بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/19، مطابق با بیستوچهارم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(22)
سومین عامل کلی که در انحراف و سقوط انسان مؤثر است، شیطان است. در جلسه گذشته توضیحی درباره مفهوم شیطان و رابطه آن با جن و شخص ابلیس دادیم و گفتیم قرآن از شخصی به نام ابلیس نام میبرد که بیش از شش هزار سال قبل از خلقت حضرت آدم آفریده شده و در طول این سالیان دراز عبادت خدا میکرده است؛ آن چنان که فرشتگان تصور میکردند که او نیز فرشتهای از فرشتگان خداست که همیشه مشغول عبادت است. بعد از خلقت حضرت آدم به همه فرشتگان دستور داده شد که برای آدم سجده کنند، ولی ابلیس قبول نکرد و نه تنها خودش نپذیرفت، بلکه اعلام کرد که من فرزندان آدم را تا روز قیامت گمراه خواهم کرد.
داستان گفتوگوی خداوند با فرشتگان و ابلیس و ارتباط ایشان با حضرت آدم و حوا در چند جای قرآن بیان شده است. در برخی به صورت مفصل و در برخی به صورت مختصر به این ماجرا پرداخته شده است؛ ولی در هیچ کدام، همه جوانب بهصورت یکجا بیان نشده است و هر کدام ویژگیهای خاصی را ذکر میفرماید. البته این شأن و روشی است که قرآن در بیان داستانها و قضایای تاریخی دارد. قرآن کتاب تاریخ نیست. قرآن کتاب هدایت است و استفاده از جریانات تاریخی و حکایت اشخاص و اقوام، همه برای دادن درس زندگی به بشر و ارشاد و هدایت اوست؛ البته در هر سوره به بُعدی از ابعاد این قصهها و داستانها توجه دارد و میخواهد از همان بعد درسها و ارشادهایی برای انسان داشته باشد. برای اینکه بتوانیم برای پاسخ به سؤالاتی که در جلسه قبل طرح کردیم، از خود قرآن استفاده کنیم، مروری بر بخشهایی از داستان ابلیس که در قرآن بیان شده، میکنیم.
در اوایل سوره بقره داستان امر ملائکه به سجده و تخلف ابلیس اینگونه بیان شده است.[1] وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ؛ میفرماید: همه فرشتگان برای حضرت آدم سجده کردند، مگر ابلیس که او از سجده کردن، خودداری کرد و راز آن هم تکبر او بود. این تکبر در مقابل خدا، باعث شد که کافر شود. از همین جا ملاحظه میفرمایید که از سه تا کلمه کوچک چه درسهایی میتوان گرفت؛ اینکه خودبزرگبینی چه نقشی در شقاوت بازی میکند و باعث میشود که مخلوقی در مقابل خالق خود اعلان جنگ دهد و بالاخره موجب کفرش شود.
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا؛ بعد از داستان سجده، به آدم و حوا گفتند که در این باغ سکونت داشته باشید و از هر میوهای دلتان خواست استفاده کنید! گوارایتان باشد. وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ؛ فقط از یک درخت تناول نکنید که اگر از آن خوردید، ظلم کردهاید. سپس بلافاصله میفرماید: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِیهِ؛ شیطان به سراغ آنها آمد و باعث بیرون راندن حضرت آدم و حوا از بهشت شد. ما نیز به همه آنها گفتیم که بیرون بروید که جایگاه شما در زمین خواهد بود! وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ. همانگونه که ملاحظه میفرمایید در سوره بقره تکیه آیات بیشتر روی خود ابلیس و دلیل انحراف اوست.
