بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/16، مطابق با بیستویکم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(20)
موضوع بحث عواملی است که مانع انجام وظیفه و رسیدن انسان به سعادت میشود. گفتیم که براساس استقراء از آیات و روایات، سه عامل کلی هوای نفس، دنیا و شیطان این نقش را در زندگی انسان دارند. چند جلسه درباره هوای نفس صحبت کردیم و سپس به آنچه در آیات و روایات درباره دنیا وارد شده پرداختیم، یک نوع دستهبندی مختصری از آنها کردیم و به تدریج نتایجی نیز از آنها گرفته شد که بیان گردید.
نکته جالب توجه این است که اگرچه هوای نفس و زندگی دنیا، دو عنوان مستقل هستند، اما در حقیقت دو عامل مستقل نیستند. اینگونه نیست که گاهی هوای نفس باعث شود که انسان وظیفهاش را ترک کند یا مرتکب کار ناشایستی شود، و گاهی دنیا عامل این مسئله باشد و به هوای نفس ربطی نداشته باشد. در واقع این دو، دو جزء از یک علت تامه هستند؛ اگر دنیا بود ولی ما تمایلی به آن نداشتیم، دنیا به ما ضرری نمیزد. همچنین اگر هوای نفسی داشتیم، اما چیزی نبود که این هوای نفسمان را درباره آن اعمال کنیم، هوای نفس متعلقی نداشت که باعث لغزش انسان شود. میل و هوای نفس انسان به دنیا تعلق میگیرد. از اینرو گاهی دنیا را برجسته میکنیم و میگوییم این چیزهاست که آن ضررها را به انسان میزند و گاهی روی عنوان نفسانی آن تکیه میکنیم. به عبارت دیگر یک عامل داخلی و یک عامل خارجی با هم هماهنگ میشوند تا زمینه انحراف را برای انسان فراهم کنند. عامل داخلی و عامل روانی، میل نفسانی و دوست داشتن چیزهایی است که خدا دوست ندارد. عامل بیرونی نیز چیزی است که این میل ما در آن اعمال میشود؛ انواع کالاهای دنیا یا اشخاص یا اشیایی که خارج از وجود ما هستند و این میل ما به آنها تعلق میگیرد.
این معنا فیالجمله از بعضی از آیات قرآن نیز به دست میآید. در سوره نازعات میفرماید: فَأَمَّا مَن طَغَى* وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى* وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛[1]خداوند دو دسته را در مقابل هم قرار میدهد، و میفرماید: جایگاه یک دسته جهنم و جایگاه یک دست بهشت است. ویژگی دسته اول این است که طغیان کردهاند؛ یعنی افراط کردند، در کارهایی که باید محدود باشند، مرز نشناخته و رعایت حد و مرز نکردهاند. افزون بر این، زندگی دنیا را نیز ترجیح دادهاند؛ یعنی در جایی که بین زندگی دنیا و آخرت تزاحم بوده، زندگی دنیا را ترجیح دادهاند. چنین کسی که این دو صفت را دارد: اهل طغیان است، یعنی بیبند و بار است و اهل رعایت مرز و حدود نیست؛ و در مقام تزاحم دنیا و آخرت، دنیا را ترجیح میدهد، جایگاهش دوزخ است.
قاعدتا در مقابل این ویژگیها باید چه بگوید؟ گفتیم «طغیان» به معنای عدم رعایت حدود و مرزهاست، بنابراین واژه مقابل آن تقواست. تقابل اقتضا میکند که در مقابل فَأَمَّا مَن طَغَى* وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا، بفرماید: اما کسی که تقوا داشته باشد و زندگی آخرت را ترجیح دهد؛ اما چنین نفرموده، بلکه فرموده است: اما کسی که از مقام الهی بیم داشته باشد و نگران این باشد که مبادا حق مقام الهی را ادا نکند و دنبال هوای نفس نباشد. بنابراین روشن میشود آنکه زندگی دنیا را ترجیح داده، دنبال هوای نفس بوده است. به عبارت دیگر از تقابل بین آثر الحیاة الدنیا با نهی النفس عن الهوی معلوم میشود که اتباع هوای نفس همان حب حیات دنیا و ایثار حیات دنیاست، و متقابلا ترجیح حیات آخرت همین است که انسان خودش را از هوای نفس باز دارد؛ یعنی تقوا داشته باشد. بنابراین، این آیات میتوانند شاهدی بر این مطلب باشند که مجموع هوای نفس و دنیاگرایی یک عامل و دو جز یک علت هستند.
