بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/11/03ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
إلهی قَصُرَت الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوعِ ثَنائِكَ، كَما یَلیقُ بِجَلالِكَ، وَعَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ إدْراكِ كُنْهِ جَمالِكَ، وَانْحَسَرَتِ الأبْصارُ دُونَ النَّظَرِ إلَی سُبُحاتِ وَجْهِكَ، وَلَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِیقاً إلَی مَعْرِفَتِكَ إلاّ بِالعَجَزِ عَنْ مَعْرِفَتِكَ،؛ بارالها زبانها عاجزند از این كه تو را آن چنان كه شایسته جلال و عظمت تو است ثنا گویند، و عقلها از اینكه كُنه جمال تو را درك كنند ناتوانند، و چشمها از اینكه به سوی جلوههای جمال تو بنگرند درماندهاند، و تو راهی برای معرفت خودت قرار ندادی جز به عجز از معرفت خودت.
محور جملههایی كه در این مناجات روی آن تكیه شده مسئله شناخت و معرفت خداست. خوب است اشارهای كنیم به اینكه اصولاً معرفت خدا چه اندازه برای غیرخدا ممكن است و اگر رسیدن به مراتبی از آن ممكن است راه رسیدن به آن پایه از معرفت چیست؟ ناچاریم برای رفع ابهام به بعضی از اصطلاحات علوم عقلی اشاره كنیم.
صرف نظر از اینكه كلمه «معرفت»؛ با «علم»؛ چه تفاوتی دارد و این كه شاید «شناسایی»، اندكی از نظر مفهومی با دانستن فرق داشته باشد این سؤال پیش میآید كه ما چگونه چیزهایی را میشناسیم؟ اولین راهی كه برای شناخت اشیاء داریم حواس ما است. همین شنوایی، لامسه، بویایی و ... . سادهترینش دیدن است. وقتی چیزی را میبینیم یك نوع شناختی برایمان پیدا میشود. حالا چه شناخت اولیه، و چه در مرحله دوم، بازشناسی. ابتدا انسان خیال میكند كه وقتی چشم میگشاید آن محسوس یا مبصَر را در جای خودش همان طوری كه هست میبیند. تحقیقات علمی نشان میدهد كه مسئله با آن چه كه تصور میكنیم فرق دارد. بین ما و جسمی كه میبینیم شعاع نوری واسطه میشود. یك شبه عكسی از آن شیء، در نقطهای از چشم ما منعكس میشود. اثری كه روی آن نقطه میگذارد بوسیلهی عصب خاصی به مغز منتقل میشود و بالاخره فعل و انفعالاتی انجام میگیرد كه این درك برای ما به نام دیدن پیدا میشود. تجربیات نشان میدهد كه ما هیچ چیز را در جای خودش نمیبینیم بلكه ما همه چیز را در درون چشم، با اعصاب مغز خودمان میبینیم. اینكه میبینیم این كجاست، به دلیل تجربیاتی است كه اندوختهایم. وقتی فاصله باشد اشیاء سایههایی میاندازند كه میتوانیم حدس بزنیم كه مثلاً دو متر با ما فاصله دارند، والا چیزی را در جای خودش نمیبینیم، بلكه آن چه میبینیم صورتی است كه در حاسّه خودمان است. حالا بحثهایی پیش میآید كه این صورتی كه ما میبینیم چه نسبتی با خارج دارد و چقدر با آن مطابقت دارد؟ یعنی بحثهای معرفتشناختی در زمینه ادراكات حسی؛ ولی به هرحال بهترین شناخت هایمان این گونه است. شناخت با گوش و با چیزهای دیگر هم كم و بیش به همین گونه است. وقتی ما صورت و رنگ و روی شخصی را دیدیم خیال میكنیم حقیقت آن شیء عینی را كاملاً یافتهایم. تجربههای علمی - دست كم به عنوان یك تئوری - بیان میكند كه اصلاً رنگ وجود ندارد. امواج مختلفی روی اعصاب خاص ما اثر میگذارد كه این رنگها را میبینیم. ببینید كه اگر این گونه باشد دستگاه شناخت ما چه خواهد شد؟! ما همه چیز را با رنگ آن میبینیم؛ اگر این رنگها در خارج نباشد ما چه اندازه از واقعیتهای خارجی اطلاع داریم؟! این مطلب را اشاره كردم زیرا ما خیال میكنیم حقیقت اشیاء را واقعا با چشممان میبینیم. دیگر از این بالاتر كه نمیشود؛ با چشم خودم دیدم! تازه آن چه ما میبینیم با آن چه واقعیت است، چقدر فاصله دارد و چند تا واسطه میخورد؟! باید اثبات شود كه این واسطهها چه اندازه با آن شیء خارجی مطابقت دارد.