در سوره اعراف این داستان به صورت مفصلتری نقل شده است.[2] ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَكُن مِّنَ السَّاجِدِینَ؛ او از سجدهکنندگان نبود. سپس به ماجرای گفتوگوی خداوند با ابلیس میپردازد که در سوره بقره به آن اشاره نشده بود. قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ؛ با اینکه من دستور دادم که همه برای آدم سجده کنید، چرا تو سجده نکردی؟ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ گفت: من موجود شریفتری هستم و برای موجود پستتر سجده نمیکنم. قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فمَا یَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِیهَا؛ در این آیه دستور خروج شیطان را ذکر میکند. میفرماید: تو باید بیرون بروی! تو حق نداری بزرگی بفروشی، تکبر کنی و بگویی من بهترم! فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ؛ در مقابل این تکبر، تو باید پست شوی و تحقیر میشوی. قَالَ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛ شیطان درخواست میکند اکنون که مرا بیرون میکنی، مرا زود نمیران! تا روز قیامت مهلتم بده! قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِینَ؛ خداوند نیز به او مهلت داد. البته در این آیه درباره پایان مهلت سخنی به میان نیامده است، ولی در سوره دیگری از آن زمان با عنوان «یک روز معین» یاد شده است.
قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ؛ در اینجا بیادبیهای ابلیس شروع میشود. خداوند امر به سجده فرموده بود. این همان امری بود که به فرشتگان کرده بود و این هدایت است و گمراهی نیست، اما از آنجا که این امر باعث بدبختی ابلیس شد؛ خطاب به خدا میگوید: تو من را گمراه کردی! شیطنت ابلیس از همینجا شروع میشود، میگوید: چون مرا گمراه کردی، من نیز بر سر راه مستقیم تو مینشینم و نمیگذارم بندگانت راه صحیح را طی کنند. ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ؛ از هرطرف آنها را احاطه میکنم. اینطور نیست که من فقط از یک طرف جلوی آنها را بگیرم و بتوانند از جهت دیگر فرار کنند. من از همه طرف آنها را مورد حمله قرار میدهم. وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِینَ؛ یک پیشگویی نیز میکند و میگوید: من این کارها را میکنم و بیشتر این آدمیزادها اهل شکر نخواهند بود. یعنی بیشتر انسانها، افراد خوبی نیستند و آنهایی که شکر نعمتهای تو را بهجا بیاورند، کم هستند.
در این سوره درباره عکسالعمل خدا در مقابل این گفته، مطلبی بیان نشده، اما در آیه بیست از سوره سبأ خداوند میفرماید که ابلیس درباره انسانها گمان درستی برده بود؛ وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ. البته این مطلب به این معنا نیست که اکثر انسانهاجهنمی هستند. منظور این است که اینگونه نیستند که کاملا شکر نعمتهای خدا را بهجا بیاورند و شکر ملکه ثابتشان باشد.
سپس به مسئله وسوسه ابلیس میپردازد که نزد آدم و حوا آمد و گفت: مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَـذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَیْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ؛ میدانید چرا خدا گفته است که از این درخت نخورید؟! علتش این است که اگر از این میوه بخورید، دستکم یکی از این دو چیز برای شما تضمین میشود؛ یکی اینکه عمر ابدی پیدا میکنید و دیگر اینکه مثل ملائکه میشوید. حضرت آدم ملائکه را دیده بود و از شأن آنها اطلاع داشت. میدانست که آنها قدرتی مافوق قدرتهای او دارند؛ همچنین شأن بالاتری دارند و واسطه فیض هستند؛ به دستور خدا کارهای بسیار بزرگ انجام میدهند و هر کاری که میخواهند انجام دهند، مشکلی برایشان نیست. طبعا این دو چیز برای انسانی که تازه از گل خلق شده و حالا در این بهشت سکونت اختیار کرده است، خیلی جالب بود. وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ؛ شیطان قسم خورد که من غرضی ندارم و برای خودتان میگویم؛ من خیرخواه شما هستم. در روایات آمده است که حضرت آدم و حوا باور نمیکردند که کسی جرأت کند به خدا قسم دروغ بخورد. اولین چیزی که باعث شد آنها فریب شیطان را خوردند، همین قسمی بود که شیطان خورد. بالاخره وسوسه شیطان اثر کرد و آنها از آن درخت خوردند.
فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا؛ همین که از آن میوه چشیدند، عورتشان برایشان ظاهر شد و دیدند که اندامهای زشتی در بدنشان وجود دارد. این نیز الهامی الهی بود که زشتی آن را درک میکردند و دوست نداشتند که دیگران ببینند. وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ؛ برای اینکه این عیبشان را بپوشانند، برگهای درختان بهشت را جمع کردند و به خودشان گذاشتند تا عورتشان پیدا نباشد. وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّیْطَآنَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِین؛ خداوند به آنها گفت: مگر نگفته بودم که از این که درخت نخورید؟! در این آیات فقط این مطلب آمده است که آنها از درختی نهی شده بودند، اما درباره اینکه چرا نباید از آن بخورید، و اگر از آن بخورید چه میشود، کلامی به میان نیامده است.
