بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/15، مطابق با بیستم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(19)
بحث درباره عواملی بود که مانع میشود انسان به مقتضای ایمانش عمل کند. گفتیم آنچه از آیات و روایات استفاده میشود سه عامل کلی هوای نفس، دنیا و شیطان، مانع از عمل به وظایف ایمانی میشود. درباره هوای نفس چند جلسه صحبت کردیم. درباره دنیا بحثهای مفصلتری در آیات، روایات و کلمات بزرگان و علمای اخلاق مطرح شده است، اما علیرغم بحثهای فراوانی که انجام گرفته، نقطههای ابهامی در آن وجود دارد که حتی بعضی از خواص هم جواب حاضر و آمادهای برای آن ندارند. این بود که چند جلسه بیشتر به بحث درباره معنای دنیا، خوبی و بدی آن و علت مذمتهایی که از آن میشود، پرداختیم. در جلسات اخیر گفتیم که کسانی هر گونه لذت بردن از دنیا را بد و موجب محرومیت انسان از ثوابهای اخروی میدانند. اتفاقا در این زمینه، روایاتی وجود دارد که چنین ایهامی دارد. بالاخره در بین روایات نیز همانند آیات قرآن، متشابهاتی وجود دارد که باید آنها را به کمک محکمات حل کرد. از جمله در برخی روایات دنیا و آخرت به عنوان دو دشمن که هرکدام دشمن دیگری است و دو راه جداگانه که به یک مقصد نمیانجامد، معرفی شده است. در برخی از تعبیرات، این دو به دو هوو تشبیه شدهاند که نمیخواهند با هم جمع شوند و نسبت به یکدیگر حساسیت دارند. در این جلسه به توضیح برخی از این تشبیهات میپردازیم.
از امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه نقل شده که فرمود: إِنَّ الدُّنْیَا والْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وسَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وتَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وعَادَاهَا وهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ والْمَغْرِبِ ومَاشٍ بَیْنَهُمَا كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ وهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ؛[1]دنیا و آخرت، دو دشمن هستند. کسیکه دنیا را دوست داشته باشد، به طور طبیعی آخرت را دوست نخواهد داشت و کسی که آخرت را دوست داشته باشد، دنیا را دوست نخواهد داشت. دنیا و آخرت مثل مشرق و مغرب است؛ اگر کسی بین مشرق و مغرب حرکت کند، هر قدر به مشرق نزدیکتر شود، از مغرب دور شده و هر قدر به مغرب نزدیک شود، از مشرق دور شده است؛ راه سومی نیز وجود ندارد و بالاخره به هر طرف برود، به یکی از اینها نزدیک و از دیگری دور میشود. این دو مثل دو هوو هستند. در جلسات گذشته چندین بار تکرار کردیم که این مذمتها یا ستایشها، مربوط به رفتار انسان با دنیاست و به این معنا نیست که این عالمی که ما در آن زندگی میکنیم، خوب یا بد است.
در ادبیات اصطلاحی به نام «وصف به حال متعلق» داریم که یک نوع مجاز در اسناد است. به عنوان مثال میگوییم: فلانی مؤدب است فرزندش. در این جمله در ظاهر صفت را برای آن شخص آوردهایم، ولی در حقیقت صفت فرزندش است. این در الفاظ و مقام بیان است، ولی در امور معنوی نیز چنین چیزی وجود دارد. همه ما میدانیم که علاقه انسان به یک چیز، به متعلقات آن نیز سرایت میکند. انسان وقتی کسی را دوست میدارد، بچهها، خانه و حتی شهرش را نیز دوست میدارد. أَمُرُّ عَلی الدِیارِ دِیارِ لَیلی/ أُقَبِّلَ ذا الجِدارَ وَذا الجِدارا/ وَما حُبُّ الدِیارِ شَغَفنَ قَلبی/ وَلَکِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدِیارا؛ مجنون میگوید وقتی من به شهر لیلا میرسم، در و دیوارش را میبوسم تا به خانه لیلا میرسم که خانهاش را میبوسم. سپس میگوید: خیال نکنی که من دیوار را دوست دارم، دیوار که دوستداشتنی نیست، اما علاقه به آن کسیکه در این دیار زندگی میکند، باعث شده که من در و دیوار را هم دوست بدارم.
