بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/14، مطابق با نوزدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(18)
در جلسه گذشته گفتیم کسانی تصور میکنند که محرومیت از نعمتهای دنیا، نشانه اهانت خدا به آنهاست؛ زیرا عموم مردم، (صرف نظر از تعالیم دین) برخورداری از نعمتهای دنیا را یک افتخار میدانند و برای کسانی که از چنین نعمتهایی بهرهمند هستند، مقام، منزلت و احترام خاصی قائلند، و در مقابل، برای کسانیکه از این مواهب محروم هستند، ارزشی قائل نیستند و فقرا و کسانیکه دستشان از دنیا کوتاه است را مورد بیتوجهی و بیمهری قرار میدهند. امیرالمؤمنینعلیهالسلام در یکی از خطبههای معروفشان به این نکته بیشتر عنایت داشتند که محرومیت از نعمتهای دنیا نشانه بیمهری خدا نیست؛ زیرا بزرگترین پیغمبران و محبوبترین بندگان خدا از چنین ویژگیهایی برخوردار بودند. نمونههایی از زندگی حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت داوود و پیغمبر اکرمصلواتاللهعلیهماجمعین بیان فرمودند و در آخر نیز به زندگی خودشان گریزی زدند و گفتند: خود من هم این چنینام.
در بعضی از خطبههای دیگر یا نامههایی که برای اصحاب خاص یا نمایندگان و ولاتشان در شهرهای دیگر نوشتند نیز در اینباره نکتههایی وجود دارد که بسیار آموزنده است. این فرازها را میخوانیم و سپس اگر خدا توفیق دهد، نتیجهگیری جامعی درباره نظر ایشان نسبت به دنیا خواهیم داشت.
حضرت در نامهای که برای عثمانبنحنیف (والی ایشان در بصره) فرستادند، مینویسند: به من خبر رسیده که یکی از جوانان ثروتمند بصره تو را به یک میهمانی دعوت کرده که در آن ثروتمندان و سرشناسان شهر حضور داشته و فقرا و محرومان حضور نداشتهاند. در آنجا نعمتهای زیادی در اختیار میهمانان بوده و تو هم در آن جلسه شرکت کردهای! حضرت ضمنا او را توبیخ میکنند که تو به عنوانی والی شهر و نماینده من چرا در چنین جلسهای که فقط ثروتمندان بودند، شرکت کردی؟! اگر در آن میهمانی فقرا نیز شرکت داشتند، حضور تو مشکلی نداشت، اما حضور تو در جلسهای که مخصوص ثروتمندان است، به این معناست که نظر من مثل نظر عموم مردم این است که ثروت منشأ ارزش و احترام است.
در بخش دیگری از نامه میفرماید: وَإِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ؛ در خطبه قبلی فرمودند که اگر میخواهید از کسی الگو بگیرید، از پیغمبر اکرم که اطیب اطهر است، الگو بگیرید. در این روایت کمی نزدیکتر میشوند و میفرمایند: هر امتی امامی دارد و رفتار امام برای آنها الگوست. باید رفتار او را ببینند و از رفتار او درس بگیرند و اقتباس کنند. وَیَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ باید از نور علم امام استفاده کنند و روشنی بگیرند. أَلَا وَإِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ؛ شما سبک زندگی امامتان را ببینید؛ در لباسش فقط دو پیراهن دارد تا وقتی یکی را میشویند، پیراهنی برای پوشیدن داشته باشد. هر دو پیراهن نیز کهنه است. وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ؛ از غذای این عالم هر روز به دو قرص نان جو اکتفا میکند؛ یکی صبح و یکی شام.[1] این غذایش است. سپس حضرت تذکر میدهد: أَلَا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَلَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ؛ من تصدیق میکنم که همه شما نمیتوانید عین امامتان رفتار کنید و طاقت این سختیها را ندارید، ولی سعی کنید شباهتی به او پیدا کنید! سعی کنید با تقوا و پرهیزگاری به امامتان شبیه شوید تا نسبتی بین شما و امامتان باشد و بتوان گفت این پیرو اوست. یک علامتی از رفتار مشترک بین شما باشد.