در سوره طه، داستان از کفران نعمت و تخلف و عصیان آدمیزاد شروع میشود که حتی شخص آدم به عهدی که داشت وفا نکرد؛[3] وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا. وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ؛ داستان این است که ما به ملائکه گفتیم که برای آدم سجده کنید! همه غیر از ابلیس سجده کردند. او دید که ابلیس سجده نکرد، و فهمید که با او عناد دارد. همان وقت به او گفتیم مواظب باش که به شما صدمه نزند! إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا یُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى؛ اصل تشقی به معنای به زحمت افتادن است. شقاوت نیز از همین ماده و به معنای رنج، زحمت و سختی است. خداوند توضیح میدهد که اگر شما از این میوه بخورید، چه میشود. میفرماید: شما تا وقتی از این میوه نخوردهاید از همه میوههای دیگر میتوانید استفاده کنید و هیچ مشکلی ندارید، احساس ناراحتی، گرسنگی، تشنگی و... نمیکنید. فقط میوهها را برای لذتشان بخورید.
إنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِیهَا وَلَا تَعْرَى* وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِیهَا وَلَا تَضْحَى؛ تا وقتی از این میوه نخوردهاید گرسنگی و تشنگی را درک نمیکنید، احساس برهنگی و پوشیدگی هم نمیکنید؛ یعنی تا از این میوه نخوردهاید، عورتتان ظاهر نمیشود و احساس نیاز به پوشش نمیکنید. آن عالم هر طور بود، هنوز اندامهای عورت برایشان ظاهر نشده بود و گرسنگی و تشنگی را نیز نمیچشیدند. فقط میوههای بهشتی را به خاطر لذتش میخوردند. از همین جا بعضی از مفسران فرمودهاند که این نهی، نهی ارشادی بوده است. اگر به آن عصیان نیزگفته میشود به خاطر همین است نه به معنای انجام عملی حرام. اصلا آن عالم عالم تکلیف نبود.
به هر حال شیطان وسوسه کرد. گفت: یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا یَبْلَى؛ این درخت خلد است؛ اگر از آن بخورید، عمر ابدی پیدا میکنید، افزون بر اینکه قدرتی پیدا میکنید که هیچگاه از شما سلب نمیشود. من احتمال میدهم که ملکی که در اینجا از آن یاد شده است، همان قدرتی است که ملائکه داشتند و از اول تا آخر یکسان است و کم و زیاد نمیشود. اصلا مَلک با مُلک هم ریشه است. بنابراین ملک لا یبلی در این آیه معادل همان ان تکونا ملکین در سوره اعراف است. میگوید: اگر از این درخت استفاده کنید، حیاتی پیدا میکنید که مرگ ندارد و قوتی پیدا میکنید که ضعف ندارد. فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا؛ حرفهای شیطان در دل آدم و حوا اثر کرد و از آن درخت خوردند.
مهمترین نکتهای که در داستان سجده نکردن ابلیس وجود دارد، توجه به این است که تکبر چه بر سر یک مکلف میآورد، آن هم تکبری که در مقابل خدا باشد. فَمَا یَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِیهَا؛ وقتی خدا دستور میدهد باید بگویی چشم! به خاطر این تکبری که کردی، باید پستترین کوچکهای عالم شوی و همه به تو لعنت کنند؛ فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ. گناه، کبر بود، عقوبت متناسب آن نیز خواری، پستی و ذلت این است. این هشداری برای انسان است که بداند اولین گناهی که سبب عقاب یک موجود شد، کبر بود. کبر باعث شد مبتلا به کفر شود و بعد به عذاب ابدی مبتلا گردد. این مسئله به اینجا خاتمه پیدا نمیکند و تمام کسانی که به جهنم میروند در واقع مهمان ابلیس هستند.
