بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/30، مطابق با چهارم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(3)
بحث ما درباره عواملی بود که مانع التزام انسان به لوازم ایمانش میشود و نمیگذارد ایمان نقش خودش را در سعادت او ایفا کند. بنابر یک تعبیر میتوان گفت: این عوامل شرطهای عدمی برای تأثیر ایمان در سعادت انسان هستند. گفتیم از آیات کریمه قرآن و روایات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده میشود که سه شرط عدمی برای این مسئله وجود دارد که اولین آنها هوای نفس است. در جلسه گذشته به مبانی تصوری بحث پرداختیم و گفتیم هوای نفس ترکیبی اضافی از هوی و نفس است، «هوی» تقریبا به معنای دوست داشتن و مایل بودن است و «نفس» کاربردهای متفاوتی دارد؛ یکی به معنای شخص، یکی به معنای روح و یکی نیز اصطلاح خاص علم اخلاق است که در مقابل عقل به کار میرود. همچنین توضیحی دادیم درباره اینکه چگونه عقل در مقابل نفس قرار میگیرد و از مزاحمات و موانع است و باید از آن اجتناب کرد.
گفتیم خداوند در انسان غرایزی قرار داده که برخی از آنها به طور طبیعی از ابتدای تولد انسان در او قرار دارد، و برخی نیز در شرایطی خاص خودبهخود به تدریج رشد میکند و شکوفا میشود. وجود و رشد این خواستها اختیاری نیست. برای مثال، میل به غذاخوردن چیزی نیست که لازم باشد انسان دربارهاش فکر کند که آیا دوست دارم غذا بخورم یا نه؛ یک میل فطری خدادادی است. میلهای دیگری که به تدریج در انسان شکوفا میشود نیز همینطور است. به طورطبیعی عواملی در بدن انسان پیدا میشود و آن میلها شکوفا میشود که اقتضای امور خاصی را دارند. این میلها امری فطری است و نمیتوان درباره آن گفت ارزش اخلاقی یا ارزش مثبت یا ارزش منفی دارد یا ندارد. به تعبیر ساده، نمیشود گفت که از نظر اخلاقی انسان خوب است که وقتی گرسنه میشود میل به غذا پیدا کند یا بد است. موضوع اخلاق این مسایل نیست. موضوع اخلاق این است که وقتی انسان بین دو کار متضاد واقع میشود، یکی از کارها را انتخاب کند؛ اما این میل به طور طبیعی و فطری در انسان وجود دارد و انتخابی نیست.
بنابراین از نظر ارزش اخلاقی درباره خوبی یا بدی میل انسان به امور طبیعی که طبق سنن الهی لازمه زندگی این دنیاست، نمیتوان سخن گفت. البته به یک معنا میتوان گفت که همه آنها خوب است؛ زیرا اینها عواملی است که خداوند برای تکامل انسان قرار داده است؛ اما این به معنای ارزش اخلاقی نیست. برای مثال، میل جنسی اگر در انسان نبود، انگیزهای برای ازدواج نداشت و به دنبال آن فرزندی متولد نمیشد و نسل بشر در همان سنین اولیه منقرض میشد. پس این چیز خوبی است، ولی این خوبی، حسن وجودی است نه حسن اخلاقی؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛[1] هر چه را خداوند آفریده است، خوب آفریده است. به این معنا وجود همه امیال خوب است؛ حتی وجود غضب در انسان خوب است. اگر انسان غضب نمیکرد، درصدد دفاع از خودش برنمیآمد و به راحتی در مقابل هر ظالمی تسلیم میشد و از بین میرفت.
