ـ ماتریالیسم مكانیكى و دیالكتیكى
شامل: اصل تضاد و نقد آن
ـ اصل جهش و نقد آن
ـ اصل نفى نفى و نقد آن
ماتریالیسم، شاخه هاى مختلفى دارد كه هر كدام، پیدایش جهان و پدیده هاى آن را به شكل خاصّى بیان مىكنند. در آغاز عصر جدید، ماتریالیستها با استفاده از مفاهیم فیزیك نیوتنى، پیدایش پدیده هاى جهان را براساس حركت مكانیكى، توجیه مىكردند و هر حركتى را معلول نیروى محرّكه خاصّى مىدانستند كه از خارج، وارد جسم متحرّك مىشود، به دیگر سخن: جهان را همانند ماشین بزرگى تصوّر مىكردند كه نیروى محرّك از جزئى به جزء دیگر، منتقل مىشود و در نتیجه، كل این ماشین عظیم به حركت در مىآید.
این فرضیّه كه بنام «ماتریالیسم مكانیكى» نامیده شد نقطه ضعفهایى داشت كه مورد انتقاد مخالفین، قرار مىگرفت. از جمله آنكه: اگر هر حركتى معلول نیروى خارجى باشد باید براى حركت مادّه اولیه جهان، نیز نیرویى را در نظر گرفت كه از خارج، وارد آن شده باشد، و لازمه آن، پذیرفتن موجودى ماوراء مادى است كه دست كم، منشأ نخستین حركت در عالم مادّه شده باشد.
دیگر آنكه: تنها حركات وضعى و انتقالى را مىتوان با نیروى مكانیكى توجیه كرد در صورتى كه همه پدیده هاى جهان را نمىتوان منحصر به تغییرات مكانى دانست و ناچار باید علت و عامل دیگرى را براى پیدایش سایر پدیده ها پذیرفت.
ناتوانى ماتریالیسم مكانیكى از پاسخ دادن به این اعتراضات، موجب شد كه ماتریالیستها درصدد یافتن عامل دیگرى براى دگرگونیهاى جهان برآیند و دست كم، بعضى از حركات را به
دینامیكى تفسیر كنند و نوعى خودجُنبى براى مادّه در نظر بگیرند.
از جمله، بنیانگذاران مكتب ماتریالیسم دیالكتیك (ماركس و انگلس) با استفاده از مفاهیم فلسفى هگل، عامل حركت را تضادّ درونى پدیده هاى مادّى، قلمداد كردند و علاوه بر پذیرفتن اصول: جاودانى و ناآفریدنى بودن مادّه، و حركت همگانى، و تأثیر متقابل پدیده ها بر یكدیگر؛ سه اصل موضوع را براى تبیین فرضیه خودشان مطرح كردند:
1- اصل تضادّ داخلى.
2- اصل جهش یا تبدیل تغییرات كمّى به تغییرات كیفى.
3- اصل نفى نفى یا قانون تكاپوى طبیعت
در اینجا توضیح مختصرى پیرامون هر یك از اصول یاد شده مىدهیم و سپس به نقد آنها مىپردازیم1:
ماتریالیسم دیالكتیك بر آنست كه هر پدیدهاى مركّب از دو ضد (تزو آنتى تز) است و تضاد آنها موجب حركت و دگرگونى پدیده مىشود تا اینكه «آنتى تز» غالب مىگردد و پدیده جدیدى كه «سنتز» آنهاست بوجود مىآید. مثلاً تخم مرغ، داراى نطفهاى است كه تدریجاً رشد مىكند و مواد غذائى را در خودش هضم مىكند و سپس جوجه كه سنتز آنهاست بوجود مىآید.
الكتریسته مثبت و منفى، نمونهاى از تضاد در پدیده هاى فیزیكى است چنانكه جمع و تفریق، تضادى در ریاضیات ابتدائى، و مشتق و انتگرال، تضادى در ریاضیات عالى به شمار مىرود.
این جریان در پدیده هاى اجتماعى و تاریخى هم وجود دارد و از جمله در جامعه سرمایه دارى، طبقه كارگر كه آنتى تز طبقه سرمایه دار است رشد مىكند و تدریجاً بر آن غالب مىشود و سنتز آنها كه جامعه سوسیالیستى و كمونیستى است تحقق مىیابد.
