بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/01، مطابق با ششم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(5)
در جلسات اخیر گفتیم که از آیات و روایات شریفه استفاده میشود که هوای نفس اولین عاملی است که مانع میشود انسان به مقتضای ایمانش عمل کند و به لوازم آن ملتزم باشد. شب گذشته درباره برخی از آیاتی که در این زمینه مطرح شده است، بحث کردیم، و امشب برای اینکه از نورانیت کلام اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده کنیم، به چند روایت اشاره میکنیم.
سلسلهای از روایات با عبارات و مضامین مختلف روی این نکته تأکید میکند که کارهای خیر، معمولا با سختی و کراهت انجام میگیرد، و انسان چندان رغبتی به انجام آنها ندارد، ولی چیزهایی که موافق هوای نفس است، غالبا با رغبت، لذت و شهوت همراه است، و همین باعث میشود که بسیاری از مردم در اثر غفلت، فریب آن لذتهای آنی را بخورند و از تکالیف الهی و ارزشهای آنها محروم بمانند. در اینجلسه از هر کدام نمونهای برایتان میخوانم.
أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَیْهِ؛[1] بهترین کارها، کاری است که با کراهت خود را به انجام آن ملزم کنی. شاید بتوان گفت: کراهت کار بر نفس، نشانه این است که این عمل، عمل مطلوب و خداپسندی است و اگر میخواستی به دلخواهت عمل کنی، آن را انجام نمیدادی. اینکه این کار را بر خودت تحمیل میکنی، باعث میشود که کارت فضلیت بیشتری پیدا کند.
در روایت دیگری امیرمؤمنانعلیهالسلام میفرماید: فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِك؛[2] سزاوار است که تو با نفس و دلخواه خودت مخالفت کنی! این حقی است که بر گردن توست و باید آن را انجام بدهی. یعنی خود مخالفت نفس چیزی است که باعث میشود انسان به خدا نزدیک و از شیطان دور شود. حضرت در بیان دیگری میفرماید: نَفْسَكَ نَفْسَكَ... قَدْ أَوْلَجَتْكَ شَرّا؛[3] یعنی حواست جمع نفست باشد! خودت را بپا! نفس است که تو را وارد وادی شرور و زشتیها میکند. امیرالمؤمنین در روایت دیگری که مضمون آن از پیامبرصلیاللهعلیهوآله نیز نقل شده، میفرماید: إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ؛[4]من برای شما درباره دو چیز بیش از همه چیزهای دیگر نگران هستم، پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز دنیا. بالاخره هر کسی در زندگی دنیا آرزوهایی دارد و اگر این آرزوها نبود، کارهای دنیا صورت نمیگرفت و کسی به دنبال کارهای پر زحمت و دراز مدت نمیرفت؛ اما گاهی این آرزوها از حد میگذرد بهگونهای که فرد همیشه به فکر این است که سال آینده چه کنم، دو سال بعد چه کنم، سه سال بعد چه کنم و...؛ مثل داستان شبانی که کنار کوزه روغن خود نشسته بود و میگفت: فردا این را میفروشم و با آن گوسفندی میخرم؛ این گوسفند دوقلو میزاید؛ آنها را بزرگ میکنم و از شیرشان استفاده میکنم؛ همینطور آنها را پرورش میدهم و از درآمد آنها ازدواج میکنم؛ خانهای میخرم؛ و گله بزرگی تشکیل میدهم؛ بعد غلامی میخرم و اگر غلام با من مخالفت کند با این چوب تأدیبش میکنم، و چوب را بلند کرد و به زمین زد. چوب به کوزه روغن خورد و کوزه شکست و روغنها ریخت! آرزو باید متناسب با شرایط واقعی و عینی باشد. دل بستن به چیزهایی که معلوم نیست چند درصد در عالم تحقق پیدا کند، باعث میشود که انسان تکالیف فعلیاش را فراموش کند.
روایات بسیاری به صورتهای مختلف نسبت به مخالفت با نفس و صبر بر سختیها تشویق کرده است. در نامهای که امیرمؤمنان به فرزندشان امام حسنعلیهماالسلام نوشتند، به این ایشان سفارش میکنند که خودت را به صبر بر سختیها عادت بده! اگر میخواهی موفق شوی و به خواستههای خداپسند برسی، راحتطلبی و تنبلی را کنار بگذار، و خودت را به کارهای سخت و دشوار عادت بده!