حال این سؤال مطرح میشود که اگر وجود همه اینها خوب است، چگونه میگویید افعالی که در اثر هوای نفس پیدا میشود، از نظر اخلاقی بد است و برخی از آنها گناه است و عقاب جهنم دارد و عقلا هم مذمتش میکنند؟ این بدی از کجا پیدا میشود؟ خود دوست داشتن که بد نیست، نفس نیز موجودی است که خدا آفریده و دارای غرایزی است، این هم بد نیست. پس این بدی از کجا پیدا میشود؟ چرا میگوییم پیروی هوای نفس بد است و گاهی به حدی شبیه شرک میرسد؟[2] در پاسخ باید گفت: وصف اخلاقی خوب و بد، در هنگام تعارض بین دو عامل پیدا میشود؛ یعنی اگر انسان کاری را انجام بدهد که مقتضای طبیعتش است و نفعی هم برایش دارد، اما موجب میشود که او از بسیاری از کمالات دیگر محروم شود، کاری مخالف حکم عقل انجام داده است. عقل میگوید: انسان خوب است دارای کمال شود و به کمالاتی که لایق آن است، برسد و اینها چیزهایی است که با صرف ارضای آن غرایز حاصل نمیشود. وقتی کاری که مقتضای غریزه است در شکل یا خصوصیت خاصی با کمالی که باید بر اینها مترتب شود، تضاد پیدا کند، شرط عدمی میشود؛ ولی اگر مانع رسیدن انسان به کمال نشود، اینطورنیست. بنابراین لزوم تعدیل خواستهای غریزی مربوط به زمانی است که مقتضای غرایز با مقتضای تکامل حقیقی انسان و رسیدن به سعادت حقیقی او تزاحم پیدا کند.
مسئله دیگر این است که آیا هر چیزی که مقتضای غرایز ما باشد، عاملی سلبی است و باید از آن اجتناب کرد یا اینگونه نیست؟ در جلسه گذشته اشاره کردیم که گاهی مقتضای غرایز ما با آن چه در رسیدن ما به کمالات مؤثر است، همسو میشوند؛ یعنی ممکن است کاری خوب باشد و حتی از نظر عقل و شرع به حد وجوب نیز برسد، و در عین حال مقتضای غرایز حیوانی هم باشد. در اینجا این مسئله مطرح میشود که آیا مرتبهای از ممانعت و تبعیت از هوای نفس مذمت دارد، یا همسو شدن این مسایل در اینجا سرّ دیگری دارد؟ به دنبال این مسئله، این پرسش مطرح میشود که اگر گاهی این طور است و گاهی این طور نیست، از کجا بفهمیم که چه وقت اشباع غرایز میتواند در جهت کمال انسان واقع شود؟
پاسخ اجمالی این پرسش آن است که در برخی از مسایل خداوند متعال از راه عقلی که به ما داده است، به ما میفهماند که اشباع این غریزه در این شکل، در این حد، در این مکان و در این زمان مانع سعادت انسان میشود. کمابیش همه انسانها نیز این چیزها را قبول دارند و هر خواستهای را در هر جایی اشباع نمیکنند. برای مثال حیایی که انسان دارد باعث میشود که در بعضی جاها اصلا بعضی غرایزش را مطرح نکند و درصدد اشباعش برنیاید. هیچ کس وسط خیابان هر کاری که در اتاق خلوتش انجام میدهد، انجام نمیدهد. اینها ریشهای عقلایی دارد. کودک یتیمی را فرض کنید که یک شیرینی دارد و دلش به آن خوش است. در اینجا عقل بدی گرفتن این شیرینی از دست این کودک را میفهمد؛ اگرچه ممکن است با گرفتن آن غریزه انسان اشباع شده و گرسنگیاش برطرف شود.
ولی همهجا این طور نیست و به خصوص برای کسانیکه به دین و احکام دینی و واجبات و محرمات معتقد هستند، بسیاری از موارد وجود دارد که دین به آنها میگوید، این کار بد است و نباید آن را انجام داد یا خوب است و باید انجام داد، ولی عقل آن را نمیفهمد. اصلا فایده دین همین است. دین آمده است تا به عقل در جایی کمک کند که نمیتواند ما را به آنچه موجب سعادتمان است هدایت کند. به این ترتیب برای ما از راه عقل و وحی ثابت میشود که این پیروی از هوای نفس با سعادت ابدی ما منافات دارد و نباید انجام دهیم. اگر این احکام شرع نبود ما بسیاری از مسایل را نمیتوانستیم اثبات کنیم. اما همه مکاتب فلسفه اخلاق اینگونه نیستند.
