فهرست مطالب

تجرّد روح

 

درس چهل و سوّم

 

تجرّد روح

 

ـ مقدمه

شامل: دلایل عقلى بر تجرّد روح

ـ شواهد قرآنى

 

مقدّمه

دانستیم كه مسأله معاد، مبتنى بر مسأله روح است، یعنى هنگامى مى‌توان گفت: «كسى كه بعد از مرگ، زنده مى‌شود همان شخص سابق است» كه روح او بعد از متلاشى شدنِ بدن، باقى بماند، و به دیگر سخن: هر انسانى غیر از بدن مادّى، داراى یك جوهر غیرمادّى و قابل استقلال از بدن مى‌باشد. در غیر این صورت، فرض حیات مجدّد براى همان شخص، فرض معقولى نخواهد بود.

پس، قبل از پرداختن به اثبات معاد و بیان معاد و بیان مسائل مربوط به آن، باید این مطلب به اثبات برسد. از اینرو، این درس را اختصاص به همین موضوع مى‌دهیم و براى اثبات آن از دو راه، استدلال مى‌كنیم: یكى از راه عقل، و دیگرى از راه وحى1.


1. ممكن است توهّم شود كه استدلال از راه وحى براى اثبات مسائل روح و معاد، استدلال دورى است. زیرا در برهانى كه براى ضرورت نبوت، اقامه گردید حیات اخروى كه (مبتنى بر مسأله روح است) بعنوان «اصل موضوع» در نظر گرفته شد، پس اثبات خود این اصل از راه وحى و نبوّت، مستلزم دور است.

ولى باید توجه داشت كه صحّت استدلال به وحى، نیازمند به مسأله «ضرورت نبوّت» نیست بلكه مبتنى بر «وقوع» آن است كه از راه معجزه، ثابت مى‌شود (دقت كنید). و چون قرآن كریم، خودبخود معجزه و دلیل حقّانیت پیامبر اسلام(ص) است استدلال به آن، براى اثبات مسأله روح و معاد، صحیح است.

دلایل عقلى بر تجرّد روح

از دیرباز، فلاسفه و اندیشمندان درباره روح (كه در اصطلاح فلسفى «نفس» نامیده مى‌شود)1 بحثهاى فراوانى كرده‌اند و مخصوصاً حكماى اسلامى اهتمام فراوانى به این موضوع، مبذول داشته‌اند و علاوه بر این‌كه بخش مهمى از كتابهاى فلسفى خودشان را به بحث پیرامون آن، اختصاص داده‌اند رساله ها و كتابهاى مستقلى نیز در این زمینه نوشته‌اند و آراى كسانى كه روح را عَرَضى از اعراض بدن یا صورتى مادّى (منطبع در مادّه بدن) مى‌پنداشته‌اند را با دلایل زیادى ردّ كرده اند.

روشن است كه بحث گسترده پیرامون چنین موضوعى متناسب با این كتاب نیست از اینرو، به بحث كوتاهى بسنده مى‌كنیم و مى‌كوشیم در این باب بیان روشن و در عین حال متقنى را، ارائه دهیم. این بیان را كه مشتمل بر چند برهان عقلى است با این مقدمه، آغاز مى‌كنیم:

ما رنگ پوست و شكل بدن خودمان را با چشم مى‌بینیم و زبرى و نرمى اندامهاى آن را با حسّ لامسه، تشخیص مى‌دهیم و از اندرون بدنمان تنها بطور غیرمستقیم مى‌توانیم اطلاع پیدا كنیم. اما ترس و مهر و خشم و اراده و اندیشه خودمان را بدون نیاز به اندامهاى حسّى، درك مى‌كنیم و هم چنین از «من»ى كه داراى این احساسات و عواطف حالات روانى است بدون بكارگیرى اندامهاى حسّى، آگاه هستیم.

پس انسان، بطور كلّى، از دو نوع ادراك، برخوردار است: یك نوع، ادراكى كه نیازمند به اندامهاى حسّى است، و نوع دیگرى كه نیازى به آنها ندارد.

