج جدید و گزاره‌های قطعی دین، نشانه نادرستی و بی‌اعتباری نتایج نواندیشی است. بنابراین، نواندیش دینی باید به‌گونه‌ای عمل کند که به حصول نتایج درست و سازگار با احکام قطعی دین اطمینان داشته باشد. اما راهکار چیست؟

همان‌گونه‌که پیش از این گفتیم، حرکت از یقینیات به‌سوی مسائل مشکوک، اصلی روش‌شناختی است که در پژوهش‌های دینی باید رعایت شود. پژوهشگر علوم دینی در مطالعات و پژوهش‌های خود باید از گزاره‌های یقینی یا گزاره‌هایی که از دیگر گزاره‌ها یقینی‌ترند یا کسب یقین در آنها آسان‌تر است، آغاز کند. ابتدا باید این دسته از گزاره‌ها را بشناسد و بپذیرد؛ آن‌گاه به سراغ گزاره‌های نظری و مشکوک رفته، با ارجاع آنها به یقینیات از راه استدلال، آنها را از مشکوک بودن خارج و به یقینی تبدیل کند. در این صورت، هم زودتر و آسان‌تر به نتایج می‌رسد و هم نتایج پژوهش‌هایش به واقعیت نزدیک‌تر خواهد بود. افزون بر اینها، درباره سازگاری نتایج جدید با گزاره‌های یقینی و قطعی دین اطمینان حاصل خواهد شد.

ب) پرهیز از تفسیر به رأی

پیش‌تر اشاره کردیم که مهم‌ترین و بیشترین آموزه‌های دینی ما در قالب متون قرآن و روایات ارائه شده‌اند. راه استفاده از متن نیز فهم و تفسیر آن است که باید درست و روشمند باشد؛ در غیر این صورت، به بدفهمی و تباه کردن دین خواهد انجامید. تفسیر روشمند، قواعد و اصولی مشخص دارد که ما در اینجا تنها به یکی از آنها که با بحث ما بیشتر ارتباط دارد می‌پردازیم و آن، پرهیز از دخالت دادن پیش‌داوری‌ها و پیش‌فرض‌های نظری از یک‌سو، و انگیزه‌ها و گرایش‌های درونی و شخصی از سوی دیگر، در فرایند فهم و تفسیر متن است. آدمی پیش از پژوهش در هر مسئله‌ای ممکن است دارای پیشینه‌هایی ذهنی و گرایش‌هایی شخصی باشد که

اگر در مقام پژوهش آنها را واننهد، نتیجه به‌دست‌آمده از پژوهش، طبیعتاً ناب و بی‌پیرایه نخواهد بود. ازاین‌رو، دخالت دادن برخی از انگیزه‌های درونی در برداشت از دین، مانند شهرت‌طلبی، کسب محبوبیت و جایگاه اجتماعی، و منافع شخصی دیگر، که انسان را وامی‌دارد تا به‌گونه‌ای احکام و آموزه‌های دینی را توجیه و تفسیر کند که در نهایت به سود خواسته‌های نفسانی او باشد، «اجتهاد به رأی» نام دارد. چنین برداشتی از دین، در حقیقت تحمیل باور و نظر خود بر دین است، نه برداشت بی‌طرفانه و حقیقت‌جویانه از آن.(1)

البته توجه به یک نکته لازم است و آن اینکه معلومات و پیش‌دانسته‌های پژوهشگری که به سراغ فهم و تفسیر دین می‌رود، در عمل فهم متن دخالت می‌کنند، اما همه دخالت‌ها یک‌سان و نامشروع نیستند؛ بنابراین باید انواع دخالت را شناخت. برخی از دخالت‌های دانسته‌های ما مشروع و جایز، و بعضی از آنها ناروا و نادرست‌اند. برای نمونه، دخالت آن دسته از دانسته‌ها که نقش ابزاری و مقدماتی دارند، نه‌تنها جایز، بلکه لازم است. از جمله این دانسته‌ها می‌توان به زبان و ادبیات عرب، اصول و قواعد محاوره عرفی مانند قاعده سیاق، اطلاق و تقیید، توجه به قراین لفظی و غیرلفظی متن اشاره کرد.

دسته دیگری از پیش‌دانسته‌های ما زمینه استنطاق و پرسش از متن را فراهم می‌کند. مفسر هرگاه با پرسش‌هایی نوین به سراغ متون دینی برود و با رعایت روش و ضوابط تفسیر به جست‌وجوی پاسخ پرسش‌های خود از متن برآید، این امر می‌تواند به دریافت‌های نوینی از متون دینی بینجامد. اما باید توجه داشت که آنچه در این شیوه جایز است، تنها عرضه پرسش به متن دینی و دریافت پاسخ از آن با کاوش و پژوهش روشمند و کافی است، نه عرضه پرسش و پاسخ به متن؛ به‌عبارت‌دیگر، مفسر نمی‌تواند افزون بر طرح پرسش، پاسخ آن را هم خود بدهد و مراجعه او به متن دینی تنها برای یافتن مؤید و حدیث یا آیه‌ای باشد که با رأی و پاسخ او هماهنگ باشد. این همان «تفسیر به رأی» است که معنای آن، تحمیل رأی و دانسته خویش بر


1. محمدتقی مصباح، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج3، ص44.

