صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه سی و چهارم؛ اخلاص در محبت و رضایت

تاریخ: 
چهارشنبه, 23 آبان, 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌‌اى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1386/08/23ایراد فرموده‌‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

اخلاص در محبت و رضایت

مناجات محبیّن با این فراز ادامه پیدا مى‌‌كند: «وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ.»؛ بعد از درخواست قرب و ولایت الهى، اضافه مى‌‌كند كه من را از كسانى قرار بده كه آنها را براى دوستى و محبت خودت خالص كردى. همانطور كه عرض كردم اصل محبت مفروض است، و الاّ این مناجات با این لحن و این سرآغاز مناسبت نداشت.

اخلاص در محبت

ظاهراً منظور از خالص شدن براى محبت خدا همان معنایى است كه در ذیل دعاى عرفه‌‌ى سید الشهداء آمده كه مضمونش این است: خدایا تو اغیار را از دل من زایل كن تا در دل من جز محبت تو چیزى نمانَد. در توضیح مفهوم محبت و واژه‌‌هایى كه مرادف آن بود عرض كردیم كه محبت در زبان عربى مفهوم گسترده‌‌اى دارد. از مراتب نازل محبت تا كامل‌‌ترین مراتب آن؛ یعنى كسانى كه دیگر در دلشان جز توجه به محبوب چیزى باقى نمى‌‌ماند. اینكه مى‌‌گوید من را از كسانى كه براى محبت تو خالص هستند قرار بده، یعنى ممكن است انسان محبت خدا را داشته باشد ولى در كنارش محبت دیگرى هم باشد. گاهى هم ممكن است تزاحم و تعارض پیدا كند. مثل محبت‌‌هایى كه انسان در دنیا دارد. دو تا دوست دارد كه هم این رفیقش را دوست دارد و هم آن رفیقش را. تا آنجا كه مى‌‌تواند رفتارش را تقسیم مى‌‌كند، مقدارى با این معاشرت دارد و مقدارى هم با آن یكى. همیشه هم كه نمى‌‌شود 24 ساعت با همه انس داشته باشد. سعیش بر این است كه یك ساعت با این باشد و یك ساعت با آن. تزاحمى ندارد. ولى به مرتبه‌‌اى مى‌‌رسد كه این دوستش خواسته‌‌اى دارد و آن دوستش خواسته‌‌اى ضد آن؛ اینجاست كه تزاحم وجود دارد و معلوم مى‌‌شود كه كدامیك را بیشتر دوست دارد. در مورد خداى متعال هم بسیارى از انسان‌‌ها به او محبت دارند و این طور نیست كه خدا را دوست نداشته باشند اما افراد و چیزهاى دیگر را هم دوست دارند. گاهى توجه هم ندارند كه اینها با هم نمى‌‌سازد. ولى یك زمانى مى‌‌رسد كه نشان مى‌‌دهد این جا یا باید محبت خدا داشت، یا چیزهاى دیگر. آیه‌‌اى در قرآن این مطلب را كاملاً توجه مى‌‌دهد: «قُلْ إِنْ كانَ آباوكُمْ وَ أَبْناوكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِیرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ1». اشاره مى‌‌كند به اینكه گاهى محبت خدا مزاحمت پیدا مى‌‌كند با محبت پدر، مادر، همسر، فرزند، یا با اشیاء خارجى مثل پول، سرمایه، تجارت یا خانه‌‌هاى خوب.

محبت واقعى در تزاحم‌‌ها و تضادها

انسان خدا را دوست دارد و تا با اینها تضادى ندارد، عبادت مى‌‌كند و نماز هم مى‌‌خواند! گاهى نماز شب و نوافل هم مى‌‌خواند! اما جایى مى‌‌رسد كه عملاً تضاد بین آن‌‌ها واقع مى‌‌شود كه اگر بخواهد به خواسته‌‌هاى آنها توجه كند یا آن محبت غالب باشد، دیگر باید خدا را كنار بگذارد و فراموش كند - دست كم به طور موقت - مصداق روشنش موقع جهاد است. آن وقتى كه باید در جبهه حضور پیدا كرد؛ انسان باید از پدر و مادر، فرزند و همسر، خانه و زندگى و دوستانى كه با ایشان معاشرت دارد بگذرد. امتحان خوبى است كه معلوم مى‌‌شود انسان خدا را بیشتر دوست دارد یا خلق خدا را. من بعضى را مى‌‌شناختم، تعدادى جوان بودند كه شب‌‌هاى جمعه از تهران مى‌‌آمدند جمكران و نذر كرده بودند كه چهل شب بیایند و احیا بگیرند كه توفیق شهادت نصیبشان شود، و شد. كسانى هم هستند كه از اسم مرگ و زخم و مجروح شدن مى‌‌ترسند، چه رسد به خود مرگ! خدا همه جور مخلوقى دارد! در تضادها معلوم مى‌‌شود انسان چه كاره است و خدا را چه قدر دوست دارد. قرآن مى‌‌فرماید: اگر چیزهاى دیگر را از خدا بیشتر دوست بدارید؛ «فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ»؛ تهدید مى‌‌كند كه منتظر امر خدا باشید. بنابراین براى اینكه انسان به سعادت و كمال برسد، تنها اینكه احساس كند خدا را دوست دارد، كافى نیست. باید سعى كند خدا را بیش از دیگران دوست بدارد؛ «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ2».