نكته دیگر آنكه: با توجه به انواع خطاهایى كه در ادراكات حسّى، روى مى‌دهد ممكن است احتمال خطا در نوع اوّل از ادراكات، راه بیابد به خلاف نوع دوّم كه به هیچ وجه جاى خطا و اشتباه و شكّ و تردید ندارد. مثلاً ممكن است كسى شكّ كند كه آیا رنگ پوستش در واقع، همانگونه است كه حسّ مى‌كند یا نه. ولى هیچ كس نمى‌تواند شك كند كه آیا اندیشه‌اى دارد یا نه؛ آیا تصمیمى گرفته است یا نه؛ و آیا شكّى دارد یا ندارد!

این، همان مطلبى است كه در فلسفه با این تعبیر، بیان مى‌شود: علم حضورى مستقیماً به


1. باید دانست كه اصطلاح فلسفى «نفس» غیر از اخلاقى آن است كه در مقابل «عقل» و به عنوان ضدّ آن بكار مى‌رود.

خود واقعیّت، تعلّق مى‌گیرد و از این جهت، قابل خطا نیست ولى علم حصولى چون با وساطت صورت ادراكى، حاصل مى‌شود ذاتاً قابل شكّ و تردید است1.

یعنى یقینى ترین علوم و آگاهى هاى انسان، علوم حضورى و دریافت هاى شهودى است كه شامل علم به نفس و احساسات و عواطف و سایر حالات روانى مى‌شود. بنابراین، وجود «منِ» درك كننده و اندیشنده و تصمیم گیرنده به هیچ وجه قابل شكّ و تردید نیست چنانكه وجود ترس و مهر و خشم و اندیشه و اراده هم تردیدناپذیر است.

اكنون سؤال این است كه آیا این «من» همان بدن مادّى و محسوس است و این حالات روانى هم از اعراض بدن مى‌باشد یا وجود آنها غیر از وجود بدن است هر چند «من» رابطه نزدیك و تنگاتنگى با بدن دارد و بسیارى از كارهاى خود را به وسیله بدن، انجام مى‌دهد و هم در آن، اثر مى‌گذارد و هم از آن، اثر مى‌پذیرد؟

با توجه به مقدمه مزبور، پاسخ این سؤال، به آسانى بدست مى‌آید، زیرا:

اولا «من» را با علم حضورى مى‌یابیم ولى بدن را باید به كمك اندامهاى حسّى بشناسیم، پس من (= نفس و روح) غیر از بدن است.

ثانیاً «من» موجودى است كه در طول دهها سال، با وصف وحدت و شخصیّت حقیقى، باقى مى‌ماند و این وحدت و شخصیّت را با علم حضورىِ خطاناپذیر مى‌یابیم در صورتى كه اجزاى بدن، بارها عوض مى‌شود و هیچ نوع ملاك حقیقى براى وحدت و «این همانىِ» اجزاى سابق و لاحق، وجود ندارد.

ثالثاً «من» موجودى بسیط و تجزیه ناپذیر است و فى المثل نمى‌توان آن را به «نیمه تن» تقسیم كرد در صورتى كه اندامهاى بدن، متعدّد و تجزیه پذیر است.

رابعاً هیچ یك از حالات روانى مانند احساس و اراده و... خاصیت اصلى مادّیات یعنى امتداد و قسمت پذیرى را ندارد و چنین امور غیرمادّى را نمى‌توان از اعراض مادّه (بدن)


1. رجوع كنید به: آموزش فلسفه، ج 1، درس سیزدهم.

بشمار آورد. پس موضوع این اعراض، جوهرى غیرمادّى (مجرّد) مى‌باشد1.

از جمله دلایل اطمینان بخش و دلنشین بر وجود روح و استقلال و بقاى آن بعد از مرگ، رؤیاهاى صادقانه‌اى است كه اشخاصى بعد از مرگ، اطلّاعات صحیحى را در اختیار خواب بیننده، قرار داده اند. و نیز از كرامات اولیاى خدا و حتّى از بعضى از كارهاى مرتاضان هم مى‌توان براى اثبات روح و تجرّد آن، استفاده كرد. و بحث پیرامون این مطالب در خور كتاب مستقلى است.