متن دینی است. به‌عبارت‌دیگر، مفسر باید توجه داشته باشد که دانسته‌های پیشین او، صرفاً ابزار فهم معنا و مقصود متن دینی یا ابزاری برای استنطاق آن هستند، نه اموری که محتوا و معنای متن را رقم زده و برای آن، معناساز باشند. معنای متن، امری متعین و در خود متن نهفته است و مفسر تنها باید آن را کشف کند.

نکته دیگری که دانستن آن لازم است این است که «تفسیر به رأی» صرفاً تفسیری نیست که با معنای واقعی متون دینی ناسازگار باشد، بلکه ممکن است تفسیر در عین مطابقت با واقع، تفسیر به رأی شمرده شود. بنابراین، ملاک درستی و نادرستی تفسیر متن دینی، رسیدن یا نرسیدن به معنای واقعی متن نیست، بلکه روشی است که در فهم متن به کار گرفته می‌شود. هرگاه مفسر رأیی را از پیش برگزیند و بدون در نظر گرفتن قواعد و ضوابط فهم یک متن، آن را بر پایه آن رأی تفسیر کند، این روش او تفسیر به رأی است، هرچند به‌صورت اتفاقی رأی او با معنای مقصود متن هماهنگ باشد؛ ولی هرگاه رأی پیشین خود را بر متن دینی عرضه کند و با در نظر گرفتن تمام اصول و قواعد فهم، آن را تفسیر کند ـ‌خواه با رأی پیشین او سازگار باشد یا ناسازگارـ این روش او تفسیر به رأی نخواهد بود، هرچند به معنای واقعی متن نیز دست نیابد.

بنابراین، نواندیش دینی و کسی که قصد دارد در دین به نوآوری بپردازد، باید توجه داشته باشد که از دخالت دادن پیش‌دانسته‌ها و پیش‌داوری‌ها و گرایش‌های نفسانی در پژوهش‌های دینی پرهیز کرده، متن دینی را بر اساس روش درست آن، فهم و تفسیر کند؛ در غیر این صورت، هر نتیجه و نظریه جدیدی که به دست آورد، نامعتبر خواهد بود.

ج) پرهیز از التقاط فکری

یکی دیگر از قواعد راهبردی نواندیشی دینی، پرهیز از تفکر التقاطی است. التقاط در لغت به معنای برچیدن و از زمین برداشتن است و تفکر التقاطی اصطلاحی است که به‌گونه‌ای خاص از اندیشیدن گفته می‌شود. توضیح مطلب این است که اهل اندیشه و نظر، این سخن را که «هر

اندیشمندی شایسته است در حوزه تخصصی خویش به اظهار نظر بپردازد» می‌ستایند و معتقدند آنجا که مباحث رنگ تخصصی به خود می‌گیرند، باید از کارشناسان هر فن نظرخواهی کرد. ولی گاه در مقام عمل کسانی یافت می‌شوند که بدون توجه به این قاعده عقلانی، در زمینه‌های گوناگون ـ که قطعاً همه آنها در قلمرو تخصص ایشان نیست ‌ـ به اظهار نظر می‌پردازند.

چنین افرادی از میان دیدگاه‌هایی که در هریک از زمینه‌های مختلف ارائه شده است، نظری را پسندیده و برمی‌گزینند و بدون توجه به زیرساخت‌های فکری دیدگاه گزینش‌شده، مجموعه‌ای از نظریات را به‌منزله تفکر خویش انتخاب و به دیگران عرضه می‌کنند که گاه با اندکی دقت، ناهمگونی و حتی تناقض در میان اجزای این تفکر را به ‌آسانی می‌توان شناسایی کرد.

برای نمونه، از مطالعاتی که در زمینه روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، سیاست، حقوق، فلسفه و دین داشته‌اند، مجموعه‌ای از نظریات که هریک برگرفته از گرایشی خاص است، فراهم می‌آورند. البته این مجموعه، بر اساس سنجش‌های دقیق و موشکافی در زیربناهای فکری نظریه‌ها و در نظر گرفتن سازگاری آنها به دست نیامده است، بلکه آنچه به مذاق این تدوین‌کننده خوش‌تر آمده، قبول تام یافته، در کنار دیگر نظریات قرار گرفته است.

بزرگ‌ترین اشکال چنین اظهار نظرهای غیرکارشناسانه، ناسازگاری آنها با یکدیگر است که به دلیل همین ناسازگاری در اجزا و یا حتی تناقض در میان آنها، هرگز نمی‌توانند مجموعه‌ای یک‌پارچه از اندیشه‌های درست پدید آورند.

بنابراین، «تفکر التقاطی» در اصطلاح عبارت است از مجموعه‌ای از نظریات که از گرایش‌های متفاوت و گاه متناقض برگرفته شده و در کنار هم گرد آمده‌اند و چون بنیان‌ها و زیرساخت‌های این گرایش‌ها و نظریات، ناهمگون و یا در برابر هم‌اند، دارندگان تفکر التقاطی بعضاً به ورطه پلورالیسم درافتاده‌اند.

