وقتی با مخاطبی روبهرو هستیم و میخواهیم مطلبی را برای او اثبات کنیم ـ خواه نسبت به آن مطلب بیتفاوت باشد، خواه موضع مخالف داشته باشد ـ باید در مقام بحث و گفتوگـو مفاهیم مشترکی با او داشته باشیم. اگر مفاهیم مشترکی بین ما و او وجود نداشته باشد، مثل این خواهد بود که دو نفر بخواهند با هم صحبت کنند، ولی هرکدام به زبانی صحبت کند که دیگری نمیفهمد. روشن است که این بحث به جایی نخواهد رسید و این کار عقلایی نیست. بحث و گفتوگو که به غرض فهماندن و فهمیدن است، وقتی میتواند نتیجه عقلایی داشته باشد که گوینده و شنونده زبان مشترکی داشته باشند. البته گاهی اصل زبان با هم تفاوت دارد، مثل اینکه زبان یکی فارسی و زبان دیگری عربی است؛ گاهی نیز اصطلاحاتی که آن دو به کار میبرند متفاوت است. در این صورت نیز بحث به نتیجه نخواهد رسید. وقتی گوینده واژهای را به کار میبرد و از آن معنای خاصی را مطابق با یک اصطلاح اراده میکند، اما شنونده برای آن واژه اصطلاح دیگری دارد و از آن معنای دیگـری ـ اعم یا اخص یا مغایر ـ اراده میکند، باز این بحث نتیجهای ندارد و تفاهم حاصل نمیشود. بنابراین ضرورتاً باید بر واژههایی که درباره آنها بحث میکنند، تفاهم داشته باشند؛ اگر لفظی دارای دو یا چند اصطلاح است، پیشتر باید با هم توافق کنند که بر اساس فلان اصطلاح بحث میکنند.
با توجه به این مقدمه، وقتی میخواهیم درباره مسائلی که مـربوط به دین است بحث کنیم ـ مانند اینکه آیا اصلاً دین ضرورت دارد یا ندارد، قلمرو دین کجاست و تا کجا گسترش دارد، راه پژوهش در دین و روش دینپژوهی چیست ـ ابتدا باید درباره واژه «دین» و معنای آن به توافق برسیم. در غیر این صورت، اگر ما از واژه دین معنایی اراده کنیم و طرف مقابل چیز دیگری از آن بفهمد، بحث ما هیچ نتیجهای نخواهد داشت. البته ممکن است طرف مقابل اصطلاح دیگری غیر از اصطلاح ما داشته باشد و معنای دیگری از این واژه قصد کند، اما در بحث، یا باید بر اصطلاح او توافق کنیم، یا بر اصطلاح ما، یا بر اصطلاح سومی. بنابراین، اگر انگیزه ما برای بحث طبق یک اصطلاح است، کسی که میخواهد با ما بحث کند، باید در آن اصطلاح با ما توافق کند؛ یا اگر او پرسشی دارد و میگوید من طبق این اصطلاح پرسش دارم، در آن صورت ما باید با او موافقت کنیم و بحث را بر اساس اصطلاح مورد پذیرش او انجام دهیم.
در بحثهای عمومی که مخاطب خاصی مد نظر نیست و در واقع، با مخاطبهای بالقوه زیادی روبهرو هستیم، میتوانیم دین را مطابق اصطلاحی که مصداق آن را دین اسلام میدانیم، معرفی و اثبات کنیم.
حتی برای انتخاب رویکرد خود مبنی بر دروندینی یا بروندینی بودن، ابتدا باید بدانیم دین چیست تا روشن شود چه چیزی دروندینی است و چه چیزی بروندینی. اگر درباره چیستی دین با هم توافق نکنیم، چگونه میتوانیم بگوییم این نظر دروندینی است یا بروندینی؟ پس ابتدا باید قلمروی برای دین در نظر بگیریم و چیزی را دین بدانیم تا بتوانیم بگوییم این درون دین است یا برون دین؛ دین سکولار است یا غیرسکولار؛ و... . تا وقتی که درباره چیستی دینِ مورد بحث توافق نکنیم، همه این بحثها بیهوده است و به مغالطه میانجامد؛ زیرا ما چیزی میگوییم و مخاطب چیز دیگری میفهمد یا عمداً معنای دیگری اراده میکند تا بحث را مخدوش کند.
بنابراین، موضوع بحث این نیست که تعریف ما از دین درست است یا خیر، و طرف مقابل، آن را قبول دارد یا نه؛ بلکه بحث درباره مفهوم تصوری است. مخاطب ممکن است بگوید: دین به این معنا
باطل است و وجود خارجی ندارد، یا نباید به آن پایبند شد و یا خرافه است؛ این بحث تصدیقی است؛ درحالیکه صحبت ما دراینباره است که تعریفی ارائه کنیم تا مفهوم تصوریِ مورد پذیرش دو طرف به دست آید. بنابراین، گرچه در تعریف دین از گزاره استفاده میکنیم و گزاره قضیهای تصدیقی است، ولی مانند این است که بگوییم انسان حیوان ناطق است؛ «حیوان ناطق» تعریف است و با آن نمیخواهیم چیزی را اثبات کنیم، همچنین مقصود از تعریف دینْ بیان این مطلب است که وقتی واژه دین را به کار میبریم، در این فضای بحث و تفاهم، این معنا را اراده کردهایم.