همه کسانی که به بهشت میروند، مهمان پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و حضرت زهراسلاماللهعلیها هستند. همه نیازمند شفاعت ایشان هستند. در روایات آمده است که حتی انبیا در نهایت به شفاعت پیغمبر اکرم و حضرت زهرا وارد بهشت میشوند. همه ضعفهایی داشتهاند که با شفاعت ایشان جبران میشود. بنابراین همه بهشتیان مهمان پیغمبر اکرم و حضرت زهرا هستند. حال اینکه چطور یک نفر صاحب بهشت میشود و همه دیگران از گذشتگان و آیندگان میهمان ایشان میشوند، مربوط به مقام نورانیتی است که ایشان دارند و در بسیاری از روایات (حتی روایات اهل تسنن) مطالبی درباره آن آمده است. این چیزی است که حقیقتش را ما نمیفهمیم.[4]
در مقابل، تمام جهنمیان نیز مهمان ابلیساند؛ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ. اصل خود ابلیس است و آنهای دیگر تابع او هستند. قرآن نسبت به شیاطین چندنوع تعبیر دارد؛ یکی نسبت به خود ابلیس است که در واقع پیشکسوت و پیشوای همه جهنمیان است. سپس کسانی را فریب داد و گمراه ساخت که از جنود و لشکریانش شدند. آنها به دستور او حرکت میکنند و به امر او کارهایی را انجام میدهند. خود او برای اغوای همه نمیرود. او به دنبال این است که بتواند کسانی مثل حضرت ابراهیم را گمراه کند. وقتی به حضرت ابراهیم خطاب شد که سر فرزندت را ببر، ابلیس ظاهر شد و گفت: میدانی چه کار میکنی؟! این چه خوابی است! این قتل نفس زکیه است! در مسیر قربانی سه مرتبه ظاهر شد و هربار حضرت ابراهیم سنگ برمیداشت و به طرف او پرتاب میکرد تا دورش کند. در روایات آمده است اینکه رمی جمرات سهگانه که در حج واجب است، به خاطر همین مسئله است که برای حضرت ابراهیم پیش آمد.
شیطان طمع گمراه ساختن انبیای معصوم را دارد و اینطور نیست که خودش سراغ همه انسانها بیاید. کار افراد عادی را به همان بچه شیطانهای پیشپاافتاده میسپارد. اما کسانی هستند که مقاومت میکنند و این طور نیستند که به سخنان شیاطین اعتنا کنند، وقتی دید که دیگر از هیچ کدام از جنود ابلیس کاری ساخته نیست، خودش وارد عمل میشود. به هر حال ابلیس پیشکسوت و رئیس است و دیگر شیاطین نیز کسانی هستند که سر تا پایشان صرف گمراهی دیگران میشود.
امروز در عالم نمونههای این شیاطین را بسیار میبینیم. امام(ره) خوب امریکا را شناخت و گفت: این شیطان اکبر است. در این صد سال اخیر هر جا هر فتنه، خونریزی و جنایتی هست، پای آمریکا در میان است. قبل از آن انگلستان سردمدار بود و اکنون ارث خود را به آمریکا داده است. اینها یک دسته از یاران شیطان هستند که برخی از آنها جن و برخی انسان هستند. خطر شیاطین انس برای انسان و انسانیت کمتر از شیاطین جن نیست. اینها خیلی تیزتر، نقشههایشان عمیقتر، کارکردشان مهمتر و حرفشنویشان نسبت به ابلیس بسیار بیشتر است. اما گروه سوم کسانی هستند که فریب میخورند. از اینها شیطنت آنچنانی برنمیآید و فقط خودشان جهنمی میشوند. اینها فقط تابعاند.