در جامعه اسلامی ما نیز، به‌ویژه در نیم‌قرن اخیر، این نوع تفکر در میان کسانی که از قوّت اندیشه و قدرت پژوهش علمی لازم برخوردار نبودند، رایج بوده است. کم نیستند افرادی که از

یک‌سو مسلمان‌اند و در مقام سخن حاضر نیستند دست از تمامیت اسلام و باورهای دینی بردارند، اما از سوی دیگر، سخت شیفته نظریات دیگران در زمینه‌های مختلف‌اند و درعین‌حال، نه در مسائل دینی، تخصص لازم را دارند و نه در همه زمینه‌هایی که در آن به اظهار نظر پرداخته‌اند.

بنابراین، نواندیش دینی باید توجه داشته باشد که با ذهنی انباشته از نظریات مربوط به گرایش‌های گوناگون علمی که بدون تأمل در مبانی و درستی و نادرستی آنها در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند، نمی‌توان به نوآوری در دین پرداخت. نتیجه چنین نوآوری‌ها و نواندیشی‌ها اغلب ایجاد «بدعت» در دین است؛ یعنی نسبت دادن آنچه از دین نیست به دین، و این محصول اجتهاد به رأی و برداشت التقاطی از منابع دینی است؛ زیرا همان‌گونه‌که گفتیم، اجتهاد به رأی، دخالت دادن پیشینه‌های ذهنی و نظریات از‌پیش‌پذیرفته‌شده در برداشت از دین است؛ و این نظریات نوعاً از مکتب‌ها و گرایش‌های غیردینی و حتی ضددینی در ذهن پژوهشگران به‌وجود می‌آید؛ وگرنه اگر اینها نیز برآمده از دین و بخشی از آن باشند، هرگز امکان نخواهد داشت که با بخش‌های دیگر دین ناسازگار باشند.  

بنابراین می‌توان نتیجه تفکر التقاطی را بدعت، و این تفکر را نتیجه دخالت گرایش‌های نفسانی و سلیقه شخصی در شناخت و تفسیر دین دانست.

باید توجه داشت، آنچه دارندگان تفکر التقاطی به دین نسبت می‌دهند، چون قرین فهم سلیم و بی‌طرفانه از دین و همراه با مقدمات و شرایط لازم برای این کار نبوده است، عقلاً و شرعاً، نه برای خود ایشان و نه برای دیگران حجیتی ندارد و هرگز نمی‌تواند مبنای عقیده یا عمل دین‌داران قرار گیرد.

اکنون کسی که با رعایت شرایط یادشده، اندیشه جدیدی مطرح می‌کند، سخنش و نظریه‌اش قابل شنیدن و بررسی و مطالعه است. به‌عبارت‌دیگر، اگر اندیشه نو و نظریه جدید بر اساس روش‌شناسی درست و رعایت شرایط دیگر مطرح شود، ارزشمند است و نوآوری پذیرفته و درست به شمار می‌آید، وگرنه هیچ ارزشی نخواهد داشت. آن‌گونه نوآوری و نواندیشی که نه بر پایه دلیل

و مدرک و به کار بردن روش درست، بلکه بر اساس هوای نفس و دل‌خواهانه صورت پذیرد، بسیار ناپسند است که در تعابیر دینی از آن به «بدعت» تعبیر و در حد کفر و شرک معرفی شده است و در قرآن کریم درباره کسانی که این‌گونه نوآوری کنند، بالاترین لعن بیان شده است. یکی از ویژگی‌های مکتب اهل‌بیت(علیهم السلام) از نخستین روزهایی که در مدینه شکل گرفت، مخالفت با رأی و قیاس و بدعت بود. در همه منابع روایی ما، بابی با عنوان «البدع و الرأی و المقاییس» هست که احادیث غلاظ و شدادی در مذمت بدعت‌گذاران نقل کرده‌اند.

به همین دلیل است که فقیهان و عالمان بزرگوار اسلام در فهم دین و استخراج احکام اسلامی از منابع آن، بسیار احتیاط می‌کردند و تا جایی که برای آنها امکان داشت، پژوهش درباره مسئله را ادامه می‌دادند تا به نتایج متقن‌تر و درست‌تر دست یابند و گاه در این راه زحمت‌ها و سختی‌های فراوان و خارج از وظیفه شرعی را هم بر خود هموار می‌کردند. برخی از بزرگان حتی برای پژوهش درباره یک روایت و حصول اطمینان در درستی آن، کتاب وسائل الشیعه را با نسخه اصلی نویسنده‌ا‌ش تطبیق می‌کردند.(1) همه اینها از آن جهت بود که برای فتوایی که، بر مبنای آن روایت، صادر می‌کنند در نزد خداوند حجت شرعی داشته باشند.

