بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/08، مطابق با سیزدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(12)
بحث درباره این بود که حب دنیا یکی از عواملی است که مانع حرکت تکاملی و سعادت ابدی انسان، و به تعبیری مانع التزام به لوازم ایمان میشود. در اینباره بحثهایی مطرح کردیم و ذیل آیاتی از قرآن کریم، نکتههایی به عرض شنوندگان رساندیم. از شب گذشته بنا گذاشتیم که از روایات شریفه هم استفاده کنیم.
درباره آیات گفتیم که روح آیات قرآن در مقام مقایسه دنیا با آخرت این است که دنیا از جهات متعددی مرجوح است و آن جایی که پرداختن به دنیا و استفاده از لذتهای آن مانع رسیدن به ثوابهای اخروی و کمالات ابدی باشد، پرداختن به آنها خسران است. گفتیم این آیه از قرآن که میفرماید بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى،[1] شامل همه امتیازات آخرت بر دنیا میشود؛ یک امتیاز را به صورت مستقل بیان کرده و آن امتیاز ابدی بودن عالم آخرت و ثوابهای اخروی است که با کلمه «ابقی» به آنها اشاره میفرماید. اما به سایر مزایا به وسیله کلمه «خیر» اشاره میفرماید که نعمتهای اخروی بهتر از نعمتهای دنیاست.
در جلسه گذشته چند برتری آخرت بر دنیا را شمردیم. یکی از برتریها این بود که نعمتهای دنیا مورد رشک و حسادت واقع میشود. انسان در دنیا با کسانی معاشرت دارد و گاهی حتی دوستان نزدیک انسان میبینند که نعمت فوقالعادهای دارد، حسودیشان میشود و رشک میبرند. گاهی با نگاهشان چشم زخم میزنند و باعث اذیت طرف میشوند که در قرآن هم به این مطلب اشاره شده است.[2] اما در آخرت این طور نیست و کسی به نعمت دیگران حسودی نمیکند. در اینجا وقتی دو دوست یا حتی دو برادر در کاری وارد میشوند و یکی موفق میشود و استفادههایی از آن میبرد و لذتی نصیبش میشود که به دیگری نمیرسد، طرف دیگر حسودی میکند.
شاید اولین نمونه این حسد در دو فرزند حضرت آدم پیدا شد که هر دو قربانی کردند و خداوند قربانی یکی را قبول کرد و قربانی دیگری را قبول نکرد. آنکه قربانیاش قبول نشده بود، حسد برد و برادرش را تهدید به قتل کرد؛ وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛[3] برادرش به او گفت: علت اینکه قربانی من پذیرفته شد، تقوا بود، تو هم تقوا داشته باش تا از تو هم پذیرفته شود، ولی او قانع نشد و بالاخره برادرش را کشت. این یک نمونه از حسد است و نشاندهنده وجود این عامل شر در وجود آدمیزاد است. این جریان ادامه دارد و قرآن میفرماید: این همه مخالفتی که با انبیا و بهخصوص با پیغمبر اسلام میشد، بسیاری از آن از روی حسد بود؛ أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ ...؛[4] برخی به اینکه خداوند به بعضی از بندگانش لطفهای خاصی کرده است، حسد میبردند.
داستان حسد منحصر به این موارد نیست و در آیات دیگری از قرآن به نمونههای دیگری از آن اشاره شده است. دایره تأثیر حسد این قدر گسترده است؛ همان روزهای اولی که انسانها روی زمین آمدند، برادری برادر خود را بر اثر حسد کشت، و در هر برهه نیز کسانی از روی حسد با پیغمبران مخالفت میکردند، آنها را اذیت میکردند و حتی حاضر بودند آنها را به قتل برسانند! در این دنیا وضعیت این چنین است و اگر در ذهن خودمان هم دقت کنیم، میبینیم که کمابیش از اینگونه خواستهها وجود دارد؛ البته در کسانیکه تهذیب نفس میکنند و براساس دستورات حضرات معصومینسلاماللهعلیهماجمعین تمریناتی را انجام میدهند این خواسته ضعیف میشود و دیگر فعال نیست. در روایات نیز آمده است که اگر اثر حسد ظاهر نشود، خدا آن را میبخشد و وقتی حسد موجب عقوبت میشود که اثری از آن ظاهر شود.