متأسفانه علیرغم پیشرفتهایی که انسان در جهات علمی و عقلانی کرده است، در جهات اخلاقی بیش از نود درصد تنزل کرده است. امروز همه محافل علمی و دانشگاههای دنیا یک چیز را ارزش مطلق میدانند که فقط استثنائاتی میتواند داشته باشد؛ و آن ارزش هم این است که به هر چه دلت میخواهد، عمل کن؛ آزادی به معنای عام آن! این یکی از ارزشهایی است که امروز در همه دنیا شناخته شده و مورد قبول است. بزرگان کشورهایی که به عنوان پیشرفتهترین کشورها شناخته میشوند، گاهی میگویند: ما افتخار میکنیم که در کشور ما طوری است که هر کس میتواند هر طور دلش میخواهد زندگی کند. ما هم در سفرهایی که به این کشورها داشتهایم با این صحنه و منطق مواجه بودهایم؛ صحنههایی که بیان آن واقعا شرمآور است.
اینکه انسان هر طور دلش میخواهد رفتار کند، به معنای بیبند و باری اخلاقی است، اما امروز خود این مسئله به عنوان یک ارزش مهم شناخته میشود و در بحثها، سخنرانیها، کتابها ونوشتههایشان، و حتی در کلاسهایی که برای بحثهای اخلاقی برگزار میشود و در آن درباره فلسفه ارزشها صحبت میکنند، آن را جزو مسلمات میدانند. میگویند: اصل آزادی است و هیچ چیزی از این آزادی بالاتر نیست.
یکی از بزرگان علما درباره وزیر ارشاد اسلامی چند دوره قبل نقل میکرد که به او گفتم: آقا! وزراتخانه شما چه کاری برای اسلام و پیشبرد ارزشهای اسلامی کرده است که هدف این انقلاب بوده است؟ آن وزیر پاسخ داده بودکه چه چیزی بالاتر از آزادی؟! ما سعی کردیم به مردم آزادی بدهیم. این بالاترین ارزش است. افتخار میکرد که ما جلوی هر گناهی را باز میگذاریم تا مردم آزاد باشند! اوائل انقلاب ما بحثی در صدا و سیما داشتیم. در آن زمان بعضی از کسانی که اکنون پستهای خیلی عالی دارند، عضو شورای مدیریت صدا و سیما بودند. انقلاب تازه پیروز شده بود و یک بار با ایشان صحبت شد که بالاخره کار انقلاب به کجا میانجامد؟ آیا پیروزی ادامه مییابد یا نه؟ ایدهآل و واقعبینانه چیست؟ و اگر بگوییم ما میخواهیم یک کشور اسلامی تشکیل بدهیم، و انقلابمان انقلابی اسلامی و دولتمان دولت اسلامی باشد، فکر میکنید چگونه باید باشد؟ آن آقا که اکنون یکی از پستهای مهم کشور را دارد، گفت: من معتقدم که باید مثل لبنان بشویم. شما در خیابانهای بیروت که راه میروید، یک خانم مسن پنجاه شصت ساله را میبینید که نقاب هم دارد، ولی در کنارش دختر پانزده شانزده سالهاش بدون هیچ حجابی حرکت میکند. نه کسی به آن خانم مسن میگوید چرا نقاب زدی، نه به این میگویند که چرا سرت لخت است. میگفت: کشور ما نیز باید این طور باشد. متأسفانه لباس روحانیت نیز داشت!
به هر حال این یک اختلاف مبنایی بین همه ادیان (بهخصوص دین اسلام) با فرهنگ الحادی است که امروز سراسر دنیا را فراگرفته است. در این فرهنگ بالاترین ارزشی که دیگر در مقابل آن نمیشود سخن گفت، این است که «دلم میخواهد و دوست میدارم»، واگر کسی با این مخالفت کند، بزرگترین جنایت را به بشریت کرده و نماد خشونت است، و باید هرگونه فحش و تهمتی را نثارش کرد تا دیگر سخنش خریدار نداشته باشد.
