بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/08/09 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«إلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ، فَرامَ مِنْكَ بَدَلا». آغاز مناجات محبین این مطلب را القاء میكند كه اگر كسی شیرینی محبت خدا را بچشد سراغ محبوب دیگری نخواهد رفت. طبعاً كسی كه این حرف را میزند، یك ادّعای ضمنی دارد كه من كه میخواهم وارد محبت خدا شوم، مزهاش را چشیدهام؛ و الّا نمیآمدم و به سراغ دیگری میرفتم. اكنون در این مقام، از خدا چه بخواهم؟
«إلهی فَاجْعَلْنا مِمَّن اصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلایَتِك». اكنون اقتضای محبت این است كه انسان به محبوب نزدیك شود. پس از تو میخواهم مرا از كسانی قرار دهی كه آنها را انتخاب كردی و برگزیدی تا به قرب و ولایت تو نائل شوند.
مفهوم قرب مثل بسیاری از مفاهیمی كه در محاوراتمان به كار میبریم، ابتدا برای مصادیق جسمانی وضع شده است. زیرا ادراكهای ما به وسیله قوای طبیعی انجام میگیرد و مفاهیمی كه به كار میبریم منشأ و خاستگاه اولیهاش مفاهیم طبیعی است. بعد كم كم این قدرت را پیدا میكنیم كه این معانی را تجرید كنیم تا معنای لطیفتر و پاكتری به دست آوریم كه قابل اطلاق بر غیر مادیات و غیر طبیعیات هم باشد و بلاخره قابل اطلاق بر خدای متعال باشد. خود اینكه انسان بتواند چنین كاری را انجام بدهد یك قدرت الهی است تا بتواند این نوع مفاهیم را از دركهای حسی و طبیعی تجرید كند. مفهوم قرب از شایعترین مفاهیمی است كه در اسلام و ادیان وجود دارد. حتی ادیانی كه منشأ الهی نداشتهاند این مفاهیم را به كار میبردند. مشركان دربارهی پرستش بتها میگفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی1»؛ ما بتها را پرستش میكنیم تا آنها ما را به خدا نزدیك؛ كنند. حالا این قرب یعنی چه؟ معنای نزدیك خدا شدن، چیست؟ بدون شك این مفهوم هم مثل همهی مفاهیم دیگر، در ابتدا از حسیات ناشی میشود. دو چیز را كه از حیث فاصله با هم مقایسه میكنیم، وقتی فاصلهشان كم است، میگوییم به هم نزدیك هستند و وقتی فاصلهشان زیاد است میگوییم، از هم دورند. این مفهوم را در مورد زمان هم به كار میبریم.
وقتی كه دربارهی خدای متعال و رابطهاش با انسان صحبت میكنیم و میگوییم انسان میخواهد به خدا نزدیك شود، به چه معناست؟ افراد كم معرفت فكر میكنند خدا در آسمانهاست و دورِ دور، و یا نوری است در ورای آسمانها. تصور میكنند كسانی كه به خدا نزدیكند فاصلهی جسمانیشان كم است. ولی ما به بركت تعالیم انبیاء و ائمهی معصومین(ع) یاد گرفتهایم كه خدا جسمانی نیست و فاصلهی ما با خدا مكانی نیست، پس وقتی میگوییم به خدا نزدیك شویم، معنایش این نیست كه فاصلهی مكانیمان كم شود؛ فاصلهی زمانی هم كه معنا ندارد؛ زیرا خدا همیشه هست. اما باید اعتراف كنیم كه حقیقتش را نمیدانیم. توجیههایی در این مورد وجود دارد كه این یك قرب معنوی است. دو نفر كه همدیگر را دوست دارند، اگر یكی از دیگری درخواستی كند او قبول میكند؛ میگوییم به او نزدیك است. گاهی هم میگوییم كسی پیش فلانی مقرب است یا در مورد سلاطین و شخصیتهای اجتماعی میگویند: او از مقربین درگاه است؛ یعنی رابطهاش طوری است كه حرفش را گوش میكنند. پس قرب معنوی غیر از قرب حسی است و آن رابطهی روحی انسان با انسان دیگر است؛ كه یكی به دیگری اهتمام داشته باشد، اهمیت دهد، حرفش را گوش كند و اگر درخواستی دارد آن را بپذیرد. بعضی تعبیر كردهاند كه معنای نزدیك شدن به خدا این است كه: با اطاعت خدا طوری شویم كه خدا بپسندد. مؤید این مطلب هم روایت معتبر و با اهمیتی است كه نقل شده است، «لا یزال عبدی یتقرب إلی بالنوافل مخلصا لی حتی أحبه فإذا أحببته كنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها2». در این حدیث قدسی خداوند میفرماید: بندههای من میتوانند تدریجاً به من نزدیك شوند. به چه وسیلهای؟ با انجام كارهای مستحب. آن قدر به من نزدیك میشود تا حالتی پیدا میكند كه من چشم و گوشش و دستش میشوم. كاری كه میخواهد انجام بدهد من برایش انجام میدهم، چیزی كه میخواهد ببیند، من میبینم. تعبیر خیلی عجیبی است. سپس میفرماید: «إن سألنی أعطیته و إن استعاذنی أعذته»؛ اگر دعا كند اجابت میكنم و اگر چیزی از من بخواهد به او میدهم. جمله ی آخر تفسیری از قرب است. این همان است كه میگویند وقتی كسی مقرب میشود هر چه حبیب میخواهد محبوب قبول میكند. نمیشود گفت این معنا غلط است، مخصوصاً با این توجیه و ذیل این روایت، میشود فیالجمله تایید كرد. لااقل میشود گفت این تفسیر یكی از تفسیرهای قرب به خداست. اما تعبیراتی رساتر، یا بفرمایید غلیظتر هم وجود دارد .
خداوند دربارهی شهدا میفرماید: فكر نكنید شهدا مردهاند، «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ3». این «عِنْد»؛ همان معنای قرب را میدهد. نزدیك و پیش؛ خدا روزی داده میشوند. صحبت این نیست كه درخواستی میكنند و اجابت میشود؛ بلكه پیش خدا هستند و نزد خدا روزی داده میشوند. یا آن آیهی شریفه در مورد متقین میفرماید: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ4»؛ متقین در بهشتها در كنار نهرها هستند و در یك جایگاه راستین. كجاست آنجایی كه آنها مینشینند؟ «عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِر». نزد سلطان مقتدر. این باز صحبت این نیست كه درخواستی میكنند تا اجابت شود؛ جای قعود و نشستنشان پیش خداست. «جِوار»؛ یعنی همسایهی خدا هستند. آن دعایی كه آسیه همسر فرعون كرد، خیلی عجیب است و این را میرساند كه نزدیكی، بیش از مسئلهی دعا كردن و جواب دادن است. او وقتی زیر شكنجهها بود گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ5»؛ خدایا! خانهای در بهشت پهلوی خودت برای من بساز. این الگوی همهی مؤمنین است. از آن طرف خدا نسبت به همهی انسانها میگوید: من نزدیكترینِ موجودات به شما هستم؛ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ6». اینجا صحبت از دعا كردن و جواب دادن و اجابت كردن نیست، این «أَقْرَبُ إِلَیْه»؛ اعم از مؤمن و كافر است. معنایش این نیست كه هر چه بخواهد به او میدهم. اینجا دو سؤال مطرح میشود؛ اولاً این قربی كه خدا با بنده دارد؛ چه گونه است؟ سپس این كه تفاوت این قربی؛ با آن قربی كه اولیاء خدا به آن نائل میشوند و مانند حضرت سجّاد(ع) و ائمهی اطهار و انبیاء عظام(ع) این قرب را از خدا درخواست میكنند چیست؟
وقتی خدا هستی را به انسان اعطا میكند گویا از دست خدا این هستی صادر میشود. برای تقریب به ذهن از تشبیه معقول به محسوس؛ یك نفر وقتی چیزی به كسی میدهد، باید دستش به او نزدیك باشد تا آن را در دستش بگذارد. این كه ما هستیمان را دائماً و آن به آن از خدا دریافت میكنیم، نشانه نزدیكی او به ماست، یا این كه هر وقت خواست جانمان را میگیرد. از این طرف كه بگوییم خدا به همهی موجودات و همهی انسانها نزدیك است خیلی فهمش مشكل نیست؛ البته منظور قرب جسمانی نیست، و از طرف دیگر همان رابطهی اعطاء و افاضه و رابطهی خلاقیت و ایجاد كه خدا دارد هم نیست. اما این كه افرادی به اختیار خودشان در سایهی اعمالی تدریجاً به خدا نزدیك شوند، مربوط به همه نیست؛ «أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ7». مخصوص انبیاء، ائمهی اطهار(ع) و كسانی است كه شبیه آنها هستند. این چگونه قربی است؟ آن اندازهای كه عقل انسان میتواند مفاهیم را تجرید و تنزیه كند، چه اندازه میتوانیم درك كنیم؟ این را با مقدمهای به ذهن نزدیك میكنیم؛