بنابراین، در دین هم جای نواندیشی و نوآوری وجود دارد؛ منتها در مسائل ظنی، نه مسائل قطعی و یقینی. مسائل ظنی هم در دین به ‌فراوانی یافت می‌شوند؛ بیشتر مسائل فقهی ما ظنی‌اند و جای پژوهش دارند؛ همچنین بسیاری از جزئیات احکام اخلاقی و اعتقادات ظنی‌اند. اما فرصت پژوهش و نوآوری، برای اهل پژوهش و کسانی است که مهارت پژوهش را داشته باشند و روش


1. مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه می‌فرمودند: زمانی که در نجف بودیم، یک‌بار با هم‌درس خود، مرحوم آیت‌الله حجت کوه‌کمره‌ای، کتاب وسائل الشیعه را از ابتدا تا پایان آن با نسخه‌ای که خود نویسنده تصحیح کرده بود، مقابله کردیم. درباره مرحوم علامه حلّی نیز از برخی بزرگان نقل شده است که ایشان وقتی می‌خواست درباره آب چاه تحقیق کند، دستور داد چاه منزل خودش را پر کردند. فرموده بود می‌ترسم وجود چاه در خانه خودم موجب شود که در حل مسئله تطهیر آب چاه و دادن فتوا در این زمینه، دچار هوای نفس شده، به‌اندازه کافی درباره مسئله پژوهش نکنم و به دنبال دلیلی باشم که عمل کردن به آن آسان باشد.

درست آن را بدانند و به کار برند. در این صورت ممکن است به مطلب جدیدی دست یافته، پیشرفتی حاصل شود. چنین نوآوری‌هایی در دین، به‌ویژه در طول تاریخ فقه کم نبوده است.  

نواندیشی در فقه

در اینجا برای نمونه، امکان و ضرورت نواندیشی در فقه را که بخشی از دین است، با تفصیل بیشتری بررسی می‌کنیم. ممکن است اشکال شود که در فقه زمینه نوآوری و در نتیجه، دلیلی برای پژوهش‌های جدید وجود ندارد؛ زیرا پژوهش در جایی است که زمینه آن وجود داشته باشد، یعنی در یک زمینه خاص کار چندانی صورت نگرفته باشد و احساس خلأ ‌شود که برای رفع آن باید کوشید و آن نیاز را برآورده کرد. اما وقتی سیر فقاهت را به‌ویژه در دوران اخیر بررسی می‌کنیم، می‌بینیم تکرار مکررات است و کتاب‏های پژوهشی نگارش‌یافته در این زمینه و مطالب فقهی عرضه‌شده بسیار شبیه به هم‌اند. بنابراین، گویا پژوهش‌ها در این زمینه دیگر به پایان خود رسیده‌اند و هرکس دیگری هم بیاید، همین‏ها را تکرار می‌کند؛ جز اینکه شاید اندک تفاوتی در عبارت و کیفیت بیان و مانند آن اتفاق افتد، اما دیگر چیز نویی مطرح نخواهد شد. نماز صبح دو رکعت بوده، واجبات و مستحبات آن هم معلوم است. حال کسی بگوید این روایت اقوی است و آن روایت اضعف؛ در اینجا احتیاط واجب است و در آنجا مستحب و...؛ این مسائل چندان اهمیتی ندارند که انسان عمر خود را برای آن صرف کند و یک احتیاط واجب را مستحب کند یا برعکس. این حاصل اشکال است.

به نظر می‌رسد چند عامل نیاز به پژوهش در فقه را ایجاب می‌کند:

1. برخی مسائل در گذشته مورد نیاز نبوده‌اند ـ‌ نه اینکه از آنها غفلت‌ شده باشد ـ و در نتیجه درباره آنها زیاد بحث نشده است. این دسته از مسائل پیش‌تر، به‌ویژه در حوزه شیعه کاربرد نداشته یا خیلی کم اتفاق می‌افتاده است، ولی در زمان ما، به‌ویژه پس از پیروزی انقلاب، کاربرد زیادی دارد؛ مانند مسائلی که مربوط به حوزه مدیریت جامعه می‌شود یا مسائلی که مربوط به حکومت و

ولایت می‌شود. در طول تاریخ شیعه، کمتر زمانی را می‌یابیم که فقیهان توانسته باشند حکومتی را بنیان نهند که کاملاً در اختیار خودشان بوده، در رأس آن یک فقیه باشد؛ شاید اصلاً هیچ نمونه‌ای نداشته باشیم. زمانی هم که سخن فقیهان در جامعه تأثیر داشت، صرفاً در مقام مشاور یا وزیرِ سلطانی بوده‌اند و در پرتو آن احیاناً می‌توانستند کاری انجام دهند. به همین دلیل بسیاری از مسائل مربوط به حکومت در کتاب‌های ما مطرح نشده است. برای نمونه، فی‌الجمله درباره خراج، مقاسمه و اراضی مفتوحه عنوه بحث شده است، اما کتاب مستقلی در این زمینه نگارش نیافته و درباره آن بحث و گفت‌وگو نشده است؛ چنان‌که درباره طهارت، نماز و خون‌های سه‌گانه چنین بوده است. این‌گونه مسائل زمانی اصلاً برای شیعه مطرح نبود؛ چون حکومتی در دست شیعه نبود و کسی حرف فقها را نمی‌شنید تا اینکه درباره آنها بحث شود. این بود که یا اصلاً درباره آنها بحث نکردند و یا به ‌سادگی از کنار آنها گذشتند. اما اکنون که حکومت اسلامی تشکیل شده است، پرداختن به این‌گونه مسائل ضروری است و ما باید فقیهانی در این زمینه داشته باشیم تا بتوانند به کل این مسائل پرداخته، نیازها را برآورده کنند.

