بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/07/11 مطابق با بیست و یكم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«إلهی إن كانَ قَلَّ زادِی فی الْمَسِیرِ إلَیْكَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوكُّلِ عَلَیْكَ»؛ اگر زاد و توشهی من در راه سفر به سوی تو اندك است، ولی در سایهی توكل بر تو حسن ظن دارم، به اینكه مرا موردِ كمك و رحمت خودت قرار دهی. در ابتدای مناجات راغبین به ما الهام میدهد كه بین خوف و رجای الهی توازن برقرار كنیم یعنی عوامل خوف را در مقابل عوامل رجا مورد توجه قرار دهیم و از آن چه موجب خوف میشود به آن چه موجب رجا است پناه ببریم.«وَإنْ كانَ جُرْمِی قَدْ أخافَنی مِنْ عُقُوبَتِكَ، فَإنَّ رَجائی قَدْ أشْعَرَنی بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ»؛ یا «نَقِمَتِك»؛ اگر جرم و گناهم مرا از عقاب تو میترساند، در مقابلش امیدم به تو، به من الهام میكند كه از نقمت و انتقام و عذاب و عقوبت تو خود را در امان ببینم. «وَإنْ كانَ ذَنْبی قَدْ عَرَّضَنی لِعِقابِكَ، و فَقَدْ آذَنَنی حُسْنُ ثِقَتی بِثَوابِكَ»؛ اگر گناهان من، مرا در معرض عقاب تو قرار داده اما اعتمادی كه من به تو دارم، مرا به ثواب تو آگاه كرده است.؛ «وَإنْ أنامَتْنی الْغَفْلَةُ عَنِ الإِسْتِعْدادِ لِلِقائِكَ، فَقَدْ نَبَّهَتْنی الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِكَ وَآلائِكَ»؛ اگر این غفلت، من را از اینكه خود را برای ملاقات تو آماده كنم خواب كرده است اما معرفتی كه نسبت به لطف و رحمت تو دارم، من را بیدار كرده تا متوجه كرم و نعمتهای تو بشوم. آن موجب خواب و این موجب بیداری میشود. «وَإنْ أوْحَشَ ما بَیْنی وَبَیْنَكَ فَرْطُ الْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ، فَقَدْ آنَسَنی بُشْری الْغُفْرانِ وَالرِّضْوانِ»؛ اگر آن گناهان و سركشیهای زیادی كه من مرتكب شدهام، باعث این میشود كه من از اینكه خودم را مقابل تو تصور كنم، وحشت كنم، اما نوید و بشارتِ مغفرتی كه تو دادی، باعث انس من به توست. همین طور كه ملاحظه میفرمایید عوامل خوف را در مقابل عوامل رجا قرار میدهد كه در نتیجه توازنی برقرار شود تا انسان مقهور خوف نشود به گونهای كه حال مناجات نداشته باشد. اگر انسانی از كسی بترسد نمیآید بنشیند و با او گفتگو كند. باید زمینهی انسی فراهم شود. در این جا مژدهی رحمت و بشارت مغفرت موجب انس میشود. همهی اینها برای این است كه آماده بشویم با خدا صحبت كنیم و از او حمایت بطلبیم. نكته جالبی كه در اینجا هست، این است كه طبعاً آدم وقتی از گناهانِ خودش خیلی میترسد و بعد امیدوار میشود كه خدا او را ببخشد طبعاً در اولین مرحله میگوید خدایا من را ببخش! من را از آتش جهنم نجات بده! در یك چنین حالی انسان همت این را ندارد كه مقامات عالی از خدا بخواهد. اما این مناجات به ما یاد میدهد همین كه به خدا رو آوردید همتتان بلند شود و به چیزهای كم قناعت نكنید. اكنون از خدا چه بخواهد؟