اکنون این پرسش مطرح میشود که اگر کسی خواست زندگی آخرت را ترجیح دهد، چه باید بکند؟ همه ما میخواهیم به بهشت برویم و در اعلی مراتب بهشت رفیق انبیا و اولیا باشیم. اما میبینیم حریف خودمان نمیشویم؛ گاهی تصمیم میگیریم که مرتکب گناه یا حتی لغزشهای کمتر از گناه نشویم، ولی در عمل نمی توانیم خودداری کنیم و میلغزیم. چه کنیم که اینگونه نشود؟ روشن است که این کار نیازمند برنامه و تلاش است. آمپولی برای اینکار وجود ندارد که با تزریق آن حب دنیا از دلمان بین برود و آخرتخواه شویم. همچنین از آیات و روایات فراوانی به دست میآید که این هدف برای انسان به یکباره تأمین نمیشود. اینطور نیست که انسان شب بخوابد و صبح بلند شود و ببیند هممقام پیغمبر و امیرالمؤمنین صلواتاللهوسلامهعلیهما است. این سیر تدریجی است؛ باید مدتها کار کنیم، برنامه داشته باشیم، به آن برنامه عمل کنیم و پله پله پیش برویم تا به جایی برسیم که بتوانیم رفیق انبیا و اولیای خدا شویم.
آنچه برای ما مهم است این است که بدانیم برای رسیدن به چنین مقامی باید از کجا شروع کنیم. فرض کنید معاملهای پیش آمده که سودهای کلان و نجومی دارد، انسان چگونه از آن صرفنظر کند و بگوید این بیانصافی است و من این کار را نمیکنم. من چنین تاجری نمیشناسم! البته در گذشته برخی در بازار قم بودند که اینگونه بودند و سود کمی روی جنس میکشیدند، اما الان نمیشناسم؛ البته برداشتم این است که آن طور انسانها کم پیدا میشوند؛ اینکه انسان در معامله سود کلانی داشته باشد و از آن بگذرد! خیلی هنر کند تخفیف مختصری میدهد، وگرنه چه کسی مثلا از سود میلیاردی یک معامله ساده میگذرد؟! حال اگر این معامله شبهه شرعی داشت یا فهمیدیم که اشکال شرعی دارد (مثلا رباست) ، آیا از آن صرف نظر میکنیم؟ البته اگر به جاهایی قطعی برسد که یقینا ربا باشد، شاید برخی پیدا شوند که از آن صرفنظر کنند، ولی تا وقتی شبهه است، معمولا مردم میگویند: ان شاءالله که حرام نیست و اشکالی ندارد! چه کنیم اینگونه شویم که در هر چه پیش میآید، ابتدا فکر کنیم، ببینیم خداوند کدام طرف را دوست دارد؟
در یکی از جلسات گذشته عبارتی از فرمایشات امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه خواندیم که میفرمود: كَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ؛[2] برادری خداپسند داشتم که صفاتی داشت، و یکی از آنها این بود که اگر دو کار برایش پیش میآمد که میبایست یکی را انتخاب کند، فکر میکرد و آنکه مخالف میلش بود را انتخاب میکرد. چنین افرادی خیلی کم پیدا میشوند. بیشتر مردم در کارهایشان اصلا به اینکه خدا به آن راضی است یا نیست، فکر نمیکنند. بررسی میکنند ببینند اگر منفعتی داشته باشد، آن را انجام میدهند. اما بالاخره میدانیم که این چیز خوبی نیست و دستکم امیرالمؤمنین چنین کسی را نمیپسندد. ایشان آن کسی را میپسندید که وقتی دو کار برایش پیش میآمد، کاری که خلاف میلش بود را انجام میداد.