به هرحال حسد امر شایعی است که همه معنای آن را میدانیم؛ هرچند مراتبی هم دارد. مرتبهای از آن که انسان به خاطرش برادرش را بکشد، کم پیدا میشود، ولی بالاخره این اقتضا در آدمیزاد وجود دارد. راز وجود آن هم این است که حسود خود را با دیگری مقایسه میکند و میگوید: من محروم هستم و آن دیگری متنعم؛ چرا باید این نعمت به او برسد و به من نرسد؟! بنابراین اگر کسانی در جایی مانند بهشت زندگی کنند که هر کدام هر چه می خواهند برایشان میسر شود، کمبودی نداشته باشند، و اگر ببینند دیگری فلان نعمت را دارد و بخواهند خداوند به آنها هم بدهد،[5] دیگر حسدی در این جهت در آنها پیدا نمیشود.
بله در دنیا امر دیگری هم ممکن است منشأ حسد شود و آن در جایی است که هر دو متنعم باشند، اما نعمت یکی بیشتر از دیگری باشد. آیا این حسد نیز در بهشت نیست؛ و اگر نیست علت نبودن آن چیست؟ پاسخگویی به این سؤال کمی سخت است. بهترین بیانی که در این زمینه سراغ دارم بیانی است که از مرحوم آیتالله بهجترضواناللهعلیه شنیدهام. ایشان فرمودند: که در انجیل برناباست[6] که حواریین از حضرت عیسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام همین را سؤال کردند که آیا بهشتیها به یکدیگر رشک نمیبرند؟ هر کدام هرچه بخواهند دارند، ولی بالاخره می بینند که مقام دیگری بالاتر است. آیا این موجب رشک آنها نمیشود؛ و از اینکه میبینند دیگران به مقامهای بالاتری رسیدهاند، ناراحت نمیشوند، و نمیگویند چرا ما زحمت نکشیدیم تا به این مقام برسیم؟ این که میفرمایید در بهشت هیچ غصه، رنج و ناراحتی وجود ندارد، آیا یک فرد بهشتی وقتی به نعمتها و مقامات بالاتر دیگری نگاه میکند، غصه نمیخورد که ای کاش من هم زحمت کشیده بودم و بیشتر عبادت کرده بودم و به مقام بالاتر میرسیدم؟ حضرت عیسی اینگونه پاسخ دادند که میدانید بعضی از مردم کوتاه قد هستند و برخی بلند قد. آیا آن کسی که قدش کوتاه است، هوس میکند که لباس قد بلند را بپوشد؟! روشن است که لباس بلند اصلا به او نمیآید و اگر آن را بپوشد همه به او میخندند. هر کسی دوست دارد لباسی به اندازه قامت خودش بپوشد. در آنجا نیز هر کسی ظرفیت و موقعیت خاصی دارد که طبق تقدیرات الهی برایش تعیین شده است. این ظرفیت برای هر کس کامل است و هر چه لازم داشته باشد، دارد و اگر چیزی که برای ظرفیت بالاتر است، به او بدهند نمیتواند دریافت کند. حتی اگر امکان دریافت آنها را نیز داشت، اصلا به قد و قوارهاش نمیآمد. این نعمتها همانند لباسی است که بهشتیان میپوشند. هر کس چیزی را میخواهد که متناسب با خودش باشد و چیزی که بیش از ظرفیت خودش باشد، با او تناسب ندارد و آن را دوست ندارد.
