بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/07، مطابق با دوازدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(11)
در جلسات اخیر تعدادی از آیات کریمه قرآن را که درباره ارزیابی زندگی دنیا، مقایسهاش با زندگی آخرت، مذمت دلباختگی به دنیا و... است را تلاوت کردیم و نوعی دستهبندی نیز برای آنها انجام گرفت و به توضیح مختصری درباره آنها پرداختیم.
وقتی قرآن زندگی دنیا را با زندگی آخرت مقایسه میکند، جهات رجحان و افضلیتی برای زندگی آخرت ذکر میکند که در دو عنوان خلاصه میشود. این دو عنوان همان است که در سوره اعلی آمده است؛ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى.[1] خیر یک واژه است، اما از آنجا که حیثیت آن ذکر نشده است، میتوان آن را باز کرد و انواع خیریت آخرت بر دنیا را شمارش کرد. «ابقی» بودن را جدا ذکر فرموده است؛ یعنی وقتی عمر دنیا و آخرت با هم مقایسه میشود، عمر آخرت بسیار طولانیتر است. این یکی از مزیتهای آخرت بر دنیاست. ابقی بودن مزیت کمَی عمر آخرت بر عمر دنیاست. مقایسه این دو، مقایسهای است بین متناهی و لامتناهی؛ زیرا طبق آیات متعددی بهشت و جهنم همیشگی است؛و کسی که وارد بهشت ابدی شد، از آن بهشت خارج نمیشود، کسی هم که وارد دوزخ ابدی شد، او هم دیگر از آن خارج نمیشود. حتی برخی از دوزخیان بعد از تحمل سالها عذاب به ملائکه میگویند: ما سالهاست عذاب میکشیم، از خدا بخواهید یک روز از عذاب ما را کم کند! پاسخ داده میشود که در اینجا، چیزی تغییر نمیکند و حتی یک روز هم از عذاب شما کاسته نخواهد شد.[2] همیشگی بودن آخرت چیزی است که نمیتوان آن را با عدد نشان داد و فقط علامت نامتناهی میتواند نشانگر آن باشد و به این معناست که عمر آخرت هیچ حد و مرزی ندارد و هیچ وقت تمام نمیشود.
از آن طرف عمر دنیا را هر عددی فرض کنید، باز نسبت به عمر آخرت چیزی به شمار نمیآید. عمر دنیا معمولا زیر صد سال است، در گذشته سیصد، چهارصد سال هم بوده و گاهی کسانی تا نهصد سال هم عمر کردهاند. شما عمر زندگی دنیایی افراد را هزار سال فرض کنید، باز با بینهایت نسبتی ندارد. هزار سال چه کسری از بینهایت است؟ اگر مخرج کسری بینهایت باشد، مبهم است و با هیچ عددی نمیشود آن را تعیین کرد. حالا هزار سال را به توان هزار سال برسانید؛ یعنی عددی بنویسید که سه هزار صفر جلوی آن است، باز وقتی آن را با بینهایت بسنجید، همان رابطهای را دارد که هزار با آن داشت؛ یعنی باز هیچ نسبتی ندارد. این نسبت همان است که قرآن میفرماید: آخرت نسبت به دنیا ابقی است.
«خیر» معنای عامی است که مصادیق بسیاری میتواند داشته باشد و به مفاهیم کیفی برمیگردد. ما وقتی لذتهای دنیا را با هم میسنجیم،گاهی مقدار لذتی را که از هر یک حاصل میشود، مقایسه میکنیم و میگوییم این لذیذتر است؛ یعنی استفاده از این نعمت لذت بیشتری دارد و بهتر (خیر) است. ولی برتری آخرت بر دنیا تنها به این جهت نیست و خیریت آخرت بر دنیا جهات دیگری نیز دارد. همه ما میدانیم که انسان در دنیا خواستههای فراوانی دارد و هیچ انسانی نیست که به همه خواستههایش برسد. علت آن هم تزاحمی است که بین خواستههاست. برای مثال همه نمیتوانند رئیسجمهور یا برنده یک مسابقه شوند. این خاصیت نعمتهای دنیاست که تزاحم بین آنهاست و در نتیجه هیچ کس به همه خواستههایش در دنیا نمیرسد، اما در آخرت اینگونه نیست؛ لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا؛[3] خداوند در بهشت به هر کس هر چه به عقل، ادراک و میلش برسد، میدهد؛ اما به این ختم نمیشود. میفرماید: وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛ خودمان هم چیزهایی که عقل خودش نمیرسید بر آن میافزاییم. این هم یک جهت خیر بودن نعمتهای آخرت بر نعمتهای دنیاست.
