فصل پنجم‌: آسیب‏شناسی دین‌پـژوهی

فصل پنجم‌

آسیب‏شناسی دین‌پـژوهی

 

آسیب‏شناسی دین‌پژوهی معاصر یکی از مهم‏ترین نیازهای دین‏شناسی جامعه معاصر است که باعث بالندگی در عرصه‌های دین‌پژوهی می‌شود. آسیب‏شناسی دین‌پژوهی عهده‏دار مطالعه آسیب‏ها و ناهنجاری‏های معرفتی در عرصه مطالعات دینی، کشف علل و عوامل ظهور، و پیشگیری از فعلیت آنها در جریان دین‌پژوهی است و این رسالت نیز برای کشف انواع مغالطه‌ها، کج‌فهمی‏ها و انحراف‌های دینی در عرصه اندیشه و رفتار فردی و جمعی انجام می‌پذیرد.

دین و باورهای دینی، از مهم‏ترین ارزش‌های زندگانی آدمی است و از دو زاویه کلی نظری و عملی قابل مطالعه و بررسی است. این باورها از حیث نظری در علومی همچون فلسفه و کلام، و از نظر عملی در شاخه‌هایی مانند روان‌شناسی دین و جامعه‌شناسی دین متعلَّق کاوش دین‌پژوهان و روشن‌فکران قرار گرفته و پژوهش‌های دینی را در جامعه اسلامی به ارمغان آورده است. پاره‏ای از این پژوهش‌ها، قوّت داشته، نهادهای اجتماعی و رفتارهای فردی را به‌سوی کمال و قرب الهی سوق می‏دهند و به مقصد و مقصود حق تعالی نزدیک می‏سازند؛ اما برخی دیگر گرفتار آفت‌ها، آسیب‏ها و بحران‏های نظری و عملی‏اند؛ بحران‏های نظری دربردارنده چالش‏های معرفت‏شناختی، فلسفی و کلامی، و بحران‏های عملی نیز شامل آسیب‏های اجتماعی و رفتاری‌اند.

آسیب‌ها و آفت‌های دین‌پژوهی را به‌طورکلی می‌توان به دو گونه محتوایی و روش‌شناختی تقسیم

کرد. مقصود از آسیب‌های روش‌شناختی آسیب‌هایی‌اند که به روش‌شناسی دین‌پژوهی و شیوه‌ها، اصول و قواعد آن مربوط‌اند؛ ولی آسیب‌های محتوایی به گزاره‌هایی «از دین» یا «درباره دین» ناظرند که نتیجه مطالعات دینی یا احیاناً جزو پیش‌فرض‌های مطالعات دینی ما هستند. البته این آسیب‌ها تااندازه زیادی به دین‌پژوهی اختصاص دارند و غیر از آسیب‌های عامی‌اند که متوجه پژوهش به معنای کلی آن است.

آسیب‌های روش‌شناختی

1. تعطیل دین

گاهی و برای برخی از افراد، هدف از پژوهش در دین، ارزیابی و تشخیص درستی و اعتبار آن به‌منظور انتخاب یک دین خاص یا تغییر دین است. آیا در این موارد پژوهشگر و دین‌پژوه می‌تواند تا یافتن دین مورد نظر، از دین خود دست برداشته و به هیچ دینی معتقد نباشد؟ پاسخ این است که این یک وسوسه شیطانی است؛ شیطان برای اینکه انسان را بفریبد، می‏گوید: تو که می‌خواهی پژوهش کنی، اول باید بی‌دین شوی و پس از پژوهش و یافتن دین درست، می‌توانی آن را پذیرفته، به دستورهایش عمل کنی. این سخن مثل این است که کسی می‌خواهد یک نوشیدنی را بنوشد، ولی نمی‌داند آن مایع سم است یا مثلاً شربت پرتقال؛ می‏گوید: خوب، حالا می‏خوریم تا ببینیم چه می‌شود؛ اگر سم کشنده بود و مُردم، معلوم می‌شود که کشنده بوده، و اگر شیرین و گوارا بود و ضرری نکرد، معلوم می‌شود سم نبوده است.

اگر این شخص در این مدتی که اعمالش را ترک کرده است از دنیا برود، هیچ حجتی نزد خدا نخواهد داشت؛ زیرا کار او نامعقول و غیرمنطقی است. هدف او در واقع این بوده است که احتیاط کند تا ایمانش افزایش یابد، درحالی‌که خود این کار خلاف احتیاط است؛ زیرا دست‌کم برخی از احکام و آموزه‌های دینی که فعلاً به آن معتقد است، بی‌ضررند؛ یعنی انجام دادن آنها اگر فرضاً فایده‌ای برای او نداشته باشند، ضرر هم ندارند. درحالی‌که ممکن است آن احکام و دین

واقعیت داشته باشد و ترک آن موجب خسران ابدی شود. بنابراین، عقل و احتیاط حکم می‌کنند که تا روشن شدن مطلب، عمل و اعتقاد به آنها را ترک نکند. این دام شیطان است که برای واداشتن شخص به گناه، به او پیشنهاد بی‌دینی ‌ هرچند به‌طور موقت ـ می‌دهد؛ درحالی‌که انجام همین گناه احتمالی، خودْ زمینه کفر را فراهم می‌کند؛ ثُمَّ کانَ عَاقِبَه الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءَی أَنْ کذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ.(1)

پس راه سازگار با عقل این است که دستورهایی را که انجامشان ضرر ندارد، احتیاطاً به جا آورد و البته در همان حال، به‌ پژوهش خود نیز ادامه دهد. احتمال اینکه روش یادشده دامی شیطانی برای فریفتن انسان باشد، بیش از این است که ابزار و شیوه‌ای برای پژوهش آزاد باشد.