داستانی نیز مرحوم علامه طباطبایی نقل میفرمودند که بیان آن به فهم این مسئله کمک میکند. آقاسیدحسن جزایری فرزند آقاسیدعیسی جزایری از عالمان بزرگوار تهران بود. ایشان امام جماعت مسجدی در تهران بود، اما در جوانی مبتلا به سرطان شد و از دنیا رفت. شوهر همشیره ایشان مهندسی به نام ابوالقاسم بود که ایشان را پس از وفاتش در خواب دید. معروف است که اگر کسی را که از دنیا رفته، در خواب ببینند و دستش را بگیرند، هر چه از او بپرسند، پاسخ میدهد. مهندس ابوالقاسم نیز میگوید: دست مرحوم آقاسید حسن جزایری را گرفتم و گفتم تا به سؤالات من پاسخ ندهی رهایت نمیکنم. خلاصه سؤالات بسیاری از ایشان کرده بود و مقداری از آن را که مرحوم آقای طباطبایی نقل کردند بیش از نیم ساعت طول کشید. یکی از سؤالات این بود که آیا حال که از دنیا رفتهای، هوس نمیکنی به دنیا برگردی و مثلا کارهای بهتری انجام دهی؟ آیا ناراحت نیستی که زود از دنیا رفتی و دیگر دستت از دنیا کوتاه شده است؟ او پاسخ داده بود در این حالی که ما هستیم، هیچ هوسی که برگردیم و کار بیشتری بکنیم، نداریم. پرسیده بود: نگران زن و بچهات نیستی که بیسرپرست شدهاند؟ پاسخ داده بود: نه هیچ نگران نیستم! پرسیده بود: مگر آنها را دوست نداری و نمیخواستی به کمال برسند؟ چطور نگران نیستی؟ پاسخ داده بود: وقتی ما از دنیا رفتیم، سرنوشت ما را تا آخرین روز به ما نشان دادند؛ گفتند: سرنوشت خودت، زن و بچهات و همه آنهایی که به آنها علاقه داری، این است. از آنجا که سرنوشت آنها را میدانیم، هیچ نگران نیستیم؛ میدانیم از تقدیرات حتمی الهی است و هر کار کنیم تغییری نخواهد کرد. وقتی انسان نگران میشود که در فکر این باشد که آن را تغییر دهد. اما وقتی بداند که این دیگر تغییرپذیر نیست، خیالش راحت است. دیگر ظرفیت این شخص این است، این ظرفیت توسط فلان وسیله تأمین میشود، این منافع دنیویش است و این مقام اخروی است که به آن میرسد.
هنگامی انسان به دیگری حسد میبرد که فکر کند میتواند آنگونه باشد. وقتی بفهمد ظرفیت و قد و قوارهاش همین است، لباسی را که به قد و قوارهاش نمیآید نمیخواهد. در جهان آخرت همه متعلقات زندگی یک شخص متناسب با ویژگیهای آن شخصیت است که طبق تقدیرات الهی تعین پیدا میکند؛ البته بسیاری از این تقدیرات نیز نتیجه اعمال اختیاری خود افراد است و خود آنها اینها را انتخاب کردهاند و به این جا رسیدهاند. آن دو برادر که قربانی کردند، کار جبری انجام ندادند و هر دو انتخاب کردند، اما یکی تقوا داشت و قربانیاش پذیرفته شد و ثواب برد، دیگری نداشت و قربانیاش قبول نشد. قد و قوارهها و نوع ثوابها متناسب با شخصیت افراد است که با اختیار خود در طول زندگیشان این شخصیت را شکل دادهاند. وقتی انسان فهمید که قد و قوارهاش این است، نمیخواهد تغییرش بدهد. در این صورت موجود دیگری میشود غیر از اینکه هست. اگر بخواهد این موجود باشد، نمیتواند غیر از این باشد. او همین قد و قواره را دارد و این لباس به او میآید. میبیند که انبیا جلوترند، اما میداند که او پیغمبر نمیشود. قواره او این است که مؤمنی تابع پیغمبر باشد.