این مسائل گرچه کم‌وبیش مطرح بوده‌اند، اما چون جایگاه عملی نداشته‌اند، چندان اهتمامی به پژوهش درباره آنها وجود نداشته است. در کنار این مسائل، مسائلی هم هست که اصلاً مطرح نبوده و کاملاً مستحدثه‌اند. این مسائل در گذشته، یا اصلاً موضوع خارجی نداشته‌اند تا درباره آنها بحث شود و یا اگر می‏شد موضوعی هم برای آنها مطرح کرد و زمینة‏ وجود خارجی برای آن وجود داشته است، به‌منزله مسئله‏ای شرعی مطرح نبوده‌اند. نمونه‌ای از این مسائل، مالکیت فضاست؛ مثلاً آیا یک هواپیمای خارجی حق دارد از آسمان کشور ما عبور کند یا نه؟ این مسئله در گذشته اصلاً مطرح نبوده است؛ زیرا نه هواپیمایی وجود داشته و نه تصرف در فضای یک کشور معنا داشته است و اصلاً چنین پرسشی در ذهن کسی نبوده است. نمونه دیگر، مالکیت زیر زمین است؛ کسی که در خانه‏ای زندگی می‌کند، آیا حق تصرف در چند کیلومتر پایین‌تر از آن را هم دارد یا نه؟ اگر در آنجا معدنی بود، آیا برای مالک خانه است یا برای دولت؛ یا اصلاً مالک

ندارد؟ آیا اگر کسی مثلاً از چند کیلومتر آن‌‌سو‌تر، سوراخی کند و تا زیر خانه ما آمد و از معادن آنجا استفاده کرد، ما حق اعتراض داریم یا نه؟ در گذشته چنین چیزی اصلاً مطرح نبوده است و شاید اگر کسی از آن پرسش می‌کرد، متهم به اختلال ذهنی و روانی می‌شد. همچنین مسائلی درباره احکام فلات قاره، احکام مربوط به آب‏های آزاد، حرکت کشتی‏ها در دریا و چیزهایی ازاین‌دست که اصلاً موضوعشان مطرح نبوده است، اما در حال حاضر واقعیاتی‌اند که در خارج وجود دارند و طبعاً باید پاسخ آنها را یافت. اگر فقیهان به این مسائل پاسخ ندهند، کسان دیگری بالاخره درباره آنها تصمیم خواهند گرفت؛ اما تا چه اندازه می‌توان به تصمیم آنها، قانونی که می‌گذارند و به آن عمل می‏کنند، و درباره سازگاری و موافقت آن با مبانی و آموزه‌های اسلامی اطمینان داشت؟ قطعاً باید فقیهانی باشند تا بتوانند با تسلطی که بر اصول و قواعد فقهی دارند، در این زمینه تصمیم‌گیری کنند.

البته مسائلی هم هست که در گذشته مورد نیاز بوده است ولی اکنون به آنها نیازی نیست؛ مانند مسئله عتق و مکاتبه و مسائلی که مربوط به بردگان است. امروزه پژوهش فقهی درباره این‌گونه مسائل، نه‌تنها ضرورتی ندارد، بلکه شاید هیچ فایده‌ای هم نداشته باشد؛ مگر اینکه پرسش کلامی باشد مبنی‌بر اینکه اصلاً بردگی در اسلام چرا جایز است یا چرا جایز نیست و مسائلی ازاین‌دست؛ وگرنه امروزه احکام فقهی آن، کاربرد ندارد.

2. بسیاری از مسائل بوده‌اند که فقیهان از باب اخذ به احتیاط در دین مطرح می‌کرده‌اند؛ یعنی چندان اهمیتی نمی‌دیده‌اند که درباره آنها زیاد کنجکاوی کنند و فتوا بدهند؛ وقتی راه‌های احتیاط باز بود، می‏گفتند احتیاط کنید. اخذ به احتیاط امری پسندیده بوده است و البته همین‌طور هم هست. به‌عبارت‌دیگر، چون مسائل مهم‌تری وجود داشته است که می‏بایست درباره آنها پژوهش کنند، بیشتر وقت خود را به آن مسائل اختصاص می‏دادند و در مسائلی که راه احتیاط داشت، مسامحه می‌کردند و آسان‌‏تر می‏گرفتند. گاهی هم به یک «فیه تأمل»، «لایترک الاحتیاط» و مانند آن بسنده می‌کردند. از سوی دیگر، احتیاط کردن در آن موارد، برای مردم هم سخت نبوده