«أسْألُكَ بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَبِأنْوارِ قُدْسِكَ، وَأبْتَهِلُ إلَیْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ وَلَطائِفِ بِرِّكَ، أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّی بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزیلِ إكْرامِكَ، وَجَمِیلِ إنْعامِكَ فی الْقُرْبی مِنْكَ»؛ «سُبُحات»؛ را به جلوهها ترجمه میكنیم. معادل خاصی در فارسی برای؛ «سُبُحات»؛ نداریم. به جلوههای جلال الهی كه برای انسان ظهور كند میگویند «سُبُحات». حالا «وجه»؛ یعنی چه؟ جلوههای خدا یعنی چه؟ فهم ما قاصر است از اینكه آنچه لایق مقام الهی است درك كنیم. حقیقت واقعی اسماء الهی، صفات و افعال الهی یا روابطی را كه خدا با بندگانش دارد نمیتوانیم درك كنیم. خیال میكنیم میفهمیم اما اشتباه میكنیم. مثلاً میگوییم خدا خلق میكند، یا عالمی را آفریده است. خیال میكنیم خلق كردن خدا همین است كه مثلاً وقتی نطفهای در رحم قرار میگیرد، رشد میكند و جنین میشود! یا چیزهایی شبیه این، در صورتی كه اینها در واقع خلق به معنای ایجاد از عدم نیست، اینها تغییراتی است كه در اشیاء قبلی به وجود میآید. لذا خیلی از اندیشمندان قدیم بشری فكر كردهاند كه همهی كارهای خدا در واقع، تغییر بوده است. به اصطلاح یك مادهی اولایی از اول وجود داشته و خدا فقط این ماده را تغییر میدهد. خدا را هم وقتی تعریف میكنیم میگوییم «اثبات صانع». صانع یعنی صنعتگر. صنعتگر مثلاً یك طلا بر میدارد و چیزی میسازد. اما اینكه خدا بگوید «كُنْ فَیَكُونُ»، اراده كند چیزی را كه باش، پس از نیست چیزی هست میشود، اصلاً ما درك و فهمی از آن نداریم. این تازه فعل خداست و ما نمیفهمیم، چه رسد به صفات و مخصوصاً ذات خدا. مثالی دیگر: مردهای كه زنده میشود، میگوییم روح در آن دمیده شد، روح چیست؟ دمیدن یعنی چه؟ اینها فقط الفاظی است كه به كار میبریم، حقیقتش را نمیدانیم. مفسرین در مورد داستان حضرت ابراهیم(ع) كه از خدا خواست كه به من نشان بده چطور مردهها را زنده میكنی؛ «رَبِّ أَرِنِی كَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی1»، فرمودهاند كه منظورش این نبود كه ببیند مرده چطور زنده میشود، میخواست ببیند خدا چه كار میكند. میخواست حقیقتِ فعل احیاء را شهود كند، نه این كه با چشم ظاهری ببیند مردهای زنده شد، این را كه دیگران هم میتوانند ببینند. یا مثلاً در مورد صفات خدا الفاظی را میگوییم كه معنای واقعیش را نمیدانیم. علم خدا یعنی چه؟ قدرت خدا چگونه است؟ راجع به ذات كه غیر از سكوت چیز دیگری نمیتوانیم بگوییم كه: «لا یعلم ما هو الا هو». یا مثلاً اجمالاً میگوییم «كَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ2»؛ یا «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه3»؛ رحمت خدا بر غضبش سبقت گرفته، اما حالا غضب چیست؟ رحمت چیست و چطور این سابق و غالب است؟! بنده حقیقتش را نمیفهمم! ولی خدا به بعضی از بندگانش لطف میكند و فراتر از این مفاهیم ذهنی نورانیتی میدهد كانّه یك چیزهایی را میبیند، غیر از این مفاهیمی كه ما به كار میبریم و با اوهام خودمان چیزهایی میسازیم! حضرت ابراهیم(ع) هم گفت: «أَرِنِی»، «وَ كَذلِكَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ4»؛ ما ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان میدهیم؛ نه تعلیم میدهیم. آرزو بر جوانان عیب نیست، امثال بنده و جوانها آرزو بكنیم كه خدایا! چیزی از حقایق را هم به ما نشان بده. صفایی به قلبمان بده تا بعضی از این حقایق را بتوانیم درك كنیم.