2. تفسیر به رأی

یکی دیگر از آسیب‌هایی که دین‌پژوهی را تهدید می‌کند، تفسیر و اجتهاد به رأی است. چنان‌که پیش از این توضیح دادیم، دخالت دادن برخی از انگیزه‌های درونی در برداشت از دین، مانند شهرت‌طلبی، کسب محبوبیت و جایگاه اجتماعی، یا منافع شخصی دیگر، که انسان را وامی‌دارد تا به‌گونه‌ای احکام و معارف دینی را توجیه و تفسیر کند که در نهایت به سود خواسته‌های نفسانی او باشد، «اجتهاد به رأی» نام دارد. چنین برداشتی از دین، در حقیقت تحمیل عقیده و نظر خود بر دین است، نه برداشت بی‌طرفانه و حقیقت‌جویانه از آن. در برخی از روایات اسلامی نیز تعبیری با عنوان «اجتهاد به رأی» وجود دارد که عبارت است از اِعمال پیش‌داوری و گرایش‌های شخصی در استنباط احکام. این شیوه برداشت از دین، به‌شدت مورد نکـوهش این دسته از روایات است و در نقطه مقابل برداشت درست و عقلانی از دین ـ‌که به فقاهـت معروف است‌ ـ قرار دارد.


1. روم (30)، 10.

3. عدم رعایت اولویت‌ها

یکی دیگر از آسیب‌هایی که دین‌پژوهی را تهدید می‌کند، رعایت نکردن اولویت‌های پژوهشی در شاخه‌های مختلف مطالعات دینی و مسائل هریک از آن شاخه‌هاست. امروزه مردم مسلمان، دست‌کم در کشور خودمان به مسائل اسلامی بسیار نیاز دارند؛ چه ازنظر اثباتی، یعنی تبیین معارف به زبانی که مردم، به‌ویژه نسل جوان بهتر بفهمند و بپذیرند و چه برای پاسخ‌گویی به شبهاتی که روزبه‌روز بر حجم آنها افزوده می‌شود. با توجه به این نیازهای انبوه و همچنین کمبود نیروی پاسخ‌گو در هریک از این دو بخش و عدم امکان ارائه پاسخ‌های وافی و کافی در تمام حوزه‌ها، ضرورت تشخیص و رعایت اولویت‌ها در پژوهش‌ها و مطالعات دینی روشن می‌شود.

برای این کار باید معیاری در دست داشته باشیم. همانگونه که در بخش اول توضیح دادیم مهم‌ترین معیار، نیاز شدید جامعه به حل مسائلی است که اگر برایشان حل نشود، ایمانشان به خطر خواهد افتاد.

برخی از مسائل با اینکه به‌خودی‌خود مهم‌اند اما اینطور نیست که جهل به آنها، ایمان انسان را لزوماً در معرض خطر و از بین رفتن قرار دهد.

برای نمونه، درباره بعضی از مسائل، فتاوا یا نظرهای نادری از برخی بزرگان وجود دارد، مانند مسئله سهو النبی(صلى الله علیه وآله). معروف است که مرحوم شیخ ‌صدوق قائل به سهو النبی بود و برخی از معاصران نیز آن را تأیید کرده، اندکی هم بر آن افزوده‌اند. اما این مسئله نه از ضروریات اسلام است و نه از ضروریات شیعه، و ارزش ندارد که آن را در اولویت و مسئله روز قرار داده، به بهانه اینکه مسئله‌ای مهم است، پژوهش‌های گسترده‌ای را درباره آن انجام دهیم و از این راه یک جوّ اجتماعی ایجاد کرده، میان افراد اختلاف درست کنیم. نهایت امر این است که شیخ ‌صدوق با آن عظمتش اشتباه کرده و بالاخره چنین اشتباهی رخ داده است. دلیلی ندارد که ما آن را عَلَم کنیم و داد و فریاد راه بیندازیم؛ آن هم درباره چنین موضوعی که در برابر مسائلی که تشکیک در آنها دین انسان را بر باد می‌دهد، اهمیت چندانی ندارد.

4. سنت‌زدگی و تجددزدگی

امروزه به‌طور مشخص دو جریان افراطی در عرصه مطالعات دینی قابل تعریف است:

الف) جریان سنتی‌ دین‌پژوهی؛ این گروه از نوآوری استقبال نمی‌کنند و از آن نگران‌اند. گرایش‌های منجمد و متحجـر دارند و از هرگونه فکـر جدید یا رفتار جدید ـ رفتاری که در زمان پیامبر اکـرم(صلى الله علیه وآله) یا اصحـاب و یا زمان تابعین سابقه نداشته است‌ـ گریزان‌اند. هر کار جدیدی که انجام بگیرد، می‏گویند: این بدعت، حرام و خلاف شرع است. کسانی‌اند که بسیاری از عقاید، افکار و احکام شیعه و همچنین مراسم و آداب ایشان را بدعت می‌دانند و از همین روی آنها را محکوم می‏کنند؛ به‌ویژه با توجه به تحذیرهای شدید و غلیظی که از خود پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دربارة‏ بدعت وارد شده است. بر اساس این پندار که هر چیز نویی بدعت و حرام است، بسیاری از کارهایی را که شیعیان انجام می‏دهند، حرام می‌دانند؛ چون پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این کارها را انجام نمی‌داد؛ مانند: توسل و زیارت ائمه اطهار(علیهم السلام)، بوسیدن ضریح و حتی برگزاری جشن‏هایی که برای میلاد پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا ائمه اطهار(علیهم السلام) برگزار می‌شود.