به هر حال همه ما مؤمن هستیم و لازمه ایمان نیز این است که بخواهیم خوب باشیم، از این نعمت ایمانمان استفاده کنیم و به سعادت ابدی برسیم، ولی این رغبتها و میلها در ما شدت و ضعف دارد. ما چه کنیم که از اصحاب جحیم نشویم و از اصحاب بهشت شویم؟ آیا در آیات و روایات یا سیره انبیا و ائمهسلاماللهعلیهماجمعین راهی برای این خواسته معرفی شده تا از آنها استفاده کنیم، وکمکم شبیه آنها شده و مشمول شفاعتشان واقع شویم؟
اجمالا همه این را میدانیم که چنین کارهایی باید در طول زمان انجام بگیرد. این کار برنامه میخواهد و مراحلی دارد و انسان باید به تدریج این مراحل را طی کند. همانند پلکانی است که تا انسان پا بر پله اول نگذراد، جا برای پله دوم نیست. کسانی که میخواهند در عمل موفق شوند که دستکم هیچ گناهی نکنند، باید برنامهای داشته باشند و ابتدا از جایی شروع کنند و کمکم جلو بروند. به عبارت دیگر این کار تمرین عملی میخواهد. امیرالمؤمنین در نامهای که برای امام حسنسلاماللهعلیهما نوشتند، فرمودند: وَعَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوه؛[3] خودت را عادت بده تا با زحمت و سختی تصمیم بگیری و در مقابل یک خواسته نفس مقاومت کنی، سپس این کار را ادامه بده! اگر امروز این کار را یک بار انجام دادی، نگو کار تمام شد! آن تلاش را رها نکن؛ تمرین مستمر داشته باش!
علمای اخلاق و مربیان میگویند: خوب است انسان این تمرینها را از کار سادهای شروع کند که مطمئن است میتواند ادامه دهد. این طور نباشد که کار سختی را برای خودش انتخاب کند و دو سه روز که آنرا انجام داد، بگوید: نه، نمیتوانم و برای آن باید زندگیام را تلخ کنم. علما و مربیان اخلاق میگویند: باید آرام آرام پیش بروید و یک کار را برای خودتان در نظر بگیرید، برنامهای برای آن قرار دهید و آن را آن قدر ادامه دهید تا ملکهتان شود و به آن عادت کنید که خیلی راحت آن را انجام دهید. این یکی از لطفهای خدا به انسان است که هر کاری را زیاد تکرار کند، برایش عادت میشود و به راحتی میتواند آن را انجام دهد. عادت در جهت خیر نعمت و در جهت شر نقمت است. وقتی انسان مبتلا به گناه نیز میشود، دیگر نمیتواند آن را ترک کند. خیلیها هستند که تصمیم میگیرند گناهان را ترک کنند، اما از آنجا به آن عادت کردهاند، در عمل موفق نمیشوند. از اینرو امیرالمؤمنین خطاب به فرزندشان امام حسن نوشتند: وَعَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوه؛خودت را عادت بده به اینکه با سختی در مقابل هوای نفس صبر و استقامت کنی تا این برای تو عادت و ملکه شود. وقتی ملکه شد دیگر راحت میشوی و هر روز نباید با نفسات بجنگی تا بتوانی آن کار را انجام دهی.