جهت دیگر برتری آخرت بر دنیا این است که نعمتهای دنیا هر قدر هم زیاد باشد، بدون زحمت و ناراحتی فراهم نمیشود. شما هر نعمتی را فرض کنید نوعی خستگی، کسالت و سستی به دنبالش است. همین نانی که میخوریم زحمت بسیاری کشیده شده، تا به دست آمده است؛ کشاورز کاشته، آبیاری کرده، برداشت کرده است. بعد آن را آرد کردهاند، خمیر کردهاند، پختهاند تا لقمه نانی شده است که آن را سر سفره آوردهایم. تازه وقتی ما آن را میجویم، فکمان خسته میشود. پس از خوردن نیز چرتمان میگیرد و این خستگی همان غذایی است که خوردهایم. اما در آخرت اصلا خستگی معنا ندارد؛لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ؛[4] در بهشت هیچ نوع خستگی پیدا نمیشود. حتی برای چیدن میوه لازم نیست بالای درخت بروند، و همینکه میل پیدا میکنند، درخت شاخهاش را پایین میآورد و میوه را در دسترس آنها قرار میدهد.
از جمله برتریهای نعمتهای آخرت بر نعمتهای دنیا این است که در بهشت هیچ کس بر دیگری حسد نمیبرد. در دنیا اگر انسان نعمت فوقالعادهای داشته باشد، خواه ناخواه معاشرینش به او حسد میبرند و او را چشم میزنند، ولی در آخرت این طور نیست. و بالاخره یکی دیگر از مزایای زندگی آخرت بر زندگی دنیا این است که امیرمؤمنانعلیهالسلام میفرماید: مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَى إِلَّا فِیهَا؛[5] از برتریهای آخرت نسبت به دنیا این است که آخرت جای گناه نیست و هر چه گناه است در دنیا انجام میگیرد. آنجا دار شرف و پاکی و طهارت است، اما اینجا دار کثافت است و بالاخره کسی از این تعفنهای دنیا بینصیب نخواهد بود.
مطالبی که بیان شد، حاصل چیزی بود که از مقایسه دنیا و آخرت در آیات قرآن به دست آوردیم. عین این بحثها در روایات شریفه نیز البته با زبان سادهتر و عمومیتری آمده است. از آنجا که قرآن، کلامی برای همیشه بشر است، ویژگیهایی دارد که فهمش برای همه آسان نیست و متشابهاتی دارد که نیازمند تفسیر است، اما روایات معمولا در گفتوگو با مردم عادی کوچه و بازار بیان شده است و قابل فهمتر است. اگر خدای متعال توفیق بدهد مقداری از این روایات نیز استفاده میکنیم.