امروز کسانی در دنیا عامدانه و مغرضانه یا بهاشتباه و ناآگاهانه و یا بهدلایل دیگر اجتماعی، تصورشان این است که دین یک رابطه قلبی با خداست؛ یک امر باطنی درونی است که انسان در ارتباط با خدا دارد. حقیقت دین همین است و به همین دلیل، در حوزه معرفتی هیچیک از علوم واقع نمیشود؛ امری شخصی است و اصلاً نمیتوان آن را با چیز دیگری اثبات کرد؛ احساسی درونی است که در خود شخص پیدا میشود. اگر پیدا شد، وجود دارد، وگرنه نمیتوان آن را ایجاد کرد. اگر دین اینگونه تعریف شود، اصلاً بحث از اینکه روش پژوهش در دین چیست و بهطورکلی دینپژوهی، بیهوده خواهد بود؛ زیرا اصلاً راه پژوهش ندارد؛ امور شخصی را که هرکسی در درون خودش درک میکند، نمیتوان برای کسی اثبات کرد؛ مگر اینکه طرف مقابل نیز همین احساس مشترک را داشته باشد. در آن صورت میتوانند در این مسئله با هم گفتوگویی داشته باشند؛ ولی این را نمیتوان اثبات علمی دانست.
این اشاره برای آن بود که روشن شود مسئله ریشهای است و در مباحث دیگر تأثیر دارد. این کلید بحث است و اگر آن را نداشته باشیم، نمیتوانیم وارد بحثهای دیگر شویم.
اندیشمندان، بهویژه جامعهشناسان تعریفهای زیادی برای دین ارائه کردهاند که بسیاری از آنها با یکدیگر در تعارضاند. در برخی از این تعریفها دایره دین چنان گسترده در نظر گرفته شده است که
حتی بتپرستی و بیخدایی هم نوعی دین دانسته شده است. بررسی این تعریفها در اینجا ضرورتی ندارد و موجب طولانی شدن کلام خواهد شد. آنچه برای ما مهم است، ارائه تعریفی است که بر دین اسلام منطبق شود. تعریفی که در این زمینه معروف است و کموبیش پذیرش عمومی یافته، تعریف سهعنصری دین است. بر پایه این تعریف، دین از سه مؤلفه و عنصر بنیادی تشکیل شده است. بخشی از دین مربوط به اعتقادات است؛ یعنی اصول پنجگانه دین: توحید، معاد، نبوت، عدل و امامت و جزئیات آنها. مهمترین و بنیادیترین بخش دین، همین بخش است و تعبیر «اصول دین» درباره آن، اشاره به این است که این بخش در واقع ریشه درخت دین را تشکیل میدهد.
بخش دوم، ارزشهایی است که در یک دین معتبر است، بهویژه در زمینه اخلاق و ملکههای نفسانی؛ مباحثی درباره اینکه چه چیزهایی خوباند و چه چیزهایی بد. مثلاً شجاعت، فداکاری، عدالت و ظلمستیزی خوباند و اضداد اینها بدند.
بخش سوم، مقررات رفتاری است که از این ارزشها نشئت میگیرند. وقتی قواعدی کلی در دست داشته باشیم و بر اساس آنها بفهمیم چه چیزهایی خوباند و چه چیزهایی بد، چه چیزهایی باید باشند و چه چیزهایی نباید، در آن صورت، مجموعهای از مقررات و دستورات جزئی اجرایی نیز خواهیم داشت. این دستورات را میتوان به دو بخش احکام فردی و احکام اجتماعی تقسیم کرد. احکام اجتماعی به نوبه خود شاخههای متعددی همچون خانواده، اقتصاد، حقوق، سیاست، تجارت و روابط بینالملل را شامل میشود.
بنابراین میتوان گفت: دین عبارت است از مجموعه عقاید، اخلاق و احکام. اگر بخواهیم این سه بخش را در قالب علوم رسمیای که عهدهدار بررسی آنها هستند معرفی کنیم، باید بهترتیب از سه علم کلام، اخلاق و فقه نام ببریم.
هرگونه مطالعه و پژوهش درباره دین به منظور رد یا دفاع از آن، آسیبشناسی آن، شناسایی
شبهههای مربوط به آن، و ارائه راهحل و پاسخ به آنها، دینپژوهی نامیده میشود. بر این اساس میتوان گفت دینپژوهی با دو رویکرد کلی انجام میشود: رویکرد دروندینی و رویکرد بروندینی. مقصود از رویکرد دروندینی این است که فرد معتقد به دین، به منظور دفاع از آن به بررسی و مطالعه مسائل درونی دین بپردازد. در اینجا دینپژوه بر پایه یافتهها و دانستههای قبلی خود که برخی از آنها را از دین مورد نظر فراگرفته است، به بررسی و پژوهش درباره دیگر مسائل آن دین و حل آنها میپردازد. اما در رویکرد دوم، پژوهشگر نگاه بیرونی به دین دارد و وارد مسائل درونی دین نمیشود.
بر پایه این تعریف، مسائل فلسفی و کلامی موجود در سنت اسلامی و مباحثی همچون کلام جدید، فلسفه دین، زبان دین، تاریخ ادیان، معرفتشناسی دینی و بهطورکلی، همه حوزهها و رشتههای علمی که بهگونهای با دین برخورد داشته و به آن مربوط باشند، جزو مسائل دینپژوهی شمرده میشوند.