است؛ یعنی شرایط زندگی به‌گونه‌ای بود که به‌آسانی می‌توانستند احتیاط کنند. صد سال پیش از این، اگر در یک فضای شیعی متدین، به خانم‏ها گفته می‏شد که شما احتیاطاً صورتتان را بپوشانید، هیچ مشکلی نبود. البته هنوز هم در برخی از مناطق همین‌گونه است؛ هم آداب و رسوم محلی و هم شرایط زندگی اجتماعی، این اجازه را به خانم‏ها می‌داد؛ زیرا میزان رفت‌وآمد و تردد آنها در خارج از منزل، چندان زیاد نبود. حتی به یاد دارم کسانی احتیاط می‌کردند و پوشیه دولا می‏زدند که حتی حجم صورت هم مشخص نباشد و عسر و حرجی هم نمی‌شد. اما امروزه شرایط زندگی به‌گونه‌ای شده است که مسئله رفت‌وآمد خانم‏ها در بیرون و حتی شغل و کار برای آنها مطرح شده است؛ نه‌تنها شغل‌هایی مانند مهندسی و استخراج معادن و استانداری که تصدی آنها توسط خانم‌ها ضروری هم نیست، بلکه حتی شغل‏هایی که برای آنها واجب است، مانند پزشکی زنان، و امور مربوط به مدارس دخترانه. برای مسائل زنان باید به تعداد پزشک مرد، پزشک زن داشته باشیم. الآن که خانم‏ها به مرد مراجعه می‏کنند، در بیشتر موارد به‌دلیل اضطرار است؛ چون بالاخره تماس با بدن زن پیدا می‌شود و کم اتفاق می‌افتد که پزشک اصلاً احتیاج به معاینه و تماس با بدن زن پیدا نکند؛ در‌حالی‌که اینها شرعاً جایز نیست، مگر از باب اضطرار؛ این بدان معناست که برنامه‌ریزی‌ها باید به سمت ‌و ‌سویی باشند که ما آن‌قدر پزشک زن داشته باشیم که حتی به مراجعه اضطراری هم نیاز نباشد. در همین زمان خودمان، برخی از آقایان صریحاً می‏فرمودند: رانندگی کردن برای زن‏ها جایز نیست، گفتن این سخن آسان است؛ اما اگر با واقعیت‌های زندگی آشنا باشیم، درخواهیم یافت که اینها ضرورت‏هایی از زندگی است و امروزه وضعیت زندگی به‌گونه‌ای است که بدون این امور واقعاً عسر و حرج پیدا می‌شود. آیا با این وجود، باز هم می‌توان امر به احتیاط کرد؟ جای این پرسش هست که آیا این احتیاط واقعاً بجاست؟ در این موارد چه باید کرد و چه کسی باید پاسخ دهد؟ در بسیاری از موارد فقهای ما به همین «احتیاط»ها بسنده می‌کردند؛ اما اکنون که ضرورت‏هایی وجود دارد و پای عسر و حرج در میان است، آیا باز هم می‌توانیم این‌گونه فتوا بدهیم؟ البته مقصود این نیست که فقه دیگری بیاوریم و

حکم جدیدی وضع کنیم؛ تأکید بنده بیشتر بر این است که در بسیاری از مسائل، چون احتیاط آسان بوده است فقها زیاد دقت نمی‏کردند و می‏گفتند احتیاط کنید؛ اما امروزه با عوض شدن شرایط زندگی، برخی از احتیاط‌ها موجب عسر و حرج شدید می‌شوند؛ ازاین‌رو باید فقیهان بزرگ در این موارد کار و دقت بیشتری داشته باشند تا حکم واقعی مسئله را بیابند. اگر در گذشته این امکان وجود داشت که با حکم به احتیاط چنین مسائلی را حل کنند، امروزه دیگر این‌گونه نیست و باید حکم دقیق مسئله کشف شود.

3. در گذشته، دسترسی به منابع روایی، مانند این زمان نبوده است. برخی از منابع نسخه‌های کمی داشته‌اند؛ برخی از نسخه‌ها احیاناًً پاک شده یا تصحیف شده بودند؛ اعراب یا نقطه‌هایی افتاده؛ و یا دچار رطوبت شده بودند. چنین مواردی فراوان وجود داشته است. بسیاری از بزرگان ما بیشتر کتاب‌هایشان را خودشان استنساخ می‌کردند؛ نه کتاب زیاد بوده است که بتوانند تهیه کنند و نه پول کافی داشتند که به کسی بدهند تا استنساخ کند. طلبه‌ها غالباً کتاب‌های درسی خود را از روی نسخه استاد استنساخ می‌کردند. در زمینه منابع فقهی، نسخه‌های متعدد به‌اندازه کافی نبوده است تا بر یکدیگر تطبیق شوند و نسخه صحیح پیدا شود و این کارها به‌دشواری انجام می‌شده است. البته سنتی بوده که متأسفانه دیگر متروک شده است و آن اینکه، علما معمولاً از استادان خود اجازه روایتی می‏خواستند و روایات را نزد اساتید می‌خواندند؛ به‌ویژه روایاتی را که می‏خواستند بر اساس آنها فتوا بدهند و برایشان اهمیت داشته است که باید نزد استاد استماع کنند یا اینکه استاد اجازه دهد تا از روی کتاب اعراب شده دقیقی نقل حدیث کنند. شأن نزول مسئله اجازه روایت، بیشتر همین بوده است که احادیث به‌صورت مضبوط نقل شوند؛ وگرنه در هیچ آیه‌ای نیامده است که باید برای نقل حدیث اجازه گرفت. بنابراین، این زمینه وجود دارد که بسیاری از کتاب‌ها ـ ‌البته اگر مسائل مادی و منافع مادی اجازه دهدـ پژوهش شده، نسخه‏های متعدد بررسی و نسخه‏های اصلی شناخته ‏شوند. در این صورت، روشن می‌شود که بسیاری از نسخه‌هایی که حتی سند برای فتوایی قرار گرفته بودند، در اصل مغلوط بوده‌اند. وقتی منابع