شاید بتوان گفت در بین کتابهای روایی، هیچ کتابی مثل نهجالبلاغه (نسبت به حجمش) درباره دنیا و آخرت مطالب صریح و روشن و گویا ندارد. بخش عظیمی از این کتاب درباره مسائل دنیا و آخرت است. بخشی از این مطالب، بیاناتی است که درباره ارزش دنیا نزد خودشان سخن میگویند. در چند جا از نهجالبلاغه به مناسبتهای مختلفی چنین تمثیلاتی برای ارزشیابی نعمتهای دنیا ذکر شده است. قبل از اینکه به این بحث بپردازم، باز تذکر این نکته را ضروری میدانم که این مطالب در مقام مقایسه بین وجود دنیا با وجود آخرت نیست. کسی نمیگوید باید عالَم دنیا را دشمن داشت یا این عالم اعم از ماه و خورشید و ستارگان و... هیچ ارزشی ندارد. اصلا بحث بر روی این مسایل نیست، بحث درباره زندگی انسان در دنیا و علاقه انسان به این زندگی است. این عالم نظام احسن است، هیچ جای بدی ندارد و هر چیزی به جای خویش نیکوست.[6] در هیچ جا نیز مذمتی درباره مخلوقات خدا در این عالم نشده است. واژه دنیا در اینجا رمزی است برای دلبستگی به نعمتهایی که در این عالم نصیب انسان میشود. اگر بین دنیا و آخرت مقایسه میشود، اگر میگویند دنیا ارزش دارد یا ندارد، درباره چگونگی تعامل ما با آن است. بحث بر سر موجودات عینی نیست که ما در این عالم با آنها مواجه هستیم. گاهی اینها اشتباه میشود و حتی کسانیکه خیلی اهل دقت و بحث هستند، در کلماتشان به اشتباه میافتند. به حیثیت بحث توجه داشته باشیم. بحث ما درباره مقایسه بین دنیاگرایی و آخرتگرایی است. درباره این است که انسان نسبت به نعمتهای دنیا علاقه داشته باشد، آنها را بر نعمتهایی آخرت ترجیح بدهد و به جای کارهایی که برای آخرتش مفید است، به کارهایی که منافع دنیا را تأمین میکند، بپردازد. این میشود دنیاگرایی و اگر انسان تمام وقتش را صرف دنیا کند، به دنیاپرستی میکشد. همه مفاسدی که در روایات برای دنیا ذکر شده است، برای کسانی است که ملکه دنیا دوستی دارند؛ یعنی در دلشان، چیزی جز دنیا جا ندارد. دلبستگی به این خوردنیها، پوشیدنیها، همسر، فرزند، ساختمانها و همچنین همه لذائذی که در این عالم پیدا میشود، است که مذمت دارد. اکنون ببینیم امیرمؤمنان این دنیا را چگونه معرفی میکند و به دیگران توصیه میکند که به چه نگاهی به دنیا نگاه کنند و چه قدر برایش اهمیت قائل بشوند.
میفرماید: فَلْتَكُنِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَم؛ در فارسی وقتی میخواهیم بگوییم چیزی خیلی کمارزش است، میگوییم مثل کاه میماند. در عربی تعبیرات بسیار رسا و زیبایی برای این معنا وجود دارد. هنگامیکه کشاورزان محصولشان را بر باد میدهند تا گندم را از کاه جدا کنند، گرد کاهی به هوا پراکنده میشود، که هیچ فایدهای ندارد. همچنین خیاط وقتی پارچه را میبرد، تکههای ریزی از زیر قیچیاش میافتد که به هیچ دردی نمیخورد. حضرت میفرماید: برای دنیا از این ذرات کاهی که در هوا پراکنده میشود و آن خردهریزههای پارچه، کمتر ارزش قائل بشوید. این دنیایی که این قدر مردم برایش ارزش قائلند، در نظر شما بندگان علیدوست خدا، باید به اندازه گردی که از پراکنده شدن کاه، در هوا پخش میشود ارزشش کمتر باشد؛ یعنی برای خودش هیچ ارزشی قائل نباشید. اگر به دنبالش میروید، برای این باشد که مقدمه انجام واجب است و تکلیفی به آن تعلق گرفته است. باید علاقهتان به اطاعت خدا و ثوابی که خدا برای آن عمل میدهد، باشد. وقتی به شما میگویند خردهکاه، خاک یا خاکستر را از کوچه جمع کنید و بیاورید تا به شما مزد بدهیم، شما این کار را انجام میدهید تا آن مزد را بگیرید. این خاکستر برایتان ارزشی ندارد، آن پاداش را میخواهید. اگر امور دنیا را به خاطر اینکه خدا دوست دارد، انجام بدهید، این ارزش دارد، به خاطر اینکه وسیلهای است برای اطاعت خدا و انجام وظایفی که خدا به عهده شما گذاشته است. اما خود این هیچ ارزشی ندارد و ارزش آن از گرد و خاک و خار و خاشاک نیز کمتر است.