در روایت دیگری در وصف بندهای که خدا به او توفیق داده است که راه تقرب را طی کند، میفرماید: قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى و نَفْسِهِ؛[5] اگر خدا بخواهد به کسی توفیق بدهد که به کمال برسد، او را موفق به رعایت عدالت میکند، و اولین قدم عدالت این است که هوای نفس را کنار بگذارد. انسان میبیند که از یک سو غرق در نعمتهای خداست و از سوی دیگر خودش نیز خواهشها و دلخواههایی مثل راحتی، غذا و سایر نیازهای طبیعی دارد. روشن است که در مقام ادای حق، ابتدا باید حق خدا را ادا کند. همه این نعمتها برای خداست؛ اول باید ببیند خدا از او چه میخواهد، و آنها را به جا بیاورد؛ سپس در بخشهایی که باقی میماند و مربوط به حق واجب خدا نیست، میتواند سهمی نیز برای خودش در نظر بگیرد. اما اگر ابتدا درصدد برآوردن خواهشهای دلش برآید، چگونه میخواهد شکر کسی را که این نعمتها را به او داده است، بهجا آورد؟ بنابراین اولین قدم برای کسی که میخواهد در زندگی انصاف و عدالت داشته باشد و حق دیگران را تضییع نکند، این است که حق خدا را -که همه هستی برای اوست- ادا کند و سپس سراغ این برود که من در سایه استفاده از نعمتهای خدا و ادای حق الهی، خودم چه بهرهای میتوانم ببرم.
در روایت دیگری میفرماید: الْمُؤْمِنَ لَا یُصْبِحُ وَ لَا یُمْسِی إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ؛[6] هیچ صبح و شامی بر مؤمن نمیگذرد، مگر اینکه نسبت به خودش بدگمان است؛ یعنی همیشه به مکر نفسش توجه دارد؛ مثل اینکه با دشمنی روبهرو است که میخواهد او را فریب دهد، بنابراین هیچگاه به نفسش اطمینان نمیکند. همیشه با سوءظن به خواستههای نفس نگاه میکند. هر صبح و شام نفس خودش را متهم میداند، نه اینکه گاهی، سالی، ماهی، ماه رمضانی، توجه پیدا کند.
از پیامبرصلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمود: أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْك.[7] همه ما معنای دشمن را میفهمیم و میدانیم دشمن، خیر ما را نمیخواهد. دشمن میخواهد از ما سوءاستفاده کند و حتی به ما ضرر برساند. اینها را میدانیم. کمابیش دشمنهایی را نیز در اطراف خودمان میشناسیم. از بین انسانها نیز کمتر کسی است که در زندگی هیچ دشمنی نداشته باشد، اما هیچ وقت باور نمیکنیم که انسان در درون خودش، دشمنترین دشمنانش حضور دارد و بیش از همه میخواهد به او ضرر بزند. اما حضرت میفرماید: هیچ دشمن بیرونی به این اندازه نسبت به انسان دشمن نیست و این اندازه توان ندارد که به او ضرر بزند. تمایلات نفسانی که انسان را وادار به ارضا میکند، بیشترین ضررها را به انسان میزند؛ از خوردن و خوابیدن گرفته تا مسائل خانوادگی، معاشرتی، مالی، اقتصادی ،سیاسی و بینالمللی. اگر دشمن خارجی نیز بخواهد به انسان ضرر بزند، از راه همین گرایشهای درونی وارد میشود و همینها را تحریک میکند تا او را فریب دهد و به هلاکت برساند.
در روایت دیگری امیرمؤمنانسلاماللهعلیه میزانی را نشان میدهد و میفرماید: هر چه اطاعت خداست با نوعی کراهت، سختی و دشواری انجام میگیرد و هر چه هوای نفس است و باعث معصیت میشود، همراه با خوشی، راحتی و استقبال است؛ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَیْءٌ إِلَّا یَأْتِی فِی كُرْهٍ وَمَا مِنْ مَعْصِیَةِ اللَّهِ شَیْءٌ إِلَّا یَأْتِی فِی شَهْوَةٍ.[8] اگرچه ممکن است این مسئله استثنائاتی نیز داشته باشد؛ ما من عام الا وقد خص، اما در بین عبادتها و معصیتهایی که ما میشناسیم و معمولا در زندگی با آنها سر و کار داریم، همه همین طور هستند. برای مثال درباره نماز خداوند خود میفرماید: وانها لکبیرة الا علی الخاشعین.[9]
الحمدلله مابه برکت تربیت پدر و مادر و خانواده، به نماز عادت کردهایم و این عادت کار را خیلی برایمان آسان کرده است، اما آن ابتدا که انسان میخواهد نماز بخواند، یا آن کسانی که از این عادت محروم شدهاند، نمازخواندن برایشان خیلی سخت است. سایر عبادات نیز همینطور است. درباره روزه نیز تقریبا بیشتر چیزهایی که ما دوست داریم و میل داریم انجام دهیم، در حال روزه ممنوع است و مطلقا باید اینها را ترک کنیم تا وقت افطار شود. روشن است که این کار با کراهت انجام میگیرد.