در غیر مادیّات، وجودِ موجودات غیر مادّی از سنخ موجودات علمی و ادراكی است. اینكه میگویم من هستم، خیال میكنم این «من»، دست و پا و هیكل است. ولی وقتی دقت كنم میبینم اینها «من»؛ نیست! برای اینكه من شعور دارم ولی دست من شعور ندارد. آن من كه انسان درك میكند از سنخ درك است. آن كه حرف میزند، تصمیم میگیرد و اراده میكند، روح ماست. این از سنخ علم است. ذاتش درست عین علم است، و تنها خاصیت نفس ما نیست. همهی موجوداتی كه بهرهای از تجرّد داشته باشند، یعنی عین مادّه نباشند، این خاصیت را دارند كه وجودشان عین علم است. این یك مقدمه كه روح انسان از سنخ علم است و تكامل او با تكامل علم توأم است. علم كه میگوییم منظور مفاهیم علوم حصولی نیست. آن علمی كه عین نفس است، علم حضوری است. كمال یافتن این نفس هم به این است كه علم حضوریاش قویتر باشد. هر قدر نفس قویتر باشد علم حضوریاش وسیعتر، شدیدتر و كاملتر است، و آنهایی كه به درجات عالی میرسند، كسانی هستند كه موفق میشوند حقایقی را با حضور و شعور درك كنند. پس كامل شدن انسان به این است كه علم حضوریاش كاملتر شود. منظور از كامل شدن، نزدیك شدن انسان به خدا در سایهی اعمال اختیاری و عبادات است. یعنی به گونهای شود كه خدا را بهتر بشناسد؛ البته نه شناختن از راه الفاظ و مفاهیم، بلكه طوری كه خدا را بهتر درك كند.
اكنون معنای درك كردن خدا و صفات الهی با علم حضوری چیست؟ حتماً برای اكثر شما اتفاق افتاده است كه گاهی انسان در حالت مناجات و دعا به حالی دست پیدا میكند كه انسان احساس میكند گویا خدا را میبیند. آن وقتی كه انسان احساسِ نیاز شدید میكند، یا گرفتاری سختی دارد، گویا آن موقع خدا را میبیند. خوب است اشاره كنم به آن روایتی كه آن شخص منكر خدمت امام صادق(ع) آمد و عرض كرد كه میخواهم خدا را طوری برایم ثابت كنی كه گویا او را میبینم. حضرت تأملی فرمودند و گفتند: هیچ وقت سوار كشتی شدهای؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: آیا شده است كه كشتی در دریا بشكند؟! گفت: یك مرتبه مسافرتی رفتیم و كشتیمان در دریا شكست. حضرت فرمود: آیا در آن موقع مشرف به غرق شدن شدی؟ (امام میدانست چنین اتفاقی افتاده است) گفت: بله، اتفاقا چنین چیزی شده است. حضرت فرمود: آن وقت به هیچ كس امید داشتی كه تو را نجات بدهد؟ تأملی كرد و گفت: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ8». زمانی كه انسان دستش از همه جا كوتاه میشود، آن وقت در مییابد كه خدا به او نزدیك است. حالی پیدا میكند كه خودش را پهلوی خدا میبیند. اگر دور باشد باید داد بزند تا خدا بشنود! ولی در چنین حالی احساس میكند اگر زیر لبی هم بگوید، خدا میشنود. این همان علم حضوری است. این دانستن و این نوع درك خدا، غیر از این است كه با برهان صدیقین یا با برهان امكان و یا حدوث خدا را اثبات كنند. این حال و دركی است كه غیر اختیاری برای انسان پیدا میشود. درك خدا بینهایت لذت دارد. لذتش خیلی بیش از این است كه طفلی در آغوش مادر باشد و مادر نهایت نوازشش را نسبت به او ابراز كند. كودكی كه وقتی احساسِ غربت و تنهایی میكند و از مادرش جدا است وقتی مادرش را پیدا میكند، كه او را در بغل میگیرد، فشارش میدهد و میبوسد چه احساسی دارد؟! چقدر آرامش پیدا میكند؟! این قرب است. قبلا این درك را نداشت. این قرب، قربی است كه توأم با علم و درك است، قربی است كه انسان با دلش خدارا میبیند.