سپس حضرت توضیح میدهد که امام شما چگونه است. فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاكُمْ تِبْراً؛ من که حاکم شما هستم و این کشورهای اسلامی تحت حکومت من است، از اموال این دنیا هیچ طلا و نقرهای را ذخیره نکردم. وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً؛ از این غنائمی که به دست شما آمده است، نیز چیزی برای خودم ذخیره نکردم. وقتی در جنگها غنائمی به دست مسلمانها میرسید، امیرالمؤمنین همین که غنائم میآمد، فورا دستور میدادند که افراد را سرشماری کنند و آن را بین رزمندگان یا آنهایی که این غنیمت به آنها تعلق میگرفت، تقسیم کنند. سپس بیتالمال را جارو میکرد که چیزی در آن باقی نماند؛ حتی سهمی که به عنوان امام امت به خود ایشان تعلق میگرفت، غالبا به دیگران میبخشید. لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً؛ حتی لباس نویی برای خودم فراهم نکردم. لباس من همین لباس کهنهای است که بر تنم است و میبینید. وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً؛ مالک یک وجب خاک این زمین نیستم. سلطان چند کشور اسلامی، حتی مالک یک وجب خاک آن نیست! در همان دارالعمارهای که مرکز حکومت و به اصطلاح خانه دولتی بود، زندگی میکرد.
وَلَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ؛ این دنیا با همه عظمتی که شما برای آن میبینید، در نظر من به اندازه یک دانه بلوط تلخ ارزش ندارد. این هم تشبیه دیگری است که حضرت برای دنیا میکنند. حال اگر بلوط شیرین بود، امکان داشت که در هنگام گرسنگی از آن استفاده کنند. هسته بلوط تلخ هیچ قابل استفاده نیست و آن را دور میاندازند. سپس خطاب به دنیا میفرمایند: اعْزُبِی عَنِّی فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّینِی وَلَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِینِی؛ من کسی نیستم که در مقابل تو اظهار ذلت کنم، تا بر من سوار و حاکم شوی؛ همچنین کسی نیستم که دل به تو خوش کنم تا تو مهار مرا به دست بگیری و به هر سو که میخواهی بکشانی.
وَایْمُ اللَّهِ یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ؛ مگر اینکه خدا بخواهد، چون همه چیز در مقابل او تسلیم است. در زبان عربی وقتی میخواهند قسم خیلی محکمی بخورند که هیچ قابل نقض نیست، میگویند: هیچ استثنا جز مشیت خدا ندارد. لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً؛ من آنچنان ریاضت میکشم و بر خودم سخت میگیرم که اگر در میان خوراکیهای عالم، قرص نان جویی به دستم برسد، نفس من خیلی شاد شود که چیزی برای خوردن پیدا کردهام. وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً؛ و برای خورش، به نمکی قناعت کند. سپس میفرماید: وَ یَأْكُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ؛ چهارپایان، چه آنهایی که در چراگاه رها میشوند و چه آنهایی که بر سر آخورها آنها را میبندند، تمام همشان این است که شکمشان را از علف پر کنند. آیا علی بعد از این خدماتی که برای اسلام کرده، بعد از این همه عبادتهایی که انجام داده، مثل چهارپایانی شود که فقط همتش این باشد که شکمش را سیر کند؟! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ؛[2] چشم علی روشن! که بعد از شصت سال، تازه مثل حیوانی باشد که دنبال سیر کردن شکم است؟!