تا کنون به این نتیجه رسیدیم که اگر انسان بخواهد خودش را اصلاح کند باید برنامهای داشته باشد و بر اساس این برنامه پله پله بالا برود و خودش را عادت دهد که آن را ترک نکند تا ملکهاش شود. ولی هنوز این سؤال باقی است که از کجا شروع کنیم؟ برای پاسخ به این سؤال از همان نکتهای در آیات سوره نازعات استفاده میکنیم که به آن اشاره کردیم. خداوند میفرماید: فَأَمَّا مَن طَغَى * وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا؛ اصحاب جهنم دارای این دو وصف هست؛ یکی اهل طغیانند و حد و مرز زندگی را نمیشناسند و دیگر اینکه دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. گفتیم در مقابل وصف اول به جای اینکه بفرماید کسانی که خودشان را کنترل میکنند و تقوا پیشه میسازند، میفرماید: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ. ظن این داریم که در اینجا خداوند با انتخاب تعبیر «خاف مقام ربه» میخواهد راه را به ما نشان بدهد. میگوید: اگر میخواهید اهل طغیان نباشید، یاد خدا باشید و از خدا بترسید.
نکتهای که از اینجا استفاده میشود این است که ما انسانها هنگامی اقدام به کاری اختیاری میکنیم که لذت یا منفعتی برای ما داشته باشد. لذت به چیزهای فوری اطلاق میشود، اما اگر همین لذت واسطه بخورد به آن منفعت میگویند. به عبارت دیگر منفعت کارهایی که باید انجام گیرد تا انسان به لذتهایی برسد. وقتی میگوییم فلان معامله منفعت دارد، به این معناست که به خاطر انجام آن سودی به دست میآوریم و با این سود می توانیم مثلا غذایی را در موقع مناسبی طبخ کنیم و به صورت خاصی تناول کنیم که لذت ببریم.
آن چه ما با اختیار انجام میدهیم، چیزی است که یا انجام آن همراه با لذت است یا مقدمه است برای اینکه بعدها از آن لذت ببریم. مراد از منفعت معنای عام آن است و شامل جایی که ما ضرری را از خودمان دفع کنیم، نیز میشود. برای مثال انسان دارو میخورد که بیماری و دردی که دارد برطرف شود. روشن است که از خوردن دارو لذتی نمیبرد و لذت خوردن دارو همان سلامتی است که بعدا پیدا میشود. اگر حساب کنید، میبینید هر کار اختیاری که یک انسان عاقل انجام میدهد یا به خاطر نفعی است که از آن انتظار دارد، و یا به خاطر فرار از ضرری است که در صورت نبودن آن به او میرسد. البته ممکن است خود انسان در هنگام عمل به این علت توجه نداشته باشد.
آنچه موجب میشود انسان نسبت به کاری انتظار لذت داشته باشد، احساسی است که در او پیدا میشود. نام این احساس «امید» است؛ امید به منفعت و امید به لذت. در جایی که انسان میخواهد چیز ناراحتکنندهای را از خودش دور کند نیز احساسی در او پیدا میشود که به آن «خوف» میگوییم. بنابراین عامل مؤثر در رفتار اختیاری انسان یا خوف از ضرر است و یا امید منفعت.