نکته شایسته ذکر این است که هر کس یک بار معصیت کرد، جزو شیاطین یا تابعان او نمیشود. خداوند خود میفرماید: کسانی که از گناهان کبیره اجتناب کنند، گناهان صغیرهشان بخشیده میشود.[5] کسانیکه گناهان کبیره داشته باشند، اگر توبه کنند، توبهشان پذیرفته میشود و وقتی توبه آنها پذیرفته شد، دیگر به جهنم نمیروند. جنود ابلیس کسانی هستند که ملکه شیطنت در آنها ثابت شود. اینان گمراه کردن دیگران کارشان می شود. شاید در کشور ما نیز نمونههایی از آن داشته باشیم که به دنبال این هستند که حرفی بزنند که مردم را گمراه کنند، شبهه ایجاد کنند، دیگران را بدبین کنند، ایجاد اختلاف کنند و مردم را از راه خدا باز دارند. این شبهههایی که مثل بمب بر سر جوانهای ما میریزد به دست چه کسی درست میشود؟ بسیاری از اینها درس خواندهاند و تا از بعضی مسایل اطلاع نداشته باشند، نمیتوانند شبههاش را ایجاد کنند.
حضرت امام کتابی به عنوان کشف الاسرار دارند. این کتاب جوابی است که ایشان برای کتابی به نام اسرار هزار ساله نوشتند. اسرار هزارساله شبهاتی درباره اعتقادات و احکام دین بود و آن را یک نفر از هملباسهای ما نوشته بود! منظورم این است که شبهات و شیطنتها منحصر به آمریکا یا انگلیس و... نیست و جنود ابلیس لابهلای ما هم پیدا میشوند.
ما باید عبرت بگیریم و از اول جوانی نگذاریم تکبر در دلمان ریشه بدواند. حواسمان جمع باشد که این شیطان است که «من» را در زبان ما میگذارد. بنده یادم نمیآید در بیش از چهل سالی که از درس مرحوم آقای طباطبایی استفاده میکردم، یک بار کلمه «من» را از ایشان شنیده باشم. بدانیم اگر از روی خودبزرگبینی «من» بگوییم، دستمان را به دست ابلیس دادهایم. فَمَا یَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ؛ در پیشگاه ما صحبت از بزرگ فروشی نیست. اینجا جای فروتنی و خاکساری است.
از همینجا باید درس بگیریم و مواظب باشیم که دنبال تکبر نرویم. تکبر با ابلیس که شش هزار سال عبادت کرده بود، چنین کرد. چنین کسی فقط به خاطر اینکه در مقابل یک امر الهی تخلف کرد، از درگاه الهی رانده شد. این نکته بسیار مهمی است که ما باید به آن بیشتر توجه نشان دهیم و از آن درس بگیریم. صرف اینکه بگوییم چند آیه در قرآن درباره شیطان است و ابلیس با شیطان چه فرقی دارد، اگرچه به فهم آیات کمک میکند، اما این اصل قضیه نیست. این مفاهیم ابزاری برای نورانیت دل و رفتار صحیح است. خود اینها موضوعیتی ندارد.
داستان بلعم باعورا را صدها بار در قرآن خواندهایم. وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا؛[6] همان تعبیری که درباره انبیا بهکارمیرود درباره او به کار رفته است. فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ؛ اما وقتی به دنبال هوای نفس رفت، شیطان به دنبالش افتاد. از همینجا این نکته استفاده میشود که شیطان ابتدائا نمیتواند کسی را به راهی بکشاند. باید خودش تمایلی داشته باشد. متعلق آن تمایل نیز لذتهای دنیاست. وقتی لذتهای دنیا او را فریب داد و نسبت به آنها دلبستگی پیدا کرد، شیطان حضور پیدا میکند. بلعم باعورا نیز دچار حب دنیا شد و به دنبال هوای نفس رفت. این بود که شیطان به دنبالش افتاد. ابتدائا زور شیطان به کسی نمیرسد.
در روز قیامت نیز وقتی مردم به شیطان میگویند: تقصیر تو بود! تو ما را جهنمیکردی، میگوید: من شما را مجبور نکردم. وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ؛[7] من تسلطی بر شما نداشتم. من فقط شما را دعوت کردم. وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی؛ میدیدید که من وعده میدهم، اما وعدههایم تحقق پیدا نمیکند. اما باز شما را دعوت کردم و شما قبول کردید. فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَكُم؛ مرا ملامت نکنید! خودتان را ملامت کنید که چرا حرف مرا قبول کردید!