تاکنون بیانات مختلفی از امیرمؤمنان درباره مقایسه بین لذتهای دنیا و آخرت، و عیبهای دنیا به خاطر سختیها، مصیبتها، گرفتاریها و رنجهایش خواندیم و گفتیم که هدف از این سبک بیان آن است که مردم را نسبت به دنیا بیعلاقه کند. اکنون این سؤال مطرح میشود که بالاخره باید با این دنیا چه کنیم؟ با این دنیایی که به اندازه برگ درختی در دهان یک ملخ یا استخوان خوکی در دست جذامی ارزش ندارد، چه کنیم؟ آیا باید آن را رها کنیم و مثلا به بیابانی دور از اجتماع برویم و مشغول عبادت شویم، یا این روایات در مقام بیان مطلب دیگری است؟ به طور کلی از تعبیراتی که در مذمت دنیاست، دو نوع برداشت نادرست میشود؛ بعضیها خیال میکنند که به طور کلی باید از لذائذ دنیا چشمپوشی کنند و به این دلیل از زندگی اجتماعی، انس گرفتن با انسانهای دیگر و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی دوری میکنند. میگویند: همه اینها بازی دنیاست و خوب است که انسان فقط عبادت کند تا به بهشت برود. این یک برداشت است که البته تعداد کسانی که چنین برداشتی دارند، زیاد نیست. اما ظاهر این برداشت این است که طرفداران آن، افرادی باهمتاند که میخواهند از همه لذایذ دنیا صرف نظر کنند. هرچند از لابهلای بیانات گذشته به پاسخ این پرسش اشاره شد، ولی در بعضی روایات، نسبت به این موضوع بیان خاصی آمده است، که به برخی از آنها میپردازیم.
در نهج البلاغه آمده است که امیرالمؤمنین در بصره به منزل دوستشان «علاءبنزیاد حارثی» رفتند. وقتی وارد خانه شدند، دیدند که او در خانه بسیار وسیع و مجهزی زندگی میکند. حضرت به او فرمودند: خانه به این بزرگی برای چه میخواهی؟! تو به این خانه در آخرت بیشتر احتیاج داری! یعنی ای کاش پولی که صرف این کار کردهای، صرف کاری میکردی که خداوند چنین خانهای در آخرت به تو بدهد! سپس فرمودند: بله در یک صورت داشتن چنین خانهای ارزش دارد. اگر برای خدمت به دیگران این خانه را تهیه کردهای، کار خوبی کردهای. بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر بخواهی میتوانی به وسیله این خانه وسیع به آخرت برسی. این جمله را فراموش نکنید! این همان مطلبی است که چند بار به آن اشاره کردیم که دنیا ابزار است و اگر دنیا ابزاری برای رسیدن به سعادت آخرت شد و انسان به همین قصد و نیت از آن استفاده کرد، در واقع آخرتطلبی است. حضرت میفرماید: إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر بخواهی با همین خانه میتوانی به آخرت برسی؛ یعنی نگاهت این باشد که این وسیلهای برای آن است که آخرت را دریابی. تَقْرِی فِیهَا الضَّیْفَ؛ از مهمانها در آن پذیرایی کنی. وَتَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ، در آن از خویشانت دعوت و پذیرایی کنی. وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ؛ در آن به حق دیگران رسیدگی کنی. فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر چنین شد، در واقع این دنیا وسیلهای برای رسیدن تو به آخرت شده است. این دنیاطلبی نیست.
علاءبنزیاد پس از این سخنان حضرت خوشحال شد که بالاخره کارش صددرصد کار بدی نبوده است و میتواند به وسیله این خانه مورد رضایت امیرالمؤمنین نیز قرار بگیرد. وقتی این طور دید، به حضرت گفت: آقا! حال که این طور فرمودید، من مسئلهای را برایتان عرض کنم! من برادری به نام «عاصمبنزیاد» دارم که مدتی است از راحتیهای دنیا و زن و بچهاش کنار کشیده، پشمینهای پوشیده و دائما مشغول عبادت است. حضرت از او خواستند که عاصم را نزد ایشان بیاورند. او که فکر میکرد هنری کرده که از دنیا کنارهگیری کرده و حضرت میخواهند تشویقش کنند، خدمت حضرت آمد. فَلَمَّا جَاءَ قَالَ یَا عُدَیَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِیثُ؛ حضرت به او فرمود: ای دشمنک خویش! ای کسیکه با خودت دشمنی میکنی، اما اصلا دشمنی تو ارزشی ندارد. تو دشمنکی برای خودت هستی و شیطان تو را فریب داده و اینطور گمراه و سرگردان کرده است. أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ؛ تو به زن و بچهات رحم نمیکنی و آنها رها کردهای! فکر میکنی رفتهای مشغول عبادت شدهای، خیلی هنر کردهای؟! أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّیِّبَاتِ وَهُوَ یَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؛[3] خیال میکنی خداوندی که این نعمتهای خوب را برای تو آفریده و آنها را برای تو حلال کرده است، ناراحت میشود که از آنها استفاده کنی؟!