مراتب اخلاص در محبت

این «بیشتر دوست داشتن»؛ هم خود مراتبى دارد. لازمه‌‌ى ایمان این است كه انسان‌‌ها خدا را بیش از دیگران دوست بدارند كه مراتبشان با هم فرق مى‌‌كند. این‌‌ها را به دو دسته مى‌‌شود تقسیم كرد كه هر كدام از اینها هم مراتب فراوانى دارد. یك دسته كسانى‌‌اند كه واقعا در دلشان دو نوع محبت هست. گویا دلشان تقسیم شده؛ قسمتى جاى محبت خداست و قسمتى هم آنهاى دیگر. دوست داشتن هر دسته هم واقعى و مستقل است. ولى افرادى هستند كه محبتشان به خدا طورى شده كه اگر دیگرى را هم دوست دارند، استقلالى نیست بلكه به خاطر انتسابى است كه به خدا دارند، و این خیلى عالى است. وقتى كسى را دوست داریم، كتاب و عكس و آثارش را هم دوست داریم، ولى آیا معنایش این است كه در اینجا چند تا محبوب داریم؟! یكى آن شخص خاص است، یكى هم كتابش، شد دو تا؟! یكى هم عكسش، این سه تا؟! یا نه، یك محبت بیشتر نیست. آنها هم شعاع‌‌هاى همین هستند. طورى است كه نمى‌‌شود انسان كسى را دوست داشته باشد اما آثارش را دوست نداشته باشد. اولیاء خدا و در درجه‌‌ى اول، انبیاء و ائمه‌‌ى معصومین علیهم‌‌السلامهمه‌‌ى كسانى را كه دوست دارند این گونه است.
شاید عقل ما نتواند تصور كند كه پیغمبر خدا چقدر حضرت زهرا علیهاالسلامرا دوست داشتند، اما آیا معنایش این است كه نصف دلشان مال خدا بود و نصفش براى حضرت زهرا؟ یا این كه محبت خدا بى‌‌محبت زهرا نمى‌‌شود؟! آن برگ همین درخت است؛ این دو تا نیست. همه‌‌اش یكى بود، همان محبت خدا بود كه در على و در زهرا و در حسنین علیهم‌‌السلام ظاهر مى‌‌شد. در امور معنوى، در امور قلبى و روحى، از این چیزها فراوان است. در امور مادّى مشكل است. حتى همین مثالى هم كه عرض كردم، با ممثّل خیلى فرق دارد. محبت اولیاء خدا و بندگان خاص خدا اینجورى است. وقتى در دعاى عرفه مى‌‌گوید: «إِلهی اَنْتَ الَّذی أزَلْتَ الأَْغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ‌‌یُحِبُّوا سِواكَ»؛ خدایا تو آن كسى هستى كه اغیار را از دلهاى اولیاء خودت بیرون كردى و در دل اولیاء تو جز تو كسى نیست و هر چه هست محبت توست. اگر محبت فرد دیگر با یك ویژگى شناخته مى‌‌شود، از محبت تو جدا نیست بلكه فرع محبت توست. برگى از این درخت و شعاعى از این خورشید است. در این فقره‌‌ى از این مناجات هم همین را مى‌‌خواهد،؛ «ممّن أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ.»
البته یك تفسیر دیگرى هم مى‌‌شود برایش فرض كرد، چون نمى‌‌فرماید:؛ «اخلصت ودّه ‌‌لك»، بلكه مى‌‌فرماید «أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ»؛ و آن این است كه اصلاً غیر از حبّ تو چیزى در وجودشان نیست، خودش را فقط براى حبّ خالص كردى. این یك معنایى است دقیقتر و لطیفتر، كه كمى تصورش هم مشكل‌‌تر است تا چه رسد به تصدیقش! این است كه ما روى همان معنا و تفسیر اول تكیه مى‌‌كنیم، یعنى در آنجایى كه جاى محبت است، جز محبت تو چیزى نیست. مى‌‌شود هم فرض كرد كه یك گوشه‌‌ى دل ما هم جاى حزن و خوف و یا چیزهاى دیگرى است، كه جاى محبت نیست.