البته مؤمنی که محبت خدا را داشته باشد، دنبال این میگردد که راهی برای گفتوگو با خدا باز کند و با او انس بگیرد، اما اینها از استثنائات است. کلامی را از مرحوم آیتاللهالعظمی بهجترضواناللهعلیه به یاد آوردم که شاید حدود چهل سال قبل فرمودند. در آن زمان، هنوز پل صفاییه خارج از شهر بود و ایشان معمولا درس عصرشان که تمام میشد، پیاده به بیرون از شهر میآمدند و نمازشان را اینجا میخواندند. یک شب بعد از اینکه نمازشان تمام شد، فرمودند: اگر سلاطین عالم میدانستند که در نماز چه لذتی وجود دارد، دست از سلطنت میکشیدند و به عبادت رو میآوردند! این سخن نشانه این بود که ایشان خود چنین لذتی را برده بود. به هر حال در میان بندگان خدا چنین افرادی نیز هستند، اما طبع اولیه انسان اینگونه نیست و نماز برایش سخت است.
این عبارت نیز از امیرمؤمنان نقل شده است که إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛[10] یعنی اگر کسی میخواهد به بهشت برود، بداند اطراف بهشت را چیزهایی فرا گرفته است که انسان خوشش نمیآید؛ اینکه انسان نیمه شب بلند شود و نماز بخواند سخت است ، آن هم برای کارگری که خسته شده است.
در روایت دیگری میفرماید: وَ أُوصِیكُمْ بِمُجَانَبَةِ الْهَوَى فَإِنَّ الْهَوَى یَدْعُو إِلَى الْعَمَى وَ هُوَ الضَّلَالُ فِی الْآخِرَةِ وَ الدُّنْیَا؛[11]شما را سفارش میکنم که هرچه میتوانید از هوای نفس دوری کنید؛ زیرا به کوری کشیده میشود. خداوند نیز در این باره میفرماید: وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً.[12] ضربالمثلی نیز در عربی هست که میگوید: حب الشیء یعمی ویصم؛ وقتی انسان چیزی را دوست میدارد، کر و کور میشود؛ دیگر نه حاضر است علیه آن سخن بگوید و نه حاضر است عیبش را ببیند. وقتی انسان به دنبال هوای نفسش باشد، میخواهد آن ارضا شود و دیگر متوجه چیزهای دیگر نیست و حق را نمیبیند. این هم کوری است؛ کوردلی است. اگر انسان خودش را به پیروی از هوای نفس عادت دهد، دیگر در جایی که باید حقیقتی را درک کند، درک نمیکند. دیگر اصلا در این شرایط قرار نمیگیرد که حق و باطل برایش مطرح شود و آن را تشخیص دهد و عمل کند، و این همان گمراهی دنیا و آخرت است.
در روایاتی که تاکنون خواندیم، به مبارزه با نفس به طور کلی سفارش شده است، اما در بعضی جاها راههای خاصی مورد تأکید قرار گرفته و راههای نزدیکتری نشان داده شده است. البته این موارد، مواردی است که انسان بیشتر فریب میخورد. اگر نفس مستقیما دستور به خلافکاری دهد و بیپرده با انسان برخورد کند، موفقیتی نخواهد داشت، این است که با تزویرها و توطئهها کاری میکند که انسان از کاری که میکند غافل شود. یکی از جاهایی که ممکن است مؤمن فریب بخورد، جایی است که در مقابل دو کار قرار میگیرد که باید یکی از آنها را انجام دهد، و چون دلش به یک طرف میل دارد، آن را انتخاب میکند. در اینگونه از موارد شیطان بیشتر دام میگستراند و انسان را فریب میدهد. او وانمود میکند که بین این دو گزینه هیچ تفاوتی نیست و انسان را به گزینه دلخواه که برای او خوشتر است، ترغیب میکند. در برخی از روایات آمده است که وقتی با دو کار مواجه میشوید که باید یکی از آنها را انتخاب کنید، ابتدا ببینید دلتان کدام طرف را بیشتر میخواهد، آن را ترک کنید؛ مطمئن باشید دام شیطان همبن جاست. مخالفت نفس باعث میشود که شما به حق برسید.