1. براى اطلاع بیشتر به كتاب پاسدارى از سنگرهاى ایدئولوژیك، مقالات حركت و دیالكتیك و جهان بینى مادّى، مراجعه كنید.
نخست باید توجه داشت كه قرار گرفتن دو موجود مادّى در كنار یكدیگر به گونهاى كه یكى از آنها دیگرى را تضعیف كند و حتى به نابودى آن، منتهى شود مورد انكار هیچ كسى نیست چنانكه در آب و آتش، ملاحظه مىشود ولى اولا این جریان، كلیّت ندارد و نمىتوان آن را به عنوان قانونى جهان شمول پذیرفت زیرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن مىتوان یافت. و ثانیاً وجود چنین تضادى در میان برخى از پدیده هاى مادّى، ربطى به تضاد و تناقضى كه در منطق كلاسیك و فلسفه متافیزیك، محال شمرده شده ندارد زیرا آنچه محال دانسته شده اجتماع ضدّین و نقیضین در «موضوع واحد» است و در مثالهاى یاد شده موضوع واحدى وجود ندارد. بگذریم از مثالهاى مضحكى كه ماركسیستها براى اجتماع ضدّین آوردهاند مانند اجتماع جمع و تفریق یا مشتق و انتگرال و... و یا غیبگوئیهاى كاذبى كه درباره تشكیل حكومت كارگرى در كشورهاى سرمایه دارى كرده اند. و ثالثاً اگر هر پدیدهاى مركب از دو ضدّ باشد باید براى هر یك از تز و آنتى تز هم تركیب دیگرى در نظر گرفت زیرا هر یك از آنها پدیدهاى هستند و طبق اصل مزبور مىبایست مركب از دو ضدّ باشند و در نتیجه باید هر پدیده محدودى مركّب از بى نهایت اضداد باشد!
و اما اینكه تضاد درونى را به عنوان عامل حركت، معرفى كردهاند و خواستهاند بدینوسیله نقطه ضعف ماتریالیسم مكانیكى را جبران كنند كمترین اشكالش اینست كه هیچ دلیل علمى بر چنین فرضیهاى وجود ندارد. علاوه بر اینكه وجود حركتهاى مكانیكى كه در اثر نیروى خارجى بوجود مىآید به هیچ وجه قابل انكار نیست مگر اینكه حركت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد درونى توپ بدانند و نه در اثر برخورد پاى فوتبالیست به آن!!
با توجه به اینكه همه دگرگونیهاى جهان، تدریجى و در خطّ واحدى نیست و در بسیارى از موارد، پدیده جدیدى بوجود مىآید كه شبیه پدیده پیشین نیست و نمىتوان آن را دنباله حركت و دگرگونى سابق، تلقى كرد ماركسیستها به اصل دیگرى به نام «جهش» یا «گذار از تغییرات كمّى به تغییرات كیفى» تمسك و چنین وانمود كردهاند كه تغییرات كمّى هنگامى كه
به نقطه خاصى رسید موجب پیدایش تغییر كیفى و نوعى مىشود چنانكه بالا رفتن درجه حرارت آب به حدّ معیّنى كه برسد آب تبدیل به بخار مىشود و هر فلزى نقطه ذوب خاصى دارد و هنگامى كه در درجه حرارتش به آن نقطه برسد تبدیل به مایع مىگردد. در جامعه هم هنگامى كه اختلافات، شدت یابد و به حد معیّنى برسد انقلاب، رخ مىدهد.
اولا در هیچ موردى كمیّت، تبدیل به كیفیت نمىشود و حداكثر اینست كه پیدایش پدیده خاصى مشروط به وجود كمیّت معیّنى باشد مثلاً درجه حرارت آب، تبدیل به بخار نمىشود بلكه تبدیل شدن آب به بخار، مشروط به وجود مقدار معیّنى از حرارت است.
ثانیاً ضرورتى ندارد كه این كمیّت لازم، در اثر افزایش تدریجى كمیّتهاى سابق، حاصل شود بلكه ممكن است در اثر كاهش كمیّت پیشین، تحقق یابد چنانكه تبدیل شدن بخار به آب، مشروط به كاهش حرارت است.