ب) جریان متجدد دین‌پژوهی؛ این گروه در برابر جریان قبل، با ادعای تجدد وارد عرصه مطالعات دینی شده است. این دسته از دین‌پژوهان از مشاهده آثار مثبت و نتایج مفید نوآوری‌ها و نواندیشی‌ها نتیجه گرفته‌اند که اصلاً مفهوم نوآوری بار ارزشی مثبتی دارد و هر‌گونه نوآوری، پسندیده است. از این نیز نتایجی می‌گیرند که در واقع نتیجه آن، بدعت و در نهایت، نسخ شریعت است؛ احکام و آموزه‌های دین باید یکی پس از دیگری کنار گذاشته شود و به‌جای آنها، حکمی نو و تازه آورده شود؛ چون نوآوری، مطلوب است. ایشان حتی در همین دو دهه اخیر، در برخی از نوشتارهایشان مقیدند که واژه بدعت را آن‌قدر در معنایی پسندیده به کار برند که بار ارزشی آن تغییر کند(1) و کم‌کم بار منفی


1. بیشتر تحولات در لغات و واژگان، حتی وضع تخصصی که در اصول فقه درباره آن بحث می‌شود، به‌وسیله همین کاربردها و بر اثر کاربرد بسیار ایجاد می‏شود؛ یعنی چنین نیست که شخص معیّنی تصریح کند که «این لفظ را از معنای «الف» به معنای «ب» منتقل کردم»؛ بلکه این تغییرات در طول تاریخ و به‌تدریج بر اثر کاربردهای فراوان به وجود آمده‌اند. کسانی که نقش بیشتری در ادبیات و تحولات آن دارند و قلم‏هایشان رساتر است و خواننده بیشتری دارند، وقتی لفظی را با قراینی در یک معنا به کار می‏برند، آن معنا کم‌کم جا می‏افتد و لفظ یادشده به آن معنا اختصاص می‌یابد.

آن در ادبیات شرعـی ما ـ که حرام و مطابق با کفر است ـ کم‌رنگ شود و از بین برود تا دیگر در برابر بدعت‌گذاری‏ها مقاومتی وجود نداشته باشد. نه‌تنها بدعت‌گذاری ممنوع نباشد، بلکه اصلاً یک خدمت تلقی شده، کار مثبتی شناخته شود.

شاخصه این دو جریان که یکی سنتی است و دیگری متجدد، این است که هر دو به‌گونه‌ای مقلدانه برخورد می‌کنند؛ اولی مقلِّد سنت است و میراث ارزنده‌ای را که در دست دارد، حق مطلق می‌داند، و دومی مقلد مدرنیته است؛ درحالی‌که حق این است که دین‌پژوه در عین توجه به گذشته و ذخایر پیشین، باید مراقب باشد که دچار آفت‌های اصالت تجدد نشود. در این جریان که در واقع جریان سوم دین‌پژوهی است، بازپژوهی و بازیابی گذشته‌ها و داشته‌ها وجود دارد و بر نوآوری و در کنار آن، پژوهش و حفظ استقلال فکری تلاش می‌شود؛ تا در نتیجه، با آنچه داریم و با آنچه از بیرون مرزها و غالباً با سوءنیت وارد کشور می‌شود، با بصیرت روبه‌رو شویم.

5. درآمیختن حوزه‌های مختلف دین‌پژوهی

طبقه‌بندی علوم و مرزبندی دانش‌ها واقعیتی است که از دیرباز متفکران و دانشمندان به اهمیت آن پی‌برده‌اند. امروزه در قلمرو دین‌پژوهی، دانش‌های مختلفی ظهور کرده است؛ گرچه ممکن است این دانش‌ها، مثلاً در کشور ما به تعریف‌های یک‌سانی دست نیافته باشند. مهم این است که در آثار پژوهشگران معاصر، نوعی درآمیختگی بین رشته‌های مختلف دین‌پژوهی دیده می‌شود که پیامدهای منفی ویژه خود را داشته است. گاهی مسائل یک حوزه به حوزه دیگر سرایت داده می‌شود و انتظار می‌رود که با روش‌ها و ابزارهای آن حوزه، پاسخ مسائل یادشده داده شود. گاهی در خود روش‌ها و ابزارهای پژوهش، میان شاخه‌های مختلف دین‌پژوهی آمیختگی و تداخل ایجاد شده، از شیوه‌های یکی در دیگری استفاده می‌شود؛ درحالی‌که هریک از حوزه‌های مختلف دین‌پژوهی، روش‌ها، شیوه‌ها و ابزار ویژه خود را دارند و برای پژوهش و حل مسائل آن حوزه، باید روش‌های خود آن حوزه را به کار برد.

برای رهایی از این آسیب، افزون بر شناخت حوزه‌های مختلف دین‌پژوهی و حدود و ثغور، روش‌ها، ابزارها و منابع پژوهش در هریک، باید به موضوع تخصصی کردن علوم نیز توجه داشت. امروزه با توجه به گسترش علوم و مسائل مطرح‌شده در زمینه‌های متعدد کتاب و سنت، دست یافتن به تخصص و اجتهاد در همه رشته‌ها و شاخه‌های دین‌پژوهی، متعسر و بلکه متعذر است. حتی در رشته‌ای مانند فقه، ممکن است کسی نتواند در همه زمینه‌های آن دقیقاً اجتهاد کند. ازاین‌رو یکی از نظریات مطرح‌شده در این زمینه این است که ابواب فقه تقسیم و هر فقیهی در بخشی متخصص شود.

برای آنکه همه بتوانند به معارف گسترده و عمیق دین آگاهی کافی بیابند، معقول‌ترین راه این است که پژوهشگران در رشته‌های متعدد دین‌پژوهی، به‌طور تخصصی به پژوهش بپردازند و حاصل کار خود را در دسترس دیگران قرار دهند. اهمیت این مطلب با توجه به نکات زیر روشن‌تر می‌شود:

الف) دین، به‌ویژه دین اسلام، هم ازنظر عرضی بسیار وسیع است و دامنه گسترده‌ای دارد و هم ازنظر طولی مراتب معرفت آن بسیار متفاوت است. برای نمونه، توحید که یکی از اصول مهم دین است، مراتب متعددی دارد که همه آن را یک‌سان درک نمی‌کنند. بنابراین، چون معارف دین گسترده بوده، از عمق ویژه‌ای برخوردار است، همه نمی‌توانند تمام معارف آن را آن‌گونه‌که هست بشناسند.