یکی از دوستان که نسبت دوری نیز با ما دارد، از جوانی خادم افتخاری حرم حضرت معصومه بوده است و هفتهای یک شب آنجا کفشداری میکند. او میگفت: پیرمردی به حرم میآمد و وقتی کفشهایش را روی پیشخوان میگذاشتم که بردارد، گاهی بر خاکهایی که روی پیشخوان ریخته بود، دست میکشید و به سر و صورتش میمالید. من میگفتم: چه آدم سادهای! حرم حضرت معصومه اینجاست، ضریح حضرت اینجاست، این خاکها را برمیدارد؟! این قضیه گذشت و در یک روز بارانی کوچهها گل شده بود و طبعا خیلی از کسانی که به حرم میآمدند، کفشهایشان گلی بود و در هنگام برداشتن وگذاشتن کفشها مقداری از گلها روی پیشخوان ریخته بود. یکباره دیدم این پیرمرد آمد و از این گلها برداشت و به سر و صورتش و چشمهایش مالید. من خیلی تعجب کردم که این دیگر چه آدم سادهای است. انگیزه شد که بپرسم این پیرمرد کیست. وقتی تحقیق کردم، گفتند این آقای بهجت است!
وقتی انسان کسی را دوست داشته باشد، خاک کفشش را نیز دوست میدارد. گاهی این دوست داشتن قلبی است، اما گاهی بالاتر از این است و خداوند نیز در آن خاک برکت و شفا قرار میدهد. آنچه خودم دیدم این است که مرحوم آقای بهجت بعد از زیارتشان در حرم میایستادند و بر روی پاشنهگرد در قدیمی حرم دست میگذاشتند و گرد پای در را برمیداشتند و به سر و صورت و بهخصوص به قلبشان میمالیدند. این سرایت محبت از یک محبوب به متعلقات محبوب است. ضد این مطلب نیز صادق است؛ اگر انسان با کسی دشمن باشد، از خانهاش نیز بدش میآید، از عکس و اسماش نیز بدش میآید. این یک رابطه قلبی است و به طور طبیعی حاصل میشود.
مراد از اینکه میگویند دنیا را دشمن داشته باشید، دشمنی با آسمان، باغ، خانه، ماه، خورشید و... نیست. این از نظر ادبیات یک نوع وصف به حال متعلق، و از نظر روانی سرایت حب و بغض از خود شیء به آثار و تأثیراتی است که دنیا در انسان میگذارد. آنچه اصالتا مذموم و نامطلوب است، اثر سویی است که باعث غفلت ما از خدا میشود و آن حب دنیایی است که ما را از آخرت باز دارد. این در جایی است که محبت دنیا با آنچه خدا دوست میدارد تزاحم داشته باشد. ما باید آنچه ما را به خدا نزدیک میکند، دوست بداریم و نسبت به آنچه ما را از خدا دور میکند، از آن جهت که دور میکند، بغض داشته باشیم. این بغض به متعلق دشمن نیز سرایت میکند. به عبارت دیگر، بغضی سایهای به چیزی که محبت آن باعث محرومیت من از آخرت میشود، تعلق میگیرد. چیزیکه از آن لذت بردهام، اصالتا بغضی ندارد، این بغض سایه آن بغضی است که از جهت محروم شدن من از ثواب دارم.
در روایاتی چنین آمده است که در فعالیتهایت مواظب باش مثل کسی نباشی که در حال فرار از خدا به طرف دشمن خداست! این کار چه قدر زشت است! انسان از خدا که همه چیزش از اوست، فرار کند و کنار دشمن خدا قرار بگیرد؟! وقتی خدا چیزی را دوست بدارد،به آن دعوت میکند، اگر تو آن کار را نکردی و به دنبال چیزهایی رفتی که فقط هوس خودت را ارضا میکند، در واقع از خدا فرار کردهای و به طرف دشمن خدا رفتهای. ببین چقدر کارت زشت است! توجه به این نکته باعث میشود که انسان در هنگام مواجه شدن با معصیت، از غفلت خارج شود و خود را از گناه بازدارد.