ثالثاً تغییرات كیفى همیشه به صورت دفعى و ناگهانى نیست بلكه در بسیارى از موارد به صورت تدریجى حاصل مىشود چنانكه ذوب شدن موم و شیشه، تدریجى است.
بنابراین، آنچه را مىتوان پذیرفت لزوم كمیّت خاصى براى تحقق برخى از پدیده هاى طبیعى است، نه تبدیل كمیّت به كیفیت، و نه لزوم افزایش تدریجى كمیّت، و نه كلیّت چنین شرطى براى همه تغییرات كیفى و نوعى. پس قانون جهان شمولى به نام جهش یاگذار از تغییرات كمّى به تغییرات كیفى، وجود ندارد.
منظور از اصل نفى نفى كه گاهى به نام قانون تكامل ضدّین یا تكاپوى طبیعت نیز نامیده مىشود اینست كه در جریان تحولات فراگیر دیالكتیكى همواره «تز» بوسیله «آنتى تز» نفى مىشود و «آنتى تز» نیز به نوبه خود بوسیله «سنتز» نفى مىگردد. چنانكه گیاه، دانه را نفى مىكند و خود آن با دانه هاى جدید، نفى مىشود. و نطفه، تخم مرغ را نفى مىكند و خود بوسیله جوجه، نفى مىگردد. اما هر پدیده نوى كاملتر از پدیده كهنه است. و به دیگر سخن
سیر دیالكتیكى، همیشه صعودى و رو به تكامل مىباشد، و اهمیت این اصل در همین نكته، نهفته است كه جهت سیر تحوّلات را نشان مىدهد و بر صعودى بودن و تكاملى بودن جریان تحوّلات، تأكید مىكند.
شكى نیست كه در هر دگرگونى و تحولى وضع و موقعیّت سابق از بین مىرود و وضع و موقعیّت جدیدى پیش مىآید و اگر اصل نفى نفى را به همین معنى بگیریم چیزى بیش از بیان لازمه تحول نخواهد بود، اما با توجه به تفسیرى كه براى این اصل كردهاند و آن را مبیّن جهت حركت و تكاملى بودن آن دانستهاند باید گفت: تكاملى بودن همه حركات و تحولات جهان به این معنى كه هر پدیده جدیدى لزوماً كاملتر از پدیده پیشین باشد قابل قبول نیست. آیا اورانیوم كه در اثر تشعشع، تبدیل به سرب مىشود كاملتر مىگردد؟ آیا آب كه تبدیل به بخار مىشود تكامل مىیابد، یا بخار كه تبدیل به آب مىگردد؟ آیا گیاه و درختى كه مىخشكد و هیچ دانه و میوهاى از آن باقى نمىماند كاملتر مىشود؟ پس تنها چیزى را كه مىتوان پذیرفت اینست كه برخى از موجودات طبیعى در اثر حركت و تحول، كاملتر مىشوند. بنابراین، تكامل را هم به عنوان یك قانون كلى براى همه پدیده هاى جهان نمىتوان پذیرفت.
در پایان، خاطر نشان مىكنیم: به فرض اینكه همه این اصول به صورت كلى و جهان شمول، ثابت مىبود تنها مىتوانست مانند قوانین ثابت شده در علوم طبیعى، چگونگى پیدایش پدیده ها را بیان كند. اما وجود قوانین كلى و ثابت در جهان به معناى بى نیازى پدیده ها از پدیدآورنده و علت هستى بخش نیست و چنانكه در درسهاى گذشته بیان كردیم چون مادّه و مادیّات، ممكن الوجود هستند، بالضروره نیازمند به واجب الوجود خواهند بود.
پرسش
1- فرق بین ماتریالیسم مكانیكى و دیالكتیكى را توضیح دهید.
2- اصل تضاد را شرح دهید و اشكالات آن را بیان كنید.
3- اصل جهش و اشكالات آن را شرح دهید.
4- اصل نفى نفى را بیان و نقّادى كنید.
5- آیا بر فرض صحّت و كلیّت این اصول، بى نیازى جهان از آفریننده، ثابت مىشود؟ چرا؟