اگر همه بخواهند در پی شناخت تمام ابعاد دین باشند، باید از دیگر مسائل زندگی خود دست بشویند؛ در نتیجه، زندگی دنیوی آنها مختل می‌شود. پس باید تنها عده‌ای به دنبال فهم حقایق دین بروند و این عده نیز به‌دلیل گستردگی و عمق معارف دین نمی‌توانند در همه ابعاد دین متخصص شوند. ازاین‌رو، هرکس باید در بخشی از معارف دین به تحصیل و پژوهش بپردازد تا در آن رشته، تخصص یابد.

ب) ما غیر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) که علم الهی داشتند و معارف را از ناحیه خداوند به‌صورت لدنّی دریافت کرده بودند و به همه معارف دین آشنایی داشتند، فرد دیگری را سراغ

نداریم که به همه معارف دین چنان احاطه‌ای داشته باشد. حتی شاگردان امامان(علیهم السلام) نیز چنین نبودند و نمی‌توانستند باشند. ازاین‌رو امامان(علیهم السلام) می‌کوشیدند که هریک از شاگردان خود را در یک رشته تربیت کنند. شاگردان امام صادق(علیه السلام) که هریک در رشته‌ای خاص به‌وسیله آن حضرت تربیت شده و در آن رشته تخصص یافته بودند، بسیار معروف‌اند.

ج) اگر عده‌ای به شکل تخصصی به پژوهش نپردازند و حقایق مورد نیاز مردم را در رشته‌های گوناگون علوم در اختیار آنها قرار ندهند، به‌تدریج شناخت مردم درباره دین ضعیف می‌شود و با پیش آمدن موارد مشابه به اشتباه می‌افتند؛ برای دشمنان نیز امکان تحریف معارف دینی و التقاط پیش خواهد آمد و دین‌داران با خطر بزرگی روبه‌رو خواهند شد.

آسیب‌های محتوایی

1. نگاه اقلی و اکثری به دین

یکی از آسیب‌هایی که در این زمینه می‌تواند دامن‌گیر دین‌پژوهی شود، برداشت نادرست از قلمرو و گستره دین است. گذشته از اینکه هر دین خاصی چه سفارش‌هایی درباره زندگی بشر دارد، از نگاه برون‌دینی این پرسش مطرح می‌شود که قلمرو دین در زندگی بشر چیست و اصولاً در چه مسائلی باید از دین انتظار راهنمایی و کمک داشت؟

سه‌گونه پاسخ به این پرسش داده‌اند: یکی از این پاسخ‌ها در جانب افراط، دیگری در جانب تفریط و سومی در مسیر اعتدال قرار دارد.

پاسخ نخست آنکه بشر در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی خود، از شیوه غذا خوردن، لباس پوشیدن، خانه‌سازی و معماری، نشست و برخاست، راه رفتن، خوابیدن و... تا تشکیل حکومت، تعیین وظیفه تک‌تک دولت‌مردان، چگونگی کشورداری و نیز بیان مطالب گوناگون علمی، باید از دین راهکار دریافت کند و بدون مشقت و تحمل کمترین رنج پژوهش و مطالعه، بیشترین موفقیت را از راه دین نصیب خود کند.

چنین نگرشی به دیـن ـ‌که دین را موظف به برآورده‌سازی همه نیازهای انسان می‌داند‌ـ نگاه «اکثری» به دین نام دارد و ازآنجاکه برحسب این نگرش، دین پاسخ‌گوی همه انتظارات است، بشر نیازی به استفاده از نیروی عقل و شکوفا کردن توانایی‌های خدادادی خود نخواهد داشت.

این شیوه برداشت از دین، کاملاً نادرست و به ‌دور از حقیقت است و هرگز دین حقی را نمی‌توان نشان داد که خواهان کنارگذاردن عقل و توانایی‌های انسان باشد و خود را پاسخ‌گوی تمام نیازمندی‌های بشر معرفی کند.

پس از مردود دانستن این نگرش اکثری به دین، این پرسش از نو مطرح می‌شود که قلمرو واقعی دین چیست؟ و انسان در چه اموری موظف به پیروی از دین است؟ پرسشی که چند قرن پیش، سرآغاز کشمکش‌های فراوان بین ارباب کلیسا و مردان سیاست در مغرب‌زمین شد و سرانجام به صلح‌نامه‌ای نانوشته انجامید که در حقیقت، دومین پاسخ به پرسش یادشده است.

پاسخ دوم: زندگی انسان دربردارنده دو بخش دنیا و آخرت است و این دو بخش، کاملاً جدا و مستقل از یکدیگرند؛‌ به‌گونه‌ای‌که عملکرد انسان در امور مربوط به دنیا، هیچ‌گونه تأثیری بر سرنوشت اخروی او ندارد. بشر در امور اخروی و رابطه‌اش با خدا باید از دین دستور بگیرد و در امور دنیوی و زندگی این‌جهانی، مجاز است آن‌گونه‌که خود می‌پسندد عمل کند. این همان دیدگاه سکولاریسم یا جدایی دین از عرصه‌های اجتماعی است و به دیدگاه «اقلی» معروف است.

این دیدگاه نیز ناتمام و نادرست است؛ زیرا گرچه زندگی انسان قابل تقسیم به دو بخش دنیا و آخرت است و بخش دنیایی آن از تولد آغاز می‌شود و با مرگ پایان می‌پذیرد و بخش آخرتی آن با مرگ آغاز شده، تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد و هریک از این دو بخش، ویژگی‌های مخصوص خود را دارد، اما تقسیم یادشده به این معنا نیست که رفتار و کردار انسان در دنیا نیز دارای دو بخش است: کردار دنیوی و کردار اخروی، که این دو بخش هیچ‌گونه ارتباطی با هم ندارند.