خداوند میخواهد بفرماید: اگر شما میخواهید از آتش جهنم نجات پیدا کنید، باید از عامل خوفتان استفاده کنید. باید خداترس باشید. این است که به جای اینکه بگوید طغیان نکنید، راه آن را معرفی میکند. میفرماید: شما باید کاری کنید که اهل طغیان نشوید، اهل تقوا باشید، مرزشناس باشید و برای کارهایتان حد تعیین کنید. میپرسید: چه کنیم این طور شویم؟ میفرماید: باید از خوف و رجا استفاده کنید. مهمترین عاملی که در اکثریت مردم مؤثر است، عامل خوف است. البته در کسانی گاهی رجا، جای خوف را میگیرد و گاهی رجا به همراه خوف، انگیزه را تقویت میکند. از اینرو آیات قرآن نیز گاهی از عامل خوف یاد میکند و میفرماید: من خاف مقام ربه؛ یا لم یخش الا الله،[4] و گاهی عامل رجا را ذکر میکند و میفرماید: یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ؛[5] یا كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ.[6]
چیزی که باعث میشود انسان تصمیم صحیح بگیرد و کار درست را انجام دهد، خوف یا رجاست. بنابراین ما باید کاری کنیم که این خوف و رجا در ما تقویت شود. البته متعلق این خوف و رجا نیز مهم است. خوف و رجا نسبت به همین نعمتهای دنیا باعث میشود که بیشتر سراغ اینها برویم. باید ترس از خدا و امید به لقای الهی را در خودمان تقویت کنیم، نه امید به سود کلان دنیوی یا ارضای شهوت. اگر آن امید را در خودمان تقویت کردیم، میتوانیم از این لذتهای دنیا صرف نظر کنیم.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چه کنیم که این امید در ما تقویت شود؟ در پاسخ باید گفت: اکثر امیدهایی که ما داریم، مسبوق به شناخت است. اگر من از چیزهایی میترسم، برای این است که ابتدا شناختهام که این خطر دارد. ابتدا آن شناخت برای من پیدا شده است و میترسم که به آن مبتلا شوم. بعد امید دارم بتوانم کاری کنم که از آن خطر نجات پیدا کنم. بنابراین مقدمه همه اینها شناخت است. ابتدا باید از اینجا شروع کنیم. ابتدا باید شناختهای اصلیمان را تصحیح و تقویت کنیم.
از آن گذشته، برای نفع و ضررهایی که بر رفتارهای ما مترتب میشود، باید مقدماتی فراهم کنیم که خوف و رجا نسبت به خدا و آخرت را در ما تقویت کند. این مقدمات از راه مطالعه، تفکر ، قرائت قرآن با توجه به معنای آن، معاشرت با خوبان و اولیای خدا حاصل میشود. در این صورت عاملی قوی در ما پیدا میشود و میتوانیم تصمیم بگیرم و از این خطر محفوظ بمانیم. به دنبال این تصمیم باید برای تکرار و ادامه دادن آن برنامهریزی کنیم. ابتدا از شناخت شروع کنیم. باید به دانستههای خود توجه داشته باشیم تا این شناخت به صورت آگاهانه در نفس ما همیشه زنده باشد. همیشه توجه داشته باشیم که فلان کار ضرر و پشیمانی دارد، و فلان کار لذت، سعادت و پاداش ابدی را در پی دارد. سعی کنیم این شناخت را در ذهن خودمان زنده نگه داریم. این کار خیلی مشکل نیست و خیلی هم مبارزه با نفس نمیخواهد. البته کمی همت میخواهد!
این بیاناتی که از امیرالمومنینعلیهالسلام درباره دنیا نقل کردیم، غالبا این فایده را دارد که وقتی به آنها توجه میکنیم، از این لذتهای زودگذر حیوانی که انسان را این قدر پست میکند و او را در ردیف حیوانات چهارپا قرار میدهد، بدمان میآید. در جلسات گذشته خواندیم که خود امیرالمؤمنین در باره برخی لذتهای دنیا فرمودند: آیا علی به این دل خوش کند که بعد از شصت سال زندگی و مجاهده، مثل گوسفندی باشد که تمام دغدغهاش شکمش است؟! چشم علی روشن![7] با این وصف، آیا سزاوار است که به دنبال لذتهای زودگذر دنیا باشیم، در صورتی که انسان میتواند برای هر لحظه از عمرش پاداشی از خدا دریافت کند که تا ابد باقی باشد؟! اندیشیدن درباره این مسایل قدم اول است. به دنبال آن باید برای یک برنامه سبک تصمیم گرفت، و سپس همت کرد و آن را ادامه داد تا تا برای انسان ملکه شود. وقتی این ملکه شد، برنامه را کمی سنگینتر کنیم تا به تدریج بتوانیم شباهت بیشتری به اولیای خدا و به امیرالمؤمنینسلاماللهعلیهم پیدا کنیم.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله.
[1]. نازعات، 37-41.
[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، ص526.
[3]. همان، ص393.
[4]. توبه، 18.
[5]. کهف، 110.
[6]. احزاب، 21
[7]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص417.