گفتیم منشأ مذمت دنیا، کیفیت برخورد ما با آن است. در برخی از روایات نیز بر این مطلب تکیه شده است. برای مثال امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: وَإِنَّمَا الدُّنْیَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى؛[2] ما یک چشم ظاهری داریم که گاهی بیناست و با آن برخی چیزها را میبینیم و گاهی نیز معیوب یا نابینا میشود که دیگر نمیبینیم. بنابر اصطلاح قرآنی، ما یک چشم باطنی نیز داریم که باید چیزهایی را ببیند. در آیه 125 از سوره طه، خداوند میفرماید که در روز قیامت بعضی از مردم کور محشور میشوند و اعتراض میکنند که خدایا ما که کور نبودیم؟! و در آیه بعد به آنها پاسخ داده میشود که وقتی آیات و نشانههای ما به وسیله پیغمبران به تو رسید، به آنها توجه نکردی. اینها نشانه ما بود، و تو میبایست با دیدن اینها خدا را میشناختی و به او توجه میکردی، ولی به فراموشی سپردی و چشمهایت را به روی آن بستی. این کوری را خودت برای خودت ایجاد کردی! در آیات دیگری نیز کوری و بینایی درباره امور معنوی به کاررفته است.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام نیز در این فراز، بیان رسای حکمیانه و ادیبانهای دارد و میفرماید: اگر کسی نابینا باشد، هر چه به یک نقطه چشم بدوزد، چیزی نمیبیند. دنیا برای بعضی اینگونه است. به تعبیر دیگر، محبت دنیا چشم اینها را نابینا کرده است. وقتی انسان به کسی علاقه دارد، عیبهایش را نمیبیند. کسانی که دنیا را دوست دارند نیز عیبهای دنیا را نمیبینند. میفرماید: کسانیکه علاقه به دنیا دارند، همانند نابینایی هستند که به یک گوشه چشم میدوزد و چیزی را میخواهد بییند، ولی چیزی را درک نمیکند. اینها فقط زینتها و زیورهای دنیا را میبینند و از همین لذتهای دنیا خوششان میآید. اما آنهایی که چشمشان بیناست، از هر چه در دنیا میبینند، برای سعادتشان عبرت و درس میگیرند و با آن بهگونهای رفتار میکنند که برای سعادت حقیقیشان مؤثر باشد.
وَإِنَّمَا الدُّنْیَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا یُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَیْئاً؛ کوردل نسبت به امور معنوی نابیناست. فقط همین سطح دنیا را میبیند و باطنش را نمیبیند. چنین تعبیری در قرآن نیز آمده است. میفرماید: یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ.[3] معلوم میشود این عالم ظاهری دارد که ما میبینیم، حیوانات نیز میبینند، اما حقیقت و باطنی نیز دارد. پشت پرده این ظاهر، واقعیاتی است که همه کس نمیبیند و کسانی آنها را میبینند که چشم بصیرتشان باز باشد. فَالْبَصِیرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَالْأَعْمَى إِلَیْهَا شَاخِصٌ؛ عینک را بر چشم میگذارند تا به وسیله آن بهتر ببینند، اما وقتی من به خود عینک نگاه میکنم، چیزی را از پشت شیشه آن نمیبینم. کسانیکه ظاهر دنیا را میبینند، همین حالت را دارند؛ چیزی جلوی چشمشان قرار دارد که فقط همین را میبینند، اما از اینکه باطن و پشت آن چیست، خبر ندارند. وَالْأَعْمَى إِلَیْهَا شَاخِص؛ کوردل به خود دنیا خیره میشود. از اینرو مثل کسی که به خود عینک خیره شده، چیز دیگر را با آن نمیبیند. دنیا نیز شیشه عینک است؛ اگر به خودش چشم بدوزیم، آن حقیقتی را که پشت آن نفهته است، نمی بینیم و نسبت به آخرت کور میشویم.[4] والْبَصِیرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ والْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّد؛ هر دو از دنیا توشه برمیدارند، اما آنکه بیناست، از دنیا برای مابعد دنیا توشه برمیدارد، اما کسیکه نابیناست، فقط خود دنیا را میبیند و مابعد آن را نمیبیند، این است که اگر توشهای هم برمیدارد، برای همین دنیاست.
در تعبیر دیگری میفرماید: کسانی که در دنیا زحمت میکشند، دو دستهاند؛ برخی در این دنیا تلاش میکنند و زحمت میکشند، اما همه زحمتهایشان برای دنیاست، ولی کسانی هستند که در دنیا زحمت میکشند، اما نه برای دنیا. اینها در دنیا برای آخرت زحمت میکشند. النَّاسُ فِی الدُّنْیَا عَامِلَانِ؛ علمکرد مردم در دنیا بر دوگونه است. عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا؛ کسانی هستند که در دنیا کار میکنند، اما هدفشان خود دنیاست. قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ؛ این افراد از آنجا که هدفشان خود دنیاست، دیگر وقتی برای آخرت برایشان نمیماند. فراموش میکنند که اصلا آخرتی نیز هست. دنیا از آخرت مشغولشان میکند. این دنیا و آخرتی میشود که ضد هم هستند و مثل مشرق و مغرب میمانند که هر قدر به یکی نزدیک میشوی، از دیگری دور میشوی.