چنین نگرشی که کار دین را تنها نیایش‌های فردی و یا گروهی می‌داند که در عبادتگاه‌هایی مانند کلیسا و مسجد انجام می‌گیرد و محصور به رابطه فردی انسان‌ها با خداست و به زندگی

اجتماعی او ارتباطی ندارد، افزون بر اینکه مستند به‌دلیل درستی نیست، به‌هیچ‌روی با محتوای ادیان الهی سازگار نیست و چنان‌که می‌دانیم، هر دین حقی، گذشته از سعه و ضیق احکامش، مدعی است که بشر موظف به تطبیق رفتار و کردار خود در هر دو بعد فردی و اجتماعی با دستورهای آن دین است و انسان‌ها نمی‌توانند خودسرانه در دنیا عمل کنند. این معنا با نگاهی گذرا به درون‌مایه ادیان آسمانی، به‌ویژه دین مقدس اسلام، به‌خوبی نمایان است.

پاسخ سوم: زندگی اخروی انسان دقیقاً محصول و نتیجه رفتار و کردار دنیوی اوست؛ یعنی انسان می‌تواند اعمال و رفتار خویش را به‌گونه‌ای انجام دهد که برای آخرتش سودمند باشد؛ چنان‌که می‌تواند به‌گونه‌ای عمل کند که برای آخرتش زیان‌آور باشد. انسان حقیقتی پویا و در حال شدن است که ساختار وجودی و شیوه زندگی آن‌جهانی‌اش را خود و با رفتار و کردار خویش رقم می‌زند و در مقام گزینش شیوه‌های رفتار باید احکام الزامی دین را رعایت کند. این نگرش که همان اندیشة‌ ناب اسلامی است، نه دیدگاه افراطی «اکثری» را برمی‌تابد و نه نگرش تفریطی «اقلی» را می‌پذیرد.

توضیح آنکه، اعمال و رفتار انسانی در فقه اسلامی به پنج نوع تقسیم می‌شود: واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح. این پنج قسم که همه رفتارهای فردی و اجتماعی انسان را دربرمی‌گیرند، در ارتباط با سعادت و مصالح دنیوی و اخروی انسان معنا می‌یابند. به‌عبارت‌دیگر، آن دسته از اعمال و رفتار که برای تأمین سعادت، به انجام آنها ناگزیریم، «واجبات» و آن دسته که برای گریز از شقاوت و سیاه‌بختی به ترک آنها ناچاریم، «محرمات» نام دارند. انجام «مستحبات» و ترک «مکروهات» نیز برای دستیابی به سعادت مفیدند و هم ازاین‌رو اهمیت می‌یابند، و «مباحات» اموری بی‌تفاوت به سعادت و شقاوت‌اند که انجام آنها به‌خودی‌خود، نه انسان را به کمال نزدیک می‌کند و نه از آن دور می‌سازد.

اینک و با توجه به تقسیم یادشده باید گفت: همه اموری که اصل و یا کیفیت انجام آنها مورد الزام دین نیست، در دایره برنامه‌ریزی و پژوهش و مطالعه انسان قرار می‌گیرد. تصمیم‌گیری

درباره اصل و چگونگی انجام آنها، به عقل و نیروی اندیشه انسان‌ها وانهاده شده است تا با کاوش‌های خود و بهره‌گیری از دستاوردهای علمی و پژوهشی دیگران، زمینه را برای هرچه بیشتر و بهتر به کمال رسیدن و تأمین مصالح خویش فراهم آورند.

ازاین‌رو، اسلام در عین اینکه برای هر عمل و رفتار، و حتی اندیشه و پندار انسان‌ها دارای یکی از احکام پنج‌گانه پیش‌گفته است و به همین دلیل، همه رفتارهای انسان را در چهارچوب نظام ارزشی خود درمی‌آورد، ولی هرگز در پی خاموش کردن فروغ عقل و جلوگیری از پویایی اندیشه و توانایی‌های بشری نیست؛ بلکه با بیان‌های گوناگون انسان‌ها را به علم‌جویی، رشد فکری، توسعه و پیشرفت، و بهره‌گیری از دانش دیگران تشویق می‌کند.

بنابراین، از دیدگاه اسلام، دنیا و اعمال فردی و اجتماعی انسان، مقدمه آخرت، و زندگی آن‌جهانی، نتیجه عملکرد این‌جهانی انسان است و اندیشه سکولاریستی غرب که دین را از صحنه زندگی اجتماعی انسان خارج می‌کند، هرگز با اسلام سازگاری ندارد.(1)

2. تفکر التقاطی

همان‌گونه‌که پیش از این توضیح دادیم، برخی افراد که قوّت فکر و قدرت تحلیل و پژوهش کافی ندارند، از میان دیدگاه‌هایی که در هریک از زمینه‌های مختلف ارائه شده است، نظری را پسندیده و برمی‌گزینند و بدون توجه به زیرساخت‌های فکری و مبانی نظری دیدگاه گزینش ‌شده، مجموعه‌ای از نظریه‌ها را به‌منزله تفکر خویش انتخاب و به دیگران عرضه می‌کنند. این نظریه‌ها چنان‌اند که گاه با اندکی دقت، ناهمگونی و حتی تناقض در میان اجزای آنها را به ‌سادگی می‌توان شناسایی کرد. اکنون کسی که با این زمینه و خزانه فکری سراغ دین و پژوهش در آن می‌رود، قطعاً به نتایج نادرست رسیده، مطالبی را به دین نسبت خواهد داد که از ساحت دین به ‌دور است.