شخصی از امیرالمؤمنین(ع) سؤال كرد: «هَلْ رَأَیْتَ رَبَّكَ؟»؛ حضرت فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ9»؛ من خدای ندیده را عبادت نمیكنم. آن شخص؛ تعجب كرد، حضرت فرمود: «لَا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان»؛ با این چشم نمیبینم بلكه دل است كه با حقیقت ایمان، خدا را مشاهده میكند. این یك درك و دیدن و علم و قرب دیگری است. كسانی كه این گونه شوند، آن وقت خدا این عنایت را به آنها میفرماید كه هر چه بخواهند بهشان میدهد. مقرب یعنی چه؟ یعنی طوری شده كه هر چه بخواهد به او میدهند. اما طبق این تفسیر، یعنی واقعاً وجودش به وجود خدا نزدیك شده است. خدا را با قلبش مشاهده میكند و خودش را در آغوش خدا میبیند. وقتی چنین حالتی پیدا شود خدا میگوید: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ10»؛ تنها اینها نیستند كه خدا را دوست دارند بلكه در ابتدا خدا آنها را دوست دارد. این قرب حقیقی است. یك؛ حقیقتی است كه انسان واجد آن میشود. قرب هم دارای مراتب است. وقتی میگوید: «یتقرب إلیّ بالنوافل»، من و شما كه نافله میخوانیم، یك مرتبه قرب میشود، اما علی(ع) كه نافله میخواند قربش بیشتر از من و شما بود، نبود؟ پس به یقین قرب مراتب دارد و آن كه حقیقتش را نمیدانم این است كه رؤیت هم مراتب دارد. حقایقِ ایمان در همه یكسان نیست. همهی مؤمنین با حقیقت ایمانشان میتوانند خدا را ببینند، اما این ایمان در بندگان تفاوت دارد. حقیقت امیرالمؤمنین(ع) چنان بود كه، «لو كشف الغطاء ما ازددت یقیناً11». پس احتمالاً مشاهده و رؤیت هم مراتب دارد. یك مرتبهاش این است كه: «فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسی؛ صَعِقاً12». آن جلوه وقتی پیدا بشود، هیچ موجودی تابِ دیدنش را ندارد. لااقل موجودِ این جهانی تابِ تحملش را ندارد. این حقیقتی است كه ما نمیفهمیم چیست. یعنی چه خدا برای كوه تجلّی كرد و كوه از هم متلاشی شد؟! نمیتوانیم بفهمیم، اما باید بدانیم كه این یك حقیقت است.
1. زمر / 3.
2. إرشادالقلوب، ج 1، ص 91، الباب الثانی و العشرون فی فضل صلاة اللیل.
3. آلعمران / 169.
4. قمر / 55.
5. تحریم / 11.
6. ق / 16.
7. واقعه / 11.
8. انعام / 124.
9. الكافی، ج 1، ص 97، باب فی إبطال الرؤیة، روایت 6.
10. مائده / 54.
11. غررالحكم، ص 119، باب فضائله(ع)، روایت 2086.
12. اعراف / 143.