جدیدی پیدا کنیم یا برای تحقیق و پژوهش در منابع راهی داشته باشیم، وجوب کاوش در منابع برای دستیابی به منابع صحیح و استناد به آنها‌ ـ که بر عهده فقیه است ـ‌ شامل اینها نیز می‌شود؛ بنابراین فقیه باید کاوش کند و منابع درست‌تر را به دست آورد.

مسئله دیگر که امروزه بیشتر رواج یافته، مسئله سند روایات است که مربوط به علم رجال است. احیا‌کننده این امر در زمان ما آیت‌الله بروجردی بود؛ پیش از ایشان، وضعیت این‌گونه نبود و روایات به همان صورتی که مثلاً در کتاب جواهر آمده بود، تلقی می‏شد و درباره درستی و نادرستی سند آن به‌‌اندازه کافی دقت نمی‌شد. اما از زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی، این مسئله خیلی جدی گرفته شد و بعد هم مرحوم آیت‌الله خویی این راه را ادامه دادند و در دوره ما نیز برخی از بزرگان زحمت‏هایی کشیدند. بنابراین یکی دیگر از زمینه‌های پژوهش در فقه، بررسی دقیق سند روایات است و در این روند، چه‌بسا ممکن است فقیه به این نتیجه برسد که سند برخی از روایات هیچ اعتباری ندارد و بدین‌صورت اصلاً زمینه برخی از اختلافات برداشته شود. در این زمینه نمی‌توان گفت گذشتگان کار را تمام کرده‌اند و برای ما وظیفه‌ای باقی نمانده است؛ این درب هنوز باز است و باید پژوهش کرد؛ هم در اسناد، هم در رجال و حتی در نحوه ضبط کلمات؛ زیرا گاهی ـ‌ هرچند نادرـ در فهم معنا اثر می‌گذارد. کلمه‏ای که در نسخه‌ای نوشته شده است یک معنا دارد و وقتی نسخه دیگری باشد، معنایش طور دیگری می‌شود. حتی گاهی بود و نبود یک تشدید، معلوم یا مجهول و لازم یا متعدی خواندن یک فعل، معنا را تغییر می‌دهد.

4. برخی گمان می‏کنند با برخی پژوهش‌های مثلاً روشن‌فکرانه می‌توان احکام را تغییر داد. این اندیشه به‌تدریج در حال تبدیل شدن به یک فرهنگ عمومی است؛ مثلاً گفته می‌شود فلان چیز چه ‌وقت حلال خواهد شد. آیا فقیهان هنوز آن را حلال نکرده‌اند؟ الآن که دیگر معنا ندارد حرام باشد و... . برای نمونه، می‏گویند: شطرنج که حلال شد؛ موسیقی هم حلال شد؛ رقص که طبق فتوای بعضی‏ها، برخی از مواردش حلال شد؛ خوب چند تای دیگر مانده است؛ اینها هم حلال بشوند دیگر راحت می‌شویم. به‌ویژه با استناد به تعبیر‌های متشابهی که از بعضی از بزرگان

نقل می‌شود که مجتهد باید عارف به زمان و آگاه به شرایط زمانی و مکانی باشد، گمان می‌کنند که فقیه می‌تواند خودش حکم جعل کرده، احکام اسلام را نسخ کند. وجود چنین گرایش‌هایی، خود دلیل بر لزوم فقاهت و پژوهش در فقه است. امروزه متأسفانه می‌بینیم برخی از احکام ضروری اسلام انکار می‌شود و به اسم اسلام و به اسم فقاهت، با نصّ قرآن مخالفت می‏کنند و این از چیزهایی است که وجوب فقاهت را تشدید می‌کند. ما باید فقه درست داشته باشیم تا بتوانیم در برابر انحرافات پاسخ منطقی داشته باشیم؛ نه اینکه آنها را هو کنیم. صرف اینکه فتوایی خلاف مشهور است، دلیل بر بطلانش نیست. با توجه به این موارد لازم است که همیشه فقیه قویِ دقیقی وجود داشته باشد که واقعاً اصول فقاهت را رعایت کند؛ روش درست فقاهت و به قول امام، فقه جواهری را رعایت کند؛ نه اینکه دلخواهانه و از روی هوا و هوس عمل کند؛ هم نیازهای جامعه را بررسی کند، هم راه حلی برای مشکلات مردم بر اساس منابع درست اسلامی ارائه دهد و هم جلوی انحراف‌ها و بدعت‏ها را بگیرد. چه کاری برای فقیه واجب‏تر از مبارزه با بدعت‏ها؛ آیا آیه‌ای شدیداللحن‌تر از این آیه وجود دارد که می‌فرماید: أُولَئِک یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ؛(1) «کسانی که در برابر بدعت‌ها سکوت می‌کنند، مورد لعن خداوند و همه لعن‌کنندگان‌اند».