1. محمدتقی مصباح یزدی، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج3، ص45ـ50 (با اندکی تلخیص).

کم نیستند افرادی که از یک‌سو مسلمان‌اند و در مقام سخن حاضر نیستند دست از تمامیت اسلام و عقاید دینی بردارند، اما از سوی دیگر سخت شیفته نظریات دیگران در زمینه‌های مختلف‌اند و درعین‌حال، نه در مسائل دینی تخصص لازم را دارند، نه در همه زمینه‌هایی که در آن به اظهار نظر پرداخته‌اند. حق‌جویی اقتضا می‌کند که انسان یک بازنگری دقیق بر اندیشه‌های خویش داشته باشد تا خدای ناکرده، هوا و هوس بر منطق و عقل او چیره نشده باشد و آدمی ناخودآگاه در دام فریب‌کاران نیفتد.

3. بدعت

بدعت در لغت به معنای پدیدار ساختن سخن و نظری است که پیشینه‌ای نداشته باشد. شاید بتوان گفت معادل فارسی ماده بدعت، «نوآوری» است؛ وقتی کسی چیزی نو پدید می‌آورد، می‏گویند: «بَدَعَ». به آن چیز نو که پدید آمده و احداث می‌شود، می‏گویند: «بدعت». درباره معنای شرعی بدعت نیز گفته شده است: بدعت یعنی چیزی را که از دین نیست، در آن داخل و وارد سازند و یا به‌عکس، چیزی را که در دین است، از آن حذف کنند.

یکی از مهم‌ترین علل ظهور بدعت در دین، رعایت نکردن روش‌شناسی درست دین‌پژوهی است. دین‌پژوهی اگر بر اساس روش درست و مطابق با اصول و ضوابط آن انجام نپذیرد و یا گرایش‌ها و هواهای نفسانی در آن دخالت کنند، ممکن است به ظهور بدعت در دین بینجامد.

بی‌شک یکی از برجسته‌ترین عوامل رشد بدعت، نادانی، تسامح و ساده‌انگاری در امر دین، سطحی‌نگری در برداشت و پیروی احکام، خلط بین حلال و حرام، و نیز محدود ساختن دین به امور عبادی و کنار زدن آن از عرصه زندگی اجتماعی است. همچنین در اینجا نباید نقش سیاست‌های غیر دینی حاکمان، و فتنه‌ها و دشمنی‌هایی را که فراروی دین قرار می‌گیرد از نظر دور داشت.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ‌این ‌باره می‌فرمایند: وَمَا أُحْدِثَتْ بِدْعَه إِلا تُرِک بِهَا سُنَّه فَاتَّقُوا الْبِدَعَ وَالْزَمُوا الْمَهْیَعَ إِنَّ عَوَازِمَ الأُمُورِ أَفْضَلُهَا وَإِنَّ مُحْدِثَاتِهَا شِرَارُهَا؛(1) «هیچ بدعتی در دین ایجاد نمی‌شود، مگر آنکه سنتی ترک شود؛ پس، از بدعت‌ها بپرهیزید و با راه راست و جاده آشکار حق باشید. نیکوترین کارها سنتی است که سالیانی بر آن گذشته و درستی آن ثابت شده باشد؛ و بدترین کارها چیزی است که تازه پیدا شده و آینده آن نیز روشن نیست».

در مکتب اهل‌بیت(علیهم السلام) و روایات، با این مسئله بسیار تند برخورد شده و یکی از بزرگ‌ترین گناهان دانسته شده است. در بین مکتب‌ها و فرقه‌های اهل تسنن، معروف بود که مکتب اهل‌بیت(علیهم السلام) سرسختانه با بدعت و رأی و قیاس مخالف است. در کتاب‌ها و مجامع فقهی و حدیثی نیز بابی با عنوان «باب البدعه و رأی و المقاییس» وجود دارد. البته این مسئله پیشینه دارد و پیش از اسلام نیز چنین چیزهایی بوده و در قرآن کریم هم در چند جا به این مطلب اشاره شده است. برای نمونه، شاید در ده جای قرآن این تعبیر آمده است که وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کذِبًا(2) یا مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکذِبَ؛(3) چه ظلمی بالاتر از اینکه بر خدا افترا ببندید و چیزی را که خدا حلال کرده، بگویید حرام است یا چیزی را که خدا حرام کرده، بگویید حلال است؟ به‌هرحال، این امری سابقه‌دار است و قرآن نیز با آن بسیار تند برخورد کرده است.

در توجیه اینکه چرا کسی که بدعت می‌گذارد، تا این اندازه تنزل می‌کند و حتی از کسانی که انسان‌های بی‌گناهی را کشته و گناهان کبیره و موبقه‏ای را انجام داده‌اند نیز پست‏تر می‌شود، چند نکته وجود دارد.

نکته اول مربوط به خود شخص بدعت‌گذار است. این سخن بدعت‌گذار که می‏گوید: من حکمی را برای شما می‌آورم، غیر از آن حکم‌هایی که در اسلام وجود دارد و چیزی را می‏گویم


1. سیدرضی، نهج ‌البلاغه، ترجمه و شرح فیض‌الاسلام، خطبه 145.

2. عنکبوت (29)، 68.

3. صف (61)، 7.