از ادراكات حسی، ذهن ما یك صورتهایی میگیرد كه ثابت میماند. یعنی الان مثلاً شما میتوانید تصور كنید كه سال گذشته در این مجلس چه صحنهای بود یا چه كسی سخنرانی میكرد. در مغز، اثری ازگذشته وجود دارد؛ كه صورت آن را به خاطر میآورید؛ این را میگویند صورت خیالی یا ادراك خیالی. خیالی نه به معنای موهوم و دروغ، بلكه یعنی آن دركی كه شما در خودتان دارید كه مستقیماً از خارج تحت تأثیر واقع نشدهاید. قبلاً فعل و انفعالی انجام گرفته و یك اثری در ذهنتان مانده است و شما آن را به خاطر میآورید. یك ادراك دیگری هم داریم و آن این است كه از این دركها، مفهوم میگیریم. مفهوم سفید، سبز، ...؛ اینها را كه به كار میبرید غیر از آن ادراك حسی یا ادراك خیالی است. بهترین راههای شناختی كه ما داریم از راه این حواس است تا منتهی میشود به یك مفاهیمی كه از اینها مفاهیم كلی میگیریم، كه معمولاً به آنها مفاهیم عقلی میگوییم. مفهوم رنگ سفید یا رنگ سبز را میگوییم یك مفهوم عقلی.
دستگاه دیگری هم در دركها و شناختهای خودمان داریم كه از اینها فراتر است. گاهی چیزی علت است برای چیز دیگر. مفهوم علت یا معلول دیدنی نیست. یا مثلاً مفهوم خلق كردن و ایجاد كردن را چه گونه درك میكنیم؟ بحثهای زیادی از سوی دانشمندان و فیلسوفان انجام شده است كه سابقهاش دستكم، دو هزار و پانصد سال است و هنوز یك نتیجه روشنی كه كاملاً قابل اثبات باشد سراغ ندارم، این كه اصلاً این مفاهیم را چهگونه میسازیم؟ و بعد از اینكه فهمیدیم چهجور میسازیم، این مفاهیم چه اندازه واقعیت را نشان میدهد؟
همهی دستگاههای ادراكی ما، چه اداركات حسی، چه ادراكات ساده عقلی و چه ادراكات پیچیده عقلی كه با ساز و كارهای پیچیدهای پیدا میشود و نوعی شناخت به ما میدهد، بیان میكند كه واسطهای بین ما و بین آن شیء شناخته شده وجود دارد. صورتی یا مفهومی است در ذهن كه واسطه است برای اینكه ما راهی پیدا كنیم به آن چیزی كه میگوییم آن را میشناسیم. به این؛ شناختهایی كه واسطه دارند میگویند: علم حصولی. اگر انسان چیزی را به واسطه یك مفهومی، یا به واسطه یك صورت ذهنی شناخت میگوییم این شناخت، شناخت حصولی است. در مقابل اینكه اگر ما خود، یك چیزی را بیابیم و مفهومی واسطه نشود. دردی كه من احساس میكنم، یا اگر تشنهام میشود، این تشنگی را كه درك میكنم، مثل یك شیء عینی نیست كه یك صورتی از آن در ذهن من به وسیلهی چشم نقش گرفته باشد، بلكه انسان خود تشنگی را مییابد. این حالتی است در دستگاه ادراكی و به قول فیلسوفان در نفس یا روح. پس دركی كه با واسطهی صورت یا مفهومی برای انسان پیدا میشود حصولی است و آنكه خودش را در درون مییابیم حضوری است. بخش عظیمی از فیلسوفان معتقد بودند كه آدمیزاد فقط یك علم حضوری دارد و آن هم همین است كه خودش را مییابد. پیشرفت فلسفه كه به بركت تعالیم اسلامی نصیب فیلسوفان اسلامی شد ثابت كرد كه دست كم سه نوع علم حضوری داریم و قسم چهارمی هم هست مورد اختلاف است.
دانستن ما همیشه در یك سطح نیست. شدت و ضعف دارد. بعضی چیزها را میدانیم اما به؛ آن توجه نداریم. خودمان نمیدانیم كه میدانیم! یك عاملی باید ما را به آن چیزی كه میدانیم توجه بدهد، ولی بعضی چیزها هست كه دارم و میدانم كه دارای آن هستم. به اصطلاح به این دو نوع درك میگویند: درك آگاهانه و ناآگاهانه. آنهایی كه با روانشناسی، مخصوصاً روانشناسی فروید آشنا هستند این اصطلاح را خوب میدانند. گاهی انسان یك چیزی را فراموش میكند و بعد از مدتها یادش میآید. در مدتی كه نمیدانست این صورت كجا بود؟ پس گاهی انسان یك شناخت ناآگاهانه دارد؛ یعنی میداند اما نمیداند كه میداند؛ گویا در گوشه ذهنش پردهای روی آن افتاده بود كه بعد عاملی باعث میشود كه این پرده برداشته شود. همچنین گاهی شناخت آگاهانه دارد، یعنی انسان یك چیزی را میداند و میداند كه میداند. اینها مقدمه بود برای دو اصطلاح فلسفی، یعنی تقسیم علم به حصولی و حضوری؛ یكی هم تقسیم علم به آگاهانه و ناآگاهانه. (بعضی؛ سه قسم میكنند و نیمه آگاهانه هم به آن اضافه میكنند).