در روایتی آمده است که اصحاب از پیغمبر اکرم سؤال کردند که كَیْفَ الطَّرِیقُ إِلَى مُوَافَقَةِ الْحَقِّ؟ حضرت پاسخ دادند: مُخَالَفَةُ النَّفْس؛[13] اگر میخواهید ببینید که خداوند از چه کاری خوشش میآید، با نفستان مخالفت کنید. این یک تاکتیک است؛ یک روش عملی برای جایی است که انسان درست نمیداند کدام کار به صلاحش است و خداوند کدام را بیشتر دوست دارد.
از امام کاظمسلاماللهعلیه نقل شده است که فرمود: وَإِذَا مَرَّ بِكَ أَمْرَانِ لَا تَدْرِی أَیُّهُمَا خَیْرٌ وَأَصْوَبُ فَانْظُرْ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى هَوَاكَ فَخَالِفْهُ فَإِنَّ كَثِیرَ الصَّوَابِ فِی مُخَالَفَةِ هَوَاكَ؛ اگر دو کار برایت پیش آمد که نمیدانی کدام بهتر است، ببین کدامیک را بیشتر دلت میخواهد؛ با آن مخالفت کن.[14] این مضمون در نهجالبلاغه نیز آمده است. حضرت میفرماید: من دوستی داشتم که صفات خیلی خوب و آموزندهای داشت. یکی از اوصافی که ایشان برای آن شخص بیان میفرمایند این است که وقتی دو چیز برایش پیش میآمد که یکی را میبایست انتخاب کند؛ نگاه میکرد، میدید کدام یک به دلخواهش نزدیکتر است، آن را ترک میکرد؛ وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَیُخَالِفُهُ.[15]
در جلسات گذشته گفتیم گاهی تکالیفی متوجه انسان میشود که با دلخواه او نیز موافق است. حتی ممکن است گاهی چیزی که دلخواه انسان است، شرعا هم واجب شود و گاهی ثوابهای زیادی بر آن مترتب باشد. البته این ثوابها مشروط به نیت صحیح است و اگر نیت صحیحی نداشت آن ثوابها نیز نخواهد بود. حال این سؤال مطرح میشود که اگر کاری که موافق هوای نفس است، عملی مستحب بود یا در موقعیتی تکلیف واجب انسان شد، مسئله مخالفت نفس چه میشود؟
خیلیها که سطحینگر هستند و غالبا در دام افراط و تفریطها و فرقههای انحرافی میافتند، میگویند از آنجا که مخالفت نفس خودبهخود ارزشمند است و باعث میشود که انسان قرب به خدا پیدا کند، به طور مطلق باید همه چیزهایی را که لذت بخش است، ترک کرد. این مسئله سابقه دارد. در زمان امیرالمومنینسلاماللهعلیه نیز کسانی بودند که بر این اساس، تصمیم گرفته بودند که از لذائذ دنیا به طور کلی کنارهگیری کنند و فقط به اندازهای که زنده بمانند، از دنیا استفاده کنند. روزی امیرمؤمنان در بصره مهمان نماینده خود در آنجا بود. صاحبخانه خدمت حضرت عرض کرد: آقا! من برادری دارم که خیلی اهل عبادت است. لباس پشمینه پوشیده و خانواده و فرزندانش را کنار گذاشته، و به جایی رفته و مشغول عبادت شده است، و میگوید من میخواهم عبادت خدا و ترک لذتهای دنیا کنم تا به خدا تقرب پیدا کنم و به مقامات عالی برسم. حضرت او را به حضور طلبیدند و به او فرمودند: ای کسیکه دشمن خودت هستی، این کارها چیست که میکنی؟! پیغمبر ما که راهنمای ماست و همه راههای خیر را او به ما نشان داده است، غذا میخورد، همسر اختیار میکرد، بچهدار میشد و با مردم معاشرت میکرد. آیا تو از پیغمبر بالاتری؟! آیا تو بهتر از او حقیقت را مییابی؟! اگر میخواهی طوری باشی که خدا تو را دوست بدارد و به قرب خدا برسی، باید ببینی خدا از تو چه میخواهد. اگر خدا گفت بخور، باید بخوری و اگر گفت نخور، باید نخوری.