مقام رضا
کسانی هستند که در همین عالم بهخصوص در شب قدر تقدیرات خدا برایشان روشن میشود و کمال رضایت را نسبت به تقدیر الهی دارند؛ حتی هوس اینکه این تقدیر ذرهای تغییر کند، در دلشان پیدا نمیشود. بیشترین لذتشان این است که آنگونه باشند که خدا دوست دارد و لذتی که از این حالت میبرند، از هر لذتی بالاتر است. همانند میتی که در دست غسال است و غسال هر طور میخواهد او را تکان میدهد. اینها خود را دائما در دست خدا میبینند که او حرکتشان میدهد و حتی اختیارشان هم با اراده الهی است؛ وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ.[7]
در جلسه گذشته با مراجعه به نهجالبلاغه برخی از فرمایشات امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه در مذمت دنیاگرایی را خواندیم. نهجالبلاغه همه فرمایشات امیرالمؤمنین نیست و برخی تتمهای به آن اضافه کردهاند که بیش از حجم خود نهجالبلاغه است که چاپ هم شده است. مرحوم سیدرضیرضواناللهعلیه میگوید: من این کتاب را به عنوان نمونهای از بلاغت برای ادبدوستان تهیه کردم. ایشان سیاستی به کار برد که حتی دشمنان علیعلیهالسلام به خاطر بلیغ بودن مطالب ،به این کتاب مراجعه کنند، و ملاحظه میفرمایید که حتی برخی از مسیحیان شرحهایی بر نهجالبلاغه نوشتهاند و درباره فرمایشات و شخصیت ایشان قلمفرسایی کردهاند؛ آنها هم ابتدا به انگیزه بهره بردن از کلام بلیغ امیرالمؤمنین به این کتاب مراجعه کردهاند، ولی کمکم به چیزهایی جذب شده اند که بسیار بالاتر از آن است. در این کتاب مطالبی درباره دنیا و آخرت وجود دارد که شاید در هیچ کتاب دیگری پیدا نشود. بخشی از این مطالب تشبیهاتی است که ایشان در تحقیر دنیا فرموده است که در جلسه گذشته به آنها پرداختیم.
در بخش دیگری از نهجالبلاغه، امیرمؤمنان برای اهل دنیا مثلهایی بهکار میبرد که البته صرفنظر از اینکه اهل دنیا دنیاپرست باشند یا کسانیکه دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند و یا کسانی که مشغول همین کارهای زندگی دنیا و استفاده از نعمت های دنیا هستند، ایراد شده است. میفرماید: إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا؛ مردم نسبت به دنیا دو دستهاند؛ برخی دنیا را خوب شناختهاند. اینان بر اساس شناختی که از حقیقت دنیا پیدا کردهاند، نگاه خاصی به دنیا دارند. میفرماید: کسی که نسبت به دنیا آگاه باشد و بتواند آن را درست ارزشیابی کند، چنین است؛ كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْر نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ فَأَمُّوا مَنْزِلًا خَصِیباً وَ جَنَاباً مَرِیعاً؛ گروهی را فرض کنید که در جایی خشک، بیآب و علف، بینعمت، و به دور از راحتی زندگی میکردهاند و بالاخره سختی زندگی آنها را وادار کرده است که از آنجا کوچ کنند و به سرزمین حاصلخیز و خوش آب و هوایی که شناسایی کردهاند، بروند. این تصمیم را گرفتهاند و گفتهاند: این کار هر هزینهای داشته باشد، میپردازیم و هر خستگی داشته باشد، تحمل میکنیم. اینها از روزی که راه افتادهاند با مشکلات و خستگیهای زیادی مواجه شدهاند، ولی از بس به رسیدن به آن منزل علاقه داشتهاند، این خستگیها در آنها تأثیری نمیکرد. همه مشکلات را تحمل میکردند و هیچ ناراحت نبودند. تمام همشان این بود که زودتر به مقصد برسند و همین که میدیدند این سختیها آنها را به سرزمین خوش آب و هوا نزدیک میکند، شاد بودند.
فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ وَخُشُونَةَ السَّفَرِ وَجُشُوبَةَ المَطْعَمِ؛ ناهمواریهای راه، دور شدن از دوستان و حتی اینکه در بین راه غذای خوبی برایشان فراهم نبود و مجبور بودند به غذای مختصری اکتفا کنند، هیچ نگرانشان نمیکرد. لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ؛ همه اینها را تحمل میکردند که به آن منزل اصلی که جای خوش آب و هوایی است، برسند و در آنجا اقامت کنند. فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً؛ از این سختیها هیچ احساس درد و ناراحتی نمیکردند. وَلَا یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً؛ هیچگاه فکر نمیکردند پولهایی که در این راه خرج میکنند، پول زوری است و دارند ضرر میکنند و با علاقه و راحتی این پولها را خرج میکردند. وَلَا شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ؛ چیزی را بیشتر دوست داشتند که آنها را زودتر به منزل برساند. این مثل کسانی است که دنیا را شناختند. دنیا سرزمین خشک و بی آب و علفی است که آن چیزهایی که دوست دارند، در آن پیدا نمیشود. اما خبردار شدهاند که جایی هست که باغهای بسیار خرمی دارد؛ جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا،[8] و تصمیم گرفتهاند که به آنجا بروند. این راه ممکن است پنجاه سال، شصت سال طول بکشد، ولی اینها عین خیالشان نیست. فقط سعی میکنند زودتر برسند. هر چه آنها را زودتر را به مقصد برساند، برای آنها لذتبخشتر است. این مثل کسانی است که حقیقت دنیا را شناختهاند.
اما عدهای دیگر این طور نیستند و حقیقت دنیا را نشناختهاند. وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِیبٍ؛ گروه دیگری را فرض کنید که در سرزمین خوش آب و هوا، سبز و خرم و پرمیوهای زندگی میکردهاند، ولی بالاخره عواملی پیش آمده است که به سوی سرزمینی که میدانند در آن از این نعمتها و لذتها خبری نیست، مسافرت کنند. فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ جَدِیبٍ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَكْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلَا أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِیهِ؛ اینها میدانند که چارهای نیست و به زور میروند، ولی آنجا از همین نعمتهای محدود نیز محروم خواهند شد. بیشترین ناراحتیشان از چیزی است که آنها را به آن منزل نزدیک کند. نهایت محبتشان به چیزی بود که آنها را به منزل اصلی نزدیک کند. بیشتر آن را دوست میداشتند و چیزی که آنها را به منزل جدید نزدیک میکند، دشمن میدارند و اصلا برایشان مطلوب نیست.
اکنون شما خودتان را بیازمایید که آیا از این که به آخرت نزدیک میشوید، خوشحال هستید یا نه؟ آیا چیزی که شما را به آن عالم نزدیک میکند، را میپسندید؟ آیا شهادت که شما را به آن مقام نزدیک میکند و باعث میشود زودتر به آن برسید، دوست میدارید یا نه؟! اگر جزو دسته اول باشید، اینها را دوست میدارید؛ زیرا مطلوبتان آنجاست و از محدودیتهای اینجا خسته شدهاید. اما اگر هر قدمی که برمیدارید و از عمرتان کاسته و به آخرت نزدیک میشوید، ناراحت میشوید، جزو دسته دوم هستید. این نشانه این است که شما اهل سعادت هستید یا اهل شقاوت. وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛[9] شیرخوار چقدر به سینه مادرش علاقه دارد؟! چقدر با سینه مادرش برای شیرخوردن انس میگیرد؟! امیرمؤمنانعلیهالسلام میفرماید: به خدا قسم انس من به مرگ از انس طفل شیرخوار به سینه مادر بیشتر است. زیرا میداند که زودتر به مقصودش میرسد؛ دوستدارش پیغمبر آنجاست، پیغمبران آنجا هستند، فاطمه زهرا آنجاست و شهدا و دوستان دیگرش آنجا هستند. بنابراین هر چه زودتر برسد، خوشحالتر است.
امیدواریم خدای متعال به برکت دوستانش و به برکت ولای علیسلاماللهعلیه به همه ما معرفت و محبتی به خودش و اولیایش مرحمت کند که جایی برای عشق به دنیا در دلهایمان نماند!
[1]. اعلی، 16-17.
[2]. وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ... (قلم، 51)
[3]. مائده، 27.
[4]. نساء، 54.
[5]. لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَآؤُونَ (نحل، 31).
[6]. انجیلها متعدد است و نویسندگانش مختلفند. نام یکی از حواریین حضرت عیسی برنابا بود که انجیلی داشت که قبول نشد و جزو این چهار انجیل معروف نیست، ولی نسخهاش پیدا میشود و حتی به عربی نیز ترجمه شده است.
[7]. تکویر، 29.
[8]. رعد، 23؛ فاطر، 33.
[9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص52.