در دین مطالبی داریم كه در ابتدا برایمان به صورت یك معما است. خداوند در آیه ذرّ و میثاق میفرماید:؛ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ1؛ به یاد آورید و توجه پیدا كنید به اینكه خدای متعال، شما بنی آدم را، از پشت پدرانتان بیرون آورد و خودتان را شاهد قرار داد و به شما فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ شما گفتید بلی و شهادت دادید. شما را شاهد گرفتیم و از شما اقرار گرفتیم تا روز قیامت نگویید ما از این مسئله غافل بودیم، یا بگویید پدران ما مشرك بودند، ما هم بچه بودیم و سرمان نمیشد! پدران ما به راهی رفتند و ما هم دنبالشان رفتیم؛ تقصیر آنهاست كه ما را مشرك كردند. آیا ما را به خاطر گناه پدرانمان مؤاخذه میكنید؟!
ابهام این جا است كه ما چنین چیزی یادمان نمیآید. چه زمانی خدا گفت: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؛ و ما هم اقرار كردیم و آری گفتیم؟ چه كسی یادش میآید؟ چه وقت بود و در كجا بود؟ خب، میگوید یادتان رفته؛ اگر یادمان رفته، پس این خبر چه فایدهای دارد؟ میگوید این كار را كردیم تا نتوانید بگویید ما غافل بودیم؛ یعنی این باعث رفع غفلتتان شد. چه طور میشود رفع غفلتمان بشود با اینكه چیزی از این جریان یادمان نیست؟ مشكل، این ذیل آیه است: أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ، برای اینكه روز قیامت نتوانید بگویید ما غفلت داشتیم و خدایی نمیشناختیم، برای همین از خودتان شهادت گرفتیم.در این باره بحث بسیار شده است. یك راه حل كه گوشهای از ابهام ها را میتواند رفع كند این است كه خدای متعال اقرار و شهادتی از ما گرفت كه آگاهی به آن نداریم. این از قبیل همان چیزهایی است كه میدانیم و یادمان نیست، اما دراین عالم پرتویی از آن، باقی مانده است. پرتو آن، همین تمایل فطری و طبیعی است كه انسان به سوی خدا دارد. وقتی گیر بیفتد سراغ خدا میرود. این حالتی كه انسان در موقع گرفتاری و درماندگی به یاد خدا میافتد، اثر همان معرفتی است كه به اصطلاح در عالم ذرّ یا عالم میثاق پیدا شده است.
آیات زیادی در قرآن داریم كه میفرماید: انسان وقتی گرفتار سختیها شد سراغ خدا میرود،؛ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً2. یا آیهای كه راجع به داستان كشتی است؛؛ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ3، كه وقتی سوار كشتی شدید و امواج خروشان دریا شما را احاطه كرد و خودتان را در عالم مرگ دیدید آن وقت با خدا عهد میكنید كه؛ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِینَ؛؛ خدایا اگر ما را از این بلا نجات دهی بعد از این شكرگزار تو خواهیم بود. بعد گله میكند كه ما نجاتتان دادیم، اما شما به عهدتان وفا نكردید. این آدمیزاد فراموشكار است. خرش كه از پل گذشت یادش میرود! منظور اینكه میلی در باطن انسان وجود دارد كه وقتی از همه اسباب هم منقطع میشود به یك جاهایی امید دارد؛ این همان ارتباط قلبی است كه بین او و خدا است. این شناختی است كه در عمق وجدانش وجود دارد؛ منتها نمیداند كه میشناسد. این یك درك ناآگاهانهای است. ولی میتواند كاری كند كه این درك ناآگاهانه را به آگاهی برساند. همه تلاشهایی كه پیامبران و اولیاء خدا كردند سفارشها و تربیتهایی بود كه یادمان دهد چگونه این معرفت ناآگاهانه به آگاهی برسد. اینكه قرآن میگوید ما در عالم ذرّ از شما شهادت گرفتیم و شما هم جواب دادید بلی، سؤال میشود این كجا بود و چرا یادمان نیست؟ جواب این است كه ما خیلی چیزها را میدانیم، ولی یادمان نیست؛ اما میشود كه گاهی با عوامل اختیاری از ناحیه خودمان یا یك عوامل اضطراری یادمان بیاید. هنر این است كه انسان با اختیار خودش آنها را به یاد بیاورد و از ناآگاهی به آگاهی برسد.