عاصم یکباره متحیر شد و گفت: آقا! ما به شما نگاه کردیم. زندگی شما اینگونه است. خواستیم از شما الگو بگیریم! حضرت اینگونه پاسخ داد که هرکس در هر جایی هست، باید فکر کند که این نعمتهایی را که خدا برای او میسر کرده، در چه راهی میتواند به کار بگیرد که خداوند خوشش بیاید. باید ببیند وظیفهاش نسبت به اینها چیست. وظایف افراد نیز مختلف است. من یک عنوان ثانوی[4] دارم که تو آن را نداری، و برای من تکلیفی است که برای تو نیست.
حضرت فرمود: اصل مطلب این است که همه ما موظفیم برای زن، فرزند، همسایه، کارهای خیر و نهایتا برای عزت اسلام تلاش کنیم، تا هم زن و بچهمان محتاج دیگران نشوند و آبرومندانه زندگی کنند، و هم دست جامعه اسلامی پیش کفار دراز نباشد. اما گاهی من به خاطر مسئولیتم، وظیفه خاصی پیدا میکنم. من به عنوان اینکه ولی امر و حاکم مسلمین هستم، وظیفهام این است که طوری زندگی کنم که پایینترین طبقات مردم زندگی میکنند، تا اگر فقیری نتوانست غذای بهتری بخورد یا خانه بهتری داشته باشد، ناراحت نباشد. بگوید: علی که رئیس و سلطان ماست نیز همین طور است. این وظیفه من است و وظیفه دیگران نیست؛ البته ممکن است مراتبی از آن برای کسانی که این مقام را در مرتبه نازلتری دارند، واجب باشد، اما عموم مردم باید فکر کنند و ببینند خدا از آنها چه میخواهد.
خدا از تو خواسته که برای زن و بچهات زحمت بکشی، خرجشان را تهیه کنی و زندگی آبرومندی برایشان تأمین کنی. اگر این کار را برای رضای خدا انجام دهی، هر قدمی که برمیداری عبادت است. لازم نیست در گوشهای بنشینی و فقط نماز بخوانی. عبادت آن است که بهگونهای رفتار کنی که خدا دوست دارد. خداوند میخواهد مؤمن عزیز باشد، احترام داشته باشد، به زن و بچهاش برسد، زن و بچهاش سربار دیگران نشوند و بالاخره کمکم این حالت از فرد به گروه و جامعه سرایت کند و جامعه اسلامی در بین جوامع عالم سرفراز و محترم باشد. البته باید سعی کنی که به دنیا دلبستگی پیدا نکنی و بنده و برده دنیا نشوی!