 

شواهد قرآنى

وجود روح انسانى از نظر قرآن كریم، جاى تردید نیست روحى كه از فرط شرافت، به خداى متعال نسبت داده مى‌شود2 چنانكه درباره كیفیت آفرینش انسان مى‌فرماید:

«وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِه»3.

پس از پرداختن بدن، از روح منسوب به خودش در آن دمید.

(نه اینكه العیاذباللّه چیزى از ذات خدا، جدا و به انسان، منتقل شود). و در مورد آفرینش حضرت آدم(ع) مى‌فرماید:

«وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»4.

همچنین از آیات دیگرى استفاده مى‌شود كه روح، غیر از بدن و خواصّ و اعراض آن است و قابلیّت بقاى بدون بدن را دارد. از جمله بعد از نقل سخن كافران كه مى‌گفتند:

«أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنّا لَفِی خَلْق جَدِید»5.

هنگامى كه ما (مردیم و) در زمین گم شدیم (و اجزاى بدن ما در خاك، پراكنده شد) آیا آفرینش جدیدى خواهیم داشت؟

چنین پاسخ مى‌دهد: «قُلْ یَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»6.

 


1. ر. ك: آموزش فلسفه، ج 2، درس چهل و چهارم و چهل و پنجم.

2. ر. ك: اصول كافى، ج 1، ص 134.

3. سوره سجده، آیه 9.

4. سوره حجر، آیه 29.

5. سوره سجده، آیه 10.

6. سوره سجده، آیه 11.

بگو (شما گم نمى‌شوید بلكه) فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده شما را مى‌گیرد و سپس بسوى پروردگارتان بازگردانده مى‌شوید.

پس ملاك هویّت انسان، همان روح او است كه بوسیله فرشته مرگ، گرفته شود و محفوظ مى‌ماند نه اجزاى بدن كه متلاشى مى‌شود و در زمین، پراكنده مى‌گردد.

و در جاى دیگر مى‌فرماید:

«اللّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِكُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى»1.

خداى متعال جانها (یا اشخاص) را هنگام مرگشان مى‌گیرد و نیز كسى را كه در خواب نمرده است (یعنى كسى كه به خواب رفته و مرگش فرا نرسیده است) پس آنكه مرگش فرا رسیده، نگه مى‌دارد و آن دیگرى را تا سرآمد معینى رها مى‌كند.

و در بیان كیفیّت مرگ ستمكاران مى‌فرماید:

«إِذِ الظّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ...»2.

هنگامى كه ستمكاران در سكرات مرگند و فرشتگان دستهایشان را گشوده‌اند (و به آنان مى‌گویند) جانهاى خود را بیرون كنید (= تسلیم كنید).

از این آیات و آیات دیگرى كه براى رعایت اختصار، از ذكر آنها صرف نظر مى‌كنیم استفاده مى‌شود كه نفسیّت و شخصیّت هر كسى به چیزى است كه خدا و فرشته مرگ و فرشتگان گمارده بر قبض روح، آنرا مى‌گیرند و نابودى بدن، آسیبى به بقاى روح و وحدت شخصى انسان نمى‌زند.

نتیجه آنكه: اولا در انسان، چیزى به نام روح وجود دارد، ثانیاً روح انسانى، قابل بقاء و استقلال از بدن مى‌باشد نه مانند اعراض و صور مادّى كه با تلاشى محلّ، نابود مى‌شوند، و ثالثاً هویّت هر فردى بستگى به روح او دارد، و به دیگر سخن: حقیقت هر انسان همان روح اوست و بدن، نقش ابزار را نسبت به روح، ایفاء مى‌كند.


1. سوره زمر، آیه 42.

2. سوره انعام، آیه 93.

 

پرسش

1- علم حضورى و حصولى را تعریف و فرقهاى آنها را بیان كنید.

2- دلایل عقلى بر تجرّد روح را شرح دهید.

3- از چه راههاى دیگرى مى‌توان براى اثبات تجرّد روح، استفاده كرد؟

4- آیات مربوط به این بحث را ذكر كنید.

5- چه نتایجى از این آیات بدست مى‌آید.