اینکه ما میگوییم هوای نفس عاملی منفی برای سعادت است و شرط تأثیر عوامل سعادت در رساندن انسان به سعادت حقیقی این است که انسان تابع هوای نفس نباشد، براساس ارزشهای اسلامی است؛ وگرنه براساس ارزشهای الحادی که دنیای امروز میپسندد، عکس این مطلب صادق است. برای آنها اصل هوای نفس است. نه تنها هوای نفس بد نیست که یک ارزش مثبت و فوق همه ارزشهاست. این یک مسئله، که ما از ابتدا باید بدانیم اگر در ارزشهای اخلاقی مبنای اسلام را حاکم قرار بدهیم، به معنای محدود کردن غرایز و خواستهای انسان در چارچوبی است که متناسب با سعادت ابدی انسان است، و هر جا که این غرایز با آن سعادت تزاحم پیدا کند، ارزش منفی خواهد داشت.
اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا همه امیال و غرایزی که با سعادت انسان منافات دارند، همگی در یک سطح ارزش منفی دارند، یا اینکه ارزش منفی نیز دارای درجات است؟ همه ما میدانیم که نهی شارع مقدس از یک کار، گاهی به معنای کراهت و گاهی به معنای حرمت آن است. عمل حرام نیز گاهی گناه صغیره است، و گاهی شدیدتر است و گناه کبیره است، و همین طور به جایی میرسد که آیه قرآن درباره آن میفرماید: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. بنابراین تأثیرهای منفی غرایز نیز مراتب دارد.
معمولا در اصطلاحات عامیانه ما (که وجه صحیحی نیز ندارد)، وقتی درباره چیزی میگوییم اخلاقا خوب نیست، به این معناست که مکروه است و حرام نیست، درحالی که اخلاق از نظر آکادمیک تنها شامل مکروهات و مستحبات نمیشود، بلکه واجبات و محرمات نیز جزو اخلاق است. واجب، عملی اخلاقی است که رعایت آن واجب است. بعضی از اعمال نیز رفتارهایی است که ترک آن واجب است. همانگونه که تأثیر همه افعال در سعادت ما در یک سطح نیست و برخی از آنها (ایمان) ریشه همه ارزشهاست، برخی واجب مؤکد است، برخی واجب عادی است، و برخی هم مستحب است که اگر آنرا انجام بدهیم در سعادتمان تأثیر دارد، ولی اگر ترک کردیم، مؤاخذه ندارد.
نکته دیگر این است که ما وقتی میگوییم فلان کار ارزش مثبت دارد، یا حتی بر اساس روایات، در بهشت به خاطر آن هزار درجه به انسان میدهند و هزار سیئه را محو میکنند، خیال میکنیم که این ارزشهای اخلاقی هیچ شرطی ندارد، و انجام این کار خودبهخود و به هر صورتی که باشد این فایده را خواهد داشت. اما اگر یادتان باشد در جلسات دوره قبل گفتیم که در نظریه اخلاقی اسلام، ما باید افزون بر حسن فعلی، حسن فاعلی را نیز رعایت کنیم. گاهی وقتی میگوییم کاری خوب است یا بد، صرفا خود آن کار را در نظر میگیریم. در اینجا حتما این ملازمه نیست که ثواب هم دارد و ما را هم به کمال میرساند. حسن فعلی همیشه مستلزم رسیدن انسان به کمال و سعادت ابدی نیست. این عمل این حسن را دارد که میتواند در شرایطی خاص موجب کمال انسان شود. حسن فعلی همین اندازه است، اما اگر بخواهد در سعادت من تأثیر داشته باشد، باید حسن فاعلی نیز داشته و با نیت خداپسند انجام گرفته باشد.