در ابتدای جلسه گفتیم از مذمتهایی که درباره دنیا شده، دو برداشت نادرست شده است. برداشت دوم برداشتی است که بیشتر در مدارس میتواند مورد بحث باشد. ما در تاریخ فلسفه به نحلههایی از فیلسوفان برمیخوریم که شاید بیش از دو هزار سال قبل در قسمتهای مختلفی از دنیا زندگی میکردند و طرفدار زهد بودند. شاید معروفترین آنها نحله کلبیّه یونان بود که گروهی بودند که با رواقیین همکاری داشتند. معروف است که دیوجانس از فیلسوفان زاهد یونانی بوده است. اینها سعی میکردند در سرپناهی به صورتی زندگی کنند که فقط از سرما و گرما در امان باشند و قوت لایموتی بخورند تا زنده باشند. آنها این کار را برای خودشان افتخار میدانستند و میگفتند اصلا این کار عاقلانهترین کار است. منطق آنها این بود که وقتی حساب کنیم، میبینیم اگر بخواهیم یکی از این نعمتهای دنیا را به دست بیاوریم، بیش از لذتی که از آن میبریم، باید زحمت بکشیم. اگر زحمتهایی که برای رسیدن به یک لذت متحمل میشویم محاسبه کنیم میبینیم که مثلا 40 درجه باید زحمت کشید تا به منفعت و لذت حداکثر بیستدرجهای رسید. این کار عاقلانهای نیست. ما کمتر زحمت میکشیم و راحتتر نیز هستیم. شخصیت معروف این نحله خمی درست کرده بود و در آن مینشست.
بعضی از فرق منسوب به بعضی از متصوفه نیز چنین منطقی دارند. در گذشته کسانی بودند که کشکولی به دست میگرفتند و در بازار مدح میخواندند. به هر مغازهای میرسیدند، برگ سبزی به صاحب آن میدادند و او چیزی به آنها هدیه میداد و زندگیشان از این راه تأمین میشد. این افراد نیز میگفتند: ما درویش (یعنی فقیر) هستیم و راحتی زندگی به همین است که انسان هیچ تعلقی به هیچ چیز نداشته باشد. نه زن داریم، نه بچه، نه خانه، و نه زندگی. غذایمان نیز همین هدایایی است که مردم به ما میدهند و به اندازهای است که شکمی سیر کنیم و زنده بمانیم.
از نظر تئوری، ریشه این رویکرد تقریبا در همان طرز فکر کلبیین یونان است که راحتی را در عدم دلبستگی و تعامل با دنیا میدانستند، و میگفتند: هرچه انسان از اینها دورتر باشد و کمتر از نعمتهای دنیا استفاده کند، راحتتر است. اما از نگاه اسلامی، این یک نوع تنبلی است. ما آفریده نشدهایم که در گوشهای بخوابیم. وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛[5] ما را در این عالم آفریدهاند تا تلاش کنیم؛ البته به ما این اختیار را دادهاند که با تلاشمان به سعادت ابدی برسیم یا فقط به لذتهای زودگذری برسیم که آتش جهنم در پی آن است. اینکه من میخواهم راحت باشم، منطق خداپسندی نیست. این منطق عقلپسند نیز نیست. این دنیا جای کار است؛ إن الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل؛[6] آنجا دیگر جای کار نیست، آنجا جای پاداش است.
مغالطه اینها در این است که فکر کردهاند هر نوع راحتی مطلوب است؛ حتی اگر آن راحتی بر اثر تنبلی باشد. تنبلی مساوی با نیستی است. در این صورت من، نه منشأ اثری برای کسی هستم و خیری به کسی میرسانم، نه خودم ترقی میکنم. اصل این نظر که ما دنبال راحتی هستیم، یک غلط راهبردی است. ما برای راحتی خلق نشدهایم؛ راحتی جای دیگری است و این عالم جای کار است. خداوند این وسایل را فراهم کرده است که ما در معرض امتحانات واقع شویم و انتخاب کنیم. ارزش کار ما به آن انتخاب است. اصل تلاش چیزی است که حتمی است و از آن نمیتوان فرار کرد. حتی اگر در خم زندگی کنی، بالاخره باید چیزی برای خوردن پیدا کنی و باید حرکتی داشته باشی. احتیاجات دیگری نیز پیدا میکنی که باید از این خم بیرون بیایی! در این دنیا راحتی مطلق وجود ندارد. راحتی نیز هدف این عالم نیست؛ اگر راحتی مطلوب است، به خاطر این است مقدمهای برای تجدید قوا برای کار است. استراحت نیز مقدمه این است که بهتر بتوانی کار کنی! اما راحتی مورد نظر شما به معنای تنبلی و بیعرضگی است. حتی اگر کسی فقط به عبادت و نماز و ذکر هم بپردازد، شاید خودش هم درست نداند، ولی نوعی تنبلی کرده است. میبیند باید به بازار برود و ببیند چه حلال است و چه حرام، با دیگران بگو مگو پیدا کند، گاهی دعوایش شود، گاهی در مسائل سیاسی باید به جنگ برود و مبارزه کند، گاهی باید زندان و شکنجه شود، فحش و تهمت بشنود؛ از همه اینها صرفنظر میکند، تا راحت بخوابد. ولی این در شأن انسان نیست. انسان باید در این عالم کار کند؛ البته به وجه شرعی؛ آن طور که خدا میپسندد و موجب سعادت آخرت میشود. اگر اینطور نبود، فقط همان لذت آنی را دارد که حتی گاهی فکر و خیال لذت است.