حالا ببینیم ما چقدر پیرو واقعی علی هستیم؟! وَاتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ؛[7] سعی کنید از زندگی دیگران که آمدند و رفتند پند بگیرید، قبل از اینکه آیندگان از زندگی شما پند بگیرند! تا زنده هستید و حیاتی و ارادهای دارید، فکر کنید، ببینید صدام کجا رفت؟ محمدرضا شاه کجا رفت؟ سایر دنیاداران و دنیامداران کجا رفتند؟ یزید کجا رفت؟ شام سالها پایتخت بنیامیه بوده است، قبر معاویه کجاست؟ اصلا معلوم نیست که بود یا نبود و چه شد! در زمان ما رضاشاه قلدر عجیبی بود که در این زمانها کسی به قلدری او نیامده است. طوری بود که وقتی در مقابل همه قدرتمندان و سران ارتش نام او را میبردند، رنگ میباختند. حالا کجاست؟ مدتی قبرش در مصر بود. بعد از آنجا استخوانهایش را از خاک درآوردند و در شهر ری دفن کردند، حالا به نظرم مستراح شهر ری شده است! دنیا این است! برای چه میخواهید به این دل ببندید و کاری کنید که مزاحم کار آخرتتان باشد؟!
در کلمات قصار حضرت آمده است که فرمودند: كَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَكَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ؛ در گذشته من دوستی خداپسند داشتم که مزایایی داشت. سپس صفاتی از او نقل میفرماید که مورد بحث ما نیست. آنچه مربوط به این بحث است این قسمت است که میفرماید: این شخص در نظر من مرد بزرگی بود؛ زیرا دنیا در نظرش کوچک بود و اهمیتی به دنیا و لذتهای دنیا نمیداد. این باعث میشد که من او را آدم بزرگی ببینم. وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ وَلَا یُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ؛[8] از آنجا که دنیا در نظرش کوچک بود، تحت سلطنت شکم نبود، یعنی شکمش برای او حاکم نبود. اینگونه نبود که شکم وادارش کند، که امر لذیدی تهیه کند. او تابع شکم نبود. اگر بدون اینکه مزاحمتی با کارهای اخرویاش داشته باشد، چیزی برایش میسر میشد، از آن استفاده میکرد و شکر خدا را نیز میکرد، اما اگر نمییافت نیز اهمیتی نمیداد و در گرسنگی صبر میکرد.
در خطبه شقشقیه میفرماید: من به حکومت کردن بر شما علاقهای ندارم. اینکه میگویم من اولی به حکومت هستم یا خدا و پیغمبر مرا تعیین کردهاند، این طور نیست که خیلی دوست داشته باشم، رئیس و فرمانروا باشم و دستور بدهم. وظیفهای به گردنم آمده است، چارهای ندارم باید وظیفه را انجام بدهم. لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا؛ کسانی بعد از قتل عثمان جمع شدند و گفتند: ما با هیچ کس دیگر بیعت نمیکنیم و حتما با تو باید بیعت میکنیم. این وظیفهای بود که از ناحیه مردم متوجه من شد. وقتی آمدند و بیعت کردند دیگر حجت بر من تمام بود و نمیتوانستم بگویم من قبول نمیکنم. از سوی دیگر خداوند از همه عالمان این میثاق را گرفته است که وقتی عدهای از مردم از گرسنگی در عذابند و عدهای دیگر غرق پرخوریاند، ساکت ننشینند و از گرسنگان حمایت و با زیادهخواهان مبارزه کنند. اگر اینها نبود لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا. این تعبیر نیز از تعبیراتی است که در