اكنون سؤال میشود چه كار كنیم كه آن ادراك ناآگاهانه به آگاهی برسد؟ یك راه، استدلالهای عقلی است. خدا عقل را به آدمیزاد داده تا فكر كند. فكر باعث میشود كه انسان با استدلال عقلی وجود خدا را اثبات كند. آن وقت آماده میشود تا آن درك مبهم و ناآگاهش، به آگاهی برسد. هر برهانی اقامه كنیم، نتیجهاش یك مفهوم خواهد بود؛ یعنی مثلاً نتیجه میدهد كه كسی كه خدا است، عالم را آفریده است. این یك مفهوم است. یا مثلاً كسی هست كه واجب الوجود است یعنی وجودش از خودش است. اینها مفاهیمی است كه در ذهن انسان است. بهترین برهانها هم كه اقامه شود آخرش یك همچون مفاهیم ذهنی است. به قول امام صادق(ع)، در روایتی كه در تحف العقول نقل شده، یك ادراك غایبانه است؛ میگوییم خدایی هست، روزی میدهد، میمیراند، زنده میكند؛ پس او كجاست؟! من با او ارتباطی ندارم، اما میدانم هست؛ این یك ادراك غایبانه است. یك راه دیگری هم وجود دارد كه انسان با او ارتباط پیدا كند طوری كه گویا خودش را میبیند. چنین راهی هم برای انسان وجود دارد. حتی خود این درك حضوری كه انسان نسبت به خدا دارد كه گویا او را میبیند، مراتبی دارد. رسیدن از آن ناآگاهی تا رسیدن به حقیقت مراتبی بینهایت دارد. بالاترین مرتبه آن است كه گفت: لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا. شیعهی علی(ع) كسی است كه میخواهد راهی را كه علی(ع) رفت بپیماید و پا جای پای علی(ع) بگذارد و به اندازه توان خودش به حقیقت خداوند نزدیك شود. البته ممكن است انسان طوری باشد كه با ادعای دوستی علی(ع) نه تنها پیش نرود كه روز به روز بر حجاب قلبش افزوده شود.
چیزی كه از معرفت اهل بیت(ع) نسبت به خدای متعال شنیدهاید، معرفت حقیقی خدا است. شناختی قلبی، شناختی است كه در اثر عبادت پیدا میشود. شناختی است كه به دنبال آن همه چیز در مقابل عظمت و شكوه الهی رنگ میبازد. البته هر متاعی كه قیمتی باشد تقلبی آن را زیاد میسازند. كوزه گلی تقلبیاش را نمیسازند، اما طلا یا مروارید تقلبی زیاد است، چرا؟ چون قیمتی و كمیاب است. آنهایی كه میخواهند دیگران را فریب بدهند، دكان باز میكند و جنس تقلبی درست میكنند و غالبا جنسهای بدلی و تقلبی خیلی بیشتر از جنسهای اصلی است. لااقل در اینجا این گونه است! عرفان علوی در عالم بسیار كمیاب، اما عرفان تقلبی فراوان است. انواع و اقسام آن را در گوشه و كنار دنیا میبینید، با قیافههای مختلف و اسمها و فرقههای متفاوت. این مناجات برای آن كسانی است كه دنبال عرفان علوی هستند. دنبال معرفتی كه خدا را آن گونه كه هست بشناسند، نه مفاهیم كلی را. حدیثی در تحف العقول4؛ از امام صادق(ع) درباره معرفت خدا، میفرماید: معرفتها چند گونه است؛ بعضیها فقط اسم را عبادت میكنند، و بعضیها اسم را، و هم مسما را. آنهایی كه اسم را عبادت میكنند اصلاً خدا را نشناختهاند و او را عبادت نمیكنند. آنهایی كه اسم را با مسما عبادت میكنند مشركند؛ پس دو تا معبود دارند. عبادت حقیقی این است كه مسما را از ورای اسم ببینند و عبادت كنند. عزیزان من! جنس اصلی را فقط در دستگاه اهل بیت(ع) میشود پیدا كرد؛ جای دیگر خبری نیست. هیچ بویی از حقیقت در راه شیطان نیست. حقیقت محض، فقط در دستگاه اهل بیت(ع) است. بنابراین نیكو است كسانی كه طالب آن عرفان حقیقی و الهی هستند به مضامین این مناجاتها و دعاها بیشتر توجه كنند و ببینند در این مناجاتها چه راهی را نشان دادهاند و برای رسیدن به آن معرفت آن را دنبال كنند؛ انشاءاللّه.
1. اعراف / 172-173.
2. یونس / 12.
3. یونس / 22.
4. ر.ك: تحفالعقول، ص 325.