خداوند هیچگاه خلف وعده نمیکند. البته وعدههای خدا گوناگون است و بعضی از آنها مربوط به همین دنیا نیز است. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ؛[7] وعدههای خدا منحصر به وعدههای آخرتی نیست؛ البته آنچه در این دنیا میدهد، نمونه کوچکی از چیزهایی است که هزاران برابرش را در آخرت میدهد. ولی همین وعدههایی که در اینجا میدهد نیز چیزهایی است که هیچگاه با این قیمتهای ارزان به دست نمیآید. میفرماید: در همین دنیا کسانی را که ایمان و عمل صالح داشته باشند، به مقام و عزت میرسانیم. شرایطی برایشان فراهم میکنیم که بتوانند به دینشان عمل کنند و مثل کسانی نباشند که میبایست دین، عقیده و رفتارشان را از دشمنان مخفی و تقیه کنند. وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا؛ سالها از مستکبران عالم میترسیدند و رنج میکشیدند. مدام آنان را به جنگ تهدید میکردند؛ ما این خوف و هراس را از آنها گرفتیم و به امنیت تبدیل کردیم.همه اینها در همین دنیاست. افزون بر اینکه ثواب اخروی و سعادت ابدی در جوار رحمت الهی، قابل مقایسه با اینها نیست. ولی به هر حال شرط همه اینها عمل صالح است؛ باید کار کرد و انسان با تنبلی به جایی نمیرسد.
نمیتوانیم بهانه درست کنیم که چون این کارها این شبهه را داشت که به گناه بیفتم، آن را انجام ندادیم. تو برو و گناه نکن! هنر این است که انسان در جایی که در معرض خطر است بتواند خودش را حفظ کند. برخی خیال میکنند که با کنارهگیری از دنیا پیش خدا خیلی مقام پیدا میکنند. هر کنارهگیری اینطور نیست و بعضی از کنارهگیریها گناه و فرار از تکلیف است. کسی که تکلیفش امر به معروف و نهی از منکر یا جهاد و حمایت از مظلوم است باید این کار را انجام دهد. نمیتواند در خانه بنشیند و بگوید من حوصله این دردسرها را ندارم و این دنیا پلید و زشت است. نه آقا! دنیا پلید نیست. جهاد بسیار مقدس است و کار کردن برای خدا بسیار ارزشمند است. تو نیز همت پیدا کن و یاد بگیر که چه کار باید انجام بدهی!
[1]. غذای طبیعی، طبی و مورد ستایش اسلام صبح و شام است؛ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُكْرَةً وَعَشِیًّا(مریم، 62).
[2]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص417.
[3]. همان، ص324.
[4]. در جلسات گذشته اشارهای به مسئله عنوان اولی و ثانوی داشتیم و گفتیم که گاهی فی حد نفسه اصل مسئله حلال و گاهی مستحب است، ولی گاهی عنوانی پیدا میشود که حکمش تغییر میکند؛ مثلا مستحب، واجب یا حرام میشود.
[5]. نجم، 39.
[6]. الكافی (ط - الإسلامیة)، ج8، ص58.
[7]. نور، 55.