این بیان تفسیر این مطلب است که چگونه دنیا و آخرت با هم دشمن یا مثل مشرق و مغربند. این تعبیرات به این معناست که اگر برای دنیا کار کنی، از آخرت محروم میشوی. هر اندازه انرژی انسان صرف اینجا شود، طبعا از جای دیگر کم میشود. هر قدر به این دنیا چشم بدوزد و ببیند که چقدر زیباست و آن را دوستش بدارد و از آن جمع کند، به همان اندازه باعث میشود که توجهاش به چیزهای دیگر کاسته شود.
از همینجا حکمت عکسالعمل پیامبرصلیاللهعلیهوآله هنگامیکه پرده منقوشی را بر در اتاق همسرشان دیدند، روشن میشود. ایشان با این پردهها دلباخته چیزی نمیشد، همه عالم را در یک جا میگذاشتند،گوشه چشمی هم به آن نمیانداخت،[5] اما از یک سو نیز بالاخره انسانی است که هنگام حرکت، از روی احتیاط باید کمی از لب مرز فاصله بگیرد ، نکند پایش بلغزد. جهت دیگر نیز این است که به دیگران یاد بدهد. هر دو دلیل در تعبیرات نهجالبلاغه وجود دارد. به امیرالمومنین عرض کردند که آقا این پیراهنتان پاره است، این را عوض کنید! فرمود: به دو دلیل این کار را نمیکنم؛ یکی اینکه نفسم در مقابل این رام میشود، و دیگر اینکه مؤمنان نیز یاد میگیرند که به پارگی پیراهنشان اهمیت ندهند و غصه آن را نخورند.
قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ یَخْشَى عَلَى مَنْ یَخْلُفُهُ الْفَقْرَ؛ این چون همهاش توجهاش به دنیاست، وقتی به فکر فرزندانش نیز میافتد، میگوید: بچههایم بعد از من در دنیا میمانند و باید ذخیرهای از پول و ثروت برایشان فراهم کرده باشم. تمام دغدغهاش این است که اولا خودش لذت ببرد، بعد هم وسیله راحتی برای فرزندان و کسانیکه بعد از خودش میآیند، فراهم کند. فَیُفْنِی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ؛ دستکم بخشی از عمرش را برای منعفت دیگران صرف میکند. چه بسا حلال و حرام را رعایت نمیکند تا برای بچههایش چنین و چنان کند. وعَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا؛[6] دسته دیگر کسانی هستند که آنها نیز در دنیا زحمت میکشند، اما هدفشان خود دنیا نیست، هدفشان مابعد دنیاست. دنیا را راه رسیدن به آن هدف میدانند. از امکانات این عالم استفاده میکنند، چه بسا زندگیاش نیز از کسان دیگر بهتر باشد. همه زندگی تابع زحمات خود انسان نیست؛ چه بسا کسانی هستند که خیلی در دنیا زحمت و محرومیت میکشند، چیزی هم گیرشان نمیآید.
مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ؛[7] هر اندازه ما بخواهیم، به هر کسی میخواهیم، میدهیم. این طور نیست که هر کس به هرچه میخواهد؛ برسد. از آن طرف نیز کسانی هستند که زحمتی برای خودشان نکشیدند؛ حال یا تنبلی کردند، یا مشغول خدمت به دیگران بودند، یا درآمدشان را وقف دیگران کردند، اما یکباره مثلا ارث بزرگی از وارثی که اصلا باور نمیکردند، به آنها رسیده است.
بنابراین اینگونه نیست که هر کس در دنیا متمع میشود، حتما از زحمت خودش بوده یا هر کس محروم میشود از تنبلی خودش بوده؛ چه بسا کسانی که زحمت میکشند و محروم میمانند و چه بسا کسانی که زحمتی نمیکشند و برخوردار میشوند. اتفاقا همین مطلب در نامهای که امیرالمؤمنین برای عبیدالله بنعباس نوشتند،آمده است. میفرماید: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ لَیَفْرَحُ بِالشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَكُنْ لِیَفُوتَهُ ویَحْزَنُ عَلَى الشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَكُنْ لِیُصِیبَهُ؛ گاهی انسان به چیزی میرسد و خیلی شاد میشود که خوب شد، رفتم زحمت کشیدم و این را به دست آوردم، در صورتیکه اگر زحمتی نیز نکشیده بود، قرار بود آن چیز به او برسد. برعکس این نیز ممکن است اتفاق بیفتد.[8] حال که میبینی این چیزها در دنیا اتفاق میافتد و هیچ کس نمیداند چه چیزی بناست گیرش بیاید و چه چیزی بناست از دستش برود، نباید تمام همتات را صرف چیزی بکنی که در این دنیا میخواهی به دست آوری! چه بسا عمری را صرف رسیدن به چیزی کردی ولی به آن نرسیدی و اجل به تو مهلت نداد یا اتفاقا آن معادلات عوض شد و تو در معادلاتت اشتباه کرده بودی.