که دیگران نگفتند، ولی این برایتان مفید و لازم است، بدین معناست که این احکام بهتر از احکام اسلام، بلکه ناسخ آنهاست؛ چون باید آنها را کنار بگذارید و به‌جای آنها این احکام جدید را عملی کنید. اگر این سخن را تحلیل کنیم؛ این معنا نمایان می‌شود که همان‌‌گونه‌که خدا حق دارد قانون بگذارد، من هم حق دارم؛ و این چیزی نیست جز شرک در تشریع. بنا بر آنچه از قرآن کریم و بیانات اهل‌بیت(علیهم السلام) استفاده می‌شود، پست‌‏ترین موجود ـ‌یعنی ابلیس‌ـ گرفتار شرک در تشریع بوده است. او خالقیت خداوند را قبول داشت و معتقد بود آفریدگار آدم و خود او، خداوند است؛ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ.(1) معتقد به دو آفریننده نبود و بنابراین، شرک در خالقیت نداشت. در ربوبیت تکوینی هم شرک نداشت؛ زیرا به رب دیگری غیر از اللّه معتقد نبود. ابلیس در سخنانی که در قرآن نقل شده است، اعتراف می‌کند به اینکه رب من تویی و رب دیگری ندارم. می‏گوید: رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی(2) یا رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ.(3) مشکل او شرک در ربوبیت تشریعی بود؛ خدا فرموده بود بر آدم سجده کن و او گفت: نه، این درست نیست. لَمْ أَکنْ لأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ،(4) و أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ؛(5) یعنی این قانونی که تو می‌گذاری، درست نیست؛ زیرا من بهتر از آدم هستم و اگر بنا بر سجده کردن باشد، آدم باید بر من سجده کند. یعنی ابلیس اطاعت امر خدا را قبول نداشت. گفت این در صورتی است که خدا دلیل داشته باشد؛ ولی او دلیلی برای امر خود ندارد و عقل من اجازه نمی‌دهد بر آدم سجده کنم.

اکنون اگر انسانی در ربوبیت تشریعی دچار مشکل باشد، با ابلیس چه تفاوتی می‌کند؟ حتی می‌توان گفت چنین انسانی از ابلیس پست‌تر است؛ زیرا کاری که ابلیس کرد این بود که قانون


1. اعراف (7)، 12.

2. حجر (15)، 39.

3. حجر (15)، 36.

4. حجر (15)، 33.

5. اعراف (7)، 12.

خدا را نپذیرفت، اما برای دیگران قانون وضع نکرد؛ درحالی‌که بدعت‌گذاران در دین، برخلاف قانون خدا قانون می‌گذارند؛ یعنی نه‌تنها خودشان ربوبیت تشریعی الهی را انکار می‏کنند و توحید در ربوبیت تشریعی ندارند، بلکه موجب محروم شدن دیگران نیز می‌شوند.

در واقع، کار بدعت‌گذار به انکار توحید در ربوبیت تشریعی برمی‌گردد و باطن این کار کفر است. اینکه در روایات گفته شده است بدعت‌گذار کافر است، تعارف و مبالغه نیست.(1)

بنابراین اگر کسی حکمی را به نام دین جعل کند، توحید در ربوبیت تشریعی نخواهد داشت؛ یعنی می‏گوید: من نیز حق دارم مثل خدا قانون وضع کنم؛ چنین شخصی در باطن کافر است. پس مشکل اول بدعت‏گذار این است که ایمان خود را از دست می‌دهد؛ زیرا شرط ایمان، ایمان به ربوبیت تشریعی الهی به‌صورت مطلق است؛ یعنی اسلام را باید به‌صورت کامل بپذیرد و حق کم و زیاد کردن حتی یک حکم از احکام آن را هم ندارد.

نکته دومی که در بدعت‌گذاری وجود دارد، مربوط به جامعه است و آن اینکه، بدعت‌گذار به ابزاری برای گمراهی دیگران تبدیل می‌شود. کسی که در برابر دین خدا قانونی عرضه می‌کند و چیزی را به نام دین مطرح می‌کند، همانند پزشک دروغینی است که یا داروی تقلبی ارائه می‌دهد و یا داروی زهرآگین و کشنده. او در واقع با جان مردم بازی می‌کند؛ اما بدعت‌گذار سعادت ابدی را از انسان‌ها می‌گیرد و نه‌تنها به دنیای افراد زیان می‌رساند، بلکه دینشان را نیز فاسد می‌کند و چه خیانتی از این بالاتر؟ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کذِباً. این کار در واقع دکان باز کردن


1. البته این کفر غیر از آن کفری است که در برابر اسلام ظاهری است. اسلام ظاهری به این معناست که شخص شهادتین را گفته است، بنابراین بدنش پاک است، ذبیحه‏اش حلال است، می‏توان با او ازدواج کرد و از مورث مسلمانش هم ارث می‏برد؛ حتی اگر قلباً هم ایمان نداشته باشد، این احکام در ظاهر برایش ثابت است. کسی که شهادتین را نگوید و این احکام ظاهری را نداشته باشد، دچار کفر ظاهری است. اگر کسی اسلام ظاهری داشته باشد، ولی قلباً هیچ اعتقادی به احکام آن نداشته باشد، باطناً کافر است. منافقان ایمان واقعی نداشتند؛ ولی نماز می‏خواندند، در صف اول هم می‏ایستادند، مسلمانان با آنها معاشرت می‏کردند، آنها را پاک می‏دانستند، با ایشان ازدواج می‏کردند و به آنان دختر می‏دادند و دختر می‏گرفتند. این کفر باطنی است که موجب عذاب اخروی می‏شود و آن ایمانی که موجب نجات از عذاب اخروی و موجب بهره‌مند شدن از نعمت‌های جاودان بهشت است، ایمان قلبی است، نه اسلام ظاهری.

در برابر پیامبران است؛ معنای آن نیز این است که دین خدا ناقص است، وگرنه دلیلی ندارد که او چیزی بگوید که در دین وجود ندارد. موقعیت چنین فردی در جامعه، موقعیت یک پزشک دروغین است که داروهای تقلبی تجویز می‌کند و نسخه‏های زیان‌بار و کشنده می‌دهد؛ با این تفاوت که زیان یک پزشک دروغین، حداکثر چند روز زندگی دنیا را از انسان می‌گیرد، اما بدعت‌گذار زندگی جاودان را از انسان می‌گیرد و او را از سعادتی که در سایه عمل به دین خدا فراهم می‌شود، محروم می‌کند.