درباره شیطان نیز معروف است که وقتی خدا به او امر کرد که به حضرت آدم سجده کند، گفت: خدایا! این شرک است. من این کار نمیکنم، اما هر عبادت دیگری را بگویی، انجام میدهم. خداوند فرمود: اگر میخواهی مرا اطاعت کنی، هر چه من میگویم انجام بده! اگر قرب مرا میخواهی، باید چیزی را که من امر میکنم، انجام دهی، نه آن که دلت میخواهد. مخالفت نفس در اینجا همین است که با اینکه تو برای این کار ارزشی قائل نیستی، از آنجا که خدا آن را برای تو واجب کرده است، به آن عمل کنی. در این صورت چون به نیت اطاعت خدا انجام میدهی، ثواب فراوانی هم خواهی برد. خوردن، خوابیدن و اعمال غریزه جنسی همه کارهایی حیوانی است، اما اگر از طرف خدا واجب شد و تو آن را به همین نیت انجام دادی، ثوابی خواهی داشت که از ثواب بسیاری از عبادتها بالاتر است. این نکته نیز شاهد دیگر برای این مسئله است که اصل ارزش افعال در مکتب اسلام، نیت است. حجم کار، نفع آن برای مردم، مقدار هزینه و... اصالت ندارد و جنبه ثانوی ارزش است. اصل این است که عمل را به چه نیتی انجام بدهیم.
خداوند در تکالیف شرعی این خدمت را به ما کرده است که چیزهایی را که عقل ما نمیفهمد، در قالب احکام شرعی به ما فهمانده است. اگر خداوند فرمان نمیداد، عقل ما نمیرسید که این کار را باید انجام دهیم؛ اما خداوند میفرماید که انجام بده! ما هم میدانیم که خداوند بیحکمت امر نمیکند و حتما این امر مصلحتی داشته است. همانطور که پزشک نسخه مینویسد و میگوید: برو این دارو را مصرف کن! گاهی ما حتی نام دارو را هم نمیدانیم، اما از آنجا که به پزشک اطمینان داریم و میدانیم او بیجهت این دارو را ننوشته است، دارو را مصرف میکنیم. خداوند نیز در اینجا این نقش را ایفا میکند که چیزهایی که ما نمیفهمیم در قالب همین دستورهای شرعی به ما میفهماند تا به مصالحش برسیم. تکالیف واجب، خدمت بزرگی است که با یک امر و نهی ساده انسان را به مصالح فراوانی میرساند و از مفاسدی حفظ میکند.
خدمت دیگری که خداوند با دستورهای شرعی به ما کرده این است که زمینهای فراهم کرده که بتوانیم بگوییم: چون خدا گفته است این کار را میکنیم. گفتیم با انجام دستورات شرعی به مصالح آن میرسیم؛ مصالحی که حتی اگر خداوند نیز به این اعمال دستور نداده بود، به وسیله انجام آن اعمال به ما میرسید. اما خداوند کار دیگری کرده است و وقتی میگوید: من به تو میگویم این کار را بکن، این زمینه فراهم میشود که من بگویم: خدایا! حتی اگر این کار برای من ضرر هم داشت، اما چون تو را دوست دارم، به خاطر امر تو این کار را میکنم! این نیت صدها برابر، ارزش کار را افزایش میدهد و برای تعالی روح انسان بسیار مؤثر است.
شبیه این مسئله آنجاست که خطاب به خدا میگوید: خدایا اگر من از دنیا بروم و بعد از مرگ من را زنده کنی و تا هفتاد بار در راه تو کشته شوم، باز هم آرزو میکنم که عمر دیگری داشتم و جان خود را فدای تو و دین تو میکردم. این نیت از خود آن عمل بسیار ارزشمندتر است؛ زیرا ارزش آن عمل هم به واسطه همین نیت است. اگر حال انسان اینگونه باشد، دوست دارد هر چه خدا میگوید انجام بدهد، دیگر اصلا توجه ندارد که خودش نیز هست و خواستهای دارد؛ البته همه ما این چنین نیستیم، اما زمینهاش در مؤمن وجود دارد. اگر معرفت و محبت مؤمن به خدا زیاد شود، این زمینه رشد میکند و میتواند به جایی برسد که یک لحظه عبادتش از صد سال عبادت دیگران برتر باشد. اگر خداوند این امر را نکرده بود، این زمینه برای این عبادت که این همه فضلیت دارد، برای من فراهم نمیشد و دیگر نمیتوانستم بگویم خدایا! چون تو گفتی، عمل میکنم.
[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص511.
[2]. همان، ص384.
[3]. همان، ص390.
[4]. همان، ص83.
[5]. همان، ص119.
[6]. همان، ص251.
[7]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص251.
[9]. بقره، 45.
[10]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص252.
[11]. مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل، ج12، ص113.
[12]. جاثیه، 23.
[13]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج67، ص72.
[14]. تحفالعقول، ص398.
[15]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص52.