ادبیات عربی به کار میرود. در گذشته مرکبی که در سفرها بهخصوص در بیابانهای خشک مورد حاجت بوده، شتر بوده است. راکب وقتی سوار شتر میشد ، مهار شتر را در دست میگرفت و با اشاره کردن، سبک و سنگین کردن و کشیدن و رها کردن مهار، شتر را راهنمایی میکرد که با چه سرعتی به کدام طرف برود. وقتی میخواهند شتر را رها کنند و قصد ندارند که دیگر از آن استفاده بکنند، مهارش را به گردنش میاندازند. حضرت میفرماید: اگر این دو شرط نبود، اگر این طور نبود که این تکلیف بر من تمام شده است، شتر خلافت را رها میکردم و افسارش را نیز به گردنش میانداخت. وَلَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛[9] آنگاه میدیدید که ارزش این دنیایی که این همه مردم سر و دست برایش میشکنند و گاهی برای اینکه به آن برسند، جان خودشان را به خطر میاندازند، نزد من از آب بینی بز زکامی کمتر است و رغبتی به آن نداشتم. میدیدید که رغبت من به این خلافت کمتر از رغبتی بود که یک انسان به آب بینی بز پیدا میکند! هیچ عاقلی به آب بینی بز رغبت پیدا میکند؟! ارزش این ریاست برای من از آن هم کمتر است.
در تعبیر دیگری میفرماید: وَإنَّ دُنْیَاكُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا؛[10] شاید حشراتی را دیده باشید که گاهی برگ گیاهی را میکنند و میجوند. در بین حشرات ملخ این خاصیت را دارد که گیاه را میجود و ریز ریز میکند. این ریزهها چقدر ارزش دارد؟! حضرت میفرماید: ریاست دنیا و حکومت کردن بر شما به اندازه برگ درختی که ملخی آن را ریز ریز کرده است، ارزش ندارد.
در فرازی دیگر قسم میخورد که لَدُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُوم؛[11] شاید در چهارپایان هیچ حیوانی زشتتر و بدقیافهتر از خوک نباشد. اصلا انسان از دیدنش نفرت پیدا میکند. اکنون خوک مردهای را فرض کنید که متعفن هم شده باشد. خودش که نجس العین است. افزون بر این حالا مرده است، متعفن شده و گوشتهایش پراکنده شده و استخوانی از این خوک باقی مانده است. اگر جوان زیبایی این استخوان را به دست بگیرد، باز انسان رغبت نمیکند که به آن نگاه کند. حال فرض کنید به جای این جوان زیبا، فردی جذامی این استخوان را به دست بگیرد. نمیدانم تا کنون کسانی که مبتلا به جذام میشوند را دیدهاید یا نه؟ فرد جذامی مبتلا به خوره میشود، گوشتهایشان میریزد و قیافه بسیار بدی پیدا میکند. انسان چقدر به استخوان متعفن خوک مردهای که در دست یک جذامی است، رغبت دارد؟ این هم مثالی است که علیعلیهالسلام میزند و قسم میخورد که این دنیای شما در نظر من خوارتر از استخوان خوک مردهای در دست یک جذامی است. زیرا حب دنیا او را از قرب خدا و سعادت آخرت باز میدارد. اگر به لذت دنیا بپردازم، از چیزهایی که خداوند میپسندد باز میمانم و به نماز، قضاوت بین مردم، تعلیم آنها و... نمیرسم. چنین لذتی برای من هیچ اهمیتی ندارد. اهمیت برای جایی است که یک ذره رضای خدا در آن باشد. هرچه او دوست داشته باشد، حتی اگر خیلی کم باشد، به کار ارزش میدهد، اما اگر در کاری رضایت خدا نبود و فقط لذت خودم مطرح بود، برای من علی هیچ ارزشی ندارد.
[1]. اعلی، 16-17.
[2]. غافر، 49.
[3]. ق، 35.
[4]. فاطر، 35.
[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص544.
[6]. الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (سجده، 7).
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص76.
[8]. همان، ص526.
[9]. همان، ص50.
[10]. همان، ص347.
[11]. همان، ص510.