فَلَا یَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِكَ مِنْ دُنْیَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ؛ اینگونه نباشد که نهایت چیزی که از دنیا انتظار داری، این باشد که لذتی از دنیا ببری؛ زیرا اگر به آن لذت نرسیدی، عمرت را تلف کردهای. نیرو و عمرت را صرف چیزی کن که مطمئن باشی نتیجه خواهد داد. اگر آنها را صرف اطاعت خدا کنی، صد در صد نتیجه دارد؛ زیرا وعده خداوند دروغ نیست و حتما به آنچه وعده داده است، عمل میکند. سفارش امیرالومنین به پسرعمویش این است که هدف تو رسیدن به لذت یا انتقام گرفتن نباشد. ولَكِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْیَاءُ حَقٍّ؛ هدف تو این باشد که بتوانم باطلی را بین ببرم یا حقی را زنده کنم. این هدف ارزش دارد. خداوند برای این کار ارزش قرار داده و وعده داده است که به چنین کسی پاداش بینهایت بدهد. خداوند خلف وعده نمیکند. ولْیَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ وأَسَفُكَ عَلَى مَا خَلَّفْتَ وهَمُّكَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ؛[9] شادیات به چیز خوبی باشد که برای آخرتت فرستادهای! اگر مطمئن شدی که خدا به تو توفیق داده و این کار را کردهای، شاد باش!
تا کنون چند تشبیه از امیرمؤمنان درباره بیارزشی دنیا خواندهایم. نیمخورده ملخ، آب بینی بز زکامی، استخوان خوک در دست جذامی و هسته تلخ بلوط چیزهایی بود که حضرت فرموده بودند دنیای شما اندازه اینها برای من ارزش ندارد. در تشبیه دیگری، حضرت دنیا را با ذره غذایی که بین دندان میماند مقایسه میکنند. میفرماید: أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؛[10] «لماظة» ذره غذایی است که بعد از خوردن غذا بین دندان مانده و آن را با خلالی بیرون میآورند. حضرت میفرماید: آیا آزادمردی پیدا نمیشود که این خرده غذایی که در دهان مانده را بیرون بیندازد؟! این ارزشی ندارد که به آن دل ببندی و برای آن این همه زحمت بکشی!
البته اگر از طرف خداوند امری به همین دنیا تعلق بگیرد، تکلیف است و انجام آن ارزش دارد. امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه با آن ریاضتهایی که خود میگفت آن قدر به خودم ریاضت میدهم که اگر نان جویی گیرم بیاید، به خوردنش دلم شاد شود، چندین قنات در مدینه به دست خودش کند. این چاهها بعد از گذشت بیش از 1300سال، هنوز هم وجود دارد و به «آبار علی» معروف است. بسیاری از وقتها حضرت به دست خودش کلنگ میزد تا به آب میرسید، اما وقتی به آب میرسید، میگفت: کاغذ و قلم بیاورید و هنوز دستش گلی بود، اما وقفنامهاش را مینوشت و آن را وقف فقرا میکرد. در روایات آمده است که نخلستانی را به دست خودش احداث کرده بود؛ یعنی هستههای خرما را کاشته بود تا تبدیل به نخل شده بود. درآمد یک سال این نخلستان چهل هزار دینار بود، اما همه آنها را یک روزه بین فقرا تقسیم کرد و شب که میخواست به خانه برود، شمشیرش را فروخت و نان خرید و به خانهاش برد! او از چهل هزار دینار به اندازه نان شب خودش هم باقی نگذاشت. این هم یک نوع فعالیت، کار، عرق ریختن و زحمت کشیدن است، اما خدمت به خلق خدا و برای رضای خداست. روشن است که این دنیامداری نیست و عین آخرتخواهی است.
[1]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، ص486.
[2]. همان، 191.
[3]. روم، 7.
[4]. وَمَن كَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً (اسراء، 72).
[5]. وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفا (نهجالبلاغه، ص228)
[6]. نهج البلاغه، ص522.
[7]. اسراء، 18.
[8]. این معنا در قرآن نیز آمده است؛ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا؛ [8] هیچ کس نمیداند که فردا چه چیزی به دست میآورد یا چه چیزی به سرش خواهد آمد (لقمان، 4).
[9]. نهج البلاغة، ص457.
[10]. همان، ص556.