برای مثال، در روایات آمده است که الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِی طَلَبِ الْحَلَالِ؛[3] یعنی اگر عبادت را ده قسمت کنیم، نماز، روزه، حج، زیارت ائمه اطهار، زیارت سیدالشهدا و... همه یکدهم عبادات را تشکیل میدهد و بقیه برای کسب حلال است. خیلی تعبیر عجیبی است! این یعنیچه؟! این همه پیغمبر اکرم و ائمه اطهار وقتشان را به عبادات میگذراندند؛ خوب بود میرفتند کاسبی میکردند که ثواب درآمد آن نه برابر همه عبادتهای دیگر بود! اگر اطلاعات ما درباره عبادت دیگر ائمه کم باشد، درباره حضرت سجادعلیهالسلام میدانیم که ایشان سیدالساجدین و زین العابدین بود، و در آن زمان عبادت هیچ کس مثل ایشان نبود؛ البته خود ایشان فرموده بودند که عبادت جدم امیرالمؤمنین از عبادت من بیشتر بود. صحیفه سجادیه نمونهای از عبادتهای امام سجاد است، و از آنجا که در آن زمان در فشار حکومت بنیامیه بودند و اصلا امکان این را نداشتند که کارهای اجتماعی زیادی بکنند، بیشتر به همین عبادت و نماز و دعا و مناجات میپرداختند. اگر ثواب طلب حلال نُه برابر این عبادتهاست، چرا به دنبال تجارت یا زراعت نمیرفتند؟ البته این کارها را نیز انجام میدادند، اما این طور نبود که بیشتر وقتشان صرف اینها شود. سؤال این است که اگر نهدهم عبادت مربوط به کسب حلال است، چرا اهتمام خود ائمه ما به کسب و کار به اندازه اهتمام آنها به عبادتها نبود؟
برای پاسخ به این پرسش، ما باید چند نکته را در نظر داشته باشیم؛ یکی اینکه ما وقتی میگوییم فلان کار عبادت است و ثواب دارد، معمولا توجهمان به خود آن عبادت است ولو اینکه صدها مقدمه داشته باشد. برای مثال، حج عمره عبادتی است که بسیار ثواب دارد. خود این عمره در ظرف چند ساعت انجام میگیرد، اما کسیکه میخواهد به عمره مستحبی برود، گاهی باید ده سال کار و پسانداز کند تا بتواند از آنها استفاده کند و به عمره برود. هزینه این سفر به سادگی برای همه فراهم نیست و به خصوص اشخاص ضعیف و کمدرآمد، مدتها باید کار کنند تا هزینه سفر عمره را جمع کنند. روشن است که این کارها ارزش عبادی دارد. این همان کسب حلالی است که ثوابش نه برابر خود آن عبادت است. ده سال باید کار کنی تا چند ساعت یک عبادت عمره را بهجا بیاوری! نکتهاش این است که وقتی ما میخواهیم کارهای خوب را ارزیابی کنیم باید مقدماتش را نیز به حساب بیاوریم.
فردی را فرض کنید که میخواهد با دختری ازدواج کند، ولی دختر گفته است اگر استاد دانشگاه شدی با تو ازدواج میکنم. هدف این فرد این است که با آن دختر ازدواج کند، اما برای این کار چند سال باید درس بخواند، در کنکور شرکت کند، رشتهای را انتخاب کند که بتواند دکترایش را بگیرد و استاد دانشگاه شود. همه اینها مقدمه است برای اینکه آن ازدواج انجام بگیرد. اینجاست که ارزش حسن فاعلی روشن میشود. ده سال زحمت کشید و استاد دانشگاه شد تا با فلان دختر ازدواج کند. به او میگویند ده سال زحمت کشیدی، مزدش را نیز گرفتی! دیگر از چه کسی طلبکار هستی؟ این کار حسن داشت؛ یعنی مقدمه بود تا استاد دانشگاه بشوی. خیلی خوب است؛ استاد دانشگاه شدن شغل ارزشمند و محترمانهای است و خیلی خوب است. این حسن فعلی است. اما تو برای چه استاد دانشگاه شدی؟ اگر هدف تو فقط برای ازدواج با آن دختر بوده است، ارزش همه اینها همان ازدواج است و ثواب دیگری نداری. برای کس دیگری کار کردهای، چرا مزدش را از خدا میخواهی؟!