رابطه محبت و لقاى الهى

یك اثر طبیعى محبت این است كه انسان وقتى كسى را دوست دارد مى‌‌خواهد او را ببیند. بنابراین اگر كسى دلش براى محبّت خدا خالص شد، مشتاق لقاء الهى خواهد شد. آیه‌‌اى خطاب به اهل كتاب، در سوره‌‌ى جمعه مى‌‌فرماید:؛ «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ3»، چون اینها مى‌‌گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاوهُ4». از ویژگى‌‌هاى بنى اسرائیل به خصوص یهودیان این بود كه مى‌‌گفتند ما فرزندان اسرائیل، فرزندان حضرت یعقوب، یك گروه ممتاز و مختار، و یك ملّت برگزیده هستیم، و ما فرزندان خداییم! البته این را تشریفا مى‌‌گفتند كه بعد در مسیحیت كم كم جدى شد. در مورد حضرت عیسى گفتند: «ابْنُ اللّهِ». آنها تشریفا و مجازا مى‌‌گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاوهُ»؛ و این دیگر معروف شد كه بنى اسرائیل، فرزندان و دوستان خدایند. این را حقیقتا ادعا مى‌‌كردند. قرآن در مقابل اینها مى‌‌گوید كه شما دروغ مى‌‌گویید. شما به زندگى دنیا علاقه دارید. آرزو دارید كه اگر مى‌‌شد هزار سال در دنیا زندگى كنید «لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ5». شما دنیا پرستید. دروغ مى‌‌گویید كه خدا را دوست دارید. اگر راست مى‌‌گویید باید براى امتحان، ملاقات خدا بعد از مرگ برایتان خواستنى و راحت باشد. كسى كه خدا را دوست دارد، لقاء او را هم دوست دارد. این را هم مى‌‌دانید كه لقاء الهى بعد از مرگ است، پس آرزو كنید كه بمیرید تا خدا را ملاقات كنید، «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ6».
لازمه‌‌ى طبیعى محبت این است كه انسان بخواهد با محبوبش ملاقات كند. این است كه حضرت بعد از این كه مى‌‌فرماید: ما را از كسانى قرار بده كه آنها را براى محبت خالص كردى، مى‌‌فرماید:؛ «وَشَوَّقْتَهُ إلَى لِقائِكَ،»؛ اگر محبت داشته باشم مشتاق لقاى الهى هستم، پس این شوق را به وجود بیاور كه مشتاق لقاى تو باشم تا به این وسیله محبت من كامل شود.

میوه محبت

وقتى درختى را فرض مى‌‌كنید، مثلاً درخت سیب؛ این درخت، تا سیب نیاورده است درخت كاملى نیست. میوه‌‌ى محبت شوق لقاء است، اما خود این درخت وقتى كامل مى‌‌شود كه این شوق هم كامل شود. این اثر وقتى كامل مى‌‌شود، خود آن ریشه هم محكم‌‌تر مى‌‌شود و دوام بیشترى پیدا مى‌‌كند. اگر این شوق نباشد یا كمرنگ شود كم كم محبت هم ضعیف مى‌‌شود. در ارتباط با دوستان، همین دید و بازدید، محبت را زیاد مى‌‌كند. لازمه‌‌اش این است كه انسان هدیه‌‌اى هم به محبوبش بدهد. همین هدیه دادن باعث محبت بیشتر مى‌‌شود. درست است كه این اثر محبت است، اما با انجام دادن این فعل كه نتیجه‌‌ى آن محبت است، خود آن محبت هم تقویت مى‌‌شود. این‌‌ها سنت‌‌هاى الهى در این عالم است.

محبت و رضا

«وَرَضَّیْتَهُ بِقَضائِكَ»؛؛ محبت اگر از آن مراتب اولیه‌‌ى محبت فراتر رفت، یعنى محبت طورى شد كه همه‌‌ى دل را فرا گرفت و دیگر غیر از محبوب به كس دیگرى تعلق نداشت، باعث مى‌‌شود كه انسان همه‌‌ى رفتارهاى محبوبش را دوست داشته باشد، چون اثر اوست. در دعاها هم گاهى اشاره‌‌هایى به این مطلب هست كه خدایا! اگر من را جهنم ببرى از محبت تو در دلم كاسته نمى‌‌شود. هیچ نگرانى ندارم و از محبتم هم نسبت به تو كاسته نمى‌‌شود؛ چرا؟ چون دستور توست و من تو را مى‌‌خواهم و هر چه تو دوست دارى همان است. به چنین كسى دیگر نباید از روى استدلال عقلانى یا آموزش مصلحت‌‌هاى احكام و تقدیرات الهى یاد بدهند كه آقا، به قضاء الهى راضى باش! محب این گونه نیست. او نمى‌‌گوید چون مصلحت دارد؛ مى‌‌گوید چون تو مى‌‌گویى. و تو حكم كردى. به نفع من باشد یا به ضرر من فرق نمى‌‌كند، من همان را دوست دارم كه تو دوست دارى. اگر محبت خدا اینجورى شد و دل انسان را فرا گرفت كه واقعا خدا را دوست داشت، لازمه‌‌اش این است كه كارهاى خدا را هم دوست بدارد كه از جمله كارهاى خدا تقدیرات و قضاى الهى است. این است كه هیچ وقت خم به ابرو نمى‌‌آورد.