افزون بر این، به‌طورکلی هیچ علمی نیست که با پژوهش‌های بیشتر به کمال نرسد؛ حتی تفسیر، حدیث، تاریخ و فقه. علم بشر به حدی نمی‌رسد که دیگر پس از آن چیزی نباشد؛ همیشه زمینه پژوهش در علوم بشری وجود دارد.

وجوهی از نواندیشی در ادله ظنی

در اینجا خوب است به برخی از نکاتی که موجب امکان نواندیشی و نوآوری در برخی از قلمروها و بخش‌های دین، مانند فقه، می‌شوند اشاره کنیم. نکته کلی همان است که پیش از این بیان


1. بقره (2)، 159.

کردیم: امکان وجود خطا و اشتباه در اندیشه‌ها و فهم‌های گذشتگان. این درگاه اصلی ورود به مسیر نواندیشی است؛ یعنی اگر این امکان و احتمال، مفروض نباشد، اصلاً باب نواندیشی باز نمی‌شود و مجالی برای طرح آن باقی نمی‌ماند. در ادامه، به برخی از مواضع خطاهای روش‌شناختی در اندیشه‌ها و فهم‌های اندیشمندان و انواع نواندیشی دینی اشاره می‌کنیم.

چنان‌که می‌دانید، مهم‌ترین منابع پژوهش در فقه، آیات و روایات‌اند؛ البته در آیات نیز تفاصیل و جزئیات احکام خیلی کم بیان شده است و در این ‌باره باید به روایات رجوع کرد. منابع روایی هم دست‌کم تا دو سه قرن گذشته و پیش از اختراع صنعت چاپ، به‌صورت کتاب‌های خطی بودند و بسیاری از این کتاب‌ها با مرکّب‌هایی نوشته می‌شد که با گذشت زمان تغییر کرده و از شکل اولیه خود خارج می‌شدند. افزون بر اینها، بسیاری از کتاب‌های روایی قدیمی در طول زمان دچار آفت‌هایی همچون موریانه، گرما، رطوبت و نور شده، حروف و کلمات آنها آسیب دیده‌اند و این باعث می‌شود در خواندن کلمات و حروف، اختلاف پیدا شود. به‌ویژه با توجه به اینکه در خط‌های قدیم، از ابتدا که خط کوفی ابداع شد، تحولاتی به وجود آمد تا به خط نسخ، نستعلیق و... رسید. رسم‌الخط‌های نخستین، کاملاً دقیق نبودند و این‌گونه نبود که حروف کاملاً از یکدیگر مشخص و متمایز باشند؛ حتی در خط‌های کوفی که در این زمان نوشته شده و تکامل یافته‌اند، بسیاری از حروف شبیه به یکدیگرند و مثلاً، معلوم نیست که یک حرف، سین است یا شین. این عوامل موجب می‌شوند متنی که پژوهشگر می‌خواهد به آن استدلال کند و بر اساس آن فتوا دهد، یقینی نباشد و وی درباره اینکه کدام تعبیر از معصوم است، اطمینان کامل نداشته باشد. اینجاست که اختلاف فتوا پدید می‌آید و هر فقیه بر اساس قراین و شواهدی که به دست می‌آورد، به یکی از اَشکال روایت استناد می‌کند. چنین نمونه‌هایی در فقه بسیار است.

اکنون اگر پژوهشگری بر اساس نسخه‌ای قدیمی که تازه کشف شده است، ثابت کرد که فلان قرائت درست است، نه قرائت‌های دیگر، کار جدیدی انجام داده است و ممکن است نوعی نواندیشی در فقه پدید بیاورد. تاکنون مدرکی که برای این فتوا در دست بود، اعتبار کافی نداشت؛

اما اکنون بر اساس پژوهش‌های نسخه‌شناسی، خط‌شناسی، لغت‌شناسی و... ثابت شده است که نسخه جدید معتبر و درست است و نسخه‌های دیگر نادرست‌اند؛ در نتیجه فتوا تغییر می‌کند.

گاهی نیز پژوهش‌ها بر اثر پیدایش ابزارهای جدید است؛ برای نمونه، پژوهشی را که فقیهان گذشته با صرف وقت فراوان می‌توانستند انجام دهند، امروزه با استفاده از ابزارهای پیشرفته، مانند رایانه، در مدت بسیار کوتاه‌تر می‌توان به سامان رساند. در نتیجه، فقیه می‌تواند دایره پژوهش‌های خود را گسترش داده، موضوعات و مسائل بیشتری را در زمان کمتری بررسی و درباره آنها پژوهش کند و به مطالب جدیدی دست یابد که دیگران فرصت پژوهش درباره آن را نداشته‌اند. این هم فرصتی است برای نواندیشی و نوآوری دینی که به‌واسطه پیشرفت ابزارهای علمی و پژوهشی به دست می‌آید.