«سُبُحاتِ وَجْه»، یعنی چه؟ در قرآن زیاد داریم درباره كسانی كه اعمال نیك انجام میدهند: «یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ5»؛ یا «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی؛ وَ لَسَوْفَ یَرْضی6»، كسانی كه اموالشان را انفاق میكنند، از كارهای بد اجتناب میكنند، و وقتی انفاق میكنند مزد و پاداشی نمیخواهند و انتظار تشكری هم حتی ندارند، فقط یك چیز میخواهند «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی»؛ در جستجوی وجه خدا هستند. این طور آیات زیاد داریم كه به ما یاد میدهد شما باید طالب وجه خدا باشید. برای اینكه ما بفهمیم غیر از مسئلهی شكم و دامن چیز دیگری هم در كار هست، كه آدم باید آن را بخواهد و آن فوق همهی اینهاست؛ این مربوط به خداست. یك جوری خدا را باید بخواهیم. آخر خدا را چطور بخواهیم؟ میگوید: روی خدا را بخواهید! البته مفسرین و بزرگان، بحثهای زیادی كردهاند. آنچه كه من میتوانم بفهمم خدمتتان عرض میكنم. وقتی با كسی مواجه میشویم اگر یك رابطهی مثبتی باشد و منشأ اثر خیری، میگوییم: با او روبرو و مواجه میشوم. «مواجه»؛ هم از همین وجه است. وقتی با كسی مواجه میشوم آنچه از او برای من ظاهر میشود وجه اوست. اگر درون و پشت سرش چیزی هست، من با آن مواجه نمیشوم.بندگانی كه با خدا ارتباط برقرار میكنند و با او روبه رو میشوند، خود را مقابل و نزدیك خدا میبینند. چیزی را كه از خدا درك میكنند، وجه خداست. هیچ تعبیری رساتر از این نیست. اما بالاخره حقیقت الفاظی را كه دربارهی خدا و صفات و حتی افعال خدا، به كار میبریم درك نمیكنیم. ممكن است بگویید مجاز است، استعاره است، اجمالش این است كه آن معانی مادی كه ما از اینها میفهمیم، نیست. چیزی فراتر از اینهاست.
اگر انسانی فقط برای این كه از كسی پول بگیرد با او مواجه شود چنان چه طرف را هم نبیند مهم نیست. اما یك وقت آدم كسی را به خاطر خودش میخواهد، فقط خودش! انسانهایی كه رابطهی محبتی بینشان هست از دوستشان جز همین كه چهرهاش را ببینند چیزی نمیخواهند. خودش را میخواهند. بهشان عطایی بكند یا نكند، اصلاً برای آنها ارزشی ندارد. اگر هم ارزش دارد، از آن جهت كه بخشش «اوست». اگر معشوقی یك شاخه گل به عاشق بدهد چقدر برای او ارزش دارد؟ همین گل را ممكن است توی بازار صد تومان بخرد، اما او كه به دستش میدهد، صد تومان چیست، یك دنیا ارزش دارد. مؤمنین در بهشت فقط از آن جهتی كه گوشت مرغ میخورند لذت نمیبرند. آنهایی كه معرفتشان بالاست از اینكه این هدیهی الهی است، این گلی است كه خدا به دستشان میدهد، سرمست میشوند، بالاترین چیزی كه از آن لذت میبرند این است كه خودش را ببینند. البته خدا با این چشم دیدنی نیست، این را همه میدانیم، ولی رابطهای بین اولیاء خدا و خدا برقرار میشود كه هیچ لفظی گویاتر از این نیست كه بگوییم او را میبینند. لفظ دیگری نداریم. كاری كه فقط برای خواست محبوب باشد بسیار متفاوت است با كاری كه انجام میدهد تا چیزی گیرش بیاید؛ خانهای، همسری، سرمایهای، عزتی و مقامی، هر كدام از اینها، مال «من»؛ است، اینها را برای دل خودم كردهام. اما اگر یك تكبیر بگوید فقط «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ»؛ از همهی اعمال ارزشش بیشتر است. شاید یكی از وجوه «ضَرْبةُ عَلی یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْن7»، برای این است كه آن معرفت و اخلاصی كه او داشت، هیچ موجود دیگری نمیتواند داشته باشد. چه كسی معرفتش به پایهی علی میرسد؟
بعد از این كه حالت سؤال از خداوند را پیدا كرد خدا را قسم میدهد؛ «بِسُبُحاتِ وَجْه»، نمیگوید خدایا تو را قسم میدهم به رحمانیتت، به غفوریتت، مغفرتت، به رحیمیتت؛ قسم میدهم «بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَبِأنْوارِ قُدْسِكَ»؛ كه من را از لقاء خودت محروم نكنی و من را از دیدار خودت بهرمند كنی.
شاید ذكر «قدس»؛ بلافاصله بعد از «نور»؛ برای این است كه ذهن ما سراغ انوار جسمانی نرود، آن یك نور مقدسی است.
«وَأبْتَهِلُ إلَیْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ»؛ تضرع میكنم به سوی تو و متوسل میشوم به عواطف رحمتت. «وَلَطائِفِ بِرِّكَ»؛ و آن خوبیهای بسیار لطیف. «أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّی»، در روایات هم وارد شده كه خدای متعال میفرماید: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ8»؛ بندهام هر گمانی دربارهی من داشته باشد من همان گونهام. و لذا تعبیر شده كه نسبت به خدای متعال حسن ظن داشته باشید. خدا را قسم میدهد كه آن گمانی كه من در مورد تو دارم محقق كن، «أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّی بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزیلِ إكْرامِكَ، وَجَمِیلِ إنْعامِكَ»؛ از آن پذیرایی و اكرام خیلی زیبایی كه تو داری، من را بهرهمند كنی. كه چه بشوم؟ «فی الْقُرْبی مِنْكَ، وَالزُّلْفی لَدَیْكَ»؛ نزدیك تو بشوم.