دو روى یك سكّه

از عجایب روح آدمیزاد این است كه در آن واحد دو حالت نسبت به یك موضوع دارد. به عنوان مثال در شهادت سید الشهداء علیه‌‌السلام، یك حیثیت این است كه جزء قضا و قدر الهى است. «ان الله شاء ان یراك قتیلاً»، از آن جهتى كه فعل خداست و حكمتى در آن است؛ در این جا محب كارى به حكمتش ندارد و به آن راضى است. اما از آن جهت كه عواطف انسان را جریحه دار مى‌‌كند، و چنین ظلمى نسبت به چنین شخصیتى شده، بزرگترین حزن را هم در انسان ایجاد مى‌‌كند. در آن واحد، نسبت به یك حادثه، هم مى‌‌تواند محزون و هم مى‌‌تواند راضى باشد. بعضى مى‌‌گویند: چرا این همه به سر و سینه مى‌‌زنید؟! خب امام حسین علیه‌‌السلامكه به واسطه‌‌ى شهادت، به مقامى عالى رسیدند، خوشحال باشید! این‌‌ها از یك نكته غافل‌‌اند كه خوشحال بودن به خاطر این است كه امام حسین به آن مقام رسید و از این است كه آن شهادت باعث شد اسلام رواج پیدا كند و در سایه‌‌ى رواج اسلام، من و شما اسلام را شناختیم و بركاتى بر این مترتب است، اما در عین حال موجب حزن است، چون «عظُمَت مصیبتُك فى السموات و الارض». این دو تا با هم منافاتى ندارد. در یك لحظه مى‌‌شود نسبت به یك موضوع هم نهایت حزن داشت و هم نهایت شادى. دو حیثیت؛ این از ویژگیهاى روح انسان است.

رضایت، خوف و حزن

شاید یكى از معانى این آیه‌‌ى شریفه كه مى‌‌فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ7»؛ همین باشد. معنایى كه معمولاً به ذهنمان مى‌‌آید این است كه كسى كه ولایت الهى دارد نگران آینده‌‌ى خودش نیست، چون مى‌‌داند خدا او را به پاداش نیك خواهد رساند. اگر مصیبتى هم برایش پیش آمده چون این مصیبت در آخرت پاداش دارد از آن هم غصه‌‌اى ندارد. اما شاید معناى دیگرش این باشد كه اصلاً خوف و حزن ندارند؛ نه تنها نسبت به حوادثى كه براى خودشان اتفاق افتاده بلكه نسبت به همه‌‌ى حوادث عالم، نه خوف دارند و نه حزن، از آن جهت كه فعل، متعلق تقدیرات الهى است. آن روایت از پیغمبر اكرم صلى‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌آله‌‌وسلم را همه شنیده‌‌اید كه وقتى جناب ابراهیم از دنیا رفتند پیغمبر اكرم گریستند. بعضى اصحاب گفتند: آقا شما هم براى فوت بچه‌‌تان گریه مى‌‌كنید؟! فرمود: دل مى‌‌سوزد و اشك جارى مى‌‌شود؛ ولى چیزى بر خلاف رضاى الهى نمى‌‌گویم. این كه آدم عاطفه داشته باشد، عیب ندارد. انسان باید متأثّر شود، اما این تأثر معنایش این نیست كه از كار خدا گله داشته است. اول باید از كار خدا راضى باشیم، آن وقت خدا هم از ما راضى خواهد شد، «ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً8»؛ یعنى «راضِیَةً عن الله»؛ و از تقدیرات خدا. وقتى به قضاى الهى راضى بودى، آن وقت مرضى هم خواهى بود؛ «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ9». بعد از این هم حضرت از خدا مى‌‌خواهد كه مرا از كسانى قرار بده كه: «وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إلى وَجْهِكَ، وَحَبَوْتَهُ بِرِضاك»َ؛ این توفیق را به او دادى كه نظر به وجه تو داشته باشد.


1. توبه / 24.

2. بقره / 165.

3. جمعه / 6.

4. مائده / 18.

5. بقره / 96.

6. جمعه / 6-7.

7. یونس / 62.

8. فجر / 28.

9. مائده / 119.