ما باید پیشگیری کنیم و خودمان را آماده کنیم تا به هر ندایی پاسخ ندهیم. امروز نیز این درس با کمال قوت برای ما اهمیت دارد. شیاطینی هستند در لباسهای بسیار زیبا و بیانات جذاب، کسانی را دعوت میکنند و به آنها وعده میدهند که خواب میبینید که راه ما درست است. وقتی فریب میخورند و به دنبالشان میروند، میگویند باید در من ذوب شوید و هر چه را من گفتم باید عمل کنید! این همان دعوت شیطان است. هیچ پیغمبر یا امامی را سراغ دارید که دلیل حقانیتش را خواب معرفی کند؟! ولی افراد درسخوانده، باتقوا و سادهای را سراغ داریم که گول همین شیاطین را خوردهاند و ابتدا با یک خواب آنها را قبول کردهاند و به دنبال آن به خاطر اینکه او گفتهاست باید در من ذوب شوید، بسیاری از واجبات را ترک و بسیاری از گناهان بزرگ را مرتکب میشوند!
امروز نیز داستان شیطان برای ما آموزنده است. باید مواظب باشیم که به هر سخنی گوش ندهیم. هر کس قسم خورد که من خیرخواه شما هستم، نگوییم قسم دروغ که نمیخورد! هر شیطانی به این وسیله مردم را فریب میدهد. میگوید: من خیرتان را میخواهم. اگر شما گناه کنید که چیزی گیر من نمیآید! راست هم میگوید، چیزی گیر او نمیآید. فقط آن کینهای که نسبت به حضرت آدم و جنس انسان دارد، ارضا میشود. ابلیس نسبت به انسان کینه دارد و همه گناهانی که مرتکب شده است به خاطر همین کینه است. هَـذَا الَّذِی كَرَّمْتَ عَلَیَّ؛[8] خیلی صاف، با گردنکلفتی پیش خدا گفت: او باید بر من سجده کند! منی که چند هزار سال عبادت کرده بودم؛ حالا که او را بر من ترجیح دادی؟ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إَلاَّ قَلِیلاً؛ افسارشان را محکم میگیرم و به هر طرفی دلم خواست، میکشم. البته میدانم که زورم به تعداد محدودی از آنها نمیرسد، ولی بقیه را گمراه میکنم.
حواسمان جمع باشد! لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق.[9] اگر کسی گفت: من مرشد و قطبم و هر چه میگویم شما باید عمل کنید، ولو گناه باشد؛ بگویید: چنین چیزی حتی برای هیچ پیغمبر و امامی نیز ثابت نیست؛ چه رسد برای تو! تو چه کارهای که هر چه میگویی، من عمل کنم؟! اطاعت هر کسی در چهارچوب شرع است. در واقع آموزشهای معلمان راهنمایی است تا ما با آن آیات و روایات را بهتر بفهمیم. ما یک خدا بیشتر نداریم و بعد از خدا نیز باید از پیغمبر و معصومان اطاعت کنیم، و هیچ اطاعتی برخلاف دستورات شرع نباید باشد.
[1]. بقره، 34-36.
[2]. اعراف، 11-23.
[3]. طه، 115-121.
[4]. همین روزها فرمایشی از امام(ره) نقل شد که فرمودند: حقیقت ضیافت خدای متعال را کسی جز پیغمبر اکرم نفهمید. کسی مثل امام میخواهد که چنین جرأتی داشته باشد، و چنین تعبیراتی بکند. ما اصلا درست نمیفهمیم که مهمان خدا شدن به چه معناست. ما خیال میکنیم این میهمانی نیز مثل همین میهمانیهای ماست که مثلا خوراکی خوبی داشته باشیم یا اگر کسی خیلی عالی باشد مثل حضرت مریم میوه بهشتی برایش حاضر شود. این دیگر بالاترین ضیافتی است که به عقل ما میرسد، اما آنچه امام میگفت چیزی فراتر از این است. این مطلب همانند مطلبی است که ایشان درباره ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ،[4] میگفت. امام میفرمود: ارجعی الی ربک غیر از ارجعی الی الجنه است؛ زیرا بعد از آن میفرماید: وَادْخُلِی جَنَّتِی. اینها نکتههای ظریفی بود که گاهی امام اشاره میفرمودند.
[5]. نجم، 32.
[6]. اعراف، 175.
[7]. ابراهیم، 22.
[8]. اسراء، 62.
[9]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص381.