مشکل سوم بدعت نیز امری اجتماعی است و آن اینکه بدعت موجب پیدایش فتنه‏هایی در جامعه اسلامی می‌شود. گاهی کسی بدعتی را مطرح می‌کند و کسانی هم از او پیروی می‏کنند و گمراه می‌شوند. ولی همیشه کار به اینجا ختم نمی‌شود؛ بلکه معمولاً بین پیروان این بدعت‌گذار و مخالفان این بدعت‏ها خواه‌ناخواه درگیری‌هایی پیش می‌آید. ابتدا درگیری لفظی است، اما کم‌کم به درگیری‌های دیگر و گاهی به خون‌ریزی‌ها و فسادهای اجتماعی می‏انجامد که نمی‌توان آنها را پیش‌بینی کرد. اگر وقایع و فتنه ‏های صدر اسلام را در نظر بگیریم، می‌بینیم آغاز آنها از نوعی بدعت بوده است؛ البته بدعت به معنای عام آن؛ زیرا گفتیم دین دارای شاخه‌های مختلف عقاید، اخلاق و احکام است و در هریک از آنها ممکن است بدعت گذاشته شود. این بدعت‌ها از نوعی انحراف فکری سرچشمه می‌گیرند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه پنجاهم نهج‌ البلاغه کلامی دارند که برای توضیح این مطلب و بسیاری از مطالب دیگری که به آن نیاز داریم، بسیار روشنگر است. حضرت در این خطبه اشاره می‌کنند به اینکه فتنه‌ها چگونه آغاز می‌شوند. در واقع این خطبه تحلیلی است از پیدایش فتنه و طبعاً درسی است برای مردم که مواظب باشند دچار فتنه‌ها نشوند و جلوی پیدایش فتنه را بگیرند. می‏فرمایند: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَأَحْکامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کتَابُ اللَّهِ وَیَتَوَلَّی عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَلَکنْ یُوخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِک یَسْتَوْلِی

الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ وَیَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی؛(1) آغاز فتنه ‏های یک اجتماع، هوای نفس گروهی است که می‌خواهند به دلخواه خودشان عمل کنند. این هوای نفس انگیزه می‌شود برای جعل احکام. به دنبال پیروی از این هوای نفس، احکامی ابداع می‌شود و بدعت‌گذاری صورت می‌گیرد؛ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَأَحْکامٌ تُبْتَدَعُ. ویژگی این احکام این است که یُخَالَفُ فِیهَا کتَابُ اللَّهِ؛ در این بدعت‌گذاری‌ها کتاب خدا متروک و با آن مخالفت می‌شود؛ یعنی مطالبی که به مثابه دین مطرح می‌شوند، مخالف قرآن‌اند؛ زیرا اگر مخالف نبودند، بدعت نمی‌شدند. وقتی این احکام جعل شدند و کسانی آنها را مطرح کردند، یَتَوَلَّی فِیهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ؛ یک رابطه دوستی بین کسانی با کسان دیگر بر اساس غیر دین برقرار می‌شود؛ ارتباط‌هایی بین اشخاص پیدا می‌شود؛ کسانی پیرو کسانی می‌شوند؛ طرف‌دار می‌شوند و حمایت می‏کنند؛ اما نه بر اساس دین.

سپس می‏فرمایند: اگر در جامعه حق خالص و عریان باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند به آن اعتراض کند. اگر معلوم باشد چه مطالبی حق است و هیچ ابهامی در آن نباشد، کسی نمی‌تواند اعتراض کند که چه حقی است و چه مطلبی است. اگر باطل کاملاً روشن و عریان باشد، با حق آمیخته نمی‌شود و کسانی که طالب حق‌اند می‌توانند باطل را بشناسند و دنبال آن نروند؛ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ؛ کسانی که جویای حق‌اند، وقتی باطل را خالص و عریان می‌بینند، دیگر برایشان مخفی نمی‏ماند و از آن بیزاری می‏جویند. وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ؛ اگر حق از آمیزه باطل برکنار می‏ماند و خالص بود، انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ؛ دیگر کسی نمی‌توانست او را نکوهش کند و بگوید راه اینها غلط است. بیشتر اشکالاتی که به افراد می‌شود، به‌دلیل ضعف‌هایی است که در آنها وجود دارد. همان پوشش‏های باطل است که همراه او شده است و کسانی که اهل فتنه‏جویی‌اند، بر همان ضعف‌ها متمرکز می‌شوند؛ آنها را درشت می‏کنند و مردم را از پیروان حق و کسانی که اهل حق و حامل حق‌اند


1. نهج ‏البلاغه، خطبه50.

دور می‌کنند. ولی چنین نیست که حق در جامعه کاملاً روشن و بدون ابهام بوده، هیچ پوشش باطلی و آمیزه‏ای از باطل نداشته باشد. کسانی که درصدد انجام فتنه و ابداع احکام جدیدند، حق و باطل را در هم می‌آمیزند و مجموعه‌ای درست می‏کنند که حق نیز در آن وجود دارد و آن حق پوششی است برای اندیشه‌های باطلشان؛ وَلَکنْ یُوخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ. فَهُنَالِک یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ؛ اینجاست که شیطان بر یاران خود تسلط می‌یابد؛ یعنی زمینه فراهم می‌شود برای اینکه شیطان بتواند بسیاری از مردم را گمراه کند. باطل‏هایی را در لباس حق جلوه‏گر می‌کند و به خورد مردم می‌دهد؛ مردم نیز گمان می‏کنند به دنبال حق رفته‌اند، درحالی‌که زیر پوشش این حق، باطل‌هایی است. فَهُنَالِک یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ وَیَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی؛ البته کسانی که خدا مقدر فرموده است که هدایت شوند و نجات یابند، هدایت می‌شوند.