اگر انسان سالها تحصیل کرد تا به مهارتی برسد و بتواند از کارش درآمد سرشاری به دست آورد، پس از آنکه به آن مهارت رسید و آن ثروت را به دست آورد، دیگر از کسی طلبکار نیست. کار، کار خوبی است و با آن میتوان شغل و زندگی هزاران نفر را تأمین کرد، ممکن است کشور اسلامی هم به واسطه این کار از کفار بینیاز شود، اما ثواب آن بسته به این است که به چه نیتی انجام گرفته باشد. درست است که این کار فواید زیادی برای مردم دارد، و فقیران بسیاری از آن نان میخورند، اما اگر تو این کار را به این هدف انجام دادهای که فقرا نان بخورند، به این هدف رسیدهای، دیگر چه میگویی؟ اگر میگویی آن را انجام دادم چون از این کار خیلی لذت میبردم، لذتت را هم بردهای.اگر برای به دست آوردن احترام مردم این کار را انجام دادی، به این هدف هم رسیدهای زیرا در جامعه به انسان سخی احترام میگذارند.
اما اگر شخص از روز اول که به دبیرستان و دانشگاه میرفت این نیت را داشت که چون میبینم این علم مورد نیاز نظام اسلامی است، و اگر ما بخواهیم در مقابل دشمنان استقلال علمی، نظامی و اقتصادی داشته باشیم، باید این تکنولوژی را داشته باشیم، و برایش زحمت کشید و برای رسیدن به آن هدف قدم به قدم پیش رفت، از همان ابتدا تا روز آخر برایش ثواب مینویسند. افزون بر این تا این تکنولوژی مورد استفاده جامعه اسلامی است برایش ثواب نوشته میشود. خداوند میفرماید: نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ؛[4] در روایات آمده است که مراد از آثار در این آیه نتایجی است که بر عمل بعد از مرگ انسان مترتب میشود. ثواب همه آنها در نامه عملش نوشته میشود، برای اینکه از اول نیت او خداپسند بود و کار را برای خدا کرد.این کار را برای تقویت اسلام، بینیاز کردن نظام اسلامی از کفار و برای این که عزت اسلام محفوظ بماند، انجام داد. این نیت نزد خدا ارزش بسیاری دارد؛ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ.[5]
روز قیامت خداوند به عدهای میفرماید: أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیَاتِكُمُ الدُّنْیَا؛[6] شما در دنیا به خوبیهایتان رسیدید، دیگر چه میخواهید؛ از چه کسی طلبکارید؟ وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛[7] ما پاداش هر عملی که در دنیا انجام دادهاند، در همین دنیا میدهیم و هیچ ستمی به آنها نمیکنیم. مَن كَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ؛[8] پاداش کامل اعمال را در همین دنیا به آنها میدهیم، و کمشان نمیگذاریم. ما به شما فهماندیم که این کار برای سعادت خودتان، نسلتان و جامعهتان ضرر دارد، اما شما گفتید: ما به جامعه چه کار داریم، ما کار خودمان را میکنیم؛ حتی اگر به جامعه ضرر بخورد؛ ما میلیاردر بشویم، اگر هزار نفر نیز در شهر از گرسنگی بمیرند، به ما ربطی ندارد! من کار خودم را کردم و سود خودم را بردم. خداوند نیز میفرماید: سودتان را برایتان فراهم کردیم، همه سودهایتان را هم ببرید، اما أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ یَعْمَلُونَ؛[9] رعایت احکام شرعی را کردند ولی فقط به فکر این بودند که از دنیا لذت ببرند. لذت نیز بردند، اما اکنون ما از آنها حساب میکشیم.
[1]. سجده، 7.
[2]. أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ، (جاثیه، 23).
[3]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج100، ص18.
[4]. یس، 12.
[5]. منافقون، 8.
[6]. احقاف، 20.
[7]. همان، 19.
[8]. هود، 15.
[9]. همان، 16.