مفهوم قرب چیزی است كه ادیان مطرح كردند. بر اثر تحریف هم از ادیان الهی به ادیان غیر الهی رسیده است. به مشركین میگفتند چرا این بتها را میپرستید؟ میگفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی9»، مفهوم «قرب»؛ و «زلفی»؛ با هم مترادف است. و لذا برخی گفتند «زُلْفی»؛ در اینجا مفعول مطلق است برای «یُقَرِّبُونا». لفظش دوتا اما معنایش یكی است. حتی مشركین هم یك چنین ایدهای دارند كه باید به خدا نزدیك شد. منتها آنها فكر میكردند، ما خودمان كه نمیتوانیم؛ بتها را میپرستیم تا این بتها ما را به خدا نزدیك كنند. فطری انسان این است كه میخواهد به معبودش نزدیك باشد. حالا نزدیك یعنی چه؟ این از همان الفاظی است كه ما در معانی مادی به كار میبریم. اما خدا كه از هیچ كس دور نیست! خدا همه جا حضور دارد. پس این نزدیكی یك نزدیكی دیگری است. در سخن بعضی از بزرگان چیزهای نارسایی وجود دارد، مثلاً بعضی گفتهاند كه قرب خدا یعنی انسان كمالش آن قدر زیاد بشود تا به كمال خدا نزدیك بشود. كانّه یك خط طولانی را فرض كنید كه در كنارش خط كوتاهی بكشیم. این خط كوتاه را هر چه درازتر كنیم به خط بلندتر نزدیكتر میشود. گفتهاند: وقتی آدم بر علم و قدرتش افزوده میشود كمالش بیشتر و آن وقت به خدا نزدیكتر میشود!
مگر چیزی در مقابل خدا خودش كمالی دارد كه با كمال خدا مقایسه شود. هر كس هر چیزی دارد از خداست. مگر هر كسی كمالی پیدا كند مال خودش است تا بگوییم این را با كمال خدا مقایسه كنیم. ضمن این كه موجودی كه وجودش قریب به صفر است، چطور با كمال بینهایت میتواند مقایسه شود. اگر چیزی قابل مقایسه با موجود دیگری باشد و فاصلهاش كم و زیاد شود، دلیل این است كه هر دو محدودند. بعضی دیگر گفتهاند نزدیكی به خدا یعنی هر چیزی بخواهد، به او میدهد. باز این كمی قابل قبولتر است، ولی این هم یك امر اعتباری است. این یك حقیقت بالاتر از اینها دارد. به هر حال بر میگردد به یك علم، به یك شهود، به یك دیدن. گاهی ممكن است انسان احساس كند كانّه دارد از نزدیك با خدا صحبت میكند. گویا جلوی خداست و هیچ فاصلهای هم ندارد. یواش هم كه حرف بزند میفهمد. «أُناجِیهِ فِی ظُلَمِ اللَّیلِ وَ نُورِ النَّهارِ10»؛ اگر انسان چنین احساسی داشت _حالا اسمش را بگذاریم احساس_ بین خودش و خدا هیچ فاصلهای نمیبیند. این قرب غیر از قرب مكانی است و غیر از قرب در مراتب كمال است و یا آن قربی كه آدم دعا كند پس دعایش مستجاب شود، نه، این خودش به خدا نزدیك میشود.
به هر حال وقتی این مناجات كننده خودش را در یك حالی میبیند كه در باز شده و میتواند با خدا از نزدیك صحبت كند، همتش را بالا میبرد، نمیگوید مثلاً خدایا روزی فراوان به من بده! میگوید: «وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَیْكَ»؛ آن حسنِ ظنّی كه به تو دارم این است كه بهترین نعمتها را به من بدهی كه نزدیك تو بشوم و از نگاه به سوی تو بهرهمند شوم.
1. بقره / 260.
2. انعام / 12.
3. دعای جوشن كبیر.
4. انعام / 75.
5. روم / 38.
6. لیل / 21-20.
7. إقبالالأعمال، ص 467.
8. الكافی، ج 2، ص 72، باب حسن الظن باللَّه، روایت 3.
9. زمر / 3.
10. بحارالأنوار، ج 74، ص 28، باب مواعظ الله عز و جل، روایت 6(معروف به حدیث معراج).